نویسنده: حسین شیخ رضایی
ابوعلی حسین بن عبداللهبن سینا یکی از بزرگترین فیلسوفان، پزشکان، ریاضیدانان و منجّمانی است که تاریخ ایران و جهان به خود دیده است. ابنسینا علاوه بر مقامی که نزد مسلمانان دارد و به القابی مانند شیخالرئیس و حجّةالحق مفتخر شده است، نزد مردم مغرب زمین نیز شهرت فراوانی دارد؛ زیرا کتابهای فلسفی و پزشکی او تا مدّتها متون درسی دانشگاههای مغرب زمین بوده است.
خوشبختانه ابنسینا خود به نوشتن زندگینامهاش پرداخته و پس از مرگش نیز یکی از شاگردانش به نام ابوعبید جوزجانی آن را تکمیل کرده است. به همین دلیل، اطّلاعات ما از زندگی او تقریباً کامل است.
ابنسینا در سال 370 هـ . ق. در یکی از روستاهای اطراف شهر بخارا دیده به جهان گشود. بخارا در آن زمان پایتخت دولت سامانیان و مرکز علم و ادب بود. پدر ابنسینا در اصل از مردم بلخ بود که پس از مهاجرت به بخارا، دولت سامانی او را برای حکومت در یکی از توابع بخارا به آن جا فرستاد. ابنسینا تا پنج سالگی در آن جا بود امّا بعد همراه خانوادهاش به بخارا بازگشت و از آن جا که استادان این شهر در دانشهای گوناگون مشهور بودند، زمینهی تربیت ابنسینا فراهم شد. پدر ابنسینا علاقهی بسیاری به تربیت فرزند خود نشان میداد و انواع وسایل تحصیل را برای او فراهم میکرد. ابنسینا در ده سالگی صرف و نحو و علوم ادبی را فرا گرفت و با قرآن آشنایی کامل یافت. آن زمان،پدر و برادر بزرگ ابنسینا که هر دو اسماعیلی مذهب بودند، کمکم شروع به تربیت او به روش اسماعیلیان کردند و از آن جا که آموزش ریاضیّات در نظر آنان جایگاه مهمّی داشت، ابنسینا را برای آموزش حساب هندی نزد سبزی فروشی که گویا تنها معلّم این رشته در بخارا بود، فرستادند. همزمان، او نزد استاد دیگری نیز به آموزش فقه مشغول شد. امّا چندی نگذشت که ریاضیدان مشهوری به نام ابوعبدالله ناتلی به بخارا آمد و پدر ابنسینا از او دعوت کرد تا برای آموزش فرزندش به خانهی آنان برود. به این ترتیب، ابنسینا کتابهای اصول هندسه اقلیدس، المجسطی اثر بطلمیوس و بخشی از منطق ارسطو را نزد این استاد فرا گرفت. استعداد و نبوغ ابنسینا به سرعت بر استاد معلوم شد. ابنسینا در مدّت کمی چنان بر این کتابها تسلّط یافت که استاد به برتری او بر خود اعتراف کرد. آنگاه به سفارش استاد، ابنسینا خود به تنهایی به مطالعهی کتابها پرداخت و بسیاری از مشکلات استاد را نیز حل کرد.
پس از مدّتی، ناتلی از بخارا سفر کرد و ابنسینا مدتی به مطالعهی علوم طبیعی و الهی پرداخت و سپس به علم طب علاقهمند شد. او این علم را نزد چند تن از استادان بخارا فرا گرفت و باز چیزی نگذشت که در این دانش پیش رفت و از استادان خویش بالاتر ایستاد. ابنسینا که در طب به مقامی والا رسیده بود، به کار معالجهی بیماران و یافتن مداوای بسیاری از بیماریها از طریق تجربه پرداخت. در آن زمان، بیش از شانزده سال نداشت.
پس از آن، ابنسینا دو سال را صرف مطالعهی فلسفه، به ویژه فلسفهی ارسطو کرد. ابتدا هر چه به مطالعهی آثار ارسطو میپرداخت. چیزی از آن نمیفهمید. گویند که او کتابی از ارسطو را چهل بار خواند و حتّی آن را از حفظ کرد، امّا همچنان دروازهی معنی بر او بسته بود. تا آن که سرانجام کتابی از فارابی در شرح مقصود ارسطو به دست آورد. ابنسینا به کمک آن کتاب، در فلسفه نیز پیش رفت و در آن استاد شد. ابنسینا همواره به نقش فارابی در پیشرفت فلسفی خود اشاره کرده و او را استاد خویش خوانده است.
اکنون دیگر علمی در زمانه نبود که ابنسینای هجده ساله اطلاعی از آن نداشته باشد و در آن به عنوان دانشمند تراز اوّل مطرح نباشد. سالها بعد که وقت بیشتری را به مطالعه اختصاص داد، نوشت «در تمام این سالها چیزی بیش از آن که در هجده سالگی میدانستم، نیاموختهام و صرفاً همان دانشها را با جزییات بیشتر تکرار کردهام.» ابنسینا را بزرگترین فیلسوف مشّائی جهان اسلام میدانند. کلمهی «مَشّاء» در اصل به معنای کسی است که بسیار زیاد راه میرود. دلیل این نامگذاری آن است که ارسطو هنگام آموزش فلسفه به شاگردان خود، همراه با آنان به قدم زدن و راه رفتن میپرداخت و در همان حال به تدریس هم مشغول بود. از آن پس به فلسفهی ارسطو و آموزشهای خاصّ او نام فلسفهی مشّاء دادهاند. امّا دلیل آن که ابنسینا را فیلسوف مشائی میدانند، آن است که او نیز همچون فارابی به پیروی از افکار و نظرات ارسطو پرداخت؛ اما مانند فارابی، بسیاری از چیزهایی را که او به عنوان تعالیم ارسطو در نظر گرفت، در حقیقت مربوط به شرح و تفسیرهای فیلسوفان نوافلاطونی پس از ارسطو بود. امّا در آن زمان، حادثهای خوش، دری جدید به زندگی ابنسینا گشود. پادشاه سامانی به سختی مریض شد و هیچ کدام از پزشکان دربار موفق به معالجهی او نشدند. ابنسینا برای معالجهی پادشاه دعوت شد و در درمان او توفیق یافت. پادشاه که از بستر بیماری برخاست، برای جبران کار ابنسینا، به او اجازه داد تا از کتابخانهی سلطنتی سامانیان که مجموعهی بسیار نفیسی از کتابهای عملی را در خود داشت، استفاده کند. این کتابخانه اتاقهای متعدّدی داشت و در هر اتاق، صندوقهای بسیاری از کتاب موجود بود،کتابهایی از شعر و ادب گرفته تا علوم طبیعی و فلسفی، ابنسینا به این گنجینه دست یافت و با ولع تمام شروع به مطالعهی آن کرد. او گفته که در آن کتابخانه به کتابهایی برخورده است که بسیاری حتّی از نام آنها هم بیخبر بودهاند. امّا متأسّفانه این کتابخانه در سالهای بعد، از میان رفت.
ابنسینا در بیست و یک سالگی نخستین کتابهای خود را نوشت. این کتابها شامل یک کتاب در ریاضیّات، مجموعهای بیست جلدی در علوم مختلف و یک کتاب در اخلاق است.
یک سال بعد، پدر ابنسینا در گذشت و او مدّتی را به دنبال کردن شغل پدر در دربار گذراند. امّا در آن زمان، اوضاع بخارا ناآرام شد و شهر رو به هرج و مرج گذاشت. از این رو، ابنسینا ترجیح داد بخارا را ترک کرد و به شهر گرگانج، پایتخت خوارزمشاهیان برود. در آن جا پادشاه و وزیر به نیکی از ابنسینا استقبال کردند و او نیز چند کتاب برای وزیر نگاشت. در آن شهر،ابنسینا فرصت یافت تا با بسیاری از دانشمندان بزرگ زمان، از جمله ابوریحان بیرونی، به تبادل نظر بپردازد. بین ابنسینا و ابوریحان، پرسش و پاسخهایی نیز در رشتههای مختلف علمی رد و بدل شد.
امّا اوضاع خوارزم نیز آرام نماند و احتمال آن که سلطان محمود غزنوی خوارزم را به تصرّف درآورد، بیشتر شد. ابنسینا از ترس آن که مبادا گرفتار سلطان محمود شود، بار دیگر راه سفر را در پیش گرفت و به سمت گرگان به راه افتاد. در آن زمان در گرگان امیری علمدوست به نام شمسالمعانی قابوسبن وشمگیر حکومت میکرد که حمایتهای فراوانی از دانشمندان میکرد. ابنسینا هم به این امید، راه گرگان را در پیش گرفت. امّا در این سفر، بخت با ابنسینا همراه نبود. هنگامی که او به گرگان رسید، دریافت که امیر دانشدوست، چندی پیش مرده است. پس از آن، ابنسینای مایوس، بار دیگر به روستایی در خوارزم سفر کرد. امّا در آن جا بیماری سختی گریبان او را گرفت و بار دیگر به گرگان بازگشت. این بار او با یکی از بزرگترین شاگردان آیندهاش، یعنی ابوعبید جوزجانی آشنا شد. جوزجانی همان کسی است که پس از ابنسینا زندگینامهی او را کامل کرده است.
ابنسینا مدّتی در گرگان ماند. گویا او در این مدّت، چندی به کارهای دولتی پرداخته و بعضی از کتابهای خود را هم نگاشته است. پس از مدتی، ابنسینا برای معالجهی یکی از امیران ری به آن جا رفت و پس از درمان او، چندی هم در ری ماند. امّا او ماندن در ری را نیز انتخاب نکرد و بار دیگر راه سفر در پیش گرفت. ابتدا به قزوین و سپس برای دیدن پادشاه آل بویه به همدان رفت. در همدان، او پادشاه آلبویه را معالجه کرد. پادشاه نیز ابنسینا را از نزدیکان خود کرد و مقام وزارت خود را به او داد. ورود ابنسینا به کارهای سیاسی، گرچه باعث دوری او از کارهای علمی نشد، امّا باعث شد تا بسیاری با او از در دشمنی درآیند. ابنسینا در این دوره کتاب شفا، یکی از مهمترین کتابهای فلسفی و بزرگترین شاهکار خود را نوشت.
پس از چندی، پادشاه درگذشت و پسرش به سلطنت رسید. پادشاه جوان از ابنسینا خواست تا همچنان در مقام وزارت باقی بماند، امّا ابنسینا علاقهای به ماندن در همدان نداشت و میخواست به اصفهان برود. به همین دلیل، نامههایی نیز با امیر اصفهان ردوبدل کرد. همین کار باعث شد تا ابنسینا مورد سوء ظن قرار گیرد و در قلعهای نزدیک همدان زندانی شود. ابنسینا چهار ماه در این زندان محبوس ماند و چند کتاب مهم خود را در آن جا نگاشت. در جریان حملهی امیر اصفهان به همدان، ابنسینا موفق شد از فرصت استفاده کند و با لباس مبدّل درویشان، همراه شاگردش جوزجانی بگریزد.
ابنسینا به اصفهان رفت. اصفهان در آن زمان مرکز مهمّی در علم و فرهنگ بود. و او موفّق شد مدّتی را در آرامش به مطالعه و نوشتن بپردازد. او پانزده سال در اصفهان، در کمال آرامش به کار پرداخت و برخی از مهمترین کتابهایش را مانند نجات و نیز دانشنامهی علایی- که به زبان فارسی است- تألیف کرد. در آن ایام، علاقهی خاصیّ هم به نجوم پیدا کرد و ساختمان رصدخانهای را آغاز کرد که متأسّفانه به پایان نرسید. یکی دیگر از مزایای اصفهان برای ابنسینا آن بود که دانشمندان این شهر دربارهی نوشتههای او دقّت بسیار کردند و ایرادهایی که آنان از ابنسینا گرفتند، باعث شد که او با اصلاح روش خود، از آن پس کتابهایش را به سبکی آسانتر و پختهتر بنویسد.
امّا دوران آرامش اصفهان نیز بر سر رسید. سلطان مسعود غزنوی، فرزند سلطان محمود، به اصفهان یورش برد و در همین حمله، بسیاری از نوشتههای ابنسینا نابود شد. ابنسینا که بر اثر بیماری «قولنج» و اوضاع ناآرام اطرافش بسیار ضعیف شده بود، بار دیگر به همدان بازگشت و پس از مدّتی در همان جا، به سال 428 هـ .ق. در پنجاه و هفت سالگی درگذشت و پیکرش را همان جا به خاک سپردند. به این ترتیب، زندگی دانشمندی که گرفتاریهای سیاسی فراوانی داشت و فراز و فرود بسیاری را دید، به پایان رسید.
بیشتر نویسندگان، ابنسینا را مردی زیبا و نیرومند توصیف کردهاند. او با وجود تمام گرفتاریهای روز، شبها در مجالس به شبنشینی و خوشگذرانی میپرداخت و پس از خاتمهی مهمانی، به نوشتن رسالههای علمی و فلسفی مشغول میشد. قدرت تمرکز او عالی بود و در آن زندگی پرتلاطم، آثاری با دقّت علمی فراوان نوشت. حتّی گفتهاند که متن بسیاری از آثارش را در جنگ یا بر پشت اسب گفته و شاگردانش نوشتهاند.
ابنسینا در رشتههای طب، ریاضی، علوم طبیعی، علوم دینی، فلسفه و عرفان کتابهایی نوشته است. امّا ما در این فصل، اشارهی مختصری به بخشی از فلسفهی او میکنیم تا نشان دهیم که او چگونه درصدد پیوند دادن دین و فلسفهی یونان بوده است و پرداختن به کارهای علمی او را به فصلهای آینده موکول میکنیم.
ابنسینا را بزرگترین فیلسوف مشّائی جهان اسلام میدانند. کلمهی «مَشّاء» در اصل به معنای کسی است که بسیار زیاد راه میرود. دلیل این نامگذاری آن است که ارسطو هنگام آموزش فلسفه به شاگردان خود، همراه با آنان به قدم زدن و راه رفتن میپرداخت و در همان حال به تدریس هم مشغول بود. از آن پس به فلسفهی ارسطو و آموزشهای خاصّ او نام فلسفهی مشّاء دادهاند. امّا دلیل آن که ابنسینا را فیلسوف مشائی میدانند، آن است که او نیز همچون فارابی به پیروی از افکار و نظرات ارسطو پرداخت؛ اما مانند فارابی، بسیاری از چیزهایی را که او به عنوان تعالیم ارسطو در نظر گرفت، در حقیقت مربوط به شرح و تفسیرهای فیلسوفان نوافلاطونی پس از ارسطو بود.
ابنسینا ادامهدهندهی راه فارابی است. بسیاری از مطالبی را که فارابی به صورتی مختصر و کوتاه به آنها پرداخته، ابنسینا با جزییات بیشتری شرح داده و کاملاً روشن کرده است. ضمن آن که او با نبوغ خود، مسائل جدیدی را نیز به فلسفهی ارسطو افزود و آن را کاملتر کرد.
با عنوان مثال، ابنسینا دربارهی رابطهی جهان با خداوند، همچون فارابی به نظریه صدور معتقد بود؛ امّا نکتهی جالب آن است که او در این راه، یک گام از فارابی هم جلوتر گذاشت. به عقیدهی او عقلهای دهگانه، همان فرشتگاناند. میدانیم که فرشته، موجودی است که در دین اسلام و بسیاری ادیان دیگر به آن اشاره شده است، حال آن که یونانیان عقیدهای به فرشته نداشتهاند. به این ترتیب، ابنسینا هم فرشتگان را که در قرآن اشارههای زیادی به آنان شده، در نظام خود وارد کرد و هم نظام ارسطویی را حفظ کرد. این مثال میتواند نمونهای از سبک کار ابنسینا در تلفیق دین و فلسفه باشد.
امّا یکی از مشهورترین کارهای ابنسینا در فلسفه، بحث در مورد «وجود» و «ماهیّت» است. این بحث که از مهمترین کارهای ابنسیناست، در بسیاری موارد، از جمله اثبات وجود خداوند، به کار میآید.
هنگامی که ما هر یک از موجودات جهان را در ذهن خود در نظر میگیریم، میتوانیم بین دو جنبهی مختلف آنها تفاوت بگذاریم. جنبهی نخست هنگامی ظاهر میشود که میخواهیم بدانیم آن موجود چیست؛ یعنی ویژگیهای آن چیست. مثلاً فرض کنید ما حیوانی پستاندار، چهارپا، علفخوار، سیاه رنگ و .. را در ذهنمان تصوّر میکنیم. اگر از ما بپرسند که «این موجود چیست؟» در پاسخ میگوییم «اسب». ابنسینا به پاسخی که به پرسش از «چیستی» یک موجود میدهیم، «ماهیّت» میگوید، مثلاً در مثال ما، «ماهیت» آن موجود پستاندارد و چهارپا و علفخوار سیاه رنگ و ... «اسب» است.
امّا جنبهی دیگری که کاملاً از ماهیت جداست، «وجود» نام دارد. وجود یعنی آن که آیا آن چه ما در ذهن خود تصوّر کردیم در جهان خارج هست یا خیر. مثلاً اگر در ذهن خود اسبی را تصوّر کنیم، آن اسب در عالم خارج هم وجود دارد؛امّا اگر در ذهن خود کوهی از طلا را تصوّر کنیم، این تصوّر در عالم خارج وجود ندارد.
ابنسینا پس از آن که به تفاوت دو مفهوم ماهیت و وجود اشاره میکند، به بررسی رابطهی آنها میپردازد و سه نوع رابطهی مختلف را بین آنها توضیح میدهد. به نظر ابنسینا بعضی چیزها هستند که گرچه میتوانیم راجع به آنها سخن بگوییم و به عبارتی ماهیّت آنها را میدانیم، اما آنها هیچگاه نمیتوانند در عالم خارج وجود پیدا کنند. مثلاً فرض کنید که ما در مورد شکلی صحبت میکنیم که هر مربّع و هم دایره است؛ یعنی با وجود آن که مربّع است و چهار ضلع دارد، در همان حال دایره است. این شکل هیچگاه نمیتواند در عالم خارج وجود داشته باشد. یعنی نمیتوانیم در جهان بیرونی شکلی داشته باشیم که هم مربّع و هم دایره باشد.
دستهی دوم چیزهاییاند که وجود داشتن و وجود نداشتن آنها در عالم خارج ممکن است. مثلاً، فرض کنید که ما اسبی به رنگ بنفش را در ذهن خود تصوّر میکنیم. این اسب، هم ممکن است درسرزمینی دوردست وجود داشته باشد و هم ممکن است هرگز در جهان خارج به وجود نیامده باشد.
سرانجام، سومین گروه چیزهاییاند که حتماً باید در جهان خارج وجود داشته باشند. به نظر ابنسینا «خداوند» این گونه است. یعنی هرگاه ما خداوند را در نظر بگیریم و بگوییم که او موجودی است قدرتمند، دانا، مهربان و ... چنین موجودی حتماً باید در جهان خارج، هم وجود داشته باشد.
این تقسیمبندی سهگانه که در واقع از ابتکارات ابنسیناست و در کارهای ارسطو دیده نمیشود، پس از او مورد قبول بیشتر فیلسوفان و مسلمان و حتّی بسیاری از فیلسوفان غرب قرار گرفت و پایهی بسیاری از بحثهای بعدی شد. در این جا به یکی از استفادههای ابنسینا از این تقسیمبندی در زمینهی اثبات وجود خداوند اشاره میکنیم.
ابنسینا میگوید تمام آنچه ما هر روز در اطراف خود میبینیم، از قبیل حیوانات و درختان و کوه و حتّی خود ما، همگی متعلّق به گروه دوم این تقسیمبندی است. یعنی ممکن است آنها در جهان خارج وجود داشته باشند و ممکن است هرگز وجود نداشته باشند. امّا میبینیم که آنها در جهان خارج وجود دارند. این که آنها وجود دارند، دلیلی است بر آن که کسی آنها را به وجود آورده است. زیرا آنها خود توانایی به وجود آوردن خود را ندارند. کسی که به تمام موجودات اطراف ما وجود بخشیده، همان خداوند است که در گروه سوم جای دارد. خداوند وجودش را از هیچ کس نگرفته و همواره وجود داشته است. او به موجودات گروه دوم هم وجود بخشیده و آنها را خلق کرده است.
همانگونه که مشاهده میشود، ابنسینا در این جا با تغییراتی که در فلسفهی ارسطو به وجود آورده، آن را چنان بازسازی کرده است که بتواند به کمک آن، اصلیترین عقیدهی مسلمانان، یعنی وجود خداوند را اثبات کند. این نمونهای است از کار فیلسوفانی که به هماهنگی بین دین و فلسفه معتقد بودهاند.
منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین، (1390)، داستان فکری ایرانی-4: دوران طلایی ، تهران: نشر افق، چاپ سوم
خوشبختانه ابنسینا خود به نوشتن زندگینامهاش پرداخته و پس از مرگش نیز یکی از شاگردانش به نام ابوعبید جوزجانی آن را تکمیل کرده است. به همین دلیل، اطّلاعات ما از زندگی او تقریباً کامل است.
ابنسینا در سال 370 هـ . ق. در یکی از روستاهای اطراف شهر بخارا دیده به جهان گشود. بخارا در آن زمان پایتخت دولت سامانیان و مرکز علم و ادب بود. پدر ابنسینا در اصل از مردم بلخ بود که پس از مهاجرت به بخارا، دولت سامانی او را برای حکومت در یکی از توابع بخارا به آن جا فرستاد. ابنسینا تا پنج سالگی در آن جا بود امّا بعد همراه خانوادهاش به بخارا بازگشت و از آن جا که استادان این شهر در دانشهای گوناگون مشهور بودند، زمینهی تربیت ابنسینا فراهم شد. پدر ابنسینا علاقهی بسیاری به تربیت فرزند خود نشان میداد و انواع وسایل تحصیل را برای او فراهم میکرد. ابنسینا در ده سالگی صرف و نحو و علوم ادبی را فرا گرفت و با قرآن آشنایی کامل یافت. آن زمان،پدر و برادر بزرگ ابنسینا که هر دو اسماعیلی مذهب بودند، کمکم شروع به تربیت او به روش اسماعیلیان کردند و از آن جا که آموزش ریاضیّات در نظر آنان جایگاه مهمّی داشت، ابنسینا را برای آموزش حساب هندی نزد سبزی فروشی که گویا تنها معلّم این رشته در بخارا بود، فرستادند. همزمان، او نزد استاد دیگری نیز به آموزش فقه مشغول شد. امّا چندی نگذشت که ریاضیدان مشهوری به نام ابوعبدالله ناتلی به بخارا آمد و پدر ابنسینا از او دعوت کرد تا برای آموزش فرزندش به خانهی آنان برود. به این ترتیب، ابنسینا کتابهای اصول هندسه اقلیدس، المجسطی اثر بطلمیوس و بخشی از منطق ارسطو را نزد این استاد فرا گرفت. استعداد و نبوغ ابنسینا به سرعت بر استاد معلوم شد. ابنسینا در مدّت کمی چنان بر این کتابها تسلّط یافت که استاد به برتری او بر خود اعتراف کرد. آنگاه به سفارش استاد، ابنسینا خود به تنهایی به مطالعهی کتابها پرداخت و بسیاری از مشکلات استاد را نیز حل کرد.
پس از مدّتی، ناتلی از بخارا سفر کرد و ابنسینا مدتی به مطالعهی علوم طبیعی و الهی پرداخت و سپس به علم طب علاقهمند شد. او این علم را نزد چند تن از استادان بخارا فرا گرفت و باز چیزی نگذشت که در این دانش پیش رفت و از استادان خویش بالاتر ایستاد. ابنسینا که در طب به مقامی والا رسیده بود، به کار معالجهی بیماران و یافتن مداوای بسیاری از بیماریها از طریق تجربه پرداخت. در آن زمان، بیش از شانزده سال نداشت.
پس از آن، ابنسینا دو سال را صرف مطالعهی فلسفه، به ویژه فلسفهی ارسطو کرد. ابتدا هر چه به مطالعهی آثار ارسطو میپرداخت. چیزی از آن نمیفهمید. گویند که او کتابی از ارسطو را چهل بار خواند و حتّی آن را از حفظ کرد، امّا همچنان دروازهی معنی بر او بسته بود. تا آن که سرانجام کتابی از فارابی در شرح مقصود ارسطو به دست آورد. ابنسینا به کمک آن کتاب، در فلسفه نیز پیش رفت و در آن استاد شد. ابنسینا همواره به نقش فارابی در پیشرفت فلسفی خود اشاره کرده و او را استاد خویش خوانده است.
اکنون دیگر علمی در زمانه نبود که ابنسینای هجده ساله اطلاعی از آن نداشته باشد و در آن به عنوان دانشمند تراز اوّل مطرح نباشد. سالها بعد که وقت بیشتری را به مطالعه اختصاص داد، نوشت «در تمام این سالها چیزی بیش از آن که در هجده سالگی میدانستم، نیاموختهام و صرفاً همان دانشها را با جزییات بیشتر تکرار کردهام.» ابنسینا را بزرگترین فیلسوف مشّائی جهان اسلام میدانند. کلمهی «مَشّاء» در اصل به معنای کسی است که بسیار زیاد راه میرود. دلیل این نامگذاری آن است که ارسطو هنگام آموزش فلسفه به شاگردان خود، همراه با آنان به قدم زدن و راه رفتن میپرداخت و در همان حال به تدریس هم مشغول بود. از آن پس به فلسفهی ارسطو و آموزشهای خاصّ او نام فلسفهی مشّاء دادهاند. امّا دلیل آن که ابنسینا را فیلسوف مشائی میدانند، آن است که او نیز همچون فارابی به پیروی از افکار و نظرات ارسطو پرداخت؛ اما مانند فارابی، بسیاری از چیزهایی را که او به عنوان تعالیم ارسطو در نظر گرفت، در حقیقت مربوط به شرح و تفسیرهای فیلسوفان نوافلاطونی پس از ارسطو بود. امّا در آن زمان، حادثهای خوش، دری جدید به زندگی ابنسینا گشود. پادشاه سامانی به سختی مریض شد و هیچ کدام از پزشکان دربار موفق به معالجهی او نشدند. ابنسینا برای معالجهی پادشاه دعوت شد و در درمان او توفیق یافت. پادشاه که از بستر بیماری برخاست، برای جبران کار ابنسینا، به او اجازه داد تا از کتابخانهی سلطنتی سامانیان که مجموعهی بسیار نفیسی از کتابهای عملی را در خود داشت، استفاده کند. این کتابخانه اتاقهای متعدّدی داشت و در هر اتاق، صندوقهای بسیاری از کتاب موجود بود،کتابهایی از شعر و ادب گرفته تا علوم طبیعی و فلسفی، ابنسینا به این گنجینه دست یافت و با ولع تمام شروع به مطالعهی آن کرد. او گفته که در آن کتابخانه به کتابهایی برخورده است که بسیاری حتّی از نام آنها هم بیخبر بودهاند. امّا متأسّفانه این کتابخانه در سالهای بعد، از میان رفت.
بیشتر بخوانید: ابن سینا و اندیشه های سیاسی و اجتماعی
ابنسینا در بیست و یک سالگی نخستین کتابهای خود را نوشت. این کتابها شامل یک کتاب در ریاضیّات، مجموعهای بیست جلدی در علوم مختلف و یک کتاب در اخلاق است.
یک سال بعد، پدر ابنسینا در گذشت و او مدّتی را به دنبال کردن شغل پدر در دربار گذراند. امّا در آن زمان، اوضاع بخارا ناآرام شد و شهر رو به هرج و مرج گذاشت. از این رو، ابنسینا ترجیح داد بخارا را ترک کرد و به شهر گرگانج، پایتخت خوارزمشاهیان برود. در آن جا پادشاه و وزیر به نیکی از ابنسینا استقبال کردند و او نیز چند کتاب برای وزیر نگاشت. در آن شهر،ابنسینا فرصت یافت تا با بسیاری از دانشمندان بزرگ زمان، از جمله ابوریحان بیرونی، به تبادل نظر بپردازد. بین ابنسینا و ابوریحان، پرسش و پاسخهایی نیز در رشتههای مختلف علمی رد و بدل شد.
امّا اوضاع خوارزم نیز آرام نماند و احتمال آن که سلطان محمود غزنوی خوارزم را به تصرّف درآورد، بیشتر شد. ابنسینا از ترس آن که مبادا گرفتار سلطان محمود شود، بار دیگر راه سفر را در پیش گرفت و به سمت گرگان به راه افتاد. در آن زمان در گرگان امیری علمدوست به نام شمسالمعانی قابوسبن وشمگیر حکومت میکرد که حمایتهای فراوانی از دانشمندان میکرد. ابنسینا هم به این امید، راه گرگان را در پیش گرفت. امّا در این سفر، بخت با ابنسینا همراه نبود. هنگامی که او به گرگان رسید، دریافت که امیر دانشدوست، چندی پیش مرده است. پس از آن، ابنسینای مایوس، بار دیگر به روستایی در خوارزم سفر کرد. امّا در آن جا بیماری سختی گریبان او را گرفت و بار دیگر به گرگان بازگشت. این بار او با یکی از بزرگترین شاگردان آیندهاش، یعنی ابوعبید جوزجانی آشنا شد. جوزجانی همان کسی است که پس از ابنسینا زندگینامهی او را کامل کرده است.
ابنسینا مدّتی در گرگان ماند. گویا او در این مدّت، چندی به کارهای دولتی پرداخته و بعضی از کتابهای خود را هم نگاشته است. پس از مدتی، ابنسینا برای معالجهی یکی از امیران ری به آن جا رفت و پس از درمان او، چندی هم در ری ماند. امّا او ماندن در ری را نیز انتخاب نکرد و بار دیگر راه سفر در پیش گرفت. ابتدا به قزوین و سپس برای دیدن پادشاه آل بویه به همدان رفت. در همدان، او پادشاه آلبویه را معالجه کرد. پادشاه نیز ابنسینا را از نزدیکان خود کرد و مقام وزارت خود را به او داد. ورود ابنسینا به کارهای سیاسی، گرچه باعث دوری او از کارهای علمی نشد، امّا باعث شد تا بسیاری با او از در دشمنی درآیند. ابنسینا در این دوره کتاب شفا، یکی از مهمترین کتابهای فلسفی و بزرگترین شاهکار خود را نوشت.
پس از چندی، پادشاه درگذشت و پسرش به سلطنت رسید. پادشاه جوان از ابنسینا خواست تا همچنان در مقام وزارت باقی بماند، امّا ابنسینا علاقهای به ماندن در همدان نداشت و میخواست به اصفهان برود. به همین دلیل، نامههایی نیز با امیر اصفهان ردوبدل کرد. همین کار باعث شد تا ابنسینا مورد سوء ظن قرار گیرد و در قلعهای نزدیک همدان زندانی شود. ابنسینا چهار ماه در این زندان محبوس ماند و چند کتاب مهم خود را در آن جا نگاشت. در جریان حملهی امیر اصفهان به همدان، ابنسینا موفق شد از فرصت استفاده کند و با لباس مبدّل درویشان، همراه شاگردش جوزجانی بگریزد.
ابنسینا به اصفهان رفت. اصفهان در آن زمان مرکز مهمّی در علم و فرهنگ بود. و او موفّق شد مدّتی را در آرامش به مطالعه و نوشتن بپردازد. او پانزده سال در اصفهان، در کمال آرامش به کار پرداخت و برخی از مهمترین کتابهایش را مانند نجات و نیز دانشنامهی علایی- که به زبان فارسی است- تألیف کرد. در آن ایام، علاقهی خاصیّ هم به نجوم پیدا کرد و ساختمان رصدخانهای را آغاز کرد که متأسّفانه به پایان نرسید. یکی دیگر از مزایای اصفهان برای ابنسینا آن بود که دانشمندان این شهر دربارهی نوشتههای او دقّت بسیار کردند و ایرادهایی که آنان از ابنسینا گرفتند، باعث شد که او با اصلاح روش خود، از آن پس کتابهایش را به سبکی آسانتر و پختهتر بنویسد.
امّا دوران آرامش اصفهان نیز بر سر رسید. سلطان مسعود غزنوی، فرزند سلطان محمود، به اصفهان یورش برد و در همین حمله، بسیاری از نوشتههای ابنسینا نابود شد. ابنسینا که بر اثر بیماری «قولنج» و اوضاع ناآرام اطرافش بسیار ضعیف شده بود، بار دیگر به همدان بازگشت و پس از مدّتی در همان جا، به سال 428 هـ .ق. در پنجاه و هفت سالگی درگذشت و پیکرش را همان جا به خاک سپردند. به این ترتیب، زندگی دانشمندی که گرفتاریهای سیاسی فراوانی داشت و فراز و فرود بسیاری را دید، به پایان رسید.
بیشتر نویسندگان، ابنسینا را مردی زیبا و نیرومند توصیف کردهاند. او با وجود تمام گرفتاریهای روز، شبها در مجالس به شبنشینی و خوشگذرانی میپرداخت و پس از خاتمهی مهمانی، به نوشتن رسالههای علمی و فلسفی مشغول میشد. قدرت تمرکز او عالی بود و در آن زندگی پرتلاطم، آثاری با دقّت علمی فراوان نوشت. حتّی گفتهاند که متن بسیاری از آثارش را در جنگ یا بر پشت اسب گفته و شاگردانش نوشتهاند.
ابنسینا در رشتههای طب، ریاضی، علوم طبیعی، علوم دینی، فلسفه و عرفان کتابهایی نوشته است. امّا ما در این فصل، اشارهی مختصری به بخشی از فلسفهی او میکنیم تا نشان دهیم که او چگونه درصدد پیوند دادن دین و فلسفهی یونان بوده است و پرداختن به کارهای علمی او را به فصلهای آینده موکول میکنیم.
ابنسینا را بزرگترین فیلسوف مشّائی جهان اسلام میدانند. کلمهی «مَشّاء» در اصل به معنای کسی است که بسیار زیاد راه میرود. دلیل این نامگذاری آن است که ارسطو هنگام آموزش فلسفه به شاگردان خود، همراه با آنان به قدم زدن و راه رفتن میپرداخت و در همان حال به تدریس هم مشغول بود. از آن پس به فلسفهی ارسطو و آموزشهای خاصّ او نام فلسفهی مشّاء دادهاند. امّا دلیل آن که ابنسینا را فیلسوف مشائی میدانند، آن است که او نیز همچون فارابی به پیروی از افکار و نظرات ارسطو پرداخت؛ اما مانند فارابی، بسیاری از چیزهایی را که او به عنوان تعالیم ارسطو در نظر گرفت، در حقیقت مربوط به شرح و تفسیرهای فیلسوفان نوافلاطونی پس از ارسطو بود.
ابنسینا ادامهدهندهی راه فارابی است. بسیاری از مطالبی را که فارابی به صورتی مختصر و کوتاه به آنها پرداخته، ابنسینا با جزییات بیشتری شرح داده و کاملاً روشن کرده است. ضمن آن که او با نبوغ خود، مسائل جدیدی را نیز به فلسفهی ارسطو افزود و آن را کاملتر کرد.
با عنوان مثال، ابنسینا دربارهی رابطهی جهان با خداوند، همچون فارابی به نظریه صدور معتقد بود؛ امّا نکتهی جالب آن است که او در این راه، یک گام از فارابی هم جلوتر گذاشت. به عقیدهی او عقلهای دهگانه، همان فرشتگاناند. میدانیم که فرشته، موجودی است که در دین اسلام و بسیاری ادیان دیگر به آن اشاره شده است، حال آن که یونانیان عقیدهای به فرشته نداشتهاند. به این ترتیب، ابنسینا هم فرشتگان را که در قرآن اشارههای زیادی به آنان شده، در نظام خود وارد کرد و هم نظام ارسطویی را حفظ کرد. این مثال میتواند نمونهای از سبک کار ابنسینا در تلفیق دین و فلسفه باشد.
امّا یکی از مشهورترین کارهای ابنسینا در فلسفه، بحث در مورد «وجود» و «ماهیّت» است. این بحث که از مهمترین کارهای ابنسیناست، در بسیاری موارد، از جمله اثبات وجود خداوند، به کار میآید.
هنگامی که ما هر یک از موجودات جهان را در ذهن خود در نظر میگیریم، میتوانیم بین دو جنبهی مختلف آنها تفاوت بگذاریم. جنبهی نخست هنگامی ظاهر میشود که میخواهیم بدانیم آن موجود چیست؛ یعنی ویژگیهای آن چیست. مثلاً فرض کنید ما حیوانی پستاندار، چهارپا، علفخوار، سیاه رنگ و .. را در ذهنمان تصوّر میکنیم. اگر از ما بپرسند که «این موجود چیست؟» در پاسخ میگوییم «اسب». ابنسینا به پاسخی که به پرسش از «چیستی» یک موجود میدهیم، «ماهیّت» میگوید، مثلاً در مثال ما، «ماهیت» آن موجود پستاندارد و چهارپا و علفخوار سیاه رنگ و ... «اسب» است.
امّا جنبهی دیگری که کاملاً از ماهیت جداست، «وجود» نام دارد. وجود یعنی آن که آیا آن چه ما در ذهن خود تصوّر کردیم در جهان خارج هست یا خیر. مثلاً اگر در ذهن خود اسبی را تصوّر کنیم، آن اسب در عالم خارج هم وجود دارد؛امّا اگر در ذهن خود کوهی از طلا را تصوّر کنیم، این تصوّر در عالم خارج وجود ندارد.
ابنسینا پس از آن که به تفاوت دو مفهوم ماهیت و وجود اشاره میکند، به بررسی رابطهی آنها میپردازد و سه نوع رابطهی مختلف را بین آنها توضیح میدهد. به نظر ابنسینا بعضی چیزها هستند که گرچه میتوانیم راجع به آنها سخن بگوییم و به عبارتی ماهیّت آنها را میدانیم، اما آنها هیچگاه نمیتوانند در عالم خارج وجود پیدا کنند. مثلاً فرض کنید که ما در مورد شکلی صحبت میکنیم که هر مربّع و هم دایره است؛ یعنی با وجود آن که مربّع است و چهار ضلع دارد، در همان حال دایره است. این شکل هیچگاه نمیتواند در عالم خارج وجود داشته باشد. یعنی نمیتوانیم در جهان بیرونی شکلی داشته باشیم که هم مربّع و هم دایره باشد.
دستهی دوم چیزهاییاند که وجود داشتن و وجود نداشتن آنها در عالم خارج ممکن است. مثلاً، فرض کنید که ما اسبی به رنگ بنفش را در ذهن خود تصوّر میکنیم. این اسب، هم ممکن است درسرزمینی دوردست وجود داشته باشد و هم ممکن است هرگز در جهان خارج به وجود نیامده باشد.
سرانجام، سومین گروه چیزهاییاند که حتماً باید در جهان خارج وجود داشته باشند. به نظر ابنسینا «خداوند» این گونه است. یعنی هرگاه ما خداوند را در نظر بگیریم و بگوییم که او موجودی است قدرتمند، دانا، مهربان و ... چنین موجودی حتماً باید در جهان خارج، هم وجود داشته باشد.
این تقسیمبندی سهگانه که در واقع از ابتکارات ابنسیناست و در کارهای ارسطو دیده نمیشود، پس از او مورد قبول بیشتر فیلسوفان و مسلمان و حتّی بسیاری از فیلسوفان غرب قرار گرفت و پایهی بسیاری از بحثهای بعدی شد. در این جا به یکی از استفادههای ابنسینا از این تقسیمبندی در زمینهی اثبات وجود خداوند اشاره میکنیم.
ابنسینا میگوید تمام آنچه ما هر روز در اطراف خود میبینیم، از قبیل حیوانات و درختان و کوه و حتّی خود ما، همگی متعلّق به گروه دوم این تقسیمبندی است. یعنی ممکن است آنها در جهان خارج وجود داشته باشند و ممکن است هرگز وجود نداشته باشند. امّا میبینیم که آنها در جهان خارج وجود دارند. این که آنها وجود دارند، دلیلی است بر آن که کسی آنها را به وجود آورده است. زیرا آنها خود توانایی به وجود آوردن خود را ندارند. کسی که به تمام موجودات اطراف ما وجود بخشیده، همان خداوند است که در گروه سوم جای دارد. خداوند وجودش را از هیچ کس نگرفته و همواره وجود داشته است. او به موجودات گروه دوم هم وجود بخشیده و آنها را خلق کرده است.
همانگونه که مشاهده میشود، ابنسینا در این جا با تغییراتی که در فلسفهی ارسطو به وجود آورده، آن را چنان بازسازی کرده است که بتواند به کمک آن، اصلیترین عقیدهی مسلمانان، یعنی وجود خداوند را اثبات کند. این نمونهای است از کار فیلسوفانی که به هماهنگی بین دین و فلسفه معتقد بودهاند.
منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین، (1390)، داستان فکری ایرانی-4: دوران طلایی ، تهران: نشر افق، چاپ سوم