شهيد حقاني و وضعيت فرهنگي - مبارزاتي قم در اوائل دهه پنجاه (مروري بر پرونده وي در ساواک)
چکيده:
مرحوم حقاني از سال 1345 به بعد، وارد فعاليتهاي بيشتري شد و ساواک نيز به مراقبت از وي پرداخت. مرکز ثقل فعاليت ايشان در بندرعباس و گهگاه در شيراز بود که در اين باره اسناد معتنابهي در اين کتاب وجود دارد.
اما دو بخش از اين کتاب که اهميت ويژه دارد يکي مربوط به دستگيري وي در سال 1345 و بازجويي مفصلي است که از او به عمل آمده و ضمن آن نکات جالبي از فعاليتهاي فرهنگي موجود در قم درج شده است. در اين بازجويي وي از دو تشکل؛ يکي مؤسسه اصول دين و ديگري جلسات اسلام شناسي که زير نظر دکتر مفتح بوده مطالبي بيان داشته که جالب توجه است. وي هدف اصلي مؤسسه اصول دين که بعدها نام در راه حق هم ضميمه آن شد، مبارزه با تبليغات مسيحيت و اثبات حقانيت اسلام ميداند. مرحوم حقاني از بنيانگذاران آن ياد کرده و به خصوص تأکيد دارد که اين تشکيلات را طلاب تهراني اداره ميکردند.
درباره جلسات اسلام شناسي دکتر مفتح هم مطالبي بيان کرده و حاضران در آن محفل را بر ميشمرد. اين جمع معمولا کساني بودند که اهل قلم بوده و آثاري هم نوشتند که برخي زير نظر دکتر مفتح به چاپ رسيد. خود آقاي حقاني هم کتاب اسلام پيشرو نهضتها را با همکاري يکي ديگر از اعضاي آن جلسه به نام محمد مصطفوي نوشت که کتابفروشي محمدي آن را چاپ کرد.
در اين بازجويي آنچه جالب توجه است سخن از اساسنامهاي است که شهيد حقاني براي کسي در شيراز نوشته و به دست ساواک افتاده است. بند بند اين اساسنامه براي آقاي حقاني خوانده شده و از وي درباره آنها توضيح خواسته شده است. از آنچه در اينجا آمده چنين معلوم ميشود که اين اساسنامه به هدف ايجاد يک تشکيلات مخفي تدوين شده است. احتمال ميرود که متن کامل اساسنامه در پرونده آن افراد موجود باشد.
در حوالي سال 50 مرکز فعاليت آقاي حقاني بندرعباس و به خصوص مسجد کوفه بوده و در اين بخش نام شماري از مبارزان آن دوره مانند آقاي عباس زائري و غيره هم ديده ميشود. جالب است که عناوين اين گزارشها به طور عمده عبارت است از: موضوع: فعاليت انجمن ضد بهايي. يعني اين جلسات در قالب مبارزه بر ضد بهائيان بوده است. آقاي حقاني جايي هم گفته است که در جلسه انجمن علاقه مندان به امام زمان در شيراز که مرکز آن در تهران است به سرپرستي جناب آقاي شيخ محمود حلبي به توصيه آقاي حلبي ميرفته و براي برخي از جوانان درس عقايد ميگفته است (ص 263). اين گزارش ميتوانسته براي ساواک گمراه کننده هم باشد. در عين حال برخي از جلسات انجمن ضد بهايي در شهرستانها عملا رنگ سياسي به خود ميگرفت.
بخش مهم ديگر اين اسناد مربوط به زمان دستگيري آقاي حقاني در اوائل سال 54 است. اين دستگيري بر اساس اعترافاتي است که روي او شده و مهم ترين آنها اين است که دست به تهيه گزارشي درباره اخبار مدرسه فيضيه قم و انتقال آن گزارش توسط عوامل مجاهدين خلق به فرانسه و درج آن در خبرنامههاي خارج از کشور است. در اين باره بازجوييها بسيار مفصل و از آن روي جالب توجه است که آقاي حقاني در باره وضعيت قم در اين سالها نکات جالبي را بيان کرده است.
اينها اطلاعاتي است که ايشان قاعدتا زير شکنجههاي فراوان داده، بسياري براي گمراه کردن بازجوها، برخي براي تبرئه خود و آنچه هم به ظاهر مهم است اطلاعات سوخته به حساب ميآمده است. با اين حال غالب آنها براي شناخت وضعيت قم قابل استفاده است.
بخشي از اين مطالب درباره آقاي موسوي گرمارودي است که آن زمان توسط مؤسسه اصول دين و شخص آقاي خرازي به قم ميآمد تا آموزش انشاي فارسي به طلبهها بدهد و در عين حال نوشتههايي که بناي چاپ آنها در مؤسسه در راه حق بود اديت ميکرد. وي در اوج مبارزات، هوادار مجاهدين بود و شعري هم سروده بود که يکبار در يکي از اين جلسات آموزش زبان فارسي خواند و بار ديگر هم در جشن غدير در مسجد قائم صفائيه بعد از منبر آيتالله خزعلي آن را قرائت کرد. آقاي حقاني در اين باره اشاره ميکند که آن زمان حس دفاع از مجاهدين خلق در طلبهها زياد بود.
بخشي از اتهامات در باره فعاليتهاي وي در بندر عباس است که پاسخ ها هم ميتواند در شناسايي وضعيت فرهنگي آن ناحيه و فعاليتهايي که صورت ميگرفته است سودمند باشد.
مهمترين اتهام وي اقدام به تهيه اخبار بوده است که بنا به نوشته مرحوم حقاني شخصي به نام ميرلوحي که در مدرسه خان بوده با توصيه او گزارشي از فيضيه تهيه کرده و او گزارش مربوط به شلوغي فيضيه را به موسوي گرمارودي داده است تا به خارج بفرستد.
آقاي حقاني يک جا نوشته است که فعاليت مجاهدين به هدف برانداختن رژيم و حکومت مشروطه و ايجاد و برقراري حکومت واحد اسلامي در ايران بوده است. بازجو درباره حکومت اسلامي از او پرسش کرده و آقاي حقاني هم نيم صفحه اي در باره اين نوع حکومت داده و ميافزايد: منظور از براندازي حکومت مشروطه و برقراري حکومت اسلامي دخالت مستقيم مجتهدين از طريق مبارزه مسلحانه و به دست گرفتن حکومت با توجه به مباني ديني و اسلامي است. (ص 257).
در اينجا باز با اشاره به فعاليت خودش در دارالتبليغ ميافزايد که اين قبيل جاها از ما تعهد ميگيرند که در مسائل سياسي دخالت نکنيم والا نمي توانيم در آنجا فعاليت کنيم (ص 262). سپس به فعاليتهاي فرهنگي خود همراه با طلاب تهراني اشاره کرده و فهرستي از آنان را که با يکديگر در مؤسسه اصول دين فعاليت داشته اند بيان نموده است. بعد هم ميگويد «بعد از فوت آيتالله بروجردي با عده اي از رفقا و فضلا از جمله آقاي مکارم شيرازي و آقاي محمد تقي مصباح به فکر افتاديم که گامهايي در راه اصلاح نواقص حوزه مانند اصلاح کتابهاي درسي برداريم که در اين زمينه چند جلسه اي تشکيل داديم و با آقايان صحبت کرديم مخصوصا به علامه حاج سيد محمد حسين طباطبائي صاحب تفسير الميزان... بعد به عنوان نويسندگي در منزل آقاي مفتح عصرهاي پنجشنبه، جلساتي تشکيل شد من هم گاهگاهي شرکت ميکردم ودر آنجا من با يکي از شرکت کنندگان در جلسه به نام آقاي محمد مصطفوي کتابي را نوشتيم به نام اسلام پيشرو که کتابفروشي محمدي آن را نشر داد». يکبار هم جلسهاي با دکتر سيدحسين نصر داشتيم که در باره تحقيق در فلسفه غرب و نقطه شروع آن بود. همچنين با حاج آقا مهدي حائري هم که از طرف دانشگاه تهران در کانادا تدريس دارند جلسه اي داشتيم. همين طور با محمد تقي قمي. (ص 263 - 264). بعد از آن هم باز به حضور خودش در محضر آيتالله خوانساري و آيتالله شريعتمداري اشاره ميکند که اظهار آن هم با هدف آن است که خود را از روحانيون مبارز جدا کند. به خصوص روي ارتباطش با آقا جعفر خوانساري – پسر آيتالله خوانساري - که معلوم بود براي چه چيز روي آن تأکيد ميشود.
اين اطلاعات براي رد گم کردن و نشان دادن آن است که فعاليت غير سياسي است اما در عين حال اصل اطلاعات درست است و نشان از تماسهاي علمي حوزه با خارج از خودش در آن شرايط.
وي همچنين به برخوردهاي ميان طلبههاي انقلابي و غير انقلابي در قم اشاره ميکند و اين که عليه آقاي گلپايگاني مطالبي ميگويند و چنان مينماياند که خودش در جرگه غير انقلابيها و حتي ولايتيهاست که آقاي نجفي هم مشهورترين آنهاست. (262) نيز ميگويد که سال گذشته يک روز نزد آقاي گلپايگاني بودم که ديدم ايشان خيلي متأثر هستند و بالاخره اظهار کردند که از دست يک مشت طلاب نادان و بچه ناراحتم که چرا وقت گرانبهاي خود را به جاي اين که به درس و بحث بپردازند به انتقاد از اين و آن مشغول ميکنند و اوضاع حوزه را متشنج ميسازند و اختلاف ميکنند. آقاي حقاني به دادن شهريه توسط اطرافيان آقاي منتظري براي جذب طلبههاي اصفهاني اشاره ميکند که کساني نگرفتند و ميان طلاب و فضلاي اصفهاني اختلاف پيش آمده است. بعد هم ميافزايد که اينها داراي همان افکار نوع طلبههاي نجف آبادي هستند که يکي از آنها داماد آقاي منتظري ميباشد که مايلند آقاي منتظري را هرچه ميتوانند پروبال دهند و آن طور که شنيدم از طرف ايشان ميان طلاب اصفهاني شهريه تقسيم ميکنند (ص 271).
ساواک دنبال سرنخي براي اثبات ارتباط مرحوم حقاني با سازمان مجاهدين ميگشت و در نهايت هم به خاطر همان گزارشي که وي از ميرلوحي گرفته و به گرمارودي داده متهم به داشتن ارتباط با سازمان شده و دوازده سال محکوم شد. وي در بازجوييهاي بعدي هر نوع ارتباطي را با مجاهدين منکر شده و سعي ميکند برخي از اطلاعات سوخته را مطرح کرده و خود را بيزار از آنان نشان دهد. وي ميگويد که آقاي معاديخواه خيلي از آنها تجليل ميکرد و چندين مرتبه با من صحبت کرد و خيلي ميل داشت نظر مرا معطوف دارد اما با ادله ثابت ميکردم که اينها صحيح نيست (ص 285).
آقاي حقاني در باره اين که چه نوع کتابهايي ميخواند شرحي عريض و طويل داده که جالب است و نشانگر نوع مطالعات عمومي يک طلبه در آن دوره. آثار شهيد صدر مانند «اقتصادنا» و «البنک اللاربوي» و کتاب «مرجعيت و روحانيت» و آثار بازرگان از آن جمله است. کتابهاي شريعتي را نخوانده و ميگويد که خيلي مايل بودم که کتاب هاي دکتر شريعتي را بخوانم تا اشکالاتي که ديگران ميکنند خودم ببينم چون بعضي از دوستان ما مثل آقاي محمدتقي مصباح يزدي با دقت کامل کتاب هاي ايشان را خوانده است و اشکالاتش را براي ما نقل کرده است ولي تا به حال نتوانسته ام کتاب هاي او را مطالعه کنم. کتاب هاي ديگري که ميخوانده عبارت است از: تاريخ تمدن ويل دورانت، سير حکمت در اروپا، زمينه جامعه شناسي، تأملات دکارت، ديباچه اي بر رهبري، فلسفتنا، فرويد و فرويديسم، جنگ هاي شش روزه اعراب و اسرائيل، سرگذشت فلسطين و... (ص 293 - 294).
درباره موضع خود نسبت به شريعتي هم ميگويد که چون مخالف بوده – و ظاهرا اين مخالفت هم به خاطر رفاقتش با آقاي مصباح – مينويسد که به خاطر مخالفت با کتاب هاي شريعتي «عده اي در قم سخت با ما مخالفت و در هر فرصتي که به دستشان ميآيد ما را فحش باران ميکنند. چند سال قبل در شب عيد غدير مجلس جشن عمامه گذاري براي يکي از اقوام در منزل منعقد کرده بودم و علما را دعوت کرده بودم. روز بعد در مسير، برخورد با معاديخواه کردم. سخت مرا به باد انتقاد گرفت که چرا آيتالله گلپايگاني و آيتالله نجفي را دعوت کردم. به واسطه همين شهرت بود که يک روز آقا رضا اصفهاني از حسينيه ارشاد نزد ما آمد و گفت که دکتر حاضر به بحث با شما است و به همين جهت روزي تعيين شد که آقاي مصباح يزدي که يکي از رفقاي ماست و کاملا نوشتههاي دکتر را مطالعه کرده و اشکالات عميق و دقيق بر آنها را خوب ميداند در تهران برود و با او مباحثه کند که اتفاقا در آن روز موعود تا ظهر آقاي مصباح در آن منزل منتظر بود و دکتر نيامد و سر ظهر تلفن کرد که حال من خوب نيست در حالي که بعد از ظهر همان روز در محلي برنامه سخنراني اجرا کرد. (ص 265).
آقاي حقاني در يکي از آخرين بازجوييها که همه چيز روشن شده با صراحت مينويسد: وابستگي خود را به روحانيون افراطي از جمله حاج روح الله خميني اعلام ميدارم که آنان طرفدار جوانان مبارز هستند که منظورشان مبارزه مسلحانه به منظور برانداختن حکومت مشروطه و روي کار آمدن حکومت اسلامي است با انگيزههاي مذهبي و اسلامي (ص 302).
آقاي حقاني مثل بسياري از طلبههاي مبارز ديگر از مبارزات مسلحانه راضي و از کار مجاهدين خشنود بود تا آن که به زندان رفت. حتي اندکي هم از اوائل دوره زندان با آنان مناسباتي داشت اما به تدريج در اوين و در کنار روحانيون برجسته زنداني مانند آيتالله رباني شيرازي و انواري از موضع گذشته دست کشيد و برابر مجاهدين قرار گرفت.
زماني که جمعي از روحانيون در زندان از قبيل آقايان طالقاني و منتظري و انواري و غيره فتوا دادند و سفرههاي جمعي ميان مسلمانان و کمونيست ها را تحريم کردند مجاهدين از اين کار آنان خيلي ناراحت شدند. در اين باره موسي خياباني که دومين فرد سازمان مجاهدين بعد از رجوي بود از طريق آقاي لاهوتي که در حال انتقال از قصر به اوين بود، پيام زير را از طرف مجاهدين نه خودش به روحانيون اوين رساند:
1. شماها صلاحيت نظر دادن در مسائل اجتماعي را نداريد، زيرا هميشه دنباله رو هستيد.
2. حد خودتان را بشناسيد و پا از گليم خود بيرون نگذاريد.
3. آقاي طالقاني! شما که هميشه خود را مجاهد ميناميدي و افتخار شاگردي و پيروي از محمد حنيف نژاد بوده چرا وقتي که عليه مجاهدين فتوا دادند عمامه ات را بر زمين نزدي.
4. آقاي غلامحسين حقاني! شما آدم منافقي هستي و تاريخ اسلام از امثال تو زياد به خود ديده است.
اين سند که به عنوان پيام مجاهدين خلق به روحانيون اوين داده شده و مربوط به سال 55 بوده نشانگر ديدگاههاي مجاهدين خلق نسبت به روحانيت و شخص آيتالله طالقاني است. آنان ايشان را از شاگردان محمد حنيف نژاد ميدانستند!
آقاي حقاني در هشتم شهريور سال 56 آزاد شد و آنچنان که اسناد نشان ميدهد مجددا فعاليتهاي خود را آغاز کرده است.
مرحوم حقاني در هفتم تير ماه 1360 در انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي که منافقين عامل آن بودند به شهادت رسيد
منبع:www.historylib.com
/خ