استراتژي غرب در قبال انقلاب اسلامي در منطقه خاورميانه
اروپا در طول جنگ سرد 1945-1990 و پيش از آن، در طول جنگ جهاني، در نيمه ي اول قرن بيستم، قبله ي عالم، و قطب و مرکزيت عقيدتي، سياسي و امنيتي جهان تلقي مي شد. کشف و استخراج نفت و وابستگي شديد غرب به اين منبع تمام نشدني انرژي براي همه ي صنايع، خاورميانه را در اين ايام کانون توجه جغرافياي اقتصادي (ژئواکونوميک) در ملاحظات بين المللي قرار داده بود. بدين روي، در طول قرن بيستم، مرکزيت جغرافياي فرهنگي - عقيدتي (ژئوايدئولوژي)، جغرافياي سياسي (ژئوپليتيک)، جغرافياي راهبردي - امنيتي،(ژئواستراتژيک) در قاره ي اروپا و جغرافياي اقتصادي (ژئواکونوميک) در منطقه ي خاورميانه قرار داشت. اما حوادثي از جمله پيروزي انقلاب اسلامي و تبعات آن، فروپاشي شوروي (سابق) و آثار آن و مسئله ي نفت و تأثيرات آن موجب شد تا قبله ي فرهنگي (عقيدتي)،سياسي، امنيتي و اقتصادي نظام بين الملل دچار تغيير و تحول بنيادين شود و قبله ي عالم نوين در قرن بيست و يکم به واقع منطقه ي خاورميانه و جهان اسلام شود، به گونه اي که بازيگران خرد و کلان تلاش مي کنند تا جايگاه و رويکرد خويش را در قبال اين مرکزيت عقيدتي، سياسي، امنيتي و اقتصادي جهان تبيين و مشخص نمايند. (1) در اين زمينه، نخبگان و سياست گذاران غربي درحال حاضر، علاوه بر سه عامل «امنيت، سياست و اقتصاد»، موضوع «اسلام» و يا قرائت خاصي از آن را به عنوان پايه ي چهارم برخورد غرب با اين منطقه در نظر دارند. (2)
در چنين فضايي، ايران همواره به عنوان قبله ي سياسي، امنيتي و اقتصادي عالم در منطقه مورد توجه بوده و پس از پيروزي انقلاب اسلامي، بعد عقيدتي نيز بدان اضافه شده است؛ چنان که نومحافظه کاران آمريکا نيز به اين امر تصريح نموده اند که ايران مهم ترين و اصلي ترين عنصر خاورميانه و جهان اسلام است؛ زيرا نحوه ي استقرار و حاکميت فرايند تعامل خدا و انسان در نظام، حکومت، سياست و اجتماع، که در جمهوري اسلامي ايران مورد آزمايش است، در آينده تعيين کننده خواهد بود. (3) در نتيجه، جمهوري اسلامي ايران قبله ي ملي، عقيدتي، سياسي و اقتصادي در جهان نوين در سطح منطقه اي و جهاني است و مهم ترين بازيگر آن نيز تلقي مي شود. اين مرکزيت و درون مرکزيت بزرگ تر در حال حاضر، مورد توجه جدي اروپا و آمريکا در قرن 21 قرار گرفته است. ملاحظات امنيتي، سياسي و اقتصادي در کنار ابعاد اسلامي و اعتقادي، موجب گرديده است تا اروپا و آمريکا هر يک به شکلي در صدد نفوذ و تأثير گذاري بر حوادث، کارکردها، نهادها، ساختارها و شخصيت هاي حقيقي در اين منطقه برآيند.(4)
به عبارت ديگر، به دليل آنکه فرهنگ و مذهب خمير مايه ي اصلي و اساسي جهان اسلام، خاورميانه و شمال آفريقا راتشکيل مي دهد، ايجاد تغييرات بنيادين در اين منطقه از جهان، که خود را قبله ي عالم فکري و فرهنگي معرفي مي کند، به منظور تبديل به قبله ي عالم جهاني - ايالات متحده ي آمريکا - مستلزم ايجاد تغييرات و تمايلات در فرهنگ و نظام ارزشي، فکري، اخلاقي و عملي حاکم بر اين جوامع است. از اين رو، اساس تغيير رژيم ها در جهان اسلام، تغيير رژيم فرهنگي است و بدون ايجاد دگرگوني در فرهنگ و مذهب جوامع، نمي توان انتظار بروز و ظهور تحول در حوزه هاي سياسي، اقتصادي،نظامي و امنيتي را داشت.
با توجه به مطالب ذکر شده ، تلاش براي ايجاد يک تغيير اساسي در انقلابي که به صورت يک قدرت ژئوپليتيک يکپارچه و متعصب عمل مي کند، براي غرب امري حياتي به نظر مي رسيد. (5)
اين هشداري بود که سه استراتژيست برجسته ي سياست خارجي و روابط بين الملل آمريکا در قرون اخير (نيکسون، برژينسکي، هانتينگتون) به سياست گذاران غرب در برخورد با انقلاب اسلامي ايران دادند، زيرا آنها فهميده بودند که اسلام در عصر حاضر ، به نيروي محرکي تبديل شده که نابرابري را از طريق انکار نوگرايي غربي طرد مي کند و اساسا نوگرايي غربي را فاسد و ناشي از فرهنگ تسليم سريع به هواي نفس تفسير مي کند. (6)
از سوي ديگر، آنها دريافته بودند که در عصر حاضر، متفکران و مجتهدان اسلام در تلاش براي تدوين نوعي مفهوم «نوگرايي» هستند که اجازه مي دهد جوامع اسلامي از دستاوردهاي فناورانه ي تمدن غربي منهاي مفاسد فرهنگي آن بهره مند شوند. آنها نفوذ تباه کننده ي غرب را نفي مي کنند، در حالي که تجديد حيات و نوگرايي تمدن به خواب رفته ي طولاني مدت مسلمانان را نيز تهذيب مي نمايند. بنابراين، دو عامل «مذهب» و «سياست»، هر دو براي فراهم ساختن يک راه حل اسلامي، که در آن نوگرايي فناورانه - و نه فرهنگي - در داخل نظام ارزشي مبتني بر معيارهاي اسلامي جذب شده ، با هم درآميخته اند. در راستاي تحقق اين هدف، اسلام مجموعه شرايطي را که در آن حاکميت با فرهنگ بيگانه اي که از نظر فلسفي، فاسد و از جنبه ي اقتصادي، مخرب و به لحاظ سياسي، داراي ماهيتي امپرياليستي باشد، نفي مي کند. (7)
بيداري چنين تمدني عملا سلطه ي مطلق فرهنگ و تمدن غرب را در معرض تهديد قرار مي داد. در اين زمينه، اهميت ايران در تجميع و تمرکز ايدوئولوژي اسلامي و قرار دادن آن در مخالفت مستقيم با غرب سکولار و دولت هاي خاورميانه ي وابسته به آمريکا نهفته است. از نظر آمريکا، از سال 1979 ايران با استفاده از شمشير قدرتمند سياست اسلامي، مشرووعيت نظم منطقه اي را به چالش کشيده است.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در دهه هاي هشتاد و نود ميلادي، موضوع جهاني شدن فرهنگ اسلامي و نحوه ي تعامل و تعارض فرهنگي غرب با آن ، با توجه به استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران و رشد نهضت بيداري اسلامي در ميان ملت هاي مسلمان، موجب شد تا متفکران و انديشمندان غربي و سياست گذاران و تصميم سازان نوليبرال و نومحافظه کار در مجامع گوناگون آمريکايي و اروپايي، به اين امر توجه کنند که اصولا اسلام و فرهنگ بومي مردم مسلمان در مناطق گوناگون و به ويژه خاورميانه و شمال آفريقا، مانعي براي پيشرفت سياست هاي نظامي، امنيتي، اقتصادي و سياسي غرب است.
از اين رو، غرب براي مقابله با انقلاب اسلامي، که هم از زاويه منافع ملي و اهداف سرزميني و هم از بعد اهداف جهان شمول اسلام و باورهاي ارزشي فراگير اين آيين آسماني با ادعاي قيادت جوامع بشري از سوي غرب به معارضه و ستيز برمي خيزد، نياز به بازنگري در سياست هاي تهاجمي خود داشت. در اين بازنگري، غرب به سه استراتژي براي تغيير جمهوري اسلامي ايران و زوال انقلاب اسلامي دست يافت:(8)
1. استراتژي سياسي - نظامي؛
2- استراتژي سياسي - اقتصادي؛
3- استراتژي سياسي - فرهنگي؛
از ديدگاه نظريه پردازان غرب، استراتژي سياسي - فرهنگي از اهميت ويژه اي برخوردار است و در حقيقت، عصاره ي همه سياست هايي است که در صورت شکست، عملا ناتواني ايدئولوژي و تمدن غربي را در مقابل فرهنگ و تمدن اسلامي به اثبات رسانده . محول استراتژي مذکور ايجاد تغييرات از طريق فروپاشي ارزش هاي انقلاب اسلامي و تعديل ايدئولوژيک اسلام است؛ همان شيوه اي که نظام ج.ا.ا نيز در معارضه با رژيم سلطنتي و سلطه ي سياسي - فرهنگي غرب، از طريق به کارگيري آن به پيروزي رسيد. (9)
اين استراتژي در دو سطح داخلي و خارجي، در قبال ايران دنبال شد:
در بعد داخلي، تغييرات ظاهرا از طريق يک جريان حزبي يا سازمان سياسي خاص و با يک گروه ذي نفوذ اجتماعي صورت نمي پذيرد، بلکه ايجاد تحول بايد از طريق تأثير فرهنگي در کل جامعه و ايجاد ترديد در باورهاي مردم نسبت به ارزش هاي حاکم بر نظام و تشکيک در توانايي اين ارزش ها براي حل چالش هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي کشور صورت گيرد و از اين طريق، مشروعيت رژيم دچار ترديد شود.
در بعد خارجي و منطقه اي ، از سال 1979، که انقلاب ايران توانايي سياسي بالقوه اسلام را نشان داد، انديشه وران و سياست سازان غربي تلاش کردند به گونه اي ستيزه جويانه، اما بدون راه انداختن پيکاري تمام عيار و همه جانبه با خود اسلام، از طريق تفاوت گذاشتن بين اسلام، با آن مقابله کنند. اسلامي که به بعد مذهبي خود محدود باشد، از نظر تمدن يا واقعيت سياسي، موجب برخورد با غرب نمي شود. اين بعد اسلام به سياست کاري ندارد و در برابر گسترش نفوذ عوامل اقتصادي، سياسي و فرهنگي غرب ايستادگي نمي کند و - اگر نه آشکارا، ولي به طور ضمني - برتري غرب را در نظام اقتصادي و سياست بين المللي قبول دارد. اسلامي که چنين محدوديتي دارد، غالبا با آرمان هاي دموکراتيک غرب تطبيق پذير اعلام مي شود. همچنين گفته مي شود: چنين اسلامي از طريق فراگرد اصلاحات و روشنگري، سرانجام به نظام ارزشي غرب نزديک تر مي شود و به عاملي تبديل مي گردد که تنها به زندگي خصوصي ارتباط دارد؛ شبيه موقعيتي که مذهب - دست کم نوع غير متعصبانه ي آن - در غرب دارد.
اما اسلام مبارز و انقلابي که مرزي بين قلمرو خصوصي و عمومي قايل نيست و سعي دارد تمام جنبه هاي زندگي فردي و جمعي را کنترل کند، از ديدگاه غرب، دين و اعتقادي خودکامه، غيردموکراتيک و ضد غربي تلقي مي شود. اين اسلام با حضور غرب در سرزمين هاي اسلامي مخالف است و برتري جهاني غرب را به مبارزه مي طلبد. اسلامي که چنين حرکتي را تبليغ کند، دشمن تمدن غرب است. (10)
بدين روي ، چون انقلاب اسلامي نماينده ي اسلام مبارز و انقلابي در منطقه است و چون بيشتر جنبش ها و حرکت هاي شيعي از ايران الگوبرداري مي کنند، تلاش غرب بر اين است با اطلاق عناويني همچون «تروريسم» و «بينادگرايي» به نهضت هاي اسلامي، به ويژه جنبش هاي شيعي منطقه، افکار عمومي را بر ضد آنان تحريک کند.
با توجه به آنچه درباره ي حساسيت غرب نسبت به ژئوپليتيک شيعه و استراتژي کشورهاي غربي در برخورد با انقلاب اسلامي در منطقه مطرح شد، امنيت ملي ايران به عنوان کشوري که در قلب ژئوپليتيک شيعه قرار دارد و به عنوان کشور تأثير گذار بر ساير کشورهاي منطقه، از جانب غرب و به ويژه آمريکا مورد تهديد است؛ چرا که وحدت شيعيان و حتي مسلمانان در منطقه، همراه با بهره مندي آنها از فرصت هاي ژئوپليتيکي ارزشمند در منطقه، بي شک منافع و امنيت آمريکا را در منطقه به چالش مي کشد. با توجه به مطالب گفته شده، امنيت ملي ايران در برابر استراتژي غرب، در قالب دو بعد امنيتي قابل تحليل و بررسي است:
بعد نخست، نظم و ثبات حاکم بر حوزه ي ژئوپليتيک شيعه؛ به اين معنا که هر گونه بي نظمي و بي ثباتي سياسي در حوزه ي ژئوپليتيک شيعه به بي ثباتي و تهديد امنيت ملي ايران منجر خواهد شد. از نظر آموزه هاي ژئوپليتيک دوران جنگ سرد، ژئوپليتيک شيعه واقع در «جبهه ي سوم استراتژيک اوراسياست» و از سوي ديگر، اصطلاح «کمربند شکسته» اصطلاحي است که به کشورهاي جنوب غربي خاورميانه مي دهند؛ چرا که اين مناطق مناطقي هستند که بحران در آنها به سرعت اوج مي گيرد و در کوتاه ترين زمان ممکن، توسعه مي يابد و در عين حال، به سرعت فرو مي نشيند. (11) اين مطلب نشان مي دهد که هر گونه بي ثباتي و ناامني در هر يک از کشورهاي حوزه ي ژئوپليتيک شيعه، مي تواند امنيت کشورهاي ديگر از جمله ايران را تحت تأثير قرار دهد. از اين روست که به طور کلي، مجاورت و همسايگي جغرافيايي - سياسي مي تواند بر روابط کشورها تأثير گذار باشد.
يکي از ويژگي هاي مهم و حياتي کشورها از لحاظ کمي و کيفي، سطوح اصطکاک آنها و نگراني شديد ازوجود همسايگان پر دردسر است. همسايگان پر دردسر با رفتارهاي خشونت آميز، بحران عميق امنيتي ايجاد مي کنند. مجاورت ايران و آمريکا از طريق مرزهاي شرقي (افغانستان) و نيز در مرزهاي غربي (عراق) نيز از اين قاعده مستثنا نيست. بحران هاي موجود در اين دو کشور، مي تواند به عنوان همسايگان پردردسر، مشکلاتي براي ايران ايجاد کند.در حال حاضر، بحران هاي موجود در اين دو کشور، که در حاشيه ي منطقه ژئوپليتيک شيعه هستند، نگراني هاي شديدي براي ايران ايجاد کرده است. علاوه بر اين، چون ژئوپليتيک شيعه مجموعه اي از دولت هاي مستقل با واحدهاي سياسي مستقل است، که حاکميت يکساني ندارند، اما همين دولت هاي مستقل با حاکميت هاي سياسي مستقل، داراي پيوندهاي تاريخي بين جمعيت ها هستند که بر سوابق جغرافيايي مقدم است.
از سوي ديگر، محتواي فرهنگ اسلامي مردم و احکام و دستورات قرآن را شايد بتوان يگانه عاملي دانست که تداوم حضور قدرت هاي خارجي را در منطقه به مبارزه مي طلبد و با خطر مواجه مي سازد. غربيان با آگاهي از اين نکته، به اين نتيجه رسيده اند که براي استمرار سلطه ي خود بر مسلمانان، بايد آنها را نسبت به ارزش ها و اصول و مباني فرهنگ اسلامي بي تفاوت کنند تا بتوانند مظاهر فرهنگي خود را به کشورهاي منطقه القا نمايند.
در همين زمينه، تلاش براي بيگانه کردن آنها از فرهنگ و هويت اسلامي کشورها ي منطقه آغاز گرديده و با طرح عناويني همچون «ناسيوناليسم» و تبليغ آن در جوامع اسلامي همواره تلاش کرده اند بر وحدت اسلامي خدشه وارد کنند.
رواج انديشه ي قوميت پرستي و مليت پرستي و - به اصطلاح - «ناسيوناليسم»، که به صورت هاي «پان عربيسم»، «پان ايرانيسم»، «پان ترکيسم»، «پان هندوئيسم» و غيره در کشورهاي اسلامي با وسوسه ي استعمار تبليغ شدند و همچنين سياست تشديد نزاع هاي مذهبي شيعه و سني و همچنين قطعه قطعه کردن سرزمين اسلامي به صورت کشورها ي کوچک و قهرا رقيب، همه براي مبارزه با آن انديشه ي ريشه کن کننده ي استعمار يعني «اتحاد اسلامي» بوده است. (12)
در اين ميان، به دليل آنکه ايران تنها کشوري است که به طور قاطع، در برابر سياست هاي غرب و در رأس آن، آمريکا مقاومت مي کند، بيشتر مورد توجه قرار گرفته است، به گونه اي که آمريکا سياست هاي خاصي را در جهت افزايش تعارض ها و ناامني در منطقه به ضرر امنيت ايران و در جهت منافع خود اتخاذ کرده است که به مواردي از آنها اشاره مي کنيم:
1. جنگ رواني و تبليغات عليه ايران و ايدئولوژي انقلاب اسلامي ايران که از ديدگاه غربي ها و حتي بعضي از کشورهاي اسلامي همسايه، با نوعي افراطي گري اسلامي و روحيه ي براندازي رژيم هاي ميانه رو همراه است. به نظر مي رسد اين اقدامات به منظور عقب نشيني ايران از موضع گيري هاي ارزشي در سطح بين الملل، کاهش نقش منطقه اي و بين المللي و ممانعت از الگوگيري ديگر ملت ها از ايران و فشار مضاعف بر جريانات ناب شيعي و اسلامي طرفدار جمهوري اسلامي و تضعيف کيان اسلام و تشيع صورت مي گيرند. در اين زمينه، آمريکا همواره سعي کرده است با اطلاق عناويني همچون «تروريسم» و «بنيادگرا» ايران را در انزوا قرار دهد، و افکار عمومي را بر ضد آن تحريک کند.
2. توسعه ي نفوذ روز افزون آمريکا بر کشورهاي همجوار، منطقه و جهان و ايجاد و تقويت حکومت هاي حامي سياست هاي آمريکا، که به طور طبيعي در تقابل با منافع جمهوري اسلامي ايران قرار مي گيرند.
3. توسعه ي نفوذ اسرائيل بر کشورهاي همجوار، منطقه و جهان، حل مسائل فيما بين اسرائيل و جهان عرب و رو در رو قرار دادن حاکميت هاي آن کشورها در برابر ايران به منظور ممانعت از دست يابي به اهداف و منافع خود.
4. دخالت و اعمال نفوذ غرب (آمريکا) به منظور ايجاد اختلال و تضعيف روند نزديکي و اعتماد سازي ايران با کشورهاي عربي منطقه ي خليج فارس از طريق حمايت از طرح مسائل اختلاف انگيز همچون اشغال جزاير - به اصطلاح اماراتي.
5. گسترش پديده هاي فرقه اي يا قومي فرامرزي که مي تواند در گسترش تمايلات تجزيه طلبانه و مرزگريز درکشور مورد استفاده قرار گيرد.
6. رواج بي ديني، سکولاريسم، فرقه گرايي، سلفيگري و وهابيگري، پان ترکيسم، گسترش بوديسم و پروتستانتيزم که اينها از جمله چالش هاي رويارويي حوزه ي تمدن ايراني هستند.
بعد دوم، در ارتباط با امنيت ايران در حوزه ي ژئوپليتيک شيعه، مربوط به نقش و اهميت عوامل گوناگون داخلي در تضمين و تأمين امنيت و ثبات سياسي است. ايران از يک هسته ي ايراني تشکيل شده که اطرافش را اقليت هاي ملي غير شيعي با گرايش هاي جدايي طلبانه ي کم و بيش اظهار شده احاطه کرده اند. اين اقليت ها خطوط شکننده و مناطق نفوذ احتمالي براي دشمنان بالقوه را تشکيل مي دهند. از اين رو، هرگونه بي توجهي نسبت به اقليت هاي غير شيعي در روند سياست گذاري ها، موجب خشم و اعتراض عليه حکومت و تهديد وحدت و يکپارچگي کشور مي شود.
همچنين آگاهي از موقعيت ژئوپليتيک و آموزه هاي انقلابي شيعه در ايران موجب شده است آمريکا تمام توان خود را به کار گيرد تا مانع موفقيت حکومت ايران به عنوان الگوي يک حکومت شيعي موفق در منطقه شود و از هر نوع کارشکني براي عدم موفقيت ايران در منطقه استفاده مي کند.
علاوه بر اين، آمريکا معتقد است: بازيگراني که آمادگي پذيرفتن شرايط سياسي، ايدئولوژيکي، اقتصادي يا انساني آمريکا را ندارند بايد تنبيه شوند. از اين رو، در اين چارچوب، از هيچ اقدامي عليه ايران دريغ نخواهد کرد. اين اقدامات و کارشکني ها در مقاطع گوناگون، اشکال متفاوتي داشته است. انواع تحريم هاي اقتصادي و سياسي، دامن زدن به درگيري هاي جناحي و اختلافات داخلي، بي اعتنا کردن مردم براي حمايت از حکومت، افزايش اختلافات قومي و نژادي (چه در داخل و چه در سطح منطقه) براي ايجاد تشکل هاي ملي گرايانه، و کارکردهايي که مي تواند با حرکت هاي اسلامي مقابله کند، از جمله ترفندهايي است که آمريکا براي تحت فشار قرار دادن حکومت در ايران و ايجاد جو ناامني و تشنج در منطقه به کار گرفته است.
با توجه به آنچه در فصول قبل مطرح شد، مي توان گفت: رويکرد انقلابي نظام اسلامي ايران به لحاظ موفقيتي که درپي ريزي بستري مناسب براي تثبيت نظام اسلامي ايران و زمينگير کردن دشمنان خارجي خود داشته، به مثابه ي الگويي براي ديگر جنبش هاي اسلامي در سراسر جهان اسلام و بخصوص شيعيان منطقه بوده است.
همچنين وقوع انقلاب اسلامي در ايران، پيامدهايي در منطقه به دنبال داشته است؛ از جمله، عوامل مؤثر بر ژئوپليتيک منطقه را متحول ساخت و موجب شد غرب از زاويه ي ديگري به منطقه و عناصر ژئوپليتيک آن توجه کند. در اين زمينه، ايدئولوژي اسلام ناب و مفاهيم و آموزه هاي انقلابي آن علاوه بر اينکه به عنوان رقيب جدي براي ليبراليسم غرب مطرح شد، به عنوان عاملي ژئوپليتيک نيز نظر بسياري از صاحب نظران غربي را به خود جلب کرد، به گونه اي که شايد بتوان گفت: عنصر تشيع در انقلاب اسلامي و ساير حرکت ها و جنبش هاي شيعي در منطقه، ساير عوامل ثابت و متغير ژئوپليتيک منطقه را به لحاظ اهميت، حساس تر و مهم تر ساخت.
در حال حاضر، مهم ترين نقاط قوت شيعيان در منطقه عبارتند از: عقايد و افکار عدالت خواهانه و رهايي بخش، اميد به آينده و ترسيم فرجام روشن براي فرداي جهان و تاريخ، و نيز داشتن امکانات مادي و حضور در نقاط و مناطق حساس و پر اهميت جهان.
هر چند محدوديت و فشارهاي اقتصادي و سياسي، که حکومت هاي منطقه بر شيعيان اعمال کرده اند، موجب شده تأثيرات ژئوپليتيکي آنها کاهش يابد، اما با اين حال، با توجه به آنکه والاترين دستاورد انقلاب اسلامي ايران نه تنها براي شيعيان منطقه، بلکه براي ملت هاي مستضعف جهان، تربيت انسان جديدي بود که قادر به ايستادگي و مقاومت در مقابل ظلم باشد، مي توان گفت: اين مسئله با ايجاد يک مبارزه جويي جديد، بزرگ ترين تهديد براي موضع وجود و ثبات تحميلي غرب بر منطقه و نيز براي قدرت هاي غربي است که بر مواضع استراتژيک و منابع زيرزميني کشورهاي منطقه تکيه دارند. اين مبارزه جويي جديد پديده اي است که در اشکال گوناگون، در همه جا گسترده شده است، به گونه اي که مي توان اذعان کرد، هيچ حادثه اي اينچنين منافع دولت هاي غرب، اسرائيل و بسياري از کشورهاي محافظه کار منطقه را در معرض خطر قرار نداده است.
/س
در چنين فضايي، ايران همواره به عنوان قبله ي سياسي، امنيتي و اقتصادي عالم در منطقه مورد توجه بوده و پس از پيروزي انقلاب اسلامي، بعد عقيدتي نيز بدان اضافه شده است؛ چنان که نومحافظه کاران آمريکا نيز به اين امر تصريح نموده اند که ايران مهم ترين و اصلي ترين عنصر خاورميانه و جهان اسلام است؛ زيرا نحوه ي استقرار و حاکميت فرايند تعامل خدا و انسان در نظام، حکومت، سياست و اجتماع، که در جمهوري اسلامي ايران مورد آزمايش است، در آينده تعيين کننده خواهد بود. (3) در نتيجه، جمهوري اسلامي ايران قبله ي ملي، عقيدتي، سياسي و اقتصادي در جهان نوين در سطح منطقه اي و جهاني است و مهم ترين بازيگر آن نيز تلقي مي شود. اين مرکزيت و درون مرکزيت بزرگ تر در حال حاضر، مورد توجه جدي اروپا و آمريکا در قرن 21 قرار گرفته است. ملاحظات امنيتي، سياسي و اقتصادي در کنار ابعاد اسلامي و اعتقادي، موجب گرديده است تا اروپا و آمريکا هر يک به شکلي در صدد نفوذ و تأثير گذاري بر حوادث، کارکردها، نهادها، ساختارها و شخصيت هاي حقيقي در اين منطقه برآيند.(4)
به عبارت ديگر، به دليل آنکه فرهنگ و مذهب خمير مايه ي اصلي و اساسي جهان اسلام، خاورميانه و شمال آفريقا راتشکيل مي دهد، ايجاد تغييرات بنيادين در اين منطقه از جهان، که خود را قبله ي عالم فکري و فرهنگي معرفي مي کند، به منظور تبديل به قبله ي عالم جهاني - ايالات متحده ي آمريکا - مستلزم ايجاد تغييرات و تمايلات در فرهنگ و نظام ارزشي، فکري، اخلاقي و عملي حاکم بر اين جوامع است. از اين رو، اساس تغيير رژيم ها در جهان اسلام، تغيير رژيم فرهنگي است و بدون ايجاد دگرگوني در فرهنگ و مذهب جوامع، نمي توان انتظار بروز و ظهور تحول در حوزه هاي سياسي، اقتصادي،نظامي و امنيتي را داشت.
با توجه به مطالب ذکر شده ، تلاش براي ايجاد يک تغيير اساسي در انقلابي که به صورت يک قدرت ژئوپليتيک يکپارچه و متعصب عمل مي کند، براي غرب امري حياتي به نظر مي رسيد. (5)
اين هشداري بود که سه استراتژيست برجسته ي سياست خارجي و روابط بين الملل آمريکا در قرون اخير (نيکسون، برژينسکي، هانتينگتون) به سياست گذاران غرب در برخورد با انقلاب اسلامي ايران دادند، زيرا آنها فهميده بودند که اسلام در عصر حاضر ، به نيروي محرکي تبديل شده که نابرابري را از طريق انکار نوگرايي غربي طرد مي کند و اساسا نوگرايي غربي را فاسد و ناشي از فرهنگ تسليم سريع به هواي نفس تفسير مي کند. (6)
از سوي ديگر، آنها دريافته بودند که در عصر حاضر، متفکران و مجتهدان اسلام در تلاش براي تدوين نوعي مفهوم «نوگرايي» هستند که اجازه مي دهد جوامع اسلامي از دستاوردهاي فناورانه ي تمدن غربي منهاي مفاسد فرهنگي آن بهره مند شوند. آنها نفوذ تباه کننده ي غرب را نفي مي کنند، در حالي که تجديد حيات و نوگرايي تمدن به خواب رفته ي طولاني مدت مسلمانان را نيز تهذيب مي نمايند. بنابراين، دو عامل «مذهب» و «سياست»، هر دو براي فراهم ساختن يک راه حل اسلامي، که در آن نوگرايي فناورانه - و نه فرهنگي - در داخل نظام ارزشي مبتني بر معيارهاي اسلامي جذب شده ، با هم درآميخته اند. در راستاي تحقق اين هدف، اسلام مجموعه شرايطي را که در آن حاکميت با فرهنگ بيگانه اي که از نظر فلسفي، فاسد و از جنبه ي اقتصادي، مخرب و به لحاظ سياسي، داراي ماهيتي امپرياليستي باشد، نفي مي کند. (7)
بيداري چنين تمدني عملا سلطه ي مطلق فرهنگ و تمدن غرب را در معرض تهديد قرار مي داد. در اين زمينه، اهميت ايران در تجميع و تمرکز ايدوئولوژي اسلامي و قرار دادن آن در مخالفت مستقيم با غرب سکولار و دولت هاي خاورميانه ي وابسته به آمريکا نهفته است. از نظر آمريکا، از سال 1979 ايران با استفاده از شمشير قدرتمند سياست اسلامي، مشرووعيت نظم منطقه اي را به چالش کشيده است.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در دهه هاي هشتاد و نود ميلادي، موضوع جهاني شدن فرهنگ اسلامي و نحوه ي تعامل و تعارض فرهنگي غرب با آن ، با توجه به استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران و رشد نهضت بيداري اسلامي در ميان ملت هاي مسلمان، موجب شد تا متفکران و انديشمندان غربي و سياست گذاران و تصميم سازان نوليبرال و نومحافظه کار در مجامع گوناگون آمريکايي و اروپايي، به اين امر توجه کنند که اصولا اسلام و فرهنگ بومي مردم مسلمان در مناطق گوناگون و به ويژه خاورميانه و شمال آفريقا، مانعي براي پيشرفت سياست هاي نظامي، امنيتي، اقتصادي و سياسي غرب است.
از اين رو، غرب براي مقابله با انقلاب اسلامي، که هم از زاويه منافع ملي و اهداف سرزميني و هم از بعد اهداف جهان شمول اسلام و باورهاي ارزشي فراگير اين آيين آسماني با ادعاي قيادت جوامع بشري از سوي غرب به معارضه و ستيز برمي خيزد، نياز به بازنگري در سياست هاي تهاجمي خود داشت. در اين بازنگري، غرب به سه استراتژي براي تغيير جمهوري اسلامي ايران و زوال انقلاب اسلامي دست يافت:(8)
1. استراتژي سياسي - نظامي؛
2- استراتژي سياسي - اقتصادي؛
3- استراتژي سياسي - فرهنگي؛
از ديدگاه نظريه پردازان غرب، استراتژي سياسي - فرهنگي از اهميت ويژه اي برخوردار است و در حقيقت، عصاره ي همه سياست هايي است که در صورت شکست، عملا ناتواني ايدئولوژي و تمدن غربي را در مقابل فرهنگ و تمدن اسلامي به اثبات رسانده . محول استراتژي مذکور ايجاد تغييرات از طريق فروپاشي ارزش هاي انقلاب اسلامي و تعديل ايدئولوژيک اسلام است؛ همان شيوه اي که نظام ج.ا.ا نيز در معارضه با رژيم سلطنتي و سلطه ي سياسي - فرهنگي غرب، از طريق به کارگيري آن به پيروزي رسيد. (9)
اين استراتژي در دو سطح داخلي و خارجي، در قبال ايران دنبال شد:
در بعد داخلي، تغييرات ظاهرا از طريق يک جريان حزبي يا سازمان سياسي خاص و با يک گروه ذي نفوذ اجتماعي صورت نمي پذيرد، بلکه ايجاد تحول بايد از طريق تأثير فرهنگي در کل جامعه و ايجاد ترديد در باورهاي مردم نسبت به ارزش هاي حاکم بر نظام و تشکيک در توانايي اين ارزش ها براي حل چالش هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي کشور صورت گيرد و از اين طريق، مشروعيت رژيم دچار ترديد شود.
در بعد خارجي و منطقه اي ، از سال 1979، که انقلاب ايران توانايي سياسي بالقوه اسلام را نشان داد، انديشه وران و سياست سازان غربي تلاش کردند به گونه اي ستيزه جويانه، اما بدون راه انداختن پيکاري تمام عيار و همه جانبه با خود اسلام، از طريق تفاوت گذاشتن بين اسلام، با آن مقابله کنند. اسلامي که به بعد مذهبي خود محدود باشد، از نظر تمدن يا واقعيت سياسي، موجب برخورد با غرب نمي شود. اين بعد اسلام به سياست کاري ندارد و در برابر گسترش نفوذ عوامل اقتصادي، سياسي و فرهنگي غرب ايستادگي نمي کند و - اگر نه آشکارا، ولي به طور ضمني - برتري غرب را در نظام اقتصادي و سياست بين المللي قبول دارد. اسلامي که چنين محدوديتي دارد، غالبا با آرمان هاي دموکراتيک غرب تطبيق پذير اعلام مي شود. همچنين گفته مي شود: چنين اسلامي از طريق فراگرد اصلاحات و روشنگري، سرانجام به نظام ارزشي غرب نزديک تر مي شود و به عاملي تبديل مي گردد که تنها به زندگي خصوصي ارتباط دارد؛ شبيه موقعيتي که مذهب - دست کم نوع غير متعصبانه ي آن - در غرب دارد.
اما اسلام مبارز و انقلابي که مرزي بين قلمرو خصوصي و عمومي قايل نيست و سعي دارد تمام جنبه هاي زندگي فردي و جمعي را کنترل کند، از ديدگاه غرب، دين و اعتقادي خودکامه، غيردموکراتيک و ضد غربي تلقي مي شود. اين اسلام با حضور غرب در سرزمين هاي اسلامي مخالف است و برتري جهاني غرب را به مبارزه مي طلبد. اسلامي که چنين حرکتي را تبليغ کند، دشمن تمدن غرب است. (10)
بدين روي ، چون انقلاب اسلامي نماينده ي اسلام مبارز و انقلابي در منطقه است و چون بيشتر جنبش ها و حرکت هاي شيعي از ايران الگوبرداري مي کنند، تلاش غرب بر اين است با اطلاق عناويني همچون «تروريسم» و «بينادگرايي» به نهضت هاي اسلامي، به ويژه جنبش هاي شيعي منطقه، افکار عمومي را بر ضد آنان تحريک کند.
با توجه به آنچه درباره ي حساسيت غرب نسبت به ژئوپليتيک شيعه و استراتژي کشورهاي غربي در برخورد با انقلاب اسلامي در منطقه مطرح شد، امنيت ملي ايران به عنوان کشوري که در قلب ژئوپليتيک شيعه قرار دارد و به عنوان کشور تأثير گذار بر ساير کشورهاي منطقه، از جانب غرب و به ويژه آمريکا مورد تهديد است؛ چرا که وحدت شيعيان و حتي مسلمانان در منطقه، همراه با بهره مندي آنها از فرصت هاي ژئوپليتيکي ارزشمند در منطقه، بي شک منافع و امنيت آمريکا را در منطقه به چالش مي کشد. با توجه به مطالب گفته شده، امنيت ملي ايران در برابر استراتژي غرب، در قالب دو بعد امنيتي قابل تحليل و بررسي است:
بعد نخست، نظم و ثبات حاکم بر حوزه ي ژئوپليتيک شيعه؛ به اين معنا که هر گونه بي نظمي و بي ثباتي سياسي در حوزه ي ژئوپليتيک شيعه به بي ثباتي و تهديد امنيت ملي ايران منجر خواهد شد. از نظر آموزه هاي ژئوپليتيک دوران جنگ سرد، ژئوپليتيک شيعه واقع در «جبهه ي سوم استراتژيک اوراسياست» و از سوي ديگر، اصطلاح «کمربند شکسته» اصطلاحي است که به کشورهاي جنوب غربي خاورميانه مي دهند؛ چرا که اين مناطق مناطقي هستند که بحران در آنها به سرعت اوج مي گيرد و در کوتاه ترين زمان ممکن، توسعه مي يابد و در عين حال، به سرعت فرو مي نشيند. (11) اين مطلب نشان مي دهد که هر گونه بي ثباتي و ناامني در هر يک از کشورهاي حوزه ي ژئوپليتيک شيعه، مي تواند امنيت کشورهاي ديگر از جمله ايران را تحت تأثير قرار دهد. از اين روست که به طور کلي، مجاورت و همسايگي جغرافيايي - سياسي مي تواند بر روابط کشورها تأثير گذار باشد.
يکي از ويژگي هاي مهم و حياتي کشورها از لحاظ کمي و کيفي، سطوح اصطکاک آنها و نگراني شديد ازوجود همسايگان پر دردسر است. همسايگان پر دردسر با رفتارهاي خشونت آميز، بحران عميق امنيتي ايجاد مي کنند. مجاورت ايران و آمريکا از طريق مرزهاي شرقي (افغانستان) و نيز در مرزهاي غربي (عراق) نيز از اين قاعده مستثنا نيست. بحران هاي موجود در اين دو کشور، مي تواند به عنوان همسايگان پردردسر، مشکلاتي براي ايران ايجاد کند.در حال حاضر، بحران هاي موجود در اين دو کشور، که در حاشيه ي منطقه ژئوپليتيک شيعه هستند، نگراني هاي شديدي براي ايران ايجاد کرده است. علاوه بر اين، چون ژئوپليتيک شيعه مجموعه اي از دولت هاي مستقل با واحدهاي سياسي مستقل است، که حاکميت يکساني ندارند، اما همين دولت هاي مستقل با حاکميت هاي سياسي مستقل، داراي پيوندهاي تاريخي بين جمعيت ها هستند که بر سوابق جغرافيايي مقدم است.
از سوي ديگر، محتواي فرهنگ اسلامي مردم و احکام و دستورات قرآن را شايد بتوان يگانه عاملي دانست که تداوم حضور قدرت هاي خارجي را در منطقه به مبارزه مي طلبد و با خطر مواجه مي سازد. غربيان با آگاهي از اين نکته، به اين نتيجه رسيده اند که براي استمرار سلطه ي خود بر مسلمانان، بايد آنها را نسبت به ارزش ها و اصول و مباني فرهنگ اسلامي بي تفاوت کنند تا بتوانند مظاهر فرهنگي خود را به کشورهاي منطقه القا نمايند.
در همين زمينه، تلاش براي بيگانه کردن آنها از فرهنگ و هويت اسلامي کشورها ي منطقه آغاز گرديده و با طرح عناويني همچون «ناسيوناليسم» و تبليغ آن در جوامع اسلامي همواره تلاش کرده اند بر وحدت اسلامي خدشه وارد کنند.
رواج انديشه ي قوميت پرستي و مليت پرستي و - به اصطلاح - «ناسيوناليسم»، که به صورت هاي «پان عربيسم»، «پان ايرانيسم»، «پان ترکيسم»، «پان هندوئيسم» و غيره در کشورهاي اسلامي با وسوسه ي استعمار تبليغ شدند و همچنين سياست تشديد نزاع هاي مذهبي شيعه و سني و همچنين قطعه قطعه کردن سرزمين اسلامي به صورت کشورها ي کوچک و قهرا رقيب، همه براي مبارزه با آن انديشه ي ريشه کن کننده ي استعمار يعني «اتحاد اسلامي» بوده است. (12)
در اين ميان، به دليل آنکه ايران تنها کشوري است که به طور قاطع، در برابر سياست هاي غرب و در رأس آن، آمريکا مقاومت مي کند، بيشتر مورد توجه قرار گرفته است، به گونه اي که آمريکا سياست هاي خاصي را در جهت افزايش تعارض ها و ناامني در منطقه به ضرر امنيت ايران و در جهت منافع خود اتخاذ کرده است که به مواردي از آنها اشاره مي کنيم:
1. جنگ رواني و تبليغات عليه ايران و ايدئولوژي انقلاب اسلامي ايران که از ديدگاه غربي ها و حتي بعضي از کشورهاي اسلامي همسايه، با نوعي افراطي گري اسلامي و روحيه ي براندازي رژيم هاي ميانه رو همراه است. به نظر مي رسد اين اقدامات به منظور عقب نشيني ايران از موضع گيري هاي ارزشي در سطح بين الملل، کاهش نقش منطقه اي و بين المللي و ممانعت از الگوگيري ديگر ملت ها از ايران و فشار مضاعف بر جريانات ناب شيعي و اسلامي طرفدار جمهوري اسلامي و تضعيف کيان اسلام و تشيع صورت مي گيرند. در اين زمينه، آمريکا همواره سعي کرده است با اطلاق عناويني همچون «تروريسم» و «بنيادگرا» ايران را در انزوا قرار دهد، و افکار عمومي را بر ضد آن تحريک کند.
2. توسعه ي نفوذ روز افزون آمريکا بر کشورهاي همجوار، منطقه و جهان و ايجاد و تقويت حکومت هاي حامي سياست هاي آمريکا، که به طور طبيعي در تقابل با منافع جمهوري اسلامي ايران قرار مي گيرند.
3. توسعه ي نفوذ اسرائيل بر کشورهاي همجوار، منطقه و جهان، حل مسائل فيما بين اسرائيل و جهان عرب و رو در رو قرار دادن حاکميت هاي آن کشورها در برابر ايران به منظور ممانعت از دست يابي به اهداف و منافع خود.
4. دخالت و اعمال نفوذ غرب (آمريکا) به منظور ايجاد اختلال و تضعيف روند نزديکي و اعتماد سازي ايران با کشورهاي عربي منطقه ي خليج فارس از طريق حمايت از طرح مسائل اختلاف انگيز همچون اشغال جزاير - به اصطلاح اماراتي.
5. گسترش پديده هاي فرقه اي يا قومي فرامرزي که مي تواند در گسترش تمايلات تجزيه طلبانه و مرزگريز درکشور مورد استفاده قرار گيرد.
6. رواج بي ديني، سکولاريسم، فرقه گرايي، سلفيگري و وهابيگري، پان ترکيسم، گسترش بوديسم و پروتستانتيزم که اينها از جمله چالش هاي رويارويي حوزه ي تمدن ايراني هستند.
بعد دوم، در ارتباط با امنيت ايران در حوزه ي ژئوپليتيک شيعه، مربوط به نقش و اهميت عوامل گوناگون داخلي در تضمين و تأمين امنيت و ثبات سياسي است. ايران از يک هسته ي ايراني تشکيل شده که اطرافش را اقليت هاي ملي غير شيعي با گرايش هاي جدايي طلبانه ي کم و بيش اظهار شده احاطه کرده اند. اين اقليت ها خطوط شکننده و مناطق نفوذ احتمالي براي دشمنان بالقوه را تشکيل مي دهند. از اين رو، هرگونه بي توجهي نسبت به اقليت هاي غير شيعي در روند سياست گذاري ها، موجب خشم و اعتراض عليه حکومت و تهديد وحدت و يکپارچگي کشور مي شود.
همچنين آگاهي از موقعيت ژئوپليتيک و آموزه هاي انقلابي شيعه در ايران موجب شده است آمريکا تمام توان خود را به کار گيرد تا مانع موفقيت حکومت ايران به عنوان الگوي يک حکومت شيعي موفق در منطقه شود و از هر نوع کارشکني براي عدم موفقيت ايران در منطقه استفاده مي کند.
علاوه بر اين، آمريکا معتقد است: بازيگراني که آمادگي پذيرفتن شرايط سياسي، ايدئولوژيکي، اقتصادي يا انساني آمريکا را ندارند بايد تنبيه شوند. از اين رو، در اين چارچوب، از هيچ اقدامي عليه ايران دريغ نخواهد کرد. اين اقدامات و کارشکني ها در مقاطع گوناگون، اشکال متفاوتي داشته است. انواع تحريم هاي اقتصادي و سياسي، دامن زدن به درگيري هاي جناحي و اختلافات داخلي، بي اعتنا کردن مردم براي حمايت از حکومت، افزايش اختلافات قومي و نژادي (چه در داخل و چه در سطح منطقه) براي ايجاد تشکل هاي ملي گرايانه، و کارکردهايي که مي تواند با حرکت هاي اسلامي مقابله کند، از جمله ترفندهايي است که آمريکا براي تحت فشار قرار دادن حکومت در ايران و ايجاد جو ناامني و تشنج در منطقه به کار گرفته است.
با توجه به آنچه در فصول قبل مطرح شد، مي توان گفت: رويکرد انقلابي نظام اسلامي ايران به لحاظ موفقيتي که درپي ريزي بستري مناسب براي تثبيت نظام اسلامي ايران و زمينگير کردن دشمنان خارجي خود داشته، به مثابه ي الگويي براي ديگر جنبش هاي اسلامي در سراسر جهان اسلام و بخصوص شيعيان منطقه بوده است.
همچنين وقوع انقلاب اسلامي در ايران، پيامدهايي در منطقه به دنبال داشته است؛ از جمله، عوامل مؤثر بر ژئوپليتيک منطقه را متحول ساخت و موجب شد غرب از زاويه ي ديگري به منطقه و عناصر ژئوپليتيک آن توجه کند. در اين زمينه، ايدئولوژي اسلام ناب و مفاهيم و آموزه هاي انقلابي آن علاوه بر اينکه به عنوان رقيب جدي براي ليبراليسم غرب مطرح شد، به عنوان عاملي ژئوپليتيک نيز نظر بسياري از صاحب نظران غربي را به خود جلب کرد، به گونه اي که شايد بتوان گفت: عنصر تشيع در انقلاب اسلامي و ساير حرکت ها و جنبش هاي شيعي در منطقه، ساير عوامل ثابت و متغير ژئوپليتيک منطقه را به لحاظ اهميت، حساس تر و مهم تر ساخت.
در حال حاضر، مهم ترين نقاط قوت شيعيان در منطقه عبارتند از: عقايد و افکار عدالت خواهانه و رهايي بخش، اميد به آينده و ترسيم فرجام روشن براي فرداي جهان و تاريخ، و نيز داشتن امکانات مادي و حضور در نقاط و مناطق حساس و پر اهميت جهان.
هر چند محدوديت و فشارهاي اقتصادي و سياسي، که حکومت هاي منطقه بر شيعيان اعمال کرده اند، موجب شده تأثيرات ژئوپليتيکي آنها کاهش يابد، اما با اين حال، با توجه به آنکه والاترين دستاورد انقلاب اسلامي ايران نه تنها براي شيعيان منطقه، بلکه براي ملت هاي مستضعف جهان، تربيت انسان جديدي بود که قادر به ايستادگي و مقاومت در مقابل ظلم باشد، مي توان گفت: اين مسئله با ايجاد يک مبارزه جويي جديد، بزرگ ترين تهديد براي موضع وجود و ثبات تحميلي غرب بر منطقه و نيز براي قدرت هاي غربي است که بر مواضع استراتژيک و منابع زيرزميني کشورهاي منطقه تکيه دارند. اين مبارزه جويي جديد پديده اي است که در اشکال گوناگون، در همه جا گسترده شده است، به گونه اي که مي توان اذعان کرد، هيچ حادثه اي اينچنين منافع دولت هاي غرب، اسرائيل و بسياري از کشورهاي محافظه کار منطقه را در معرض خطر قرار نداده است.
پي نوشت :
1- حسن حسيني، طرح خاورميانه ي بزرگتر، ص 159.
2- همان، ص 178.
3- همان، ص 196.
4- همان، ص 199.
5- ريچارد نيکسون، فرصت را دريابيم، ص 228.
6- زي بيگينوبرژينسکي، خارج از کنترل، ص 205-206.
7-همان، ص 210.
8- مظفر نامدار، رهيافتي بر مباني مکتب ها و جنبش هاي شيعه در صد ساله ي اخير، ص 11.
9- همان ، ص 15.
10-شيرين هانتر، آينده ي اسلام و غرب، ص 23-24.
11- فرحناز مايل افشار، «ژئوپليتيک شيعه»، نشريه ي سياست روز، (1383/5/3)
12-مرتضي مطهري، نهضت هاي اسلامي در صد ساله ي اخير، ص 34.
/س