نویسنده: احمد پاکتچی
عنوان کتب اربعه، عنوان شناخته شدهای به نظر میرسد. در قالب یک سوء تفاهم، کتب اربعه در تقابل با صحاح سته اهل سنت درنظر گرفته میشود، گویی که اگر آنها صحاح سته دارند، ما هم کتب اربعه داریم و در واقع برای ما این تلقی به وجود میآید که حتی قبل از این که کلینی، ابن بابویه و شیخ طوسی کتب اربعه را نوشته باشند، از اولی بنا بوده که کتب اربعهای وجود داشته باشد و ما منتظر بودیم که چه زمانی اینها میآیند و کتب اربعه را مینویسند!
شاید توجه به یک نکته کمی ذهنیت ما را تغییر دهد و آن این که، نخستین بار حسین بن عبدالصمد عاملی - پدر شیخ بهایی - تعدادی از کتب حدیثی شیعه را به صورت مجموعی، در یک نظریهای قرار میدهد. در طی قرون میانه اسلامی کتب اربعهای در بین امامیه به این نام شهرت نداشتند. حسین بن عبد الصمد عاملی برای اولین بار در دوره صفویه هنگامی که میخواهد راجع به نوشتههای معتبر نزد شیعه صحبت کند، میگوید: «کُتُبنا الخمسه» که کافی کلینی، مدینه العلم و من لا یحضره الفقیه ابن بابویه و دو کتاب تهذیب و استبصار از شیخ طوسی را برمیشمرد.
البته اندکی بعد از او، نظریه کتب اربعه کاملاً جا افتاد و در بحارالانوار و دیگر آثار علامه مجلسی و علمای بعدی تا امروز، اصطلاح کتب اربعه را داریم. واضح است که مقصود علمای امامیه از «کتب اربعه» این بود که این کتابها، از اعتبار کافی برخوردارند، قاطع عذرند و احادیثی که در آنها آمده، قابل احتجاج هستند. اما باید توجه داشت آن چیزی شبیه به بحث صحت که در بین اهل سنت مطرح است، در اینجا مطرح نیست.
آنچه باعث شد کتب اربعه در دوره صفویه، کتب اربعه بشوند، یک نگاه مجموعی بود. گاهی در درسهای مربوط به درایه گفته میشود که متقدمین امامیه تک تک احادیث را، نقد نمیکردند. نقد آنها معمولاً روی متن صورت میگرفت و کل یک متن را مورد نقد قرار میدادند و در صورت تأیید کل، آن را به رسمیت میشناختند. اساساً به این بحث «طریق قدما و طریق متاخرین» گفته میشود.
طریقه قدما در نقد حدیث نقد متن بود ولی طریقه متاخرین که از زمان علامه حلی به بعد شروع شد، نقد سندِ تک تک احادیث است.
در دوره صفویه به خصوص با نوشته شدن کتاب «الفوائد المدنیه» از مولی محمد امین استرآبادی موجی مبنی بر بازگشت به طریقه قدما بوجود آمد. استرآبادی در این کتاب ثابت کرد طریقهای که علامه حلی برای نقد حدیث پیشنهاد کرده، قبل از علامه حلی بین علمای امامیه مرسوم نبوده است و علمای امامیه روی متن اظهار نظر میکردند و تلویحاً علامه حلی را متهم کرده که این روش را از اهل سنت گرفته و بین شیعه رواج داده است. به این ترتیب استرآبادی مروج این نظر است که باید به طریقه قدما برگردیم و آن نظر بین جریانهای اخباری بعدی تا اندازهای تأثیرگذار است.
این دیدگاه که اخباریها، مضامین کتب اربعه را مورد تأکید قرار میدهند که معتبر است و تمام اخبار کتب اربعه میتواند مورد استناد قرار بگیرد، نه از این باب است که معتقدند تک تک اسانید این کتابها اگر مورد نقد سندی قرار بگیرند، صحیح خواهند بود چون قبلاً علامه حلی نشان داده بود که بسیاری از روایاتی که در کتب اربعه هست از نظر سندی، سلسله سندشان صحیح نیست بلکه از این باب بود که معتقد بودند اصلاً این روش، روشی درستی برای نقد احادیث کتب اربعه نیست. کتب اربعه باید از نظر کل متن مورد نقد قرار بگیرند و از این نظر، این کتابها، در میان امامیه تلقی به قبول شدهاند، بنابراین معتبرند. اساساً این دیدگاه باعث شد که چیزی به نام کتب اربعه بوجود بیاید. معمولاً اصولیین که بعدها میخواهند توضیحی بدهند چرا کتب اربعه، کتب اربعه شدند، استدلالشان این است که در این مورد، هیچ کس حکم به صحتشان نکرده و در این کتب ممکن است احادیث غیر صحیح وجود داشته باشد. در این صورت توجه کنید که کتب اربعه هیچ تفاوتی با بقیه کتب حدیثی نخواهند داشت.
اگر ما فرض را بر این بگیریم که در کتب اربعه احادیث ضعیف وجود دارند، و اگر فرض را بر این بگیریم که در احادیث کتب اربعه هم باید یکایک نقد سندی صورت بگیرد - چنانکه اصولیان عمل میکنند - در این صورت چه فرقی بین «من لایحضره الفقیه» و «خصال» شیخ صدوق وجود دارد؟ چه فرقی است بین تهذیب و امالی شیخ صدوق؟ قاعدتاً باید کتب حدیثی جایگاه یک نواختی داشته باشند ولی در عمل این طور نیست. علت مسأله این است که نظریه کتب اربعه در زمان صفویه پیدا شد. مبتکر این نظریه، علمای اخباری هستند و این نظریه مبتنی بر انتقال از نقد سندی به نقد متنی است و تنها در این صورت است که میتواند تفاوت بین کتب اربعه با بقیه کتب حدیثی مفهوم باشد. یعنی اخباریان دوره صفویه معتقد بودند کتب اربعه از اعتبار کامل برخوردارند اما متون دیگر ممکن است در آنها غث (بی فایده) و سمین (با ارزش) وجود داشته باشد. به این ترتیب از نظر اخباریهای عصر صفویه کتب اربعه با دیگر کتب فرق داشت و روی این نکته تأکید داشتند که همه احادیث کتب اربعه معتبر و مقبولاند.
آنها از اصطلاح «صحیح» استفاده نمیکردند چون اصلاً معتقد نبودند که اصطلاح «صحیح»، اصطلاح درستی برای نقد حدیث است. آنها معتقد بودند اصطلاح «صحیح» اصطلاحی است که از اختراعات متاخران مکتب حله است که از فضای اهل سنت وارد فضای شیعه شده و اساساً ما نباید از آنها استفاده کنیم.
$ کتب اربعه و ویژگیهای هر یک از آنها
$ 1. کافی
اولین کتاب از کتب اربعه، کتاب الکافی نوشته محمد بن یعقوب کلینی (د 328 یا 329 هـ) است. این کتاب از 3 بخش تشکیل شده است؛
بخش اول: اصول، که در واقع دو هشتم کتاب را تشکیل میدهد. بخش دوم: فروع که پنج هشتم کتاب را تشکیل میدهد. بخش آخر: روضه کافی که یک هشتم کتاب را تشکیل میدهد.
معنای اصول و فروعت مشخص است و معلوم است که دربردارنده چه نوع مسائلی هستند. قسمت روضه شامل قسمت پراکندهای از احادیث است که در هیچ یک از قسمتهای اصول و فروع گنجانیده نشدهاند.
از نظر سبک کار، سبک کتب جامع را دارد، منظور این است که همه شاخههای معارف اسلامی در کتاب کافی وجود دارد و مورد توجه قرار گرفته است.
شاید پیچیدهترین مسألهای که در مورد کافی وجود دارد این است که ملاک گزینش در کافی چه بوده است؟ تا امروز هیچ کس نتوانسته جواب خیلی دقیقی به آن بدهد. اساساً کافی چه نوع منابعی را مورد استفاده قرار داده است؟ و چگونه از بین آن منابع گزینش کرده است؟
مباحثی وجود دارد مبنی بر این که کلینی 20 سال برای گردآوری کافی کار کرده است. اما 20 سال با چه روشی؟ شاید آنچه که برای ما اهمیت بیشتر دارد، آن روشی باشد که برای گزینش در این کتاب استفاده شده است.
کلینی توضیح روشنی در این مورد به دست نداده است و کسانی هم که در مورد کلینی بحث و گفتگو کردهاند، عمدتاً وارد این بحث نشدهاند. اهل سنت هم، با مشکل مشابهی در مورد صحاح سته مواجه بودند. آنها کتابهایی در این زمینه نوشتهاند مثل «شروط الائمه السته» از ابن قیصرانی و «شروط الائمه الخمسه» از حازمی که سعی کردند در آنها شروط گزینش حدیث را برای صحاح سته یا صحاح خمسه - یعنی 6 صحیح منهای ابن ماجه - بیان کنند. در شیعه کار مشابهی از این قبیل را در مورد کافی در اختیار نداریم.
شاید علت مسأله این باشد که اساساً این نوع نگاه - بوجود آمدن یک نظریه با عنوان کتب اربعه - آن قدر با فاصلهی زمانی زیادی نسبت به زمان تألیف این کتابها مطرح شده - یعنی چیزی حدود 600 سال - که اساساً دسترسی علمای این دوره به این که کلینی واقعاً چه کار کرده است، عملاً منتفی شده بود.
علمای دوره صفوی به بعد حتی تصور روشنی در مورد این که کلینی دقیقاً چه منابعی در اختیار داشته و چگونه کار را انجام داده، نداشتهاند. بنابراین اظهار نظر در مورد این که، این کار با چه مکانیزم و روشی صورت گرفته، کار بسیار دشواری بوده است.
میتوانیم با روش امثال علامه حلی بگوییم: به ما چه مربوط که این احادیث از کجا آمده است! و به ما چه مربوط که با چه مکانیزمی احادیث گزینش شدهاند! آنچه برای ما اهمیت دارد این است که سلسله سند ذکر شده و شرح حال این رجال هم در منابع رجالی آمده است. هر کدام از احادیث را که میخواهید استفاده کنید، آن را در ترازوی علم رجال و درایه قرار دهید و ببینید از نظر سندی در چه وضعیتی قرار دارد، اگر تأیید شد استفاده کن و اگر ضعیف بود استفاده نکن!
اما از نگاه عصر ما جالب است بدانیم کلینی دقیقاً چه کاری کرده و چه منابعی در اختیارش بوده و با چه مکانیزمی این گزینش را انجام داده است؟
پاسخ به این سؤال بسیار سخت است یا بهتر است بگوییم هنوز پاسخ روشنی به هیچ کدام از این دو سؤال وجود ندارد. اما میتوانیم تلاشهایی به میزان حدسهایی که امکان صحتش ممکن است کم نباشد، انجام دهیم. میتوان در این مورد گفتگوهایی را مطرح کرد بنابراین مطالبی را که اینجا مطرح میکنم، در حد حدس به حساب بیاورید و نه یک نکتهای که واقعاً به اثبات رسیده و بتوانیم الان دلایل قاطعی برایش ارائه کنیم.
1-1. منابع کافی کلینی
در مورد منابع کلینی سؤال این است که آیا کلینی مستقیماً به سراغ اصول اربعمائه رفته و احادیث مورد نیاز خود را از آن جا استفاده کرده یا این که بیشتر از مصنفات استفاده کرده و یک ترتیب جدیدی به مصنفات داده است؟این که عرض کردم در قالب حدس میتوان جوابی به این سؤالات داد، مبنی بر این است که من خودم مقایسهای بین مواردی که شیخ کلینی با سندهای تکرار شوندهای از یک فردی که شیخ طوسی و نجاشی از او به عنوان نویسنده یا مصنف اصلی نام میبرند انجام دادم، و سعی کردم این سندهای تکرار شونده را با اطلاعاتی که در رجال نجاشی یا در فهرست طوسی وجود دارد، استخراج و مقایسه کنم.
1-1-1. مصنفات
در موارد مکرر، فردی هم دارای اصل و هم مصنف است، با بررسی این که راوی اصل چه کسی و راوی مصنف چه کسی است (1) و مقایسه این که کلینی مطلبی را که نقل میکند با استفاده از کدام راوی نقل میکند، قرائن روشنی بدست میآید که کلینی بیش از این که از اصول استفاده کرده باشد، از مصنفات استفاده کرده است و خواهیم گفت این وضع در مورد من لایحضره الفقیه و دو اثر دیگر شیخ طوسی (تهذیب و استبصار) به مراتب جدیتر است.پس اگر نویسندگان ما در اوایل قرن 4 مثل شیخ کلینی، برای نوشتن کتابهای خود از مصنفات استفاده میکردند، معنایش این است که مدتی بوده که استفاده از اصول متروک شده بوده و این طور نیست که تصور میکنیم اصول تا همین 30-40 سال پیش هم موجود بوده و اخیراً مفقود شده است! در واقع اصول در همان دوره آغازین، به عنوان چرک نویسهای افراد استفاده میشد و چه بسا توسط خود آن فرد ساماندهی میشده و ترتیب موضوعی مییافته و یا توسط نسل بعد از او ترتیب موضوعی داده میشد و عملاً آن اصل به بایگانی سپرده میشد و به دلیل عدم استنساخ به تدریج از بین رفته و نشانی از آن باقی نمانده است.
نکته مؤید ما، این است که ابن بابویه در علل الشرایع و یکی - دو مورد از آثار دیگرش، نقل قولهایی از دو فرد از اصحاب اصول اربعمائه به نام زید نرسی و زید زرّاد میکند و به این نکته اشاره میکند که «محمد بن حسن بن احمد بن ولید (2)» معتقد بود که اصل زید نرسی و زید زراد، اصلهای معتبری نیستند، لذا من استثنائاً یکی دو مورد از اخبار آنها را نقل کردم. من اصولاً اخبار این کتابها را حجت نمیدانم. واقعاً قضیه از این قرار است و در عمل هم ابن بابویه به این مسأله عمل کرد.
در کتاب کافی کلینی هم هیچ نقل قولی از اصل زید نرسی و زید زراد نمیبینیم. اصلاً از این دو نقل قولی نمیکند در حالی که هر دو از اصحاب امام جعفر صادق (علیه السلام) هستند.
در آثار شیخ طوسی هم نقل قولی وجود ندارد بنابراین به نظر میرسد ما با 2 اصل از اصولی مواجه هستیم که اصلاً اعتبار درستی ندارند. این اصلها مثالهای خیلی خوبی برای بحث ما هستند و عجیب است که دقیقاً اصل زید نرسی و اصل زید زراد در یک مجموعهای کوچک از اصول، تا عصر ما باقی مانده و حفظ شدهاند. این دو اصل در کتاب «الاصول السته عشر» چاپ شدهاند. این مسأله خیلی تأمل برانگیز و جالب است که آن اصلهایی که اتفاقاً معتبر بودند مثل اصل زراره، محمد بن مسلم و... باقی نماندهاند. گویی اصلهایی که مورد استفاده قرار گرفتند و احادیث آنها در مصنفات بعدی ثبت شده، عملاً به صورت یک اصل از حیز انتفاع ساقط شده و استنساخ نشدهاند، لذا به تدریج از بین رفتهاند، در حالی که اصلهایی مثل اصل زید نرسی و زید زراد و چند اصل دیگر مثل اصل حضرمی و ... در همان مجموعه الاصول السته عشر چاپ شدهاند، دقیقاً به دلیل اینکه مستثنی شده بودند و احادیث آنها معتبر شناخته نمیشد. بنابراین افرادی که نگران بودند ممکن است این متون از دست برود و حفظ نشود، آنها را استنساخ و حفظ کردند و این نکته بسیار معنادار است.
گزارش دیگری داریم که خیلی کمک میکند تا مسئله شفافتر بشود. نجاشی به صراحت این گزارش را آورده و در منابعی غیر از نجاشی هم آمده است که ابن ابی عمیرِ معروف - از راویان بسیار مهم حدیث - در ماجرایی کتابهایش آتش گرفت و اصولش از بین رفت اما انبوهی از روایات ابن ابی عمیر را در متون روایی می بینیم. اینجا چه اتفاقی افتاده است؟ آیا نوعی جعل حدیث صورت گرفته است؟ آیا همه احادیث را دوباره از حفظ نوشته است؟
امکان از حفظ نوشتن این مطالب منتفی است، چون تعداد بسیار زیاد است و آن قدر خوش باور نیستیم که فکر کنیم افرادی بودند که هزاران هزار، حدیث را حفظ میکردند. درباره جعل نیز اگر چنین جعلی توسط یک یا دو راوی صورت گرفته بود، قابل قبول بود ولی راویان متنوعی در نسل بعد احادیثی از ابن ابی عمیر روایت کردهاند که تعداد آنها خیلی زیاد است و دلیلی به نظر نمیرسد تا بتوان همه آنها را جعلی خواند.
منطقیترین جوابی که باید به این مسأله داد، این است که این اصول بلافاصله بعد از نگارش به مصنفات منتقل و استنساخ میشدند. آنچه از بین رفته، چرک نویسهای ابن ابی عمیر است و به این معنا نیست که احادیث او از بین رفته باشد و نسلهای بعدی به احادیث او دسترسی نداشته باشند.
به این ترتیب به یک نتیجه مهم میرسیم و آن - باز هم تأکید میکنم که نباید آن را اثبات شده تلقی کنیم - این است که تا زمان نوشته شدن کافی کلینی در اوایل قرن چهارم هجری و حدود سالهای 300 تا 330 قمری، بخش عمدهای از اصول اربعمائه موجود نبوده یا دست کم در دسترس نبوده است. اصولها دیگر کتابهایی نبودند که معمولاً در اختیار عالمی مثل کلینی بوده باشند و به عکس مصنفات خیلی رایج بودند و فردی مثل کلینی میتوانسته کاملاً از این مصنفات استفاده کند اما این فعلاً همه معما نیست بلکه هنوز ابعاد دیگری دارد.
یکی از سؤالاتی که اینجا به طور جدی مطرح میشود این است که این مصنفات چه طیفی را تشکیل میدادند؟ و چه نوع کتابهایی در زمره این مصنفات بوده است؟ در دوره ما قبل از کلینی، بعضی از گونههای مصنفات را داریم که متأسفانه اطلاعاتمان در مورد آنها خیلی کم است. ما چیز مدوّنی در آن دوره نداریم و تنها بر اساس شواهد و قرائنی که در اختیار داریم راجع به تاریخ آن دوره اظهار نظر میکنیم. طیف منابعی که در دورهی قبل از کلینی در بین علمای امامیه مرسوم بوده، کتابهایی بوده که به آنها «نوادر» گفته میشد مثل کتاب النوادر از احمد بن محمد بن عیسی اشعری که نمونهای از تألیف کتب نوادر است در قرن سوم در بین علمای امامیه کاملاً رواج پیدا کرده بود.
درک و دریافت ما معمولاً از کتب نوادر چیزی است بیشتر تحت تأثیر بخش «کتاب النوادر» از «من لا یحضره الفقیه». کتاب «من لا یحضره الفقیه» دارای ترتیب موضوعی است و تمام ابواب فقهی را در بر دارد و مطالبی را که در هیج جای این کتاب جای داده نمیشد که بیشتر هم مضمون اخلاقی دارد تا فقهی در آخر کتاب با عنوان کتاب النوادر آمده است. بسیاری تصور میکنند کتب نوادر باید یک چنین چیزی بوده باشد.
سؤال دیگری که در مورد کلینی و منابع کلینی باید به آن پاسخ داده شود این است که کتب نوادر چه نوع کتابهایی هستند؟ و این که تا چه اندازه در تألیف کتاب کافی جزء آن مصنفاتی بودهاند که اثرگذار بوده است؟
جواب به این سؤال بسیار سخت است. زیرا تنها نمونهی باقی مانده از کتب نوادر که در اختیار ماست، نوادر احمد بن محمد بن عیسی اشعری است که فقط دو بخش از آن باقی مانده است. یکی کتاب المتعه و یک مقدار خیلی کمی راجع به بیع و مانند آن است یعنی اصلاً هیچ چیز از آن معلوم نیست و نمونه دیگری هم در اختیار نداریم.
با اینکه اظهار نظر در این مورد بسیار سخت است اما گمانی در این مورد وجود دارد. و آن این که در دوره پیش از کلینی، سه نوع کتاب حدیثی داشتیم:
1- کتابهای حدیثی که به دنبال جمع آوری احادیث مشهور بین امامیه بودند. اگر بخواهیم نمونهای از این کتابها را ذکر کنیم مثلاً کتاب «یوم و لیله» از یونس بن عبد الرحمن، کتاب «یوم و لیله» از صفوان بن یحیی و چند نمونه دیگر که میتوانند نمونههای خوبی برای این نوع کتابها باشند. خیلی از کتابهایی که در آنها احادیث مشهور امامیه جمع آوری شده بود، نام کتاب یوم و لیله را بر خود داشتند، و معمولاً کتابهای مختصری بودند چون تعداد احادیث مشهور نزد امامیه آن قدر زیاد نبود. منظور از احادیث مشهور، یعنی احادیثی که در بسیاری از اصول یافت میشدند و بسیاری از علمای امامیه اینها را نقل کرده بودند. علت جدایی احادیث مشهور از احادیث غیر مشهور، مجموعه روایاتی بود که «خُذ ما اجمع علیه اصحابک و دَعِ الشاذّ النادر» که کلینی هم در آغاز کتاب کافی خود به این مبنا اشاره میکند. ضمناً در مقبولهی عمر بن حنظله هم این مطلب به عنوان یک مبنا برای ارزیابی حدیث مطرح شده است. (3)
2- گروه دیگر، کتابهای حدیثی بودند که مورد اجماع و اتفاق امامیه نبود یعنی یک راوی آن را نقل کرده بود لذا بین امامیه مشهور نبود اما در کتاب معتبری آمده بود. یعنی حدیث از شهرت برخوردار نبود اما در کتابی از کتب معتبر حدیثی آمده بود. به طریقه قدما، کتاب معتبر بود نه یک حدیث؛ این روایات «نوادر» نام میگرفتند و برخی تصمیم میگرفتند این نوع احادیث را در یک مجموعه جمع کنند و نام کتاب را «کتاب النوادر» بگذارند. بنابراین کتاب النوادر مثل خود کافی دقیقاً باب بندی شده و کاملاً مصنف بود و موضوعات یکی پس از دیگری در آنها ذکر میشد. تنها ویژگی و تفاوت آنها با کافی کلینی این بود که فقط غیر مشهورات یا به تعبیر دیگر نوادر، در این کتابها گردآوری میشدند.
3- نوع سومی از تألیفات حدیثی نیز قبل از کافی وجود داشته است. برخی تصمیم گرفته بودند مشهورات و غیر مشهورات را در یک مجموعه جمع آوری کنند. کلینی در کافی این کار را کرده است یعنی مشهورات و غیر مشهورات را جمع آوری کرده که این کار قبل از کلینی هم صورت گرفته بوده است.
به این نکته توجه داشته باشید که چطور ممکن است نوادر یکی از اصلی ترین منابع کلینی بوده باشند، دقیقاً به دلیل این که گستره وسیعی داشتند و احادیثی در حوزههای مختلف را در بر میگرفتند که برگرفته از متون معتبر بودند و تنها ویژگی آنها این بود که احادیث مشهوری نبودند. طبیعی است مبنای کلینی، به عنوان یک عالم اصحاب حدیث، این نبود که الزاماً حدیث باید از شهرت برخوردار باشد. از نظر کلینی، احادیث ولو این که بین امامیه مشهور نباشند، همین که در منبعی معتبر و موثق از منابع امامیه آمده باشند حجیت داشتند و همین دلیل مناسبی بود که این احادیث را در کتاب خود بیاورد.
از جمله مهمترین کتابهای نوادر که مورد استفاده شیخ کلینی قرار گرفت، عبارتند از: کتاب النوادر از احمد بن ادریس اشعری، کتاب النوادر علی بن ابراهیم قمی، کتاب النوادر یا نوادر الحکمه از احمد بن محمد بن یحیی. این کتاب نام مستعاری به نام «دَبه الشبیب» نیز داشت. حکایت این کتاب این است که عطاری به نام شبیب در ری یک دَبه و قوطی عطاری داشت. در این دبّه همه چیز پیدا میشد و این یک ضرب المثل شد و دبّه الشبیب یعنی دبّهای که در آن همه چیز پیدا میشود. به کتاب نوادر الحکمهی احمد بن محمد بن یحیی، دبّه الشبیب گفته میشد که نشان دهنده تنوع موضوعی و گسترهای است که در این کتاب وجود داشته، وقتی میگوییم نوادر نباید تصور شود یک کتاب ده پانزده ورقی است که تعدادی احادیث بی ربط که هیچ جا یافت نمیشوند در آنجا جمع است بلکه، واقعاً مجموعهی مفیدی از موضوعات مختلف در آنها وجود داشته است. این کتابها پر حجم بودند.
مثلاً اگر الان بگویند حجم آنها را تخمین بزن، میگویم که دو کتاب اول، اگر با حروف چینیهای امروزی مثل کافی کلینی میخواست چاپ شود، دو جلد کتاب با همین حجم بود، یعنی هر جلدی 400 یا 500 صفحه داشت و کتاب نوادر الحکمه احمد بن محمد بن یحیی حتی بیش از این یعنی مثلاً 3 جلد بود پس اینها کتابهای کم حجمی نبودند.
متأسفانه اثری از کتابهای نوادر باقی نمانده است. اما احادیث آنها در کافی هست یعنی الان با یک حرکت کامپیوتری یا نرم افزاری واقعاً میتوان آنها را دوباره احیاء و بازسازی کرد. هنگامی که اغلب اسانید کتاب کافی را نگاه میکنید دائماً میگوید احمد بن ادریس، علی بن ابراهیم یا احمد بن محمد بن یحیی. کلینی دقیقاً مضامین این 3 کتاب را گرفته و در سراسر کافی پخش کرده است و شاید اگر اغراق نکنیم با یک آمارگیری میتوان ثابت کرد که این 3 کتاب به تنهایی، حدود نصف کافی کلینی را تشکیل میدهند. و این گونه نیست که تصور کنیم کافی بر اساس 400 اصل از اصول اربعمائه نوشته شده است. حال باید به دنبال آن نیم دیگر بگردیم، که منابع آن چیست؟
2-1-1. المحاسن
باز هم بر اساس حدس و گمان بحث خود را ادامه میدهیم. یکی از کتابهایی که حتماً از منابع اصلی کلینی بوده و آن هم از نظر حجم دستِ کمی از کتابهای نوادر نداشته، کتاب «المحاسن» از احمد بن محمد برقی است. محاسن برقی جزء کتابهای مفقود نیست، اما کتابی که امروز باقی مانده یک سوم محاسن است دو سوم کتاب مفقود است. اگر همین بخش از کتاب را که باقی مانده با کافی مقایسه کنیم، به خوبی نشان میدهد در مواردی کلینی، سندش را با «احمد بن محمد عن ابیه» میآورد که دقیقاً مواردی است که نشان میدهد، پدر احمد یعنی محمد بن خالد برقی در واقع آغازگر نوشتن کتاب المحاسن است و پسرش آن را تکمیل کرده و نهایتاً کتاب به نام احمد بن محمد به ثبت رسیده است.3-1-1. کتب پراکنده
البته استفاده از این کتب به این معنا نیست که کلینی از بعضی نوشتههای ریز و پراکنده استفاده نکرده باشد بلکه برخی از کتابهای کم حجم و کوچک هم مورد استفاده کلینی قرار گرفته است که به دو نمونه اشاره میکنم:احمد بن علی رازی از علمای قرن سوم و اهل ری است. او کتابی در باب غیبت و مباحث حضرت حجت (علیه السلام) دارد که کلینی قطعاتی از این کتاب را نقل کرده است.
خوشبختانه شیخ طوسی، این کتاب را در اختیار داشته و قطعات مفصلتری از این کتاب را در کتاب «الغیبه» خود نقل کرده و صراحتاً گفته از چه کتابی استفاده کرده است. ضمناً سلسله اسانید کافی در مقایسه با سلسله اسانیدی که در الفهرست شیخ طوسی و رجال نجاشی ارائه شده، تأیید میکند که این کتاب یکی از منابعی بوده که کلینی در کتاب خود از آن استفاده کرده است.
نمونه دیگر در جلد یک کافی است و منبعی در آن مورد استفاده قرار گرفته، که نوع استفاده از آن برای کسی که به دنبال منابع کلینی میگردد، خیلی جالب است. در این مورد، از حدس و گمان فاصله میگیریم و تقریباً به ظن نزدیک به یقین میرسیم. شخصیتی به نام حسن بن عباس بن حریش رازی کتابی دارد به نام «فضل انّا انزلناه» در فضیلت خواندن سوره قدر که کتابی کوچک بوده است. اما اتفاقاً کلینی احادیثی را که از کتابهای کوچک و تک موضوع استفاده کرده، در سرتاسر کتاب پخش نکرده است و این خیلی به ما کمک میکند.
نجاشی در کتاب رجال و شیخ طوسی در کتاب الفهرست اشاره میکنند به این که حسن بن عباس بن حریش رازی کتابی به نام «فضل انا انزلناه» دارد که سلسله سند روایات این کتاب را هم ذکر میکنند. خوشبختانه در کتاب کافی (4)، بابی شروع میشود که دو سه صفحه ادامه پیدا میکند به نام «باب فی شأن انا انزلناه فی لیله القدر و تفسیرها» و سند اول آن محمد بن ابی عبدالله و محمد بن الحسن عن سهل بن زیاد و محمد بن یحیی عن احمد بن محمد، جمیعاً عن الحسن بن عباس بن حریش عن ابی جعفر الثانی (علیه السلام)، قال: قال ابو عبد الله (علیه السلام)، بینا ابی یطوف بالکعبه ... الی آخر، که بعد میرسد به این جا که حضرت فرمودند: سوره انا انزلناه را بخوان. تمام احادیث این باب تا پایانش و بدون استثناء از کتاب حسن بن عباس بن حریش رازی است که 9 حدیث است. در این باب حتی یک حدیث از غیر حسن بن عباس بن حریش و کتاب فضل انا انزلناه چیزی نقل نشده است بعبارتی، کاملاً میتوان حدس زد شیخ کلینی کتابش را در باب فضل القرآن مینوشته و لابد باید یک بابی را هم به سوره قدر اختصاص میداده است. او رساله «فضل انا انزلناه» را در اختیار داشته که احتمالاً این کتاب چیزی حدود 30 یا 40 حدیث درباره این سوره را شامل میشده و طبیعتاً شیخ کلینی نمیخواسته همه این احادیث را در کتابش نقل کند بنابراین 9 حدیث از بهترین و گزیدهترین احادیث را انتخاب کرده و پشت سر هم در باب فضل انا انزلناه آورده است. بنابراین با مقدرای دقت، توجه و مطالعه واقعاً میتوان راجع به منابع کتاب کافی کار کرد و به نظرات قابل قبولی در این زمینه دست پیدا کرد.
من سعی کردم یک گزارش کلی از منابع کلینی عرض کنم و الان نیز کتابی وجود ندارد که بتوانید به آن مراجعه کنید و منابع کافی را در آن بیابید که البته اصلاً صورت خوشی ندارد که ما کار جدی در این زمینه نداشته باشیم.
حال وقتی در مورد منابع کلینی تا این اندازه مشکل داریم و دستمان خالی است، به مراتب اظهار نظر در مورد مبنای کلینی در انتخاب احادیث بسیار مشکلتر خواهد بود؟!
شاید تنها چیز مهمی که در اختیار ماست، مقدمهای است که کلینی بر کتاب کافی نوشته است. کافی حدوداً یک مقدمه 2 صفحهای دارد که مقدمهی کوتاه اما بسیار گویایی است. بنابراین ضروری است برای کسانی که رشته تحصیلی آنها علوم قرآن و حدیث است، این مقدمه را به دقت و بارها مورد مطالعه قرار دهند. کلینی در آن جا حدیث نقل نمیکند بلکه خودش حرف میزند، با وجود این که همه کتاب کافی، کتاب حدیثی است ولی در این مقدمه 2 صفحه ای، کلینی خودش حرف میزند. اگر چه کلینی در آنجا نگفته که مبنای گزیش او چیست ولی به طور کلی به اصول امامیه در مورد برخورد با اخبار اشاره کرده و قاعدتاً معنایش این است که خودش هم طبق همین اصول عمل کرده و بر اساس همین اصولی که پیشنهاد میکند، گزینش خود را انجام داده است.
پینوشتها:
1. این اطلاعات در رجال نجاشی و فهرست طوسی ثبت شده است.
2. او مهمترین و تأثیرگذارترین استاد ابن بابویه است که در واقع ابن بابویه ادامه دهنده راه او است. اصلاً این دو نفر مکمل همدیگر هستند.
3. در مقاله «اجماع»، در باب اجماع بر خبر مقداری راجع به چیستی و ماهیت این اتفاق و سابقه آن توضیح دادهام. ر.ک: دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج6، ص615.
4. کلینی، کافی، ج1، ص242.
پاکتچی، احمد؛ (1390)، تاریخ حدیث، تهران: انجمن علمی دانشجویی الهیات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، چاپ سوم.