سنگ نوشته هایی به اندازهی درسهای طول عمر
چکیده
هرگاه به قبرستانی میرویم، مدتی را به خواندن سنگنوشتهها مشغول میشویم؛ انگار وارد گالری یا موزهای شدیم؛ موزهای که تأثیرگذاریاش خیلی بیشتر از موزههای معمولی است. سبک میشویم و با یک تصمیم به خانه برمیگردیم؛ با خودمان عهد میبندیم حالا که سرنوشتمان این است و عاقبت جایمان همان دو متر خاکی است که از قدیم ضربالمثلش کردهاند، فریب دنیا را نخوریم و با دیگران مهربانتر باشیم. هرچه هست، تجربهی جالبی است.
تعداد کلمات 1471/ تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
هرگاه به قبرستانی میرویم، مدتی را به خواندن سنگنوشتهها مشغول میشویم؛ انگار وارد گالری یا موزهای شدیم؛ موزهای که تأثیرگذاریاش خیلی بیشتر از موزههای معمولی است. سبک میشویم و با یک تصمیم به خانه برمیگردیم؛ با خودمان عهد میبندیم حالا که سرنوشتمان این است و عاقبت جایمان همان دو متر خاکی است که از قدیم ضربالمثلش کردهاند، فریب دنیا را نخوریم و با دیگران مهربانتر باشیم. هرچه هست، تجربهی جالبی است.
تعداد کلمات 1471/ تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
رامین باباگلزاده
سنت جمله نویسی بر مزار در ایران بیشتر متعلق به مشاهیر است و افراد عادی کمتر به فکر گذاشتن جملهی یادگاری بر قبر خود برای بازدیدکنندگان از مزارشان هستند؛ اما در مغربزمین این جملات که یا وصیت خود درگذشته یا سلیقه و انتخاب دوستان و خانوادهی او بر سنگ حک میشود، برای همه مرسوم است .و حتی نوشتن چنین جملات به خودی خود، یک «نوع ادبی» محسوب میشود و علیرغم انتظار ما اصلاً در قید و بند جدی و حکیمانه بودن هم نیست، بلکه گاهی افراد بر سنگ مزارشان جملاتی طنز هم مینویسند. یکی از مشهورترین جملات طنز روی گورها این است: «اینجا من(نام فرد) آرمیدهام، ببخشید که نمیتوانم جلوی پایتان بلند شوم!» یا: «من که گفته بودم مریضم!»
اگر این نوشته، چیزی فراتر از اطلاعات تاریخی و شناسنامهای صاحب قبر باشد و مثلاً جملهای خردمندانه، نکتهای نغز یا شعری باشد، آن نوشته را «اپیتاف» میگویند. در ادامه، به چند نمونه از سنگنوشتههای قبور مشاهیر ایران و جهان که به نوعی، چکیده و عصارهی زندگی آنهاست، اشاره میشود.
سنگنوشتههای بزرگان ایران:
نسیمآسا ازین صحرا گذشتیم
سبکرفتار و بیپروا گذشتیم
به پای کوشش از دیروز و امروز
گذر کردیم و از فردا گذشتیم
کنون در کوی ناپیدا خرامیم
چو از این صورت پیدا گذشتیم
«رشید» از ما مجو نام و نشانی
که از سرمنزل عنقا گذشتیم (رشید یاسمی، شاعر)
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم (رضا سیدحسینی، نویسنده و مترجم)
الا ای رهگذر، کز راه یاری
قدم بر تربت ما، میگذاری
در اینجا، شاعری غمناک خفته است
رهی، در سینهی این خاک خفته است
فروخفته چو گل، با سینهی چاک
فروزان آتشی، در سینهی خاک
بنه مرهم ز اشکی داغ ما را
بزن آبی بر این آتش خدا را
به شبها، شمع بزمافروز بودیم
که از روشندلی، چون روز بودیم
کنون شمع مزاری نیست ما را
چراغ شام تاری نیست ما را
سراغی کن ز جان دردناکی
برافکن پرتوی، بر تیره خاکی
ز سوز سینه، با ما همرهی کن
چو بینی عاشقی، یاد رهی کن(رهی معیری)
بیتو ای بود و نبودم عمر یک لحظه بسن
پهنهی وسیع عالم بیتو بی مه قفسن(ناصر عبداللهی(خواننده)؛ از سرودههای خود ناصر عبداللهی)
خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم
من آن نیم که به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق «عشقی» ای وطن، ای عشق پاک ما
ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم (میرزاده عشقی)
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا میجویی
سبزهها را دریاب با درختان بنشین (فریدون مشیری)
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانهی من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم (فروغ فرخزاد)
ای نکویان که در این دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرینسخنم
مدفن عشق جهان است اینجا
یک جهان عشق نهان است اینجا
آنچه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طرب و مستی بود
عاشقی بوده به دنیا فن من
مدفن عشق بود مدفن من
هرکه را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زندهی من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات
تا مرا روح و روان در تن بود
شوق دیدار شما در من بود
بعد چون رخت ز دنیا بستم
باز در راه شما بنشستم
گرچه امروز به خاکم مأواست
چشم من باز به دنبال شماست
بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی
گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید (ایرجمیرزا)
... و میبخشم به پرندگان
رنگها، کاشیها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویدهاند
غار و قندیلهای آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصلهایی که میآیند
بعد از من (بیژن نجدی، شاعر و داستاننویس)
ای انسان! هر که باشی و از هر جا که بیایی
میدانم خواهی آمد
من کوروشم که برای پارسیها این دولت وسیع را بنا نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده، رشک مبر! (کوروش کبیر)
سکوت، سرشار از ناگفتههاست. (بابک بیات)
بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود (حافظ)
قلبم، پرجمعیتترین شهر دنیاست. (پرویز شاپور، نویسنده)
ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی (منوچهر نوذری)
بر من ببخشایید، اگرچه خیلی دیر، خیلی دور
ولی احساس میکنم رسیدهام، شاید!
به شما، به ما... به او... (خسرو شکیبایی)
مرا ببوس
که میروم به سوی سرنوشت. (حسن گلنراقی، خواننده)
خورشید جاودانه میدرخشد بر مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین (حسین پناهی)
دریا طوفانی میشود،
آرام میگیرد،
اما هرگز نمیمیرد (پوپک گلدره)
عمری گذراندیم به کام دگران
القصه وطن را به دو چشم نگران
ما در تشویش و خلق در خواب گران
رفتیم و سپردیم هنگامه دگران (ملکالشعرا بهار)
از ما که در تمام شب عمر
در جستوجوی نور سحر پرسه میزنیم
از ما به مهربانی یاد آرید. (حمید مصدق، شاعر)
آیین چراغ، خاموشی نیست. (علی حاتمی، کارگردان)
مرا به نام کوچکم صدا بزن. (عمران صلاحی، شاعر و طنزپرداز)
ردپای اشکهایم را بگیر
تا بدانی خانهی عاشق کجاست. (پرویز یاحقی، آهنگساز)
زندگی زنگ تفریحی است، مابین ازلیت و ابدیت. (منوچهر احترامی، نویسنده)
نام من عشق است، آیا میشناسیدم؟ (حسین منزوی)
سنگنوشتههای بزرگان جهان:
هرکس از این مزار پاسداری کند، خداوند نگهدارش باد! نفرین بر هر کس که استخوانهایم را جابهجا کند! (ویلیام شکسپیر، نویسنده)
در میان شعلههای سرکش آتش نیز نیلوفری طلایی میتواند رشد کند. (سیلویا پلات، نویسنده)
اینجا کسی آرمیده که نامش روی آب نوشته شده بود. (جانکیتس، نویسنده)
و بدین ترتیب، نشسته در قایقی، خلاف جریان آب پارو میزنیم و بیوقفه به سوی گذشته رانده میشویم. (اف. اسکات فیتز جرالد، نویسنده)
خواستههایم در جدال با دنیا بود. (رابرت فراست، نویسنده)
خاکسترم را ببخشید. (دوروتی پاکر، نویسنده؛ بعد از مرگ جنازهی دوروتی پارکر را سوزاندند و این جمله که خودش انتخاب کرده بود، بر سنگ مزارش نوشته شد.)
کارگران زمین همه متحد شوید. فلاسفه تنها جهان را با راههای متعدد تفسیر میکنند، اما مهم آن است که جهان را تغییر دهید. (کارل ماکس، فیلسوف)
پرواز
کلاغ، دیگر هرگز نگفت. (ادگار آلنپو، نویسنده و شاعر. مشهورترین شعر او «کلاغ» نام داشت که کلمهای مدام در آخر هر بند آن تکرار میشد: «دیگر هرگز».)
فراخوانده شوی یا نشوی، خدا هست. (کارل گوستاو یونگ، روانشناس)
من اینجا در یک صحنهام. (آلفرد هیچکاک، کارگردان)
بایست خورشید، حرکت نکن. (کوپرنیک، فیزیکدان)
فراخوانده شد.(امیلی دیکنسون، شاعر)
سنگی است که بنا نمیخواست. (جک لندن، نویسنده)
«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا»؛ مردم خوابند و وقتی میمیرند بیدار خواهند شد. (آنه ماری شیمل، مستشرق آلمانی. روی سنگ قبر ماری شیمل با خط زیبای نستعلیق این کلام نورانی امیرالمؤمنین(ع) نقش بسته است.)
اکنون گور او را بس است، آنکه جهان او را کافی نبود. (اسکندر مقدونی)
طبیعت و قوانین طبیعت در تاریکی نهان بود
خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید...
و همه روشن شد. (نیوتن؛ این جمله را الکساندر پوپ، شاعر انگلیسی، برای قبر او نوشت.)
۳/۱۴۱۵۶۲۳۵۳۵۸۹۷۹۳۲۳۸۴۶۲۶۳۳۸۶۲۲۷۹۰۸۸ ؛ (لودولف کولن، ریاضیدان و تحلیلگر عدد پی «л»)
بهترینها هنوز در راهند. انسانهای بزرگ واقعاً بزرگند. (فرانک سیناترا، بازیگر و خواننده)
در برابرت خود را پر میکنم
از فرار نکردن و مصالحه نکردن
ای مرگ! (ویرجینیا وولف، نویسنده)
من برای ملاقات با خالقم آمادهام؛ اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد، چیز دیگری است. (وینستون چرچیل، نخستوزیر انگلیس در جنگ جهانی)
همیشه راستگو باش، گرچه مانند شمشیر برّنده باشد. (کان دایل، خالق شرلوک هلمز)
آن هنگام که جوان بودم و فارغ از همه چیز، در سر آرزوی تغییر دنیا را میپروراندم. بزرگتر و خردمندتر که شدم، دریافتم جهان تغییرناپذیر است. پس افق اندیشههایم را محدودتر کردم و بر آن شدم تا تنها کشورم را تغییر دهم، اما این هم عملی نبود. پس از سالها زندگی و تجربهی آخرین تلاش نومیدانه خود را صرف تغییر خانوادهام کردم، اما افسوس آنها نیز که نزدیکترین کسان من بودند، تغییر نکردند. اکنون که در بستر مرگ آرمیدهام ، ناگاه حقیقتی را یافتم. اگر تنها خودم را تغییر داده بودم، نمونهای میشدم برای اعضای خانوادهام تا آنها نیز خود را تغییر دهند. با انگیزه و تشویق آنها چه بسا کشورم اندکی اصلاح میشد و شاید میتوانستم دنیا را هم تغییر بدهم. (سنگ قبر یک کشیش)
سبکرفتار و بیپروا گذشتیم
به پای کوشش از دیروز و امروز
گذر کردیم و از فردا گذشتیم
کنون در کوی ناپیدا خرامیم
چو از این صورت پیدا گذشتیم
«رشید» از ما مجو نام و نشانی
که از سرمنزل عنقا گذشتیم (رشید یاسمی، شاعر)
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم (رضا سیدحسینی، نویسنده و مترجم)
الا ای رهگذر، کز راه یاری
قدم بر تربت ما، میگذاری
در اینجا، شاعری غمناک خفته است
رهی، در سینهی این خاک خفته است
فروخفته چو گل، با سینهی چاک
فروزان آتشی، در سینهی خاک
بنه مرهم ز اشکی داغ ما را
بزن آبی بر این آتش خدا را
به شبها، شمع بزمافروز بودیم
که از روشندلی، چون روز بودیم
کنون شمع مزاری نیست ما را
چراغ شام تاری نیست ما را
سراغی کن ز جان دردناکی
برافکن پرتوی، بر تیره خاکی
ز سوز سینه، با ما همرهی کن
چو بینی عاشقی، یاد رهی کن(رهی معیری)
بیتو ای بود و نبودم عمر یک لحظه بسن
پهنهی وسیع عالم بیتو بی مه قفسن(ناصر عبداللهی(خواننده)؛ از سرودههای خود ناصر عبداللهی)
خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم
من آن نیم که به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق «عشقی» ای وطن، ای عشق پاک ما
ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم (میرزاده عشقی)
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا میجویی
سبزهها را دریاب با درختان بنشین (فریدون مشیری)
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانهی من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم (فروغ فرخزاد)
ای نکویان که در این دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرینسخنم
مدفن عشق جهان است اینجا
یک جهان عشق نهان است اینجا
آنچه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طرب و مستی بود
عاشقی بوده به دنیا فن من
مدفن عشق بود مدفن من
هرکه را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زندهی من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات
تا مرا روح و روان در تن بود
شوق دیدار شما در من بود
بعد چون رخت ز دنیا بستم
باز در راه شما بنشستم
گرچه امروز به خاکم مأواست
چشم من باز به دنبال شماست
بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی
گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید (ایرجمیرزا)
... و میبخشم به پرندگان
رنگها، کاشیها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویدهاند
غار و قندیلهای آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصلهایی که میآیند
بعد از من (بیژن نجدی، شاعر و داستاننویس)
ای انسان! هر که باشی و از هر جا که بیایی
میدانم خواهی آمد
من کوروشم که برای پارسیها این دولت وسیع را بنا نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده، رشک مبر! (کوروش کبیر)
سکوت، سرشار از ناگفتههاست. (بابک بیات)
بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود (حافظ)
قلبم، پرجمعیتترین شهر دنیاست. (پرویز شاپور، نویسنده)
ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی (منوچهر نوذری)
بر من ببخشایید، اگرچه خیلی دیر، خیلی دور
ولی احساس میکنم رسیدهام، شاید!
به شما، به ما... به او... (خسرو شکیبایی)
مرا ببوس
که میروم به سوی سرنوشت. (حسن گلنراقی، خواننده)
خورشید جاودانه میدرخشد بر مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود مینهیم و غروب میکنیم هر پسین (حسین پناهی)
دریا طوفانی میشود،
آرام میگیرد،
اما هرگز نمیمیرد (پوپک گلدره)
عمری گذراندیم به کام دگران
القصه وطن را به دو چشم نگران
ما در تشویش و خلق در خواب گران
رفتیم و سپردیم هنگامه دگران (ملکالشعرا بهار)
از ما که در تمام شب عمر
در جستوجوی نور سحر پرسه میزنیم
از ما به مهربانی یاد آرید. (حمید مصدق، شاعر)
آیین چراغ، خاموشی نیست. (علی حاتمی، کارگردان)
مرا به نام کوچکم صدا بزن. (عمران صلاحی، شاعر و طنزپرداز)
ردپای اشکهایم را بگیر
تا بدانی خانهی عاشق کجاست. (پرویز یاحقی، آهنگساز)
زندگی زنگ تفریحی است، مابین ازلیت و ابدیت. (منوچهر احترامی، نویسنده)
نام من عشق است، آیا میشناسیدم؟ (حسین منزوی)
سنگنوشتههای بزرگان جهان:
هرکس از این مزار پاسداری کند، خداوند نگهدارش باد! نفرین بر هر کس که استخوانهایم را جابهجا کند! (ویلیام شکسپیر، نویسنده)
در میان شعلههای سرکش آتش نیز نیلوفری طلایی میتواند رشد کند. (سیلویا پلات، نویسنده)
اینجا کسی آرمیده که نامش روی آب نوشته شده بود. (جانکیتس، نویسنده)
و بدین ترتیب، نشسته در قایقی، خلاف جریان آب پارو میزنیم و بیوقفه به سوی گذشته رانده میشویم. (اف. اسکات فیتز جرالد، نویسنده)
خواستههایم در جدال با دنیا بود. (رابرت فراست، نویسنده)
خاکسترم را ببخشید. (دوروتی پاکر، نویسنده؛ بعد از مرگ جنازهی دوروتی پارکر را سوزاندند و این جمله که خودش انتخاب کرده بود، بر سنگ مزارش نوشته شد.)
کارگران زمین همه متحد شوید. فلاسفه تنها جهان را با راههای متعدد تفسیر میکنند، اما مهم آن است که جهان را تغییر دهید. (کارل ماکس، فیلسوف)
پرواز
کلاغ، دیگر هرگز نگفت. (ادگار آلنپو، نویسنده و شاعر. مشهورترین شعر او «کلاغ» نام داشت که کلمهای مدام در آخر هر بند آن تکرار میشد: «دیگر هرگز».)
فراخوانده شوی یا نشوی، خدا هست. (کارل گوستاو یونگ، روانشناس)
من اینجا در یک صحنهام. (آلفرد هیچکاک، کارگردان)
بایست خورشید، حرکت نکن. (کوپرنیک، فیزیکدان)
فراخوانده شد.(امیلی دیکنسون، شاعر)
سنگی است که بنا نمیخواست. (جک لندن، نویسنده)
«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا»؛ مردم خوابند و وقتی میمیرند بیدار خواهند شد. (آنه ماری شیمل، مستشرق آلمانی. روی سنگ قبر ماری شیمل با خط زیبای نستعلیق این کلام نورانی امیرالمؤمنین(ع) نقش بسته است.)
اکنون گور او را بس است، آنکه جهان او را کافی نبود. (اسکندر مقدونی)
طبیعت و قوانین طبیعت در تاریکی نهان بود
خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید...
و همه روشن شد. (نیوتن؛ این جمله را الکساندر پوپ، شاعر انگلیسی، برای قبر او نوشت.)
۳/۱۴۱۵۶۲۳۵۳۵۸۹۷۹۳۲۳۸۴۶۲۶۳۳۸۶۲۲۷۹۰۸۸ ؛ (لودولف کولن، ریاضیدان و تحلیلگر عدد پی «л»)
بهترینها هنوز در راهند. انسانهای بزرگ واقعاً بزرگند. (فرانک سیناترا، بازیگر و خواننده)
در برابرت خود را پر میکنم
از فرار نکردن و مصالحه نکردن
ای مرگ! (ویرجینیا وولف، نویسنده)
من برای ملاقات با خالقم آمادهام؛ اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد، چیز دیگری است. (وینستون چرچیل، نخستوزیر انگلیس در جنگ جهانی)
همیشه راستگو باش، گرچه مانند شمشیر برّنده باشد. (کان دایل، خالق شرلوک هلمز)
آن هنگام که جوان بودم و فارغ از همه چیز، در سر آرزوی تغییر دنیا را میپروراندم. بزرگتر و خردمندتر که شدم، دریافتم جهان تغییرناپذیر است. پس افق اندیشههایم را محدودتر کردم و بر آن شدم تا تنها کشورم را تغییر دهم، اما این هم عملی نبود. پس از سالها زندگی و تجربهی آخرین تلاش نومیدانه خود را صرف تغییر خانوادهام کردم، اما افسوس آنها نیز که نزدیکترین کسان من بودند، تغییر نکردند. اکنون که در بستر مرگ آرمیدهام ، ناگاه حقیقتی را یافتم. اگر تنها خودم را تغییر داده بودم، نمونهای میشدم برای اعضای خانوادهام تا آنها نیز خود را تغییر دهند. با انگیزه و تشویق آنها چه بسا کشورم اندکی اصلاح میشد و شاید میتوانستم دنیا را هم تغییر بدهم. (سنگ قبر یک کشیش)