حقیقت‌جویی در دین

این مقاله، داستان تشرف محمد یوسف به مذهب تشیع است که ابتدا سنی حنفی بود، اما از طریق دوست خود و پس از مطالعه بیش‌تر درباره تاریخ اسلام، به‌ویژه رویداد غدیر‌خم، تصمیم گرفت به مذهب شیعه تغییر مذهب بدهد.
چهارشنبه، 10 مرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حقیقت‌جویی در دین
چگونه راه درست را پیدا کردم؟
 
چکیده
این مقاله، داستان تشرف محمد یوسف به مذهب تشیع است که ابتدا سنی حنفی بود، اما از طریق دوست خود و پس از مطالعه بیش‌تر درباره تاریخ اسلام، به‌ویژه رویداد غدیر‌خم، تصمیم گرفت به مذهب شیعه تغییر مذهب بدهد.

تعداد کلمات 1393/ تخمین زمان مطالعه 7 دقیقه
حقیقت‌جویی در دین
نویسنده: محمد یوسف
مترجم: علی مهربانی
 


چگونه من (یک سنی حنفی مذهب) هوشیار شدم و راه درست اهل بیت رو پذیرفتم؟

همه ستایش و سپاس فراوان مخصوص خدای متعال است که به‌واسطه ی رحمت خویش مرا به سمت حقیقت هدایت کرد.
سفر من از آغازِ یک شغل جدید شروع شد که من برای اولین بار، یک پیرو اهل بیت(علیهم السلام) را ملاقات کردم. تا آن زمان، من در مورد کسانی که شیعه نامیده می‌شدند، دانسته‌های اندکی داشتم؛ به غیر از چیزی‌هایی که من از برادران سنی شنیده بودم که کمترین آن‌ها هم خیلی ستایش‌آمیز نبود.
من هیچ‌چیز در‌مورد آن‌ها نخوانده بودم، زیرا هرگز چیزی برای خواندن پیدا نکرده بودم. تمام کتاب‌هایی که درباره اسلام، در طول سال‌های طولانی در‌اختیارم بود، درباره اسلامِ سنی بوده که توسط مسلمانان سنی نوشته شده بود.
همه مسلمانانی که من در کشور خودم و در مکان‌هایی مانند مصر و حتی در رسانه‌های مدرن ارتباطاتی و  اینترنت دیدم، سنی بودند. من به هیچ یک از سایت‌های شیعه نرفتم، احتمالاً به این دلیل که من به‌طور خاص آن‌ها را جستجو نکردم و فقط از لینک‌هایی که در سایت‌های سنی وجود داشت و مرا به سایت سنی دیگر ارجاع می‌داد، استفاده می‌کردم. هم‌چنین اطلاعات بسیار کمی ‌درباره تاریخ صدر اسلام داشتم، البته به غیر از آن‌چه که در کتاب‌های اهل سنت درباره عظمت خلفای راشدین خوانده بودم.
در عین ‌حال، من قبلا به‌طور جدی در مورد سوالات خاصی نظیر پیشگویی فکر می‌کردم و یا کمی ‌نگران برخی از احادیثی می‌شدم که در صحیح بخاری و صحیح مسلم خوانده بودم که علی‌رغم کمی دانش من، به‌نظرم با کلام قرآن کریم متناقض بود.
من هم‌چنین در‌مورد علمای تابعین نگرانی داشتم؛ زیرا همیشه به من گفته شد که می‌توانم هر مذهبی را برای پیروی انتخاب کنم و اگر من شخصاً از چیزی خوش‌حال نباشم، می‌توانم از مکتب دیگری در موارد خاص پیروی کنم؛ درست همان‌طور که می‌توانم از آن‌ها مشاوره بگیرم و یا از هر عالمی، از هر مکتبی که است، پیروی کنم که به‌نظرم درست نمی‌آمد.
شاید باید اضافه کنم، اخیراً که من به اسلام مشرف شدم، طی یک دوره چند ساله که برای کشف حقیقت در‌مورد اسلام و حضرت محمد(صلی الله علیه و اله و سلّم) وقت داشتم، متقاعد شدم که نه‌تنها خدا، واحد و یگانه است، بلکه هم‌چنین محمد(صلی الله علیه و اله و سلّم) رسول و پیامبر اوست.(من قبلا برای مدتی یک مسیحی و در واقع یک راهب کاتولیک بودم.)
دوست شیعه و من، تنها مسلمان در محل کارمان بودیم و این طبیعی بود که ما نماز ظهر و عصر را با هم‌دیگر می‌خواندیم. او مهربان، دلسوز و خوش‌رفتار بود. در‌واقع، نمونه‌ای از آن‌چه مسلمانان باید باشند و مهم نیست که او کمی‌متفاوت از من نماز را اقامه می‌کرد. من فقط تصور می‌کردم که او پیرو یک مذهب متفاوت است.
سپس اشاره کردم که من با برادران شیعه در یک مسجد محلی نماز می‌خواندم. واکنش منفی او  فقط من را به یافتن اطلاعات بیشتر در مورد شیعه علاقه مند کرد، بنابراین من برخی از سوالات را برادر شیعه ام می‌پرسیدم و او به سادگی پاسخ داد و همیشه تاکید می‌کرد که باید قضاوت خودم را انجام دهم و از دلیل به عنوان راهنمایی استفاده کنم.
یک حادثه را به یاد می‌آورم.  من چندین مقاله را بواسطه گروهی فرستاده ام که توسط وهابیان تحت تاثیر قرار گرفته بودند و به شدت ضد شیعه بودند و همه اتهامات مربوط به پیروان اهل بیت را مطرح می‌کردند. من این گروه را به برادر شیعه خود متذکر شدم و او به آرامی‌و سادگی پاسخ داد : " تو در مورد آنها چه فکر می‌کنی؟"
من پاسخ دادم ، نمی‌توانم درک کنم که حضرت محمد (صلی الله علیه و اله و سلّم) با چنین شیوه ای متعصبانه رفتار نماید؛ زیرا حدیثی را به یاد آوردم که چگونه پیامبر با مردی بدرفتار که برای ادرار کردن در مسجد حاضر شده بود در حالی که پیامبر هم در آنجا بودند، رفتار نمود.

 

بیشتر بخوانید: برخی از دانشمندان اهل سنت که شیعه شده اند


برادر شیعه من چیزی نگفت، اما چند روز بعد (همانطور که من آن را به یاد می‌آورم)،   یک نسخه از ترجمه انگلیسی نهج البلاغه را که حاوی برخی از حکمت‌های امام علی (علیه السلام) است را به من داد.
من آن را خواندم و با حکمت‌های آن شگفت زده شدم و تصمیم گرفتم که بیشتر درباره شیعیان جستجو کنم. در این زمان، هنوز هم دانسته‌هایم نسبت به شیعه کم بود، حتی نمی‌دانستم که شیعه به معنای «پیرو» است و اصطلاح شیعه به معنی پیرو اهل بیت(علیهم السلام)، هیچ معنایی برای من نداشت.
پس از مدت کوتاهی، کار خود را برای استخدام در جای دیگری ترک کردم و ارتباط خود را با برادر شیعه خود از دست دادم؛ هرچند من سعی کردم با او یکبار تماس بگیرم، اما ایمیل من فرستاده نشد، زیرا من آدرس صحیح ایمیل او را به‌خاطر نمی‌آوردم.
چند ماه قبل از شروع تحقیقات جدی‌تر، انگیزه پیدا کردم مطالعاتی در مورد خطبه غدیر‌خم به‌عنوان مرتبط در صحیح مسلم و ترمذی از منابع سنی که من هنوز به طور ضمنی آن‌ها را قبول داشتم و قرآن کریم آغاز کنم.
 در غدیرخم، پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلّم) اعلام کرد که ما باید از اهل بیت(علیهم السلام) پیروی کنیم، همان‌طور که من مطالعه کردم، ایشان چندین بار امام علی(علیه السلام) را تحسین و تمجید کرد و مطمئنا منظورش این بود که او را ببیند و علی(علیه السلام) را به عنوان جانشینی خویش بخواند.
من بعضی از باورهای اساسی پیروان اهل بیت(علیهم السلام)، مانند تقیه و چهارده معصوم را به‌دست آوردم و بیشتر آنها را درنظر گرفتم، آنها منطقی‌تر و عقلانی‌تر به نظر می‌رسیدند. آن‌ها به آیات قرآن ازنظر عقلانینزدیک‌تر بودند و واقعیت شیعیان را برایم روشن ساخت. به‌نظر می‌رسید که برای اولین بار، حقیقت اساسی را به صورت ساده و در عین حال عمیق پیدا کردم.
چند روز بعد، در یک سایت اینترنتی، در مورد کربلا خواندم. اعتراف می‌کنم گریه کردم! چگونه ممکن بود کسانی که خودشان را مسلمان می‌دانستند، با مسلمانان دیگر این‌گونه رفتار کنند و به‌ویژه این‌که چگونه می‌توانستند، نوه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله و سلّم) را این‌گونه به قتل برسانند؟ این واقعیت مرا کاملا شگفت‌زده کرد. این تراژدی چگونه رخ داده است؟
 بعد، برخی از سخنان امام چهارم(علیه السلام) را در مورد این تراژدی مطالعه کردم. سپس چند روز را به مطالعه در مورد تاریخ اولیه اسلام که در مورد امویان و عباسیان و این‌که چگونه آن‌ها پیروان اهل بیت(علیهم السلام) را به شدت مورد آزار و اذیت قرار دادند، اختصاص دادم.
داستان محمد تیجانی را خواندم و این بود که هدایت شدم و در‌یافتم که شیعیان، اهل سنت واقعی هستند. چندین کتاب دیگر و بسیاری از مقالات که توسط پیروان اهل بیت نوشته شده بود را نیز مطالعه کردم. خطبه امام حسین(علیه السلام) را در منا خواندم که 50 سال پس از رحلت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) کشور عربستان سعودی را تشریح کرد؛ فساد یزید و فساد علمای آن زمان. جمله‌ای را که در جایی خوانده‌ام، به‌خاطر می‌آورم: «هر روز عاشورا است و هرسرزمینی کربلا است.»
 
عمیقا در مورد موضوعاتی که در مطالعاتم مواجه شده بودم، فکر کردم و متقاعد شدم که وظیفه من، به‌عنوان یک مسلمان، پیروی از مکتب اهل بیت(علیهم السلام) است؛ زیرا این امر به‌وضوح آرزوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که اراده الهی را آشکار می‌کند و من به عنوان یک مسلمان بایستی آن را اطاعت کنم.
به طور واضح هیچ استدلال عقلانی در مقابل اعتقادات پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) وجود ندارد تا جایی که به نظر من، این باورها نه‌تنها بیان منطقی داشتند، بلکه بر اساس آموزه‌های پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز بودند.
بر این اساس بود که من سعی کردم برادر شیعه ام را پیدا کنم. اسمی شبیه او را در دفترچه تلفن شهری که در آن زندگی می‌کرد، پیدا کردم و تماس گرفتم. به دستگاه فکس جواب داد، من هم فکسی کوتاه برای او فرستادم و از او خواستم که با من تماس بگیرد. نمی‌دانستم که آیا او هرگز آن را دریافت خواهد کردیا نه؟!
الحمدلله دستگاه فکس متعلق به عموی او بود و کمتر از یک هفته بعد، من با او بودم. در مسجد آن‌جا، پیش‌نماز تأکید کرد که علی(علیه السلام) جانشین به حق پیامبر است.

 
برگرفته از سایت: www.al-islam.org
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.