ای مهربان، چراغ بیاور!

هرگاه به قبرستانی می­رویم، مدتی را به خواندن سنگ‌­نوشته­‌ها مشغول می­شویم؛ انگار وارد گالری یا موزه‌ای شدیم؛ موزه­‌ای که تأثیرگذاری­‌اش خیلی بیش­تر از موزه­‌های معمولی است.
چهارشنبه، 6 تير 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ای مهربان، چراغ بیاور!
سنگ نوشته هایی به اندازه‌ی درس‌های طول عمر
 
چکیده
هرگاه به قبرستانی می­رویم، مدتی را به خواندن سنگ‌­نوشته­‌ها مشغول می­شویم؛ انگار وارد گالری یا موزه‌ای شدیم؛ موزه­‌ای که تأثیرگذاری­‌اش خیلی بیش­تر از موزه­‌های معمولی است. سبک می­شویم و با یک تصمیم به خانه برمی‌گردیم؛ با خودمان عهد می­بندیم حالا که سرنوشت­مان این است و عاقبت جای­مان همان دو متر خاکی است که از قدیم ضرب­‌المثلش کرده­‌اند، فریب دنیا را نخوریم و با دیگران مهربان­تر باشیم. هرچه هست، تجربه­‌ی جالبی است.

تعداد کلمات 1471/ تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
ای مهربان، چراغ بیاور!
رامین باباگل­زاده

سنت جمله ­نویسی بر مزار در ایران بیش­تر متعلق به مشاهیر است و افراد عادی کم­تر به فکر گذاشتن جمله‌ی یادگاری بر قبر خود برای بازدیدکنندگان از مزارشان هستند؛ اما در مغرب­زمین این جملات که یا وصیت خود درگذشته یا سلیقه و انتخاب دوستان و خانواده­ی او بر سنگ حک می­شود، برای همه مرسوم است .و حتی نوشتن چنین جملات به خودی خود، یک «نوع ادبی» محسوب می­شود و علی­رغم انتظار ما اصلاً در قید و بند جدی و حکیمانه بودن هم نیست، بلکه گاهی افراد بر سنگ مزارشان جملاتی طنز هم می­نویسند. یکی از مشهورترین جملات طنز روی گورها این است: «این­جا من(نام فرد) آرمیده­ام، ببخشید که نمی­توانم جلوی پای­تان بلند شوم!» یا: «من که گفته بودم مریضم!»
اگر این نوشته، چیزی فراتر از اطلاعات تاریخی و شناسنامه­ای صاحب قبر باشد و مثلاً جمله­ای خردمندانه، نکته­ای نغز یا شعری باشد، آن نوشته را «اپیتاف» می­گویند. در ادامه، به چند نمونه از سنگ­نوشته­های قبور مشاهیر ایران و جهان که به نوعی، چکیده­ و عصاره­ی زندگی آن­هاست، اشاره می­شود.

 

سنگ‌­نوشته‌­های بزرگان ایران:

نسیم­آسا ازین صحرا گذشتیم
سبک­رفتار و بی­پروا گذشتیم
به پای کوشش از دیروز و امروز
گذر کردیم و از فردا گذشتیم
کنون در کوی ناپیدا خرامیم
چو از این صورت پیدا گذشتیم
«رشید» از ما مجو نام و نشانی
که از سرمنزل عنقا گذشتیم (رشید یاسمی، شاعر)
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
 
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم (رضا سیدحسینی، نویسنده­ و مترجم)

الا ای رهگذر، کز راه یاری
قدم بر تربت ما، می­گذاری
در این­جا، شاعری غمناک خفته است
رهی، در سینه­ی این خاک خفته است
فروخفته چو گل، با سینه­ی چاک
فروزان آتشی، در سینه­ی خاک
بنه مرهم ز اشکی داغ ما را
بزن آبی بر این آتش خدا را
به شب­ها، شمع بزم­افروز بودیم
که از روشن­دلی، چون روز بودیم
کنون شمع مزاری نیست ما را
چراغ شام تاری نیست ما را
سراغی کن ز جان دردناکی
برافکن پرتوی، بر تیره خاکی
 
ز سوز سینه، با ما همرهی کن
چو بینی عاشقی، یاد رهی کن(رهی معیری)
 
بی­تو ای بود و نبودم عمر یک لحظه بسن
پهنه­ی وسیع عالم بی­تو بی مه قفسن(ناصر عبداللهی(خواننده)؛ از سروده­های خود ناصر عبداللهی)
خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم
من آن نیم که به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق «عشقی» ای وطن، ای عشق پاک ما
ای آن­که ذکر عشق تو شام و سحر کنم (میرزاده عشقی)
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می‌جویی
سبزه‌ها را دریاب با درختان بنشین (فریدون مشیری)
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می‌زنم
اگر به خانه­ی من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه­ی خوش­بخت بنگرم (فروغ فرخزاد)
ای نکویان که در این دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین­سخنم
مدفن عشق جهان است این­جا
یک جهان عشق نهان­ است این­جا
آنچه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طرب و مستی بود
عاشقی بوده به دنیا فن من
مدفن عشق بود مدفن من
هرکه را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زنده­ی من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات
تا مرا روح و روان در تن بود
شوق دیدار شما در من بود
بعد چون رخت ز دنیا بستم
باز در راه شما بنشستم
گرچه امروز به خاکم مأواست
چشم من باز به دنبال شماست
بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی
گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید (ایرج­میرزا)
... و می­بخشم به پرندگان
رنگ­ها، کاشی­ها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویده­اند
غار و قندیل­های آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصل­هایی که می­آیند
بعد از من (بیژن نجدی، شاعر و داستان­نویس)
ای انسان! هر که باشی و از هر جا که بیایی
می­دانم خواهی آمد
من کوروشم که برای پارسی­ها این دولت وسیع را بنا نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده، رشک مبر! (کوروش کبیر)
سکوت، سرشار از ناگفته­هاست. (بابک بیات)
بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود (حافظ)
قلبم، پرجمعیت­ترین شهر دنیاست. (پرویز شاپور، نویسنده­)
ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی (منوچهر نوذری)
بر من ببخشایید، اگرچه خیلی دیر، خیلی دور
ولی احساس می­کنم رسیده­ام، شاید!
به شما، به ما... به او... (خسرو شکیبایی)
مرا ببوس
که می‌روم به سوی سرنوشت. (حسن گل­نراقی، خواننده)
خورشید جاودانه می‌درخشد بر مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود می‌نهیم و غروب می‌کنیم هر پسین (حسین پناهی)
دریا طوفانی می­شود،
آرام می­گیرد،
اما هرگز نمی­میرد (پوپک گلدره)
عمری گذراندیم به کام دگران
القصه وطن را به دو چشم نگران
ما در تشویش و خلق در خواب گران
رفتیم و سپردیم هنگامه دگران (ملک­الشعرا بهار)

از ما که در تمام شب عمر
در جست­وجوی نور سحر پرسه می­زنیم
از ما به مهربانی یاد آرید. (حمید مصدق، شاعر)

آیین چراغ، خاموشی نیست. (علی حاتمی، کارگردان)
مرا به نام کوچکم صدا بزن. (عمران صلاحی، شاعر و طنزپرداز)
ردپای اشک­هایم را بگیر
تا بدانی خانه­ی عاشق کجاست. (پرویز یاحقی، آهنگساز)
زندگی زنگ تفریحی است، مابین ازلیت و ابدیت. (منوچهر احترامی، نویسنده­)
نام من عشق است، آیا می‌‏شناسیدم؟ (حسین منزوی)
سنگ­نوشته­های بزرگان جهان:
هرکس از این مزار پاس­داری کند، خداوند نگه­دارش باد! نفرین بر هر کس که استخوان‌هایم را جابه‌جا کند! (ویلیام شکسپیر، نویسنده)
در میان شعله‌های سرکش آتش نیز نیلوفری طلایی می‌تواند رشد کند. (سیلویا پلات، نویسنده)
این‌جا کسی آرمیده که نامش روی آب نوشته شده بود. (جان­کیتس، نویسنده)
و بدین ترتیب، نشسته در قایقی، خلاف جریان آب پارو می‌زنیم و بی‌وقفه به سوی گذشته رانده می‌شویم. (اف. اسکات فیتز جرالد، نویسنده)
خواسته‌هایم در جدال با دنیا بود. (رابرت فراست، نویسنده)
خاکسترم را ببخشید. (دوروتی پاکر، نویسنده؛ بعد از مرگ جنازه‌ی دوروتی پارکر را سوزاندند و این جمله که خودش انتخاب کرده بود، بر سنگ مزارش نوشته شد.)
کارگران زمین همه متحد شوید. فلاسفه تنها جهان را با راه­های متعدد تفسیر می­کنند، اما مهم آن است که جهان را تغییر دهید. (کارل ماکس، فیلسوف)
پرواز
کلاغ، دیگر هرگز نگفت. (ادگار آلن­پو، نویسنده و شاعر. مشهورترین شعر او «کلاغ» نام داشت که کلمه­ای مدام در آخر هر بند آن تکرار می­شد: «دیگر هرگز».)
فراخوانده شوی یا نشوی، خدا هست. (کارل گوستاو یونگ، روان­شناس)
من این­جا در یک صحنه­ام. (آلفرد هیچکاک، کارگردان)
بایست خورشید، حرکت نکن. (کوپرنیک، فیزیک­دان)
فراخوانده شد.(امیلی دیکنسون، شاعر)
سنگی است که بنا نمی­خواست. (جک لندن، نویسنده)
«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا»؛ مردم خوابند و وقتی می­میرند بیدار خواهند شد. (آنه ماری شیمل، مستشرق آلمانی. روی سنگ قبر ماری شیمل با خط زیبای نستعلیق این کلام نورانی امیر­المؤمنین(ع) نقش بسته است.)
اکنون گور او را بس است، آن­که جهان او را کافی نبود. (اسکندر مقدونی)
طبیعت و قوانین طبیعت در تاریکی نهان بود
خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید...
و همه روشن شد. (نیوتن؛ این جمله را الکساندر پوپ، شاعر انگلیسی، برای قبر او نوشت.)
۳/۱۴۱۵۶۲۳۵۳۵۸۹۷۹۳۲۳۸۴۶۲۶۳۳۸۶۲۲۷۹۰۸۸ ؛ (لودولف کولن، ریاضی­دان و تحلیل­گر عدد پی «л»)
بهترین­ها هنوز در راهند. انسان­های بزرگ واقعاً بزرگند. (فرانک سیناترا، بازیگر و خواننده)
در برابرت خود را پر می­کنم
از فرار نکردن و مصالحه نکردن
ای مرگ! (ویرجینیا وولف، نویسنده)
من برای ملاقات با خالقم آماده­ام؛ اما این­که خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد، چیز دیگری است. (وینستون چرچیل، نخست­وزیر انگلیس در جنگ جهانی)
همیشه راست­گو باش، گرچه مانند شمشیر برّنده باشد. (کان دایل، خالق شرلوک هلمز)
آن هنگام که جوان بودم و فارغ از همه چیز، در سر آرزوی تغییر دنیا را می­پروراندم. بزرگ­تر و خردمندتر که شدم، دریافتم جهان تغییرناپذیر است. پس افق اندیشه­هایم را محدودتر کردم و بر آن شدم تا تنها کشورم را تغییر دهم، اما این هم عملی نبود. پس از سال­ها زندگی و تجربه­ی آخرین تلاش نومیدانه خود را صرف تغییر خانواده­ام کردم، اما افسوس آن­ها نیز که نزدیک­ترین کسان من بودند، تغییر نکردند. اکنون که در بستر مرگ آرمیده­ام ، ناگاه حقیقتی را یافتم. اگر تنها خودم را تغییر داده بودم، نمونه­ای می­شدم برای اعضای خانواده­ام تا آن­ها نیز خود را تغییر دهند. با انگیزه و تشویق آن­ها چه بسا کشورم اندکی اصلاح می­شد و شاید می­توانستم دنیا را هم تغییر بدهم. (سنگ قبر یک کشیش)



 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.