قيام خراساني
از مجموع کتاب هاي متأخر و معاصري که از خراساني ياد کرده اند، استفاده مي شود که مؤلفان آنها اين عنوان را از برخي روايات مربوط به خراسان يا غير آن برداشت کرده و آن را رواج داده اند وگرنه در روايات علائم، چنين شهرتي وجود ندارد.
دو روايتي که درباره خراساني وارد شده، اين گونه است:
(84) ابن عقده از يحيي بن زکريا از يوسف بن کليب از حسن بن علي بن ابي حمزه از سيف بن عميره از ابوبکر حضرمي از امام باقر عليه السلام روايت مي کند: بني عباس حتما به حکومت خواهند رسيد و آن گاه که حاکم شوند، اختلاف پيدا کنند و پراکندگي ميان آنان ايجاد شود، خراساني و سفياني خروج خواهند کرد. يکي از شرق و ديگري از غرب، آن دو به سرعت سوي کوفه مي آيند و بني عباس را نابود مي کنند و احدي از آنان را باقي نمي گذارند. (1)
نعماني اين روايت را در جاي ديگر ضمن خبري طولاني به سند حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني از ابوبصير از امام باقر عليه السلام آورده است؛ ولي در آن جا به جاي بني عباس، بني فلان ذکر شده و در ادامه اين جمله را اضافه دارد که: قيام سفياني و يماني و خراساني در يک سال، در يک ماه و در يک روز خواهد بود و پرچمي هدايت شده تر از يماني نيست که به حق (يا به صاحب الزمان) دعوت مي کند. (2) اين ذيل در اثبات الرجعه - و به نقل از آن در الارشاد و الغيبه شيخ -هم آمده، ولي سند آن چنين است: ابن ابي عمير از سيف بن عميره از بکر بن محمد ازدي از امام صادق عليه السلام. (3) بنابراين، سيف بن عميره بخش اول روايت را (که در کتاب نعماني آمده) با يک واسطه از امام پنجم روايت کرده و بخش دوم آن را (که در اثبات الرجعه آمده) به يک واسطه از امام ششم نقل کرده است و نعماني در روايت ديگري هر دو بخش را به ابوبصير نسبت مي دهد. در هر صورت، ما هر دو بخش را يک روايت به شمار مي آوريم چنان که در الغيبه نعماني وجود دارد. سند اثبات الرجعه صحيح، اما هر دو سند کتاب نعماني ضعيف است؛ چون در هر دو، حسن بن علي بن ابي حمزه وجود دارد. احمد بن يوسف و يوسف بن کليب نيز مجهول اند.
از نظر متن، روايت مشتمل بر مطالبي است که اعتماد به آن را از بين مي برد. اين مطالب عبارت اند از:
1. در بخش اول روايت بر حکومت بني عباس تصريح شده و پيش تر گفته شد از مجموع روايات چنين بر نمي آيد که بني عباس بار ديگر به حکومت خواهند رسيد و شخص از بني اميه (سفياني) آنان را نابود خواهد کرد، بلکه اين مطلب مربوط به تاريخ اسلام است که ائمه معصومين عليهم السلام بنا به مصالحي آن را فرموده يا راويان فرقه هاي منحرف، آن مطالب را در کنار نشانه هاي ظهور به ائمه نسبت داده اند.
2. مطالعه روايت سه صفحه اي کتاب نعماني که دو بخش مورد نظر ما در آن آمده است، کاملا نشان مي دهد که موضوع مربوط به دوران معصومين است، چون در آن از بني عباس و پرچم هاي سياه و نداي ابليس به قتل مظلومانه [عثمان ؟] و کشتار فراوان [توسط سفاح و عبدالله بن علي؟] سخن به ميان آمده است.
3. اين که خراساني و يماني و سفياني در يک روز قيام کنند، با ديگر روايات تناقض دارد و اين که سه حادثه مهم در يک روز اتفاق بيفتد، جاي تأمل است.
4. در هيچ روايتي از اين سه نفر (سفياني، يماني و خراساني) در کنار هم ياد نشده است؛ به خصوص که خراساني در دو روايت بيشتر نيامده و به نظر مي رسد راوي يا راويان در نام او به اشتباه افتاده باشند.
5. طبق اين روايت، خراساني و سفياني به سرعت (هم چون دو اسب مسابقه) سوي کوفه مي آيند در صورتي که اين تعبير در روايات ديگر براي يماني و سفياني و يا سفياني و مهدي آمده است. (4)
6. با توجه به حضور راويان واقفي در اين روايت (علي بن ابي حمزه و پدرش ابوحمزه بطائني و وهيب بن حفص) بعيد نيست مقصود آنان از اختلاف بني عباس نزاع امين و مأمون و مراد از سفياني، علي بن عبدالله سفياني و خراساني هم رافع بن ليث باشد که هر سه حادثه هم زمان پس از شهادت امام کاظم عليه السلام رخ داده و واقفيه خواسته اند اين موارد را نشانه برگشت آن حضرت و تأييد عقايد خود بدانند.
(85) امام صادق عليه السلام فرموده است: پيش از اين امر پنج علامت وجود دارد: ندا، سفياني، خراساني، نفس زکيه و خسف در بيداء... .
متن و سند اين خبر، در گفتار دوم (نفس زکيه) به شماره 35 گذشت و همان گونه که آن جا گفته شد، سند آن کاملا ضعيف است و هيچ اعتمادي به آن وجود ندارد. از لحاظ متن نيز به نظر مي رسد خراساني با کلمه ديگري اشتباه يا جابه جا شده باشد، زيرا در هيچ يک از رواياتي که علائم پنج گانه را ذکر مي کند، (5) نامي از خراساني نيست؛ يعني اين روايت بر خلاف آنها که از يماني، عباسي يا قائم ياد مي کنند، به خراساني اشاره کرده است.
(86) علي بن احمد از عبيدالله بن موسي از عبدالله از ابراهيم بن عبيدالله از پدرش امام صادق عليه السلام نقل کرده است که امام حسين عليه السلام از پدرش پرسيد: چه زماني خداوند زمين را از ظالمان پاک مي کند؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: زماني که خون حرامي ريخته شود. آن گاه مطالبي درباره بني اميه و بني عباس فرمود و ادامه داد:وقتي قيام کننده در خراسان حرکت کند و بر کوفان و ملتان (6) مسلط شود و از جزيره بني کاوان (7) بگذرد و قيام کننده اي از ما در گيلان به پا خيزد... . (8)
اين روايت از نظر متن، تصريحي به خراساني ندارد ولي از آن جا که گاهي به آن استدلال مي شود لازم است در اين جا بررسي گردد. سند اين خبر به جهت اشتمال بر راويان مجهول و غير ثقه، ضعيف است.علي بن احمد بندنيجي توثيقي ندارد و اگر نظر ابن غضائري را بپذيريم درباره او گفته است: «پريشان گوست و به او توجه نمي شود. » (9)عبيدالله بن موسي علوي عباسي که در اسناد ديگري از کتاب نعماني نيز قرار دارد شناخته شده نيست. عبدالله بن حماد انصاري توثيق صريحي ندارد و علامه درباره ي ابراهيم بن عبيدالله بن علاء مي گويد: «من به تعديلي درباره ي او برخورد نکردم و بنا به گفته ي ابن غضائري به روايت او اعتماد نمي کنم. » (10) پدر او هم مجهول است. بنابراين، از نظر سند حتي يک راوي موثق در آن وجود ندارد؛ اما از نظر متن، علامه مجلسي در توضيح آن مي گويد: «قائم به خراسان» هلاگو يا چنگيزخان و قيام کننده ي در گيلان، شاه اسماعيل صفوي است و قيام قائم لازم نيست بلافاصله و پس از اينها رخ دهد. (11) در کتاب ديگري احتمال داده شده که قيام کننده در خراسان ابومسلم خراساني يا همان خراساني نزديک ظهور باشد. (12) اما به نظر مي رسد مراد از گوينده ي خبر هيچ يک از اين افراد نباشد، بلکه از آن جا که در آن سخن از بني اميه و بني عباس به ميان آمده و از طرفي در خراسان و گيلان قيام هاي زيادي صورت گرفته، ممکن است اين خبر را متوجه آن قيام ها مانند علويان ديلم يا خراسان نماييم. در هر صورت، قيام کننده در خراسان و گيلان هر که باشد با توجه به ضعف سند نمي توان آن را نشانه ظهور مهدي عليه السلام به شمار آورد.
آن چه گذشت، همه رواياتي بود که عنوان خراساني در آن وجود دارد. اما پرسش اين است که اگر درباره ي خراساني همين چند روايت وجود دارد و آنها هم ضعيف يا مردودند، پس شهرت موجود درباره ي خراساني از کجاست؟
به نظر مي رسد، خراساني عنواني است که از روايات مربوط به خراسان و مشرق زمين و مردي که همراه اهل خراسان قيام مي کند انتزاع شده و در واقع متأخران با استفاده از مضمون روايات، چنين عنواني را جعل کرده اند. چنان که در معجم احاديث المهدي که منبعي براي کتب معاصر به شمار مي رود بارها از خراساني نام برده شده، اما به رواياتي ارجاع شده است که نامي از خراساني و حتي مردي از خراسان در آنها نيست؛ مثلا در فهرست اين کتاب مي خوانيم: «روايتي که مي گويد آمدن خراساني و شعيب 72 ماه پيش از ظهور مهدي رخ مي دهد... » (13) آن گاه به خبري از الفتن ابن حماد آدرس مي دهد که: «تخرج رايه سوداء لبني العباس ثم تخرج من خراسان اخري سوداء قلانسهم سود و ثيابهم بيض علي مقدمتهم رجل يقال له شعيب بن صالح... يکون بين خروجه و ان يسلم الامر للمهدي اثنان و سبعون شهرا». (14) مورد ديگري که در معجم از او به خراساني تعبير شده (15) مردي از ماوراءالنهر است: «يخرج رجل من وراء النهر يقال له الحارث... ». (16)در مجموع از اين کتاب و کتاب عصرالظهور که در آن هم نام خراساني زياد آمده است استفاده مي شود نويسنده آن دو، صاحب پرچم هاي سياه خراسان را همان خراساني دانسته و به رواياتي استناد شده است که اولا: به صراحت نامي از خراسان نبرده است. ثانيا: قابل قبول نيستند، زيرا منبع آنها الفتن نعيم بن حماد است و بسياري از اين روايات از معصوم صادر نشده اند. (17)
مرد هاشمي
(87) وليد و رشدين از ابن لهيعه از ابوقبيل از ابورومان از علي عليه السلام نقل مي کند: سفياني و پرچم هاي سياه در منطقه اصطخر با هم روبه رو مي شوند. در ميان آنان (صاحبان پرچم هاي سياه) جواني از بني هاشم هست که در دست راستش خال وجود دارد و جلودار او مردي از بني تميم به نام شعيب بن صالح است. در آن رويداد کشتار بزرگي خواهد شد و آن گاه پرچم هاي سياه آشکار مي شود و لشکر سفياني مي گريزد و مردم به جست وجوي مهدي مي روند. (19)
اين روايت در چند باب از کتاب الفتن با همين سند تکرار شده است. البته در برخي به جاي «جواني از بني هاشم»، «هاشمي» و به جاي دست راست، کتف راست آمده (20) که ناشي از تصحيف دو کلمه «کف» و «کتف» است. گذشته از اين که اين حديث در منابع شيعه وجود ندارد، راويان آن از نظر خود اهل سنت ضعيف هستند. (21) متن خبر هم به دليل آن که سخن از رايات سود گفته و مقصود از آن، پرچم هاي سياهي است که مقدمه حکومت بني عباس را فراهم کرد، قابل قبول نيست.
(88) تيهرتي از معاويه بن صالح از شريح بن عبيد و راشد بن سعد و ضمره بن حبيب و مشايخ آنان نقل مي کند: سفياني لشکر خود را به سمت مشرق و فارس گسيل مي کند. اهل مشرق با آنها مي جنگند و آن گاه که جنگ به درازا کشيد با مردي از بني هاشم که در آخرين نقطه شرق است بيعت مي کنند. او با اهل خراسان قيام مي کند و جلودار لشکرش مردي از موالي بني تميم است... سرانجام پيروزي با سفياني است و هاشمي فرار مي کند. (22)
اين حديث از نظر سند موقوف است و حجيت ندارد. از نظر متن نيز با رواياتي که پيروزي را از آن هاشمي مي داند - از جمله خبر قبلي - تعارض دارد. به علاوه مضمون اين خبر در جاي ديگري همراه با ذکر بني اميه و پرچم هاي سياه خراسان آمده است (23) که احتمال جعل آن را بيشتر مي کند؛ زيرا مقابله مردي از بني اميه و مردي از بني هاشم همراه با عنوان کردن پرچم هاي سياه خراسان، از نظر تاريخي کاملا با نبرد بني اميه و بني عباس قابل تطبيق است. سفياني در آن هم مي تواند به سفياني تاريخي که در آن دوران ظهور کرد تطبيق شود. به اين نکته هم بايد توجه داشت که مراد از بني هاشم در بسياري از روايات همان بني عباس است؛ به خصوص که عباسيان براي انتساب خود به رسول خدا صلي الله عليه و اله گاه به جاي عباس، هاشم را در نسب خود آورده اند، يعني خود را به هاشم (جد عباس بن عبدالمطلب) نسبت داده اند تا نسب خود را با پيامبر و علي عليه السلام نزديک تر کنند.
روايات ديگري درباره ي هاشمي وجود دارد که مضمون آنها کاملا شبيه دو نمونه ي بالا است. آن چه در همه اين احاديث مشترک است خال دست يا کتف او، فرماندهي پرچم هاي سياه، ظهور او از مشرق يا خراسان و مبارزه او با سفياني است. در اين روايات از موضوع مبهمي نيز سخن به ميان آمده که مردي از بني تميم به نام شعيب بن صالح است و هيچ رد پايي براي تطبيق او در تاريخ اسلام وجود ندارد، مگر آن که گفته شود تميميان آن را براي قبيله خود ساخته اند تا همانند يماني ها، قحطاني ها و سفياني ها و... موعودي داشته باشند.
از مجموع اين روايات استفاده مي شود که مردي از بني هاشم، حتي اگر همان خراساني باشد، نمي تواند جزو نشانه هاي واقعي ظهور به حساب آيد و اگر نام مهدي هم کنار آن آمده است، جز تحريف يا جعل نيست. البته اين که مراد از اين شخص خراساني يا هاشمي کيست نمي توان اظهار نظر قطعي نمود. شايد مقصود ابومسلم خراساني است که هم به خراساني شهرت دارد - چون به عنوان دعوت کننده براي بني عباس از سوي آنان به خراسان رفت و از آن جا همراه لشکري به کوفه آمد و مقدمات تشکيل حکومت عباسي و سقوط امويان را فراهم کرد - و هم ادعاي انتساب به بني هاشم را داشته است. (24) و شايد حارث بن سريج است که پيش از ابومسلم عليه بني اميه در خراسان قيام کرد و گفته اند ادعا داشت صاحب پرچم هاي سياه است و کميت اسدي در شعري خطاب به او مي گويد: پرچم هاي سياه را عليه گمراهي برافرازيد؛ (25) به خصوص که در کتب ملاحم نيز روايتي درباره ي حارث که از ماوراء النهر قيام مي کند ذکر شده است. (26)
به هر حال، خراساني يا هاشمي هر که باشد بدان جهت که در روايات ضعيف و گاه مردود در منابعي غير معتبر مانند الفتن ابن حماد همراه پرچم هاي سياه و لشکر خراسان از او ياد شده - و گفتيم رايات سود هيچ ارتباطي به ظهور امام عصر عليه السلام ندارد بلکه مقصود ظهور عباسيان است - قابل اعتماد نيست.
پي نوشت ها:
1. «عن ابي جعفر عليه السلام: لابد ان يملک بنوالعباس فاذا ملکوا و اختلفوا و تشتت امرهم خرج عليهم الخراساني و السفياني هذا من المشرق و هذا من المغرب يستبقان الي الکوفه کفرسي رهان هذا من هيهنا و هذا من هيهنا حتي يکون هلاکهم علي ايديهما اما انهما لا يبقون منهم احدا ابدا» (نعماني، الغيبه، ص 267، باب 14،ح 18).
2. «خروج السفياني و اليماني و الخراساني في سنه واحده في شهر واحد في يوم واحد نظام کنظام الخرز... و ليس في الرايات رايه اهدي من رايه اليماني هي رايه هدي... » (همان، ص 264، باب 14، بخشي از ح 13).
3. مختصر اثبات الرجعه (چاپ شده: در مجله تراثنا، ش 15، ص 216)؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 375 و شيخ طوسي، الغيبه، ص 447.
4. «عن ابي عبدالله عليه السلام: اليماني و السفياني کفرسي رهان» (نعماني، الغيبه، ص 317،ح 15) و «السفياني و المهدي کفرسي رهان» (الفتن، ص 230، ح 907).
5. براي آگاهي از اين روايات ر. ک: بحث نفس زکيه.
6. کوفان روستايي در هرات و ملتان در هند است (ر. ک: ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 4، ص 160 و 342، ذيل کوفان و مولتان).
7. بني کاوان جزيره اي در خليج فارس و تا قرن چهارم آباد بوده است (ياقت حموي، همان، ج 2، ص 57، ذيل جزيره ي کاوان).
8. «ان اميرالمؤمنين عليه السلام حدث عن اشياء تکون بعده الي قيام فقال الحسين عليه السلام يا اميرالمؤمنين متي يطهر الله الارض من الظالمين فقال اميرالمؤمنين عليه السلام: لايطهر الله الارض من الظالمين حتي يسکف الدم الحرام. ثم ذکر امر بني اميه و بني العباس في حديث طويل ثم قال اذا قام القائم بخراسان و غلب علي ارض کوفان و الملتان و جاز جزيره بني کاوان و قام قائم منا بجيلان و اجابته الآبر و الديمان ظهرت لولدي رايات الترک متفرقات... » (نعماني، الغيبه، ص 283، باب 14، ح 55).
9. رجال ابن غضائري، ص 82.
10. خلاصه الاقوال، ص 315.
11. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 236.
12. معجم احاديث المهدي، ج 3، ص 16.
13. همان، ج 2، ص 503.
14. پرچم سياهي از بني عباس آشکار مي شود. سپس پرچم سياه ديگري از خراسان بيرون مي آيد که صاحبان آن پرچم ها کلاه سياه و لباس سفيد بر تن دارند و جلودارشان مردي از بني تميم به نام شعيب بن صالح است. قيام او تا واگذاري حکومت به مهدي 72 ماه طول مي کشد (الفتن، ص 213، ح 851 و به نقل از آن: معجم احاديث المهدي، ج 1، ص 397).
15. «قد يکون الحارث المذکور في بعض الروايات هو نفس الخراساني» (معجم احاديث المهدي، ج 2، ص 502).
16. ابن منادي، الملاحم، ص 185 و به نقل از او: معجم احاديث المهدي، ج 1، ص 396 و الموسوعه في احاديث المهدي، ص 217 به نقل از: سنن ابي داوود.
17. درباره ي اين روايات ر. ک: معجم احاديث المهدي، ج 2، ص 503 و 504 و تطبيق کنيد با روايات ج 1، ص 374 - 405. هم چنين ر. ک: همان، ج 1، ص 403 و ج 3، ص 16، 28، 270 و 477 و علي کوراني، عصر الظهور، ص 238 - 245 که در همه اين موارد عنوان خراساني از روايات انتزاع شده و به عبارتي برداشت مؤلف است.
18. ر. ک: معجم احاديث المهدي، ج 3، ص 270 و 477 و علي کوراني، عصر الظهور، ص 242.
19. «عن علي عليه السلام قال يلتقي السفياني و الرايات السود فيهم شاب من بني هاشم في کفه اليسري خال و علي مقدمته رجل من بني تميم يقال له شعيب بن صالح بباب اصطخر فتکون بينهم ملحمه عظيمه فتظهر الرايات السود و تهرب خيل السفياني فعند ذلک يتمني الناس المهدي و يطلبونه» (الفتن، ص 221، ح 870).
20. همان، ص 216، ح 863 و ص 218؛ ح 868 و معجم احاديث المهدي، ج 3، ص 77 و 78 به نقل از: الفتن و ديگران).
21. الموسوعه في احاديث المهدي، ص 137.
22. «عن شريح... و مشايخهم قالوا يبعث السفياني خيله و جنوده فيبلغ عامه الشرق من ارض خراسان و ارض فارس فيثور بهم اهل المشرق فيقاتلونهم و يکون بينهم وقعات في غير موضع فاذا طال عليهم قتالهم اياه بايعوا رجلا من بني هاشم و هو يومئذ في آخر الشرق فيخرج باهل خراسان علي مقدمته رجل من بني تميم... ثم تکون الغلبه للسفياني و يهرب الهاشمي» (الفتن، ص 221، ح 871؛ معجم احاديث المهدي
، ج 1، ص 402 و الموسوعه في احاديث المهدي، ص 206).
23. الفتن، ص 218، ح 869.
24. يکي از اعتراض هاي منصور عباسي به ابومسلم اين بود که چرا ادعا کرده فرزند سليط بن عبدالله بن عباس است و ابومسلم آن را رد نکرده است (تاريخ طبري، ج 7، ص 491).
25. همان، ج 7، ص 100 و 331.
26. ابن منادي، الملاحم، ص 185 و معجم احاديث المهدي، ج 1، ص 394.
/خ