(....وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى)؛ (طه، آیه 121) «آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت».
(قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی....)؛ (قصص، آیه 16) «(موسی) گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش». پس خدا از او درگذشت».
(لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ....)؛ (فتح، آیه2) «تا خداوند گناه پیش و پس تو را ببخشاید». گناه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیگناهی او بود و هر گامی که ایشان برای انجام رسالت الهی خود بر میداشت، از دید مشرکان گناهی بزرگ به شمار میآمد وگرنه او در پیشگاه خدا از هر گناهی پیراسته بود؛ و آیات دیگر.
لغت و اعراب
1. «عصی» نافرمانی کرد. عصیان در اصل به معنای گناه نیست؛ بلکه به معنای کاری است که میتواند مقدمه گناه باشد، بر خلاف «اثم» که به معنای گناه است. عصیان مطلق پیروی نکردن از امر مولا است، چه امر وجوبی باشد و چه استحبابی، چه مولوی باشد چه ارشادی؛ 2. «فغوی» پس خطا کرد، راه را گم کرد، ناامید شد. «غی» به معنای نرسیدن به نتیجه مطلوب و در مقابل رشد است: «قد تبین الرشد من الغی». همانگونه که ضلالت به معنای گمراهی و در مقابل هدایت است: «اشتروا الضلالة بالهدی»؛ 3. «ظلمت نفسی» بر خویشتن ستم کردم. ظلم در اصل به معنای تباه کردن حق و قرار دادن چیزی در غیر محل آن است و تعبیر: بر خویشتن ستم کردن، به معنای کوتاهی در ادای حق خویش و بازداشتن نفس از سیر به سوی کمال است؛ 4. در «لیغفر» لام به معنای کی و برای بیان علت است. البته لام تعلیل افاده حصر نمیکند و ممکن است علتهای دیگری هم باشد. غفران نیز به معنای پنهان کردن و آمرزیدن است؛ 5. «ذنب» گناه، دنباله، عاقبت کار، نتیجه عمل. ذنب پیوسته بودن چیزی به چیزی دیگر به صورت اتصال است؛ از این رو، به دم حیوان ذَنَب گفته میشود؛ 6. «ما تقدم و ماتأخر» نسبی است، بسته به این که چه زمانی مبنا قرار بگیرد. گاهی هم این تعبیر برای عمومیت بخشیدن به کار میرود و تقدیم و تأخیر موضوعیت ندارد.تفسیر
1. مصونیت پیامبران از گناه
معصوم بودن پیامبران از گناه و خطا، یکی از باورهای ضروری اسلامی است وهمه فرقههای گوناگون مسلمان، به طور کلی در این موضوع اتفاق نظر دارند، هر چند که در گستره آن نظرهای مختلفی ابراز شده است.از دیدگاه مکتب اهل بیت (علیهم السلام)، انبیا از هر گناهی چه کوچک و چه بزرگ، در هر زمانی چه پس از بعثت و چه پیش از آن و از هر گونه خطایی چه در زندگی خصوصی و چه در کارهای مربوط به رسالت، معصوم هستند. در مقابل، گروههایی از اهل سنت عصمت پیامبران را فقط در زمان پس از بعثت و گروههایی از آنان عصمت را فقط در امور مربوط به تبلیغ و رسالت لازم میدانند.
بحث درباره اصل موضوع و تعیین قلمرو آن مربوط به علم کلام است و ما وارد آن نمیشویم. آنچه در این جا بیان میشود، پاسخ به یک پرسش است که از دیرباز مطرح بوده و پاسخهایی هم به آن داده شده است و آن این که در قرآن کریم، آیاتی وجود دارد که در آنها به بعضی از پیامبران (علیهم السلام) نسبت گناه داده شده است، این آیات را که با اعتقاد به عصمت پیامبران متعارض مینماید، چگونه باید معنا کرد؟
پیش از آن که آیات را بررسی کنیم، یادآور میشویم که این پرسش یک پرسش قدیمی است و حتی از امامان معصوم (علیهم السلام) هم آن را پرسیدهاند و آنها با توجه به سطح اندیشه سؤال کننده، پاسخهای گوناگونی دادهاند. یک نمونه آن پاسخی است که امام رضا (علیه السلام) به مأمون داد و آن زمانی بود که مأمون از امام رضا (علیه السلام) پرسید: آیا شما نمیگویید که پیامبران معصوم هستند؟ حضرت فرمود آری. پس مأمون چند آیه را که در آنها نسبت گناه به پیامبران داده شده مطرح کرد و امام پاسخ لازم را داد. (1)
همچنین دانشمندان اسلامی به خصوص متکلمان، دربارهی این آیات، بحث کردهاند و حتی برخی از آنان در این باره کتابهای مستقلی نوشتهاند؛ مانند: تنزیه الانبیاء از سید مرتضی علم الهدی (متوفی 436 هـ ) و عصمة الانبیاء از فخر رازی (متوفی 748). (2)
در این آیات کلماتی مانند: عصیان، ذنب، غوایه، ظلم، ظلالت و خطیئه به پیامبران نسبت داده شده که برخی از آنها از زبان خود پیامبران (علیهم السلام) نقل شده است؛ مانند:
آدم و حوا (علیه السلام): (قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ)؛ (اعراف، آیه 23) «گفتند: پروردگارا، ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی، مسلماً از زیانکاران خواهیم بود».
موسی (علیه السلام): (قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ...)؛ (قصص، آیه 16) گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش. پس خدا از او درگذشت».
ابراهیم (علیه السلام): (وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ)؛ (شعراء، آیه 82) «و آن کس که امید دارم روز پاداش، گناهمم را بر من ببخشاید».
یونس (علیه السلام): (...فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ)؛ (انبیاء، آیه 87) «در تاریکیها ندا در داد که معبودی جز تو نیست، منزّهی تو، راستی که من از ستمکاران بودم».
برخی دیگر از آیات هم به صورت خبری آمده است، مانند: (...وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى). (طه، آیه 121)
این گونه آیات را به دو صورت میتوان بررسی کرد: توجیه کلی، توجیه موردی. منظور از توجیه کلی، پاسخی است که شامل همه آنها میشود و منظور از توجیه موردی، پاسخی است که دربارهی تک تک این آیات و به طور جداگانه میتوان بیان کرد. بسته به این که درباره کدام پیامبر است و چه تعبیری در آن به کار رفته است.
2. دیدگاهها در بیان معنای این آیات
در توجیه کلی این آیات، مواردی گفته شده که مهمترین آنها عبارتند از:1. این موارد از باب مخالفت با امر ارشادی است نه مولوی، بنابراین، معصیت شرعی نیست که عذاب آخرتی داشته باشد. امر ارشادی، امری است که مولا از باب مشاوره دادن بیان میکند و الزامآور نیست. شخص میتواند آن را عملی بکند یا نکند و اگر هم آثار و پیامدهایی داشته باشد، مربوط به این دنیاست و آن شخص ممکن است دچار رنج و زحمت شود. ولی امر مولوی، امری است که مولا آن را به عنوان یک تکلیف و وظیفه بیان میکند و اگر انسان با آن مخالفت کند، مورد بازخواست قرار میگیرد و عذاب آخرتی دارد.
در زمان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) گاهی آن حضرت امرهایی میکردند، ولی چون امر مولوی نبود، گاهی صحابه آن را نمیپذیرفتند و گناه هم نبود؛ مانند امری که رسول خدا به زید بن حارثه کرد و فرمود: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ» ولی زید با این که مسلمان با ایمانی بود، این امر را اطاعت نکرد و زنش را طلاق داد. این کار او معصیت شرعی نبود.
بنابراین تمام مخالفتهایی که پیامبران، از آدم تا خاتم با اوامر الهی کردهاند، از باب مخالفت با امر ارشادی بوده و بازخواست نداشت؛ از این رو، با مقام عصمت آنان در تعارض نبود. آنها پیامدهای کار خود را در این دنیا دیدند، ولی در قیامت عذابی متوجه آنان نخواهد شد؛ به طور مثال در قضیه حضرت آدم و حوا (علیهما السلام) و خوردن از درخت منع شده، در بعضی از آیات آمده که نتیجه خوردن از آن درخت، به زحمت افتادن او در همین دنیاست که چنین هم شد:
(فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى)؛ (طه، آیه 117)
«پس گفتیم: ای آدم، در حقیقت، این (ابلیس) برای تو و همسرت دشمن است، زنهار تا شما را از بهشت بیرون نکند که به زحمت میافتی...».
در آیه شریفه، نتیجه خوردن از آن درخت، افتادن در زحمت (فتشقی) و خارج شدن از محلی که در آنجا گرسنگی و برهنگی و تشنگی وجود ندارد و آشکار شدن شرمگاه، عنوان شده و هرگز از عذاب آخرتی سخن به میان نیامده است.
بیشتر بخوانید: گناه پیامبر اسلام در قرآن
2. این کارها از باب انتخاب خوب از میان خوب و خوبتر و به تعبیر دیگر از باب «ترک اولی» است. در ترک اولی، شخص کار خوبی را انجام میدهد، ولی این در حالی است که میتوانست به جای آن، کار خوبتری را انجام دهد.
با توجه به مقام شامخ پیامبران (علیهم السلام)، اگر چنین موردی برای آنان پیش آید، میتوان آن را معصیت، یا ستم به نفس نامید هر چند همچون یک گناه شرعی قابل عذاب نیست؛ به طور مثال در داستان حضرت موسی (علیه السلام) کشتن مرد قبطی که با دوست موسی درگیر شده بود، در اصل کار مطلوبی بود و او یک مشرک را کشت، ولی در همین مورد میتوانست کار دیگری انجام دهد که بهتر از کشتن آن مرد قبطی بود و آن آشتی دادن یا دخالت نکردن در کار آنها بود؛ زیرا موسی (علیه السلام) مأمور به هدایت مردم شده بود و شایسته نبود که در چنین موقعیتی کاری بکند که از طرف حکومت تحت تعقیب قرار بگیرد و مجبور به فرار باشد؛ از این رو، موسی (علیه السلام) از این کار پشیمان میشود و آن را ستمی بر خود قلمداد میکند:
(قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی....)؛ (قصص، آیه 16)
در داستان یونس (علیه السلام)، نیز خشم گرفتن او بر قومش و جدا شدن از آنها به این دلیل که به او ایمان نمیآوردند، معصیت شرعی نبود و او این کار را گناه نمیدانست؛ ولی بعدها متوجه شد که میتوانست روش بهتری در پیش بگیرد که نتیجه مطلوبی داشته باشد؛ از این رو، خود را ستمکار خواند:
(....فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ). (انبیاء، آیه 87)
حقیقت این است که گاهی کارهایی که برای عموم مردم روا و حتی پسندیده است، برای اولیای الهی نارواست و آنها باید در آن مرحله، گزینشی شایستهتر و عملکردی بهتر داشته باشند. اگر چنین نکنند و همان کار معمولی را انجام دهند، میتوان آن را گناه و غوایت خواند و میسزد که آنان از آن کار که گناه شرعی نبوده، توبه کنند و خود را گنهکار بدانند و همین است معنای «حسنات الابرار سیئات المقربین». (3)
پیامبران و اولیای الهی، فوت شدن عبادتها و توجهات قلبی را در اوقاتی مانند خوابیدن، غذا خوردن و اشتغال به دیگر امور زندگی، برای خود نوعی کوتاهی و گناه به حساب میآوردند و از این غفلت توبه و طلب آمرزش میکردند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود:
«وَ إنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلبِی فَأستَغفِرُ اللهَ فِی الیَومِ سَبعِینَ مَرَّةً»؛ (4) «همانا قلب من دچار غفلت میشود و من هر روز هفتاد بار استغفار میکنم».
مانند این حدیث را امام صادق (علیه السلام) نقل میکند و میفرماید: «إنَّ رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) کَانَ یَتُوبُ إلَی اللهِ فِی کُلِ یَومٍ سَبعِینَ مَرَّةً مِن غَیرِ ذَنب». (5)
«پیامبر خدا هر روز هفتاد بار توبه میکرد بیآنکه گناهی داشته باشد».
این دو وجهی که گفته و ما آن را با توضیح بیشتری بیان کردیم، یک مطلب کلی است که میتوان با آن همه آیات مورد بحث را شرح داد، در عین حال برای هر کدام از آن آیات به طور جداگانه هم توجیهاتی گفته شده است که میتوان آنها را در کتابهای تفسیری در ذیل آن آیات دید؛ همچنین در دوکتاب تنزیه الانبیاء و عصمة الانبیاء که پیشتر از آنها یاد کردیم، هر کدام از آن آیات جداگانه مورد بحث قرار گرفته است.
3. گناه پیشین و پسین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) چه بود؟
در اینجا ما برای نمونه، آیه سوم سوره مبارکه فتح را توضیح میدهیم:( إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً* لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً). در این آیه خداوند از آمرزش گناه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن میگوید. حال این سئوال پیش میآید که این موضوع با معصوم بودن آن حضرت چگونه سازگاری دارد؟
پیش از پاسخ به پرسش به نکتهای اشاره میشود: اگر مراد آیه بخشیده شدن گناهان پیامبر و یا امت او باشد، همانگونه که گفته شده، منظور از «ما تقدم» گناهانی است که پیشتر اتفاق افتاده و منظور از «ما تأخر» گناهانی است که بعدها اتفاق افتاده است، اینکه برخی گفتهاند: «ما تأخر» گناهانی است که بعد از این اتفاق خواهد افتاد، درست نیست؛ زیرا منطقی به نظر نمیرسد خدا به کسی وعده بخشودن گناهانی را بدهد که در آینده اتفاق میافتد. خدا هرگز به کسی چک سفید نمیدهد! همچنین کسانی گفتهاند که «ما تقدم» مربوط به پیش از فتح مکه و «ما تأخر» مربوط به پس از فتح مکه است. اما طبق تحقیق، آیات نخستین سوره فتح، مربوط به فتح مکه نیست؛ بلکه مربوط به صلح حدیبیه است و خداوند آن صلح را که در نظر برخی از اصحاب، ذلتبار بود، فتح مبین نامید؛ چون آثار و برکاتی که صلح حدیبیه برای مسلمانان داشت، بسیار عظیم و سرنوشتساز بود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این صلح از مزاحمتهای پی در پی کفار قریش راحت شد و فرصت و زمینه پیشرفت و تبلیغ اسلام در میان قبیلههای عرب و حتی اقوام دیگر فراهم شد. در واقع فتح مکه از آثار صلح حدیبیه است.
به هر حال در توجیه معنای این آیه وجوهی گفته شده است. وجه اول: منظور آیه، بخشوده شدن گناهان امت پیامبر است؛ وجه دوم. منظور از ذنب در این آیه همان ترک اولی است؛ ولی با توجه به سیاق آیه و اینکه به وسیله لام در «لیغفر»؛ آمرزیده شدن ذنب پیامبر، به فتح مبین ربط داده شده و به عنوان نتیجهای برای آن ذکر شده، باید مطلب چیز دیگری باشد و آن اینکه منظور از «ذنبک»، گناه پیامبر از نظر کفار قریش است.
کفار قریش، بدگویی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از بتهای آنان و نیز کشته شدن تعداد زیادی از بزرگان قریش در جنگهای بدر، احد و احزاب را گناهانی بزرگ و نابخشودنی برای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) میدانستند؛ از این رو همواره و در هر شرایطی با پیامبر دشمنی میکردند و درصدد جنگ با ایشان بودند.
همان گونه که فرعونیان هم موسی (علیه السلام) را گنهکار میدانستند و او در این باره گفته: (وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ)؛ (شعراء، آیه 14) «و آنان بر گردن من ادعای گناهی دارند و میترسم مرا بکشند».
حال با توجه به این معنا، خداوند برای آن فتح مبین (فتح مکه یا صلح حدیبیه که به فتح مکه منجر شد) نتایجی را بیان میکند که یکی از آنها از بین رفتن گناه پیامبر از نظر مشرکان است و یکی هم تمام نمودن نعمت بر آن حضرت و هدایت او به سوی صراط مستقیم است که در آیه آمده است.
اکنون سوال این است که چگونه با آن فتح مبین، ذنب پیامبر از بین رفت؟
مشرکان که به یک باره دگرگون نشدند، آنها دشمنی پیامبر را همچنان در دل داشتند. میگوییم. منظور این است که مشرکان به سبب گناهی که برای پیامبر قائل بودند، همواره دست به کارهای عملی میزدند و مزاحمت ایجاد میکردند؛ ولی فتح مبین باعث شد که شوکت و قدرت آنها از بین برود و دیگر توانایی جنگ با پیامبر را نداشته باشند و فکر رسول خدا از آنها آسوده شود.
بنابراین، خداوند با آن فتح مبین، کاری کرد که مشرکان مجبور شوند آنچه را که برای پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) گناه میدانستند، نادیده بگیرند و از مخالفت با وی دست بردارند. در واقع خداوند گناه ادعایی مشرکان را پوشانید. (غفر = ستر)
این وجه که توضیح داده شد، وجهی است که امام رضا (علیه السلام) در پاسخ مأمون که از این آیه پرسیده بود، بیان کرد. مأمون در مجلسی از امام رضا (علیه السلام) درباره عصمت پیامبران پرسید و بعضی از آیاتی که به ظاهر با عصمت پیامبر متعارض مینماید، مطرح کرد از جمله از آیه (لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ...) پرسید. امام فرمود:
از نظر مشرکان مکه، کسی گناهکارتر از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود؛ زیرا آنان قبل از بعثت، سیصد و شصت بت را میپرستیدند و آن گاه که آن حضرت ایشان را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد، این موضوع بر آنان گران آمد... و چون خداوند مکه را برای پیامبرش فتح نمود، همان چیزی را که از نظر اهل مکّه به خاطر دعوت به توحید، برای پیامبر گناه محسوب میشد، از بین برد؛ زیرا شماری از مشرکان مکه مسلمان شدند و شماری دیگر از آنجا خارج شدند و آنان که ماندند نتوانستند ایراد بگیرند، و با غلبه حضرت بر آنان، آنچه از نظر آنان گناه محسوب میشد، پوشیده گردید. (6)
بنابراین، گناه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیگناهی او بود و هر گامی که ایشان برای انجام رسالت الهی خود بر میداشت، از دید مشرکان گناهی بزرگ به شمار میآمد وگرنه او در پیشگاه خدا از هر گناهی پیراسته بود؛ چون او به طور مستقیم زیر نظر حضرت حق پرورش مییافت و خدا همواره مراقب او بود:
(وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا ...)؛ (طور، آیه 47) «و در برابر دستور پروردگارت شکیبایی پیشه کن که تو خود در حمایت مایی».
نمایش پی نوشت ها:
1. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص 174.
2. مقایسه کنید با کتابی که همشهری فخر رازی یعنی ابو زکریای رازی نوشته به نام زلة الانبیاء که گاهی از آن با نام مخاریق الانبیاء یاد میشود.
3. این عبارت را در کتابهای حدیثی نیافتیم. به احتمال زیاد سخن یکی از عرفاست. هر چه باشد معنای ژرفی دارد و به همین دلیل بزرگان در کلام خود به آن استشهاد میکنند.
4. بحارالانوار، ج90، ص 282. یغان، غفلت زده میشود.
5. اصول کافی، ج2، ص 449. باید توجه کرد که عدد صد یا هفتاد برای تکثیر است و خود عدد مراد نیست. اربلی نقل میکند که نزد سید بن طاووس رفته و از او درباره اعتراف به گناه معصومان پرسیدم. سید گفت همین سؤال را ابن العلقمی وزیر هم از من پرسید و من به او چنین و چنان گفتم. اربلی میگوید: پاسخ سید مرا قانع نکرد و سید از دنیا رفت بعد خداوند مرا به پاسخی هدایت کرد که مرا قانع میکند. آنگاه اربلی همان مطلب را که در بالا گفته شد توضیح میدهد و به همان روایت که پیامبر هر روز هفتاد و یاصد بار توبه میکرد استناد میکند و در آخر میگوید آرزو میکنم که سید بن طاووس زنده بود و من این مطلب گرانبها را به او هدیه میکردم، (اربلی، کشف الغمه، ج3، ص 48). وجهی که اربلی گفته در واقع توضیح همان مسئله ترک اولی است که از قدیم مطرح بوده است.
6. عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص 174.
جعفرینیا، یعقوب، (1394)، تفسیر آیات مشکل قرآن، قم: پژوهشگاه بینالمللی المصطفی، چاپ اول.