متکلمان در باب نفس نظرهای گوناگونی ابراز کردهاند؛ چنان که برخی از ایشان آن را متمایز از بدن و مجرد دانستهاند و اغلب ایشان تجرد آن را نفی کردهاند و آن را امری جسمانی یا بین جسم و روح قلمداد کردهاند؛ البته آنان که به انکار تجرد نفس پرداختهاند، کمتر استدلالی بر مدعای خود آوردهاند و در لابهلای آثار ایشان تنها میتوان اشاراتی در این زمینه یافت. عضدالدین ایجی در مواقف مهمترین دیدگاهها را در نفی تجرد نفس برمیشمارد و در این باب به نه نظریه اشاره میکند و در پایان یادآور میشود که بر هیچ یک از این دیدگاهها دلیلی اقامه نشده است. (6) امام الحرمین جوینی در ارشاد میگوید روح، جسم لطیفی است که با اجسام محسوس درآمیخته است و خداوند حیات اجسام را در آمیختگی با آن قرار داده است؛ پس چون از جسم مفارقت یابد مرگ جسم فرا میرسد. به هر روی در آثار کلامی، دیدگاههای متفاوتی در باب ماهیت نفس و تجرد یا عدم تجرد آن آمده است:
1. ابن راوندی معتقد است نفس جزء لایتجزا و غیر مجردی است که در قلب قرار دارد.
2. ابراهیم نظّام نفس را جسم لطیفی میداند که ساری در بدن است و سریان آن مانند سریان آب در گل است. از اول عمر تا پایان آن باقی است. با اینکه در اعضای بدن تغییر و تبدیل صورت میگیرد، زوال و تغییر بر نفس عارض نمیشود و اگر عضوی از بدن قطع شود، نفس در سایر اعضا منقبض میشود.
3. نفس قوهای است در بدن که گروهی آن را در مغز و گروهی در قلب میدانند.
4. نفس از سه قوه تشکیل شده است: یکی قوهی حیوانی که در قلب است، دیگری قوهی نباتی که در کبد است و سومی قوهی نفسانی که در مغز است.
5. نفس یک هیکل خاص است (رأی جمهور متکلمان).
6. نفس اعتدال کمی و کیفی اخلاط اربعه است.
7. نفس اعتدال مزاج نوعی است.
8. نفس خون است که کثرت و اعتدال آن حیات و زندگی را قوت میبخشد.
9. نفس هواست؛ زیرا نبود آن باعث توقف زندگی میشود.
10. ابوعلی جبایی معتقد بود روح جسم است و با حیات که عَرَض است تفاوت دارد. قاضی عبدالجبار معتزلی به پیروی از جبایی، نفس انسان را فاعلی زنده و توانا و دارای ساختمانی متفاوت با جانوران دیگر میداند. او در برابر این نظریه که عامل فعل و ادراک در انسان روح است، نه بدن، زیرا بدن مرده است، میگوید هر محلی که در آن گرمی و سردی و درد احساس میکنیم، باید دارای حیات باشد؛ بدن چنین محلی است؛ در صورتی که روح چنین نیست؛ پس بدن زنده و روح بیجان است. (7)
11. جعفر بن محمد، متکلم معتزلی، معتقد بود نفس، عرضی است که در بدن به وجود میآید و یکی از ابزارهایی است که انسان برای انجام دادن فعل از آن استفاده میکند و هیچ یک از صفات جواهر و اجسام را نمیتوان به آن استناد داد. او هم رأی با گروهی معتقد بود نمیدانیم روح بهتر است یا عرض و به این آیه از قرآن متوسل میشدند: «وَیسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی». ابوالحسن اشعری میگوید به گمان من جعفر، حیات را غیر از روح و عرض میدانست.
بیشتر بخوانید: نفس از دیدگاه حکیمان مسلمان
12. ابوبکر باقلانی معتقد بود نفس جسم لطیفی است که با اجسام متراکمی درآمیخته و خداوند حیات را در بقای آن قرار داده است. امام الحرمین جوینی در ارشاد میگوید روح، جسم لطیفی است که با اجسام محسوس درآمیخته است و خداوند حیات اجسام را در آمیختگی با آن قرار داده است؛ پس چون از جسم مفارقت یابد مرگ جسم فرا میرسد. (8) ملاصدرا میگوید برخی از متکلمان، همچون جوینی معتقدند نفس جسمی لطیف است که با اجسام متراکم درآمیخته است؛ درست همچون درآمیختگی آب با ساقه سبز. وی میگوید این دیدگاه و دیدگاه گروه دیگری از متکلمان که انسانیت و حیوانیت را عرضهایی خلق شده در انسان میدانند که با مرگ از بین میروند و روح همان حیات است، از یک حیث درست است و آن اینکه جسم برزخی، یعنی نفس، از مظاهر روح است و وجود آن در بدن نه از طریق تداخل و درآمیختگی، بلکه از طریق حالتی مشابه اینهاست. (9)
13. ابن حزم در الفصل میگوید نفس جسمی بلند، پهن و عمیق، یعنی سه بعدی و دارای مکان است. همچنین عاقل دارای قدرت تشخیص و تصرف کننده در بدن است. به علاوه نفس و روح دو نام مترادف برای یک مسمّی هستند و یک معنا را افاده میکنند. (10)
14. جعفر بن محمد مبشر، متکلم معتزلی، معتقد است نفس جوهری است که نه جسم است و نه روح، بلکه چیزی بین جسم و روح است.
نمایش پی نوشت ها:
1. این مقاله پیشتر با مشخصات کتابشناختی زیر منتشر شده است: عبدالرزاق حسامیفر، «ماهیت نفس در کلام اسلامی»، فصلنامهی اندیشهی دینی، دانشگاه شیراز، ش 18، بهار 1385، ص 113-134.
2. خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، ص 138؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الأربعة، ج 8، ص 291؛ حسن حسنزاده آملی، عیون مسائل نفس و شرح آن، ج 1، ص 534-537؛ همو، اتحاد عاقل به معقول، ص 336-337.
3. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 1، ص 101-102.
4. همان، ج 1، ص 103.
5. همان، ص 102.
6. السید الشریف علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، ج 7، ص 250.
7. عبدالجبار، المغنی، ص 334.
8. ابوالمعالی عبدالملک ابن عبدالله جوینی، الارشاد، ص 318.
9. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الأربعة، ج 8، ص 318.
10. ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ص 301-302.
گروهی از نویسندگان، (1392) اسلام و مسئله نفس و بدن: مجموعه مقالات، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول.