یادی از یک زن فرهیخته در روزگار شاه سلطان حسین

از دوره صفوی و از روزگار شاه سلطان حسین (سلطنت 1106-1135) سفرنامه‌ای در قالب یک مثنوی بلند، مشتمل بر یک هزار و دویست بیت در دست است که موضوع آن گزارش کامل یک سفر
سه‌شنبه، 29 خرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
یادی از یک زن فرهیخته در روزگار شاه سلطان حسین
یادی از یک زن فرهیخته در روزگار شاه سلطان حسین

نویسنده: رسول جعفریان (1)
 

مقدمه

از دوره صفوی و از روزگار شاه سلطان حسین (سلطنت 1106-1135) سفرنامه‌ای در قالب یک مثنوی بلند، مشتمل بر یک هزار و دویست بیت در دست است که موضوع آن گزارش کامل یک سفر زمینی با یک تفسیر آسمانی و معنوی است. هدف از این سفر رفتن به حج، زیارت خانه خدا و حرم نبوی است، سفری که در راهی طولانی و با پشت سر نهادن دشواری‌های فراوان طی هفت ماه به دست آمده است.
این اثر از چندین جهت اثری بسیار با ارزش است:
نخست از آن روی که یک سفرنامه حج از دوره صفوی و از یکی از سال‌های سه دهه نخست قرن دوازدهم هجری است، دوره‌ای که سفرنامه حج از آن نمی‌شناسیم.
دوم آن‌که این اثر یک متن ادبی منظوم است و در تاریخ ادبیات فارسی، آن هم با توجه به موضوع و محتوای آن، اثری بکر و بدیع و بسا منحصر به فرد است. البته سال‌ها بعد، در دوره قاجار سفرنامه‌های حج منظوم متعددی پدید آمد، اما این اثر هم متنی ابتکاری و از نظر زمانی پیش از آثار دیگر است و هم روانی و زیبایی آن بر آنچه مادر این حول و حوش می‌شناسیم، ترجیح دارد.
سوم آن‌که منظومه حاضر اثری از یک زن فرهیخته است. دانایان آگاهند که آثاری از این دست که تراوش فکری ذهن و قلم زنان مسلمان ایرانی باشد، در ادبیات ما اندک است. بنابراین در دسترس بودن یک متن کامل از آن دوره در میان ادبیات زنانه ما بسیار با ارزش خواهد بود.
چهارم آن‌که سفرنامه حاضر، طبق معمول سفرنامه‌ها یک اثر جغرافی است، زیرا نویسنده بخش مهمی از گزارش خود را به شرح و وصف توقفگاه‌های خود از شهر و روستا اختصاص داده و با نیم نگاهی به هریک به شرح برخی از ویژگی‌های آن پرداخته است که درباره‌ی این ویژگی سخن خواهیم گفت.

سراینده این مثنوی

نام سراینده این مثنوی را نمی‌دانیم؛ اما بر اساس یادداشت مختصری که در صفحه نخست نسخه برجای مانده است از آن درباره شاعره آن و نیز موضوع مثنوی سخن به میان آمده است و از شاعر به عنوان «زوجه میرزا خلیل رقم‌نویس» یاد شده است. متن آن یادداشت چنین است:
مثنوی که علیا جناب عصمت و عفت و طهارت شعار، بلقیس الاوانی، خدیجه الدورانی، حلیله جلیله مکرمه توفیق ... مرحمت و غفران پناه میرزا خلیل رقم‌نویس دیوان اعلی، در حین حرکت از دارالسلطنه اصفهان به عزم زیارت بیت‌الله الحرام در خصوص اسامی و قرب و بعد مسافت منازل از دارالسلطنه مذکور الی کعبه معظّمه و مراجعت از آنجا به مصر مستقر و مکان اصلی خود به رشته تقریر و تحریر کشیده و آب و هوای هر یک از منازل را بیان فرموده‌اند.
از همین اطلاع مختصر درمی‌یابیم که شوهر وی «فرمان‌نویس» و در واقع شغل او منشی‌گری دولت صفوی بوده است و لزوماً می‌بایست فردی ادیب باشد. بنابر این متصوّر است که همسر او هم از فرهیختگی ویژه‌ای در ادبیات و شعر برخوردار باشد.
این بانو در اصفهان می‌زیست و شوهر و فرزندانی داشت. زمانی که این مثنوی را سرود - و این مربوط به آغاز سفر او به حج است - شوی او شاید به تازگی درگذشته بوده است. وی از شرایط جدیدی که برایش پدید آمده، دلتنگ شده و سفر حج را چاره‌ساز تنهایی خود دانسته است:

به طوف خانه دادار بی‌چون *** روان گشتم تن تنها به هامون

در مسیر حرکت از کنار گلزار شوهرش، یعنی قبرستانی که در آن مدفون بود، عبور کرده و احساسی عمیق و عاشقانه خود را نسبت به وی نشان داده است:

چو بر گلزار یارم رهنمون شد *** سرشک دیده‌ام چون جوی خون شد

اقامت وی در اصفهان طولانی بود و بنابراین، این شهر را به خوبی می‌شناخت و با آن انس داشته است. زمانی که در نیمه راه حج به شهر حلب رسیده، از اصفهان و از فرزندانش که در آن می‌زیسته‌اند، چنان یاد کرده که گویی سال‌ها در آن زیست کرده است.
می‌توان گفت زندگی مالی وی مناسب بوده است، زیرا حج رفتن در آن روزگاران تنها از عهده کسانی بر می‌آمد که درآمد و اندوخته فوق العاده‌ای داشتند. با این حال خود او یکبار که در طول راه به اجبار برای استراحت در غاری به سر برده رسم زمانه را چنین می‌داند که انسان گاه در آئینه خانه و گاه در غار زندگی می‌کند.
شاعره‌ی ما در اصفهان، خویشان و آشنایان فراوان داشته است، اما بر اساس اشعار موجود در این منظومه، اصل خاندان او در این شهر نبوده‌اند. وی از دو شهر به عنوان محلی که خاندانش - شاید یکی پدری و دیگری مادری - در آنجا بوده‌اند یاد کرده است. یکی دولت آباد قزوین است که آن را «یادگار جد و آبادی» خود می‌داند. وی هنگامی که در این سفر به دولت آباد می‌رسد، اشاره به استقبالی دارد که ماه رویان این دیار از او به عمل آورده‌اند:

مرا دیدند چون آن ماهرویان *** ستایش می‌نمودندم چون شاهان
همه در سجده و در پای بوسی *** شدن همچو چرخ آبدستی
نشاندندم به منّت چون جهاندار *** ستادندی به پا چون بنده زار
به خورد خویش هریک ارمغانی *** بیاوردی ز روی جانفشانی
به هر دم مجلسی بهرم مهیّا *** نمودند آن بتان ماه سیما

این استقبال از وی تا اندازه‌ای بود که به او احساس جوانی دست داد، اما به دلیل آن‌که عازم سفر حج بود، نمی‌توانست در آنجا اقامت کند:

به هم زد شاهی‌ام را چرخ ناساز *** همایم سوی دیگر کرد پرواز

دومین نقطه‌ای که به عنوان شهری آشنا و دارای آشنایان و خویشاوندان از آن یاد کرده، شهر اردوباد است. یاد از این شهر حتی بیش از دولت آباد قزوین بوده و مورد توجه او قرار گرفته و چنان می‌نماید که آنجا زادگاه وی بوده است. این محتمل است که یکی از دو خاندان پدری یا مادری او از یکی از این دو منطقه دولت آباد یا اردوباد بوده‌اند:

به یک مژگان فشاری همچو بادم *** رسانیدی به شهر اردوبادم
شدندی آگه اردوبادی‌ها چون *** که آمد سنبکم از آب بیرون
ز خویش و آشنا و ز پیر و برنا *** نمودند انجمن بر روی صحرا
به اعزاز تمامی پیشوازم *** نمودند آن عزیزان سرفرازم

معنویت و عرفان

از زاویه ادبی، اشعار سروده شده بسیار روان، آرام و بدون اغلاق و درشتی و زمختی است، آن‌گونه که عموم فارسی دانان به آسانی می‌توانند از پوسته الفاظ عبور کرده و محتوای آن را در آغوش گیرند. این روانی به هیچ روی، سطح اشعار را پایین نیاورده و وزنت و سنگینی آنها در هر حال حفظ شده است. وی دست کم در یک مورد نشان می‌دهد که تحت تأثیر اشعار نظامی گنجوی است.
نکته دیگر صداقت و خلوصی است که در این اشعار موج می‌زند. حس و عشق پاک نویسنده به راهی که می‌رود و مقصدی که دارد، چندان جدی و از سر خلوص است که خواننده را به طور کامل و در بست به سوی خود جذب می‌کند. به سخن دیگر، هیچ‌گونه تصنعی در اشعار و مضامین بکار برده نبوده و نوعی روح عرفانی در آن دمیده شده و دل خواننده را به دل سراینده پیوند می‌دهد.
نکته دیگر آن که سراینده، به طور کامل تحت تأثیر این سفر معنوی و روحانی بوده و این احساس خود را در حد توان در اشعارش بازتاب داده است. او بارها یادآور می‌شود که در حال حرکت به سوی «خانه حق» است. بنابراین چون سفرش یک سفر عرفانی و معنوی است، می‌داند و آگاه است که باید در این سفر همه دشواری‌ها را تحمل کند. زمانی که به مدینه و سپس مکه می‌رسد، گویی به تمام آرزوهای خود دست یافته است. وی در لحظه لحظه حضورش در حرمین شریفین یک آن از بازگر کردن احساسات پاک خود خودداری نکرده و سفره دلش را برابر درگاه خدا و رسول باز می‌کند. زمانی که در برابر کعبه قرار می‌گیرد با تمام وجود به وصف آنچه بر وی گذشته، می‌پردازد. این بخش یکی از زیباترین بخش‌های این مثنوی است.

مسیر و کاروان حج

در دوره صفوی، یک کاروان حج برای رفتن راه و رسیدن به مقصد چه اقداماتی انجام می‌داد؟ کدام مسیر را انتخاب می‌کرد؟ چه مشکلاتی بر سر راهش بود؟ آیا سالم به حرم می‌رسید؟ چه مقدار در هر منزل می‌ماند؟ هر روز چند فرسنگ را طی می‌کرد و بسیاری از پرسش‌های دیگر که خوشبختانه شاعره ما به بخشی از این پرسش‌ها پاسخ داده است.
ما از این گزارش منظوم، مسیر حج وی و شهرها و قرایی که از آن عبور کرده است را می‌شناسیم. او حرکت خود را از اصفهان آغاز کرده و تا خروج از ایران و ورود به کشور عثمانی، تک تک شهرهای طول راه را یاد نموده و برای بیشتر آنها وصفی، بیشتر خوب تا بد به دست داده است. برخی از روستاهایی که وی در آن زمان از آنها یاد کرده است، بسا امروز وجود خارجی نداشته باشد. عبور وی از اصفهان و از کنار مزار شویش «گز» بوده است. پس از آن از مؤمن آباد و سپس کوهستانی یاد می‌کند که در میسر اصفهان - کاشان است. چهار روز این مسیر را طی کرده تا به کاشان رسیده است. با طی پنج فرسخ از کاشان به روستای سن‌سن می‌رسد:

چو طی شد راه بر سن سن رسیدم *** رباطی بود در وی آرمیدم

پس از آن به سوی قم حرکت کرده از قاسم آباد عبور می‌کند. اما در قم:

بدان ارض مطهر چون رسیدم *** به چشم از خاک درگاهش گشودم
چو از معصومه گردیدم شرفیاب *** شدی چشم و دلم روشن چو مهتاب

ساوه مقصد بعدی اوست که به بدی از آن یاد کرده است:

ندانم ساوه یا هاویه بود او *** و یا ویرانه زاویه بود او
تمام خانه‌هایش رفته بر باد *** به گستاخی کشیده جغد فریاد

وی سپس از راه خلجستان عازم قزوین شده و دوازده روز در آنجا اقامت گزیده است:

در آن وادی ده و دو روز ماندم *** به هر ساعت به فصلی عیش بردم

از آنجا عازم دولت آباد شده، دختران آنجا که از وی استقبال شایانی کرده‌اند، ستایش نموده است. روستاهای خرم آباد و زاکان در مسیر وی بوده تا آن که به سلطانیه و زنجان رسیده است:

که تا راهم به سلطانیه افتاد *** فدای ده چنین شهر لعین باد

از زنجان هم بدگویی می‌کند:

مشوّش حال من از بس شر آنجا *** نمی‌دانم چه سان شهری بد آنجا

شهر بعدی، میانه است که اندکی مانده و باز حرکت کرده است تا آن‌که وارد تبریز شده است. او که در عشق زادگاهش اردوباد بوده به سرعت حرکت کرده و بعد از شش روز اتبات، به سمت اردوباد حرکت کرده است. در مسیر از چندین قریه یاد کرده است. در برخی از شهرها میهمان حاکم شهر یا کدخدای قریه بوده است:

بدم آنجا دگر مهمان سلطان *** نمک خوردم دگر از خوان سلطان

وقتی به اردوباد می‌رسد، شادمانی او آشکار می‌گردد:

ز خویش و آشنا و ز پیر و برنا *** نمودند انجمن بر روی صحرا

مسافر ما بیست و یک روز در اردوباد مانده و یک رفیق اصفهانی با ایثار تمام از وی میزبانی کرده است:

ز شادی آن رفیق اصفهانی *** در این مدت نمودم میزبانی
رفیق مهربان و یار دیرین *** دریغ از من نکردی جان شیرین

وقت خداحافظی رسیده و باز حرکت کرده است. ستایش وی از شهر اردوباد بسیار عالی است:

مگو شهرش بگو حبّ نباتست *** گذاران چشمه‌اش آب حیات است

آنچه امید وی بود، حرکت به سوی خانه خدا بود:

ز شور شوق طوف خانه حق *** بکردم فرق سر از پای مطلق

شهر بعدی نخجوان از شهرهایی است که آن زمان در زمره شهرهای تحت سلطه شهریاران ایرانی بوده است. وی از آنجا به ایروان رفته است؛ آنجا نیز در آن روزگار از شهرهای ایران به شمار می‌آمده است:

که تا بر ایروان ظهری رسیدیم *** برآسودیم و شش روز آرمیدیم

از این پس، در مسیر، یک عجم آقاسی دارند که امیر الحاجی کاروان آنان را بر عهده دارد.

روان بودی عجم آقاسی از پس *** که آسیبی به مردی ناید از کس

وی از کلیساهای فراوانی که در آن نواحی بوده، یاد کرده و مسیر را ادامه داده تا آن که به مرز عثمانی رسیده است:

که آخر شد ولایات عجم آه *** نباشد کس به فرمان شهنشاه
به شهر خود همه شیر ژیانیم *** کنون خوار و ذلیل رومیانیم

از این پس نام شهرها و روستاهای علمانی است که از آنها یاد می‌شود. قارص و سپس رسیدن به فرات و عبور از کنار آن. در اینجا مهم‌ترین نگرانی، حملات رومیان به آنها برای گرفتن مالیات و خاوه است. یکبار میان آنان نبرد در می‌گیرد:

کشیدند از کمر شمشیرها را *** رها کردن از زه تیرها را

این درگیری به نفع عجمان تمام شده و راه ادامه می‌یابد.
سختی عبور از گذرگاه‌های خطرناک آن هم در حالی که آنان سوار بر شتران و قاطران بوده‌اند، از وصف وی دور نمانده است:

به ناگه محملم بر کوه شد بند *** شتر را پای لغزید از سر بند

یکی از حجاج به داد وی رسیده و او را نجات می‌دهد و به قول او، خضر راهش می‌شود. شهرآگین از شهرهایی است که از آن عبور کرده است. در اینجا وی قصد راهنمایی حجاج بعد از خود را دارد، زیرا به آنان توصیه می‌کند که به جای راه آگین از راه موصل به حج بیایند:

جرس فریاد می‌زد داد از این شهر *** که می‌شد کام شیرینیش چون زهر
زمن بشنو مرو از راه آگین *** که هم جان می‌رود هم مال هم دین

روستای کمرخان در ادامه مسیر بوده و او می‌گوید که این روستا، از عهد تیمور لنگ است. گفتنی است که او در وصف شهرها آدم بدبینی نیست، همان‌طور که از شهر یا قریه‌ای بدگویی می‌کند، فراوان از شهرها و قرای دیگر ستایش دارد.
برای وی که در حال سرایش بوده، کاربرد نام‌های ترکی روستاها و شهرها قدری سخت بوده است:

فکندندی به منار لوگولی بار *** به جای گل به سر چیدند از خار

یا جاى دیگری به نام قوللر جملى:

بپرسیدم که نام این زمین چیست *** بگفتند که این قوللر جملی است

توجه دادن به سختی‌های راه به خصوص مناطق کوهستانی، گاه دقیق و همراه با وصف کامل است:

چو کوهی، وحشت‌انگیز سیاهی *** چه کوهی، همچو دوزخ تکیه‌گاهی
به هر گامی بدی افتاده سنگی *** که گویا بر سر خفته زنگی
دم هر سنگ او بودی چون خنجر *** که تن را کردی از تندیش بی‌سر

روزانه بین پنج تا هفت فرسخ راه رفته از مناطق مختلف عبور کرده تا در نهایت به شهر حلب می‌رسند:

ز بعد چار فرسخ شد نمایان *** حلب چون جبهه آئینه رویان

حلب برای وی سخت دلپذیر افتاده است:

شبیه اصفهان دیدم حلب را *** به ایران توأمان دیدم حلب را
به دکان و به بازار و به میدان *** همه چیزش مهیا چون صفاهان

وصف اواز این شهر و ستایش آن در اوج قرار دارد. در اینجا درد دلی هم با فرزندانش دارد که در اصفهان هستند. عشق به حج، او را به حرکت وامی‌دارد:

شترها را ز محمل بار بستند *** چو کوکب در میان او نشستند

از حلب به شهر حمص می‌رسد. پس از آن حرکت ادامه می‌یابد تا به منطقه شام وارد می‌شوند. او از آب و هوای آن ستایش می‌کند:

ز هر سو چشمه‌ای در جوش بودی *** ز صافی رنگ از دل می‌زدودی

وقتی وارد دمشق می‌شود، یاد اسرای کربلا می‌افتد. این امر برای یک شیعه طبیعی است:

دمشق سرنگون گردید پیدا *** نمودی وحشت از او جمله دل‌ها
همه لعنت کنان بر آل سفیان *** از آن وادی گذر کردند گریان

از دمشق کاروان بزرگ یا محمل شامی به حرکت در می‌آید. وی وصفی از کاروان شام و شکوهی دارد که امیر الحاج با آن به راه می‌افتد:

صد و سی بیرق از پشتش روان شد *** که هر بیرق نشان سی جوان شد

تنها صدها نفر پیاده به عنوان محافظ کاروان در حال حرکت بودند و علاوه بر آن:

جوانان سپاهی بد هزارش *** که رفتند از یمین و از یسارش

شهرها و به عبارت دیگر بیابان‌های طولانی میان راه دمشق تا مدینه طی می‌شود و شاعره ما همچنان در وصف آنچه می‌بیند، سخن می‌گوید. بسیاری از نام‌ها پیشوند «عین» یا چاه دارد و حرکت بسیار سریع است:

امیر الحاج با حجاج و لشکر *** روان گردید از آنجا چو صرصر

یکی از مناطقی که از آن یاد کرده است، منطقه تبوک است:

پس آنگه در تبک چادر بپا شد *** گل زنگاری خرگاه وا شد

برای وی شتر، و زنگ و جرس، بند شتر و فرسخ و محمل و مرکب و ... کلماتی است که باید با آنها مرتب شعر بسازد و بسراید. شهر علا، شهری است که همه منازل نامه‌ها از آن یاد می‌کنند:

روان شد بر عُلا با کاروانش *** پریدی در هوا تخت روانش
شدی از بعد شش فرسخ پدیدار *** علا با لیمو و نارنج بسیار

منازلی که گاه طی می‌شد تا هیجده فرسنگ بود و کاروان یک سره و با سرعت راه می‌پیمود. این حرکت ادامه داشت تا کاروان نزدیک مدینه رسید:

پس آن گه با وقار و با سکینه *** روان گشتند تا شهر مدینه
دو فرسخ همچو صرصر می‌دویدند *** نه با پا بلکه با سر می‌دویدند

مدینه و مکه

یکی از تفاوت‌های موجود میان فضای صفوی و عثمانی، گرایش علوی و شیعی در مسافر ایرانی است. شاعره ما این حس خود را نشان می‌دهد. چنان که دیدیم وقتی به دمشق می‌رسد اشک از چشمانش سرازیر می‌شود، زیرا به یاد اسیران کربلا می‌افتد و این که آنان را از همین دروازه وارد شام کردند. با این همه، حس او در این سفر بیش از هر چیز یک حس عرفانی است و صد البته که این مانع از آن نمی‌شود که به مسائل حاشیه‌ای این سفر پرداخته و خواننده را در جریان آنچه که در این سفر می‌گذرد قرار دهد.
وقتی به مدینه می‌رسد، به عنوان یک شیعه، اول مرقد مطهر پیامبر و سپس مزار ائمه بقیع برای او نهایت اهمیت را دارد:

به دل گفتم دلا اینجا مدینه است *** که دایم مهر او در قلب و سینه است
نبی المرسلین در این مکان است *** مقام و مرقد سالار دین است

و پس از آن بقیع:

مشرّف چون شدم زان خُلد رضوان *** روان گشتم به پابوس امامان
میان یک ضریحی چهار مولای *** گرفته هر یکی در گوشه‌ای جای
زمینی کو بدی بالاتر از عرش *** به کهنه بوریایی گشته بُد فرش

اقامت آنان در مدینه کوتاه بوده است، زیرا در بازگشت فرصت بیشتری برای ماندن داشته‌اند:

دو روز آنجا توقف کرد پاشا *** به عصر روز دویم رفت از آنجا

برای سراینده شیعی ما این زمان کوتاه بسیار سخت بوده است:

چو میر الحاج از یثرب برون شد *** به چشمم روز روشن قیرگون شد

پس از آن عازم بیت الله شده و در ابتدای ورود چنان صحنه‌ای را از عشق خود به کعبه به تصویر می‌کشد که الحق خواندنی است:

شده آخر شب هجران جانان *** ز وصل یار روشن گشته چشمان

با روحی شاد و در عین حال مضطرب تا مسجد الحرام رفته و زمانی که کعبه را می‌بیند، زبانش برای مدتی بند می‌آید. وقتی زبانش باز می‌شود شروع به وصف خانه خدا می‌کند:

ز وصف خانه یزدان چه گویم *** که بالاتر بود از آنچه گویم
بلاتشبیه گویا نوجوانی *** به قامت بود چون سرو روانی
قبای مخمل مشکین به برداشت ***کمر را بسته از زرّین کمر داشت
خَجَر در آستانش پاسبان بود *** رخ او بوسه‌گاه حاجیان بود

سپس شرحی از عرفات و مشعر و منی به دست داده است. آن روزگار رسم بود که به مناسبت عید اضحی، جشن بزرگی در منی بر پا شده و بازار بزرگی به راه می‌افتاد:

کنون بشنو تو از وصف چراغان *** که کردندی فروزان آل عثمان
چنان جشنی دو شب اندر منی شد *** که زهره بهر رقاصی به پا شد

دیدار وی از مکه با این شعر بسیار زیبا خاتمه می‌یابد:

چو خوش بد کعبه گر رفتن نمی‌داشت *** چو رفتن داشت برگشتن نمی‌داشت

در روزهایی که در مکه بود، کارش یکسره طواف خانه خداوند برده است:

غرض روز و شبم بودی همین کار *** که گردم گرد او چون چرخ دوار

هفت روز پس از روز عید قربان، امیر الحاج دستور حرکت داده است و اینجاست که باز شاعره ما ناراحت شده است:

فغان برخاست از هر استخوانم *** بدین ابیات گویا من رهایم
که از کف دامن یارم رها شد *** دل زارم به هجران مبتلا شد

کاروان عازم مدینه شده و در آنجا باز نور امید در قلب وی روشن گشته است:

چو چشمم زان حرم گردید روشن *** تو گویی کرد رجعت روح در تن

پنج روز پس از آن پاشا دستور حرکت به طرف شام را داده است:

نهادم رو به صحرا با دل زار *** فغان از گردش گردون غدار

مسافر ما مسیر بازگشت را تنها در چند بیت بیان کرده است:

به شهر شام چون مردم رسیدند *** ز رنج ره، دو ده روز آرمیدند

پس از بیست روز اقامت در شام، کاروان آنان به سمت حلب و از آنجا به سمت عرفه در عثمانی رفته است:

سوی شهر حلب اشهب جهاندند *** از آن جا تا به عرفه رخش راندند

پس از آن دیگر شعری در اختیار ما نیست.
نسخه منحصر به فرد این سفرنامه به شماره 2591 در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می‌شود. این نسخه شامل پانزده برگ بوده و ابیات فراوانی در هر صفحه به صورت فشرده جایگزین شده است. زمانی که این نسخه به دست آمد، کاوشی صورت گرفت تا نسخه‌ای دیگر از آن به دست آید، اما جستجوها تاکنون نتیجه نداده است. مصحح متن مزبور را بر اساس همان نسخه همراه با چندین نقشه برای نشان دادن مسیر وی و شماری از تصاویر تاریخی از حرمین شریفین توسط انتشارات سازمان جغرافیایی وزارت دفاع به چاپ رسانده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و رئیس کتابخانه مجلس.

منبع مقاله:
احمدی (صرّاف)، نزهت؛ (1392)، زن در تاریخ اسلام (مجموعه مقالات سمینار بین‌المللی زن در تاریخ اسلام)، تهران: انتشارات کویر، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط