نویسنده: سیده طاهره موسوی
آسمان ایران تیره شده بود و ابرهای سرد، افق افق آن را پر، و دودِ نفسهای آلوده، فضای شهر را سیاه کرده بود. (1)
حتی باران هم از باریدن خسته شده بود. لحظهها یکی پس از دیگری، هرکدام غمانگیزتر از دیگری، از ذهن زمان بیرون میآمدند.
تمام راهها به بیراهه ختم میشد و تمام تصویرها، تصویر آدمکی بود که در سرابی از قدرت پوشالی خود غرق بود؛ آدمکی که برای به دست آوردن این قدرت، تمام اندوختههای ملی خود، حتی غیرتش را به استکبار فروخته بود.
ذلت همیشه از ایران و ایرانی دور است؛ محال است اجازه بدهد مستکبران صهیونیزم با ملیت، فرهنگ و اعتقادش بازی کنند. و در مقابل، انسانهای روشنگری بودند که به واسطه اطاعت از امر پروردگار به روشنگری رسیده بودند و در برابر ترفندهای شیطانی آنان ایستادگی میکردند.
پیشِ روی مردمان، هر روز با مشتهای گره کرده به خیابانها میآمدند و خواب دیو سیاه را میآشفتند.
و آنگاه این دیو بود که با مزدوران مسلسل به دستش، انسانهای آزادی خواه را به رگبار گلوله میبست.
طلوع خورشید
هر روز مشتهایی گره شده به جرم آسمانی شدن بریده میشدند. هر روز گلوهایی بغضآلود به جرم فریاد کردن تا ابد ساکت میشدند. هر روز سینههایی خسته به جرم نفس کشیدن زندانی میشدند. هر روز آتشفشانی از جاهطلبی همچون سیلابی به راه میافتاد و تمام باورهای سپیدی را که بر سر راهش بودند نابود میکرد. هر روز نوکر استکبار به شیوهای پوشالی میغرید و صدای نعرهاش تمام شهرهای ایران را فرا میگرفت و مزدورانش برای تمام نگاههای آزاداندیش، سقفی از گلوله میساختند. آن روزها شادی از تمام دلها رخت بربسته بود. آن روزها میخواستند ایران اسلامی را به ایران فرنگی تبدیل کنند. آن روزها تمام کوچهها پر از خون لالههای پرپر شده بود.آن روزها چشم تمام مردم به طلوع خورشیدی خیره مانده بود که با آنها همسفر شود و تمام ابرهای سرد و سیاه را کنار بزند، شادی را به دلها برگرداند، و برای تمام نگاههای آزاداندیش سقفی از آزادی بسازد. آن روز تمام دلها منتظر کسی بود تا کاروان آکنده از نور حقیقت را رهبری کند.
و آنگاه پیر سفر کرده جماران به میهن بازگشت... .
قلب تپنده اسلام
بازگشت تا قافله سالار حرکت مردم باشد. بازگشت تا اولین «بزرگراه انتظار» را در جهان، به نام نامی «حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) افتتاح نماید! بازگشت تا در گلستانی از شقایق، همچون یاسی سپید عطرافشانی کند. بازگشت تا نگاه دوربینهای جهان را به «قلب تپنده اسلام» معطوف کند. بازگشت تا خوش بدرخشد در آسمان تاریخ ایران. بازگشت تا پرده از چهره «نفاق و استکبار» بردارد. بازگشت تا خطی خوش باشد در دفتری از خوبیها. بازگشت تا نامش عطر صلوات را بر پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله و سلم) در فضای دلها بپراکند. بازگشت تا التیامبخش آتشی باشد که از داغ شهدای قم، تبریز و یزد بر دلها افتاده بود. بازگشت تا دلها با چهره زیبا و روحانیاش الفت بگیرند و نامش را هم وزن «تکبیر»، بر زبان بیاورند! بازگشت تا کفار به عظمت «اسلام» ایمان بیاورند و به نام و مرام «رهبرانش» احترام بگذارند. بازگشت تا مظلومیت «تشیع» را بر بام جهان، به فریاد عزت و آزادگی بدل کند. بازگشت تا سپیده پیروزی طلوع کند و فجر امید از صبحگاهان ایران بدمد. بازگشت تا نام آسمانی «الله» با تقدسی سفید در میان سبزی قیام عاشورا و سرخی خون شهدا بدرخشد. بازگشت تا باطل برای همیشه نابود شود و غنچه حق و عدالت شکوفا گردد.بازگشت تا سادگی جان بگیرد و مدرنترین ساختمانها مبهوت صمیمیت سادگیها باشند.
... بهمن
12 بهمن 57 بود.«آنگاه فرودگاه مهرآباد تهران در اوج زمستان، نویدبخش بهاری شد که امید تازهای در دل مستضعفان روشن میکرد.»
کاروان آکنده از نور حقیقت، میخواست از عاشورا الگو بگیرد. آری، هیهات منّا الذلة!
ذلت همیشه از ایران و ایرانی دور است؛ محال است اجازه بدهد مستکبران صهیونیزم با ملیت، فرهنگ و اعتقادش بازی کنند.
باز هم کاروانی شروع به حرکت کرد... .
این بار قافله سالارش از سفر رسیده بود؛ کاروانی که سلاحش ایمان به خدا و مقصدش، رسیدن به مقام قرب الهی بود. کاروانی که میخواست استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را در باور جهانیان بگنجاند. کاروانی که از باران گلولهها نمیترسید و جان دادن در راه وطن را زیبا میدانست. کاروانی که میخواست تمام نیرنگها و فریبهای شاهان ستمکار را به زبالهدان تاریخ بسپارد.
بیشتر بخوانید: دل نوشته هایی به مناسبت 12بهمن، ورود امام راحل به میهن
ده روز تا پیروزی
گویی خورشید اسلام بر آن ده روز تابید و یخهای سرد زمستان را شکست، دلها را گرم کرد و همه را با توکل به خدا با هم همراه ساخت.زمستان بود اما پرستوها از بهار پیروزی خبر آورده بودند. در آن ده روز، عشق به میهن در تمام نگاهها متجلی بود و هر هموطنی همچون ستارهای در کهکشانی از فداکاری میدرخشید. هر شعاری که از جانها بر میخاست، همچون پتکی بر سر بیگانگان کوبیده میشد و امام خمینی که خود سر حلقه عشاق جهان بود، آوای «نصر من الله و فتح فریب» را زمزمه میکرد. شبها فریاد اللهاکبر تمام آسمان را فرا میگرفت و بر وجود پوچ مستکبر کاخنشین و همراهانش لرزه میانداخت؛ و در 22 بهمن، فجر دمیده شده بود.
کاروان به مقصد رسید
دیو استکبار همچون غباری محو شد؛ رنگین کمانی از پیروزی جلوه کرد.دیگر نفس کشیدن ملالآور نبود. عطر ناب اسلام محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام فضای ایران را پر کرده بود و با «استقلال»، تمام «آزادی» زندانی شده، اولین بار در ایران تعریف میشد.
لحظهها هرچه شادتر از ذهن زمان میشکفتند. زمان، زمان تجلی عشق بود. زمان، زمان عبور تمام ناراستی بود.
زمان، زمان خداحافظی با دیوارهای سرد تحکم، و سلام به پنجره اراده و ایمان بود. گویی هنوز در و دیوار تهران شاهد تکبیرهایی است که آن روزها لرزه بر وجود مستکبر کاخنشین میانداخت، بلکه در آن سوی آبها شیطان بزرگ را به وحشت میانداخت؛ چرا که اهریمن همیشه از پرتو نام خداوند- جل جلاله- گریزان است.
و امروز این ماییم و لحظههای سرخ یاد شهدایی که پرچم توحیدی ایران را در گستره هستی به اهتراز درآوردهاند. گویی هنوز آسمان به پرواز خونین کبوتران آسمانی ایران چشم دوخته است.
چشمان جهانیان همواره به یاد دارد:
«خمینی آمد»
آن روز 12 بهمن 57 بود. او با درایت موسویاش پرچم جمهوری اسلامی ایران را در 22 بهمن برای همیشه در جهان برافراشت.
و امروز بر دیباچه تاریخ حک است:
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم» . (رعد: 11)
و این چنین خواستیم، و خداوند سرنوشتمان را تغییر داد.
و امروز این ماییم و لحظههای سرخ یاد شهدایی که پرچم توحیدی ایران را در گستره هستی به اهتراز درآوردهاند.
پینوشت:
1. با اقتباس از سید علی اصغر موسوی، «با بهار صلوات آمد» جام جم، (ضمیمه استان اردبیل)، 10/ 11/ 88، ش 2495، ص4.
منبع مقاله :نشریه گلبرگ، شماره 127، مرکز پژوهشهای صدا و سیما، بهمن 1389.