«و ما پیش از تو هیچ فرستاده و هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر این که چون آرزو میکرد، شیطان در آرزوی او (مشکل) میافکند، پس خداوند آنچه را که شیطان القاء میکرد، تباه میساخت؛ آن گاه خداوند آیات خود را استوار میکرد و خداوند دانای فرزانه است. تا آنچه را که شیطان میافکند، آزمایشی برای کسانی که در دلهایشان بیماری است و نیز کسانی که دلهایشان سخت است، قرار دهد. همانا ستمگران البته در عداوتی شدید قرار دارند و نیز کسانی که به آنان دانش داده شده، بدانند که آن حق و از سوی پروردگار توست، تا به آن ایمان بیاورند، پس دلهایشان در برابر آن نرم گردد. بیگمان خداوند هدایت کننده مؤمنان به راه راست است». پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «همانا شیطان مانند خون در وجود آدمیزاد جریان دارد و فرمود: هیچ یک از شما نیست مگر این که برای او شیطانی است. گفته شد: حتی تو هم یا رسول الله؟ فرمود: حتی من نیز. جز این که خداوند مرا یاری کرده و او تسلیم شده است».
لغت و اعراب
1. تعبیر «من رسول و لا نبی» دلالت دارد بر این که مفهوم رسول با مفهوم نبی فرق دارد. درباره فرق میان این دو، وجوهی گفته شده که شاید بهترین آنها دو وجه باشد: وجه اول رسول کسی است که صاحب شریعت است و نبی عمومتر از صاحب شریعت است و کسی است که از سوی خدا مأموریت دارد شریعت پیامبر پیشین را تبلیغ کند. وجه دوم رسول کسی است که هم در بیداری و هم در خواب به او وحی میشود و نبی کسی است که تنها در خواب به وحی میشود؛ 2. «تمنّی» آرزو کرد. تمنی، آرزو کردن چیزهایی است که به دست آوردن آن مشکل است. بعضی آن را به معنای «تلاوت» گرفتهاند و شعری شاهد آن آوردهاند؛ ولی به نظر ما برای فرار از حل مشکل آیه نباید کلمهای از قرآن را به معنای نادر بگیریم که در زبان عربی کاربرد فراوان ندارد؛ 3. «فینسخ» تباه میکند، باطل میکند، از بین میبرد؛ 4. «القاسیة قلوبهم» سنگدلان، کسانی که دلهایشان سخت است. ضمیر «قلوبهم» به الف و لام «القاسیة» که موصول است، برمیگردد؛ 5. «شقاق بعید» ستیز ژرف، عداوت شدید. بعید در اصل به معنای دور است؛ ولی در چنین مواردی معنای شدت میدهد؛ 6. «فُتخبت» نرم شود، خضوع کند، آرامش گیرد.تفسیر
1. اغواگریهای شیطان
به طوری که از آیات قرآنی استفاده میشود، گاهی شیطان برای وسوسهگری و گمراه کردن به سراغ پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) هم میرود و پیامبران همانگونه که دشمنانی از مردم دارند، دشمنانی از شیاطین نیز دارند.البته طبق آیه (...لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ)، (حجر، آیه 39) شیطان نمیتواند بندگان با اخلاص خدا را گمراه کند، ولی از این آیه استفاده نمیشود که شیطان نمیتواند آنها را وسوسه کند. اساساً بزرگی کار بندگان با اخلاص خدا در همین است که در عین وسوسه شدن، گرفتار دام شیطان نمیشوند. اگر بنا باشد که شیطان نتواند آنها را وسوسه کند، دیگر گمراه نشدن فضیلتی برای آنها به حساب نمیآید.
شیطان حتی سراغ پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هم میرفت و او را نیز وسوسه میکرد؛ ولی چون او از سوی خدا تأیید شده بود، تسلیم وسوسه شیطان نمیشد. ایشان به خاطر ایمان محکمی که داشت هیچ گاه وسوسههای شیطان در او اثر نمیکرد. به این آیه توجه کنید:
(وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)؛ (اعراف، آیه 200) «و اگر از شیطان وسوسهای به تو رسد، به خدا پناه بر، زیرا که او شنوای داناست».
در آیه قبل از این آیه، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور یافت که از جاهلان دوری کند و با آنها برخورد ستیزهجویانهای نداشته باشد، حال این آیه یادآوری میکند که به دام شیطان نیفتد؛ چون گاهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر کارهای نابخردانه آنان خشمناک میشد و ممکن بود که شیطان او را به تندی و پرخاشگری وسوسه کند. در این آیه به آن حضرت دستور میرسد که اگر چنین حالتی پیش آمد به خدا پناه ببر که او شنوا و داناست.
واژه «نزغ» که در این آیه آمده، به معنای وارد شدن چیزی بر چیزی جهت از بین بردن آن است. میتوان گفت که نزغ آغاز وسوسه است؛ ولی هنوز بر نفس اثر نگذاشته است، در مقابل آن «طائف» قرار دارد. طائف وسوسهای است که در وجود انسان جا گرفته و آمد وشد میکند. برای همین است که قرآن درباره پیامبر کلمه «نزغ» ولی درباره مؤمنان کلمه «طائف» به کار برده است:
(إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ)؛ (اعراف، آیه 201) «همانا کسانی که تقوا دارند، چون وسوسهای از جانب شیطان بدیشان رسد، متذکر میشوند و به ناگاه بصیرت پیدا میکنند.»
بنابراین، ممکن است شیطان پیامبران را هم وسوسه کند ولی آنان با پناه بردن به خدا آن را از خود دور میکنند و نفس رحمانی آنها تحت تأثیر آن قرار نمیگیرد. جریان حضرت آدم (علیه السلام) هم از مقوله دیگری است، چون او تا زمانی که به زمین هبوط نکرده بود، تکلیفی نداشت و دستور خدا در بهشت امر مولوی نبود.
در روایاتی که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده به درگیری شیطان با آن حضرت اشاره شده که همواره ایشان پیروز بوده و شیطان تسلیم شده است:
قال رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم): إنَّ الشَّیطَانَ لَیَجری مِن ابنِ آدَمَ مَجرَی الدَّم وَ قَالَ: مَا مِنکُم مِن أحَدٍ إلاَّ شَیطَانٌ. قِیلَ: وَ لَا أَنتَ یَا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: وَلَا أنَا، إِلَّا أنَّ اللهَ تَعَالَی أعَانَنی عَلَیهِ فَأسلَم. (1)
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «همانا شیطان مانند خون در وجود آدمیزاد جریان دارد و فرمود: هیچ یک از شما نیست مگر این که برای او شیطانی است. گفته شد: حتی تو هم یا رسول الله؟ فرمود: حتی من نیز. جز این که خداوند مرا یاری کرده و او تسلیم شده است».
همچنین پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) به هنگام دریافت وحی الهی به طور کامل از وسوسههای شیطانی در امان بودند و خداوند فرشتگانی را مأمور نگهبانی از آن میکرد:
(عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ ...)؛ (جن، آیه 26- 28) «دانای نهان است و کسی را بر غیب خود آگاه نمیکند، جز پیامبری را که از او خشنود باشد، که در این صورت برای او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانی بر خواهد گماشت تا معلوم بدارد که پیامهای پروردگار خود را رسانیدهاند».
بیشتر بخوانید: شیطان و پیامبران
منظور از «رصد» در این آیه، فرشتگانی است که به دستور خداوند پس از نزول وحی، پیامبر را از هر سو احاطه میکردند و او را از وسوسههای شیاطین جن و انس حفظ میکردند، تا وحی الهی بیهیچ دستبردی به مردم ابلاغ شود. نگهبانان تا زمانی که پیامبران ابلاغ رسالت را به پایان میرساندند، همراه آنان بودند.
2. منظور از وسوسههای شیطان بر «امنیّه» پیامبران چیست؟
با توجه به اصل کلی گفته شده، باید دید که معنای آیه، (وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ ...) که در بالا آوردیم چیست؟ و القای شیطان در «امنیه» پیامبران چه مفهومی دارد؟طبق این آیه تمام پیامبران، چه آنها که مقام رسالت داشتند و چه آنها که تنها نبی بودند، گرفتار چنین وسوسههایی میشدند؛ ولی خداوند آن وسوسهها را نسخ میکرد و از بین میبرد. نسخ زایل کردن چیزی است که تحقق یافته است. بنابراین، مفهوم آیه این میشود که وسوسه انجام شده، اما خدا آن را از بین برده است. این در حالی است که ما پیامبران را از هر گونه وسوسه شیطانی در امان میدانیم و به طوری که در آیه پیشین (جن، آیه 26 و 27) خواندیم، خداوند جهت حفظ پیامبر را وسوسههای شیطانی نگهبانانی قرار داده است.
در توضیح و تفسیر این آیه میگوییم:
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از این که مشرکان در برابر دعوت او کارشکنی میکردند و مانع گسترش اسلام میشدند، همواره ناراحت و دلتنگ بود. در این آیه خداوند به عنوان دلداری و تسلای خاطر پیامبرش اظهار میدارد که ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر این که وقتی در آرزوی پیشرفت دین خود بود و برای تحقق آن زمینهسازی میکرد، شیطان در تحقق آرزوی او سنگاندازی میکرد و موانعی به وجود میآورد، به این صورت که مخالفان را وسوسه میکرد و به کارشکنی در برابر دعوت آن پیامبر وامیداشت؛ اما خداوند وسوسههای شیطان را تباه و باطل میکرد و آیات خودش را استوار میساخت. این کار فایدههایی داشت که در آیههای بعدی به آن پرداخته میشود.
بدین گونه خداوند به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) گوشزد میکند که توطئهها و کارشکنیهای مخالفان اختصاص به او ندارد؛ بلکه تمام پیامبران با چنین وضعی رو به رو بودند و در این کار مصلحتهایی وجود دارد.
بنابراین، وسوسه شیطان مربوط به خود پیامبران و یا وحیی که به آنها میشد، نبود بلکه مربوط به «امنیه» و آرزوی آنها در گسترش دین بود. معلوم است که شیاطین کاری میکردند که این آرزو به نتیجه نرسد. یکی از کارهای آنها این بود که به دشمنان پیامبران که دوستان شیاطین بودند، چیزهایی یاد میدادند که با پیروان پیامبران مجادله کنند و آنها را به تردید اندازند:
(....وَ إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ....)؛ (انعام، آیه 121) «شیاطین، به دوستانشان القا میکنند تا با شما مجادله و ستیزه کنند».
به هر حال، تفسیر آیه مورد بحث به این صورت، مستقیم و شفاف است و هیچ گونه دلالتی بر وسوسههای شیطان در وحی بر پیامبران ندارد و بسیاری از مفسران بزرگ با عبارتهای مختلفی بر همین معنا تأکید کردهاند.
در تفسیر این آیه، دیدگاههای دیگری هم گفته شده است؛ مانند این که «تمنّی» را نه به معنای آرزو کردن، بلکه به معنای خواندن و تلاوت گرفتهاند و برای آن، شعر حسان بن ثابت را شاهد آوردهاند که میگوید:
تمنی کتاب الله أول لیله *** و آخره لاقی حمام المقادر (2)
شاهد دیگری که ذکر کردهاند، کلمه «امانی» در آیه (وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِیَّ....) است، گفتهاند که امانی جمع امنیه است و در این جا به معنای تلاوت کردن میباشد.
کسانی که «تمنی» را به معنای تلاوت گرفتهاند، آیه مورد بحث را مربوط به داستان «غرانیق» و جاری شدن کلماتی ناخواسته به زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با القائات شیطان، معنا کردهاند.
به نظر ما، معنای تلاوت برای کلمه «تمنّی» معنای دوری است و کاربرد آن در زبان عربی متداول نیست و با استعمال آن در یک شعر نمیتوان آیه را به آن معنا حمل کرد. حتی در آن شعر هم میتوان تمنی را آرزو کردن معنا کرد، به این بیان که شخص در اول شب آرزوی تلاوت قرآن را داشت و آخر شب مرگ به سراغش آمد.
در قرآن کریم به جز این آیه، نُه بار دیگر هم «تمنی» با صیغههای مختلف از باب تفعّل آمده است که بدون شک همگی به معنای آرزو کردن است، مانند: (وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ....)؛ (بقره، آیه 95) (....فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ)؛ (جمعه، آیه 6) (وَ لاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ....)؛ (نساء، آیه 32) (وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ ....) (قصص، آیه 82) و موارد دیگر.
کلمه «امانی» هم هفت بار در قرآن به کار رفته و همه جا بدون شک به معنای آرزوهاست. آیه مورد استشهاد را هم میتوان چنین معنا کرد که بیسوادان اهل کتاب، معانی کتابهای آسمانی خود را نمیدانند و تنها برای آرزوی ثواب به آن تبرک میجویند.
به نظر میرسد که انگیزه کسانی که «تمنی» را در این آیه به معنای تلاوت گرفتهاند توجیه و تصحیح روایات «غرانیق» است که در کتابهای حدیثی و تفسیری نقل کردهاند. آن روایات افزون بر ضعف سند، از نظر محتوا هم قابل قبول نیستند، چون مضمون آنها به دور از مقام شامخ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
3. روایات غرانیق
در کتابهای حدیثی و تفسیری اهل سنت، برای آیه مورد بحث، شأن نزولی نقل کردهاند که به مقام عصمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ناسازگار است؛ از جمله کسانی که آن را نقل کردهاند، از این افراد میتوان نام برد: ابنسعد، الطبقات الکبری، ج1، ص 205؛ طبری، جامعالبیان، ج17، ص 132؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج12، ص 42 و سیوطی، الدر المنثور، ج4، ص 194. این افراد و افرادی دیگر با سندهای گوناگون این روایت را نقل کردهاند. اکنون در ذیل متن طبری به نقل از محمد بن کعب قرظی و محمد بن قیس میآید:پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان جمعی از مشرکان نشسته بود که خداوند بر ایشان (وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَ مَا غَوَى) را نازل کرد. پیامبر آن را خواند تا رسید به (أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى). در این هنگام شیطان دو کلمه بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) القا کرد: «تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن ترتجی» و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را خواند و ادامه سوره را تا پایان قرائت کرد و در آخر سوره سجده کرد. مشرکان هم سجده کردند و از آنچه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته بود خوشحال شدند. شامگاهان جبرئیل نازل شد و گفت آن دو کلمه را من به تو نگفتهام، پیامبر ناراحت شد و گفت: پس من به خدا دروغ بستهام. تا این که جهت آرامش خاطر او این آیه نازل شد: (وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ....) و خداوند القای شیطان را از بین برد. (3)
طبق این روایت، وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از سه بت لات، عزی و منات نام میبرد، با القای شیطان اضافه میکند که اینها پرندگان زیبای بلند مقامی هستند و از آنها امید شفاعت میرود!
آنچه در این روایت آمده توهین بزرگی برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، چون اولا او گرفتار القائات شیطان، آن هم در مقام ابلاغ وحی میشود و اگر چنین باشد چه تضمینی وجود دارد که در آیات دیگر هم گرفتار القائات شیطان نشده باشد؟ و ثانیاً کلماتی را به زبان جاری میکند که موجب کفر و شرک است.
آشکار است که این روایت ساختگی است و جاعلان آن ناشیانه دست به این کار زدهاند؛ زیرا این روایت در واقع آیات نخستین همین سوره (سوره نجم) را تکذیب میکند که میفرماید: (وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى) همچنین آیات گوناگون دیگری وجود دارد که به روشنی بر مصونیت وحی الهی از القائات شیطان دلالت دارد، مانند آیه: (...یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً) که پیش از این آوردیم، طبق این آیه وحی الهی به پیامبران (علیه السلام) تحت مراقبت شدید فرشتههای نگهبان قرار دارد تا زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به مردم ابلاغ کند. نیز آیات یاد شده ذیل نیز بر این مهم تأکید دارند:
(لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ) (فصلت، آیه 42) (... قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ....)؛ (یونس، آیه 15) (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ* لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ)؛ (حاقه، آیه 44 و 45) (وَ إِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلاً* وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً
إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً). (اسراء، آیه 73 و 75)
متأسفانه روایات غرانیق را بسیاری از محدثان و مفسران اهل سنت در کتابهای خود آوردهاند، حتی بخاری هم روایتی به این صورت نقل کرده که پس از تلاوت سوره نجم توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، هم مسلمانان، هم مشرکان و حتی انس و جن سجده کردند. (4) البته در روایت بخاری سخنی از غرانیق نیست، ولی از آنجا که این روایت را از ابن عباس نقل کرده، گمان قوی میرود که این همان روایتی باشد که طبری و دیگران از ابنعباس نقل کردهاند و در آن، قصه غرانیق هم آمده است. اگر چنین باشد بخاری آن بخش را حذف کرده است.
گروهی از علمای اهل سنت، روایات غرانیق را پذیرفتهاند؛ ولی برای آن توجیهاتی ذکر کردهاند. ابنحجر میگوید: با این که سند این روایات ضعیف یا منقطع است، اما کثرت روایات دلالت میکند که این قصه حقیقت دارد، آنگاه توجیهاتی ذکر میکند که فخر رازی همه آنها را سست و غیر قابل قبول میداند. (5)
البته گروهی از محققان اهل سنت، این روایات را رد کردهاند که از متقدمان آنها به عنوان نمونه میتوان از محمد بن اسحاق، بیهقی، ابن کثیر، ابوحیان اندلسی، فخر رازی، قاضی عیاض و ابنالعربی نام برد و از مفسران معاصر هم تا آنجا که ما دیدیم همگی آن را به شدت رد کردهاند؛ مانند: مراغی، خطیب عبدالکریم، محمود حجازی، ابنعاشور، سید محمد طنطاوی، سید قطب و وهبه زحیلی در ذیل آیه مورد بحث.
بیهقی میگوید: چنین چیزی امکان ندارد و از دسیسههای مشرکان است. (6) ابنالعربی مینویسد: طبری روایات بسیاری در این باره نقل کرده که همه آنها باطل است و ریشهای ندارد (7) و سرانجام ابنعاشور میگوید: روایت غرانیق حتی اگر از طریق ثقات هم نقل شده بود، باید آن را رد میکردیم، تا چه رسد به این که راویان آن ضعیف هستند. (8)
موضع عالمان شیعه در برابر این روایات روشن است. جملگی آن را باطل میدانند که با مراجعه به کتابهای تفسیری آنها در ذیل همین آیه، این مطلب واضح، به دست میآید.
ما احتمال میدهیم که این افسانه را دشمنان اسلام جعل و وارد کتابهای اسلامی کردهاند؛ همانگونه که روایات ساختگی اسرائیل - که به «اسرائیلیات معروف است - به برخی از کتابها راه یافته است. مستشرقان و بدخواهان اسلام، همین روایت را دستاویز خود قرار داده و اصالت وحی محمدی را زیر سئوال بردهاند.
4. از بین بردن القائات شیطان
در ادامه آیه مورد بحث آمده است که خداوند، همواره القائات شیطان را تباه میکرد و آیات خودش را استوار میساخت و آن را آزمایشی برای منافقان و کافران و زمینهای برای رشد فکری و بالندگی مؤمنان قرار میداد.این که میفرماید: (لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ...) به یک سنت الهی اشاره میکند که حاکم بر جامعههای بشری است. آن سنت این است که خداوند از سویی به شیطان اجازه وسوسه داد و او در تحقق اهداف پیامبران سنگاندازی کرد و از سوی دیگر القائات شیطان را از بین برد و آیات خود را محکم ساخت. این چنین بود که کافران سخت آزمایش شدند و به خاطر قساوت که داشتند گمراه شدند؛ ولی مؤمنان هدایت یافتند و به سبب ایمان، دلهایشان آرام گرفت. اگر القائات شیطان نسخ نشده بود، هیچ کس ایمان نمیآورد؛ هر چند نسخ آن هم در حدی نبود که به اجبار همه مردم ایمان بیاورند، بلکه به آن میزان بود که مردم آزمایش شوند و مؤمن و کافر مشخص گردد، مانند:
(إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ) (حجر، آیه 42)
طبق این آیه، شیطان به همه بندگان خدا تسلط ندارد و فقط به کسانی که از او پیروی کنند چیره است.
در آیه مورد بحث، القائات شیطان و نسخ آن به وسیله خدا، آزمایشی برای دو گروه از کافران قرار داده شده: گروه اول: کسانی که در دلهای آنان بیماری کفر جای دارد ولی در شک و تردید به سر میبرند و بیشتر به کفر تمایل دارند؛ گروه دوم: کافران سرسختی که بر کفرشان پافشاری میکنند و مصداق واقعی ستمگرانند و در دشمنی و ستیز با حق، شدت عمل دارند.
آیه بعدی از کسانی که به آنها دانش داده شده و دشمنی با حق ندارند، یاد میکند که با مشاهده این حقیقت بزرگ یعنی تباه شدن القائات شیطان درباره پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمانشان تقویت میشود و در برابر خداوند خضوع میکنند. آنان در ایمانشان به مرحله «اخبات» میرسند که یکی از مقامات بالای ایمان است. منظور از آن، فروتنی در برابر خدا و رسیدن به آرامش روحی در پناه اوست. چنین کسانی در بهشت جاویدان جای دارند:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ)؛ (هود، آیه 23) «همانا کسانی که ایمان آوردند و متواضعانه به سوی پروردگارشان رو آوردند، آنان اهل بهشتند که در آنجا جاویدانند».
نمایش پی نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج60، ص 33.
2. لسانالعرب، ج15، ص 294. (در اول شب کتاب خدا را میخواند و در آخر آن، مرگ مقدر را ملاقات کرد).
3. طبری، جامعالبیان، ج17، ص 132.
4. صحیح بخاری، ج6، ص 52.
5. ر.ک: فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص 96 به بعد و التفسیر الکبیر، ذیل این آیه.
6. دلائل النبوة، ج2، ص 288.
7. احکام القرآن، ج3، ص 1301.
8. التحریر و التنویر، ج17، ص 220.
جعفرینیا، یعقوب، (1394)، تفسیر آیات مشکل قرآن، قم: پژوهشگاه بینالمللی المصطفی، چاپ اول.