ابوایوب؛ سلحشور بزرگ علوی در عصر خلافت علی (ع)

پس از آن‌که عثمان کشته شد، مردم اجتماع کردند و در رأس آن‌ها افرادی مانند: عمار یاسر، مالک اشتر و ابوایوب انصاری، به محضر امیرمؤمنان علی(ع) اجتماع کرده و با او به عنوان خلیفه و امیرمؤمنان، بیعت نمودند.
يکشنبه، 3 تير 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابوایوب؛ سلحشور بزرگ علوی در عصر خلافت علی (ع)
ابوایوب انصاری سردار سپاه و یار مخلص امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع)
 
چکیده
در نوشتار حاضر، به سراغ بزرگ‌مردی از انصار و پیشتازی عظیم به سوی اسلام، یعنی «ابوایوب انصاری» رفتیم؛ همان کسی که تمام هستی و بود و نبودِ خود را فدای اسلام کرده است؛ مجاهدی که در همه جنگ‌های اسلامی در عصر پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) شرکت کرده و در توفان‌های حوادث، از خطّ‌ حق، خارج نشده و از شیعیان مخلص و دلاور حضرت علی(ع) بوده است؛ رادمردی که همواره در سنگر دفاع و حمایت از حریم اسلام دیده می‌شود؛ آن‌که پارسای شب و شیر روز بود و در میان آن همه انصار، افتخار میزبانی رسول خدا(ص) به او رسید، و او هنگام هجرت پیامبر(ص) به مدینه، آن حضرت را یک ماه در مدینه در خانه خود پذیرایی کرد و کمر بسته به خدمت‌گزاری آن حضرت پرداخت.

تعداد کلمات 4976/ تخمین زمان مطالعه 25 دقیقه
ابوایوب؛ سلحشور بزرگ علوی در عصر خلافت علی (ع)
گردآورنده: رامین بابازاده


اشاره

پس از آن‌که عثمان کشته شد، مردم اجتماع کردند و در رأس آن‌ها افرادی مانند: عمار یاسر، مالک اشتر و ابوایوب انصاری، به محضر امیرمؤمنان علی(ع) اجتماع کرده و با او به عنوان خلیفه و امیرمؤمنان، بیعت نمودند. از آن پس ابوایوب تا هنگام شهادت علی(ع)، از سرداران سپاه علی(ع) و از یاران مخلص و بسیار نزدیک آن حضرت بود و در تمام فراز و نشیب‌ها، دوش به دوش مولایش علی(ع) انجام وظیفه می‌نمود.
در عصر خلافت حضرت علی(ع) که چهار سال و نُه ماه و چند روز طول کشید، سه جنگ بزرگ داخلی به ترتیب زیر، رخ داد:
1. جنگ جمل؛ جنگ ناکثین (بیعت‌شکنان) به سرکردگی طلحه و زبیر و عایشه، در بصره، با سپاه علی(ع).
2. جنگ صفین؛ که قاسطین و دورشدگان از حق و عدالت، معاویه و هوادارانش، آن را در سرزمین «صفین»، پدید آوردند.
3. جنگ نهروان؛ همان جنگ «مارقین» (خوارج و بیرون‌رفتگان از تحت امر علی(ع)) که بین آن‌ها و سپاه علی(ع) رخ داد.
ابوایوب انصاری، همراه سپاه مجهز و پیرو خود، در هر سه جنگ شرکت کرد[1] و با جانبازی و جهاد پرشور خود، نقش بسزایی در پیروزی سپاه علی(ع) بر سپاه دشمن داشت. در این‌جا با ذکر نمونه‌هایی از جهاد ابوایوب، به تماشای چهرة سلحشور ابوایوب می‌پردازیم.

 

جانشین شدن ابوایوب، از جانب علی(ع) در مدینه

هنگامی که حضرت علی(ع) با سپاه خود برای جلوگیری از بیعت‌شکنان از مدینه بیرون آمد، مدینه به نمایندة باکفایت از جانب علی(ع) نیاز داشت تا در آن موقعیتِ حساس، با رهبری‌های خردمندانة خود، مدینه و حجاز را از گزند حوادث، نگهبانی کند. حضرت علی(ع)، ابوایوب انصاری را در مدینه جانشین خود نمود و سپس روانة عراق گردید.[2]
 

ابوایوب در جنگ جمل

هنگامی که سپاه علی(ع) همراه آن حضرت به سوی بصره روانه شد، ابوایوب شرکت در جنگ را لازم دید. در مدینه از مسلمین انصار و سایر مسلمانان کمک خواست و هزار نفر از آن‌ها در حضور او جمع شدند و به سوی بصره شتافتند.
روایت‌کننده‌ای به نام «منذر بن جارود» می‌گوید:
در زاویة بصره، ناگاه سپاهی مجهز که تعداد نفرات آن سپاه، هزار نفر بودند، وارد شدند. در پیشاپیش آن‌ها، یکّه‌سواری دیدم که پرچم به دست گرفته، کلاه‌خود بر سر نهاده، لباس سفید پوشیده و شمشیرش را به گردنش آویزان نموده است. پرسیدم: این پرچم‌دار کیست؟ گفتند: او ابوایوب انصاری است که همراه انصار و سایر مسلمانان به کمک علی(ع) آمده است.[3]

 

میانجی‌گری ابوایوب برای ترک جنگ

پیش از آن‌که جنگ جمل رخ دهد، عمار یاسر همراه دوستان خود، ابوایوب انصاری، سهل بن حنیف، ابوهیثم و... به محضر حضرت علی(ع) آمدند و از او خواستند که برای روشن شدن موضوع و رفع هر گونه ابهام، بر فراز منبر برود و به روشن‌گری و نصیحت بپردازد.
حضرت علی(ع) این پیشنهاد را پذیرفت و بالای منبر رفت و به تبیین امور پرداخت. پس از آن‌که عثمان کشته شد، مردم اجتماع کردند و در رأس آن‌ها افرادی مانند: عمار یاسر، مالک اشتر و ابوایوب انصاری، به محضر امیرمؤمنان علی(ع) اجتماع کرده و با او به عنوان خلیفه و امیرمؤمنان، بیعت نمودند. از آن پس ابوایوب تا هنگام شهادت علی(ع)، از سرداران سپاه علی(ع) و از یاران مخلص و بسیار نزدیک آن حضرت بود و در تمام فراز و نشیب‌ها، دوش به دوش مولایش علی(ع) انجام وظیفه می‌نمود.سپس از منبر پایین آمد و دو رکعت نماز خواند و بعد از نماز، عمار یاسر و عبدالرحمن بن حسل را نزد طلحه و زبیر که در ناحیة دیگر مسجد بودند، فرستاد و پس از گفت‌وگو، آن‌ها را نزد امیرمؤمنان علی(ع) آوردند. حضرت علی(ع) با طلحه و زبیر به گفت‌وگو پرداختند. طلحه و زبیر در حضور علی(ع) دو مطلب را عنوان کردند: «یکی این‌که، ما با تو بیعت کردیم تا ما نیز در امر رهبری مورد مشاوره قرار گیریم؛ دوم این‌که، حقوق ماهیانة ما باید بیش از دیگران باشد...!»
امام علی(ع) پاسخ‌های قانع‌کننده به آن‌ها داد، ولی آن‌ها برخلاف عدل، رفتار کرده و از مرکب غرور پیاده نشدند و به لجاجت خود ادامه دادند. تلاش‌های عمار یاسر و دوستانش، و نصایح حضرت علی(ع) برای ترک جنگ، در آن کوردلانِ مغرور اثر نکرد. آن‌ها رفتند و هم‌چنان به آتش‌افروزی پرداختند.[4] البته بعد از این ماجرا، هنگام آغاز درگیری، زبیر دست از جنگ کشید، از صحنه بیرون رفت و از بصره خارج شد و سرانجام هنگام نماز توسط «ابن‌جرجوز» کشته شد.

روایت ابوایوب در حقانیت راه علی(ع)

در ماجرای جنگ جمل و صفین، دو نفر به نام‌های «ابراهیم بن علقمۀ بن قیس» و «أسود بن یزید»، نزد ابوایوب آمدند و به عنوان اعتراض به او گفتند: «خداوند به تو کرامت فرمود که به شتر پیامبر اکرم(ص) وحی کرد تا کنار درِ خانة تو بنشیند و افتخار میزبانی پیامبر(ص) نصیب تو گردید. اینک با علی(ع) بیرون آمده‌ای و همراه او (با مسلمین) جنگ می‌کنی؟!»
ابوایوب در پاسخ گفت:
من برای شما سوگند به خدا یاد می‌کنم که در محضر رسول خدا(ص) بودم که علی(ع) در جانبِ راست آن حضرت نشسته بود و من روبه‌روی آن بزرگوار ایستاده بودم. ناگاه درِ‌ خانه حرکت کرد. رسول خدا(ص) به اَنَس فرمود: «ببین در کنارِ در کیست؟» اَنَس در را گشود و عمار وارد گردید و سلام کرد. پیامبر(ص) جواب سلام او را داد و خوش‌آمد گفت. آن‌گاه به عمار فرمود: «ای عمار! به زودی بعد از من در میان امتم، اختلاف و کشمکش‌هایی پدیدار شود، تا آن‌جا که با شمشیر به همدیگر حمله می‌کنند و بعضی از آن‌ها، بعضی دیگر را می‌کشند و از همدیگر بیزاری می‌جویند. هنگامی که چنین دیدی: فَعَلَیکَ بِهذَا الَّذِی عَن یَمِینِی یَعنِی عَلِیّاً، فَاِن سَلَکَ النّاسُ کُلُّهُم وادِیاً، وَ‌ عَلِیٌّ وادِیاً، فَاسلُک وادِی عَلِیٍّ وَ خَلِّ النّاسَ طُرّاً، یا عمار اِنَّهُ لا یُزِیُلکَ عَن هُدیً؛ بر تو باد به این شخصی که در طرف راستم هست؛ یعنی علی(ع). پس اگر همة مردم به راهی بروند، ولی علی(ع) تنها به راه دیگر برود، همان راه علی(ع) را بپیما و راهِ همة مردم را رها کن. ای عمار! بدان که علی(ع) تو را از راه هدایت، گم نخواهد کرد.» سپس فرمود: «ای عمار! اطاعت علی(ع) همان اطاعت من است و اطاعت من، همان اطاعت خداست.»[5]


ابوایوب در جنگ صفین، و جنگ او از روی عقیده

ابوایوب انصاری پس از جنگ جمل، همراه سپاه مخصوص خود (انصار و سایر مسلمین مدینه) در رکاب امیرمؤمنان علی(ع) به کوفه آمد و در ماجرای جنگ صفین، از مجاهدان سترگ سپاه علی(ع) بر ضد معاویه بود.
روزی از جبهۀ درگیریِ صفین بازمی‌گشت. دو نفر از مسلمانان نزد ابوایوب آمدند و گفتند: «ای ابوایوب! خداوند با ورود پیامبر(ص) هنگام هجرت به خانة تو، تو را گرامی داشت و شترِ سواری او را کنار درِ خانة تو به زمین نشانید، ولی اکنون شمشیر بر گردن آویخته‌ای و به جنگ اهل "لا اِلهَ‌ اِلّا الله" آمده‌ای؟!»
ابوایوب گفت:
آقایان! پیام‌رساننده به اهلِ خود دروغ نمی‌گوید. رسول خدا(ص) ما را به جنگ با سه گروه، همراه علی(ع) فرمان داد که عبارتند از: ناکثین، قاسطین و مارقین. اما «ناکثین» (بیعت‌شکنان) همان اهل جمل، طلحه و زبیر هستند که با آن‌ها (در بصره) جنگیدم؛ و «قاسطین» (منحرفان از راه حق و عدالت)، همین جنگ با معاویه و عمروعاص است که از آن‌جا بازمی‌گردم؛ و «مارقین»، همان صاحبِ نخل‌ها، سایبان‌ها و نهرهایند که فعلاً نمی‌دانم آن‌ها کیستند، ولی به ناچار به خواستِ خدا با آن‌ها جنگ می‌کنم.
و باز از پیامبر(ص) شنیدم که به عمار یاسر فرمود: «گروه ستمگر و متجاوز تو را می‌کشند، و تو در این هنگام بر حق هستی و حق با توست. ای عمار! هرگاه علی(ع) را دیدی که در راهی گام برمی‌دارد و همة مردم در راهی دیگر گام برمی‌دارند، در همان راه علی(ع) گام بردار، زیرا علی(ع) تو را به راه انحرافی و پست، هدایت نمی‌کند و از راه هدایت، تو را بیرون نمی‌نماید.» نیز فرمود: «یا عمار مَن تَقَلَّدَ سَیفاً وَ اَعانَ بِهِ عَلِیّاً عَلی عَدُوِّهِ، قَلَّدَهُ اللهُ‌ یَومَ القِیامَۀِ وُشاحِینَ مِن دُرٍّ وَ مَن تَقَلَّدَ سَیفاً اَعانَ بِهِ عَدُوَّ عَلِیٍّ، قَلَّدَهُ اللهُ تَعالی یَومَ ‌القِیامَۀِ وُشاحِینَ مِن نارٍ»؛ ای عمار! کسی که شمشیری حمایل کند و با آن علی(ع) را بر ضدّ دشمنش یاری نماید، خداوند در روز قیامت گردن‌بندی از درّ درخشان به او حمایل فرماید؛ و کسی که شمشیری بردارد تا با آن دشمنِ علی(ع) را یاری نماید، خداوند متعال در قیامت، گردن‌بندی از آتش به گردن او می‌آویزد.[6]

 

یک خبر غیبی

ابوایوب می‌گوید:
رسول خدا(ص) به من فرمود: «تو بعد از من، همراه علی(ع) با ناکثین (بیعت‌شکنان، در جنگ جمل)، قاسطین (معاویه و هوادارانش در جنگ صفین) و مارقین (خوارج نهروان) (که هر سه دشمنِ امیرمؤمنان علی(ع) هستند) جنگ می‌کنی.»[7]

 

نمونه‌ای از نبرد قهرمانانه ابوایوب در صفین

در جنگ صفین، روزی ابوایوب چون شیر ژیان به میدان تاخت و مبارز طلبید. جولان او در میدان طول کشید. کسی از سپاه شام جرئت نکرد به میدان او آید. شمشیر از نیام برکشید، به جمعیتِ دشمن حمله کرد و صف دشمن را شکافت، و دشمنان از سر راه او می‌گریختند تا نزدیک معاویه رسید.
معاویه، ابوایوب را دید که با یورش‌های پرصلابت خود جمعی را کشت و جمعی را خسته و کوفته نمود؛ خود را از پشت اسب به زمین افکند، به سراپرده خود گریخت و در آن‌جا به سرزنش سپاه خود پرداخت و گفت:
بدبخت کسی است که از شما یاری جوید! مگر دستتان در بند و پایتان در قید است؟! ‌آیا شرم نمی‌کنید که هر ساعت، سواری از سپاه علی(ع) پیش می‌تازد و تا سراپرده من یورش می‌کند و جمعی را می‌کشد؟! اگر شما هر کدام مشتی خاک بر او می‌پاشیدید و یا چند سنگ‌پاره به سوی او می‌افکندید، او نمی‌توانست آن همه صف‌ها را بشکافد و جلو آید.
یکی از سپاهیان معاویه به نام «مرقع بن منصور» از سرزنش او تحریک شد و گفت: «این‌گونه حمله، عجیب نیست، و من هم‌اکنون همانند آن را انجام می‌دهم.» آن‌گاه با شمشیر کشیده به سوی سپاه علی(ع) حمله کرد. در این هنگام، ابوایوب چون شیرِ صید دیده به سوی او پرید و با او درآویخت و پس از ضربه‌هایی که به همدیگر زدند، از هم جدا شدند. سپاهیان از دو طرف، نظاره‌گر میدان بودند و دیدند این دو جنگ‌جو از هم جدا شدند. خیال کردند که هر دو به سلامت بازگشتند، ولی وقتی اسبِ مرقع بن منصور به صف سپاه شام رسید، ناگاه سر بریدة او به یک سو، و تن او به سوی دیگر بر زمین افتاد. فهمیدند که ابوایوب با ضربة شدید خود، سرِ او را جدا کرده است!
حضرت علی(ع) از این منظره تعجب کرد و فرمود:
وَاللهِ لَاَنا مِن ثُباتِ رَأسِ الرَّجُلِ اَشَدُّ تَعَجُّباً‌ مِنِّ لِضَربَتِهِ وَ اِن کانَ ‌اِلَیها یَنتَهِی وَصفُ ‌الضّارِب؛ سوگند به خدا! شگفتیِ من از ایستادن سر بریدة این مرد (مرقع بن منصور) بر گردنش، بیشتر است از ضربِ دست ابوایوب؛ اگرچه این نیز به نیروی بازوی زنندة شمشیر بازمی‌گردد.
آن‌گاه حضرت علی(ع) این سخن افتخارآمیز را در وصف ابوایوب، بیان کرد و به او فرمود: «تو آن‌گونه هستی که شاعر می‌گوید:
وَ عَلَّمنا الضَّربَ اَبائُنا                        فَسَوفَ نُعَلِّمُ اَیضاً بَنِینا؛
پدران ما شیوه زدن و سرکوب دشمن را به ما آموختند و به زودی همان را به پسرانمان می‌آموزیم.»[8]
کنایه از این‌‌که: تو از دودمان شجاعی هستی، شیوة جنگیدنِ شایسته را آموخته و تجربه کردی، مردِ جنگی و آن را به فرزندان نیز می‌آموزی.

سخنرانی ابوایوب در تحریص سپاه به جنگ با دشمن

جنگ صفین هم‌چنان ادامه داشت. در بعضی از این ایام، سپاه علی(ع) در یورش خود به دشمن کوتاهی و کندی می‌کردند؛ گویی خسته و بی‌میل شده بودند. حضرت علی(ع) آن‌ها را فرا خواند و در ضمنِ خطبه‌ای موعظه کرد:
... ای مردم! شما را برای جهاد با دشمن برانگیختم، اما نرفتید. به گوش شما خواندم، اما نشنیدید. اندرزتان دادم، نپذیرفتید. شما همچون حاضرانِ غایب هستید؛ گوش دارید، اما کَرید. شما را به حکمت و بینش فرا می‌خوانم و اندرز نیک می‌دهم و به نبرد با دشمنِ متجاوز تأکید می‌کنم؛ هنوز سخنانم به آخر نرسیده، می‌بینم همچون قوم سبأ، پراکنده می‌شوید... ![9]
روایت شده، پس از این سخنرانی، ابوایوب انصاری برخاست و چنین سخنرانی کرد:
اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اَمِیرَالمُؤمِنینَ(ع) قَد اَسمَعَ مَن کانَت لَهُ اُذُنٌ واعِیَهٌ وَ قَلبٌ حَفِیظٌ، اِنَّ ‌اللهَ قَد اَکرَمَکُم بِهِ کَرامَۀً ما قَبِلتُمُوها حَقَّ قَبُولِها، حَیثُ نَزَلَ بَینَ اَظهَرِکُم اِبنُ عَمِّ رَسُولِ اللهِ(ص) وَ خَیرُ المُسلِمینَ وَ اَفضَلُهُم وَ سَیِّدُهُم بَعدَهُ، یُفَقِّهُکُم فِی الدِّینِ وَ یَدعُوکُم اِلی جِهادِ المُحلِّینَ...؛ ای مردم! همانا امیرمؤمنان علی(ع) سخنان خود را به گوش آنان که گوش شنوا و قلب فراگیر دارند، رسانید. خداوند شما را به وجود نعمتِ گران‌مایة حضرت علی(ع) سرافراز فرمود، ولی متأسفانه آن‌گونه که شایسته و لازم است، قدردانی نمی‌کنید. این پسرعموی پیامبر شماست که برترین فرد مسلمانان و سرور آنان بعد از پیامبر(ص) است. شما را به وظایف مذهبی آشنا می‌سازد و به جهاد با حرامیان دعوت می‌کند.ابوایوب نه تنها در شهامت و جهاد و تولّی و تبرّی از شاگردان برجسته پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) بود، بلکه در امور اخلاقی و اجتماعی و کمالات انسانی نیز، شاگرد آن‌ها بود و لیاقت شاگردی خود از آن حضرات را در این ابعاد نیز حفظ کرد. سوگند به خدا! گویا شما گنگ هستید که نمی‌شنوید و دل‌هایتان کور و بسته شده که دعوت آن حضرت را اجابت نمی‌کنید. ای بندگان خدا! آیا دیروز (حکومت عثمان) را فراموش کرده‌اید که سایه‌های ظلم و تجاوز بر شما گسترده شده بود، بلای همگانی شهرهای شما را فرا گرفته بود، حقوق مردم پایمال می‌شد، آبروی افراد بر باد می‌رفت، پشت‌ها مضروب می‌گشت، گونه‌ها سیلی می‌خورد، شکم‌ها لگدکوب می‌گردید و پیکرهای برهنه در زیر تابش سوزان خورشید می‌گداخت؟! اکنون امیرمؤمنان علی(ع) به این‌جا آمده تا پرچم حق و عدالت را برافرازد و دستورهای قرآن را اجرا کند. این نعمت بزرگ الهی را سپاس گزارید و از آن در حالی که مجرم شده‌اید، روی نگردانید و همچون افرادی نباشید که گفتند: «شنیدیم»، ولی نشنیدند! شمشیرهای خود را تیز کنید، زنگار را از ابزار جنگ پاک نمایید و آمادة جهاد شوید. هنگامی که دعوت به جهاد شدید، اجابت کنید و زمانی که به شما فرمان داده شد، اطاعت نمایید تا در صف راست‌گویان باشید.»[10]

ابوایوب در جنگ نهروان

ماجرای سیاسی «تحکیم»[11] موجب شد که جمع کثیری از یاران دیروز حضرت علی(ع) منحرف شده و به عنوان «خوارج» سر درآوردند و آن حضرت را کافر خواندند و به کارشکنی و تبلیغات مسموم و فروپاشی درون سپاه علی(ع) پرداختند. موعظه‌ها و اتمام حجت‌های حضرت علی(ع) در آن کوردلانِ کج‌فهم اثر نکرد. با علی(ع) اعلام جنگ کردند و بعضی از یاران آن حضرت را کشتند. حضرت علی(ع) که با سپاه خود برای جنگ با سپاه معاویه آماده شده بود، با پیشنهاد یاران، تصمیم گرفتند نخست به جنگ خوارج رفته و آن جنگ‌افروزان داخلی را سرکوب نمایند و بعد به سوی صفین حرکت کنند.
سرانجام در سرزمین ‌«حروراء» (پایین نهر ـ نزدیک کوفه) جنگ نهروان درگرفت و از سپاه چهار‌هزار نفری خوارج، کمتر از ده نفر زنده نماندند و از سپاه علی(ع) کمتر از ده نفر به شهادت رسیدند و این حادثه در سال 38 هجرت رخ داد.[12]
ابوایوب انصاری با کمال آگاهی و بینش، در این جنگ شرکت پرتلاش داشت و دارای مسئولیت‌های گوناگون بود، چراکه ابوایوب را در این جنگ، گاهی به گونه‌ای می‌بینیم که با سخنرانی خود، سپاه خوارج را به صلح و توبه و آرامش دعوت می‌کند و با موعظه و استدلال، اتمام حجت می‌نماید و می‌فرماید:
ای بندگان خدا! من و شما دیروز در یک صف بودیم. هیچ‌گونه بین ما جدایی نبود؛ پس برای چه جنگ می‌کنید؟ بیایید و از روش انحرافی خود دست بکشید... .[13]
زمانی «پرچم امان» در دست اوست، تا هر کس از خوارج، زیر آن پرچم آید، مشمول امان و بخشش گردد.[14]
و زمانی چون شیر ژیان، همراه یاران علی(ع) بر دشمن کوردل حمله کرده و بزرگان دشمن مانند: زید بن حصن، عبدالله بن وهب، زیاد بن خصفه و حرقوص بن زهیر (بنیان‌گذار خوارج) را به خاک هلاکت می‌افکند.[15]
ساعتی دیگر او را فرماندة جانب راست سپاه علی(ع) می‌نگریم که هزار نفر جنگ‌جو، تحت فرماندهی او می‌جنگند. ابوایوب خطاب به سپاه خود فریاد می‌زند: «بر دشمن حمله کنید. سوگند به خدا! از شما به اندازة ده نفر کشته نخواهد شد و از دشمنان، به اندازة ده نفر جانِ سالم به در نمی‌برد.»
سپاه او حمله کردند و دشمن را تار و مار نمودند، به طوری که از دشمن تنها هشت نفر جان سالم به در برد و از سپاه علی(ع) تنها نُه نفر شهید شدند.[16]
آری، ابوایوب این خبر غیبی را از پیامبر(ص) و علی(ع) شنیده بود و از روی بینش و اعتقاد با دشمن می‌جنگید، و نقش بزرگی در شکست دشمن داشت.

 

کشته شدن بنیان‌گذار خوارج به دست ابوایوب

در جنگ حُنَین که در سال هشتم هجرت رخ داد، سپاهیان اسلام به رهبری رسول خدا(ص) بر دشمن پیروز شدند و غنائم بسیار سرشاری در اختیار سپاه اسلام قرار گرفت. پیامبر(ص) بعد از جنگ، به تقسیم غنائم بین مسلمانان پرداخت. در این میان، مردی سیاه‌چهره و ظاهرالصلاح به پیش آمد و با کمال گستاخی به پیامبر(ص) اعتراض کرد و گفت: «تو در تقسیم غنائم، رعایت عدالت نمی‌کنی!»
پیامبر(ص) فرمود: «اگر من رعایت عدالت نکنم، پس چه کسی رعایت عدالت می‌کند؟!» سپس پیامبر(ص) به یاران فرمود: «این شخص همان کسی است که با قومی خروج می‌کند که قرآن می‌خوانند، ولی قرآن از حلقوم آن‌ها تجاوز نمی‌کند.» یعنی به قرآن عمل نمی‌کنند.[17]
این شخص همان «حرقوص بن زهیر سعدی» بود که بعدها بنیان‌گذار خوارج گردید و سرانجام در جنگ نهروان، به دست سپاه علی(ع) کشته شد.
این مرد کوردل، بلندقد و گندمگون متمایل به سیاهی و کمرخمیده بود و در وسط پیشانی‌اش آثار سجود دیده می‌شد. حرقوص از قبیلة بنی‌تمیم بود و به او «ذُوالثَدیه» (صاحبِ پستان) می‌گفتند، زیرا در قسمت بالای یکی از بازوهایش گوشت زایدی مثل پستان زن یا مثل پارة جگر وجود داشت.
بعضی از اصحاب می‌خواستند او را بکشند. پیامبر(ص) فرمود:
رهایش کنید. او به زودی دارای پیروانی خواهد شد که از دین بیرون می‌جهند، چنان‌که تیر از کمان می‌جهد.[18] خداوند آن‌ها را بعد از من، به دست محبوب‌ترین خلقش می‌کشد.[19]
ابوسعید خُدری می‌گوید:
من گواهی می‌دهم که در هر دو حادثه (هنگام تقسیم غنائم جنگ حنین و هنگام جنگ علی(ع) با خوارج نهروان) حاضر بودم. همان شخص (حرقوص) را که به پیامبر(ص) اعتراض کرد و پیامبر(ص) اوصاف او را ذکر نمود، در جنگ خوارج به دست سپاه علی(ع) کشته شد.[20]
روزی ابوایوب، بیمار و بستری شد. نوف بکالی با یکی از دوستانش به عیادت او آمدند. دیدند او سخت بیمار است. نوف گفت: «خدایا، به ابوایوب شفا و تن‌درستی بده!»
ابوایوب گفت:
چنین دعا نکنید، بلکه بگویید: خدایا! اگر اجل ابوایوب فرا رسیده، او را بیامرز و اگر هنوز عمرِ او باقی است، او را شفا و تن‌درستی بده و به پناه خود بگیر.
کوتاه سخن آن‌که: حرقوص بن زهیر، مغز متفکر و بنیان‌گذار عقیدتی خوارج بود. این شخص تیره‌دل به قدری کج‌فهم و گستاخ بود که در ماجرای حَکَمین، نزد علی(ع) آمد و آن حضرت را خطاکار خواند و گفت: «از خطای خود توبه کن!»[21]
آنچه در این‌جا جالب است، این‌‌که مطابق بعضی روایات، این شخص کوردل، ناپاک و گستاخ در جنگ نهروان به دست باکفایت ابوایوب انصاری کشته شد.[22]
***
بعد از جنگ نهروان، حضرت علی(ع) به یاران فرمود: «در بین کشتگان جست‌وجو کنید و جسد مردی را که دارای پستان زاید است، بیابید.» آن‌ها به جست‌وجو پرداختند، ولی او را نیافتند. حضرت فرمود: «به طور دقیق جست‌وجو کنید.» آن‌ها رفتند و به جست‌وجو پرداختند. طولی نکشید که خبر کشته شدن او را به علی(ع) گزارش دادند. آن حضرت تکبیر گفت و سجدۀ شکر به جا آورد. همراهانش نیز سجدۀ شکر به جا آوردند. آن‌گاه به یاران فرمود: «به خدا سوگند، دروغ نگفته‌ام. بدانید که شما بدترینِ اشخاص را کشته‌اید.»[23]


یک خاطره دیگر از ابوایوب در جنگ نهروان

یکی از جنگ‌جویان طایفة «اَزُد» می‌گوید:
در شدت درگیری جنگ نهروان، ابوایوب انصاری را دیدم که شمشیرش را بر فراز عبدالله بن وهب راسبی (یکی از سران خوارج) برکشیده و ضربه‌ای به شانة عبدالله زد که دست او قطع شد. در این هنگام ابوایوب فریاد زد: «ای مارق، روانۀ دوزخ شو!» در این وقت، صعصعه پیش‌دستی کرد و با ضربتی پای او را نیز قطع کرد. سپس او به دست ابوایوب و صعصعه به هلاکت رسید.[24]

 

ابوایوب؛ فرمانده ده‌هزار نفر برای حرکت به سوی صفین

پس از جنگ نهروان، سپاه امیرمؤمنان علی(ع) همراه آن حضرت به کوفه بازگشتند و حضرت علی(ع) سپاه خود را برای جنگ مجدد با معاویه، آماده نمود و آرایش داد.
نوف بکالی می‌گوید:
امیرمؤمنان علی(ع) خطبه‌ای بلند خواند و سپس با صدای بلند فرمود: «ای بندگان خدا! جهاد! جهاد! من امروز سپاهیان را مجهز برای حرکت به سوی اردوگاه می‌کنم. هر کس قصد کوچ به سوی خدا دارد، همراه ما خارج گردد.» آن روز حضرت علی(ع) سپاه خود را به چند گردان تقسیم نمود. فرزندش حسین(ع) را پرچم‌دار و فرماندة ده‌هزار نفر کرد؛ قیس بن سعد را نیز پرچم‌دار و فرماندة ده‌هزار نفر دیگر نمود؛ ابوایوب انصاری را نیز پرچم‌دار و فرماندة دَه‌هزار نفر دیگر کرد و... ولی هنوز جمعه نگذشته بود که ابن‌ملجمِ جنایت‌کار به امام(ع) ضربت زد. لشکر از اردوگاه برگشت و ما همانند گلّۀ گوسفندی بودیم که چوپان نداشت و گرگ‌ها از هر سو به سرعت به آن‌ها حمله‌ور شده بودند.[25]

 

نگاهی به کمالات ابوایوب انصاری

ابوایوب نه تنها در شهامت و جهاد و تولّی و تبرّی از شاگردان برجسته پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) بود، بلکه در امور اخلاقی و اجتماعی و کمالات انسانی نیز، شاگرد آن‌ها بود و لیاقت شاگردی خود از آن حضرات را در این ابعاد نیز حفظ کرد. در این‌جا برای نمونه به فرازهای زیر توجه کنید:
 

زهد و پارسایی

ابوایوب روزی در جشن عروسی یکی از یاران، به نام عبدالله، طبق دعوتی که از او شده بود، شرکت کرد. در آن‌جا زرق و برق بسیار دید و به عبدالله اعتراض کرد. عبدالله گفت: «زن‌ها بر من چیره شدند و این زرق و برق‌ها از ناحیة آن‌هاست.» ابوایوب گفت: «آن کس که ترس دارد زن‌ها بر او غالب شوند، آیا ترسِ آن ندارد که او بر من غالب گردد؟!» (یعنی زرق و برق او، مرا تحت تأثیر قرار ‌دهد؟) سپس از خانه بیرون رفت تا مبادا زرق و برق آن جشن، در او اثر منفی بگذارد.[26]
 

توجه به مرگ

روزی ابوایوب، بیمار و بستری شد. نوف بکالی با یکی از دوستانش به عیادت او آمدند. دیدند او سخت بیمار است. نوف گفت: «خدایا، به ابوایوب شفا و تن‌درستی بده!»
ابوایوب گفت:
چنین دعا نکنید، بلکه بگویید: خدایا! اگر اجل ابوایوب فرا رسیده، او را بیامرز و اگر هنوز عمرِ او باقی است، او را شفا و تن‌درستی بده و به پناه خود بگیر.[27]

 

برخورد خشن با معاویه

بعد از شهادت امیرمؤمنان علی(ع)، ابوایوب برای رفع مشکلی، با معاویه ملاقات کرد. معاویه به صورت اعتراض به ابوایوب گفت: «آیا تو در قتل عثمان شرکت نکردی؟»
ابوایوب گفت: «رسول خدا(ص) به ما خبر داد که بعد از من، شما دست‌خوش حوادث تلخ و مصائب خواهید شد.»
معاویه گفت: «رسول خدا(ص) در این وقت به شما چه دستوری داد؟»
ابوایوب جواب داد: «به ما دستور داد صبر و استقامت کنیم، تا در کنار حوض کوثر به محضرش برسیم.»
معاویه به طعنه گفت: «اینک صبر کنید!»
ابوایوب خشمگین شد و سوگند یاد کرد که از آن پس، هرگز با معاویه هم‌سخن نشود.[28]
نیز نقل شده: در این مجلس، معاویه از هر دری سخن گفت و ماجرای جنگ‌های اسلامی را بیان می‌کرد، تا این‌که به ابوایوب گفت: «صاحب اسب اَبلَق را در فلان روز چه کسی کشت؟»
ابوایوب: «من او را کشتم؛ در آن هنگام که تو و پدرت (در جنگ بدر یا احد) سوار بر شتر سرخ بودید و پرچم کفر را به دست داشتید.»
معاویه در حضور مردم شام شرمنده شد و سرش را پایین انداخت، و اهل شام ابوایوب را تهدید کردند. معاویه به ابوایوب گفت: «به جانم سوگند، از چنین واقعه‌ای نپرسیدم و توقع آن نداشتم که چنین پاسخی از تو بشنوم!»[29]
 

دعای همیشگی پیامبر(ص) از زبان ابوایوب

ابوایوب می‌گوید:
هر وقت پشت سر پیامبر(ص) نماز خواندم، بعد از نماز این دعا را می‌خواند: «اَللّهُمَّ اَغفِر لِی خَطائی وَ ذُنُوبِی کُلَّها، اَللّهُمَّ اَنعِمنِی وَ اَحیِنِی وَ ارزُقنِی وَ اهدِنِی لِصالِحِ الاَعمالِ وَ الاَخلاقِ، فَاِنَّهُ لایَهدِی لِصالِحِها اِلّا اَنتَ وَ لا یَصرِفُ عَن سَیِّئِها اِلّا اَنتَ»؛ خدایا! همة خطاها و گناهانم را بیامرز. خدایا! به من نعمت ببخش، مرا زنده بدار، به من روزی بده و مرا برای کارهای شایسته و اخلاق نیک هدایت کن، چراکه جز تو کسی هدایت به کارهای شایسته نکند و جز تو کسی انسان را از کارهای بد بازندارد.[30]

 

آگاهی فراگیر از احکام اسلام

به روایت حاکم نیشابوری در مستدرک، عبدالله بن عباس با مسور بن مخرمه دربارة این‌که: «آیا برای آن کسی که در مراسم حج، مُحرِم شده، در غیر مورد جنابت، جایز است سرش را با آب بشوید؟» اختلاف نظر داشتند. شخصی را نزد ابوایوب انصاری فرستادند تا این مسئله را از او بپرسند... .
حاکم پس از بیان حدیث مزبور می‌گوید:
این ماجرا بیان‌گرِ آن است که ابوایوب در سطحی از فضیلت و کمال بوده که حتی افرادی مثل «عبدالله بن عباس» (فقیه و مفسر ارجمند) و «مسور بن مخرمه»، مسئله مورد اختلاف خود را از او می‌پرسند تا حق روشن گردد.[31]

 

قدردانی حضرت علی(ع) و ابن‌عباس

در فصل اول بیان شد که ابوایوب با این‌که فقیر بود، هنگام ورود پیامبر(ص) به مدینه، خانه‌اش را در اختیار آن حضرت گذاشت و دار و ندار خود را ایثارگرانه، فدای پیامبر(ص) کرد. بعدها مسلمانان حقیقی و باوفا، از او قدردانی کردند؛ از جمله حضرت علی(ع) هنگامی که به خلافت رسید، از ابوایوب پرسید: «نیاز تو چیست؟»
او در پاسخ گفت: «نیاز من دو چیز است: 1. حقوق من که در عصر خلفا به من داده می‌شد و آن چهارهزار درهم بود؛ 2. هشت غلام که در زمین مزروعی من کار کنند.»
حضرت علی(ع) (از غیر بیت‌المال) پنج برابر نیاز او را، به او داد.
هم‌چنین روزی عبدالله بن عباس در بصره خانة خود با همة اثاث و وسایل زندگی خود را که در آن خانه بود، دربست در اختیار ابوایوب گذاشت و گفت: «همان‌گونه که تو مسکن خود را در اختیار پیامبر(ص) گذاشتی، من نیز می‌خواهم مسکن خود را دربست در اختیار تو بگذارم.»[32]


دو خصلتِ عالی

روزی حضرت علی(ع) به ابوایوب فرمود: «ای ابوایوب! از نظر اخلاقی به چه پایه‌ای رسیده‌ای؟»
ابوایوب در پاسخ گفت:
لا اُوذِی جاراً فَمَن دُونَهُ وَ لا اَمنَعُهُ مَعرُوفاً ‌اَقدِرُ عَلَیهِ؛ به پایه‌ای که همسایه و دیگران را بی‌جهت نیازارم و از خدمتی که برای همسایه‌‌ام می‌توانم انجام دهم، دریغ نکنم.[33]

 

دعای پیامبر(ص) در شأن ابوایوب

مهربانی‌های ابوایوب به پیامبر(ص) موجب شد که پیامبر(ص) این دعای پرمحتوا و فراگیر را در شأن او کرد و فرمود: «لایُصِیبُکَ السُّوءَ‌ یا اَبا ایّوب»[34]؛ هیچ‌گونه بدی و ناروایی به تو نرسد، ای ابوایوب!
علامه امینی(ره) پس از نقل این حدیث می‌نویسد:
این دعا، هم شامل ناراحتی‌ها و بدی‌های ظاهری می‌شود؛ مانند: قتل ذلیلانه، اسارت، زندان ذلیلانه، بیماری‌های خوارکننده مانند: جذام، برص، اختلال حواس و... و هم شامل بدی‌های معنوی؛ مانند: ضعف در ایمان، اضطراب در عقیده و دوری از دین. بنابراین، این دعای مستجاب‌شده، رضوان خدا بر ابوایوب است که هر گونه بدی‌های دنیوی و اخروی را از او دور ساخته و او را در پرتو آسایش و رحمت الهی جای می‌دهد.[35]

 

ماجرای رحلت ابوایوب

عصرِ خلافت معاویه بود. ابوایوب به سنّ پیری (بالاتر از هفتاد سال) رسیده بود، ولی قلبی جوان داشت و همواره به عنوان مدافع اسلام می‌زیست. خبر رسید که سپاه روم همواره در کمین اسلام هستند تا در فرصتی مناسب به مرزهای اسلام حمله کنند. لازم بود که از تصمیمات و تجاوزات رومیان، جلوگیری گردد، زیرا اصل اسلام در خطر بود، گرچه معاویه مقام رهبری اسلامی را غصب کرده بود.
به هر حال، ابوایوب با سپاه اسلام به سوی روم حرکت کرد، ولی هنگامی که نزدیک قُسطنطنیه (اسلامبول فعلی، واقع در ترکیه) همراه سپاه اسلام با کافران می‌جنگید، بیمار شده و از دنیا رفت. در ساعات آخر عمر، یاران از او پرسیدند: «چه حاجت داری؟»
در پاسخ گفت:
در مورد دنیا، هیچ نیازی به آن ندارم، ولی اگر مُردم، جنازه‌ام را روی دست بگیرید و هرچه توان دارید در خاک دشمن به پیش ببرید و در آخرین نقطه مرا به خاک بسپارید، زیرا من از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «یُدفَنُ عِندَ سُورِ القُسطَنطَنِیَۀَ‌ رَجُلٌ صالِحُ مِن اَصحابِی»؛ در کنار دیوار قلعة قسطنطنیّه، مرد صالحی از اصحاب من دفن می‌شود، و من امیدوارم که همان شخص باشم!
سپس از دنیا رفت.
سپاه اسلام جنازة او را روی دست گرفته و به پیش می‌بردند. قیصر (زمام‌دار روم) پیام فرستاد که: «این جنازه از آنِ کیست و آن را کجا می‌برید؟»
مسلمانان پاسخ دادند: «صاحب این جنازه، یکی از اصحاب پیامبرمان است که از ما خواست او را در سرزمین تو به خاک بسپاریم.»
قیصر روم جواب داد: «هنگامی که از این‌جا رفتید، ما قبر او را نبش کرده و جنازه‌اش را جلوی درّندگان می‌اندازیم!»
مسلمانان برای او پیام دادند که: «اگر این کار را انجام دهی، در سرزمین اعراب، نمی‌گذاریم حتی یک نفر نصرانی زنده بماند و همة کلیساها را ویران خواهیم کرد.»
در همان عصر، بنایی به روی قبر او ساختند[36]، و هم‌اکنون محل دفن او در شهر اسلامبول، بارگاه و ضریحی دارد و زیارت‌گاه مسلمانان شیعه و سنّی است.
آری، ابوایوب می‌خواست بدنِ سردشده‌اش نیز یکی از عوامل پیشرفت اسلام شده و به عنوان «عبد صالح» در آن دیار، موجب گسترش و تقویت اسلام گردد.
درودِ همة بندگان صالح پیشگاه خدا و همة شهیدان راه حق و همة مبارزان و مجاهدان و مدافعان اسلام بر تو ای میزبان قهرمان پیامبر(ص) و ای تلاش‌گر راه خدا، و شیعة مخلص علی(ع) و ای سرکوب‌گرِ مشرکان و منافقان و مقدس‌مآب‌های کوردل!

 

نمایش پی نوشت ها:

[1] . الکنی و الألقاب، ج‌1، ص‌13.
[2] . أعیان الشیعه، ج‌6، ص‌284.
[3] . همان، ج‌6، ص‌284؛ ناسخ التواریخ، ج‌1، ص‌119.
[4] . ر.ک: شرح نهج‌البلاغه (ابن‌أبی‌الحدید)، ج‌7، ص‌39ـ42.
[5] . بحارالأنوار، ج‌32، ص‌315ـ316.
[6] . بحارالأنوار، ج‌38، ص‌38ـ39.
[7] . سفینۀ البحار، ج‌1، ص‌52.
[8] . ناسخ التواریخ، ج‌2، ص‌211ـ212.
[9] . ر.ک: نهج‌البلاغه، خطبه 97.
[10] . سفینۀ البحار، ج‌1، ص‌51؛ الغدیر، ج‌1، ص‌125.
[11] . یعنی سرگذشت گول خوردن ابوموسی ـ نمایندۀ عراق ـ در برابر عمروعاص ـ نمایندة معاویه ـ در ماجرای حَکَمین در «دومۀ الجندل».
[12] . ر.ک: تتمّه المنتهی، ص‌19ـ21؛ بحارالأنوار، ج‌33، ص‌351ـ356.
[13] . أعیان الشیعه، ج‌6، ص‌286.
[14] . سفینۀ البحار، ج‌1، ص‌51.
[15] . أعیان الشیعه، ج‌6، ص‌286.
[16] . بحارالأنوار، ج‌33، ص‌349.
[17] . تفسیر عیاشی، ج‌2، ص‌92ـ93. هشدارهای پیامبر(ص) برای آن بود که مسلمانان، ظاهربین نباشند و گول مقدس‌مآب‌های کج‌فهم را نخورند.
[18] . از این جهت به آن‌ها «مارقین» گویند، زیرا «مارق» به همین معناست.
[19] . بحارالأنوار، ج‌21، ص‌173ـ174؛ کشف الغمه، ج‌1، ص‌301.
[20] . همان، ص‌174.
[21] . همان، ج‌33، ص‌388.
[22] . أعیان الشیعه، ج‌6، ص‌286. مطابق روایات دیگر، حضرت علی(ع) حرقوص را کشت؛ ر.ک: ناسخ التواریخ، ج‌4، ص‌19.
[23] . بحارالأنوار، ج‌33، ص‌352؛ علی و فرزندانش (دکتر طه حسین)، ص‌123.
[24] . أعیان الشیعه، ج‌6، ص‌286ـ287.
[25] . بحارالأنوار، ج‌33، ص‌39؛ نهج‌البلاغه، خطبۀ 182.
[26] . أعیان الشیعه، ج‌6، ص‌285.
[27] . همان، ص‌286.
[28] . همان.
[29] . أعیان الشیعه، ج‌6، ص‌286.
[30] . همان، ص‌287.
[31] . همان.
[32] . بهجۀ الآمال، ج‌4، ص‌7.
[33] . بحارالأنوار، ج‌73، ص‌296ـ297.
[34] . الغدیر، ج‌9، ص‌125.
[35] . همان.
[36] . بحارالأنوار، ج‌22، ص‌113.


برگرفته از کتاب: زندگی پرافتخار ابوایوب و ابودجانه انصاری، دو الگوی مقاومت؛ نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی؛ انتشارات آستان قدس رضوی

بیشتر بخوانیم:
ابوایوب انصاری؛ میزبان مهربان پیامبر اسلام (ص)
ابوایوب، از شیعیان تراز اول علی (ع)



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.