اعتدال در سیاست و کشور‌داری

چهار هدف عمده در رأس تشکیل حکومت اسلامی است که عبارتند از: الف ـ ایجاد رابطۀ عبودیت بین مردم و پروردگار؛ ب ـ ایجاد عدالت و توازن اجتماعی و اصلاح روابط اقتصادی؛ ج ـ اصلاح فرهنگ دینی جامعه؛ د ـ جلوگیری از...
پنجشنبه، 18 مرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اعتدال در سیاست و کشور‌داری
اعتدال و اندازه نگه داشتن در اسلام «اعتدال در سیاست و کشورداری»
 
چکیده
چهار هدف عمده در رأس تشکیل حکومت اسلامی است که عبارتند از: الف ـ ایجاد رابطۀ عبودیت بین مردم و پروردگار؛ ب ـ ایجاد عدالت و توازن اجتماعی و اصلاح روابط اقتصادی؛ ج ـ اصلاح فرهنگ دینی جامعه؛ د ـ جلوگیری از انحرافات اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی. هدف پیامبران از حاکمیت سیاسی، پیاده کردن دین خدا و گسترش عدالت و دعوت به خوبی‌ها و جلوگیری از فحشا و منکرات بوده است که هدف‌های شخصی و استبدادی و افراطی‌گری و سلطه ظالمانه بر جامعه با اهداف مقدس پیامبران بسیار متفاوت است... .

تعداد کلمات 6284/ تخمین زمان مطالعه 31 دقیقه
 اعتدال در سیاست و کشور‌داری
یکی از بزرگترین جنبه‌های زندگی بشری، مسئله حاکمیت و اداره امور اجتماع و برقراری روابط داخلی و خارجی است. اسلام نیز که دینی همه جانبه است، دربارۀ حکومت و سیاست و ادارۀ جامعه، اصول و قواعدی متقن و محکم دارد که در این مجال، فرصت پرداختن به آن را نداریم. امّا به مقتضای بحث اعتدال، ناچاریم به برخی از دستورات اسلام اشاره کنیم. برای شناخت این اصول، باید تمام آیات و روایات و در نتیجه احکام سیاسی اسلام را در ابعاد گوناگون مورد بحث قرار دهیم. در این‌جا، به اختصار، توضیحاتی پیرامون اصول حاکمیت و ارکان سیاست اسلامی ارائه می‌نماییم:
 

1ـ اصول حاکمیت و ارکان سیاست اسلامی

با توجه به آیه 41 سورۀ حج، چهار هدف عمده در رأس تشکیل حکومت اسلامی است که عبارتند از: الف ـ ایجاد رابطۀ عبودیت بین مردم و پروردگار؛ ب ـ ایجاد عدالت و توازن اجتماعی و اصلاح روابط اقتصادی؛ ج ـ اصلاح فرهنگ دینی جامعه؛ د ـ جلوگیری از انحرافات اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی. قرآن کریم، دربارۀ اهداف پیامبران از تشکیل حکومت می‌فرماید: «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ»؛ کسانی که چون در زمین به آنان توانایی دهیم، نماز بر پا می‌دارند و زکات می‌دهند و به کارهای پسندیده وا می‌دارند و از کارهای ناپسند باز می‌دارند. (سورۀ حج: 41) آری، هدف پیامبران از حاکمیت سیاسی، پیاده کردن دین خدا و گسترش عدالت و دعوت به خوبی‌ها و جلوگیری از فحشا و منکرات بوده است. به همین جهت است که هدف امام حسین(علیه‌السّلام) از قیام و شهادتش، در همین چارچوب تعریف می‌شود که در زیارتش می‌خوانیم: «أشْهَدُ أنَّکَ قَدْ أقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاةَ وَ أمَرْتَ بِالْمَعرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ.» آری، حضرت سیدالشهدا(علیه‌السّلام)، وارث پیامبران و ادامه‌دهندۀ راه آن‌هاست. البته پرداختن به این موضوع فرصتی دیگر می‌طلبد، امّا یادآور می‌شویم که هدف‌های شخصی و استبدادی و افراطی‌گری و سلطه ظالمانه بر جامعه با اهداف مقدس پیامبران بسیار متفاوت است، به‌گونه‌ای که اولیای الهی برای تحقق هدف مقدس خود، از جان خود و عزیزان‌شان در این راه گذشته و به شهادت رسیده‌اند. چرا که اهداف پیامبران از دستیابی به حکومت، رسیدن به آمال و آرزوهای زودگذر دنیایی نبوده، بلکه هدف آنان، عبادت و بندگی خدا و هدایت جامعه دینی به سوی اصلاح دین و دنیا در پرتو قوانین و مقررات الهی بوده است.
 

2ـ شایسته‌سالاری

شایسته‌سالاری، از ارکان مهم سیاسی اسلامی است. به همین جهت، ولیّ و سرپرست مسلمانان، امام معصوم است که از سوی خداوند یکتا برگزیده شده است و در زمان غیبت او، فقیه جامع‌الشرایط به عنوان ولیّ فقیه، این مسئولیت بزرگ را بر دوش می‌گیرد. امّا ناگفته نماند این شایستگی، باید در تمام ارکان حکومت رعایت شود شایسته‌سالاری، از ارکان مهم سیاسی اسلامی است. به همین جهت، ولیّ و سرپرست مسلمانان، امام معصوم است که از سوی خداوند یکتا برگزیده شده است و در زمان غیبت او، فقیه جامع‌الشرایط به عنوان ولیّ فقیه، این مسئولیت بزرگ را بر دوش می‌گیرد. و این، یعنی دوری از خودکامگی و استبداد که افراط نامیده می‌شود و یا دوری از نقصان و بی‌مبالاتی در انتخاب مسئولان که تفریط نام دارد. تسلط اراذل و خودکامگان بر پُست‌های حکومتی، آن‌چنان زیانبار و ویرانگر است که امیرمؤمنان(علیه‌السّلام) در این باره هشدار داده و می‌فرماید: «یُسْتَدَلُّ عَلی إدْبَارِ الدُّوَلِ بِأَرْبَعٍ: تَضْیِیعُ الأُصُولِ وَ التَّمَسُّکُ بِالْفُرُوعِ وَ تَقْدِیمُ الأرَاذِل وَ تَأْخِیرُ الأفَاضِلِ»؛ چهار چیز عامل سقوط و انحطاط دولت‌ها است: 1ـ رها کردن کارهای اصلی؛ 2ـ پرداختن به کارهای فرعی و بی‌اهمیت؛ 3ـ پیشی گرفتن افراد رذل و ناشایست بر پست‌های حکومتی؛ 4ـ کنار زدن و خانه‌نشینی انسان‌های شایسته و مدیران کارآمد.[1] و در جای دیگر می‌فرماید: «إذَا أمْلَکَ الأرَاذِلُ، هَلَکَ الأفَاضِلُ»؛ هنگامی که ناشایستگان به مقام و حکومت برسند، صالحان و شایستگان نابود می‌شوند.[2] از این گونه روایات دانسته می‌شود که ملاک و معیار در پُست‌ها و مقام‌های سیاسی و حکومتی، شایستگی اخلاقی و مدیریت و کاردانی است و بس.
 

3ـ دوری از استبداد رأی و افراطی‌گری

تقوا و عدالت حاکم اسلامی، راه را بر هرگونه خودکامگی و استبداد می‌بندد. در حاکمیت اسلامی، مردم حقوقی دارند که حاکم اسلامی باید آن‌ها را رعایت کند. امیرمؤمنان(علیه‌السّلام)، دربارۀ حقوق دو جانبه مردم و حاکم اسلامی می‌فرماید: «أیُّهَا النَّاسُ إنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ. فَأمَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ، فَالنَّصِیحَةُ لَکُمْ، وَ تَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ عَلَیْکُمْ، وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْلا تَجْهَلُوا، وَ تَأدِیبُکُمْ کَیْمَا تَعْلَمُوا، وَ أمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَةِ وَ النَّصِیحَةُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ، وَ الإجَابَةُ حِینَ أدْعُوکُمْ وَ الطَّاعَةُ حِینَ آمُرُکُمْ»؛ ای مردم! مرا بر شما و شما را بر من، حقی واجب شده است. حق شما بر من، آن است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم و بیت‌المال را میان شما عادلانه تقسیم کنم و شما را آموزش دهم تا بی‌سواد و نادان نباشید و شما را تربیت کنم تا راه و رسم زندگی را بدانید. و امّا حق من بر شما این است که به بیعت با من وفادار باشید و در آشکار و نهان برایم خیرخواهی کنید. هرگاه شما را فراخواندم، اجابت نمایید و فرمان دادم، اطاعت کنید.[3] روح این خطبه، بیانگر یک رابطه دو جانبه میان حاکم و مردم است. پیشوای جامعه وظیفه دارد به این حقوق احترام بگذارد و هیچ استبداد رأیی نداشته باشد تا جامعه به رشد و تعالی برسد. از این‌گونه دستورات که گویای نقش مردم در حکومت و حقوق متقابل آن‌هاست، نمونه‌های دیگری هم در نهج‌البلاغه و دیگر منابع حدیثی می‌توان یافت؛ مثلا امام علی(علیه‌السّلام) در جنگ صفین، خطبه‌ای ایراد کرد و به سپاهیانش فرمود: «أمَّا بَعْدُ، فَقَدْ جَعَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً بِوِلایَةِ أمْرِکُمْ وَ لَکُمْ عَلَیَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِی لِی عَلَیْکُمْ»؛ خداوند سبحان برای من بر شما به جهت سرپرستی حکومت حقی قرار داده و برای شما همانند حق من، حقی تعیین فرموده است.[4] همچنین، در نامۀ امیرمؤمنان(علیه‌السّلام) به مالک اشتر و نیز سخنان آن حضرت هنگام پذیرش بیعت مردم و نیز در رساله حقوق امام سجاد(علیه‌السّلام)، به رابطه متقابل حاکمیت و مردم اشاره شده که خوانندگان محترم برای آگاهی بیشتر می‌توانند به این منابع مراجعه نمایند.
 

4ـ دوری از وانهادگی و تفریط در عمل به اسلام

همان‌گونه که استبداد در رأی و خودکامگی برای حاکم اسلامی ممنوع است، همین طور او حق ندارد در پیاده کردن احکام الهی از هوای نفس مردم پیروی کند؛ هر چند خواستۀ اکثریت مردم باشد. مثلاً اگر در کشور اسلامی بر اثر تبلیغات بیگانگان یا فشارهای جهانی، مردم از حکومت بخواهند که روابط جنسی نامشروع یا شراب‌خواری یا گناهان دیگر آزاد باشد، دولت اسلامی نباید به بهانه این که خواستۀ اکثریت چنین است، آن برنامه‌ها را به اجرا درآورد. خدای تعالی در قرآن کریم با صراحت، پیامبر و مسلمانان را به پیروی از «ما أنزل الله» دعوت کرده و به‌شدت ارتکاب اعمال خلاف دستورات الهی را محکوم می‌نماید. از جمله در آیات 168 تا 176 سورۀ بقره، با صراحت به تسلیم شدن در برابر حکم الله و همان‌گونه که استبداد در رأی و خودکامگی برای حاکم اسلامی ممنوع است، همین طور او حق ندارد در پیاده کردن احکام الهی از هوای نفس مردم پیروی کند؛ هر چند خواستۀ اکثریت مردم باشد. مثلاً اگر در کشور اسلامی بر اثر تبلیغات بیگانگان یا فشارهای جهانی، مردم از حکومت بخواهند که روابط جنسی نامشروع یا شراب‌خواری یا گناهان دیگر آزاد باشد، دولت اسلامی نباید به بهانه این که خواستۀ اکثریت چنین است، آن برنامه‌ها را به اجرا درآورد.مخالفت با هوای نفس فرمان می‌دهد. اهمیت این موضوع چنان مهم است که در آیات 44 تا 50 سورۀ مائده، چندین بار تکرار شده است. در این آیات، مسئله احکام حکومتی در بنی‌اسرائیل از زمان حضرت موسی(علیه‌السّلام) به عنوان «ما أنزل الله» و پیروی از آن گوشزد شده و به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله) دستور داده که در مباحث قضا و داوری و قصاص، براساس حکم خدا عمل کند و از هواهای نفسانی آنان تبعیت ننماید. از این‌رو، کسانی که به «ما أنزل الله» حکم نمی‌کند و تسلیم آن نمی‌شوند، سخت مورد توبیخ قرار داده است. به عنوان نمونه، به چند آیه اشاره می‌کنیم:
آیه اوّل: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ»؛ و کسانی که به موجب آن‌چه خدا نازل کرده، داوری نکرده‌اند، آنان، خود کافرانند. آیه دوم: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛ و کسانی که به موجب آن‌چه خدا نازل کرده، داوری نکرده‌اند، آنان، خود ستمکارانند. آیه سوم: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»؛ و کسانی که به موجب آن‌چه خدا نازل کرده، داوری نکرده‌اند، آنان، خود نافرمانند.[5] آیه چهارم: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ»؛ و ما این کتاب را به حق، به سوی تو فرو فرستادیم، در حالی که تصدیق‌کننده کتاب‌های پیشین و حاکم بر آن‌هاست. پس میان آنان بر وفق آن‌چه خدا نازل کرده، حکم کن و از هواهایشان (با دور شدن) از حقی که به سوی تو آمده، پیروی مکن.[6] بنابراین، در جاهایی که امر خدا زیر پا گذاشته می‌شود، حاکم اسلامی اهل سازش و سستی و وانهادگی نیست و تسلیم امیال و خواسته‌های هواپرستان نمی‌شود. البته شرایط زمان و مکان و توانایی دولت اسلامی نیز باید در نظر گرفته شود که تا چه اندازه می‌تواند ایستادگی کند. و این، برمی‌گردد به مصالح امّت اسلامی و پیروی از نظرات علما و فقهای شریعت و در رأس آنان، ولیّ فقیه که همان حاکم دینی در عصر غیبت است.

 

بیشتر بخوانید: سیاست داخلی حکومت اسلامی

 

5ـ هدف وسیله را توجیه نمی‌کند

یکی از امتیازات بزرگ اسلام و به‌ویژه مکتب تشیع، آن است که ما حق نداریم برای رسیدن به اهداف مقدس دینی و الهی، از وسایل نامشروع استفاده کنیم؛ مثلاً بگوییم چون راه ما حق و هدف ما مقدس است، پس در این راه می‌توانیم از دروغ و نیرنگ و ظلم و ستم بهره بگیریم تا به مقصود خود برسیم. چنین چیزی هرگز در اسلام پذیرفته نشده است. و اگر گفته‌اند در جنگ با دشمن، می‌توان به مکر و فریب متوسل شد، به خاطر آن است که مکر و فریب همچون سنگربندی و استتار و امثال آن، جزئی از ماهیت جنگ است؛ البته تا جایی که اصول و قوانین الهی زیر پا گذاشته نشود. در این زمینه، رفتارهای سیاسی-اجتماعی پیامبر(صلی الله علیه و اله) و پیشوایان معصوم، بهترین الگو و راهنمای ماست. مثلا در جنگ خیبر، مسلمانان با کمبود مواد غذایی و گوشت روبه‌رو شده بودند. روزی چوپانی که برای یهودیان گلّه‌داری می‌کرد، نزد پیامبر(صلی الله علیه و اله) آمد و مسلمان شد و گفت: گوسفندان من در اختیار شماست. چشمان حریص و گرسنه مسلمانان به گوسفندان دوخته شده بود که شکمی از عزا درآورند. امّا پیامبر(صلی الله علیه و اله) بهترین درس اخلاقی و امانتداری را به اصحاب خویش آموخت و فرمود: در آیین ما خیانت به امانت یکی از بزرگترین گناهان است. بر تو لازم است همۀ گوسفندان را تا در قلعه ببری و همه را به دست صاحبانش برسانی.[7] رسول خدا(صلی الله علیه و اله) با این عمل، به مسلمانان فهماند که برای رسیدن به پیروزی بر دشمن، اصول اخلاقی اسلام را زیر پا نمی‌گذارد.یکی از امتیازات بزرگ اسلام و به‌ویژه مکتب تشیع، آن است که ما حق نداریم برای رسیدن به اهداف مقدس دینی و الهی، از وسایل نامشروع استفاده کنیم؛ مثلاً بگوییم چون راه ما حق و هدف ما مقدس است، پس در این راه می‌توانیم از دروغ و نیرنگ و ظلم و ستم بهره بگیریم تا به مقصود خود برسیم. چنین چیزی هرگز در اسلام پذیرفته نشده است.
 رفتار امیرمؤمنان(علیه‌السّلام) نیز همانند رفتار پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله) بود. در جنگ صفین، هنگامی که سپاهیان معاویه، پیشدستی کرده و شریعۀ فرات را تصرف کردند و آب را بر روی سپاه امام علی(علیه‌السّلام) بستند و گفتند یک قطره آب به شما نمی‌دهیم تا همگی از تشنگی بمیرید. امام علی(علیه‌السّلام) به یاران خود فرمود شریعه را تصرف کنند. آنان نیز با یک حمله برق‌آسا، شریعه را از دست سپاه دشمن بازپس گرفتند و گفتند: ما نیز به شما آب نمی‌دهیم تا از تشنگی هلاک شوید. امّا حضرت علی(علیه‌السّلام) به اصحاب خود فرمان داد شریعه را باز بگذارند تا هر دو لشکر از آن استفاده کنند. آری، امیرمؤمنان(علیه‌السّلام) برای رسیدن به هدف از وسائل نامشروع بهره نمی‌گرفت؛ چرا که در آیین اسلام، دستیابی به قدرت و تصرف پُست‌ها و مقامات حکومتی با روش‌های ضد اخلاقی، پذیرفته نیست. حتّی در موارد حساس نیز، از این کار اجتناب شده است و این نشانگر همان قلّۀ بزرگ و ستودنی اخلاق اسلام است که در رفتار پیامبر(صلی الله علیه و اله) و اهل‌بیت(علیهم السّلام) تجلّی یافته است.
 برای نمونه، به یک رویداد تاریخی دیگر اشاره می‌کنیم: هنگامی که امیرمؤمنان(علیه‌السّلام)، مالک اشتر را به جای محمّد بن ابوبکر، به استانداری مصر روانه ساخت، از محمّد بن ابوبکر خواست که به کوفه باز گردد؛ امّا مالک اشتر، در راه به وسیله جاسوسان معاویه مسموم و شهید شد و به مصر نرسید. از سوی دیگر، در مصر نیز، شورشیان طرفدار عثمان بر محمّد بن ابوبکر حمله کردند و ناجوانمردانه او را به شهادت رساندند و پیکر او را در لاشۀ الاغ مُرده‌ای گذاشتند و سوزاندند. بدین ترتیب، حکومت مصر سقوط کرد و به دست عمروعاص افتاد. در این گیرودار، معاویه نیز با شبیخون‌های مکرر و حمله پیاپی به عراق و حجاز و یمن و کشتار شیعیان و تخریب و غارت اموال مسلمانان، به ایجاد اختلافات و سر‌در‌گُمی و سرگرم کردن حکومت امام علی(علیه‌السّلام) مشغول بود. امام علی(علیه‌السّلام) نیز، پیوسته مردم کوفه را به یاری محمّد بن ابوبکر و مقابله با متجاوزان فرا می‌خواند، امّا مردم بی‌وفای کوفه از یاری حضرت، سرباز می‌زدند و هر روز بهانه‌ای می‌آوردند و امام را تنها گذاشتند. امیرمؤمنان(علیه‌السّلام) در یکی از سخنرانی‌هایش، در نکوهش مردم کوفه فرمود: «أَوَلَیْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِیَةَ یَدْعُو اَلْجُفَاةَ اَلطَّغَامَ فَیَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَیْرِ مَعُونَةٍ وَ لاَ عَطَاءٍ، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ وَ أَنْتُمْ تَرِیکَةُ اَلْإِسْلاَمِ وَ بَقِیَّةُ اَلنَّاسِ إِلَى اَلْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَةٍ مِنَ اَلْعَطَاءِ، فَتَفَرَّقُونَ عَنِّی وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَیَّ»؛ آیا شگفت‌آور نیست که معاویه، انسان‌های جفاکار پَست را می‌خواند و آن‌ها بدون انتظار کمک و بخششی از او پیروی می‌‌کنند و من، شما را برای یاری حق می‌خوانم، در حالی که شما بازماندگان اسلام و پایگاه مسلمانان پیشین هستید، با کمک و عطایا، شما را دعوت می‌کنم، ولی از اطراف من پراکنده می‌شوید و به تفرقه و اختلاف روی می‌آورید.[8] توضیح این‌که: معاویه به سربازان خود، پولی نمی‌داد، بلکه پول‌های فراوانی برای رؤسای قبایل می‌فرستاد و آن‌ها را می‌خرید. رؤسای قبایل نیز، افراد قبیله خود را با اسب و اسلحه خودشان به یاری معاویه می‌فرستادند. امّا در طرف مقابل، علی(علیه‌السّلام) پول‌ها و عطایای بیت‌المال را به طور عادلانه و مساوی بین سران قبایل و هم افراد و لشکریان خود تقسیم می‌کرد و حتّی برزگان اصحاب خود را با مردم عادی یکسان می‌دید و تفاوتی میان آنان قائل نمی‌شد. به همین جهت، افراد سست ایمان و رؤسای قبایل دنیاپرست، آن‌چنان‌که باید، با امام همکاری نمی‌کردند و عدالتش را تاب نمی‌آوردند و متمایل به معاویه می‌شدند. لذا حضرت پیوسته از رفتار ایشان گلایه داشت. در همان روزهایی که محمّد بن ابوبکر در محاصره شدید گرفتار بود و امام به کمک سپاهیانش نیاز داشت و کوفیان، سستی و تعلل می‌ورزیدند، یکی از ایشان به امام گفت: اگر می‌خواهی که مردم دعوتت را اجابت کنند، باید همان روش خلفای پیشین و معاویه را در تقسیم بیت‌المال اجرا کنی، نه سیرۀ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را که بیت‌المال را به طور مساوی تقسیم می‌کرد. حضرت با شنیدن این سخن، جمله‌ای فرمود که شکوه و عظمت روحی این مرد نامتناهی را به خوبی نشان می‌دهد. جمله‌ای که شایسته است امروزه بر فراز تمام مجالس و سازمان‌های بین‌المللی نوشته شود و بشریت را به آن فرا بخواند. اگر این سخن در هر کجای دنیا جامۀ عمل بپوشد، مردم جهان مزۀ واقعی عدالت را می‌چشند و دیگر، هیچ کاندیدایی و صاحب پُست و مقامی، به دروغ و تهمت و رقابت ناسالم متوسل نمی‌شود. دیگر کسی برای به دست آوردن مقام، به تهمت و افترا و تخریب شخصیت رقیب خود پناه نمی‌برد. دیگر، رشوه‌ها و رانت‌بخشی‌ها و لابیگری و جاسوسی‌ها جهت رسیدن به قدرت رواج نمی‌یابد. آه آه، که این سخن چقدر گران‌بهاست. آه آه، که این سخن چقدر در دنیای امروز، مظلوم و مورد بی‌مِهْری است. آه آه، که دنیا و آخرت مردم برای عمل نکردن به این سخن، همواره خراب و ویران است و انسان‌ها در دام هواهای نفسانی و شیطانی گرفتارند. هر کس می‌خواهد علی بن ابی طالب(علیه‌السّلام) را بشناسد، باید در برابر این سخن سر تعظیم فرود آورد. هرکس طالب و خواهان عدالت و اعتدال است، باید این سخن را دریابد و اندازه نگه‌ دارد و با حق و حقیقت بازی نکند. این‌جا، جای اصلی جدا شدن علی(علیه‌السّلام) از عمرها و عثمان‌ها و معاویه‌هاست. این‌جاست که صف شیعه واقعی از غیرواقعی جدا می‌شود. آری، آن سخن تاریخی و گهربار، این است که فرمود: ‏«أَتَأمُرُونِّى‏ أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیْهِ وَ اللهِ ‏‏لا‏ ‏‏أَطُورُ‏ ‏‏بِهِ‏‏ ‏‏ما‏ ‏‏سَمَرَ‏ ‏‏سَمِیرٌ‏، ‏وَ ‏ما ‏‏أَمّ‏‏ ‏نَجْمٌ‏ ‏فِى‏ ‏السَّماءِ ‏نَجْماً وَ لَوْ کانَ الْمالُ لِى لَسَّوَیْتُ بَیْنَهُمْ فَکَیْفَ وَ إِنَّمَا الْمالُ مالُ اللهِ»؛ آیا به من دستور می‌دهید که برای پیروزی خود از جور و ستم دربارۀ امّت اسلامی که بر آن‌ها ولایت دارم، استفاده کنم؟ به خدا سوگند تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می‌کنند، هرگز چنین کاری نخواهم کرد. اگر این اموال از آنِ خودم بود، به‌گونه‌ای مساوی در میان مردم تقسیم می‌کردم، چه رسد که جزو اموال خداست...[9] خلاصه پیام این خطبه آن است که: امام می‌فرماید: اگر من در ظاهر شکست بخورم و مردم مرا یاری نکنند، مهم نیست؛ چرا که حق و عدالت باید پابرجا بماند و برای رسیدن به حکومت و هر هدف مقدسی، ظلم و ستم و بی‌عدالتی بر مردم روا نیست؛ اگرچه به آن هدف نرسیم.
 شبیه این سخن را ابن ابی الحدید معتزلی در کتاب خودش آورده و می‌نویسد: امام علی(علیه‌السّلام) پس از حمد و ثنای الهی فرمودند که خداوند در قرآن می‌فرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ». سپس با جملاتی، مالک اشتر را مورد خطاب قرار داد و آنگاه فرمود: «فَإِنَّهُ لا یَسَعُنَا أَنْ نُؤْتِی مِنَ الْفَیْءِ أَکْثَرَ مِنْ حَقِّهِ»؛ ای مالک! دربارۀ بخشش اموال و توجه به افراد خاص، برای ما ممکن نیست که به برخی از مردم بیشتر از حقش از بیت‌المال، چیزی بدهیم.[10]این که برای رسیدن به هدف از هر وسیله‌ای استفاده شود، یک عمل افراطی است و پیامدهای ناگواری به همراه دارد. وقتی شخص معتقد شد که استفاده از هر وسیله‌ای برای شکست دادن رقیب مجاز است، دیگر حد و مرزی باقی نمی‌شناسد و از همۀ خطوط قرمز اعتقادی و اخلاقی و عرفی و اجتماعی عبور می‌کند و این، یعنی افراطی‌گری.
پایبندی به اصول و صلابت امام در اجرای عدالت اجتماعی، دوست و دشمن نمی‌شناسد. برخورد عادلانۀ آن حضرت با برادرش عقیل که سهم بیشتری از بیت‌المال می‌خواست، بسیار شگفت‌انگیز و درس‌آموز است. امیرامؤمنان(علیه‌السّلام) در این باره می‌فرماید: به خدا اگر تمام شب را تا صبح روی خارخَسَک بیدار به سر ببرم، یا دست و پایم را با زنجیر بسته، به این در و آن در کشیده بشوم، برای من خوش‌تر از آن است که در قیامت با رویی سیاه و پشتی خم از بار ستم‌هایی که بر تنی چند از بندگان روا می‌دارم و یا به زور چیزی از مال دنیا بر می‌گیرم، به دیدار خدا و پیامبرش بروم. چسان به خواهش دلی که شتابان رو به سوی خمودی و فرسودگی می‌گذارد، به مردم زور بگویم و برای خاطر تنی که آرامیدنش زیر خاک به طول می‌انجامد، راه گردن‌کشی بپویم؟ و در پایان خطبه می‌فرماید: «وَ اللهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُه وَإنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدی لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فی فَمِ جَرادَة تَقْضَمُهَا»؛ به خدا سوگند اگر هفت اقلیم و آن‌چه را زیر آسمان‌هاست به من بدهند تا دربارۀ مورچه‌ای گناه روا دارم و پوستۀ جُوی را به زور از آن بگیرم، هرگز این کار را نخواهم کرد و دنیای شما پیش من از برگ بی‌ارزشی که ملخی در دهانش نهاده و می‌جَوَد، پَست‌تر و بی‌ارزش‌تر است![11] اکنون این سخنان و عملکرد امام را مقایسه کنید با کسانی که برای متاع چند روزۀ دنیا، به چه کارهایی دست می‌زنند. در این زمان که سرگرم نوشتن این مطالب هستم، در سایت بازتاب، به مطلبی برخوردم که دوباره از صمیم قلب بر مولایمان علی(علیه‌السّلام) درود فرستادم و بر مظلومیت حضرتش اشک ریختم. در آن خبر آمده که: «محمّد العریفی»، از مفتی‌های سرشناس وهابیون عربستان که فتوای جهاد، از فتاوای معروف اوست، گفته است: معاویة بن ابو سفیان، مؤسس سنّت «جهاد نکاح» است. مشاور اسلام، عمروعاص! در جنگ صفین، این پیشنهاد را به دایی ما، معاویه داد و او نیز پذیرفت و شخصاً دستور داد که زنان شوهردار و بلکه تمام زنان، برای جهاد نکاح به صفین بیایند تا بتوانند به سربازان اسلام کمک کنند![12] آری، وقتی انسان برای رسیدن به هدف از هر وسیلۀ نامشروعی استفاده کند، کارش به این‌جا می‌رسد و شرافت را زیر پا می‌گذارد و این، فرقی نمی‌کند که هزار و چهارصد سال پیش باشد یا در قرن حاضر باشد. او، برای رسیدن به هدفش، فتوایی صادر می‌کند که بر پایه آن، به زنان و دختران مسلمان در سوریه و عراق، تجاوز شد و نوامیس مردم بر باد رفت، تا جایی که زنان بسیاری از ننگ این تجاوزات، دست به خودکشی زدند.
 این که برای رسیدن به هدف از هر وسیله‌ای استفاده شود، یک عمل افراطی است و پیامدهای ناگواری به همراه دارد. وقتی شخص معتقد شد که استفاده از هر وسیله‌ای برای شکست دادن رقیب مجاز است، دیگر حد و مرزی باقی نمی‌شناسد و از همۀ خطوط قرمز اعتقادی و اخلاقی و عرفی و اجتماعی عبور می‌کند و این، یعنی افراطی‌گری.
 

6ـ انعطاف‌پذیری در خطّ‌مشی سیاسی، نظامی و فرهنگی

از ویژگی‌های پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم(علیهم السّلام)، انعطاف‌پذیری آنان در مسائل دفاعی و جنگ و صلح، در راستای پاسداری از ارزش‌های دینی و پیشبرد اهداف عالی اسلام بوده است. مثلاً پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در سال ششم هجری در حدیبیه، ناگزیر شد که با کفّار مکه، پیمان صلح ده ساله برقرار کند. امیرمؤمنان(علیه‌السّلام) نیز در جنگ صفین، بر اثر خیانت و کارشکنی برخی از سپاهیانش، حکمیت را پذیرفت. امام مجتبی(علیه‌السّلام) نیز به خاطر نداشتن یاور و توطئۀ منافقان و خوارج، برای حفظ خون مسلمانان، پیمان صلح با معاویه را امضا کرد. البته این‌گونه موضع‌گیری‌ها از سوی رهبران دین با توجه به شرایط زمان و مکان، به عنوان اصلی از اصول مترقی اسلام شناخته شده و نشانگر آن است که پیشوایان معصوم اسلام، هیچ‌گاه بر موضع خود در مسائل تاکتیکی اصرار و پافشاری نمی‌کردند، بلکه با ملاحظه اهم و مهم، مصلحت اسلام و مسلمانان را درنظر می‌گرفتند و عمل می‌کردند. اگر مصلحت بر جنگ بود، می‌جنگیدند و اگر مصلحت در صلح بود، صلح را اختیار می‌کردند. از این‌رو، می‌بینیم که امام حسن(علیه‌السّلام) با توجه به شرایط زمان و مکان خویش، راه صلح را انتخاب می‌کند و امام حسین(علیه‌السّلام)، جنگ و شهادت را بر می‌گزیند. بی‌شک، اگر امام حسن(علیه‌السّلام) همان شرایط زمان برادرش امام حسین(علیه‌السّلام) را داشت، او نیز جنگ و شهادت را برمی‌گزید و برعکس، امام حسین نیز اگر در شرایط زمانی برادرش بود، حتماً با معاویه صلح می‌کرد. به هر حال، شرایط زمان و مکان و مصالح مسلمانان، گاه ایجاب می‌کند که رهبر جامعه انعطاف نشان دهد و ترک مخاصمه و صلح را به عنوان یک تاکتیک مهم بپذیرد و این، همان نرمش قهرمانانه همراه با مصلحت است، که ناشی از بصیرت و عاقبت‌اندیشی است که رهبر مسلمین، مصلحت را از مفسده، باز شناسد و در پرتو آن، صلح یا جنگ را انتخاب می‌کند. شگفتا که در این مراحل حساس و سرنوشت‌ساز، گاهی افراد عصبی مزاج و عجول و بی‌بصیرت، سدّ راه رهبران دین می‌شوند و کار را سخت و دشوار می‌کنند. از ویژگی‌های پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم(علیهم السّلام)، انعطاف‌پذیری آنان در مسائل دفاعی و جنگ و صلح، در راستای پاسداری از ارزش‌های دینی و پیشبرد اهداف عالی اسلام بوده است. مثلاً پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در سال ششم هجری در حدیبیه، ناگزیر شد که با کفّار مکه، پیمان صلح ده ساله برقرار کند. امیرمؤمنان(علیه‌السّلام) نیز در جنگ صفین، بر اثر خیانت و کارشکنی برخی از سپاهیانش، حکمیت را پذیرفت. امام مجتبی(علیه‌السّلام) نیز به خاطر نداشتن یاور و توطئۀ منافقان و خوارج، برای حفظ خون مسلمانان، پیمان صلح با معاویه را امضا کرد.مثلاً در صلح حدیبیه، وقتی پیامبر(صلی الله علیه و اله) مواد صلحنامه کفار را پذیرفت، عُمَر بن خطاب سخت عصبانی شد و اعتراض کرد که ما چگونه این ذلت و خواری را بپذیریم. او می‌گوید: «در آن روز، خیال و شک و تردیدی برایم حاصل شد که از آغاز مسلمانی خود تا آن روز، گرفتارش نشده بودم و اگر در آن روز، کسانی را می‌یافتم که به آن واسطه دست از مسلمانی برمی‌داشتند، من هم دست برمی‌داشتم».[13] در جریان پذیرش حکمیت در صفین که بر امام علی(علیه‌السّلام) تحمیل شد، عامل آن، افرادی افراطی و ساده‌لوح و شیطان‌صفتانی همچون اشعث بن قیس کِنْدی بودند که علی(علیه‌السّلام) را از تعقیب معاویه باز داشتند و حکمیت را بر او تحمیل نمودند؛ امّا به‌ناگاه، افراد تندرو دیگری مانند «مسعر بن فدکی» و «زید بن حصین» که قاری قرآن و رهبر گروه کثیری از افراطیون بودند، با شخصی به نام «عبدالله بن وهب راسبی» بیعت کردند و به فرماندهی حرقوص بن زهیر ـ معروف بن ذوالثدیه ـ آتش جنگ و اختلاف علیه امام را شعله‌ور ساختند و جنگ نهروان را به وجود آوردند و جمع زیادی را به کشتن دادند. مقصود آن‌که، همین افراد تندرو و احمق که امیرالمؤمنان(علیه‌السّلام) را به تسلیم شدن و پذیرش حکمیت وادار کردند، آن حضرت را به خاطر پذیرش حکمیت، کافر خواندند و کشتن او را نیز جایز شمردند.[14]
همچنین، در جریان صلح امام مجتبی(علیه‌السّلام) با معاویه، گروه خوارج و منافقان که بر اثر دنیاپرستی و تفرقه و مزدوری برای دشمن، جبهۀ امام را تضعیف و صلح را بر او تحمیل کردند، آن حضرت را «مُذلّ المؤمنین» لقب دادند. ابن جوزی می‌نویسد: سفیان بن یالیل ـ از خوارج ـ پس از قرارداد صلح، به امام حسن(علیه‌السّلام) خطاب کرد و گفت: ای کسی که مؤمنین را خوار و ذلیل کردی! و حضرت در پاسخ او فرمود: وای بر تو! ای خارجی! مرا سرزنش مکن، آن‌چه مرا به این کار واداشت، این بود که شما پدرم را کشتید و به ران من خنجر فرو بردید و در اردوگاه به خیمه‌ام حمله نمودید و آن را غارت کردید. شما کسانی هستید که وقتی به صفین می‌رفتید، دینتان در پیشاپیش دنیای‌تان بود و امروز، دنیای‌تان در پیش روی‌تان. وای بر تو! ای خارجی! من مردم کوفه را غیرقابل اطمینان یافتم.[15] امام مجتبی(علیه‌السّلام) پس از امضای قرارداد صلح، چند روز در کوفه ماند و سپس راهی مدینه شد. در راه، چون به قادسیه رسید، کسانی که او را یاری نکرده بودند، بر سر راهش گرد آمدند و بر او فریاد زدند: «یا مُذلّ العرب»؛ ای کسی که عرب را ذلیل و خوار کردی![16] عبدالله بن زبیر که با علی(علیه‌السّلام) در جمل جنگید و با امام مجتبی و امام حسین(علیه‌السّلام) بیعت نکرد، در آن روز، کاسه داغ‌تر از آش بود و جزو سرزنش‌کنندگان امام بود و صلح آن حضرت را ناشی از ترس و زبونی می‌دانست که امام، پاسخ مناسب را به او دادند.[17] البته در میان یاران امام کسانی هم بودند که از روی دلسوزی و یا عدم درک منافع صلح، اعتراض می‌کردند. افرادی همچون مالک بن ضمره، حجر بن عدی، عدی بن حاتم، بشر همدانی، از این دسته بودند. این نشان می‌دهد که گاهی پذیرش صلح و درک مصلحت آن از درک مصلحت جنگ، بسیار سخت‌تر است. به همین علت، امام مجتبی(علیه‌السّلام) از سوی دوست و دشمن، به شکل‌های گوناگون مورد اعتراض و سرزنش واقع می‌شد؛ در حالی که مردم وظیفه دارند، همواره مطیع امام و پیشوای خود باشند و چنان‌چه در صلوات شعبانیه آمده، نه بر امام پیشی بگیرند و نه عقب بیفتند، بلکه پیوسته ملازم و همگام با امام خویش حرکت کنند وگرنه هلاک می‌شوند. نمونه‌هایی از این‌گونه افراط و تفریط‌ها، در جریان پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا(علیه‌السّلام) نیز وجود داشت. چرا که عده‌ای از مسلمانان که از کید و مکر مأمون عباسی در تحمیل ولایتعهدی بر حضرت رضا(علیه‌السّلام) آگاه نبودند، به امام اعتراض می‌کردند و حضرت در پاسخ ایشان فرمود: به همان دلیل که جدّم امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) مجبور شد وارد شورای شش نفره خلیفه دوم شود، من نیز مجبور به پذیرش ولایتعهدی شدم.[18] یعنی نیای گرانقدرم علی(علیه‌السّلام) با این که می‌دانست خلافت حق اوست و از طرف خدا به این مقام برگزیده شده، با این حال در شرایطی که پیش آمد، مجبور شد به شورای شش نفره عُمَر بن خطّاب که برای انتخاب خلیفه تشکیل شده بود، وارد شود تا حق خود را بگیرد و به خلافت برسد، امّا نتیجه کار، بر خلاف نظر او رقم خورد و عثمان به خلافت رسید. به هر حال، در مسائل جنگ و صلح و بویژه در تقیّه‌ خوفی و تقیۀ مداراتی، اسلام و مکتب اهلبیت(علیهم السّلام) نمی‌گوید که پیشوای جامعه بر یک موضع اصرار بورزد و همچون بولدوزر، به پیش برود و همه چیز را منهدم کند، بلکه باید مصالح اسلام و مسلمانان را درنظر بگیرد و برای پیشبرد اهداف عالی اسلام، در موارد اضطراری، صلح یا حکمیت و یا ولایتعهدی را بپذیرد، گرچه همچون زهر تلخ و کشنده و بر خلاف میل او باشد. در مواردی هم که باید بر اهداف و اصول خود پافشاری کند، کوتاهی نورزد که اگر چنین نکند، در هر دو صورت، دچار سوء تدبیر شده است. مدیریت کارآمد و مردمداری، بسیار مهم است و در سخنان پیشوایان ما، بسیار بر آن تأکید شده است. در این‌جا، به روایاتی چند از امیرمؤمنان(علیه‌السّلام) اشاره می‌کنیم:
1ـ «مَن قَصَّرَ فِی السِّیاسَةِ صَغُرَ فِی الرِّیاسةِ»؛ کسی که در سیاست‌ورزی کوتاهی و تفریط کند، در ریاست و حکمرانی، کوچک و ناتوان می‌شود.
2ـ «سُوءُ التَّدبیرِ سَبَبُ التَّدمیرِ»؛ سوء تدبیر و مدیریت ناصحیح، باعث ویرانی سرزمین است.
3ـ «سُوءُ التَّدبیرِ مِفْتَاحُ الْفَقْرِ»؛ بدی مدیریت و نسجیده عمل کردن، کلید فقر و بدبختی (مردم) است.
4ـ سُوءُ التَّدبیرِ یُفْنِی کَثِیرَةً»؛ سوء تدبیر، اموال فراوانی را از بین می‌برد.[19]
5 ـ «رَأْسُ السِّیَاسَةِ اسْتِعْمَالُ الرِّفَقِ»؛ آنچه بر قلّۀ سیاست خودنمایی می‌کند، مدارا و آسان‌گیری با مردم است.
6ـ «مَن لم یَنِلْ لِمَنْ دُونَهُ لَم یَنَلْ حَاجَتَهُ»؛ زمامداری که با مردم زیردست خود، به نرمی و مدارا رفتار نکند، به خواسته و هدف خود نمی‌رسد.
7ـ «خَیْرُ السِّیَاسَاتِ الْعَدْلُ»؛ بهترین روش سیاست و کشورداری، به کار بستن عدالت است.
8 ـ «بِئْسَ السِّیَاسَةُ الْجَوْرُ»؛ بدترین روش سیاست و مردمداری، ستم بر آنان است.
9ـ «جَمَالُ السِّیَاسَةِ الْعَدْلُ‏ فِی الْإِمْرَةِ وَ الْعَفْوُ مَعَ الْقُدْرَةِ»؛ جمار و زیبایی سیاست و حکمرانی، مراعات عدالت و گذشت از اشتباهات مردم در زمانی است که قدرت مجازات آنان را دارد.
10ـ «مَن لَم یَحتَمِلْ مَؤونَةَ الناسِ فقد أهَّلَ قُدرتَهُ لانتِقالِها»؛ پیشوایی که بار سنگین مشکلات مردم را بر دوش نکشد، قدرتش در معرض انتقال به دیگران است.
 گفتنی است در دوران گذشته که روابط بین‌الملل چندان گسترده نبود، تصمیم‌گیری‌های سیاسی رهبر، بیشتر در حوزۀ داخلی بود و مستقیماً روی مردم اثر فوری و آنی داشت. لذا مدیریت نادرست و افراط و تفریط و ستمگری و خشونت حاکم، خیلی زود اثرش را نشان می‌داد. البته در همان جوامع بسیط، برخی از امور به‌ویژه تصمیم‌گیری‌های فرهنگی در حوزۀ سیاست، نمود کمتری داشت. به همین جهت، گفتار امام، روی این مبانی متمرکز است. امّا امروزه حوزۀ سیاست، به دو بخش داخلی و خارجی تقسیم شده که هر دو بسیار مهم و بر یکدیگر تأثیرگذارند. ناگفته نماند اگر حوزۀ سیاست خارجی، گسترده‌تر و پراهمیت‌تر از سیاست داخلی نباشد، کمتر نیست. چرا که روابط بین ملتها و کشورها، بسیار زیاد شده، به طوری که جامعه جهانی را به یک دهکده تشبیه می‌کنند که هیچ چیز در آن، مخفی و پنهان نمی‌ماند. بنابراین، در این حوزه، بصیرت و دقت و آینده‌نگری و استحکام و اتقان در تصمیم‌گیری‌ها، بسیار حیاتی و سرنوشت‌ساز است و جای هیچ‌گونه افراطی‌گری و یا تفریط و کوتاه آمدن نیست. چرا که گرگ‌های جهان‌خوار در کمین نشسته‌اند.
 

7ـ حفظ استقلال و نفی سلطۀ کفار بر مسلمانان

یکی از ارکان سیاست اسلامی، حفظ استقلال مسلمانان در تمام ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی است. خداوند، اجازه نداده که مسلمانان مقهور و زیر سلطۀ کافران و مشرکان قرار گیرند. از این‌رو، در آیات و احادیث، به جامعۀ اسلامی سفارش شده که استقلال خویش را حفظ کنند و اجازه دهند که بیگانگان بر سرنوشت آنان چیره شوند. در این باره، به آیاتی چند اشاره می‌کنیم:
 آیه اوّل: «لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً»؛ خداوند، هرگز بر (زیان) مؤمنان، برای کافران راه تسلطی قرار نداده است.[20]
آیه دوم: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ»؛ و به کسانی که ستم کرده‌اند، متمایل مشوید که آتش دوزخ به شما می‌رسد و در برابر خدا، برای شما دوستانی نخواهد بود، و سرانجام یاری نخواهید شد.[21]
 آیه سوم: «الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِله جَمِیعاً»؛ آنان که غیر از مؤمنان، کافران را دوستان خود می‌گیرند، آیا عزّت و سربلندی را نزد آنان می‌جویند؟ (این خیالی خام است)، چرا که عزّت، همه از آنِ خداست.[22]
آیه چهارم: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ»؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، به جای مؤمنان، کافران را به دوستی خود مگیرید...[23]یکی از ارکان سیاست اسلامی، حفظ استقلال مسلمانان در تمام ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی است. خداوند، اجازه نداده که مسلمانان مقهور و زیر سلطۀ کافران و مشرکان قرار گیرند. از این‌رو، در آیات و احادیث، به جامعۀ اسلامی سفارش شده که استقلال خویش را حفظ کنند و اجازه دهند که بیگانگان بر سرنوشت آنان چیره شوند.
آیه پنجم: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر پدرانتان و برادرانتان، کفر را بر ایمان ترجیح دهند، آنان را به دوستی مگیرید، و هرکس از میان شما آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمکارانند.[24]
خلاصه: در این آیات به مسلمانان هشدار می‌دهد که عزت و استقلال خود را در همۀ ابعاد آن، اعم از مسائل اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و مانند آن را، در دوستی با دشمنان اسلام نجویند، بلکه تکیه‌گاه خود را، ذات پاک خداوندی قرار دهند، که سرچشمۀ همۀ عزت‌هاست و غیر خدا از دشمنان اسلام، نه عزّتی دارند که به کسی ببخشند و نه اگر می‌داشتند، قابل اعتمادند؛ زیرا هر روز که منافع آنان اقتضا کند، فوری صمیمی‌ترین دوستان خود را رها کرده و به سراغ کار خود می‌روند. گویی که هرگز با هم آشنایی نداشته‌اند. چنان‌که زندگی مسلمانان امروز، شاهد بسیار گویایی بر این واقعیت است.
 

نفی سلطۀ یهودیان و مسیحیان

در آیاتی چند از قرآن، مسلمانان را از دوستی و هم‌پیمانی با یهودیان و مسیحیان به شدت برحذر می‌دارد. چرا که این طایفه، دو ملّت صاحب قدرت و مکنت بوده‌اند و از طرفی، خوی سلطه‌گری و استکباری آنان، باعث انحطاط و عقب‌ماندگی مسلمانان می‌شود. از این‌رو، مسلمانان نباید در برابر این دو گروه کوتاه بیایند و راه تفریط در پیش بگیرند تا هیچ‌گونه سلطه‌ای بر آنان پیدا نکنند. لذا خدای تعالی می‌فرماید: « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فِیهِمْ...»؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، یهود و نصاری را دوستان خود مگیرید که بعضی از آنان دوستان بعض دیگرند و هرکس از شما آن‌ها را به دوستی گیرد، از آنان خواهد بود. آری، خدا گروه ستمکاران را راه نمی‌نماید. می‌بینی کسانی که در دل‌هایشان بیماری است، در دوستی با آنان شتاب می‌ورزند و از دیگران پیشی می‌گیرند...[25] و در آیه دیگر می‌فرماید: «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»؛ و هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضی نمی‌شوند، مگر آن که از آیین آنان پیروی کنی.[26]
 با نگاهی اجمالی به آیات و روایات، در می‌یابیم که هدف شارع مقدس، اعتدال و اندازه نگه داشتن در این روابط بوده، تا ضمن این که مسلمانان دریچۀ جهان را به روی خود نمی‌بندند، در عین حال، مواظب و مراقب توطئه‌های یهودیان و مسیحیان سلطه‌گر نیز باشند. خوشبختانه مبانی نظری این دیدگاه در قانون اساسی جمهوری ایران به خوبی تبیین شده است.[27] البته روشن است که منظور از «نفی سبیل» و نفی سلطۀ کفار بر مسلمین، این نیست که به طور تکوینی در خارج صورت نپذیرد، زیرا بارها کفار بر مسلمانان چیره شده‌اند، حتّی در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در جنگ اُحُد، مسلمانان از کفار شکست خوردند. و همچنین، منظور این نیست که مسلمانان در جنگ با مشرکان و کافران همیشه پیروز صحنه باشند، بلکه مقصود آن است که در عالَم تشریع و قانونگذاری، هیچ قانونی که سبب برتری کافر بر مسلمان باشد، وضع نشده است، ولی در احکام اسلامی، قوانینی که موجب برتری مسلمان بر کافر باشد، تشریع شده است.[28]

 

8 ـ اعتدال در اخلاق مدیریتی و تعامل با مردم

در روایات گذشته، از رفق و مدارا و مدیریت صحیح در مبانی سیاست اسلامی، مطالبی بیان کردیم، لیکن از آن‌جا که مدیریت مسئولان و نحوۀ تعامل سیاستمداران با مردم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، به چند آیه و روایت خاص اشاره می‌کنیم تا به اهتمام دین به اعتدال و میانه‌روی در امور و مهرورزی با مردم و دوری از افراط و تفریط در این باره پی ببریم: قرآن کریم، در بیان ویژگی‌های پیامبر و یارانش می‌فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»؛ محمّد(صلی الله علیه و آله)، پیامبر خداست و کسانی که با اویند، بر کافران سختگیر و با همدیگر، مهربانند.[29] آری، مؤمنان در خطّ پیامبر، کانونی از عواطف و محبّت نسبت به برادران و دوستان هم‌کیش هستند و آتشی سخت و سوزان و سدّی پولادین در برابر کافران و مشرکان. امام صادق(علیه‌السّلام) در توضیح این آیه می‌فرماید: بر مسلمانان واجب است که برای پیوستن به یکدیگر بکوشند و در مهربانی نمودن، دستیار یکدیگر باشند و نسبت به نیازمندان، مواسات نشان دهند. بعضی از آنان به بعضی دیگر مهربانی کنند تا همگان چنان باشند که خدای بزرگ فرمان داده است، یعنی: «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»، و چون گرفتاری و نیازی از ایشان بر شما پنهان بماند، بر آن اندوهناک شوید، چنانکه گروه انصار در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، چنین بودند.[30] امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) که تربیت‌یافتۀ پیامبر رحمت بود و اخلاقش، چکیده و عصارۀ اخلاق قرآنی است، در عهدنامه‌ای که برای استاندار مصر، مالک اشتر نوشته، دربارۀ مهربانی و دلسوزی نسبت به رعیت می‌فرماید: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ أوْ نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ، یَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ یُؤْتَى عَلَى أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَ صَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ أَنْ یُعْطِیَکَ اللهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ، فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ وَ وَآلِی الْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ وَ اللهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاکَ...:»؛ پیوسته قلبت را از مهربانی بر رعیت آکنده ساز و با لطف و محبّت ورزیدن به آنان، مالامال کن. زنهار نسبت به مردم همچون جانوران درنده‌ای مباش که برای خوردنشان دنبال فرصت می‌گردند. چه، آنان بر دو دسته‌اند: یا برادر دینی تو به شمار می‌روند، و یا این که در آفرینش همانند تو هستند. خطایی که از آنان روی می‌دهد و یا دانسته و ندانسته کار زشتی از آنان سر می‌زند، باید که آنان را ببخشی و از گناهشان بگذری، همان‌طور که دوست داری خدا تو را ببخشد و از گناهانت بگذرد. چون هر چه باشد، تو بالاتر از آن‌هایی و امیرالمؤمنین از تو بالاتر، و خدا از آن که تو را به ولایت و فرمانداری گماشت، بالاتر است.[31] و در فراز دیگر، به مالک چنین سفارش می‌کند: «وَلْیَکُنْ أَحَبَّ الاُْمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ، وَأَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ، وَأَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِیَّةِ، فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ، وَإِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ»؛ باید دوست‌داشتنی‌ترین چیزها در نزد تو، در حق میانه‌ترین، و در عدل فراگیرترین، و در جلب خشنودی مردم گسترده‌ترین آن باشد، زیرا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص و نزدیکان را از بین می‌برد و از سوی دیگر، اگر عده‌ای اندک از خواص از تو ناراضی باشند، خشنودی و رضایت همگان، آن را بی‌اثر می‌سازد.[32]
 

نمایش پی نوشت ها:

[1]. غررالحکم.
[2]. غررالحکم.
[3]. نهج‌البلاغه، خطبه 34.
[4]. همان، خطبه 216.
[5]. سورۀ مائده: آیات 44 و 45 و 47.
[6]. سورۀ مائده: 48.
[7]. فروغ ابدیت، ج 2/247.
[8] . نهج‌البلاغه، خطبه 180.
[9] . همان، خطبه 126.
[10] . شرح نهج‌البلاغه، ج 2/197.
[11] . نهج‌البلاغه، خطبۀ 224.
[12] . سایت بازتاب، شنبه 20/2/93، کد خبر 399478.
[13] . تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، ج 1/588، به نقل از: المغازی، ج 2/606، الدر المنثور، ج 6/77 و المصنف عبدالرزاق، ج 5/339 و منابع دیگر.
[14] . تجلی امامت، اصغر ناظم‌زاده/464.
[15] . تذکرة الخواص/259.
[16] . همان.
[17] . حقایق پنهان، احمد زمانی/203، به نقل از: حیاة الامام الحسن بن علی، ج 2/280.
[18] . عیون اخبار الرضا، ج 2/140.
[19] . غررالحکم.
[20] . سورۀ نساء: 141.
[21] . سورۀ هود: 113.
[22] . سورۀ نساء: 139.
[23] . سورۀ نساء: 144.
[24] . سورۀ توبه: 23.
[25] . سورۀ مائده: 51 ـ 52.
[26] . سورۀ بقره: 120.
[27] . مبانی فقهی کلیات قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، عمید زنجانی/139ـ 144.
[28] . القواعد الفقهیه، بجنوردی، ج 1/190 ـ و بعبارة اُخری: لا یمکن أن یکون الحکم الاسلامی و تشریعه سببا و موجبا لعلوّ الکافر علی المسلم...
[29] . سوره فتح: 29.
[30] . تفسیر نور الثقلین، ج 5/78.
[31] . نهج‌البلاغه، نامه 53.
[32] . همان.

منبع: رضوانی دهاقانی، اصغر، کتاب اعتدال در اسلام و اندازه نگه داشتن در زندگی فردی و اجتماعی، ایران، قم، چاپخانه زم زم، چاپ اول، 1393ش.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط