روزگاری زبان عربی، زبان علم در دنیا بود
چکیده
دستاوردهای علمی اعراب مدیون دانشمندان زیادی است که هیچکدام برتری چشمگیری نسبت به هم نداشتند، مانند نقشی که مثلاً نیوتون و گالیله در انقلاب علمی ایفا کردند. آنچه در ادامه میخوانید، خلاصهای است از دستاوردهای اعراب در قرون وسطی که امیدوارم نمایی از تلاشها و موفقیتهای آنان به دست دهد.
تعداد کلمات 3705/ تخمین زمان مطالعه 19 دقیقه
دستاوردهای علمی اعراب مدیون دانشمندان زیادی است که هیچکدام برتری چشمگیری نسبت به هم نداشتند، مانند نقشی که مثلاً نیوتون و گالیله در انقلاب علمی ایفا کردند. آنچه در ادامه میخوانید، خلاصهای است از دستاوردهای اعراب در قرون وسطی که امیدوارم نمایی از تلاشها و موفقیتهای آنان به دست دهد.
تعداد کلمات 3705/ تخمین زمان مطالعه 19 دقیقه
شاید مهمترین و بزرگترین اخترشناس و ریاضیدان بغداد، خوارزمی باشد.[1] او در 780 پس از میلاد در ایران و در ازبکستان امروزی متولد شد. او در بیتالحکمه کار میکرد و از جداول نجومی هندوهاییها، به میزان زیادی استفاده میکرد. او مهمترین اثر خود درباره ریاضیات به نام الجبر و المقابله را به مأمون عباسی پیشکش کرد. از عنوان این کتاب برمیآید که درباره مسائل جبری باشد، ولی هیچ ارتباطی با آنچه امروزه آن را جبر میشناسیم ندارد. فرمولهایی که در این کتاب برای حل معادلات درجه دوم ارائه شده به حروف است و علائم جبری که از عناصر مهم این علم هستند، در این کتاب وجود ندارند. (به همین خاطر است که مباحث ریاضیاتی خوارزمی مثل دیوفانت[2] پیشرفت چشمگیری نداشتهاند.)
یکی از مفاهیمی که خوارزمی برای حل مسائل ارائه کرده، الگوریتم است. متن کتاب الجبر و المقابله حاوی ترکیبات پیچیده از عددگذاری رومی است. عددگذاری بابلیان بر مبنای ضریب 60 بوده و سیستم عددگذاری هندیان بر مبنای ضریب 10. شاید مهمترین کار ریاضی خوارزمی، معرفی سیستم عددی هندوها به اعراب بوده که بعدها این سیستم در اروپا به عددگذاری عربی شهرت پیدا کرده است.
علاوه بر خوارزمی، گروهی از دانشمندان و اخترشناسان دیگر هم در بغداد گرد هم آمده بودند از آن جمله میتوان به ابن کثیر فرغانی[3] اشاره کرد. او خلاصهای از کتاب المجسطی بطلمیوس نوشته و همچنین نسخهای از مدل سیارات که در فرضیه سیارات بطلمیوس آمده را به نام خود آورده است. این گروه از اخترشناسان سعی کردند تا اندازهگیریهای اراتوستن را از ابعاد زمین بهبود ببخشند. فرغانی، محیط کوچکتری را برای زمین محاسبه کرده بود که این باعث شد تا چندین قرن بعد، کریستف کلمب تصور کند که به راحتی میتواند از راه اقیانوس مسافت میان اسپانیا تا ژاپن را سفر کند. شاید این معروفترین اشتباه محاسباتی در تاریخ باشد.
یکی از دانشمندان عرب که بیشترین تأثیر را روی اخترشناسان اروپایی داشته محمد بن جابر بتانی است که در سال 858 پیش از میلاد در شمال بینالنهرین به دنیا آمده است. او تصحیحات مهمی را در المجسطی بطلمیوس انجام داده از جمله: اندازهگیری دقیقتر زاویه 5/23 درجه میان مسیر حرکتی خورشید در منطقهالبروج و استوای سماوی، طول سال و فصول، اعتدالین و همچنین موقعیت ستارگان، او کمیتی به نام سینوس را در مثلثات معرفی کرد که خیلی شبیه به وتر معرفی شده توسط هیپارخوس بود. کارهای او مورد توجه کوپرنیک و تیکو براهه نیز قرار گرفته است.یکی از چهرههای پیشرو در زمینه پزشکی و فلسفه ابو یوسف کندی بوده که در قرن نهم در شهر بصره از خانوادههای اشرافی به دنیا آمد، ولی در بغداد کار میکرده است. او از طرفداران ارسطو بوده و سعی کرد تا تعالیم ارسطو را با تفکرات افلاطون و اسلام پیوند دهد. کندی یک دانشمند جامعالعلوم بود و به ریاضیات علاقه زیادی داشت ولی او هم مثل جابر ابن حیان از روش فیثاغورثیان در استفاده از ریاضی به عنوان نوعی جادوی عددی پیروی میکرد. او در زمینه فیزیک نور و پزشکی کتابهایی نوشته است.
یکی از اخترشناسان ایرانی به نام عبدالرحمن صوفی (آزوفی) به اکتشافاتی دست زد که تا قرن بیستم، اهمیت آنها ناشناخته ماند. او در کتاب خود تحت عنوان صور الکواکب که در سال 946 نوشت، همواره از ابری کوچک در صورت فلکی آندرومدا سخن میگوید. این اولین رصد انجام شده از آن چیزی است که امروزه کهکشان مینامیم. در مورد رصد عبدالرحمن صوفی این کهکشان M31 نام دارد. او که در شهر اصفهان مشغول به کار بود، متونی را نیز از یونانی به عربی ترجمه کرده است.
شاید تأثیرگذارترین اخترشناس در دوران عباسیان، ابوریحان بیرونی باشد. کارهای او در اروپای قرون وسطی چندان شناخته شده نبودند، بنابراین معادل لاتین برای نام او وجود ندارد. بیرونی در آسیای مرکزی زندگی میکرده، او سپس در سال 1017 به هندوستان سفر کرده و با فلسفه یونانیان آشنا میشود. او احتمال چرخش زمین را مطرح کرد و توانست طول و عرض جغرافیایی دقیقی برای بسیاری از شهرها محاسبه کند. او همچنین مفهوم مثلثاتی به نام تانژانت را معرفی کرده و توانست وزن مخصوص برخی از جامدات و سیالات را محاسبه کند. او هیچگاه به طالعبینی اعتقاد نداشت.
حکیم عمر خیام، شاعر و اخترشناس ایرانی در سال 1047 در نیشابور به دنیا آمد و حدود سال 1131 نیز درگذشت. او رئیس رصدخانه در اصفهان بود و در همانجا، جدولهای نجومی را گردآوری کرد و گاهشمار ایرانی را نیز مورد اصلاح قرار داد. او در شهر سمرقند واقع در آسیای مرکزی، کتابهایی درباره مباحث جبری، از جمله حل معادلات درجه سوم، نوشته است. او نزد خوانندگان انگلیسیزبان، بیشتر به عنوان یک شاعر شهرت دارد، چرا که 75 قطعه شعر از اشعار فراوان او که به زبان فارسی نوشته شده و رباعیات نام دارد توسط ادوارد فیتز جرالد به انگلیسی ترجمه شده است. از اشعار او مشخص میشود که او فردی کاملاً واقعگرا بوده و با طالعبینی نیز مشکل داشته است.
بزرگترین کار اعراب در زمینه فیزیک را ابن سهل در ابتدای قرن دهم پس از میلاد روی فیزیک نور انجام داده است. او روی قانونی کار میکرد که جهت پرتوی نور شکسته شده را تعیین میکرد. یکی دیگر از دانشمندان معروف عرب در این زمینه ابن هیثم[4] است. او حوالی سال 956 در شهر بصره واقع در جنوب بینالنهرین چشم به جهان گشود ولی در قاهره مشغول به کار و تحقیق شد. از او کتابهای زیادی به جا مانده از جمله: مقاله فی الضوء القمر، المناظر، مقاله مستقصاه فی الاشکال الهلالیه، اضواء الکواکب، آله لفحص الضوء و انکساره، مقاله فی تربیع الدائره. او به درستی توانست انحنای نور در انکسار را به تغییر سرعت نور هنگام عبور از یک محیط به محیط دیگر نسبت دهد. او همچنین از نظر تجربی دریافت که زاویه شکست نور با زاویه برخورد آن، با دقت در حد زوایای کوچکی رابطه مستقیمی با هم دارند. ولی نتوانست رابطه کلی و دقیقی را ارائه کند. در اخترشناسی، او پیرو مکتب آدراستوس و تئون بوده و تلاش میکرده تا توضیح فیزیکی مناسبی برای افلاک تدویر و حامل در نظریه بطلمیوس پیدا کند.
یکی دیگر از دانشمندان عرب، شیمیدانی به نام جابر بن حیان است که در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم میلادی زندگی میکرده است. از زندگی او چیز زیادی نمیدانیم و معلوم نیست که آیا تمام کارهایی که به او نسبت میدهند، تنها حاصل کار خود اوست یا خیر. همچنین کتابهای زیادی به زبان لاتین در قرن سیزدهم و چهاردهم وجود دارند که آنها را به شخصی به نام «جابر» نسبت دادهاند ولی امروزه میدانیم که این کتابها با کتابهای عربی نوشته شده توسط جابر ابن حیان تفاوت دارند. حیان توانست روشهایی را برای تبخیر، تصفیه، ذوب و تبلور ابداع کند. او خیلی سعی کرد تا آهن را به طلای خالص تبدیل کند، بنابراین او را به چشم یک «کیمیاگر» میدیدند، ولی در زمان او، هیچ تمایزی میان شیمی و کیمیاگری وجود نداشت، چرا که هیچ نظریه بنیادیی که این تبدیل را محتمل بداند، وجود نداشت. به عقیده من، تمایز اصلی میان شیمیدانان و کیمیاگران که از نظر دموکریت کسانی بودند که با اصول کاملاً طبیعی روی مواد کار میکردند، چه نظریاتشان درست و چه غلط، با آنهایی که مثلا افلاطون (یا شاید هم آناکسیماندر و امپدوکلس) ارزشهای انسانی و مذهبی را وارد مطالعات مواد طبیعی کرده بودند، به وجود آمد. جابر بن حیان متعلق به دسته دوم بود. برای مثال او به عدد 28 توجه ویژهای داشت، چرا که تعداد حروف الفبای عربی و زبان کتاب مقدس مسلمانان، یعنی قرآن، 28 است. از نظر او مهم بود که 28 حاصلضرب 7 که ظاهراً تعداد فلزات بود با عدد 4 تعداد کمیتهای گرم، سرد، خیس و خشک بوده است.
یکی از چهرههای پیشرو در زمینه پزشکی و فلسفه ابو یوسف کندی[5] بوده که در قرن نهم در شهر بصره از خانوادههای اشرافی به دنیا آمد، ولی در بغداد کار میکرده است. او از طرفداران ارسطو بوده و سعی کرد تا تعالیم ارسطو را با تفکرات افلاطون و اسلام پیوند دهد. کندی یک دانشمند جامعالعلوم بود و به ریاضیات علاقه زیادی داشت ولی او هم مثل جابر ابن حیان از روش فیثاغورثیان در استفاده از ریاضی به عنوان نوعی جادوی عددی پیروی میکرد. او در زمینه فیزیک نور و پزشکی کتابهایی نوشته است. او همچنین با کیمیاگری به شدت مخالف بوده ولی از طالعبینی حمایت میکرده است. کندی چندین ترجمه از یونانی به عربی نیز دارد.
یکی از تأثیرگذارترین دانشمندان عربزبان ایرانی که پس از کندی ظهور کرد، زکریای رازی است. معروفترین کتاب او در باب پزشکی، کتاب الجدری و الحصبه است. او در کتاب دیگری به نام الکناش المنصوری پزشکان رومی را به چالش کشیده و از تفکر بقراط مبنی بر اینکه سلامت انسان به تعادل اخلاط اربعه بستگی دارد، دفاع کرده است. او توضیح میدهد که: «پزشکی یک فلسفه است و این با خودداری از نقد دانشمندان قبلی سازگار نیست.» او در حرکتی استثنایی، تفکرات ارسطو را به چالش کشیده و میگوید: «فضا باید انتهایی داشته باشد.» این کار در میان دانشمندان عرب بیسابقه بوده است.
بزرگترین پزشک در تاریخ اسلام ابن سینا[6] است که او هم یک ایرانی عربزبان بوده است. او در سال 980 در شهر بخارا واقع در آسیای مرکزی چشم به جهان گشود. او پزشک دربار سلطان بخارا بوده و همچنین به سمت فرماندار این شهر نیز درآمده است. ابن سینا هم طرفدار مکتب ارسطو بود و مانند کندی سعی داشت تا تعالیم ارسطو و اسلام را با هم پیوند دهد. کتاب قانون ابن سینا، تأثیرگذارترین کتاب پزشکی در قرون وسطی محسوب میشود. در آن زمان، پیشرفت پزشکی در اسپانیا تحت سلطه مسلمانان بوده است.
ابوالقاسم زهراوی[7] در سال 936 در نزدیکی کوردوبا در شهر آندلس به دنیا آمد و تا زمان مرگش در سال 1013 در همانجا کار و تحقیق میکرد. او بزرگترین جراح در قرون وسطی و شخصیتی بسیار تأثیرگذار در اروپای مسیحی به شمار میرود. جراحی، کمتر از بقیه رشتههای علمی از نظریات اشتباه، مصون مانده بود.
شاید به این خاطر است که زهراوی توانست پزشکی را از فلسفه و طالعبینی جدا نگه دارد. ولی جدایی پزشکی از فلسفه خیلی طول نکشید. یک قرن بعد، پزشکی به نام ابن باجه[8] در زاراگوزا متولد شد و سپس در شهرهای فز[9]، سویا و گرانادا مشغول به کار شد. او طرفدار مکتب ارسطو بود، ولی افلاطون را خیلی مورد نقد قرار میداد، او همچنین مدل اخترشناسی بطلمیوس را نیز رد کرد، البته به نظریه حرکت ارسطو خیلی علاقهمند بود.
یکی از شاگردان ابن باجه، به نام ابن طفیل[10]، از خود او فراتر رفت. او در بخش اسلامی اسپانیا متولد شد و در گرانا، سئوتا و طبغه به تحصیل پزشکی پرداخت و بعدها پزشک و وزیر دربار سلاطین موحدون شد. او عقیده داشت که هیچ تضادی میان تعالیم ارسطو با تعالیم اسلام وجود ندارد. ولی او هم مثل معلم خود، ابن باجه، افلاک تدویر و حامل در نظر بطلمیوس را رد کرد.
ابن طفیل نیز شاگردی به نام البتروجی[11] داشت. او نیز یک اخترشناس بوده که به تبعیت از استادش طرفدار ارسطو بوده و مدل بطلمیوس را رد کرده است. البتروجی تلاش کرد تا تفسیری بر حرکت سیارات در افلاک تدویر، در قالب کرات متحدالمرکز، انجام دهد که در این کار موفق نبود.
یکی از پزشکان اسپانیایی مسلمان که بعدها بیشتر به عنوان یک فیلسوف شهرت پیدا کرد، ابن رشد[12] بود. او در سال 1126 در شهر کوردوبا به دنیا آمد و نوه روحانی شهر نیز بود. او بعدها در سال 1169 قاضی شهر سویا و در سال 1171 قاضی شهر کوردوبا شد و سپس به پیشنهاد ابن طفیل در سال 1182 به سمت پزشک دربار منصوب گردید. به عنوان یک پزشک، شهرت ابن رشد به خاطر درک و فهم عملکرد شبکیه چشم است. ولی شهرت اصلی او، به خاطر تفسیر کارهای ارسطو است. تمجید و ستایش او از ارسطو ممکن است برای خوانندگان عجیب باشد: او (ارسطو) مباحثی همچون منطق، فیزیک و متافیزیک را کشف کرده و به کمال رسانده است. منظورم از کشف این است که کارهای پیش از او حتی ارزش صحبت کردن را ندارند و بسیار گنگ و مبهم هستند و منظورم از به کمال رساندن نیز این است که پس از او تا به امروز و پس از گذشت هزار و پانصد سال، هنوز کسی نتوانسته چیزی به نوشتههای او اضافه کند یا کوچکترین اشتباهی در کارهای او پیدا کند. طبیعی بود که ابن رشد نیز اخترشناسی بطلمیوس را به جهت مخالفت با فیزیک، یعنی فیزیک ارسطویی، رد کند. او از این آگاه بود که کرات متحدالمرکز ارسطو نمیتوانند درست باشند و تلاش کرد تا تفکرات ارسطو را مجدداً با مشاهدات تطبیق دهد ولی نتیجه گرفت که این کاری است که باید در آینده صورت بگیرد: در دوران جوانی تصور میکردم بتوانم این تحقیق (اخترشناسی) را به سرانجامی موفق برسانم. حال در پیری، کاملاً ناامید شدهام، چرا که موانع زیادی بر سر این راه وجود داشت. ولی آنچه به دست آوردهام، میتواند مورد توجه دانشمندان و محققان در آینده قرار بگیرد. به طور حتم اخترشناسی دوران من، هیچ چیز برای ارائه و روشن کردن واقعیت به همراه ندارد. مدلی که در زمان تهیه شده با محاسبات سازگاری دارد، نه با واقعیت هستی. البته آرزوی ابن رشد مبنی بر تحقیقات آینده هیچگاه محقق نشد. چرا که هیچکس نتوانست نظریه ارسطو را درباره سیارات، تصحیح کند.
کارهای اخترشناسی زیادی در اسپانیای دوره اسلامی انجام شد. ابراهیم ابن یحیی الزرقالی[13] در قرن یازدهم میلادی در شهر تولدو[14] متولد شد و اولین کسی بود که توانست تغییر جهت مدار خورشید به دور زمین را با دقت اندازهگیری کند (در واقع حرکت انتقالی زمین به دور خورشید را). امروزه میدانیم که این حرکت به خاطر کشش گرانشی میان زمین و سایر سیارات رخ میدهد. او اندازه این حرکت را 9/12 ثانیه قوس در سال اندازه گرفت. محاسبهای که با میزان دقیق آن، یعنی 6/11 ثانیه قوس در سال، تقریباً همخوانی دارد.
گروهی از اخترشناسان از جمله الزرقالی، از کارهای دانشمندان قبل از خود مثل خوارزمی و البتانی، برای تهیه جداول اخترشناسی تولدو استفاده کردند، جداولی که جانشین جداول دستی بطلمیوس شدند. این جداول به همراه نمونههای بعدی، حرکات ظاهری خورشید، ماه و سیارات در منطقهالبروج را با دقت و جزئیات توضیح دادند که این نقطه عطفی در تاریخ اخترشناسی به حساب میآید.پس از سقوط عباسیان، علم پزشکی پیشرفتهای چشمگیری پیدا کرد. این پیشرفت با کشف گردش خون ریوی توسط پزشک عرب، ابن نفیس، آغاز شد. در این گردش ریوی، خون از بطن راست ابتدا به ریهها میرود و پس از دریافت اکسیژن هوا از ریهها، از دهلیز چپ وارد قلب میشود. ابن نفیس در بیمارستانهایی در قاهره و دمشق کار میکرده و کتابهایی درباره چشمپزشکی نوشته است. با وجود این مثالها، نمیتوان این موضوع را رد کرد که پیشرفت علمی در دنیای اسلام رو به افول گذاشته بود و این افول با سقوط عباسیان شدت پیدا کرد. انقلاب علمی، تنها در اروپا اتفاق افتاد و دانشمندان مسلمان با این انقلاب همراهی نکردند. حتی پس از اختراع و در دسترس قرار گرفتن تلسکوپ در قرن هفدهم، اخترشناسی در کشورهای اسلامی همچنان به مشاهدات با چشم غیر مسلح محدود بود. و بیشتر از اخترشناسی، به جهت مقاصد تقویمی و مذهبی استفاده میشده تا مقاصد علمی؛ اما آنچه مسلم است این است که دانشمندان مسلمان، دورانی طلایی را در تاریخ علم پشت سر گذاشتهاند.
اسپانیای تحت سلطه خلفای بنیامیه و همچنین سلسله مرابطان[15] به یک مرکز علمی تبدیل شده بود که پذیرای مسلمانان و یهودیان بود. موسی ابن میمون که دانشمندی یهودی بود. در سال 1135 در قرطبه (کوردوبای کنونی) و در این روزگار پرشکوه به دنیا آمد. یهودیان و مسیحیان همواره جزو طبقه دوم اجتماع محسوب میشدند، ولی در قرون وسطی اوضاع یهودیان در جوامع اسلامی خیلی بهتر از جوامع مسیحی بود. از بخت بد ابن میمون، دوران نوجوانی او مصادف شد با خلافت موحدون که بسیار از نظر مذهبی متعصب بودند و او مجبور به ترک وطن خود شد. ابن میمون به شهرهای زیادی از جمله آلمریا، مراکش، قیصریه و قاهره سفر کرد و در نهایت در شهر فسطاط در حومه قاهره سکنی گزید. او تا زمان مرگ خود در سال 1204 به عنوان یک کشیش یهودی در آن شهر ماند. ابن میمون یکی از تأثیرگذارترین چهرهها در میان یهودیان قرون وسطی و یک پزشک قابل احترام، هم برای مسلمانان و هم برای یهودیان به شمار میرود. معروفترین اثر او کتاب دلالة الحائرین است که در قالب نامههایی به جوانی پریشان و سردرگم نوشته شده است. در این کتاب او دلایل رد اخترشناسی بطلمیوس که با مکتب ارسطو در تضاد بود را شرح میدهد.
شواهدی مبنی بر تأثیر عمیق علوم اعراب بر اروپاییان وجود دارد و این را میتوان از ریشه کلمات عربی که امروزه در متون علمی به کار برده میشود، فهمید مثل: جبر، الگوریتم، همچنین اسامی برخی از ستارگان مثل: آلفا، ثور، الغول، فکه، نسر طائر (آلفا ـ عقرب)، یدالجوزا، دب اکبر، رجل الجبار، نسر واقع و... همچنین کلماتی در شیمی مثل قلیایی، انبیق (تقطیر)، الکل، الیزارین و کیمیاگری از این دسته هستند.
آنچه تاکنون خواندیم، این سؤال را مطرح میکند که چرا دانشمندی مثل ابن باجه، ابن طفیل، ابن رشد و ابن میمون که به علوم پزشکی پرداختهاند تا این حد به تعلیمات ارسطو پایبند هستند؟ فکر میکنم سه دلیل در این موضوع دخیل است: اول، طبیعی است که پزشکان تا این حد به نوشتههای ارسطو علاقهمند باشند چرا که او بهترین کتابهای خود را در رابطه با پزشکی نوشته است. دوم: پزشکان عرب به شدت تحت تأثیر گالن بودند که تا حد زیادی ارسطو را ستایش میکرد؛ و سوم: پزشکی علمی بود که در آن مواجهه با نظریات و مشاهدات کار دشواری است، بنابراین اشتباهات ارسطو در فیزیک یا نجوم، خیلی برای پزشکان اهمیتی نداشت. در مقابل، به دست آوردن نتایج دقیق برای اهداف اخترشناسان، امری بسیار ضروری بوده مثل تنظیم تقویم، اندازهگیری مسافتها روی زمین، دانستن زمان دقیق اذان و همچنین تشخیص قبله. حتی اخترشناسانی که به طالعبینی روی آورده بودند باید میتوانستند موقعیت دقیق خورشید و سیارات را در هر تاریخی در منطقهالبروج تشخیص دهند. مسلم بود آنها نمیتوانستند به نظریات ارسطو که پاسخهای نادرستی ارائه میکرد، تکیه کنند.
سلطنت خاندان عباسیان در سال 1285 و با حمله مغولان به رهبری هولاکوخان به بغداد، خاتمه پیدا کرد. البته قدرت عباسیان خیلی پیشتر از این به پایان رسیده بود. قدرت سیاسی و نظامی خلفای عباسی به سلاطین ترک رسید و حتی اقتدار مذهبی آنها نیز با شکلگیری دولتهای مستقل اسلامی، رو به افول گذاشت. این دول اسلامی شامل امویان در اسپانیا، فاطمیون در مصر، مرابطان در مراکش و اسپانیا و همچنین موحدون در شمال آفریقا و اسپانیا بودند. بخشهایی از سوریه و فلسطین مجدداً توسط مسیحیان بیزانسی و سپس فرانکها مورد تصرف قرار گرفت.
علم اعراب قبل از پایان سلطنت عباسیان و از حدود 1100 پس از میلاد سیر نزولی پیدا کرده بود. بعد از این دوره، دیگر هیچ دانشمندی در حد و اندازه بتانی، بیرونی، ابن سینا و ابن هیثم ظهور نکرد. ولی برخی از دانشمندان اعتقادی به این سیر نزولی ندارند. البته دانشمندانی بودند که پس از عباسیان و تحت سلطه مغولان در ایران، هند و بعدها در ترکیه عثمانی، کارهای علمی خود را دنبال کردهاند. به عنوان مثال، رصدخانه مراغه به دستور هولاکو در سال 1259، درست یک سال پس از حمله به بغداد، ساخته شد چرا که او تصور میکرد فتوحات و پیروزیهای خود را مدیون طالعبینان است. خواجه نصیرالدین طوسی، بنیانگذار و مدیر این رصدخانه، مطالبی درباره هندسه کروی نوشته، جداول اخترشناسی را گردآوری کرده و تصمیماتی بر افلاک تدویر بطلمیوس ارائه کرده است. پس از خواجه نصیر، سلسلهای از دانشمندان ظهور کردهاند. شاگرد او به نام قطبالدین شیرازی، یک ریاضیدان و اخترشناس بوده، شاگرد شیرازی به نام کمالالدین فارسی نیز کارهای بسیار مهمی در زمینه فیزیک نور انجام داده است. او توانست رنگهای رنگینکمان را در قالب شکست نور خورشید در قطرات باران توضیح دهد.
یکی از دانشمندان تأثیرگذار این دوره، ابن شاطر اخترشناس ساکن دمشق در قرن چهاردهم است. او با استفاده از کارهای انجام شده در رصدخانه مراغه، نظریهای درباره حرکت سیارات ارائه کرد که در آن فلک معدلالمسیر بطلمیوس با فلک تدویر او جایگزین شده بود. با این کار نظریه افلاطون مبنی بر اینکه حرکت سیارات، ترکیبی از حرکات مختلف با سرعت ثابت در اطراف مدارشان است، تأیید میشد. ابن شاطر همچنین نظریهای درباره حرکت ماه بر پایه افلاک تدویر ارائه کرده؛ در این نظریه از تغییرات بیش از اندازه فاصله ماه تا زمین که به نظریه بطلمیوس آسیب رسانده بود، خودداری شد. نظریات اولیه کوپرنیک که در کتاب Commentariolus گردآوری شدهاند، یک نظریه شبیه به نظریه ابن شاطر ارائه میکنند، همچنین در این کتاب نظریهای وجود دارد که مانند نظریه ابن شاطر، حرکات ظاهری مشابهی را برای سیارات در نظر گرفته است. امروزه عقیده بر این است که کوپرنیک به عنوان یک دانشجوی جوان در ایتالیا، از نظریات ابن شاطر استفاده کرده است.
برخی از نویسندگان معتقدند که بسیاری از ابداعات خواجه نصیر مثل جفت طوسی[16] درباره حرکت سیارات، بعدها توسط کوپرنیک مورد استفاده قرار گرفته است. اینکه آیا کوپرنیک جفت طوسی را از متون عربی فرا گرفته یا اینکه آن را خودش ابداع کرده، هنوز محل اختلاف است. او چندان تمایل نداشته که از دانشمندان عرب اسمی بیاورد و فقط از تبانی، بطروجی و ابن رشد نام برده و اشارهای به خواجه نصیرالدین طوسی نکرده است. آنچه واضح است این است که چه خواجه نصیر و ابن رشد، روی کوپرنیک تأثیر گذاشتهاند و چه نگذاشتهاند، کارهای آنها توسط اخترشناسان مسلمان، دنبال نشده است. به هر حال جفت طوسی و افلاک تدویر سیارات در مدل ابن شاطر، نشاندهنده این موضوع هستند که آنها با مسائل پیچیدهای سر و کار داشتند (که نه خواجه نصیر، نه ابن رشد و نه حتی خود کوپرنیک چیزی از آنها نمیدانستند) که دلیل آن، مدارهای بیضوی شکل سیارات و دور از مرکز بودن خورشید بوده است. این پیچیدگیها همان مسائلی هستند که روی نظریات بطلمیوس و کوپرنیک تأثیرات منفی گذاشتهاند و در عین حال هیچ ربطی هم به چرخش خورشید به دور زمین یا بر عکس نداشتند. هیچ دانشمند عربی تا قبل از رسیدن به عصر جدید، نتوانسته نظریهای بر پایه خورشید مرکزی ارائه کند.
ساخت رصدخانهها در کشورهای اسلامی ادامه پیدا کرد. بزرگترین این رصدخانهها به دستور الغبیگ[17]، از امرای تیموری، در سال 1420 در سمرقند، ساخته شد. این سلسله توسط تیمور لنگ بنیانگذاری شد. در این رصدخانه، محاسبات دقیقتری روی سال نجومی (365 روز و 5 ساعت و 49 دقیقه و 15 ثانیه) و همچنین اعتدالین (70 سال به جای 75 سال به ازای هر درجه که این با مقدار جدید محاسبه شده 46/71 سال به ازای هر درجه، هموانی بیشتری دارد) صورت گرفت.
پس از سقوط عباسیان، علم پزشکی پیشرفتهای چشمگیری پیدا کرد. این پیشرفت با کشف گردش خون ریوی توسط پزشک عرب، ابن نفیس، آغاز شد. در این گردش ریوی، خون از بطن راست ابتدا به ریهها میرود و پس از دریافت اکسیژن هوا از ریهها، از دهلیز چپ وارد قلب میشود. ابن نفیس در بیمارستانهایی در قاهره و دمشق کار میکرده و کتابهایی درباره چشمپزشکی نوشته است. با وجود این مثالها، نمیتوان این موضوع را رد کرد که پیشرفت علمی در دنیای اسلام رو به افول گذاشته بود و این افول با سقوط عباسیان شدت پیدا کرد. انقلاب علمی، تنها در اروپا اتفاق افتاد و دانشمندان مسلمان با این انقلاب همراهی نکردند. حتی پس از اختراع و در دسترس قرار گرفتن تلسکوپ در قرن هفدهم، اخترشناسی در کشورهای اسلامی همچنان به مشاهدات با چشم غیر مسلح محدود بود. (هر چند ابزارآلاتی در این زمینه در دسترس آنها بود) و بیشتر از اخترشناسی، به جهت مقاصد تقویمی و مذهبی استفاده میشده تا مقاصد علمی؛ اما آنچه مسلم است این است که دانشمندان مسلمان، دورانی طلایی را در تاریخ علم پشت سر گذاشتهاند.
یکی از مفاهیمی که خوارزمی برای حل مسائل ارائه کرده، الگوریتم است. متن کتاب الجبر و المقابله حاوی ترکیبات پیچیده از عددگذاری رومی است. عددگذاری بابلیان بر مبنای ضریب 60 بوده و سیستم عددگذاری هندیان بر مبنای ضریب 10. شاید مهمترین کار ریاضی خوارزمی، معرفی سیستم عددی هندوها به اعراب بوده که بعدها این سیستم در اروپا به عددگذاری عربی شهرت پیدا کرده است.
علاوه بر خوارزمی، گروهی از دانشمندان و اخترشناسان دیگر هم در بغداد گرد هم آمده بودند از آن جمله میتوان به ابن کثیر فرغانی[3] اشاره کرد. او خلاصهای از کتاب المجسطی بطلمیوس نوشته و همچنین نسخهای از مدل سیارات که در فرضیه سیارات بطلمیوس آمده را به نام خود آورده است. این گروه از اخترشناسان سعی کردند تا اندازهگیریهای اراتوستن را از ابعاد زمین بهبود ببخشند. فرغانی، محیط کوچکتری را برای زمین محاسبه کرده بود که این باعث شد تا چندین قرن بعد، کریستف کلمب تصور کند که به راحتی میتواند از راه اقیانوس مسافت میان اسپانیا تا ژاپن را سفر کند. شاید این معروفترین اشتباه محاسباتی در تاریخ باشد.
یکی از دانشمندان عرب که بیشترین تأثیر را روی اخترشناسان اروپایی داشته محمد بن جابر بتانی است که در سال 858 پیش از میلاد در شمال بینالنهرین به دنیا آمده است. او تصحیحات مهمی را در المجسطی بطلمیوس انجام داده از جمله: اندازهگیری دقیقتر زاویه 5/23 درجه میان مسیر حرکتی خورشید در منطقهالبروج و استوای سماوی، طول سال و فصول، اعتدالین و همچنین موقعیت ستارگان، او کمیتی به نام سینوس را در مثلثات معرفی کرد که خیلی شبیه به وتر معرفی شده توسط هیپارخوس بود. کارهای او مورد توجه کوپرنیک و تیکو براهه نیز قرار گرفته است.یکی از چهرههای پیشرو در زمینه پزشکی و فلسفه ابو یوسف کندی بوده که در قرن نهم در شهر بصره از خانوادههای اشرافی به دنیا آمد، ولی در بغداد کار میکرده است. او از طرفداران ارسطو بوده و سعی کرد تا تعالیم ارسطو را با تفکرات افلاطون و اسلام پیوند دهد. کندی یک دانشمند جامعالعلوم بود و به ریاضیات علاقه زیادی داشت ولی او هم مثل جابر ابن حیان از روش فیثاغورثیان در استفاده از ریاضی به عنوان نوعی جادوی عددی پیروی میکرد. او در زمینه فیزیک نور و پزشکی کتابهایی نوشته است.
یکی از اخترشناسان ایرانی به نام عبدالرحمن صوفی (آزوفی) به اکتشافاتی دست زد که تا قرن بیستم، اهمیت آنها ناشناخته ماند. او در کتاب خود تحت عنوان صور الکواکب که در سال 946 نوشت، همواره از ابری کوچک در صورت فلکی آندرومدا سخن میگوید. این اولین رصد انجام شده از آن چیزی است که امروزه کهکشان مینامیم. در مورد رصد عبدالرحمن صوفی این کهکشان M31 نام دارد. او که در شهر اصفهان مشغول به کار بود، متونی را نیز از یونانی به عربی ترجمه کرده است.
شاید تأثیرگذارترین اخترشناس در دوران عباسیان، ابوریحان بیرونی باشد. کارهای او در اروپای قرون وسطی چندان شناخته شده نبودند، بنابراین معادل لاتین برای نام او وجود ندارد. بیرونی در آسیای مرکزی زندگی میکرده، او سپس در سال 1017 به هندوستان سفر کرده و با فلسفه یونانیان آشنا میشود. او احتمال چرخش زمین را مطرح کرد و توانست طول و عرض جغرافیایی دقیقی برای بسیاری از شهرها محاسبه کند. او همچنین مفهوم مثلثاتی به نام تانژانت را معرفی کرده و توانست وزن مخصوص برخی از جامدات و سیالات را محاسبه کند. او هیچگاه به طالعبینی اعتقاد نداشت.
حکیم عمر خیام، شاعر و اخترشناس ایرانی در سال 1047 در نیشابور به دنیا آمد و حدود سال 1131 نیز درگذشت. او رئیس رصدخانه در اصفهان بود و در همانجا، جدولهای نجومی را گردآوری کرد و گاهشمار ایرانی را نیز مورد اصلاح قرار داد. او در شهر سمرقند واقع در آسیای مرکزی، کتابهایی درباره مباحث جبری، از جمله حل معادلات درجه سوم، نوشته است. او نزد خوانندگان انگلیسیزبان، بیشتر به عنوان یک شاعر شهرت دارد، چرا که 75 قطعه شعر از اشعار فراوان او که به زبان فارسی نوشته شده و رباعیات نام دارد توسط ادوارد فیتز جرالد به انگلیسی ترجمه شده است. از اشعار او مشخص میشود که او فردی کاملاً واقعگرا بوده و با طالعبینی نیز مشکل داشته است.
بزرگترین کار اعراب در زمینه فیزیک را ابن سهل در ابتدای قرن دهم پس از میلاد روی فیزیک نور انجام داده است. او روی قانونی کار میکرد که جهت پرتوی نور شکسته شده را تعیین میکرد. یکی دیگر از دانشمندان معروف عرب در این زمینه ابن هیثم[4] است. او حوالی سال 956 در شهر بصره واقع در جنوب بینالنهرین چشم به جهان گشود ولی در قاهره مشغول به کار و تحقیق شد. از او کتابهای زیادی به جا مانده از جمله: مقاله فی الضوء القمر، المناظر، مقاله مستقصاه فی الاشکال الهلالیه، اضواء الکواکب، آله لفحص الضوء و انکساره، مقاله فی تربیع الدائره. او به درستی توانست انحنای نور در انکسار را به تغییر سرعت نور هنگام عبور از یک محیط به محیط دیگر نسبت دهد. او همچنین از نظر تجربی دریافت که زاویه شکست نور با زاویه برخورد آن، با دقت در حد زوایای کوچکی رابطه مستقیمی با هم دارند. ولی نتوانست رابطه کلی و دقیقی را ارائه کند. در اخترشناسی، او پیرو مکتب آدراستوس و تئون بوده و تلاش میکرده تا توضیح فیزیکی مناسبی برای افلاک تدویر و حامل در نظریه بطلمیوس پیدا کند.
یکی دیگر از دانشمندان عرب، شیمیدانی به نام جابر بن حیان است که در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم میلادی زندگی میکرده است. از زندگی او چیز زیادی نمیدانیم و معلوم نیست که آیا تمام کارهایی که به او نسبت میدهند، تنها حاصل کار خود اوست یا خیر. همچنین کتابهای زیادی به زبان لاتین در قرن سیزدهم و چهاردهم وجود دارند که آنها را به شخصی به نام «جابر» نسبت دادهاند ولی امروزه میدانیم که این کتابها با کتابهای عربی نوشته شده توسط جابر ابن حیان تفاوت دارند. حیان توانست روشهایی را برای تبخیر، تصفیه، ذوب و تبلور ابداع کند. او خیلی سعی کرد تا آهن را به طلای خالص تبدیل کند، بنابراین او را به چشم یک «کیمیاگر» میدیدند، ولی در زمان او، هیچ تمایزی میان شیمی و کیمیاگری وجود نداشت، چرا که هیچ نظریه بنیادیی که این تبدیل را محتمل بداند، وجود نداشت. به عقیده من، تمایز اصلی میان شیمیدانان و کیمیاگران که از نظر دموکریت کسانی بودند که با اصول کاملاً طبیعی روی مواد کار میکردند، چه نظریاتشان درست و چه غلط، با آنهایی که مثلا افلاطون (یا شاید هم آناکسیماندر و امپدوکلس) ارزشهای انسانی و مذهبی را وارد مطالعات مواد طبیعی کرده بودند، به وجود آمد. جابر بن حیان متعلق به دسته دوم بود. برای مثال او به عدد 28 توجه ویژهای داشت، چرا که تعداد حروف الفبای عربی و زبان کتاب مقدس مسلمانان، یعنی قرآن، 28 است. از نظر او مهم بود که 28 حاصلضرب 7 که ظاهراً تعداد فلزات بود با عدد 4 تعداد کمیتهای گرم، سرد، خیس و خشک بوده است.
یکی از چهرههای پیشرو در زمینه پزشکی و فلسفه ابو یوسف کندی[5] بوده که در قرن نهم در شهر بصره از خانوادههای اشرافی به دنیا آمد، ولی در بغداد کار میکرده است. او از طرفداران ارسطو بوده و سعی کرد تا تعالیم ارسطو را با تفکرات افلاطون و اسلام پیوند دهد. کندی یک دانشمند جامعالعلوم بود و به ریاضیات علاقه زیادی داشت ولی او هم مثل جابر ابن حیان از روش فیثاغورثیان در استفاده از ریاضی به عنوان نوعی جادوی عددی پیروی میکرد. او در زمینه فیزیک نور و پزشکی کتابهایی نوشته است. او همچنین با کیمیاگری به شدت مخالف بوده ولی از طالعبینی حمایت میکرده است. کندی چندین ترجمه از یونانی به عربی نیز دارد.
بیشتر بخوانید: نقش دانشمندان مسلمان در توسعه دانش
یکی از تأثیرگذارترین دانشمندان عربزبان ایرانی که پس از کندی ظهور کرد، زکریای رازی است. معروفترین کتاب او در باب پزشکی، کتاب الجدری و الحصبه است. او در کتاب دیگری به نام الکناش المنصوری پزشکان رومی را به چالش کشیده و از تفکر بقراط مبنی بر اینکه سلامت انسان به تعادل اخلاط اربعه بستگی دارد، دفاع کرده است. او توضیح میدهد که: «پزشکی یک فلسفه است و این با خودداری از نقد دانشمندان قبلی سازگار نیست.» او در حرکتی استثنایی، تفکرات ارسطو را به چالش کشیده و میگوید: «فضا باید انتهایی داشته باشد.» این کار در میان دانشمندان عرب بیسابقه بوده است.
بزرگترین پزشک در تاریخ اسلام ابن سینا[6] است که او هم یک ایرانی عربزبان بوده است. او در سال 980 در شهر بخارا واقع در آسیای مرکزی چشم به جهان گشود. او پزشک دربار سلطان بخارا بوده و همچنین به سمت فرماندار این شهر نیز درآمده است. ابن سینا هم طرفدار مکتب ارسطو بود و مانند کندی سعی داشت تا تعالیم ارسطو و اسلام را با هم پیوند دهد. کتاب قانون ابن سینا، تأثیرگذارترین کتاب پزشکی در قرون وسطی محسوب میشود. در آن زمان، پیشرفت پزشکی در اسپانیا تحت سلطه مسلمانان بوده است.
ابوالقاسم زهراوی[7] در سال 936 در نزدیکی کوردوبا در شهر آندلس به دنیا آمد و تا زمان مرگش در سال 1013 در همانجا کار و تحقیق میکرد. او بزرگترین جراح در قرون وسطی و شخصیتی بسیار تأثیرگذار در اروپای مسیحی به شمار میرود. جراحی، کمتر از بقیه رشتههای علمی از نظریات اشتباه، مصون مانده بود.
شاید به این خاطر است که زهراوی توانست پزشکی را از فلسفه و طالعبینی جدا نگه دارد. ولی جدایی پزشکی از فلسفه خیلی طول نکشید. یک قرن بعد، پزشکی به نام ابن باجه[8] در زاراگوزا متولد شد و سپس در شهرهای فز[9]، سویا و گرانادا مشغول به کار شد. او طرفدار مکتب ارسطو بود، ولی افلاطون را خیلی مورد نقد قرار میداد، او همچنین مدل اخترشناسی بطلمیوس را نیز رد کرد، البته به نظریه حرکت ارسطو خیلی علاقهمند بود.
یکی از شاگردان ابن باجه، به نام ابن طفیل[10]، از خود او فراتر رفت. او در بخش اسلامی اسپانیا متولد شد و در گرانا، سئوتا و طبغه به تحصیل پزشکی پرداخت و بعدها پزشک و وزیر دربار سلاطین موحدون شد. او عقیده داشت که هیچ تضادی میان تعالیم ارسطو با تعالیم اسلام وجود ندارد. ولی او هم مثل معلم خود، ابن باجه، افلاک تدویر و حامل در نظر بطلمیوس را رد کرد.
ابن طفیل نیز شاگردی به نام البتروجی[11] داشت. او نیز یک اخترشناس بوده که به تبعیت از استادش طرفدار ارسطو بوده و مدل بطلمیوس را رد کرده است. البتروجی تلاش کرد تا تفسیری بر حرکت سیارات در افلاک تدویر، در قالب کرات متحدالمرکز، انجام دهد که در این کار موفق نبود.
یکی از پزشکان اسپانیایی مسلمان که بعدها بیشتر به عنوان یک فیلسوف شهرت پیدا کرد، ابن رشد[12] بود. او در سال 1126 در شهر کوردوبا به دنیا آمد و نوه روحانی شهر نیز بود. او بعدها در سال 1169 قاضی شهر سویا و در سال 1171 قاضی شهر کوردوبا شد و سپس به پیشنهاد ابن طفیل در سال 1182 به سمت پزشک دربار منصوب گردید. به عنوان یک پزشک، شهرت ابن رشد به خاطر درک و فهم عملکرد شبکیه چشم است. ولی شهرت اصلی او، به خاطر تفسیر کارهای ارسطو است. تمجید و ستایش او از ارسطو ممکن است برای خوانندگان عجیب باشد: او (ارسطو) مباحثی همچون منطق، فیزیک و متافیزیک را کشف کرده و به کمال رسانده است. منظورم از کشف این است که کارهای پیش از او حتی ارزش صحبت کردن را ندارند و بسیار گنگ و مبهم هستند و منظورم از به کمال رساندن نیز این است که پس از او تا به امروز و پس از گذشت هزار و پانصد سال، هنوز کسی نتوانسته چیزی به نوشتههای او اضافه کند یا کوچکترین اشتباهی در کارهای او پیدا کند. طبیعی بود که ابن رشد نیز اخترشناسی بطلمیوس را به جهت مخالفت با فیزیک، یعنی فیزیک ارسطویی، رد کند. او از این آگاه بود که کرات متحدالمرکز ارسطو نمیتوانند درست باشند و تلاش کرد تا تفکرات ارسطو را مجدداً با مشاهدات تطبیق دهد ولی نتیجه گرفت که این کاری است که باید در آینده صورت بگیرد: در دوران جوانی تصور میکردم بتوانم این تحقیق (اخترشناسی) را به سرانجامی موفق برسانم. حال در پیری، کاملاً ناامید شدهام، چرا که موانع زیادی بر سر این راه وجود داشت. ولی آنچه به دست آوردهام، میتواند مورد توجه دانشمندان و محققان در آینده قرار بگیرد. به طور حتم اخترشناسی دوران من، هیچ چیز برای ارائه و روشن کردن واقعیت به همراه ندارد. مدلی که در زمان تهیه شده با محاسبات سازگاری دارد، نه با واقعیت هستی. البته آرزوی ابن رشد مبنی بر تحقیقات آینده هیچگاه محقق نشد. چرا که هیچکس نتوانست نظریه ارسطو را درباره سیارات، تصحیح کند.
کارهای اخترشناسی زیادی در اسپانیای دوره اسلامی انجام شد. ابراهیم ابن یحیی الزرقالی[13] در قرن یازدهم میلادی در شهر تولدو[14] متولد شد و اولین کسی بود که توانست تغییر جهت مدار خورشید به دور زمین را با دقت اندازهگیری کند (در واقع حرکت انتقالی زمین به دور خورشید را). امروزه میدانیم که این حرکت به خاطر کشش گرانشی میان زمین و سایر سیارات رخ میدهد. او اندازه این حرکت را 9/12 ثانیه قوس در سال اندازه گرفت. محاسبهای که با میزان دقیق آن، یعنی 6/11 ثانیه قوس در سال، تقریباً همخوانی دارد.
گروهی از اخترشناسان از جمله الزرقالی، از کارهای دانشمندان قبل از خود مثل خوارزمی و البتانی، برای تهیه جداول اخترشناسی تولدو استفاده کردند، جداولی که جانشین جداول دستی بطلمیوس شدند. این جداول به همراه نمونههای بعدی، حرکات ظاهری خورشید، ماه و سیارات در منطقهالبروج را با دقت و جزئیات توضیح دادند که این نقطه عطفی در تاریخ اخترشناسی به حساب میآید.پس از سقوط عباسیان، علم پزشکی پیشرفتهای چشمگیری پیدا کرد. این پیشرفت با کشف گردش خون ریوی توسط پزشک عرب، ابن نفیس، آغاز شد. در این گردش ریوی، خون از بطن راست ابتدا به ریهها میرود و پس از دریافت اکسیژن هوا از ریهها، از دهلیز چپ وارد قلب میشود. ابن نفیس در بیمارستانهایی در قاهره و دمشق کار میکرده و کتابهایی درباره چشمپزشکی نوشته است. با وجود این مثالها، نمیتوان این موضوع را رد کرد که پیشرفت علمی در دنیای اسلام رو به افول گذاشته بود و این افول با سقوط عباسیان شدت پیدا کرد. انقلاب علمی، تنها در اروپا اتفاق افتاد و دانشمندان مسلمان با این انقلاب همراهی نکردند. حتی پس از اختراع و در دسترس قرار گرفتن تلسکوپ در قرن هفدهم، اخترشناسی در کشورهای اسلامی همچنان به مشاهدات با چشم غیر مسلح محدود بود. و بیشتر از اخترشناسی، به جهت مقاصد تقویمی و مذهبی استفاده میشده تا مقاصد علمی؛ اما آنچه مسلم است این است که دانشمندان مسلمان، دورانی طلایی را در تاریخ علم پشت سر گذاشتهاند.
اسپانیای تحت سلطه خلفای بنیامیه و همچنین سلسله مرابطان[15] به یک مرکز علمی تبدیل شده بود که پذیرای مسلمانان و یهودیان بود. موسی ابن میمون که دانشمندی یهودی بود. در سال 1135 در قرطبه (کوردوبای کنونی) و در این روزگار پرشکوه به دنیا آمد. یهودیان و مسیحیان همواره جزو طبقه دوم اجتماع محسوب میشدند، ولی در قرون وسطی اوضاع یهودیان در جوامع اسلامی خیلی بهتر از جوامع مسیحی بود. از بخت بد ابن میمون، دوران نوجوانی او مصادف شد با خلافت موحدون که بسیار از نظر مذهبی متعصب بودند و او مجبور به ترک وطن خود شد. ابن میمون به شهرهای زیادی از جمله آلمریا، مراکش، قیصریه و قاهره سفر کرد و در نهایت در شهر فسطاط در حومه قاهره سکنی گزید. او تا زمان مرگ خود در سال 1204 به عنوان یک کشیش یهودی در آن شهر ماند. ابن میمون یکی از تأثیرگذارترین چهرهها در میان یهودیان قرون وسطی و یک پزشک قابل احترام، هم برای مسلمانان و هم برای یهودیان به شمار میرود. معروفترین اثر او کتاب دلالة الحائرین است که در قالب نامههایی به جوانی پریشان و سردرگم نوشته شده است. در این کتاب او دلایل رد اخترشناسی بطلمیوس که با مکتب ارسطو در تضاد بود را شرح میدهد.
شواهدی مبنی بر تأثیر عمیق علوم اعراب بر اروپاییان وجود دارد و این را میتوان از ریشه کلمات عربی که امروزه در متون علمی به کار برده میشود، فهمید مثل: جبر، الگوریتم، همچنین اسامی برخی از ستارگان مثل: آلفا، ثور، الغول، فکه، نسر طائر (آلفا ـ عقرب)، یدالجوزا، دب اکبر، رجل الجبار، نسر واقع و... همچنین کلماتی در شیمی مثل قلیایی، انبیق (تقطیر)، الکل، الیزارین و کیمیاگری از این دسته هستند.
آنچه تاکنون خواندیم، این سؤال را مطرح میکند که چرا دانشمندی مثل ابن باجه، ابن طفیل، ابن رشد و ابن میمون که به علوم پزشکی پرداختهاند تا این حد به تعلیمات ارسطو پایبند هستند؟ فکر میکنم سه دلیل در این موضوع دخیل است: اول، طبیعی است که پزشکان تا این حد به نوشتههای ارسطو علاقهمند باشند چرا که او بهترین کتابهای خود را در رابطه با پزشکی نوشته است. دوم: پزشکان عرب به شدت تحت تأثیر گالن بودند که تا حد زیادی ارسطو را ستایش میکرد؛ و سوم: پزشکی علمی بود که در آن مواجهه با نظریات و مشاهدات کار دشواری است، بنابراین اشتباهات ارسطو در فیزیک یا نجوم، خیلی برای پزشکان اهمیتی نداشت. در مقابل، به دست آوردن نتایج دقیق برای اهداف اخترشناسان، امری بسیار ضروری بوده مثل تنظیم تقویم، اندازهگیری مسافتها روی زمین، دانستن زمان دقیق اذان و همچنین تشخیص قبله. حتی اخترشناسانی که به طالعبینی روی آورده بودند باید میتوانستند موقعیت دقیق خورشید و سیارات را در هر تاریخی در منطقهالبروج تشخیص دهند. مسلم بود آنها نمیتوانستند به نظریات ارسطو که پاسخهای نادرستی ارائه میکرد، تکیه کنند.
سلطنت خاندان عباسیان در سال 1285 و با حمله مغولان به رهبری هولاکوخان به بغداد، خاتمه پیدا کرد. البته قدرت عباسیان خیلی پیشتر از این به پایان رسیده بود. قدرت سیاسی و نظامی خلفای عباسی به سلاطین ترک رسید و حتی اقتدار مذهبی آنها نیز با شکلگیری دولتهای مستقل اسلامی، رو به افول گذاشت. این دول اسلامی شامل امویان در اسپانیا، فاطمیون در مصر، مرابطان در مراکش و اسپانیا و همچنین موحدون در شمال آفریقا و اسپانیا بودند. بخشهایی از سوریه و فلسطین مجدداً توسط مسیحیان بیزانسی و سپس فرانکها مورد تصرف قرار گرفت.
علم اعراب قبل از پایان سلطنت عباسیان و از حدود 1100 پس از میلاد سیر نزولی پیدا کرده بود. بعد از این دوره، دیگر هیچ دانشمندی در حد و اندازه بتانی، بیرونی، ابن سینا و ابن هیثم ظهور نکرد. ولی برخی از دانشمندان اعتقادی به این سیر نزولی ندارند. البته دانشمندانی بودند که پس از عباسیان و تحت سلطه مغولان در ایران، هند و بعدها در ترکیه عثمانی، کارهای علمی خود را دنبال کردهاند. به عنوان مثال، رصدخانه مراغه به دستور هولاکو در سال 1259، درست یک سال پس از حمله به بغداد، ساخته شد چرا که او تصور میکرد فتوحات و پیروزیهای خود را مدیون طالعبینان است. خواجه نصیرالدین طوسی، بنیانگذار و مدیر این رصدخانه، مطالبی درباره هندسه کروی نوشته، جداول اخترشناسی را گردآوری کرده و تصمیماتی بر افلاک تدویر بطلمیوس ارائه کرده است. پس از خواجه نصیر، سلسلهای از دانشمندان ظهور کردهاند. شاگرد او به نام قطبالدین شیرازی، یک ریاضیدان و اخترشناس بوده، شاگرد شیرازی به نام کمالالدین فارسی نیز کارهای بسیار مهمی در زمینه فیزیک نور انجام داده است. او توانست رنگهای رنگینکمان را در قالب شکست نور خورشید در قطرات باران توضیح دهد.
یکی از دانشمندان تأثیرگذار این دوره، ابن شاطر اخترشناس ساکن دمشق در قرن چهاردهم است. او با استفاده از کارهای انجام شده در رصدخانه مراغه، نظریهای درباره حرکت سیارات ارائه کرد که در آن فلک معدلالمسیر بطلمیوس با فلک تدویر او جایگزین شده بود. با این کار نظریه افلاطون مبنی بر اینکه حرکت سیارات، ترکیبی از حرکات مختلف با سرعت ثابت در اطراف مدارشان است، تأیید میشد. ابن شاطر همچنین نظریهای درباره حرکت ماه بر پایه افلاک تدویر ارائه کرده؛ در این نظریه از تغییرات بیش از اندازه فاصله ماه تا زمین که به نظریه بطلمیوس آسیب رسانده بود، خودداری شد. نظریات اولیه کوپرنیک که در کتاب Commentariolus گردآوری شدهاند، یک نظریه شبیه به نظریه ابن شاطر ارائه میکنند، همچنین در این کتاب نظریهای وجود دارد که مانند نظریه ابن شاطر، حرکات ظاهری مشابهی را برای سیارات در نظر گرفته است. امروزه عقیده بر این است که کوپرنیک به عنوان یک دانشجوی جوان در ایتالیا، از نظریات ابن شاطر استفاده کرده است.
برخی از نویسندگان معتقدند که بسیاری از ابداعات خواجه نصیر مثل جفت طوسی[16] درباره حرکت سیارات، بعدها توسط کوپرنیک مورد استفاده قرار گرفته است. اینکه آیا کوپرنیک جفت طوسی را از متون عربی فرا گرفته یا اینکه آن را خودش ابداع کرده، هنوز محل اختلاف است. او چندان تمایل نداشته که از دانشمندان عرب اسمی بیاورد و فقط از تبانی، بطروجی و ابن رشد نام برده و اشارهای به خواجه نصیرالدین طوسی نکرده است. آنچه واضح است این است که چه خواجه نصیر و ابن رشد، روی کوپرنیک تأثیر گذاشتهاند و چه نگذاشتهاند، کارهای آنها توسط اخترشناسان مسلمان، دنبال نشده است. به هر حال جفت طوسی و افلاک تدویر سیارات در مدل ابن شاطر، نشاندهنده این موضوع هستند که آنها با مسائل پیچیدهای سر و کار داشتند (که نه خواجه نصیر، نه ابن رشد و نه حتی خود کوپرنیک چیزی از آنها نمیدانستند) که دلیل آن، مدارهای بیضوی شکل سیارات و دور از مرکز بودن خورشید بوده است. این پیچیدگیها همان مسائلی هستند که روی نظریات بطلمیوس و کوپرنیک تأثیرات منفی گذاشتهاند و در عین حال هیچ ربطی هم به چرخش خورشید به دور زمین یا بر عکس نداشتند. هیچ دانشمند عربی تا قبل از رسیدن به عصر جدید، نتوانسته نظریهای بر پایه خورشید مرکزی ارائه کند.
ساخت رصدخانهها در کشورهای اسلامی ادامه پیدا کرد. بزرگترین این رصدخانهها به دستور الغبیگ[17]، از امرای تیموری، در سال 1420 در سمرقند، ساخته شد. این سلسله توسط تیمور لنگ بنیانگذاری شد. در این رصدخانه، محاسبات دقیقتری روی سال نجومی (365 روز و 5 ساعت و 49 دقیقه و 15 ثانیه) و همچنین اعتدالین (70 سال به جای 75 سال به ازای هر درجه که این با مقدار جدید محاسبه شده 46/71 سال به ازای هر درجه، هموانی بیشتری دارد) صورت گرفت.
پس از سقوط عباسیان، علم پزشکی پیشرفتهای چشمگیری پیدا کرد. این پیشرفت با کشف گردش خون ریوی توسط پزشک عرب، ابن نفیس، آغاز شد. در این گردش ریوی، خون از بطن راست ابتدا به ریهها میرود و پس از دریافت اکسیژن هوا از ریهها، از دهلیز چپ وارد قلب میشود. ابن نفیس در بیمارستانهایی در قاهره و دمشق کار میکرده و کتابهایی درباره چشمپزشکی نوشته است. با وجود این مثالها، نمیتوان این موضوع را رد کرد که پیشرفت علمی در دنیای اسلام رو به افول گذاشته بود و این افول با سقوط عباسیان شدت پیدا کرد. انقلاب علمی، تنها در اروپا اتفاق افتاد و دانشمندان مسلمان با این انقلاب همراهی نکردند. حتی پس از اختراع و در دسترس قرار گرفتن تلسکوپ در قرن هفدهم، اخترشناسی در کشورهای اسلامی همچنان به مشاهدات با چشم غیر مسلح محدود بود. (هر چند ابزارآلاتی در این زمینه در دسترس آنها بود) و بیشتر از اخترشناسی، به جهت مقاصد تقویمی و مذهبی استفاده میشده تا مقاصد علمی؛ اما آنچه مسلم است این است که دانشمندان مسلمان، دورانی طلایی را در تاریخ علم پشت سر گذاشتهاند.
نمایش پی نوشت ها:
[1] ـ نام کامل او، عبدالله محمد بن موسی خوارزمی است. نام کامل اعراب طولانی است، بنابراین بیشتر از اسامی اختصاری آنها که برای همه آشنا است استفاده میکنیم.
[2] - Diophantus
[3] ـ نام لاتین فرغانی، فراغانوس است که با این نام در اروپای قرون وسطی شهرت پیدا کرد.
[4] - Alhazen
[5] - Alkindus
[6] - Avicenna
[7] - Abulcasis
[8] - Avempace
[9] - Fez
[10] - Abubacer
[11] - Al-Bitruoi
[12] - Averoes
[13] - Arzachel
[14] - Toldo
[15] - Almorvarid
[16] - Tusi Couple
[17] - Ulugh Beg