تا میانهی سدهی نوزدهم میلادی، تونس به صورت یک دولت خودمختار با پذیرش برتری اسمی خلافت عثمانی حکومت میکرد. اصلیترین دلایل پذیرش عثمانی را در این منطقه و خاصه در تونس، باید در مواردی به قرار زیر جستجو کرد: حضور جدّی عثمانی در بخش غربی مدیترانه، وجود اسپانیا به عنوان یک دشمن مسیحی در منطقه و مواجههی عثمانی با آن، جاذبهی عمومی مشرق اسلامی در نزد مردم تونس، که نماد آن عثمانی بود، تلاشهای نیروهای اسلامگرا برای توجه به مرکز خلافت، که تجلی آن را بعداً در جریان جنگ جهانی دوم به وضوح میبینیم. (1) از این زمان به بعد بود که، آرام آرام، سلطهی استعماری اروپا و به ویژهی فرانسه بر تونس شکل گرفت، البته ابتدا به صورت اقتصادی و سپس به صورت سیاسی و نظامی. تا قبل از قرار گرفتن تونس به عنوان تحتالحمایهی فرانسه در سال 1881 م، تنها عکسالعملی که در برابر سلطهی اقتصادی اروپا در این منطقه به ظهور رسید، از سوی مقامات دولتی بود، و شامل تلاش برای نوسازی و عقلانی کردن رژیم تونس میشد. اما بعد از این زمان، تونسیهای تحصیل کرده و نخبه، بر اساس آموزشهای غربی و نیز آموزشهای اسلامی، مردم را به مقابله با سلطهی اروپا، و بویژه فرانسه، تحریک میکردند و خواستار اعادهی حقوق سیاسی و شهروندی ملت خود میشدند. تقریباً از سال 1890 م، به بعد علاوه بر مقامات حکومتی، علمای اصلاحطلب و اشراف تحصیل کرده در فرانسه نیز، رهبری مردم را در دست داشتند. (2)
البته، موضع مالکان بزرگ و دامداران کلان در برابر اشغال استعماری فرانسه اغلب با عافیتطلبی و سکوت همراه بود؛ آنها ترجیح میدادند، تا روشن شدن امور، موضع سکوت را در پیش بگیرند، بسیاری از آنها نگران از آینده، به شهرها پناه بردند و اندکی بعد در اثر ارتباط با نظام استعماری، موفقیتهای جدیدی یافتند و به خدمت استعمار درآمدند. این همراهی و اطاعت، تاجایی پیش رفته بود که استعمارگران به آنها به تمسخر لقب «جماعت بنی وی وی» [یعنی جماعت بنی بَله/چشم] داده بودند. تنها، اقلیتی از مالکان، زمینداران و دامداران بودند که به جهاد مسلحانه فرا میخواندند و به آن افتخار میکردند. این مسئله دربارهی جمع کثیری از علمای سنتی تونسی نیز دیده میشد و همراهی آنها با استعمار، کار را به جایی رسانده بود که تونسیها برخی علمای دین را عدمای دین [نابود کنندگان دین] مینامیدند. (3)
نخبگان تونس، درست برخلاف آنچه در الجزایر دیدیم، به تدریج از پیامدهای منفی سلطهی فرانسه بر کشور خود آگاه شدند و در جریان سالهای 1880 تا 1940 م فعالیتهای گستردهی مبارزاتی را شکل دادند. اکثر این افراد، یا از خانوادههای علمای مبارز بودند، و یا از خانوادههای اداری و حکومتی برخاسته بودند؛ برخی در مدارس فرانسوی تحصیل کرده و برخی نیز متمایل به تعالیم اصلاحطلبی اسلامی بودند و بیشتر فعالیتهای خود را در زمینههای امور آموزشی و فرهنگی متمرکز نموده بودند. (4)
از گروه اول، شورشهایی که بیشتر در مناطق جنوبی و صحرایی و نزد جوامع روستایی و عشایری اتفاق میافتاد، توسط کشاورزان و خرده مالکانی رهبری میشد که در تعلق خاطر به اسلام بسیار متعصب بودند و اکثراً به گذشتهی سنتی تمسّک میجستند و مظاهر تجدد را رد میکردند. اینان اقدامات ظالمانهی فرانسه را برنمیتافتند؛ تحرکات و انتفاضههای سالهای 1906، 1916، 1918 و 1926 م، از سوی آنها بود. (5) به عنوان نمونه، «قیام الودارنه» در منتهیالیه جنوب شرقی، بین سالهای 1915 و 1916 م، که با قیام خلیفه بن عسکر در غرب لیبی گره خورد؛ و نیز «قیام بنی زید» در سال 1917 م، که با دیگر قبایل و شیوخ و نیز با گروههای نخبهی تونس و گروههای شورشی لیبی، و حتّی با مرکز خلافت عثمانی ارتباطات شبکهای گستردهای را شکل داده بود، برای شورش سراسری آماده میشدند؛ اما فرانسویها، که از این ارتباطات خبردار شده بودند، پیشدستی کردند و شمار بسیاری از سران این حرکت را دستگیر نمودند. رهبران فکری تونس، پس از شکست شورشهای اعتراضی، به این نتیجه رسیده بودند که باید مسیر جدیدی در پیش گیرند که همان نشر تعلیم و آگاهی برای دفاع از هویت تونس و آشناسازی مردم با تمدن عربی و اسلامی بود. همچنین، شورش «الدغباجی»، که متولد قابس بود و مدتی هم در ارتش فرانسه خدمت کرده بود، هنگامی که در قالب گردانی برای سرکوبی قیام الودارنه به جنوب اعزام شد، به سپاه خلیفه بن عسکر پیوست؛ و سپس خود در رأس گروهی قرار گرفت و از خاک لیبی به تونس حمله میکرد و با فرانسویها میجنگید؛ که مهمترین نبردهای او، نبرد «خنقه عیشه» در 1919 م، «الزلوزه»، «معذیه» و «جلیانیه» در 1920 م بود، که آسیبهای زیادی بر فرانسویها وارد نمود؛ سرانجام نیز، در همین سال، وی توسط نیروهای ایتالیایی دستگیر و به فرانسه تحویل داده شد، و فرانسویها او را اعدام کردند. مورد دیگر، قیام «البشر بن سدیره» بود، که در مناطق جنوب ظهور کرد و به مناطق غرب گسترش یافت، و جالب آن که، اکثر اعضای آن را نظامیان فراری تشکیل میدادند؛ اینان کوههای منطقهی قفصه را ملجأ خود قرار دادند. این شورش نیز، با کشته شدن رهبر آن، در 1920 م سرکوب شد. (6)
اما در گروه نخبگان، مبارزات از ابتدا شکل دیگری به خود گرفت؛ این مجموعهها که عموماً فارغالتحصیل مدرسهی عالی زیتونه هم بودند، تصمیم گرفتند متشکل شدن برای مبارزات مدنی و فرهنگی را در دستور کار خود قرار دهند. شاید نخستین تجلی این رویکرد را بتوان در برنامههای دانشآموختگان دانشکدهی صادقیه مشاهده کرد که یادگار اصلاحات خیرالدین تونسی بود، خیرالدین، این مؤسسه را در سال 1875 م تأسیس کرد، تا با توجه به برنامههای آن، که بر اساس علوم جدید و آموزش زبانهای خارجی، علاوه بر عربی، طراحی شده بود، ستون نهضت نوسازی تونس باشد. گرچه استعمار فرانسه آن را به یک دبیرستان تنزل داد که دو زبانه بود و زبان فرانسه زبان اصلی و زبان عربی دوم آن به حساب میآمد؛ با این حال، تا زمان جنگ جهانی اول، موسسهی یاد شده به عنوان محل آموزش فرزندان خاندانهای معتبر و قدیمی تونس باقی ماند.
آموزش دو زبانه در این مرکز به مثابه سلاحی در دست دانشآموختگان آن محسوب میشد، چرا که زبان فرانسه گذرگاه ورود آنها به آفاق علوم جدید و مشاغل مختلف بود، و زبان عربی مایهی پیوند آنان با کیان و هویت فرهنگی و حفظ ارتباطشان با تودهی مردم به شمار میرفت. البته، بایستی حتماً نقش برجستهی دانشآموختگان این مدرسه را، که در نبرد بر ضد استعمار نقش اساسی داشتند، مد نظر قرار داد، دانشآموختگانی همچون علی باش حانبه، البشیر صف، خیرالله بن مصطفی، علی البلهوان، حبیب بورقیبه و نظایر ایشان. (7)
در سال 1888 م، دانشآموختگان زیتونه و صادقیه، با هدف تحلیل حوادث جهان و بحث در زمینهی مسایل سیاسی، اقتصادی وادبی، اقدام به انتشار هفتهنامهی الحاضره نمودند. این گروه، همچنین در سال 1896 م، مرکز و «مدرسهی خلدونیه» را تأسیس کردند، تا به آموزش علوم جدید بپردازند. (8) متولیان این مرکز، از ابتدا به دنبال سامان دادن دروس و مباحث جدید در تاریخ، جغرافیا، ریاضیات، فیزیک و شیمی، به زبان عربی بودند، تا عموم مردم بتوانند از آن استفاده نمایند، چنان که کتابخانهی مفصلی از کتابهای عربی و فرانسه نیز برای استفاده عمومی راهاندازی کردند.
این عده از فعالان، مدتی بعد در قالب تشکلی به نام «جمعیت دانشآموزان قدیمی صادقیه» شناخته شدند، جمعیت مزبور در 23 دسامبر 1905 م، به ریاست خیرالله بن مصطفی تأسیس شد و هدف خود را نشر افکار تجدد خواهانهی تولید شده در صادقیه و بالا بردن سطح فکری ملّت تونس و توجه دادن به لزوم حرکت سریع به سوی پیشرفت و به دست آوردن افکار جدید و مهمتر از همه، ایجاد تبادل و ارتباط میان علمای زیتونه و مدرسان دانشگاهها قرار دادند. (9)
روشن بود که رهبران فکری تونس، پس از شکست شورشهای اعتراضی، به این نتیجه رسیده بودند که باید مسیر جدیدی در پیش گیرند که همان نشر تعلیم و آگاهی برای دفاع از هویت تونس و آشناسازی مردم با تمدن عربی و اسلامی بود. رهبران این جنبش فرهنگی جدید، که همگی دانشآموختگان صادقیه بودند، حمایت کامل رجال اصلاحطلب دانشگاه زیتونه، به ویژه شیخ سالم بوحجاب، را با خود داشتند. (10)
برای درک مفهوم و هدف این نوع از مقاومت، لازم است سرچشمههای آن را شناسایی کنیم: واقعیت آن است که پس از آن که افکار سید جمال در همهی سرزمینها، به ویژه سرزمینهای استعمار زده، منتشر شد، حرکت مقاومت در تونس نیز، در پیوند با شیوخی چون سنوسیها، بن عزوز، محمد بایرام و سالم بوحجاب و دیگر رجال زیتونه، آغاز شد. در سال 1884 م، شیخ محمد عبده به تونس سفر کرد و باعث تقویت این جریان شد. در نهایت نیز، تربیت شدگان این جریان بودند که به صورت متشکل فعالیت خود را آغاز کردند، که به آنها اشاره شد.
در سال 1902 م، شیخ عبدالعزیز ثعالبی، از شیوخ اصلاحطلب زیتونه، با بهرهیابی از آبشخور فکری سیدجمال و عبده از قاهره بازگشت و طلاب زیتونه و دیگر نخبگان پیرامون او را گرفتند، گرچه برای تضعیف این حرکت، همزمان تلاشهایی جریان داشت، اما ثعالبی کوتاه نیامد و به مثابه رهبر قدرتمندی ظاهر شد که حلقهی پیوند مبارزات سدهی نوزده به سدهی بیستم میلادی باشد. او ابتدا در سال 1895 م، روزنامهی سبیلالرشاد را تأسیس کرد و در سال 1905 م، نخستین کتاب خود را با نام روح آزادی در قرآن منتشر نمود، که به زودی به زبان فرانسوی نیز ترجمه شد. در سال 1919 م، وی کتاب دوم خود را با عنوان تونس الشهیده و مطالبها انتشار داد، که به شدّت مورد استقبال نخبگان قرار گرفت. (11) فعالیتهای «جمعیت دانشآموزان قدیمی صادقیه» نیز، همزمان با همین تحرکات ثعالبی، جریان داشت و هر دو، هدف یگانهای را دنبال میکردند؛ شاید تنها تفاوت در این بود که اهالی صادقیه کمی نوگراتر و متجدّدتر، و شیخ ثعالبی و دیگر شیوخ و یارانشان در زیتونه، سنتیتر و اسلامگراتر بودند، اما هر دو جریان با هدف احیای هویت تونس و جلوگیری از مستحیل شدن آن در استعمار فرانسه تلاش میکردند و چنان که دیدیم، با هم ارتباطهای منظمی نیز داشتند.
در عرصهی مبارزات مطبوعاتی نیز، این جریان حضور مستحکم و جدّی داشت، علاوه بر نشریهی الحاضره، که هفتهنامهای عرب زبان بود و بدان اشاره شد و انتشار آن توسط وارثان فکری خیرالدین پاشا و فرزندان صادقیه بلاانقطاع تا سال 1911 م ادامه داشت، (12) شمار نشریات و روزنامههای در حال انتشار، در فاصلهی سالهای 1888 تا 1910 م، از رشد چشمگیری برخوردار بود، به گونهای که در یک شمارش سطحی، میتوان 45 نشریه را بر شمرد؛ جالبتر آن که این شمار، بنابر گزارش ادارهی اطلاعات تونس، تا سال 1919 م به 110 نشریه رسید. البته، تمامی این نشریات متعلق به مسلمانان نبود و برخی از آنها به فرانسویها، ایتالیاییها و حتی یهودیان تونس تعلق داشت، اما به هر حال اکثرشان از آنِ مسلمانان به حساب میآمد. (13)
برای بررسی محتوای این نشریات مبارز و نیز نحوهی برخورد استعمار فرانسه با آنها، در ادامه نمونههایی را ذکر میکنیم: در سال 1904 م، دو هفتهنامهی عرب زبان، السعادة العظمی، توسط شیخ محمد خضر حسین از شیوخ زیتونه، منتشر شد که در آن، افکار مجلهی المنار منتشر میشد و به تفسیر آزاد قرآن میپرداخت و دربارهی گشوده بودن باب اجتهاد سخن میگفت. جریانهای ارتجاعی موجود در زیتونه، به شدّت با این نشریه و هرگونه انتشار آرای المنار در تونس، به بهانهی تزلزل در ارکان ایمان مردم، مخالفت میکردند؛ با این حال، این نشریه تا شمارهی 21 دوام آورد و افکار اسلام اصلاحی و علل انحطاط عالم اسلامی را تبیین مینمود. شمارگان این مجله 500 نسخه بود و هیئت تحریریهی آن را جمعی از مشایخ زیتونه به صورت داوطلبانه بر عهده داشتند، که از آن جمله بودند: محمد طاهر بن عاشور، عبدالعزیز مسعودی و سهیلی الشریف.
نشریهی بعدی هفتهنامهی المزعج بود، که توسط محمد بن عمران الماجری منتشر شد. این مجله با هدف خدمت به ارتباطات اسلامی، دفاع از حقوق زیتونیها، آزادی اندیشه و بیان و اصلاحات لازم برای وطن، از اول اوت 1906 م در شمارگان 1000 نسخه، منتشر میشد، اما مطالب آن خشم نظام استعماری را برانگیخت و در نهایت، با حکم حکومت، پس از چند ماه بسته شد. شیخ سلیمان الجادوی در نوامبر همان سال هفتهنامهی المرشد را راه انداخت که در آن علین نظام استعماری و تجاوزهایی که به اسلام و فرهنگ عربی میشد، مطلب مینوشت و شمارگان آن بین 1500 تا 2000 نسخه بود، جادوی به اتهام محتوای این نشریه به دادگاه فراخوانده و محاکمه گردید و به دو ماه زندان و 200 فرانک غرامت محکوم شد. «تونسیهای جوان» در اواخر سال 1907 م نشریهی تونسیها را منتشر کردند که آرمانهای ملیگرایانه در آن بسیار بزرگ به شمار میرفت و رسالت اصلی خود را دفاع از حقوق مردم و طرح مشکلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها میدانست. مجلهی الاسلام نشریهی دیگری بود که در سال 1908 م به همّت شیخ محمد هاشمی در راستای ترویج افکار اصلاحی اسلامی منتشر شد اما حکومت استعماری به سرعت آن را توقیف کرد. این روند مبارزات مطبوعاتی به طور منظم تا سالهای 1920 م ادامه داشت و شیوخ اصلاحطلب زیتونه و دانشآموختگان صادقیه در روندی خستگیناپذیر به ترویج اندیشههای ضد استعماری میپرداختند. (14) در این مدت، طبعاً، به اینکه ابزارهای مبارزه، جدید بود، جریانی که بیشتر گرایشهای ملّی و مردمی داشت و کمتر سنتی بود، میتوانست پر تلاشتر جلوه نماید؛ لذا از این زمان، یعنی دهههای نخست سدهی بیستم میلادی شاهد انتقال آرام رهبری مبارزات، از رهبران اسلامگرا به رهبران ملّیگرا و متجدد هستیم، که البته خاستگاهشان نهادهای اسلامی، مانند زیتونه و یا صادقیه بود.
از سوی دیگر، مبارزات مدنی و مطبوعاتی، فضا را برای طرح آشکارتر مطالبات فراهم کرده بود؛ بشیر الصفر، عضو هیئت تحریریهی الحاضره و عضو مؤسس جمعیت دانشآموزان قدیم صادقیه، که اکنون ریاست اوقاف را در تونس بر عهده داشت، در جشن روز 24 مارس 1906 م، در حضور وزیر مختار فرانسه سخنرانی نسبتاً تندی ایراد کرد که در آن حکومت را به اتخاذ تدابیری برای کاهش آثار بحران اقتصادی بر ملت تونس، تشویق صنایع مونتاژ، حمایت از کشاورزی، حمایت از کارگران تونسی و گسترش آموزشهای عمومی فرا خواند؛ به رغم آن که سخنرانی مزبور چندان شدید نبود، اما استعمار آن را برنتافت و لذا اندکی بعد، بشیر از مسئولیت اوقاف عزل، و به بهانهی مأموریت، به شهر سوسه اعزام شد تا دور از پایتخت به سر ببرد. (15)
هم او در سال 1907 م، با همراهی «ثعالبی» و «علیباش حانبه»، دست به تأسیس جمعیت شبه حزبی به نام «تونسیهای جوان»، زد. این جمعیت جدید، بیش از گذشته، در تحت تأثیر افکار ملّیگرایی عربی در خاور نزدیک، که آن زمان در اوج خود بود، و نیز الگوی عملکرد «ترکان جوان» در ترکیه، قرار داشت. میتوان اعضای آن را با عبارت نامأنوس «بورژواهای شهرنشین سنتی» (16) توصیف کرد!
«تونسیهای جوان» در اواخر سال 1907 م نشریهی تونسیها را منتشر کردند که آرمانهای ملیگرایانه در آن بسیار بزرگ به شمار میرفت و رسالت اصلی خود را دفاع از حقوق مردم و طرح مشکلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها میدانست. (17) نشریهی مزبور به زبان فرانسوی منتشر میشد، تا صدای مبارزان تونسی به گوش مقامات فرانسوی نیز رسانده شود. اگرچه جمعیت از طریق روزنامهاش سعی کرد برای طرح مطالبات خود، همواره ادبیات مسالمتآمیزی به کار گیرد، اما حکومت استعماری حملات شدیدی متوجه آن نمود؛ البته، در نهایت، مجبور شد نرمش نشان دهد در روزهای 6 تا 8 اکتبر 1908م، کنفرانسی در پاریس برگزار شد، تا در آن، مطالبات مردم تونس شنیده شود؛ هفت نفر از اعضای جمعیت مزبور در این کنفرانس شرکت کردند و نظرات خود را دربارهی برخی از مواضع حیاتی مردم، مانند گسترش آموزش، ساماندهی اوقاف اسلامی، کشاوزی، دادگستری و آموزش دختران مسلمان، ارائه نمودند.
پس از بازگشت، حزب مزبور بیشتر احساس اقتدار میکرد؛ و لذا، روند مبارزات تندتر و جدیتر شد در سال 1909 م، نخستین تجمع تونسیها در اعتراض به تلاش یهودیان برای جدایی از دادگستری تونس، برگزار شد. این نخستین حضور مدنی مردمی محسوب میشد که حدود 10/000 تونسی در آن شرکت داشتند در سال 1910 م، هنگامی که طلاب زیتونه خواستار اصلاح نظام آموزشی خود بودند، علی باش حانبه به نمایندگی از سوی جمعیت، در تجمع آنها سخنرانی کرد و با ایشان اعلام همبستگی نمود، که این امر به نزدیکی بیشتر این دو جریان انجامید. (18) اما در ضمن سالهای 1911 و 1912 م، حوادث سهمگینی در تونس رخ داد که پیامدهای سنگینی برای جامعه و مبارزان تونسی داشت و نقطه عطفی در آغاز قرن بیستم محسوب میشد.
واقعهی مشهور به «الزلاج» و نخستین درگیری شدید مردمی در شهر تونس، بین تودههای مردم و نیروهای استعماری بود که در 7 نوامبر سال 1911 م رخ داد. ماجرا از این قرار بود که زمین «مقبرةالزلاج»، که مقبرهای مقدس و محترم در نزد ساکنان تونس محسوب میشد، در اقدامی شگفتانگیز، توسط شهرداری مصادره و به عنوان زمین زراعی ثبت شد. این رویداد، کبریتی بر انبار باروت بود و اعتراضهای گستردهی مردمی را به دنبال داشت، که در این درگیریهای خیابانی 8 نفر از اتباع فرانسه و ایتالیا به قتل رسیدند و دهها نفر از تظاهرکنندگان دستگیر، و دست کم 7 نفر از آنها اعدام شدند، و تظاهرات به شدیدترین صورت سرکوب گردید. بلافاصله، شهر تونس به محاصرهی نظامی ارتش فرانسه درآمد و تمامی مطبوعات عرب زبان توقیف شدند و فضای حکومت نظامی بر شهر حاکم گردید. (19)
حادثهی بعدی، حادثهی موسوم به «تراموا» بود، که گرچه علت آن بسیار خطیر به نظر نمیرسید، اما آشکارا از خشم عمومی مردم حکایت میکرد و نشانههای ظهور مقاومت مردمی در این کشور را به نمایش میگذاشت. در 8 فوریهی سال 1912 م، کودکی تونسی در اثر حادثهای در تراموا گشته شد. که مقصر آن رانندهی ایتالیایی تراموا بود، مردم نیز که از اشغال لیبی توسط ایتالی خشمگین بودند و خشمشان مضاعف شده بود، شب هنگام به خطوط تراموا حمله کردند و آشوبی آغاز شد که حتی مطالبات کارکنان بومی تراموا نیز به آن پیوند خورد بحران تا جایی پیش رفت که استعمار فرانسه دست به دامان جمعیت جوانان تونسی شد و «علی باش حانبه» به نمایندگی از سوی جمعیت مزبور، اقدام به وساطت بین مردم و شرکت تراموا نمود. (20)
این دو حادثهی پیاپی، به فرانسه نشان داد که شرایط در تونس به مرز خطرناکی رسیده، لذا به فاصلهی کوتاهی پس از این حادثه، در سحرگاه 13 مارس سال 1912 م، نیروی استعمار، 7 نفر از رهبران حرکت «جوانان» را دستگیر نموده، 4 نفرشان را به خارج تبعید کرد و 3 نفر بقیه را در تونس به زنان افکند. تبعید شدگان، که علی باش حانبه و برادرش محمد نیز جزوشان بودند، پس از آغاز جنگ جهانی اول، به ژنو رفتند و در آنجا با انتشار مجلهی المغرب العربی به زبان فرانسوی، به دفاع از مسئلهی تونس به طور خاص، و مسائل مغرب عربی به طور عام، پرداختند. (21) شعار این جماعت، وحدت مسلمانان در تحت فرمان خلیفهی عثمانی در نبرد با دشمنان اسلام بود. آنان با فرا خواندن فرزندان شمال آفریقا، به ویژه اسرایی که در زندان آلمان بودند، به حمایت از خلیفه، از آنان میخواستند به آلمان بپیوندند که همپیمان خلیفه بود، و با فرانسه، انگلیس و روسیه به دشمنی برخیزند که دول استعماری بودند؛ تا سرزمینهای اسلامی تحت سلطهی آنها آزاد شوند. مجموعهی مزبور، با همین هدف و شعار، در اواخر سال 1916 م کمیتهی استقلال الجزایر و تونس را در برلین پایهگذاری کردند و همزمان با کنفرانس برن، منشور آن را با عنوان مطالبات ملتهای الجزایر و تونس صادر کردند و در آن، ضمن محکوم نمودن نظام بندگی در این دو کشور، صریحاً خواستار استقلال این کشورها از استعمار فرانسه شدند. (22)
اما در داخل تونس، در طول جنگ جهانی فعالیتهای مبارزاتی تقریباً متوقف شده و با رکود کامل رو به رو بود. تنها پس از مرگ نابهنگام «علی باش حانبه» اینگونه پیش آمد که عبدالعزیز ثعالبی که در آن زمان جایگزین او در رهبری حرکت ملی محسوب میشد، و البته مواضع معتدلتری در طول جنگ داشت، تصمیم گرفت مطالبات تونسیها را از طریق ارتباط مستقیم با پاریس پیگیری نماید. بنابراین، از ژوئیهی سال 1919 م در پاریس مستقر شد و تلاشهای فراوانی در قالب سخنرانی، خطابه، انتشار مقالات در روزنامهها و تشریح مسائل تونس به کار بست و با رهبران احزاب مختلف فرانسه و سازمانهای حقوق بشری ارتباط برقرار نمود. کتاب معروف التونس الشهیده نیز محصول همین ایام بود.
ایجاد مجلس قانونگذاریی که دولت در برابر آن مسئول باشد، ایجاد شوراهای محلی و شهرداریهای منتخب، ایجاد دستگاه قضایی مستقل از قوهی مجریه، گسترش آموزشهای عمومی، تضمین آزادیهای مدنی همهی مردم، (23) از جملهی مطالباتی بود که ثعالبی در پاریس به جد پیگیری میکرد و قولهایی نیز از برخی مقامات، به ویژه احزاب چپ فرانسه، گرفته بود. در واقع، شرکت بیش از 600 هزار نفر تونسی در ارتش فرانسه در طی جنگ جهانی اول این امید را برای مبارزان ملی به وجود آورده بود که به نشانهی قدردانی شاهد اقداماتی در راستای حقشناسی خواهند بود؛ اما در نهایت شگفتی، نه تنها چنین نشد، بلکه فرانسه پس از پیروزی در جنگ جهانی اول، بر شدت استعمار خود علیه تونسیان افزود و این امر بر خشم طبقات مختلف مردم اضافه کرد. غصب مجدد و گستردهی اراضی کشاورزی، خشم شدید کشاورزان، و تجاوز به املاک اوقافی، خشم شیوخ طریقتهای دینی و بازگشت دولت استعمارگر فرانسه به سیاست مهار تولیدات متنوع صنعتی، خشم صنعتگران و خرده تاجران تونسی را در پی داشت.
علاوه بر آن تداوم تبعیض شدید میان نخبگان و تحصیل کردگان تونسی و اروپاییان، خشم این طبقه را نیز در پی داشت. استمرار سیاست مقروض نمودن تونس و شهروندان و بانکها و مؤسّسات مالی تونسی، افزایش میزان مالیاتها، ملزم کردن جوانان تونسی 20 ساله به خدمت اجباری سربازی 3 ساله و یا خرید آن با پرداخت مبلغ 1000 فرانک به ارتش، از دیگر اقدامات شدید فرانسه در راستای توسعهی نفوذ استعماری در تونس، پس از جنگ جهانی اول بود. (24)
در پی این حوادث، جریان مبارزه به این آگاهی رسید که متشکلتر و در قالب یک حزب تمام عیار سیاسی به صحنه آید و مبارزات خود را به صورت سراسر پیگیری کند. از همین رو، در فوریهی سال 1920 م، ثعالبی در طی نطقی خطاب به یارانش در تونس، اعلام کرد که شرایط موجود امکان الغای مستقیم نظام تحتالحمایگی را اجازه نمیدهد؛ بنابراین آنا را به ایجاد یک حزب سیاسی با هدف مطالبهی تدوین قانون اساسی، تشویق کرد. در پاسخ به این دعوت، مبارزان اجتماعات متعددی برگزار کردند و سرانجام در ژوئن همان سال ضمن اجتماعی رسمی، بر اعلان تأسیس «حزب الحرالدستوری التونسی» توافق کردند. (25)
حزب مزبور در گام نخست موارد زیر را پیگیری میکرد: تدوین قانون اساسی برای تونس، تشکیل پارلمانی متشکل از تونسیها و فرانسویها که از طریق رأی عمومی انتخاب شوند، تفکیک میان قوهی اجرایی، قانونگذاری و قضایی، تساوی حقوق و دستمزد برای کارمندان و کارگران تونسی و فرانسوی، آزادی مطبوعات و اجتماعات. (26) روشن است که تمامی این اصول با زیرکی از اصول انقلاب کبیر فرانسه الهام گرفته شد تا استعمار بهانهی آشکاری برای عدم پذیرش آن نداشته باشد.
در کنار این تحرک اساسی و گسترده، کارگران تونسی بازگشته از فرانسه در سال 1924 م، نخستین شرکت تعاونی و اولین اتحادیهی تجاری را در تونس بنیان نهادند و به فعالیت علیه سلطهی بلامنازع فرانسه پرداختند و در این راه اعتصابات سراسری را تدارک دیدند، البته، فرانسه باز هم با شدّت عمل برخورد کرد و اعتصابات را در هم شکست و رهبران مخالف را به زندان افکند. (27)
روشن است که مجموعهی تحولات جامعهی تونس، پس از جنگ جهانی اول، آشکارا قرار گرفتن در آستانهی وضعیت انقلابی را نشان میدهد، وضعیت انقلابیای که از این زمان به طور مستمر در قالب مبارزات مدنی، سیاسی و گاه مسلحانه پیگیری شد و سرانجام به استقلال تونس از فرانسه منجر گردید. همچنین، روشن است که، برخلاف مبارزات دهههای میانی و پایانی سدهی نوزدهم میلادی، که جریانهای اسلامگرای زیتونه و نهادهای برخاسته از آن، محوریت و رهبری مبارزات را بر عهده داشتند، در دهههای آغازین سدهی بیستم میلادی، با گونهای تغییر تدریجی در کادر رهبری مبارزات به سوی جریانها و افراد ملیگرا رو به رو هستیم، جریانها و افرادی که، اگر به خاستگاهشان بازگردیم، باز هم به زیتونه، صادقیه و دیگر نهادها و تشکلهای منشعب از آن میرسیم؛ اما در دورهی مورد بحث اینان ترجیح دادند که بیشتر با رویکرد و شعارهای ملیگرایانه مبارزات خود را پیگیری کنند. علت آن نیز، هم سابقهی تجدد و اصلاحات سیاسی و اجتماعی در تونس از زمان خیرالدین پاشا و ورود اندیشهها و آموزههای نو به این کشور بود، و هم فضای عمومی منطقه که تحت تأثیر جنبشهای مصر و خاور نزدیک قرار داشت. در آن دوران، علماء و نهادهای دینی، گرچه در مبارزه همراه بودند و همدل، و از هیچ کمکی دریغ نمیکردند، اما نقش آنها در رهبری، حاشیهای به نظر میرسید. شاید مهمترین اتفاق از این سنخ، مطالبات مدرسّان و طلاب زیتونه در سال 1944 م بود، که پس از دیدار با ژنرال کافرو، نمایندهی امور اسلامی مجلس فرانسه که برای ارتباط با مدرسان زیتونه در اکتبر سال 1943 م به تونس سفر کرده بود، در محل جمعیت خلدونیه، مطرح شد. شیخ محمد فاضل بن عاشور به نمایندگی از سوی همکارانش، خطابهای ایراد کرد و در آن رسماً خواستار اصلاحات بنیادین در نظام آموزشی زیتونه شد. پس از این دیدار، علماء دیگر منتظر جواب پاریس نماندند، ابتدا با محمد امین بای دیدار کردند و وقتی باز هم نتیجه نداد، در دسامبر همین سال دست به اعتصاب از تدریس زدند. فرانسه تهدید کرد که اعتصاب را به معنای مبارزه با حکومتی تلقی خواهد کرد. اما اعتصاب دو ماه کامل ادامه یافت و سرانجام وزیر مختار مجبور شد به خواستههای شیوخ زیتونه تن دهد؛ بدینسان، روز 6 فوریهی سال 1944 م اعتصاب تمام شد، و در آوریل، اقدامات اصلاحی در هر دو حوزهی اداری - مالی و آموزشی آغاز شد. در راستای اصلاح برنامههای آموزشی ضمن اجتماعی در اکتبر همین سال، کمیتههای مرکزی مرکب از مشایخ زیتونه به سرپرستی فاضل بن عاشور با 10 هیئت تخصصی شکل گرفت و پس از یک سال کار کارشناسی، برنامهی جامع اصلاحی خود را ارائه کرد و بار دیگر حکومت مجبور شد در طی حکمی، بن عاشور را به عنوان شیخ جامع زیتونه منصوب کند تا وی مجری اصلاحات مزبور باشد. (28)
پینوشتها:
1. التلیلی العجیلی، صدی حرکة الجامعة الاسلامیة فی المغرب العربی (1876- 1918 م)، تونس: دارالجنوب للنشر، 2005، صص 3- 6؛ برای بررسی دقیقتر مظاهر و نشانههای این گرایش مردمی، به ویژه در جریان جنگ جهانی اول، بنگرید به: همین کتاب، صص 288- 293.
2. لاپیدوس، همان، صص 788- 789.
3. التیمومی، همان،صص 62- 66.
4. لاپیدوس، همان، ص 971.
5. برای مطالعهی تحرکات ضد استعماری این گروهها، ر. ک: التیمومی، همان، صص 137- 143.
6. عروسیة الترکی، فصول فی تاریخ الحرکة الوطنیه فی تونس المعاصرة، صفاقس: دارنهی، 2005، صص 51- 57.
7. التیمومی، همان، صص 53- 54.
8. حسینی، همان، ص 161؛ لاپیدوس، همان، ص 971.
9. المحجوبی، همان، ص 132؛ حسینی، همان، ص 162.
10. حسینی، همان، ص 161.
11. الزمزمی، همان، صص 140- 141.
12. المحجوبی، همان، ص 128.
13. علی الزیدی، الزیتونیون، دورهم فی الحرکة الوطنیه التونسیه (1904 تا 1945)، صفاقس: کلیة الآداب و العلوم الانسانیه، 2007، ص 32.
14. برای تفصیل بیشتر دربارهی این موضوع، ر. ک: الزیدی، همان، صص 32- 40.
15. حسینی، همان، ص 161.
16. بالتا، همان، ص 61.
17. المحجوبی، همان، ص 139.
18. حسینی، همان، صص 162- 163.
19. المحجوبی، همان، ص 143.
20. همان، صص 148- 149.
21. حسینی، همان، ص 163.
22. المحجوبی، همان، صص 154- 155.
23. حسینی، همان، ص 164.
24. المحجوبی، همان، صص 183- 203.
25. حسینی، همان، ص 164.
26. بالتا، همان، ص 61.
27. لاپیدوس، همان، ص 972.
28. حمادی الساحلی، تراجم و قضایا معاصرة، بیروت: دارالمغرب الاسلامی، 2005 م، صص 147- 150.
برومند اعلم؛ عباس، (1392)، بررسی تطبیقی جنبشهای اسلامی الجزایر و تونس (تبار اندیشهای و دگرگونی تاریخی)، تهران: پژوهشکدهی تاریخ اسلام، چاپ اول.