نظریه دکتر گلشنی و پاسخ دکتر استنمارک
چکیده
جایگاه اصلی مبحث دینی و سکولار بودن علوم، در علوم انسانی است که دکتر گلشنی چندان بدان نپرداخته و حکم علم دینی در طبیعات را به علوم انسانی سرایت داده است. این مقدار در دینی سازی علوم انسانی کفایت نمیکند. قصه علوم انسانی با علوم طبیعی تفاوت بنیادین دارد. علوم انسانی غربی مبتنی بر پارادایم فلسفی، انسان شناختی و روش شناختی است که به صورت اساسی، بر تار و پود نظریه ای توصیفی و توصیه ای علوم انسانی تأثیر گذارند. نگارنده، این ادعا را در تبیین نظریه برگزیده مدلل خواهد کرد ... .
تعداد کلمات 231/ تخمین زمان مطالعه 2 دقیقه
جایگاه اصلی مبحث دینی و سکولار بودن علوم، در علوم انسانی است که دکتر گلشنی چندان بدان نپرداخته و حکم علم دینی در طبیعات را به علوم انسانی سرایت داده است. این مقدار در دینی سازی علوم انسانی کفایت نمیکند. قصه علوم انسانی با علوم طبیعی تفاوت بنیادین دارد. علوم انسانی غربی مبتنی بر پارادایم فلسفی، انسان شناختی و روش شناختی است که به صورت اساسی، بر تار و پود نظریه ای توصیفی و توصیه ای علوم انسانی تأثیر گذارند. نگارنده، این ادعا را در تبیین نظریه برگزیده مدلل خواهد کرد ... .
تعداد کلمات 231/ تخمین زمان مطالعه 2 دقیقه
دیدگاه نقش پیشفرضهای متافیزیکی بر علوم تجربی دکتر گلشنی، به سبب آشنایی وی با فلسفه و دانش مدرن، در بردارنده امتیازات و ترجیحات متعددی نسبت به دیدگاههای دیگران است؛ ولی جویندگان علم، نباید کاستیهای این دیدگاه را با وجود ویژگیهای ممتازش نادیده بگیرند. پارهای از کاستیهای این نظریه به شرح ذیل بیان میگردد:
مایکل استنمارک، استاد فلسفه دین دانشگاه اوپسلای سوئد، در کتاب چگونه علم و دین را مربوط کنیم؟ و در مقالهای در نشریه «علم و الهیات» مارس ۲۰۰۵، نظریه علم دینی دکتر گلشنی، فیزیکدان ایرانی و آلوین پلانتینگا، فیلسوف معاصر آمریکایی را به نقد کشانده است. دکتر گلشنی از نظر استنمارک، طرفدار «علم دارای تعصب» در مقابل نظریه «علم بی طرف» است. استنمارک معتقد است: ایدئولوژی و دین در علم بیطرف بهعنوان پیش فرض قرار نمیگیرد، ولی چنین پیش فرضی در علم دارای تعصب، همچون علم دینی، علم سکولار، علم فمینیستی و مانند آنها مطرح است. پیشفرضهای علم دینی عبارتاند از : پذیرش وجود خدا، نظم اخلاقی و هدفمندی جهان، پذیرش راههای دیگری غیر از علم برای شناخت جهان. عکس این پیشفرضها، در علم سکولار مطرح میشود. استنمارک، تأثیر ایدئولوژیها و ارزشها و پیشفرضهای فراعلمی در فعالیت دانشمندان را در سه عرصه بیان مسئله علم، مقام کاربرد علم و مقام ارزیابی و داوری علم، ارزیابی میکند. استنمارک، جلوگیری از نقش دین و ایدئولوژی در مقام طرح مسئله را نهتنها نفی نمیکند، بلکه اجتناب ناپذیر میداند و بر این باور است که علاوه بر کنجکاوی، عوامل متنوعی در طرح مسائل علمی نقش دارند. وی افراط گری دراینباره را مشکلساز میداند که مانع پرداختن جامعه علمی به مسائل دیگر میشود. نقش دین و ایدئولوژی در مقام کاربرد علم نیز آشکار است. جهانبینی دینی، علم را در جهت تأمین رفاه معنوی بشر، نه تخریب حیات او مفید میداند. علم بی طرف معتقد است باید علم در مورد اهداف و کاربردش، بی طرف باشد. کارکردهای منفی علم و فناوری زاییده محیط اجتماعی و ساختار ایدئولوژیک علم- نه ذات و محتوای علم - است. این سخن دکتر استنمارک، شاید در علوم پایه درست باشد، ولی در علوم کاربردی نادرست است. پس تفکیک علم از کاربرد آن در مصادیق گوناگونی از علوم ناممکن است. مرحله سوم، علم در مقام داوری است و اینکه آیا علم بیطرف در این مرحله وجود دارد یا خیر؟ دکتر گلشنی معتقدند: اگر علم تجربی، صرف جمع آوری مشاهدات باشد، دینی و سکولار بودن آن، بیمعناست. گلشنی بر این باور است که جهانبینی دانشمند در ایجاد نظریه و در انتخاب نظریه به او جهت میدهد؛ برای نمونه بسیاری از زیست شناسان از جمله: ریچارد داوکینز معتقد به نقش انتخاب طبیعی در تکامل گونهها هستند و بینیازی از خداوند متعال را نتیجه میگیرند؛ پس دانشمندانی هستند که لازمه علم را انکار غایت برای طبیعت میدانند. استنمارک این مطلب را میپذیرد که فرضیههای برخی از دانشمندان به دلیل هماهنگی با باورها و ارزشهای دینی یا ضد دینی خود پذیرفته شدند؛ ولی این کار را موجه نمیداند. علم به اعتقاد وی باید بهگونهای سامان یابد که کمترین تأثیر را از ایدئولوژیها بپذیرد. دکتر استنمارک باید توجه میکرد که دیدگاه دکتر گلشنی این نیست که نظریههای علمی دانشمندان، بدون تأثیر فرضیات خداپرستانه یا طبیعتگرای خود ناممکن است، بلکه معتقد است چنین کاری بسیار دشوار است. بر این اساس، نظریه علم بی طرف را نباید غیرواقعی دانست. البته استنمارک از دکتر گلشنی شواهد بیشتری بر ضد دیدگاه علم بی طرف میخواهد تا نظریه علم غیر بی طرف جایگاه ویژهای بیابد. دکتر گلشنی نیز از او میخواهد برای اثبات جهانشمولی نظریه علم بی طرف، یک مورد از میان نظریههای بنیادین رایج بیان کند که در بردارنده پیشفرضهای فراعلمی نبوده باشد. مطلب قابل توجه دیگر اینکه: دکتر گلشنی در مقاله «چگونه علم اسلامی را بفهمیم؟»، علم خداپرستانه را در سه سطح نظری بنیادین، نظری میانی و سطح عملی بیان میکند. تأثیر پیشفرضهای فراعلمی در سطح نظری بنیادین، همچون منشأ جهان، آشکار است و علم در سطح نظری میانی، جهان شمول است و سکولار و دینی ندارد. علم در سطح عملی نیز به واسطه تعهدات ارزشی جهت پیدا میکند. این سخن استنمارک که مشکل علم در سطح عملی ناظر به محیط اجتماعی علم - نه محتوای ذاتی آن - است، به اعتقاد دکتر گلشنی نادرست است؛ برای اینکه علم در خلأ تحقق نمییابد و سخن گفتن از علم بدون در نظر گرفتن اهداف و ارزشها، غیرواقع بینانه است. اما درباره توجیه و ارزیابی نظریات علمی، دکتر گلشنی هم به «علم بی طرف» و هم به «علم غیر بی طرف» اعتقاد دارد و «علم غیر بی طرف» را در سطح نظریههای بنیادین و«علم بی طرف» را در سطوح میانی مطرح میکند. توصیه دکتر استنمارک مبنی بر کنار گذاشتن نظریههای علمی متأثر از باورهای الهی و طبیعتگرایی، بهعنوان علم ایدئال خوب است؛ ولی توفیق عملی ندارد. علم بیطرف در سطوح بنیادین علوم، واقع بینانه نیست و تأثیر مفروضات متافیزیکی در این سطوح، اجتناب ناپذیر است.[1]
دکتر گلشنی به خوبی از نقش پیشفرضها در نظریهها سخن گفته، این گونه تأثیر را در قلمرو وسیعی از مقام گردآوری و داوری معرفی کرده است؛ ولی مشخص نکرده است چه نوع پیشفرضهایی در مقام گردآوری و چه نوع پیش فرضهایی در مقام داوری تأثیرگذارند و همچنین معیاری ارائه نکرده که چه میزان از این پیشفرضها، معللانه و چه میزان مدللانه در نظریهها تأثیر میگذارند. اگر تأثیر برخی پیشفرضها، مدللانه باشد، دوام و ضرورت ندارند و این گونه تأثیر تنها نسبت به نظریهپرداز خاصی وجود خواهد داشت و نسبت به دیگران، قابلیت پیشگیری دارد. پیشفرضهای معلل، زاییده عوامل روانشناختی یا جامعهشناختی خاصی است که باید کنار گذاشته شوند و تنها از پیشفرضهای منطقی بهره برد. به عبارت دیگر، پیشفرضهای تأثیرگذار بر جهان دانشمند یا پیشفرضهای جهت دهنده در کاربرد علم، نباید به معنای پذیرش آنها در جهان علم باشد؛ زیرا علم، حقیقت و توافقی بینالاذهانی دارد. اگر مبانی متافیزیکی بخواهد در علم تأثیر بگذارد، باید این تأثیر بینالاذهانی باشد؛ حال، اگر نظریهای بینالاذهانی و تأثیر مبنای متافیزیکی، شخصی باشد، دینی بودن در جهان علم تحقق نمییابد و دینی بودن تنها در جهان عالم شکل گرفته است. به عبارت دیگر، نکته مهم در اینجا آن است که صرف نشان دادن استفاده از عقاید دینی و فلسفی در فعالیت علمی، نمیتواند دلیلی بر مجاز بودن استفاده از آن باشد؛ بنابراین، بحث اصلیتر آن است که آیا دخالت عقاید دینی و فلسفی در فعالیت عملی به نحو مجاز انجام شده است؟ اگر نظریه زمین مرکزی و خورشید گردشی قرون وسطی بر اساس اشرفیت انسان بوده است، فیزیکدانان دوره مدرن هم حق علمی دارند تا بر اساس مبانی و ارزشهای دینی یا سکولار، به نظریههای جدید دست یابند؟ به عبارت دیگر، پرسش ما از دکتر گلشنی این است که آیا گزارش تاریخی از تأثیرگذاری پیشفرضها بر نظریههای بنیادین علم، تأثیرگذاری منطقی را ثابت میکند؟ دکتر گلشنی باید به روش منطقی اثبات کند که علم دینی ضرورت دارد، نه اینکه چون علم سکولار به لحاظ تاریخی تحقق پیدا کرده است. پس علم دینی هم باید تحقق یابد. وی چگونه از توصیف تاریخی به توصیه منطقی دست یافته است؟
مایکل استنمارک، استاد فلسفه دین دانشگاه اوپسلای سوئد، در کتاب چگونه علم و دین را مربوط کنیم؟ و در مقالهای در نشریه «علم و الهیات» مارس ۲۰۰۵، نظریه علم دینی دکتر گلشنی، فیزیکدان ایرانی و آلوین پلانتینگا، فیلسوف معاصر آمریکایی را به نقد کشانده است. دکتر گلشنی از نظر استنمارک، طرفدار «علم دارای تعصب» در مقابل نظریه «علم بی طرف» است. استنمارک معتقد است: ایدئولوژی و دین در علم بیطرف بهعنوان پیش فرض قرار نمیگیرد، ولی چنین پیش فرضی در علم دارای تعصب، همچون علم دینی، علم سکولار، علم فمینیستی و مانند آنها مطرح است. پیشفرضهای علم دینی عبارتاند از : پذیرش وجود خدا، نظم اخلاقی و هدفمندی جهان، پذیرش راههای دیگری غیر از علم برای شناخت جهان. عکس این پیشفرضها، در علم سکولار مطرح میشود. استنمارک، تأثیر ایدئولوژیها و ارزشها و پیشفرضهای فراعلمی در فعالیت دانشمندان را در سه عرصه بیان مسئله علم، مقام کاربرد علم و مقام ارزیابی و داوری علم، ارزیابی میکند. استنمارک، جلوگیری از نقش دین و ایدئولوژی در مقام طرح مسئله را نهتنها نفی نمیکند، بلکه اجتناب ناپذیر میداند و بر این باور است که علاوه بر کنجکاوی، عوامل متنوعی در طرح مسائل علمی نقش دارند. وی افراط گری دراینباره را مشکلساز میداند که مانع پرداختن جامعه علمی به مسائل دیگر میشود. نقش دین و ایدئولوژی در مقام کاربرد علم نیز آشکار است. جهانبینی دینی، علم را در جهت تأمین رفاه معنوی بشر، نه تخریب حیات او مفید میداند. علم بی طرف معتقد است باید علم در مورد اهداف و کاربردش، بی طرف باشد. کارکردهای منفی علم و فناوری زاییده محیط اجتماعی و ساختار ایدئولوژیک علم- نه ذات و محتوای علم - است. این سخن دکتر استنمارک، شاید در علوم پایه درست باشد، ولی در علوم کاربردی نادرست است. پس تفکیک علم از کاربرد آن در مصادیق گوناگونی از علوم ناممکن است. مرحله سوم، علم در مقام داوری است و اینکه آیا علم بیطرف در این مرحله وجود دارد یا خیر؟ دکتر گلشنی معتقدند: اگر علم تجربی، صرف جمع آوری مشاهدات باشد، دینی و سکولار بودن آن، بیمعناست. گلشنی بر این باور است که جهانبینی دانشمند در ایجاد نظریه و در انتخاب نظریه به او جهت میدهد؛ برای نمونه بسیاری از زیست شناسان از جمله: ریچارد داوکینز معتقد به نقش انتخاب طبیعی در تکامل گونهها هستند و بینیازی از خداوند متعال را نتیجه میگیرند؛ پس دانشمندانی هستند که لازمه علم را انکار غایت برای طبیعت میدانند. استنمارک این مطلب را میپذیرد که فرضیههای برخی از دانشمندان به دلیل هماهنگی با باورها و ارزشهای دینی یا ضد دینی خود پذیرفته شدند؛ ولی این کار را موجه نمیداند. علم به اعتقاد وی باید بهگونهای سامان یابد که کمترین تأثیر را از ایدئولوژیها بپذیرد. دکتر استنمارک باید توجه میکرد که دیدگاه دکتر گلشنی این نیست که نظریههای علمی دانشمندان، بدون تأثیر فرضیات خداپرستانه یا طبیعتگرای خود ناممکن است، بلکه معتقد است چنین کاری بسیار دشوار است. بر این اساس، نظریه علم بی طرف را نباید غیرواقعی دانست. البته استنمارک از دکتر گلشنی شواهد بیشتری بر ضد دیدگاه علم بی طرف میخواهد تا نظریه علم غیر بی طرف جایگاه ویژهای بیابد. دکتر گلشنی نیز از او میخواهد برای اثبات جهانشمولی نظریه علم بی طرف، یک مورد از میان نظریههای بنیادین رایج بیان کند که در بردارنده پیشفرضهای فراعلمی نبوده باشد. مطلب قابل توجه دیگر اینکه: دکتر گلشنی در مقاله «چگونه علم اسلامی را بفهمیم؟»، علم خداپرستانه را در سه سطح نظری بنیادین، نظری میانی و سطح عملی بیان میکند. تأثیر پیشفرضهای فراعلمی در سطح نظری بنیادین، همچون منشأ جهان، آشکار است و علم در سطح نظری میانی، جهان شمول است و سکولار و دینی ندارد. علم در سطح عملی نیز به واسطه تعهدات ارزشی جهت پیدا میکند. این سخن استنمارک که مشکل علم در سطح عملی ناظر به محیط اجتماعی علم - نه محتوای ذاتی آن - است، به اعتقاد دکتر گلشنی نادرست است؛ برای اینکه علم در خلأ تحقق نمییابد و سخن گفتن از علم بدون در نظر گرفتن اهداف و ارزشها، غیرواقع بینانه است. اما درباره توجیه و ارزیابی نظریات علمی، دکتر گلشنی هم به «علم بی طرف» و هم به «علم غیر بی طرف» اعتقاد دارد و «علم غیر بی طرف» را در سطح نظریههای بنیادین و«علم بی طرف» را در سطوح میانی مطرح میکند. توصیه دکتر استنمارک مبنی بر کنار گذاشتن نظریههای علمی متأثر از باورهای الهی و طبیعتگرایی، بهعنوان علم ایدئال خوب است؛ ولی توفیق عملی ندارد. علم بیطرف در سطوح بنیادین علوم، واقع بینانه نیست و تأثیر مفروضات متافیزیکی در این سطوح، اجتناب ناپذیر است.[1]
دکتر گلشنی به خوبی از نقش پیشفرضها در نظریهها سخن گفته، این گونه تأثیر را در قلمرو وسیعی از مقام گردآوری و داوری معرفی کرده است؛ ولی مشخص نکرده است چه نوع پیشفرضهایی در مقام گردآوری و چه نوع پیش فرضهایی در مقام داوری تأثیرگذارند و همچنین معیاری ارائه نکرده که چه میزان از این پیشفرضها، معللانه و چه میزان مدللانه در نظریهها تأثیر میگذارند. اگر تأثیر برخی پیشفرضها، مدللانه باشد، دوام و ضرورت ندارند و این گونه تأثیر تنها نسبت به نظریهپرداز خاصی وجود خواهد داشت و نسبت به دیگران، قابلیت پیشگیری دارد. پیشفرضهای معلل، زاییده عوامل روانشناختی یا جامعهشناختی خاصی است که باید کنار گذاشته شوند و تنها از پیشفرضهای منطقی بهره برد. به عبارت دیگر، پیشفرضهای تأثیرگذار بر جهان دانشمند یا پیشفرضهای جهت دهنده در کاربرد علم، نباید به معنای پذیرش آنها در جهان علم باشد؛ زیرا علم، حقیقت و توافقی بینالاذهانی دارد. اگر مبانی متافیزیکی بخواهد در علم تأثیر بگذارد، باید این تأثیر بینالاذهانی باشد؛ حال، اگر نظریهای بینالاذهانی و تأثیر مبنای متافیزیکی، شخصی باشد، دینی بودن در جهان علم تحقق نمییابد و دینی بودن تنها در جهان عالم شکل گرفته است. به عبارت دیگر، نکته مهم در اینجا آن است که صرف نشان دادن استفاده از عقاید دینی و فلسفی در فعالیت علمی، نمیتواند دلیلی بر مجاز بودن استفاده از آن باشد؛ بنابراین، بحث اصلیتر آن است که آیا دخالت عقاید دینی و فلسفی در فعالیت عملی به نحو مجاز انجام شده است؟ اگر نظریه زمین مرکزی و خورشید گردشی قرون وسطی بر اساس اشرفیت انسان بوده است، فیزیکدانان دوره مدرن هم حق علمی دارند تا بر اساس مبانی و ارزشهای دینی یا سکولار، به نظریههای جدید دست یابند؟ به عبارت دیگر، پرسش ما از دکتر گلشنی این است که آیا گزارش تاریخی از تأثیرگذاری پیشفرضها بر نظریههای بنیادین علم، تأثیرگذاری منطقی را ثابت میکند؟ دکتر گلشنی باید به روش منطقی اثبات کند که علم دینی ضرورت دارد، نه اینکه چون علم سکولار به لحاظ تاریخی تحقق پیدا کرده است. پس علم دینی هم باید تحقق یابد. وی چگونه از توصیف تاریخی به توصیه منطقی دست یافته است؟
بیشتر بخوانید: مرد علم و دین
مشکل معرفتشناختی نظریه دکتر گلشنی، نسبیگرایی در معرفتهای تجربی است؛ زیرا وقتی نظریههای تجربی، زاییده تعبیر دادههای عینی بر اساس مبانی و ارزشهای دینی یا سکولار است، پس معیار سنجش نظریههای سقیم از صحیح چه میشود؟ با چه معیاری میتوان ثابت کرد که نظریه علی مبتنی بر متافیزیک دینی درست و نظریه علمی مبتنی بر متافیزیک سکولا نادرست است؟ نسبیگرایی معرفتی نیز با رئالیسم معرفتی قابل جمع نیست مبانی معرفتشناختی دکتر گلشنی، رئالیسم معرفتی است، ولی لازمه دیدگاه ایشان، نسبیگرایی معرفتی است.
ایشان تصریح کردند دانشهای مدرن اگر تجربی محض بودند، دینی و غیردینی بردار نبودند؛ اما دانشهای تجربی تحقق یافته، این چنین نیستند و گرفتار پیشفرضهای متعددی هستند. حال بحث اساسی این است که باید علوم تحقق یافته را از علوم بایسته تفکیک کرد. علوم تحقق یافته بیشک، گرفتار پیشفرضهای متعددی هستند؛ ولی چه بسا گفته شود: وضعیت علوم تحقق یافته نباید مجوزی برای تولید علم دینی شود. اگر علوم تحقق یافته، گرفتار پیش فرضهایی شده اند، باید تلاش کرد این علوم، خلوص یابند و به علوم بایستهای نزدیک شوند که فاقد پیشفرضهای دینی و سکولارند؛ جایگاه اصلی مبحث دینی و سکولار بودن علوم، در علوم انسانی است که دکتر گلشنی چندان بدان نپرداخته و حکم علم دینی در طبیعات را به علوم انسانی سرایت داده است. این مقدار در دینی سازی علوم انسانی کفایت نمیکند.نه اینکه علومی تولید شوند که مبتنی بر مبانی متافیزیکی دینی باشند. گاهی دکتر گلشنی، دینی شدن علوم را تنها در نظریههای کلان در فیزیک که به مبدأ و معاد انسان و جهان ارتباط دارند، مطرح میکند و گاهی از نقش پیشفرضها در تعبیر تجربهها سخن میگوید. این گونه سخن گفتن، ابهامی در گفتار وی تحقق میبخشد که به هر حال، تکتک گزارههای تجربی زاییده تعبیر خاصی از حوادث تجربیاند؛ پس باید همه گزارههای تجربی به دینی و سکولاربودن متصف شوند. اگر تأثیرگذاری تنها در گزارههای کلان باشد، در این صورت، باید از تأثیرگذاری پیشفرضها در گزارههای فلسفی فیزیک - نه تجربی - سخن گفت. گزارههای کلان در فیزیک، گرچه در دانش تجربی فیزیک مطرح شده اند، اما هیچ یک از آنها با روش تجربی به دست نیامدهاند و زاییده فلسفه حاکم بر فیزیکاند. دینی دانستن فلسفه حاکم بر فیزیک، اثبات کننده دینی بودن فیزیک نیست.
جایگاه اصلی مبحث دینی و سکولار بودن علوم، در علوم انسانی است که دکتر گلشنی چندان بدان نپرداخته و حکم علم دینی در طبیعات را به علوم انسانی سرایت داده است. این مقدار در دینی سازی علوم انسانی کفایت نمیکند. قصه علوم انسانی با علوم طبیعی تفاوت بنیادین دارد. علوم انسانی غربی مبتنی بر پارادایم فلسفی، انسانشناختی و روششناختی است که به صورت اساسی، بر تاروپود نظریهای توصیفی و توصیهای علوم انسانی تأثیر گذارند. نگارنده، این ادعا را در تبیین نظریه برگزیده مدلل خواهد کرد.
اکتفا کردن به گزارش نقش پیشفرضهای سکولار و دینی بر علوم، گرهی از مسئله اسلامیسازی علوم و دانشگاهها باز نمیکند. استاد گلشنی باید مدلی برای این نظریه ارائه میداد تا دانشمندان بتوانند با الگوگیری از آن به علم دینی دست یابند. نشان دادن شاهد تاریخی برای اثبات نقش عقاید دینی و فلسفی در مقام ارزیابی، گزینش، تعبیر و داوری نظریههای علمی، مکانیزم تأثیرگذاری را برای دانشمندان معلوم نمیسازد.
ابهام دیگری که در تبیین نظریه دکتر گلشنی مشاهده میشود، این است که از یک طرف، وی معتقد است یافتههای تجربی جدا از تعابیر و تفاسیر و تحلیلهای دانشمندان وجود ندارد و از طرف دیگر به دانشپژوهان توصیه میکند باید دادههای تجربی را از مفروضات و پیش داوریهای دانشمندان جدا ساخت و حدود علوم تجربی را خوب شناخت. به هر حال، حقیقت علم چیست؟ آیا علوم تجربی، آن است که با کمک پیشفرضهای دانشمندان تعبیر شود یا از مفروضات دانشمندان جدا گردد؟ آیا دستاورد تجربی محض و فاقد هرگونه پیشفرض و تعبیر ممکن است؟ اگر به گفته ایشان، یافتههای تجربی بدون تعبیر، مشتی گزارههای پراکنده و بیمعنایند، چگونه جداسازی تجربه از پیشفرضها ممکن است؟
دکتر گلشنی در مورد پیروان نظریه جهانهای مستقل از هم بیان میدارد:
«فعلا شاهدی فیزیکی برای اثبات جهانهای مستقل از هم وجود ندارد و تنها علاقه بعضی دانشمندان به فرار از خداباوری بوده که آنان را به این نظریه سوق داده است»؛ اما این مطلب در مورد تعبیر دیگر - که فرض وجود خداوند برای تبیین نظم در ثابتهای بنیادین فیزیکی است - هم صدق میکند و برای این نظریه هم هیچ گونه شاهد تجربی مستقلی وجود ندارد؛ حال باید دید از میان این دو نظریه، کدام یک بیشتر قابل دفاع است و در غیاب شواهد تجربی کافی، از چه ملاکهای دیگری میتوان برای گزینش نظریهها بهره گرفت؟[2]
نمایش پی نوشت ها:
[1] March.Stenmark: A Religiously Partisan Science"; Theology and Scince, 3, No.1. M
Golshani; "Comment on A
ni; "Comment on A Religiously Partisan Science? Islamic and Christian.M
.1, March 2005 .Perspection"; Theology and Science, 3, no
[2] سیدحمیدرضا حسنی، مهدی علی پور و سیدمحمدتقی موحد ابطحی؛ علم دینی، دیدگاهها و ملاحظات، ص88-85.