16 سال جنگ در ویتنام (4): تبليغات در جنگ ويتنام و عراق
تهیه کننده : محمود کریمی
منبع : راسخون
منبع : راسخون
چکیده
شکست رسانهای جنگ
"مگرودر" از کتاب ژنرال ویلیام وست مورلند با عنوان گزارشهای یک سرباز نیز چنین نقل میکند: «پس از شکست دشمن در عملیات "تت" باز هم میشد جنگ را به شکل مطلوبی پایان داد، اما قرار نبود این کار انجام شود. مطبوعات و تلویزیون به جای پیروزی، شکست را تبلیغ میکردند.»
هرچند صدا و تصویر شلیکهای توپ با عملیات "تت" و در کمتر از 24 ساعت از میادین نبرد به خانه امریکاییها منتقل شد، خبرنگاران قبلاً با به تصویر کشیدن سربازانی که به شکلی با عملکرد آنها موافق بودند از ایده پوشش خبری جنگ جهانی دوم در سالهای اول استفاده کرده بودند. با وجود این، بسیاری از مورخان معتقدند که: خبرگزاریها تأکید بیش از اندازه بر پوشش خبری جنگ را با ارسال گزارشهایی آغاز کردند که جنبههای خستگی از جنگ را نشان میداد. دوربینها ابعاد فرهنگی، اجتماعی، و تاریخی جنگ را به صورت تیره و تار نشان میدادند و در نتیجه درک و احساس امریکاییها را در این زمینه تغییر میدادند. برای نمونه، رسانهها در بسیاری از موارد گزارش میکردند که سربازان ویت کنگ به ساختمان سفارت امریکا حمله کردهاند در حالی که در واقع چنین حملهای هرگز صورت نگرفته بود بیست و شش نفر به طرف دیوارهای ساختمان سفارت حرکت کرده بودند ولی سه تفنگدار دریایی از ورود آنها به داخل ساختمان جلوگیری کردند.
بسیاری از منابع رسانهای با نقش امریکا در جنگ مخالف بودند و نگرشی انتقادی نسبت به جنگ داشتند. تصاویری که رسانهها میگرفتند همه را تحت تأثیر قرار میداد. این تصاویر میتوانست تأثیراتی ماندگار و فراموش ناشدنی بر همه ملت بر جای بگذارد. یکی از به یاد ماندنیترین صحنههای این جنگ، صحنهای بود که یک افسر ویتنام جنوبی را نشان میداد که داشت با یک تپانچه به شقیقه مرد کوچک اندامی که دستانش از پشت بسته بود، شلیک میکرد.
تنها با یک تصویر، جهان توانست بارها و بارها صحنه اعدام یک نیروی ویت کنگ را ببیند. آن چه بیشتر مایه نگرانی است این است که تصویر مزبور یک فیلم بدون صدا بود و خبرگزاری ان.بی.سی. برای تأثیرگذاری بیشتر، صدای شلیک گلوله را بر روی آن مونتاژ کرد. صدا از آن جهت مهم است که مردم امریکا را هر چه بیشتر به این جنگ نزدیک میکند. این تصویر با اضافه کردن صدا، صرفاً تصویر مردی نبود که با تپانچه سر مرد دیگری را نشانه گرفته است؛ بلکه تصویر مردی است که به طرفش شلیک شده و میمیرد. تصویر ادی آدامز از ژنرال نگوین نگاک لون به صورت مردی موقر و ملبس به لباس نظامی در حال شلیک به سر یک جوان ریزنقش ویتنامی مظنون، بیشک یکی از نگران کنندهترین عکسهای آن زمان بود. این ویت کنگ مظنون برعکس ژنرال "لون" یک پیراهن شطرنجی به تن دارد و دستانش از پشت بسته است. او عملاً یک جوان بیدفاع است ولی قدرت تأثیرگذاری این عکس از آنجا ناشی میشود که در آن، پسری با ظاهری تقریباً ترحمبرانگیز در مقابل هیکل تنومند "لون" نشان داده میشود.
جای تعجب نیست که این تصویر برای هفتهها رسانههای امریکایی را به سلطه خود درآورده بود و حتی بعدها به نماد تمامی اقدامات غلطی تبدیل شد که در جنگ ویتنام جریان داشت. این تصویر برای بسیاری از افراد این ایده را تداعی میکرد که مردم ویتنام جنوبی یعنی همان مردمی که امریکاییها در آنجا مستقر بودند، آن گونه که دولت میخواست به مردم بقبولاند که قربانیان بیدفاع حمله، کمونیستها نبودند؛ بلکه مردمی بودند که میتوانستند انواع وحشیگریها را از خود نشان دهند.
عکس "آدامز" که روز بعد سرمقاله نیویورک تایمز را با این عنوان تزیین کرد که «درگیریهای خیابانی در ویتنام ادامه دارد، دشمن همچنان بخشهایی از شهرها را در اشغال خود دارد؛ جانسون هرگز قصد تسلیم شدن ندارد» زمینه حرکت اعتراضآمیز ویتنام را فراهم آورد و الهامبخش سرمقالههای بسیاری شد که سرمقاله 23 فوریه 1968 وال استریت ژورنال با عنوان "منطق میدان نبرد" از آن جمله بود. در این سرمقاله، نویسنده میگوید: «مردم امریکا اگر تاکنون آماده نشدهاند، اکنون باید آماده پذیرش این دورنما شوند که تمامی تلاش صورت گرفته در ویتنام محکوم به فناست.» نظراتی از این دست همانند زبانههای آتش در فضای پس از عملیات "تت" شعلهور میشود. بدین ترتیب، مردم امریکا که هنوز آتش سوزان ناشی از عکس "آدامز" در اذهان آنها روشن بود و نیز جانسون رئیسجمهور وقت امریکا که قول داده بود تسلیم نشود به تدریج از موضع جانبداری از جنگ ویتنام عقب کشیدند.
از دیگر نمونههای کارکرد رسانهها، زمانی است که والتر کرانکایت جنگ ویتنام را محکوم میکند. هنگامی که "کرانکایت" عملیات تت را رسماً به عنوان یک شکست اعلام میکند، این اعلام به منزله نقطه عطفی در حمایت مردم امریکا از جنگ ویتنام به ثبت میرسد. او در برنامه ویژه خبری نیم ساعته پس از عملیات مزبور اعلام کرد که "اکنون بیش از هر زمان دیگری به نظر میرسد که این تجربه خونین ویتنام قرار است به بنبست برسد"(Auster) طبق گزارشهای رسیده لیندون جانسون رئیسجمهور وقت امریکا از دورنمای حمایت نکردن "کرانکایت" از جنگ احساس نگرانی میکرد و در واقع، پس از اعلام "کرانکایت" و پوشش رسانهای از عملیات "تت"، حمایت عمومی از جنگ در کل به میزان 25 درصد افت کرد. "کرانکایت" به تمایل رسانهها به آزادیخواهی (لیبرالیسم) اذعان دارد ولی هرگونه تحزب سیاسی در رسانهها را رد میکند.
هنگامی که امریکا در ویتنام بود، مردم امریکا خواهان جدیدترین اخبار جنگ بودند. اکنون این فرصت برای آنها فراهم بود که جنگ را از طریق روزنامهها، رادیو، مجلات و تلویزیون دنبال کنند. در حالی که بسیاری از خانوادهها برای کسب اطلاع از وضعیت جنگ شدیداً به اخبار جنگ تکیه داشتند، رأی دهندگان برای اطلاع از چگونگی پیشرفت جنگ به اخبار جنگ متکی بودند. در تلویزیون، اصحاب رسانه با نمایش عکس و فیلم از کشته و مجروحان نظامی و غیرنظامی، آزادی خود را مرتب تمرین میکردند. این سناریو معمولاً با عنوان "کباب و سیب زمینی با شمارش اجساد" شناخته میشد. استیون کینگ نظرش را در مورد پوشش خبری تلویزیون از جنگ ویتنام به طور خلاصه با این عبارت بیان میکند: "سهم روزانه ما از خون و جراحت"(Patterson 1, 80).
با پیشرفت جنگ، نگرش رسانهها و مردم هم رشد کرد. گردهماییهای سنتی، اخبار رسمی، و گزارش خلاصه مذاکرات در مطبوعات رایج شد و خبرنگاران آزادی خود را در آنها تمرین میکردند. هنگامی که جنگ به دورهای رسید که امریکا بیش از هر زمان دیگری در آن درگیر شده بود (یعنی سالهای 1964 تا 1969)، خبرنگاران با انجام مصاحبهها و چاپ مقالات انتقادی بیشتر، تحقیقات بیشتری را آغاز کردند. روش گزارش سنتی از 9/65 درصد در سال 1949 به 1/50 درصد در سال 1969 کاهش یافت.(Hammond 2, 102). توجه به روند پوشش خبری جنگ در تلویزیون حتی آسانتر بود. شنوندگان میتوانستند ببینند که جنگ در جریان است ولی جزئیات را دریافت نمیکردند. با وجود این، پژوهشگری به نام جرج ای.بیلی با دیدن شبکههای مختلف، مطالعات متعددی را در مورد پوشش خبری تلویزیون انجام داد. او به این نتیجه رسید که خبرگزاری ای.بی.سی. بین سالهای 1965 و 1966 تنها سیزده درصد برنامههای تفسیر زمانی پخش کرده و این رقم تا سالهای 1969 و 1970 به 47 درصد افزایش یافته بود. بیلی به این نکته پی برد که خبرگزاری سی.بی.اس. در همان دوره زمانی حجم این برنامهها را از 37درصد به 48 درصد و ان.بی.سی. از 28 درصد به 58 درصد افزایش داده است. او همچنین به این نتیجه رسید که مطبوعات با تمام آزادی که برای پخش اخبار جنگ داشتند، ولی حجم و نوع پوشش خبری جنگ با ادامه جنگ تغییر میکرد.
بین ماههای اوت و نوامبر 1968، سه برنامه خبری شبکهای برای پخش اخبار جنگ در جریان بود که 91 درصد پخش روزانه را به خود اختصاص داده بود. بعد از انتخابات نوامبر 1968، حجم این پوشش خبری به 61 درصد کاهش یافت. به نظر میرسد که این شبکهها از جنگ خسته شدند. رابرت جی.نورث شیلد تهیه کننده "گزارش هانتلی – برینکلی" در شبکه ان.بی.سی. در مصاحبهای در سال 1974 به طرف مصاحبهکننده گفت که مشکل خاص او در سال 1968، خستگی بود. مدیر تهیه یک برنامه در بسیاری از مواقع، احساس خود را با این عبارت بیان میکرد: "خدای من، باز هم ویتنام". (Hammond (2), 102-103) همچنین با طولانی شدن جنگ، اخبار جنگ نیز به تدریج کهنه میشد و ارزش گوش دادن نداشت. بنابراین، بسیاری از خبرنگاران برخی موضوعات تحقیقی را دنبال میکردند که جنجال برانگیزتر بود.
بسیاری از مردم نمیدانند که رسانهها تا چه اندازه بر جنگ مؤثرند. اما دیوید برینکلی گوینده اخبار شبکه ان.بی.سی. به این نکته واقف بود. او از آزادی مطبوعاتیاش برای بیان دقیق احساساتش استفاده میکرد و اذهان بینندگان را تحت تأثیر قرار میداد. یک بار، برینکلی گزارش خود را در خصوص تلفات جنگ ویتنام این گونه بیان کرد:
«رئیسجمهور در کنفرانس خبری هفته گذشتهاش گفت تنها چیزی که بعد از انتخاب او به ریاست جمهوری عوض شده، شکل میز است. خوب بعد از گذشت پنج ماه از آن زمان تاکنون، آنها از میزی با شکلی که میخواستند استفاده کردهاند ولی هیچ مشکلی حل نشد و جنگ و کشتار همچنان در ویتنام ادامه دارد. آنها امروز در سایگون آمار تلفات این هفته را اعلام کردند. هرچند این تلفات در قالب آمار بیان شد، هر رقم نشان دهنده یک مرد بود، مردانی که بیشترشان جوان بودند، هر یک از آنها امیدهایی داشت که کسی از آنها خبر نداشت، همه آنها خانواده و دوستانی داشتند که دیگر هرگز آنها را زنده نخواهند دید. به هر حال، اینها ارقام … است.» ( Hammond 2 104).
هرچند "برینکلی" همیشه جنگ را زیر سؤال میبرد، این اظهارات او که از تلویزیون پخش شد شاید تندترین اظهاراتش در این زمینه بوده است. بار دیگر، یک گزارشگر با استفاده از آزادیش برای گزارش آنچه میخواهد، هر وقت که میخواهد و بیهیچ راهبرد یا سانسوری از طرف دولت باعث شد تا مردم امریکا نیز به تدریج جنگ را زیر سؤال ببرند. این، یک جنگ دو جبههای بود؛ امریکا در یک بخش، در جبهههای نبرد میجنگید و در بخش دیگر با رسانهها در حال جنگ بود. اما اگر همان سانسور و مقرراتی که در مورد جنگ خلیج[فارس] وضع شد در جنگ ویتنام اعمال شده بود چه اتفاقی میافتاد؟
تفاوت بزرگ این دو جنگ این است که در جنگ ویتنام سانسور کمتر بر رسانهها اعمال میشد. در حالی که رسانهها در ارتباط با هرگونه پوشش خبری جنگ در جنگ خلیج[فارس] موظف بودند از دوازده قانون تبعیت کنند و به شدت سانسوری شدند. از این دوازده قانون، تنها موارد 3، 8، 10، 11، و 12 به موضوع این نوشتار مربوط میشود که در زیر توضیح داده میشود:
موارد زیر نباید گزارش شود؛ زیرا انتشار یا پخش آنها ممکن است عملیات را به مخاطره انداخته و جان نیروها را به خطر اندازد:
مورد 3- اطلاعات، عکسها، و تصاویری که ممکن است محل دقیق استقرار نیروها را مشخص کند و یا سطح امنیت اردوگاهها یا تأسیسات نظامی را نشان دهد. محلهای استقرار را به صورت زیر میتوان تعریف کرد: تمامی گزارشهای خبری مربوط به بارگیری وسایل و تجهیزات به کشتی که میتواند تاریخ بارگیری کشتی موردنظر را مشخص کند و نیز نشان میدهد که گزارش از "خلیجفارس"، "دریای سرخ"، یا "دریای عربی شمالی" ارسال میشود. گزارشهای خبری که در عربستان سعودی تهیه میشود و ممکن است با عناوینی نظیر "عربستان سعودی شرقی"، "مجاور مرز کویت" و عناوین دیگری از این دست تاریخگذاری شوند. برای برخی کشورهای دیگر غیر از عربستان سعودی، گزارشهای خبری که مشخص میکند گزارش مربوط از منطقه خلیجفارس ارسال میشود مگر در مورد کشوری که مشارکت در عملیات را پذیرفته باشد.
مورد 8 – اطلاعات مربوط به کارایی یا عدم کارایی دشمن در زمینه استتار، پوشش، فریب، هدفیابی، آتش مستقیم و غیرمستقیم، جمعآوری اطلاعات، یا اقدامات امنیتی.
مورد 10- تاکتیکها، تجهیزات ویژه، یا رویکردهای خاص نیروهای شرکت کننده در عملیات.
مورد 11- برخی تاکتیکها و رویکردهای عملیاتی خاص (نظیر سرعت یا زاویه حمله هوایی و یا مانورهای اجتناب و تاکتیکهای دریایی). از واژههای کلی نظیر "آهسته" یا "سریع" میتوان استفاده کرد.
مورد 12 – اطلاعات مربوط به آسیبپذیریهای عملیاتی یا پشتیبانی که از آنها میتوان علیه نیروهای امریکایی استفاده کرد نظیر جزئیات خسارات عمده جنگی یا تلفات عمده انسانی برخی یگانهای امریکا یا ائتلاف تا زمانی که چنین اطلاعاتی دیگر هیچ برتری تاکتیکی خاصی برای دشمن ایجاد نکند یا از سوی فرماندهی مرکزی(CENTCOM) صادر شود. خسارات و تلفات ممکن است به صورت "کم"، "متوسط" و یا "سنگین" بیان شوند.(Patterson(2), 23-27).
از تعداد 847 گزارش مورد بررسی در مطالعه پاترسون، 289 مورد از شبکه سی.بی.اس. و 272 مورد به شبکه ان.بی.سی. مربوط میشد. اکنون اگر دوازده قانون مزبور با این مطالعه موردی رسانهها مقایسه شود، واقعیتها شگفتانگیز است. در این 847 گزارش مرتبط با ویتنام روی هم رفته 901 بار این قوانین نقض شده است. در ارتباط با قانون "3" که با اطلاعات، عکسها و سایر موارد مشابهی مرتبط بود که محل استقرار نیروها را افشا میکرد، 204 گزارش (2/24 درصد) وجود داشت که محل استقرار برخی نیروهای نظامی شامل نام شهر و روستای آنها را افشا میکرد. همچنین باید یادآور شد که با تمام آزادی عملی که برای مطبوعات وجود داشت، فناوریها همانند امروز نبود. معمولاً بیست و چهار ساعت طول میکشید تا تصاویر میدان نبرد به دست مردم امریکا برسد و ارتباطات نظامی نیز از طریق سیمی و رادیویی انجام میشد که امروز یکی از علل کاهش نقض این قانون نیز به همین مسئله مربوط میشود. در ارتباط با قانون "8" تعداد 61 مورد (2/7 درصد) نقض قانون وجود داشت که در آنها به طور خاص به اقدامات امنیتی یا استتار دشمن اشاره شده بود. از این 61 گزارش، 19 مورد (2/2 درصد) به آتش مستقیم و غیرمستقیم دشمن مربوط میشد. جای تعجب است که با تمام آزادیعمل مطبوعات هیچ گزارشی در ارتباط با نقض قانون "10" وجود نداشت. البته هشت گزارش وجود داشت که در آنها هشت نفر از نیروهای کلاهسبز متهم بودند که یک جاسوس مظنون دوجانبه را کشتهاند. اما هیچ گزارشی در مورد روشها، تجهیزات، و تاکتیکهای مورد استفاده وجود نداشت.222 مورد (2/26 درصد) از نقض قوانین به قانون "11" مربوط میشد. مطبوعات در این گزارشها جنبههای مختلف عملیات زمینی، هوایی، و دریایی را مورد بحث قرار داده بودند. هفت مورد از این گزارشها در ذکر جزئیات دقیق تا آنجا پیش رفته بودند که بگویند هواپیماهای بی52 (B-52) بمبهای خود را از ارتفاع سیهزار پایی پرتاب میکنند. اطلاعاتی از این دست میتوانست برای عملیات جنگی نیروهای ویتنام شمالی مفید واقع شود. در نهایت، قانون "12" با بدترین بخش جنگ یعنی تلفات مرتبط بود. هر هفته، مطبوعات آمار هفتگی کشتهها و همچنین مجروحان و مفقودان را به مردم امریکا گزارش میکردند. آمار تلفاتی که گزارش میشد به صورت رسمی و به طور مستقیم از ارتش امریکا دریافت میشد. آمار "مفقودان" فقط به آمار مفقودان نیروهای همپیمان امریکا اختصاص داشت. از گزارشهای نمونهای که تجزیه و تحلیل شد، 45 مورد (3/5 درصد) با این موضوع و 26 مورد (سه درصد) دیگر با خسارات عمده جنگی مرتبط بود(Patterson (3), 27).
سرانجام اینکه از عملیات "تت" به عنوان جنگ رسانهای میتوان یاد کرد. از آنجا که جنگ ویتنام نخستین جنگ عمده ای بود که اخبار آن به طور کامل از تلویزیون پخش میشد، رسانهها در شکلدهی افکار عمومی نقش بزرگی ایفا کردند. وو نگوین جیاپ ژنرال ویتنامی به این نکته پی برد و از آن به نفع خود بهرهبرداری کرد. همچنین این واقعیت که اخبار جنگی رسانهها سانسور نمیشد نیز به سود او تمام شد. هرچند او به این نکته واقف بود که لزوماً نمیتواند شهرهایی را که آماج حمله قرار میدهد در دست خود حفظ کند، اما میدانست که اگر با بمباران، آتش، و مواردی از این دست بتواند این شهرها را ویران کند و رسانهها این مسئله را پیگیری کنند، تأثیر آن، از آنچه هست بسیار بیشتر نشان داده میشود. رسانهها عملیات "تت" را به تصویر کشیدند و باعث شدند تا مردم امریکا دیگر از جنگ ویتنام حمایت نکنند. مردم امریکا قساوتهایی را که از سوی رسانهها به تصویر کشیده میشد مشاهده میکردند و دیگر نمیخواستند نیروهایشان در معرض این قساوتها قرار بگیرند. این مسئله، نقطه اوج طرح ژنرال جیاپ بود؛ او رسانهها را به عنوان یک "متحد" بالقوه میدید و از آنها برای شکست امریکا استفاده میکرد. هرچند او در طی عملیات "تت" تلفات زیادی را متحمل شد، موفق شد امریکا را به عقبنشینی از جنگ وادار کند. جیاپ در 31 مارس 1968 به هدف خود دست یافت و آن، زمانی بود که جانسون رئیسجمهور وقت امریکا بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و اعلام کرد که امریکا باید بمباران ویتنام شمالی را متوقف کند و برای دستیابی به راهحلی صلحآمیز خواهان دیدار مقامات امریکا با ویتنام شمالی شد.
عراق، جنگ استعماری بعدی
عراق قربانی تصادفی امپریالیسم امریکا نبود. جنگ 2003 دقیقاً آخرین رویداد تاریخ طولانی استعمار در عراق بود. بعد از جنگ جهانی اول، انگلیس برای بیش از سه دهه عراق را اشغال کرد و یک ساختار حکومتی در آن تأسیس کرد که به راحتی تحت تأثیر قدرتهای امپریالیستی خارجی قرار داشت. بعد از جنگ جهانی دوم، امریکا این نقش را بر عهده گرفت. اشغال عراق و سپس دستگیری صدامحسین، پایان فصل ویژه نفوذ امریکا در عراق بود که پیش از سی سال آغاز شده بود.
عراق؛ 1914 تا 1958
صدامحسین و سازمان سیا
در سالهای بعد، سازمانسیا مکاتبات مخفیانهای را با حزب بعث آغاز و در نهایت تأمین مالی بعثیها را شروع کرد. حزب بعث در سال 1963، کار قاسم را یکسره کرد و کنترل عراق را موقتاً به دست گرفت. بدون حمایت سازمان سیا که سرنگونی قاسم را یک پیروزی بزرگ میدانست، این کودتا نمیتوانست موفق شود. یک دیپلمات امریکایی به نام جیمز آکینز در این مورد گفت: «سازمان سیا به طور قطع در این کودتا دخالت داشت. ظهور بعثیها از نظر ما راهی بود برای جایگزینی یک دولت طرفدار شوروی با یک دولت طرفدار امریکا؛ راهی که به ندرت پیش میآید». بعد از یک ضدکودتا که بعداً در همان سال رخ داد و موقتاً حزب بعث را از قدرت ساقط کرد، بعثیها در 17 جولای 1968 کنترل دائم عراق را به دست گرفتند. یک شورای انقلابی 15 نفره هدایت این دولت جدید را بر عهده گرفت. صدام حسین که چهار سال گذشته را به اتهام حمایت از بعثیها در زندان به سربرده بود به عنوان معاون رئیس این شورا منصوب شد. او درکمتر از یازده سال بعد در سال 1979 و پس از استعفای احمد حسن البکر قدرت مطلق عراق را به دست گرفت.
جنگ تبلیغات
تلاش برای جلب حمایت عمومی از جنگ مدتها قبل از شروع جنگ آغاز شد. و تا به امروز نیز ادامه دارد. بدیهی است که بسیاری از توجیهات جنگ قبل از جنگ و از طریق ارتباط مستقیم رهبران دولت و عمدتاً از سوی جرج بوش، کالین پاول و دونالد رامسفلد ارائه شد.
پل رادرفورد در کتابی با عنوان "تسلیحات متقاعدسازی جمعی؛ بازاریابی جنگ علیه عراق" تبلیغات جنگ دوم عراق را به عنوان استراتژی بازاریابی واحد پنتاگون و رسانههای امریکایی توصیف میکند. رادرفورد ابزار و روشهای این استراتژی را با ابزار و روشهای شرکتهای عمده دیگر مقایسه میکند. هدف آن بود که این جنگ به عنوان تلاش قهرمانانه ارتش امریکا برای نجات جهان از طرحهای شیطانی رژیم عراق ترسیم شود. رادرفورد توضیح میدهد که رسانهها چگونه به طرق مختلف ماهیت حقیقی جنگ را تحریف کردند و افکار عمومی را در مورد تلفات جانی و خسارات ناشی از این جنگ، اغفال کردند.
جنگ تبلیغات در 11 سپتامبر 2001 آغاز شد؛ روزی که سرزمین امریکا مخربترین و بیسابقهترین اقدام تروریستی را تجربه کرد. واکنش اولیه مردم با ترس، ابهام، و شک و تردید و سردرگمی همراه بود. بلافاصله با موجی از خشم و میهنپرستی ظاهر شد. آنچه باید انجام میشد، مشخص کردن یک دشمن بود. "تروریسم" به طور طبیعی مقصر اصلی بود. لذا، بوش با هدایت خشم مردم امریکا به طرف حمایت از یک جنگ برون مرزی جدید، جنگ علیه تروریسم را آغاز کرد.
اصل تازه تأسیس مقابله با تروریسم زمینهای برای دولت بوش فراهم آورد تا یک هدف ایدئولوژیک واقعی را برای تجاوز به عراق پیدا کند. این ایده که تروریستها در کشورهای عربی پنهان شدهاند به موضوعی تبدیل شد که اتخاذ هر تصمیمی را برای امریکا پس از یازده سپتامبر توجیه میکرد و این ایده بعدها زمینه یکی از آشکارترین مباحث سفسطهآمیز برای ورود به خاک عراق را برای مردم امریکا و دیگر کشورهای جهان فراهم کرد. امریکا به "خون تروریستها تشنه بود" و "جنگ افغانستان میل امریکاییها به انتقام را اشباع کرد" (Rutherford, 79-80). بدین ترتیب، "جنگطلبان" امریکا جنگ با تروریسم را به جنگ با عراق گره زدند. مسئله اصلی این نبود که عراق به تروریستها پناه داده است یا نه؛ تنها چیزی که مردم امریکا نیاز داشتند، جایی بود که کینه و انتقام خود را در آن خالی کنند.
حلقه بعدی که در زنجیره تبلیغاتی برای مردم امریکا به کار گرفته شد، تسلیحات کشتارجمعی بود. در اکتبر 2002، بوش خطاب به مردم امریکا ادعا کرد که «صدام حسین یک دیکتاتور آدمکش است که به سلاحهای کشتار جمعی خو گرفته است» و با استناد به اطلاعاتی که نشان میداد صدام نه تنها مشغول طرحریزی برای تولید سلاحهای کشتار جمعی است، بلکه این سلاحها را از قبل در اختیار داشته است، ادامه داد که «اگر ما بدانیم اکنون صدام حسین سلاحهای خطرناکی در اختیار دارد که البته این را میدانیم، آیا برای جهان عاقلانه است که برای مقابله با او تعلل ورزد و اجازه دهد که او روز به روز قویتر شود و سلاحهای خطرناکتری را توسعه دهد؟» (خطاب به مردم، هفتم اکتبر 2002)
بعدها در فوریه 2003 کالین پاول در تلاش برای جلب حمایت بینالملل از این حملات ادعاهای بوش را تکرار کرد. پاول با استناد به تصاویر ماهوارهای و گفتگوهای مقامات نظامی عراقی ادعا کرد که «برآورد محافظهکارانه ما این است که عراق انباری در اختیار دارد که بین 100 تا 500 تن عوامل سلاحهای شیمیایی در آن وجود دارد و برای پر کردن 16000 موشک جنگی کافی است» و ادامه داد که «صدام حسین سلاح شیمیایی در اختیار دارد. صدام حسین از این سلاحها استفاده کرده است و برای استفاده مجدد از این سلاحها – علیه همسایگانش و علیه مردم خودش – هیچ ابایی ندارد. و ما اطلاعاتی در اختیار داریم که به ما میگوید که او اخیراً به فرماندهانش در جبههها اجازه داده است تا از این سلاحها استفاده کنند. او اگر این سلاحها را در اختیار نداشت و یا قصد استفاده از آنها را نداشت چنین دستوراتی صادر نمیکرد.»(پاول)
آخرین حلقه زنجیره این تبلیغات، تصویری کلی از صدام حسین بود که او را به عنوان یک دیکتاتور شیطانی ترسیم میکرد که به مردم خود ظلم میکرد. هرچند برخی از اتهاماتی که علیه صدام ادعا میشد واقعی بود، مسلماً دستگاه رسانهای غرب در ترسیم صدام به عنوان یک حاکم مستبد زیادهروی کرد. بنا به گفته بوش، «شکی نیست که رهبر عراق یک مرد شیطانصفت است. همین بس که او مردم خودش را هم با گازهای شیمیایی آماج حمله قرار داد. ما میدانیم که او در حال توسعه سلاحهای کشتارجمعی بوده است.» ترسیم یک تصویر دیوگونه از صدام از سوی واشنگتن و به ویژه توسط بوش با روابط دوستانهای که در زمان جنگ ایران و عراق بین آنها [امریکا و صدام] وجود داشت در تناقض است. خود بوش زمانی یکی از دوستان صمیمی صدام بود. اما این مسئله به زمانی مربوط میشد که هنوز امریکا منافع استعماری در عراق نداشت، هنوز یازده سپتامبر انگیزه سیاسی مناسبی را به دست نداده بود، و هنوز تا رسیدن بوش به رئیسجمهوری، زمان زیادی باقی بود.
اما در این تبلیغات، ریاکاری کانون توجه نیست؛ بلکه ایده اصلی این است که امریکا توطئهای چید تا این جنگ را از طریق یک سلسله مجادلات غلط حاوی مسائل حقیقی و نیمه حقیقی به مردم امریکا تحمیل کند. شاید بزرگترین عامل فریب، چگونگی ترکیب این ادعاها بود نه درست بودن یا معتبر بودن آنها. تصور این که مردم به شواهدی قاطع برای جنگ و به ویژه در سایه یازده سپتامبر چگونه پاسخ میدهند، چندان مشکل نیست. در نهایت، موضوع تجاوز به عراق هم قدرت رسانهها و دولت را نشان میدهد و هم سادگی مردم امریکا را. احتمال آن نمیرود که این دستگاه تبلیغاتی بخواهد امپریالیسم پر سروصدایی را که آن را به وجود آورده تغییر دهد.
وضعیت غمافزای عراق بیشتر سؤال ایجاد میکند تا پاسخ و سادهلوحانه است که بگوییم همه دقیقاً میدانند فردا چه خواهد شد. جرج سیمونز پیشنهاد میکند که امریکا تا زمانی که لازم است در عراق باقی خواهد ماند تا بر بازسازی خط تولید نفت و اجرای قراردادهای بازسازی شرکتهای مختلف در این کشور نظارت کند. سیمونز عقیده دارد که چون این قراردادها بسیار سودآور است، لذا امریکا هرچند ظاهراً میتواند تعیین کند که کدام یک از این قراردادها باید اجرا شود و کدام یک نباید اجرا شود ولی برای کسب منفعت بیشتر ایستادگی خواهد کرد. جنگ ویتنام شکست آشکاری برای امپریالیسم امریکا بود. هیچ یک از اهداف این جنگ محقق نشد؛ چه اهدافی که جزء انگیزههای حقیقی واشنگتن بود و چه اهدافی که بخشی از این تبلیغات محسوب میشد. در عوض، دهها هزار نفر جان باختند و میلیاردها دلار هزینه شد. جنگ عراق نیز هرچند هنوز نتیجه نهاییاش مشخص نشده، ظاهراً به یک شکست تبدیل شده است. با بیش از 300 میلیارد دلاری که در این جنگ هزینه شده و حدود 500 میلیارد دلار دیگر که برای تثبیت تولید نفت لازم است، جای تردید است که امریکا اصولاً بتواند در عراق سودی ببرد. و هر چند به ظاهر امریکا با استقرار یک پایگاه نظامی در قلب اتحادیه عرب گامی به منظور تثبیت هژمونیاش در این منطقه برداشته است، هنوز مشخص نیست که سودی نصیبش شده باشد. آن چه روشن است این است که تعداد زیادی از کشورها و جامعه بینالملل در خصوص جنگ عراق به جرگه مخالفان سیاست امریکا در عراق، پیوستهاند.
کپی یا استفاده از مطالب این مقاله بدون ذکر منابع اصلی آن و نقل از راسخون ممنوع است.
تذکر : تمامی منابع در پایان قسمت ششم آمده است.
/خ