عرفان اسلامی (9) خوف و انواع آن
نویسنده : استاد حسین انصاریان
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
نَجْوَى الْعارِفينَ تَدُورُ عَلى ثَلاثَةِ أُصُول : الخَوْفُ وَالرّجاءُ وَالْحُبُّ .
1 ـ خوف طبيعى 2 ـ خوف مذموم 3 ـ خوف ممدوح .
اگر اين حالت عالى نفسانى ، به انسان عنايت نميشد و آدمى در برابر آن گونه حوادث و پيش آمدها بر خود نمى هراسيد ، در مقام حفظ نفس برنمى آمد و از هيچ حادثه اى در امان نمى ماند و حيات انسان در كره خاك در معرض نابودى قرار مى گرفت .
انسانى كه از وقوع بيمارى مى ترسد ، يا به هنگام بيمارى از تلف شدنش وحشت دارد ، از پيش آمدن مرض پيشگيرى كرده ، يا به هنگام درد و رنج به علاج برمى خيزد . اين ترس باعث مى گردد ، انسان اصول بهداشت را در همه ى زمينه ها مراعات نمايد و موانع سلامت و عوامل بيمارى خود را به دست آورد .
حالت ترس كمك مى كند تا كسى كه وقوع زلزله ، باد ، سيل ، يا حمله ى حيوانات به خود و برنامه هاى زندگيش را پيش بينى مى نمايد ، براى جلوگيرى از هر نوع خطر احتمالى به مبارزه برخيزد . هيچ انسانى را در زمينه ى چنين خوفى نبايد سرزنش كرد ; زيرا اين خوف يكى از بهترين ابزار مبارزه با حوادث است .
معلّم بزرگ اخلاق ، بيدار راه ، آگاه از خطرات مرحوم « ملاّ مهدى نراقى » ، در جلد اوّل « جامع السعادات »خوف مذموم را مفصّل شرح داده است كه اينك خلاصه اى از آن را مى خوانيد .
1 ـ ترس از برنامه اى كه وقوعش حتمى است ، و انسان به هيچ عنوان قدرت جلوگيرى از آن را ندارد ، مانند اجل طبيعى ، كه براى انسان ها ، پدر ، مادر ، خويشان ، هم نوعان ، فرزندان ، رفيقان و دوستانش حتمى است ، انسانى كه از هم اكنون براى چنان واقعه اى اجتناب ناپذيرى در ترس فرو مى رود ، از اين ترس چه نفعى عايد او مى گردد ، يا چه ضررى از او دور مى شود .
اين خوف ، چگونه مى تواند ، او را براى جلوگيرى از وقوع حادثه اى كه حتمى است كمك كند ؟ اين گونه خوف جز رنج و مشقت براى بدن ، و عذاب براى روح ، و اضطراب در فكر و انديشه حاصلى نيست و بايد گفت براى اين ترس در وجود انسان ، علّتى جز غفلت و جهل وجود ندارد .
2 ـ ترس از برنامه هايى كه وقوع و عدم وقوعش مساوى الطرفين است ، مثل اين كه نهالى را بكارد ، و در ترس فرو رود كه اين نهال ثمر مى دهد يا نه .
راستى ترس در اين زمينه و امثال آن چه معنا دارد ؟ در اين مرحله انسان وظيفه دارد بذر را بنشاند و قواعد كشاورزى را در كنار آن رعايت نمايد ، اگر به محصول نشست، از عنايت و فضل اوست و اگر بدون ثمر ماند ، بايد به جستجوى علّتش برآمد و مانع به ثمر نشستن نهال را از راه نهال دور كرد . علاوه بر اين بايد دانست كه موجودات اين جهان مادى ، در معرض حادثه اند ، و گاهى حادثه متوجه زراعت ومحصول مى شود ، و اين حادثه خود بابى از ابواب ابتلا از طرف حق براى رشد بندگان است بنا بر اين در اين جا به جاى ترس بايد خوشحال بود كه خداوند بزرگ انسان را جهت آزمايش انتخاب كرده است . گاهى هم حوادث جريمه اى است براى جرمهايى كه از انسان سرزده است ، عاقل كسى است كه از حادثه پند گرفته و خود را در ميدان رشد و كمال و جبران نواقص قرار بدهد . پس ترس در اين گونه امور ، كارى است بيهوده و زيان آن فقط متوجه خود انسان مى شود .
3 ـ ترس از امورى كه بدون برهان عقلى و دليل منطقى ، از زمانهاى قديم زمينه ساز آن شده است . مثل ترسيدن از جنازه ى ميت ، يا جنّ ، يا تنها بودن به وقت شب در خانه ، سبب اين ترس مغلوبيّت عقل در برابر قوّه وهم است و راه علاج اين ترس ، تمرين و رياضت است .
4 ـ ترس از فرا رسيدن مرگ ، كه اين ترس داراى عللى است و بايد با شناخت آن علل و علاجش ، خود را از مسئله وحشت از مرگ نجات داد و نسبت به سفر آخرت حالت شوق پيدا نمود .
ولى علاج اين ترس و درمان اين خوف ، امر مشكلى نيست ، اينان بايد اندكى در قرآن و فرهنگ انبياء و حيات اولياء فكر كرده ، تا از مجموع اين واقعيات روشن شود ، كه بدون شك پس از اين جهان ، عالمى ديگر به نام عالم آخرت وجود دارد ، و خط عدل كه بر تمام اجزاى خلقت گسترده شده است ، اقتضا دارد كه وقوع آن جهان حتمى باشد و اگر چنين نبود ، خدا در قرآن و صد وبيست وچهار هزار پيامبر صادق القول ، و دوازده امام ، بر وقوع عالم پس از مرگ اصرار نمىورزيدند ، اينان بايد فكر كنند، كه معاد و برنامه هاى پس از مرگ ، يكى از مهم ترين پايه هاى دين ، و از تجلّيات عدل الهى در ميدان آفرينش است .
اعتقاد به جهان پس از مرگد ، از مؤثّرترين عوامل اصلاح اخلاق و عمل است ، و گمان نمى رود كسى كه مؤمن به عالم بعد است و از ايمان خود در راه تهذيب و تزكيه نفسش بهره برده از مرگ بترسد و به خود وحشت راه دهد .
بنابراين ترس از مرگ به عنوان پايان همه چيز ، علّتى جز بى خبرى از حقايق ندارد ، و اين ترسى است مذموم و ناروا ، كه آيات كتاب و روايات آن را مردود دانسته اند .
دوّم : ترس از مرگ شايد به اين علت باشد كه شخص فكر كند هنگام انتقال از اين جهان و جان دادن ، دچار دردى جانكاه مىشود ، كه در دنيا بى نمونه بوده است . اين ترس هم بيهوده و بى جاست ، زيرا از امروز براى رنج فردا ، ترسيدن صحيح نيست . با توجه به اينكه درد از عوارض جسم است ، چه انسان بترسد ، چه نترسد ، بدن در معرض درد و الم است ، علّت درد مرض باشد ، يا علت رنج خروج جان از بدن . علاوه براين ، اگر انسان آراسته به حقايق ايمان و عمل صالح باشد ، بهترين ساعت او هنگام خروج از اين جهان و ورود به آن جهان است ، مگر لذّت برخورد با الطاف دوست ، و شوق لقاء حضرت جانان زمينه اى براى احساس درد باقى مى گذارد .
انسان مؤمنى كه ، وقت مرگ مخاطب به خطاب ( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي )مى شود مگر برايش دردى باقى خواهد ماند ؟
اين گونه عين لذّت و سرور است و نبايد در اين زمينه به خود ترسى راه داد ; زيرا عاشق حق فقط به فكر حق است و تحمّل آن مقدار درد به هنگام پرواز به سوى محبوب ، بسيار بسيار آسان است ، و مؤمن از اين گونه دردها هيچ گونه نگرانى ندارد .
از درد مناليد كه مردان ره دوست *** با درد بسازند و نخواهند دوا را
سوم : وحشت از اينكه مرگ سبب نقصان ، و علت بطلان خط حركت به سوى كمال است .
اين گونه ترس هم ناشى از جهل به حقيقت مرگ و واقعيت وجودى انسان است كسى كه به شناخت حقيقت موت و شناخت واقعيت انسان ، آراسته شده باشد مى داند كه مرگ متمّم انسان و مكمّل آثار مثبت اوست ; تا جايى كه عدّه اى از عاشقان دوست ، در تعريف انسان ، موت را جزء تعريف منطقى انسان گرفته ، و گفته اند : « الاِْنْسانُ حَىٌّ ناطِقٌ مائِتٌ » و اين از علل كمال انسان است نه نقص و پستى او . مگر در زيارت سرور آزادگان و سالار شهيدان نمى خوانيد : أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَآتَيْتَ الزَّكاةَ وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَطَعْتَ اللهَ وَرَسُولَهُ حَتّى أَتاكَ اليَقينَ ؟ مگر نداى عاشقانه امام عارفان را از گوشه ى محراب عبادت ، به هنگام فرا رسيدن مرگ نشنيدى كه با تمام شوق گفت: فُزت وربّ الكعبه ؟ مگر نمى دانى حضرت على اكبر عليه السلام در برابر شنيدن خبر شهادتش ، به پدر مهربانش عرضه داشت ما را باكى از موت نيست ؟ مگر انبياء و اولياء و ائمه بزرگ مشتاق رسيدن به لقاء حق نبودند ؟ مگر نشنيدى گفته اند «هركس مُرد تمام شد» سالك راه دوست نه اينكه مرگ را علّت نقصان نمى داند ; بلكه آن را علّت كمال دانسته و عاشق رسيدن به آن است .
براى پاكان و نيكان ، صالحان و عاشقان رسيدن مرگ وقت خروج از دار ظلمت و جدايى از شرور و ورود به عالم نور و پيوستن به نتيجه ى نيكى ها و درستى هاست .
هنگام مرگ وقت قرار گرفتن در ارواح طيّبه و پيوند خوردن با عقول قدسيّه و نفوس طاهره است .
كدام عاقل اين زندگى چند روزه را در برابر آن حيات عالى معامله مى كند ؟ كدام خردمند اين زندگى پر از درد و رنج ، آغشته به آسيب و مشقّت و داراى نقصان و عيب را با آن حيات جاودانى و كمال انسانى عوض مى كند ؟!
چه رنج هايى كه بايد در اين ظلمت كده كشيد ، تا نور لطف حق را در همه ى برنامه هاى حيات حفظ كرد . چه دردهايى را بايد تحمّل كرد تا ضربه ى خطرات ، شخصيّت انسان را نابود نكند . چه مواظبت هايى را بايد داشت ، تا آدمى از خط بندگى حق ، به ميدان بردگى شيطان نيفتد ؟ و همه ى اين بلاها با رسيدن مرگ تمام شده ، و با پايان گرفتن اين سير و سلوك با همه زحمت و رنجى كه داشت ، انسان به الله مى رسد ، و در حقيقت بايد گفت مرگ نقطه ى وصل و زمان به پايان رسيدن فراق است .
هان اى عزيز ! از خواب غفلت برخيز و از مستى طبيعت به درآى و به تقويت شوق خود نسبت به واقعيّات ، كه در ذاتت مايه دارد اقدام كن ، تا عاشق عالم حقيقى و مقرّ اصلى گردى .
از اين پوست بى ارزش هيولايى به درآى و روان پر از اضطراب را از غبار كدورتهاى مادى بشوى و نفس خدايى ات را از آلودگيهاى خاك و غرور دنيايى پاك كن .
اين قفسِ خاك تن را بشكن و با بال همّت در آسمان بندگى به سوى عالم رحمت به پرواز درآى ، از پستى جهل آزاد شو ، و به اوج عزّت و معرفت سفر كن ، از تنگناى زندان ناسوتى بيرون آى و به فضاى قدس نامحدود قدم نه. واى ، چه شد كه عهدت را فراموش كردى و پيمانت را با حضرت ربّ شكستى و به همنشينى با آنچه كه آن بقا و دوامى نيست راضى شدى ؟!
با خضر دانش يار شوى اى موسى دل *** شايد كزين صحرا كنى طىّ منازل
در چاه تن تا كى برآ اى يوسف جان *** مصر تجرّد را تويى سلطان عادل
از شهر تن جانا ببايد رخت بستن *** زادى طلب تا فرصتى دارى به منزل
جز طاعت و خدمت نباشد زاد اين راه *** بر دين و دانش كوش و منشين هيچ غافل
لذات جسمانى فانى دانه توست *** زو روز رو جاهست دام اى مرغ عاقل
جز ذكر الله است هر ذكرى زشيطان *** جز عشق حق هر سود و سودائى است باطل
با عشق آن يكتاى بى همتا الهى *** همت طلب ازهر دو عالم مهر بگسل
چهارم : ترس از اينكه پس از مرگ اولاد و عيالش بى سرپرست شده و دچار گرفتارى ومشقت گردند .
اين گونه ترس ، بدون شك از وساوس شيطانى و از امواج خيالات نفسانى است .
راستى مگر مايه ى عزّت ، كمال ، عظمت و شخصيّت ديگران هستيم ؟ مگر انسان در ايجاد قدرت و ضعف ، و قوّت و ناتوانى غنى و فقر عزّت و ذلّتِ ديگران علّت تامه است ؟
منشأ اين ترس جهل به قضا و قدر الهى و جهل به لطف ، عنايت و مرحمت خداوند به بندگان است .
خداى بزرگ به همه ى شئون موجودات و به خصوص انسان ، كريم است كه فيض اقدس و لطف مقدسش اقتضا كرده كه هر ذرّه اى از ذرّات عالم را به كمال لايق برساند و او را به هدفى كه به خاطر آن خَلقش كرده است برساند و در اين زمينه همه ى موجودات عالم و به خصوص بنى آدم را غرق در قوانين لازم ، اعم از تكوين و تشريع ، نموده و هريك را ، به تناسب اتصالشان به آن قوانين ، براى رسيدن به كمال مطلوب كمك مى دهد تا جايى كه احدى قدرت بر تغيير و تبديل سنّت هاى حتميّه الهى ندارد .
چه بسيار مردمى كه براى تربيت فرزندان خود رنج فراوان بردند، امّا آنان بر اثر عدم شايستگى پذيراى سعادت نشدند . چه بسيار ثروتمندانى كه براى راحتى اهل و عيال خود ، ثروت بيكران نهادند ، ولى آن ثروت در مدّت كوتاهى از دست بازماندگان رفت ، و همه را گداى راه نشين كرد !!
چه بسيار فرزندانى كه از سايه ى لطف پدر و مادر محروم شدند و كمترين مالى براى آنان نماند ، در عين حال به خاطر لياقت و شايستگى و به كار بردن انديشه ، و اتصال به مقرّرات پاك الهى ، از نظر تربيت ، به بهترين مدارج آدميّت رسيده و در سايه سعى و كوشش خود ثروتى به دست آورده آن را با خداى مهربان معامله كردند .
چه بسيار يتيمانى كه ترقّى مادى و معنوى آنان ، با كودكانى كه در دامن محبّت پدران و مادران ، و در كنار ثروت زياد بزرگ شدند ، قابل مقايسه نيست .
تاريخ بشر گواه بر اين مطلب است كه انتقال مال و قدرت به فرزندان و اطمينان به اينكه بعد از مرگ اهل و عيال با ثروت و قدرتِ باقى مانده ى از او آرامش و آسايش دارند امرى است بيهوده پس چه بهتر كه انسان اولاد و عيالش را به ربّ الارباب واگذارد و با فراهم آوردن زمينه ى تربيت ، آنان را به خدا بسپارد ، كه خداى مهربان بهترين وكيل و برترين نگهدارنده است . چه ثروت ها كه از پدران باقى ماند و علّت سيه روزى فرزندان شد ، چه قدرتها كه به نسل بعد منتقل شد و علّت ذلّت نسل گرديد !!
در پايان اين قسمت لازم است به گوشه اى از حكمت هاى مولاى عارفان على (عليه السلام) كه در اين زمينه رسيده است اشاره شود تا با توجه به آن ، اين ترس مذموم معالجه شده و انسان از قيد اين ترس غلط آزاد گردد .
حكمت 352 : قالَ (عليه السلام) لِبَعْضِ أَصْحابِهِ : لا تَجْعَلَنّ أَكْثَرَ شُغْلَكَ بِأَهْلِكَ وَوَلَدِكَ ، فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُكَ وَوَلَدُكَ أَوْلِياءَ اللهِ فَإِنَّ اللهَ لا يُضيعُ أَوْلِيائَهُ وَإِنْ يَكُونُوا أَعْداءَ اللهَ فَما هَمُّكَ وَشُغْلُكَ بِأَعْداءِ اللهِ ؟!
« امام (عليه السلام) به دسته اى از يارانش فرمود : بيشترين همّت و كوشش خود را براى زن و فرزند قرار ندهيد ، اگر آنان از دوستان حقّند كه خداوند دوستانش را ضايع نمى كند و اگر از دشمنان پروردگارند براى چه همّت و كار خود را صرف دشمنان خدا مى كنى ؟! » .
اين كوشش و فعاليت روى چه معيارى است ، مگر نه اينكه تقويت دشمنان خدا باعث كيفرى سخت براى انسان است .
حكمت 408 : قالَ (عليه السلام) لابْنِهِ الْحَسَن : يا بُنَيَّ لا تَخْلِفَنَّ وَراءَكَ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيا
فَإِنَّكَ تُخْلِفُهُ لأَحَدِ رَجُلَيْنِ : إِمّا رَجُلٌ عَمِلَ فيهِ بِطاعَةِ اللهِ فَسَعَدَ بِما شَقَيْتَ بِهِ وَإِمّا رَجُلٌ عَمِلَ فيهِ بِمَعْصِيَةِ اللهِ فَتَشْقى بِما جَمَعْتَ لَهُ فَكُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلى مَعْصِيَتِهِ وَلَيْسَ أَحَدُ هذَيْنِ حَقيقاً أَنْ تُؤْثَرِهُ عَلى نَفْسِكَ .
« امام به فرزندش حضرت مجتبى فرمود : چيزى از مال دنيا براى بعد از خود مگذار ; زيرا آنچه پس از تو مى ماند نصيب يكى از دو نفر است : يا وارثى است كه ثروتِ ارث برده را در راه خدا به كار مى بندد ، در اين صورت او به وسيله چيزى كه تو بدان بدبخت شده اى خوشبخت شده است و يا وارثى است كه با مال تو به ميدان معصيت دويده و دچار هواى نفس مى گردد و به سيه روزى مبتلا مى شود ، در اين صورت تو با گذاردن مال ، براى او ، به شقاوت و بدبختى اش كمك كرده اى . اين را بدان كه هيچ يك از اين دو وارث ، سزاوار اين نيستند كه آنان را بر خود مقدّم بدارى .
چه بهتر كه وارث به خدا سپرده شود ، و خود انسان از مالى كه به دست آورده براى آباد كردن قيامتش بهره بگيرد .
حكمت 421 : قالَ (عليه السلام) : إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَراتِ يَوْمَ القِيامَةِ حَسْرَةُ رَجُل كَسَبَ مالاً في غَيْرِ طاعَةِ اللهِ فَوَرَثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ في طاعَةِ اللهِ سُبْحانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَدَخَلَ الأَوَّلُ بِهِ النّار .
« بزرگترين اندوه ها در قيامت ، اندوه مردى است كه از راه حرام كسب دارايى كرده ، و آن را مردى به ارث برد كه در طاعت و بندگى خدا خرج كند ، اندوه براى اينكه به خاطر كسب حرام بايد به عذاب رود ، و حسرت براى اينكه مى بيند وارثش براى انفاق مال در راه خدا به بهشت مى رود !! » .
راستى عجيب است ، آنجا كه وارث انسان از مال حلال آدمى ارث ببرد انسان مسئول پس دادن حساب آن است و آنجا كه وارث از مال حرام ارث ببرد و با معيارهاى الهى آن را پاك كرده ، در راه خدا خرج كند ، انسان بايد در قيامت به جهنم رفته و شاهد بهشت رفتن وارث خود باشد .
از اين جهت امام مى فرمايد :
بنابراين ترس از آواره شدن و بى سرپرست ماندن اهل و عيال ترس بى جائى است و اين ترس ، هرگز با ارث گذاشتن و انتقال قدرت به زن و فرزند معالجه نمى شود . بنا بر اين انسان نبايد چنين ترسى به خود راه بدهد ; بلكه كسى بايد براى بعد از خود ، بر اهل و عيالش بترسد ، كه آنان را با دست خود از مدار بندگى حق خارج و از آراسته شدن به تربيت الهى محروم كرده است !!
بطور كلى اين چند نوع ترس و هر آنچه مشابه آن است ، از نظر بيداران راه مذموم است و ريشه و علّت آن تنها جهل به واقعيّات و حقايق است .
منبع: http://erfan.ir
/خ
نَجْوَى الْعارِفينَ تَدُورُ عَلى ثَلاثَةِ أُصُول : الخَوْفُ وَالرّجاءُ وَالْحُبُّ .
خوف
1 ـ خوف طبيعى 2 ـ خوف مذموم 3 ـ خوف ممدوح .
خوف طبيعى
اگر اين حالت عالى نفسانى ، به انسان عنايت نميشد و آدمى در برابر آن گونه حوادث و پيش آمدها بر خود نمى هراسيد ، در مقام حفظ نفس برنمى آمد و از هيچ حادثه اى در امان نمى ماند و حيات انسان در كره خاك در معرض نابودى قرار مى گرفت .
انسانى كه از وقوع بيمارى مى ترسد ، يا به هنگام بيمارى از تلف شدنش وحشت دارد ، از پيش آمدن مرض پيشگيرى كرده ، يا به هنگام درد و رنج به علاج برمى خيزد . اين ترس باعث مى گردد ، انسان اصول بهداشت را در همه ى زمينه ها مراعات نمايد و موانع سلامت و عوامل بيمارى خود را به دست آورد .
حالت ترس كمك مى كند تا كسى كه وقوع زلزله ، باد ، سيل ، يا حمله ى حيوانات به خود و برنامه هاى زندگيش را پيش بينى مى نمايد ، براى جلوگيرى از هر نوع خطر احتمالى به مبارزه برخيزد . هيچ انسانى را در زمينه ى چنين خوفى نبايد سرزنش كرد ; زيرا اين خوف يكى از بهترين ابزار مبارزه با حوادث است .
خوف مذموم
معلّم بزرگ اخلاق ، بيدار راه ، آگاه از خطرات مرحوم « ملاّ مهدى نراقى » ، در جلد اوّل « جامع السعادات »خوف مذموم را مفصّل شرح داده است كه اينك خلاصه اى از آن را مى خوانيد .
1 ـ ترس از برنامه اى كه وقوعش حتمى است ، و انسان به هيچ عنوان قدرت جلوگيرى از آن را ندارد ، مانند اجل طبيعى ، كه براى انسان ها ، پدر ، مادر ، خويشان ، هم نوعان ، فرزندان ، رفيقان و دوستانش حتمى است ، انسانى كه از هم اكنون براى چنان واقعه اى اجتناب ناپذيرى در ترس فرو مى رود ، از اين ترس چه نفعى عايد او مى گردد ، يا چه ضررى از او دور مى شود .
اين خوف ، چگونه مى تواند ، او را براى جلوگيرى از وقوع حادثه اى كه حتمى است كمك كند ؟ اين گونه خوف جز رنج و مشقت براى بدن ، و عذاب براى روح ، و اضطراب در فكر و انديشه حاصلى نيست و بايد گفت براى اين ترس در وجود انسان ، علّتى جز غفلت و جهل وجود ندارد .
2 ـ ترس از برنامه هايى كه وقوع و عدم وقوعش مساوى الطرفين است ، مثل اين كه نهالى را بكارد ، و در ترس فرو رود كه اين نهال ثمر مى دهد يا نه .
راستى ترس در اين زمينه و امثال آن چه معنا دارد ؟ در اين مرحله انسان وظيفه دارد بذر را بنشاند و قواعد كشاورزى را در كنار آن رعايت نمايد ، اگر به محصول نشست، از عنايت و فضل اوست و اگر بدون ثمر ماند ، بايد به جستجوى علّتش برآمد و مانع به ثمر نشستن نهال را از راه نهال دور كرد . علاوه بر اين بايد دانست كه موجودات اين جهان مادى ، در معرض حادثه اند ، و گاهى حادثه متوجه زراعت ومحصول مى شود ، و اين حادثه خود بابى از ابواب ابتلا از طرف حق براى رشد بندگان است بنا بر اين در اين جا به جاى ترس بايد خوشحال بود كه خداوند بزرگ انسان را جهت آزمايش انتخاب كرده است . گاهى هم حوادث جريمه اى است براى جرمهايى كه از انسان سرزده است ، عاقل كسى است كه از حادثه پند گرفته و خود را در ميدان رشد و كمال و جبران نواقص قرار بدهد . پس ترس در اين گونه امور ، كارى است بيهوده و زيان آن فقط متوجه خود انسان مى شود .
3 ـ ترس از امورى كه بدون برهان عقلى و دليل منطقى ، از زمانهاى قديم زمينه ساز آن شده است . مثل ترسيدن از جنازه ى ميت ، يا جنّ ، يا تنها بودن به وقت شب در خانه ، سبب اين ترس مغلوبيّت عقل در برابر قوّه وهم است و راه علاج اين ترس ، تمرين و رياضت است .
4 ـ ترس از فرا رسيدن مرگ ، كه اين ترس داراى عللى است و بايد با شناخت آن علل و علاجش ، خود را از مسئله وحشت از مرگ نجات داد و نسبت به سفر آخرت حالت شوق پيدا نمود .
اما علل ترس از مرگ :
ولى علاج اين ترس و درمان اين خوف ، امر مشكلى نيست ، اينان بايد اندكى در قرآن و فرهنگ انبياء و حيات اولياء فكر كرده ، تا از مجموع اين واقعيات روشن شود ، كه بدون شك پس از اين جهان ، عالمى ديگر به نام عالم آخرت وجود دارد ، و خط عدل كه بر تمام اجزاى خلقت گسترده شده است ، اقتضا دارد كه وقوع آن جهان حتمى باشد و اگر چنين نبود ، خدا در قرآن و صد وبيست وچهار هزار پيامبر صادق القول ، و دوازده امام ، بر وقوع عالم پس از مرگ اصرار نمىورزيدند ، اينان بايد فكر كنند، كه معاد و برنامه هاى پس از مرگ ، يكى از مهم ترين پايه هاى دين ، و از تجلّيات عدل الهى در ميدان آفرينش است .
اعتقاد به جهان پس از مرگد ، از مؤثّرترين عوامل اصلاح اخلاق و عمل است ، و گمان نمى رود كسى كه مؤمن به عالم بعد است و از ايمان خود در راه تهذيب و تزكيه نفسش بهره برده از مرگ بترسد و به خود وحشت راه دهد .
بنابراين ترس از مرگ به عنوان پايان همه چيز ، علّتى جز بى خبرى از حقايق ندارد ، و اين ترسى است مذموم و ناروا ، كه آيات كتاب و روايات آن را مردود دانسته اند .
دوّم : ترس از مرگ شايد به اين علت باشد كه شخص فكر كند هنگام انتقال از اين جهان و جان دادن ، دچار دردى جانكاه مىشود ، كه در دنيا بى نمونه بوده است . اين ترس هم بيهوده و بى جاست ، زيرا از امروز براى رنج فردا ، ترسيدن صحيح نيست . با توجه به اينكه درد از عوارض جسم است ، چه انسان بترسد ، چه نترسد ، بدن در معرض درد و الم است ، علّت درد مرض باشد ، يا علت رنج خروج جان از بدن . علاوه براين ، اگر انسان آراسته به حقايق ايمان و عمل صالح باشد ، بهترين ساعت او هنگام خروج از اين جهان و ورود به آن جهان است ، مگر لذّت برخورد با الطاف دوست ، و شوق لقاء حضرت جانان زمينه اى براى احساس درد باقى مى گذارد .
انسان مؤمنى كه ، وقت مرگ مخاطب به خطاب ( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي )مى شود مگر برايش دردى باقى خواهد ماند ؟
اين گونه عين لذّت و سرور است و نبايد در اين زمينه به خود ترسى راه داد ; زيرا عاشق حق فقط به فكر حق است و تحمّل آن مقدار درد به هنگام پرواز به سوى محبوب ، بسيار بسيار آسان است ، و مؤمن از اين گونه دردها هيچ گونه نگرانى ندارد .
از درد مناليد كه مردان ره دوست *** با درد بسازند و نخواهند دوا را
سوم : وحشت از اينكه مرگ سبب نقصان ، و علت بطلان خط حركت به سوى كمال است .
اين گونه ترس هم ناشى از جهل به حقيقت مرگ و واقعيت وجودى انسان است كسى كه به شناخت حقيقت موت و شناخت واقعيت انسان ، آراسته شده باشد مى داند كه مرگ متمّم انسان و مكمّل آثار مثبت اوست ; تا جايى كه عدّه اى از عاشقان دوست ، در تعريف انسان ، موت را جزء تعريف منطقى انسان گرفته ، و گفته اند : « الاِْنْسانُ حَىٌّ ناطِقٌ مائِتٌ » و اين از علل كمال انسان است نه نقص و پستى او . مگر در زيارت سرور آزادگان و سالار شهيدان نمى خوانيد : أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَآتَيْتَ الزَّكاةَ وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَطَعْتَ اللهَ وَرَسُولَهُ حَتّى أَتاكَ اليَقينَ ؟ مگر نداى عاشقانه امام عارفان را از گوشه ى محراب عبادت ، به هنگام فرا رسيدن مرگ نشنيدى كه با تمام شوق گفت: فُزت وربّ الكعبه ؟ مگر نمى دانى حضرت على اكبر عليه السلام در برابر شنيدن خبر شهادتش ، به پدر مهربانش عرضه داشت ما را باكى از موت نيست ؟ مگر انبياء و اولياء و ائمه بزرگ مشتاق رسيدن به لقاء حق نبودند ؟ مگر نشنيدى گفته اند «هركس مُرد تمام شد» سالك راه دوست نه اينكه مرگ را علّت نقصان نمى داند ; بلكه آن را علّت كمال دانسته و عاشق رسيدن به آن است .
براى پاكان و نيكان ، صالحان و عاشقان رسيدن مرگ وقت خروج از دار ظلمت و جدايى از شرور و ورود به عالم نور و پيوستن به نتيجه ى نيكى ها و درستى هاست .
هنگام مرگ وقت قرار گرفتن در ارواح طيّبه و پيوند خوردن با عقول قدسيّه و نفوس طاهره است .
كدام عاقل اين زندگى چند روزه را در برابر آن حيات عالى معامله مى كند ؟ كدام خردمند اين زندگى پر از درد و رنج ، آغشته به آسيب و مشقّت و داراى نقصان و عيب را با آن حيات جاودانى و كمال انسانى عوض مى كند ؟!
چه رنج هايى كه بايد در اين ظلمت كده كشيد ، تا نور لطف حق را در همه ى برنامه هاى حيات حفظ كرد . چه دردهايى را بايد تحمّل كرد تا ضربه ى خطرات ، شخصيّت انسان را نابود نكند . چه مواظبت هايى را بايد داشت ، تا آدمى از خط بندگى حق ، به ميدان بردگى شيطان نيفتد ؟ و همه ى اين بلاها با رسيدن مرگ تمام شده ، و با پايان گرفتن اين سير و سلوك با همه زحمت و رنجى كه داشت ، انسان به الله مى رسد ، و در حقيقت بايد گفت مرگ نقطه ى وصل و زمان به پايان رسيدن فراق است .
هان اى عزيز ! از خواب غفلت برخيز و از مستى طبيعت به درآى و به تقويت شوق خود نسبت به واقعيّات ، كه در ذاتت مايه دارد اقدام كن ، تا عاشق عالم حقيقى و مقرّ اصلى گردى .
از اين پوست بى ارزش هيولايى به درآى و روان پر از اضطراب را از غبار كدورتهاى مادى بشوى و نفس خدايى ات را از آلودگيهاى خاك و غرور دنيايى پاك كن .
اين قفسِ خاك تن را بشكن و با بال همّت در آسمان بندگى به سوى عالم رحمت به پرواز درآى ، از پستى جهل آزاد شو ، و به اوج عزّت و معرفت سفر كن ، از تنگناى زندان ناسوتى بيرون آى و به فضاى قدس نامحدود قدم نه. واى ، چه شد كه عهدت را فراموش كردى و پيمانت را با حضرت ربّ شكستى و به همنشينى با آنچه كه آن بقا و دوامى نيست راضى شدى ؟!
با خضر دانش يار شوى اى موسى دل *** شايد كزين صحرا كنى طىّ منازل
در چاه تن تا كى برآ اى يوسف جان *** مصر تجرّد را تويى سلطان عادل
از شهر تن جانا ببايد رخت بستن *** زادى طلب تا فرصتى دارى به منزل
جز طاعت و خدمت نباشد زاد اين راه *** بر دين و دانش كوش و منشين هيچ غافل
لذات جسمانى فانى دانه توست *** زو روز رو جاهست دام اى مرغ عاقل
جز ذكر الله است هر ذكرى زشيطان *** جز عشق حق هر سود و سودائى است باطل
با عشق آن يكتاى بى همتا الهى *** همت طلب ازهر دو عالم مهر بگسل
چهارم : ترس از اينكه پس از مرگ اولاد و عيالش بى سرپرست شده و دچار گرفتارى ومشقت گردند .
اين گونه ترس ، بدون شك از وساوس شيطانى و از امواج خيالات نفسانى است .
راستى مگر مايه ى عزّت ، كمال ، عظمت و شخصيّت ديگران هستيم ؟ مگر انسان در ايجاد قدرت و ضعف ، و قوّت و ناتوانى غنى و فقر عزّت و ذلّتِ ديگران علّت تامه است ؟
منشأ اين ترس جهل به قضا و قدر الهى و جهل به لطف ، عنايت و مرحمت خداوند به بندگان است .
خداى بزرگ به همه ى شئون موجودات و به خصوص انسان ، كريم است كه فيض اقدس و لطف مقدسش اقتضا كرده كه هر ذرّه اى از ذرّات عالم را به كمال لايق برساند و او را به هدفى كه به خاطر آن خَلقش كرده است برساند و در اين زمينه همه ى موجودات عالم و به خصوص بنى آدم را غرق در قوانين لازم ، اعم از تكوين و تشريع ، نموده و هريك را ، به تناسب اتصالشان به آن قوانين ، براى رسيدن به كمال مطلوب كمك مى دهد تا جايى كه احدى قدرت بر تغيير و تبديل سنّت هاى حتميّه الهى ندارد .
چه بسيار مردمى كه براى تربيت فرزندان خود رنج فراوان بردند، امّا آنان بر اثر عدم شايستگى پذيراى سعادت نشدند . چه بسيار ثروتمندانى كه براى راحتى اهل و عيال خود ، ثروت بيكران نهادند ، ولى آن ثروت در مدّت كوتاهى از دست بازماندگان رفت ، و همه را گداى راه نشين كرد !!
چه بسيار فرزندانى كه از سايه ى لطف پدر و مادر محروم شدند و كمترين مالى براى آنان نماند ، در عين حال به خاطر لياقت و شايستگى و به كار بردن انديشه ، و اتصال به مقرّرات پاك الهى ، از نظر تربيت ، به بهترين مدارج آدميّت رسيده و در سايه سعى و كوشش خود ثروتى به دست آورده آن را با خداى مهربان معامله كردند .
چه بسيار يتيمانى كه ترقّى مادى و معنوى آنان ، با كودكانى كه در دامن محبّت پدران و مادران ، و در كنار ثروت زياد بزرگ شدند ، قابل مقايسه نيست .
تاريخ بشر گواه بر اين مطلب است كه انتقال مال و قدرت به فرزندان و اطمينان به اينكه بعد از مرگ اهل و عيال با ثروت و قدرتِ باقى مانده ى از او آرامش و آسايش دارند امرى است بيهوده پس چه بهتر كه انسان اولاد و عيالش را به ربّ الارباب واگذارد و با فراهم آوردن زمينه ى تربيت ، آنان را به خدا بسپارد ، كه خداى مهربان بهترين وكيل و برترين نگهدارنده است . چه ثروت ها كه از پدران باقى ماند و علّت سيه روزى فرزندان شد ، چه قدرتها كه به نسل بعد منتقل شد و علّت ذلّت نسل گرديد !!
در پايان اين قسمت لازم است به گوشه اى از حكمت هاى مولاى عارفان على (عليه السلام) كه در اين زمينه رسيده است اشاره شود تا با توجه به آن ، اين ترس مذموم معالجه شده و انسان از قيد اين ترس غلط آزاد گردد .
حكمت 352 : قالَ (عليه السلام) لِبَعْضِ أَصْحابِهِ : لا تَجْعَلَنّ أَكْثَرَ شُغْلَكَ بِأَهْلِكَ وَوَلَدِكَ ، فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُكَ وَوَلَدُكَ أَوْلِياءَ اللهِ فَإِنَّ اللهَ لا يُضيعُ أَوْلِيائَهُ وَإِنْ يَكُونُوا أَعْداءَ اللهَ فَما هَمُّكَ وَشُغْلُكَ بِأَعْداءِ اللهِ ؟!
« امام (عليه السلام) به دسته اى از يارانش فرمود : بيشترين همّت و كوشش خود را براى زن و فرزند قرار ندهيد ، اگر آنان از دوستان حقّند كه خداوند دوستانش را ضايع نمى كند و اگر از دشمنان پروردگارند براى چه همّت و كار خود را صرف دشمنان خدا مى كنى ؟! » .
اين كوشش و فعاليت روى چه معيارى است ، مگر نه اينكه تقويت دشمنان خدا باعث كيفرى سخت براى انسان است .
حكمت 408 : قالَ (عليه السلام) لابْنِهِ الْحَسَن : يا بُنَيَّ لا تَخْلِفَنَّ وَراءَكَ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيا
فَإِنَّكَ تُخْلِفُهُ لأَحَدِ رَجُلَيْنِ : إِمّا رَجُلٌ عَمِلَ فيهِ بِطاعَةِ اللهِ فَسَعَدَ بِما شَقَيْتَ بِهِ وَإِمّا رَجُلٌ عَمِلَ فيهِ بِمَعْصِيَةِ اللهِ فَتَشْقى بِما جَمَعْتَ لَهُ فَكُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلى مَعْصِيَتِهِ وَلَيْسَ أَحَدُ هذَيْنِ حَقيقاً أَنْ تُؤْثَرِهُ عَلى نَفْسِكَ .
« امام به فرزندش حضرت مجتبى فرمود : چيزى از مال دنيا براى بعد از خود مگذار ; زيرا آنچه پس از تو مى ماند نصيب يكى از دو نفر است : يا وارثى است كه ثروتِ ارث برده را در راه خدا به كار مى بندد ، در اين صورت او به وسيله چيزى كه تو بدان بدبخت شده اى خوشبخت شده است و يا وارثى است كه با مال تو به ميدان معصيت دويده و دچار هواى نفس مى گردد و به سيه روزى مبتلا مى شود ، در اين صورت تو با گذاردن مال ، براى او ، به شقاوت و بدبختى اش كمك كرده اى . اين را بدان كه هيچ يك از اين دو وارث ، سزاوار اين نيستند كه آنان را بر خود مقدّم بدارى .
چه بهتر كه وارث به خدا سپرده شود ، و خود انسان از مالى كه به دست آورده براى آباد كردن قيامتش بهره بگيرد .
حكمت 421 : قالَ (عليه السلام) : إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَراتِ يَوْمَ القِيامَةِ حَسْرَةُ رَجُل كَسَبَ مالاً في غَيْرِ طاعَةِ اللهِ فَوَرَثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ في طاعَةِ اللهِ سُبْحانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَدَخَلَ الأَوَّلُ بِهِ النّار .
« بزرگترين اندوه ها در قيامت ، اندوه مردى است كه از راه حرام كسب دارايى كرده ، و آن را مردى به ارث برد كه در طاعت و بندگى خدا خرج كند ، اندوه براى اينكه به خاطر كسب حرام بايد به عذاب رود ، و حسرت براى اينكه مى بيند وارثش براى انفاق مال در راه خدا به بهشت مى رود !! » .
راستى عجيب است ، آنجا كه وارث انسان از مال حلال آدمى ارث ببرد انسان مسئول پس دادن حساب آن است و آنجا كه وارث از مال حرام ارث ببرد و با معيارهاى الهى آن را پاك كرده ، در راه خدا خرج كند ، انسان بايد در قيامت به جهنم رفته و شاهد بهشت رفتن وارث خود باشد .
از اين جهت امام مى فرمايد :
بنابراين ترس از آواره شدن و بى سرپرست ماندن اهل و عيال ترس بى جائى است و اين ترس ، هرگز با ارث گذاشتن و انتقال قدرت به زن و فرزند معالجه نمى شود . بنا بر اين انسان نبايد چنين ترسى به خود راه بدهد ; بلكه كسى بايد براى بعد از خود ، بر اهل و عيالش بترسد ، كه آنان را با دست خود از مدار بندگى حق خارج و از آراسته شدن به تربيت الهى محروم كرده است !!
بطور كلى اين چند نوع ترس و هر آنچه مشابه آن است ، از نظر بيداران راه مذموم است و ريشه و علّت آن تنها جهل به واقعيّات و حقايق است .
منبع: http://erfan.ir
/خ