نویسنده: یعقوب جعفرینیا
(قَالُوا مَنْ فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ * قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ * قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ * قَالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ * قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ * فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ). (انبیاء، 59- 64).
«گفتند: هر کس با خدایان ما چنین کرده حتماً او از ستمگران است. گفتند شنیدیم جوانی از آنها سخن میگفت که او را ابراهیم گویند. گفتند: او را در برابر دیدگان مردم بیاورید، باشد که گواهی دهند. گفتند: ای ابراهیم! آیا تو با خدایان ما چنین کردهای؟ گفت: بلکه این کار را بزرگ آنها کرده، از آنها بپرسید اگر سخن میگویند. پس آنها به درون خود بازگشتند و گفتند: همانا شمایید که ستمگرانید. بسیاری از مفسران معتقدند که ابراهیم (علیه السلام) «توریه» کرد. توریه که به آن «معاریض» (3) هم گفته میشود، این است که کسی سخنی بگوید که با توجه به ظاهر آن، مخاطب از آن معنایی بفهمد که آن معنا خلاف واقع است؛ ولی گوینده معنای دیگری را در نظر بگیرد که خلاف واقع نیست.
در پاسخ این پرسش که چه کسی این کار را انجام داده است، گروهی گفتند: جوانی به نام ابراهیم همواره از بتها به بدی یاد میکرد، و این کار باید کار او باشد.
وقتی معلوم شد شکستن بتها کار ابراهیم است، او را دستگیر کردند و میان جمعیت آوردند.
بتپرستان از ابراهیم (علیه السلام) پرسیدند: آیا تو این کار را با خدایان کردهای؟ ابراهیم که منتظر چنین فرصتی بود، در پاسخ آنها جملهای گفت که آنان را وادار به اندیشیدن کرد، او گفت: «بلکه این کار را این بت بزرگ کرده است، از خودشان بپرسید اگر سخن میگویند».
ابراهیم با آویختن تبر بر گردن بت بزرگ، صحنه را چنان آماده کرده بود که گویا بت بزرگ به خشم آمده و بتهای دیگر را شکسته است، در حالی که چنین چیزی حتی از سوی بتپرستان قابل تصور نبود. اندیشیدن در این موضوع بتپرستان را به این فکر وادار میکرد که بتها و حتی بت بزرگ هیچ گونه قدرتی ندارند. دیگر این که ابراهیم پیشنهاد کرد که جریان را از خود بتها بپرسید اگر آنها سخن میگویند این مطلب نیز ناتوانی بتها را حتی در سخن گفتن یادآور میشد.
سخنان فکر برانگیز ابراهیم (علیه السلام) اثر خود را گذاشت و آنان به وجدان خودش برگشتند و لحظهای به خود آمدند؛ سپس به یکدیگر گفتند که شما ستمکارانید. این همان هدفی بود که ابراهیم در پی آن بود. هر چند که قوم پس از مدتی دوباره به گمراهی خود بازگشتند.
برخی برای توجیه سخن این پیامبر بزرگ الهی، گفتهاند: این یک دروغ مصلحتآمیز بود. (1) او میخواست با این دروغ، باعث هدایت آنها شود.
به نظر ما این توجیه، منطقی نیست؛ چون دروغ مصلحتآمیز آن گاه جایز است که باعث جلوگیری از خون ریزی شود و گرنه هر کس که دروغی میگوید، برای آن مصلحتی در نظر گرفته است و هیچ دروغی بیمصلحت نیست. دیگر این که پیامبران برای تبلیغ رسالت خود هرگز دروغ نمیگویند و این سخن ابراهیم (علیه السلام) اصلاً دروغ نبود.
بعضیها هم گفتهاند: ابراهیم سخنش را مقید کرده بود که: «اگر بتها حرف بزنند»؛ (2) یعنی تعلیق به محال کرده است، چون بتها هیچ وقت حرف نمیزنند، پس سخن ابراهیم دروغ نیست.
به نظر ما این توجیه نیز چندان محکم نیست؛ زیرا شایسته این است که شرط «ان کانوا ینطقون» را مربوط به «فسئلوهم» بدانیم و نه «فعله کبیرهم»؛ زیرا این جمله، نزدیکتر و مناسبتر است. از این گذشته تعلیق این خبر که بت بزرگ آنها را شکسته، به سخن گفتن بتهای شکسته شده، تعلیق بیربطی است، ممکن است خبر راست باشد حتی اگر آن بتها سخن نگویند.
بسیاری از مفسران معتقدند که ابراهیم (علیه السلام) «توریه» کرد. توریه که به آن «معاریض» (3) هم گفته میشود، این است که کسی سخنی بگوید که با توجه به ظاهر آن، مخاطب از آن معنایی بفهمد که آن معنا خلاف واقع است؛ ولی گوینده معنای دیگری را در نظر بگیرد که خلاف واقع نیست. (4) گفتهاند: منظور ابراهیم (علیه السلام) از «فعله کبیرهم هذا» دو جمله مستقل بود با حذف فاعل «فعله» به این صورت: «فعله من فعله» و «کبیرهم هذا» یعنی این کار را کسی کرد که کرد و منظورش خودش بود، سپس گفت: بزرگ آنها این است و این همان توریه است.
بعضی دیگر هم گفتهاند که ابراهیم (علیه السلام) از باب توریه، سخنش را مشروط به سخن گفتن بتها کرد. این توجیه مانند دیدگاه دوم است، با این تفاوت که در آنجا توریه مطرح نیست، بلکه آن را ظاهر کلام ابراهیم قلمداد میکنند.
به نظر میرسد این سخن ابراهیم (علیه السلام)، نه دروغ بود و نه توریه؛ چون او به خوبی آگاه بود که بتپرستان میدانند که بت بزرگ این کار را نکرده و ابراهیم در این سخن قصد جدی ندارد. دروغ و توریه وقتی است که همراه با فریب دادن مخاطب باشد و مخطاب آن را باور کند. اساساً از ابتدا هدف ابراهیم (علیه السلام) این نبود که آنها این خبر را باور کنند و میدانست که باور نمیکنند؛ بلکه سخن او از باب استهزاء و تقریر بود که از فنون فصاحت است. به این صورت که گوینده سخن واضح البطلانی را به گونهای میگوید که مخاطب وادار شود به چیزی اقرار کند که مورد نظر گوینده است. دراینجا ابراهیم (علیه السلام)، قصد جدی نداشت، بلکه با نوعی تجاهل العارف، هدفش بیدار کردن وجدان آنها و ایجاد انگیزه برای اندیشیدن بود و چنین هم شد؛ از این رو، در ادامه آیات میخوانیم که آنان پس از شنیدن سخن ابراهیم به درون خود برگشتند و با خود یا به همدیگر گفتند که شما از ستمگرانید:
(فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ).
مطلب دیگر این که در کتابهای حدیثی اهل سنت، درباره این موضوع روایاتی نقل شده که طبق آنها، ابراهیم (علیه السلام) در اینجا و دو جای دیگر واقعاً دروغ گفت و به خاطر آن در قیامت شفاعت او پذیرفته نمیشود:
ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند که فرمود: «لم یکذب ابراهیم الا ثلاث کذبات، ثنتین منها فی ذات الله: قوله «انی سقیم» و قوله «بل فعله کبیرهم» و (واحد فی شأن سارة)»؛
(5) «ابراهیم دروغ نگفت جز در سه مورد: دو تا درباره خداست، یکی سخن او «انی سقیم» و دیگری سخن او «بل فعله کبیرهم» یکی هم درباره ساره».
همچنین آنان نقل میکنند که ابراهیم به سبب آن سه دروغ، در قیامت نمیتواند شفاعت کند. (6) و مجاهد گفته است: مراد از خطیئه در قول ابراهیم: (وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ) (شعراء آیه 82) همان دروغها است. (7)
بدون شک این روایتها اعتباری ندارند و پیامبر اسلام (علیه السلام) که با افتخار خود را پیرو ابراهیم (علیه السلام) معرفی میکرد، چنین سخنانی درباره او نمیگوید. ابراهیم (علیه السلام) هم پیامبر خدا و هم خلیلالله بود. قلب سلیم داشت و ساحت او بالاتر از این سخنهاست. درباره این سخن او (بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذَا) توضیح دادیم و گفتیم که اصلاً دروغ نیست.راجع به (إِنِّی سَقِیمٌ) هم به زودی سخن خواهیم گفت و آیهای که مجاهد به آن استناد کرده، در ردیف آیاتی است که در آنها به پیامبران نسبت گناه، نافرمانی، گمراهی، ستم و مانند آنها داده شده که عالمان اسلام راجع به آنها به طور کامل سخن گفته و روشن کردهاند که منظور از آنها چیز دیگری است و هرگز با عصمت پیامبران منافاتی ندارد.
بسیاری از محققان اهل سنت هم آن روایتها را که ابراهیم (علیه السلام) را دروغگو معرفی میکنند، قبول ندارند و به نحوی توجیه میکنند و گاهی راویان آنها را مورد حمله قرار میدهند؛ مثلاً فخر رازی میگوید که اگر بگوییم این راویان دروغ میگویند، اولی است از این که بگوییم ابراهیم دروغ گفته است! (8)
جمله دیگری که ابراهیم گفته و گمان کردهاند که خلاف واقع بوده، جمله «انی سقیم» است که در این آیه آمده است:
(فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ * فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ * فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ)؛ (صافات، آیه 88- 90)
«پس نگاهی به ستارگان انداخت و گفت: من بیمارم. پس، از وی رویگردان شدند و پشت به او کردند».
این آیات هم مربوط به جریان شکستن بتهاست. آن روز روز خاصی بود و طبق یک سنت قدیمی، همه مردم به صحرا میرفتند، ولی ابراهیم گفت: من بیمارم و نرفت و در نبود مردم بتها را شکست.
گفته شده که این سخن ابراهیم (علیه السلام) که من بیمارم خلاف واقع بود و او بیماری را بهانه کرد تا به صحرا نرود و بتها را بشکند.
در اینجا نیز گفتهاند که او توریه کرد و منظورش بیماری جسمی نبود، بلکه ناراحتی روحی او از بتپرستی مردم بود.
میگوییم: لازم نیست سخن ابراهیم (علیه السلام) را خلاف واقع پنداریم تا مجبور شویم آن را توجیه کنیم؟ سخن گفتن با توریه هم مانند دروغ، موجب سلب اعتماد میشود و آن بر پیامبران (علیهم السلام) روا نیست.
آیا به طور قطع نمیتوانیم بگوییم که آن روز ابراهیم (علیه السلام) بیمار نبود؟ توجه کنیم که او این سخن را به آزر گفت و او همواره با ابراهیم بود و به طور حتم از حالت جسمی ابراهیم خبر داشت، این که او به ابراهیم اعتراض نکرد و سخن او را پذیرفت، میتواند قرینه خوبی باشد بر این که او واقعاً بیمار بود.
(فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ)؛ (یوسف، آیه 70).
در داستان یوسف (علیه السلام) و برادرانش، آنها برای دومین بار نزد او آمدند و تقاضای گندم کردند، یوسف (علیه السلام) به هر کدام از آنها یک بار شتر، گندم داد. وقتی این بارها بسته میشد، یوسف (علیه السلام) پیمانه پادشاه را - که با آن گندم را پیمانه میکردند - در بار برادرش بنیامین قرار داد. هدف یوسف (علیه السلام) از این کار این بود که بهانهای به دست آورد تا برادرش بنیامین را نزد خود نگهدارد.
آن پیمانه که به طور پنهانی در بار بنیامین گذاشته شده بود، جام زرین یا سیمینی بود که پادشاه مصر از آن آب میخورد و در آن خشکسالی از آن به عنوان یک پیمانه استفاده میشد. گفته شده که آن پیمانه یک دوازدهم «اردب» مصری بود و «اردب» که اکنون نیز در مصر متداول است، معادل 198 لیتر یا 156 کیلوگرم است.
وقتی کاروان به راه افتاد، ندا دهندهای ندا داد که ای کاروانیان شما دزدید! برادران یوسف گفتند: شما چیزی را گم کردهاید؟ آنها گفتند: پیمانه پادشاه را گم کردهایم و هر کس آن را بیاورد یک بار شتر جایزه دارد. گوینده این سخن اضافه کرد که من ضامن آن هستم.
به نظر ما ندا دهنده یوسف (علیه السلام) نبود، زیرا با آن مقام و موقعیتی که داشت شایسته به نظر نمیرسید که خود ندا دهد، از سیاق آیات نیز چنین فهمیده میشود؛ چون طبق آیات، پیش از آن که صحبت از ندا دهنده شود، خود یوسف (علیه السلام) پیمانه را در بار برادرش گذاشت. در این جملهها، ضمیرها همه مفرد است؛ ولی پس از ندای آن ندا دهنده ضمیرها به صورت جمع است. برادران به ندا دهنده و همراهانش میگویند: شما چه گم کردهاید؟ آنها میگویند: پیمانه پادشاه را گم کردهایم و ادامه آیه هم، گفت و گوها میان دو گروه کارگزاران و برادران است. پس از این گفتوگوها وقتی نوبت به بازرسی بارها میرسد، باز ضمیرها مفرد است و یوسف خود بازرسی میکند. (فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِیهِ....)
بنابراین، هم گذاشتن پیمانه در بار بنیامین و هم بازرسی بارها، توسط شخص یوسف (علیه السلام) صورت گرفت، ولی ندا دادن و گفتن این که شما سارق هستید و ادامه گفتوگوها، مربوط به کارگزاران بود، هرچند که همه چیز طبق نقشه یوسف (علیه السلام) پیش میرفت. نتیجه این که جمله (إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ) سخن یوسف نبود. شایدگوینده این سخن از حقیقت قضیه خبر نداشت و گمان میکرد که آنها واقعاً پیمانه را دزدیدهاند و شاید هم یوسف داستان دزدیده شدن جام توسط برادران را، به ندا دهنده گفته و او از باب توریه، همان را اراده کرده بود.
فقیهان ما، چه آنها که توریه را دروغ میدانند و چه آنها که دروغ نمیدانند، گفتهاند که در مواردی که انسان مجبور به دروغ گفتن باشد، توریه جایز و گاهی لازم است.
با توجه به مطالبی که گفتیم، به نظر ما نه ابراهیم و نه یوسف، نه دروغ گفتند و نه توریه کردند. توریه اگر هم جایز باشد، برای پیامبران روا نیست؛ زیرا ممکن است کارهایی از نظر شخصی گناه نداشته باشد، ولی چون باعث سلب اعتماد میشود، نباید از پیامبران سر بزند.
جعفرینیا، یعقوب، (1394)، تفسیر آیات مشکل قرآن، قم: پژوهشگاه بینالمللی المصطفی، چاپ اول.
«گفتند: هر کس با خدایان ما چنین کرده حتماً او از ستمگران است. گفتند شنیدیم جوانی از آنها سخن میگفت که او را ابراهیم گویند. گفتند: او را در برابر دیدگان مردم بیاورید، باشد که گواهی دهند. گفتند: ای ابراهیم! آیا تو با خدایان ما چنین کردهای؟ گفت: بلکه این کار را بزرگ آنها کرده، از آنها بپرسید اگر سخن میگویند. پس آنها به درون خود بازگشتند و گفتند: همانا شمایید که ستمگرانید. بسیاری از مفسران معتقدند که ابراهیم (علیه السلام) «توریه» کرد. توریه که به آن «معاریض» (3) هم گفته میشود، این است که کسی سخنی بگوید که با توجه به ظاهر آن، مخاطب از آن معنایی بفهمد که آن معنا خلاف واقع است؛ ولی گوینده معنای دیگری را در نظر بگیرد که خلاف واقع نیست.
لغت و اعراب
1. «من» در «من فعل» استفهامیه و یا موصوله است، در صورت نخست، جمله «انه لمن الظالمین» مستأنفه و در صورت دوم خبر خواهد بود؛ 3. «سمعنا» دو مفعول گرفته است: «فتی» مفعول اول و «یذکرهم» مفعول دوم؛ 3. «ابراهیم» مرفوع است به جهت این که نایب فاعل است و منظور از آن اسم است نه مسمی؛ 4. «علی اعین الناس» در برابر چشمان مردم؛ 5. «هذا» بدل یا نعت از «کبیرهم» است؛ 6. «ان کانوا ینطقون» جمله شرطیه و مربوط به «بل فعله» است و میتوان آن را مربوط به «فسئلوهم» هم دانست.تفسیر
1. بتشکنی ابراهیم (علیه السلام) و پاسخ او به بتپرستان
در جریان بتشکنی ابراهیم (علیه السلام)، همانگونه که خودش پیشبینی میکرد، مردم پس از بازگشت به شهر و رو به رو شدن با آن صحنه تکان دهنده و شکسته شدن بتهایشان، از همدیگر پرسیدند: چه کسی با خدایان ما چنین رفتاری کرده است؟ او هر کس باشد بیتردید از ستمکاران است و با این کار به باورهای مردم و نیز به خویشتن ستم کرده است؛ چون میداند که چنین کاری کیفر سختی خواهد داشت.بیشتر بخوانید: ماهیت و حکم اخلاقی توریه (1)
در پاسخ این پرسش که چه کسی این کار را انجام داده است، گروهی گفتند: جوانی به نام ابراهیم همواره از بتها به بدی یاد میکرد، و این کار باید کار او باشد.
وقتی معلوم شد شکستن بتها کار ابراهیم است، او را دستگیر کردند و میان جمعیت آوردند.
بتپرستان از ابراهیم (علیه السلام) پرسیدند: آیا تو این کار را با خدایان کردهای؟ ابراهیم که منتظر چنین فرصتی بود، در پاسخ آنها جملهای گفت که آنان را وادار به اندیشیدن کرد، او گفت: «بلکه این کار را این بت بزرگ کرده است، از خودشان بپرسید اگر سخن میگویند».
ابراهیم با آویختن تبر بر گردن بت بزرگ، صحنه را چنان آماده کرده بود که گویا بت بزرگ به خشم آمده و بتهای دیگر را شکسته است، در حالی که چنین چیزی حتی از سوی بتپرستان قابل تصور نبود. اندیشیدن در این موضوع بتپرستان را به این فکر وادار میکرد که بتها و حتی بت بزرگ هیچ گونه قدرتی ندارند. دیگر این که ابراهیم پیشنهاد کرد که جریان را از خود بتها بپرسید اگر آنها سخن میگویند این مطلب نیز ناتوانی بتها را حتی در سخن گفتن یادآور میشد.
سخنان فکر برانگیز ابراهیم (علیه السلام) اثر خود را گذاشت و آنان به وجدان خودش برگشتند و لحظهای به خود آمدند؛ سپس به یکدیگر گفتند که شما ستمکارانید. این همان هدفی بود که ابراهیم در پی آن بود. هر چند که قوم پس از مدتی دوباره به گمراهی خود بازگشتند.
2. آیا ابراهیم (علیه السلام) توریه کرد؟
ابراهیم (علیه السلام) کار شکستن بتها را به بت بزرگ نسبت داد، در حالی که معلوم است بت بزرگ این کار را نکرده بود، آیا این یک دروغ بود؟برخی برای توجیه سخن این پیامبر بزرگ الهی، گفتهاند: این یک دروغ مصلحتآمیز بود. (1) او میخواست با این دروغ، باعث هدایت آنها شود.
به نظر ما این توجیه، منطقی نیست؛ چون دروغ مصلحتآمیز آن گاه جایز است که باعث جلوگیری از خون ریزی شود و گرنه هر کس که دروغی میگوید، برای آن مصلحتی در نظر گرفته است و هیچ دروغی بیمصلحت نیست. دیگر این که پیامبران برای تبلیغ رسالت خود هرگز دروغ نمیگویند و این سخن ابراهیم (علیه السلام) اصلاً دروغ نبود.
بعضیها هم گفتهاند: ابراهیم سخنش را مقید کرده بود که: «اگر بتها حرف بزنند»؛ (2) یعنی تعلیق به محال کرده است، چون بتها هیچ وقت حرف نمیزنند، پس سخن ابراهیم دروغ نیست.
بیشتر بخوانید: آیا حضرت ابراهیم، گناهی مرتکب شده بود؟
به نظر ما این توجیه نیز چندان محکم نیست؛ زیرا شایسته این است که شرط «ان کانوا ینطقون» را مربوط به «فسئلوهم» بدانیم و نه «فعله کبیرهم»؛ زیرا این جمله، نزدیکتر و مناسبتر است. از این گذشته تعلیق این خبر که بت بزرگ آنها را شکسته، به سخن گفتن بتهای شکسته شده، تعلیق بیربطی است، ممکن است خبر راست باشد حتی اگر آن بتها سخن نگویند.
بسیاری از مفسران معتقدند که ابراهیم (علیه السلام) «توریه» کرد. توریه که به آن «معاریض» (3) هم گفته میشود، این است که کسی سخنی بگوید که با توجه به ظاهر آن، مخاطب از آن معنایی بفهمد که آن معنا خلاف واقع است؛ ولی گوینده معنای دیگری را در نظر بگیرد که خلاف واقع نیست. (4) گفتهاند: منظور ابراهیم (علیه السلام) از «فعله کبیرهم هذا» دو جمله مستقل بود با حذف فاعل «فعله» به این صورت: «فعله من فعله» و «کبیرهم هذا» یعنی این کار را کسی کرد که کرد و منظورش خودش بود، سپس گفت: بزرگ آنها این است و این همان توریه است.
بعضی دیگر هم گفتهاند که ابراهیم (علیه السلام) از باب توریه، سخنش را مشروط به سخن گفتن بتها کرد. این توجیه مانند دیدگاه دوم است، با این تفاوت که در آنجا توریه مطرح نیست، بلکه آن را ظاهر کلام ابراهیم قلمداد میکنند.
به نظر میرسد این سخن ابراهیم (علیه السلام)، نه دروغ بود و نه توریه؛ چون او به خوبی آگاه بود که بتپرستان میدانند که بت بزرگ این کار را نکرده و ابراهیم در این سخن قصد جدی ندارد. دروغ و توریه وقتی است که همراه با فریب دادن مخاطب باشد و مخطاب آن را باور کند. اساساً از ابتدا هدف ابراهیم (علیه السلام) این نبود که آنها این خبر را باور کنند و میدانست که باور نمیکنند؛ بلکه سخن او از باب استهزاء و تقریر بود که از فنون فصاحت است. به این صورت که گوینده سخن واضح البطلانی را به گونهای میگوید که مخاطب وادار شود به چیزی اقرار کند که مورد نظر گوینده است. دراینجا ابراهیم (علیه السلام)، قصد جدی نداشت، بلکه با نوعی تجاهل العارف، هدفش بیدار کردن وجدان آنها و ایجاد انگیزه برای اندیشیدن بود و چنین هم شد؛ از این رو، در ادامه آیات میخوانیم که آنان پس از شنیدن سخن ابراهیم به درون خود برگشتند و با خود یا به همدیگر گفتند که شما از ستمگرانید:
(فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ).
مطلب دیگر این که در کتابهای حدیثی اهل سنت، درباره این موضوع روایاتی نقل شده که طبق آنها، ابراهیم (علیه السلام) در اینجا و دو جای دیگر واقعاً دروغ گفت و به خاطر آن در قیامت شفاعت او پذیرفته نمیشود:
ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند که فرمود: «لم یکذب ابراهیم الا ثلاث کذبات، ثنتین منها فی ذات الله: قوله «انی سقیم» و قوله «بل فعله کبیرهم» و (واحد فی شأن سارة)»؛
(5) «ابراهیم دروغ نگفت جز در سه مورد: دو تا درباره خداست، یکی سخن او «انی سقیم» و دیگری سخن او «بل فعله کبیرهم» یکی هم درباره ساره».
همچنین آنان نقل میکنند که ابراهیم به سبب آن سه دروغ، در قیامت نمیتواند شفاعت کند. (6) و مجاهد گفته است: مراد از خطیئه در قول ابراهیم: (وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ) (شعراء آیه 82) همان دروغها است. (7)
بدون شک این روایتها اعتباری ندارند و پیامبر اسلام (علیه السلام) که با افتخار خود را پیرو ابراهیم (علیه السلام) معرفی میکرد، چنین سخنانی درباره او نمیگوید. ابراهیم (علیه السلام) هم پیامبر خدا و هم خلیلالله بود. قلب سلیم داشت و ساحت او بالاتر از این سخنهاست. درباره این سخن او (بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذَا) توضیح دادیم و گفتیم که اصلاً دروغ نیست.راجع به (إِنِّی سَقِیمٌ) هم به زودی سخن خواهیم گفت و آیهای که مجاهد به آن استناد کرده، در ردیف آیاتی است که در آنها به پیامبران نسبت گناه، نافرمانی، گمراهی، ستم و مانند آنها داده شده که عالمان اسلام راجع به آنها به طور کامل سخن گفته و روشن کردهاند که منظور از آنها چیز دیگری است و هرگز با عصمت پیامبران منافاتی ندارد.
بسیاری از محققان اهل سنت هم آن روایتها را که ابراهیم (علیه السلام) را دروغگو معرفی میکنند، قبول ندارند و به نحوی توجیه میکنند و گاهی راویان آنها را مورد حمله قرار میدهند؛ مثلاً فخر رازی میگوید که اگر بگوییم این راویان دروغ میگویند، اولی است از این که بگوییم ابراهیم دروغ گفته است! (8)
جمله دیگری که ابراهیم گفته و گمان کردهاند که خلاف واقع بوده، جمله «انی سقیم» است که در این آیه آمده است:
(فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ * فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ * فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ)؛ (صافات، آیه 88- 90)
«پس نگاهی به ستارگان انداخت و گفت: من بیمارم. پس، از وی رویگردان شدند و پشت به او کردند».
این آیات هم مربوط به جریان شکستن بتهاست. آن روز روز خاصی بود و طبق یک سنت قدیمی، همه مردم به صحرا میرفتند، ولی ابراهیم گفت: من بیمارم و نرفت و در نبود مردم بتها را شکست.
گفته شده که این سخن ابراهیم (علیه السلام) که من بیمارم خلاف واقع بود و او بیماری را بهانه کرد تا به صحرا نرود و بتها را بشکند.
در اینجا نیز گفتهاند که او توریه کرد و منظورش بیماری جسمی نبود، بلکه ناراحتی روحی او از بتپرستی مردم بود.
میگوییم: لازم نیست سخن ابراهیم (علیه السلام) را خلاف واقع پنداریم تا مجبور شویم آن را توجیه کنیم؟ سخن گفتن با توریه هم مانند دروغ، موجب سلب اعتماد میشود و آن بر پیامبران (علیهم السلام) روا نیست.
آیا به طور قطع نمیتوانیم بگوییم که آن روز ابراهیم (علیه السلام) بیمار نبود؟ توجه کنیم که او این سخن را به آزر گفت و او همواره با ابراهیم بود و به طور حتم از حالت جسمی ابراهیم خبر داشت، این که او به ابراهیم اعتراض نکرد و سخن او را پذیرفت، میتواند قرینه خوبی باشد بر این که او واقعاً بیمار بود.
3. تهمت دزدی به برادران یوسف (علیه السلام)
مانند این مطلب در داستان یوسف (علیه السلام) هم وجود دارد و آن تهمت دزدی به برادران یوسف بود که در این آیات آمده است:(فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ)؛ (یوسف، آیه 70).
در داستان یوسف (علیه السلام) و برادرانش، آنها برای دومین بار نزد او آمدند و تقاضای گندم کردند، یوسف (علیه السلام) به هر کدام از آنها یک بار شتر، گندم داد. وقتی این بارها بسته میشد، یوسف (علیه السلام) پیمانه پادشاه را - که با آن گندم را پیمانه میکردند - در بار برادرش بنیامین قرار داد. هدف یوسف (علیه السلام) از این کار این بود که بهانهای به دست آورد تا برادرش بنیامین را نزد خود نگهدارد.
آن پیمانه که به طور پنهانی در بار بنیامین گذاشته شده بود، جام زرین یا سیمینی بود که پادشاه مصر از آن آب میخورد و در آن خشکسالی از آن به عنوان یک پیمانه استفاده میشد. گفته شده که آن پیمانه یک دوازدهم «اردب» مصری بود و «اردب» که اکنون نیز در مصر متداول است، معادل 198 لیتر یا 156 کیلوگرم است.
وقتی کاروان به راه افتاد، ندا دهندهای ندا داد که ای کاروانیان شما دزدید! برادران یوسف گفتند: شما چیزی را گم کردهاید؟ آنها گفتند: پیمانه پادشاه را گم کردهایم و هر کس آن را بیاورد یک بار شتر جایزه دارد. گوینده این سخن اضافه کرد که من ضامن آن هستم.
به نظر ما ندا دهنده یوسف (علیه السلام) نبود، زیرا با آن مقام و موقعیتی که داشت شایسته به نظر نمیرسید که خود ندا دهد، از سیاق آیات نیز چنین فهمیده میشود؛ چون طبق آیات، پیش از آن که صحبت از ندا دهنده شود، خود یوسف (علیه السلام) پیمانه را در بار برادرش گذاشت. در این جملهها، ضمیرها همه مفرد است؛ ولی پس از ندای آن ندا دهنده ضمیرها به صورت جمع است. برادران به ندا دهنده و همراهانش میگویند: شما چه گم کردهاید؟ آنها میگویند: پیمانه پادشاه را گم کردهایم و ادامه آیه هم، گفت و گوها میان دو گروه کارگزاران و برادران است. پس از این گفتوگوها وقتی نوبت به بازرسی بارها میرسد، باز ضمیرها مفرد است و یوسف خود بازرسی میکند. (فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِیهِ....)
بنابراین، هم گذاشتن پیمانه در بار بنیامین و هم بازرسی بارها، توسط شخص یوسف (علیه السلام) صورت گرفت، ولی ندا دادن و گفتن این که شما سارق هستید و ادامه گفتوگوها، مربوط به کارگزاران بود، هرچند که همه چیز طبق نقشه یوسف (علیه السلام) پیش میرفت. نتیجه این که جمله (إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ) سخن یوسف نبود. شایدگوینده این سخن از حقیقت قضیه خبر نداشت و گمان میکرد که آنها واقعاً پیمانه را دزدیدهاند و شاید هم یوسف داستان دزدیده شدن جام توسط برادران را، به ندا دهنده گفته و او از باب توریه، همان را اراده کرده بود.
فقیهان ما، چه آنها که توریه را دروغ میدانند و چه آنها که دروغ نمیدانند، گفتهاند که در مواردی که انسان مجبور به دروغ گفتن باشد، توریه جایز و گاهی لازم است.
با توجه به مطالبی که گفتیم، به نظر ما نه ابراهیم و نه یوسف، نه دروغ گفتند و نه توریه کردند. توریه اگر هم جایز باشد، برای پیامبران روا نیست؛ زیرا ممکن است کارهایی از نظر شخصی گناه نداشته باشد، ولی چون باعث سلب اعتماد میشود، نباید از پیامبران سر بزند.
نمایش پی نوشت ها:
1. محمد بن طاهر ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج17، ص 74.
2. مجمع البیان، ج7، ص 86.
3. این اصطلاح مربوط به اهل سنت است. آنها روایتی هم از پیامبر (علیه السلام) نقل میکنند که این واژه در آن به کار رفته است. فرمود: «ان فی المعاریض لمندوحة عن الکذب». کنزالعمال، ج3، ص 631.
4. درباره توریه دو نظر وجود دارد:
نظر اول اینکه توریه غیر از دروغ است، بنابراین، اختصاص به موقع ضرورت ندارد.
نظر دوم اینکه توریه همان دروغ است و تنها در مقام ضرورت میتوان از آن استفاده کرد.
نظر اول نظر بیشتر فقهاست، مانند: شهید ثانی، مسالک الافهام، ج 9، ص 27؛ شیخ انصاری، المکاسب، ج2، ص 19 و آیتالله خویی، مصباح الفقاهه، ج1، ص 611.
5. صحیح بخاری، ج 4، ص112.
6. سیوطی، الدرالمنثور، ج4، ص 321.
7. تفسیر قرطبی، ج14، ص 112.
8. مفاتیح الغیب، ج22، ص 156.
جعفرینیا، یعقوب، (1394)، تفسیر آیات مشکل قرآن، قم: پژوهشگاه بینالمللی المصطفی، چاپ اول.