عرفان اسلامی (24) معرفت ریشه ی محبت
نويسنده: استاد حسین انصاریان
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ
اين يك واقعيّت است كه شناخت و معرفت به هر چيزى ريشه ى ميل يا تنفّر انسان به آن چيز است .
در صورتى كه انسان چيزى را بيابد كه در واقع براى او منفعت دارد ، به آن ميل و عشق پيدا مى كند و براى جلب آن و به دست آوردنش ، يا شكل گيرى از آن ، يا كسب رضايتش نهايت فعاليت را مى نمايد .
انسان به مواد غذايى ، به لباس و پوشاك ، به خانه و لوازم آن و به تمام اشياء مورد نياز خود علاقه دارد ، چرا ؟ براى اينكه به حقيقت يافته است كه اين اشياء براى حيات او منفعت دارد و در مقابل ، از بسيارى از امور سخت متنفّر است ، چرا ؟ براى اينكه به اين حقيقت دست يافته است كه آنها براى زندگى او ضرر دارند .
آنجا كه از اشياء منفعتى ديده باشد درصدد به دست آوردن آنهاست و جايى كه اشيايى را ضررى ديده است در راه دور كردن آنها از خط زندگى خويش است .
شما به قرآن مجيد و آثار اسلامى مراجعه كنيد و از طريق آن آثار ، خدا را بيابيد ، كه آن وجود مقدّس منبع تمام صفات كمال است . صفاتى كمالى كه نامحدود است . و دريابيد كه همه چيزها به دست اوست و توجّه كنيد كه حضرتش مبدأ وجود است و به هر چيزى هرچه را كه لياقت داشت عنايت نمود ، و به انسان بيش از لياقت و استحقاقش توجّه فرمود .
شما از راه قرآن و آثار اهل بيت (عليهم السلام) عنايتش را به نيكوكاران ; كرم و لطف و محبّتش را به بدكارانِ توبه كار و رحمت و كرامتش را نسبت به دوستان در قيامت بنگريد .
شما آياتى كه وضع نيكوكاران را در بهشت نشان مى دهد ملاحظه كنيد ; روايات باب توبه و عفو و شفاعت را بنگريد ; محبّت هاى بى دريغش را در همين دنيا به موجودات زنده و به خصوص انسان تماشا كنيد ; قوانين عالى اش را در قرآن مجيد ، براى تأمين سعادت انسان ببينيد ; به بخش رسالت رسولان و امامت امامان و حكمت حكيمان و عرفان عارفان انديشه كنيد ; ببينيد كه شخص پيامبر را رحمة للعالمين مى خواند و به نيكوكار وعده ى اجر غير ممنون مى دهد و مزد بى حساب و بهشت عالى در برابر اعمال محدود و كم عنايت مى كند . و به گنهكاران مى گويد : هرچه هستى و هركه هستى بازگرد و گذشته را جبران كن ، من از تمام گناهانت چشم مى پوشم تا بيش از پيش با او آشنا شده و قهراً پس از اين معرفت و آشنايى به دنياى عشق و محبّت ، به خداى خود راه پيدا كند ، و محبّتى برتر از محبّت ها و عشقى والاتر از همه عشق ها برايش حاصل شود .
انسان با اين معرفت ، هر عقشى را دنباله ى عشق خود قرار مى دهد و خداى متعال به خاطر او از همه چيز گذشت مى كند ، و انسان به هنگام فرا رسيدن فرمان او ، با كمال محبّت از او فرمان مى برد و از آنچه نهى كرده ، با كمال علاقه پرهيز مى كند و با زبان حال مى گويد :
اى ز دردت خستگان را بوى درمان آمده *** ياد تو مر عاشقان را راحت جان آمده
صد هزاران عاشق سرگشته بينم بر اميد *** در بيابان غمت الله گويان آمده
سينه ها بينم ز سوز هجر تو بريان شده *** ديده ها بينم ز درد عشق گريان آمده
پير انصار از شراب شوق خورده جرعه اى *** همچو مجنون گرد عالم مست و حيران آمده
خواجه عبدالله انصارى مى گويد : « اى عزيز ! هر كه عزيمت عاشقى دارد گو دل از جان بردارد . هر كه قصد حرم دارد گو باديه فرو گذارد . عاشق را دلى بايد بى غش و سينه از شور ، آتش .
عشق آتشى سوزان و بحرى بيكران است . همه جان و قصّه ى بى پايان است . عقل و ادراك از فهم آن حيران است . دل در ، يافت وى ناتوان . نهان كننده ى آشكار است و آشكار كننده ى نهان . روح روح است و فتوح فتوح . اگر خاموش باشد دلش چاك كند و از غير خود پاك كند و اگر بخروشد وى را زير و بر كند . و شهر را خبر كند . هم آتش است هم آب . هم ظلمت است هم آفتاب . عشق درد است ليكن به درد آورد . چنانكه علّت حيات است ، سبب ممات است هرچند مايه راحت است پيرايه آفت است .
دل عاشق خانه ى شير است ، كسى درآيد كه از جان سير است . از ماجراى درد عشق ، حكايت خطاست و از محنت محبّت اظهار شكايت نارواست . بر هركه پرتوى از عشق تافت سعادت دنيا و آخرت يافت » .
مقصود دل و مراد جانى عشق است *** سرمايه عمر جاودانى عشق است
آن عشق بود كزو بقا يافته خضر *** يعنى كه حيات جاودانى عشق است
بى ترديد عشق منهاى معرفت به معشوق ، معنى ندارد و اين عشق بدون آگاهى به معشوق حاصل نگردد . البتّه اين شناخت از راه دقّت در آيات و آثار اسلامى ميسّر است . اينك به قسمتى از آثار اسلامى در راه شناخت حضرت حق توجّه كنيد :
اى آقاى آقايان ! اى پاسخ دهنده ى خواسته ها ! اى بالا برنده ى درجات ! اى صاحب اصلى نيكى ها ! اى آمرزنده اشتباهات ! اى عطاكننده ى خواسته ها ! اى پذيرنده ى توبه ها ! اى شنونده ى صداها ! اى آگاه بر پنهانى ها ! اى رد كننده بلاها .
يا خَيْرَ الْغافِرينَ ، يا خَيْرَ الْفاتِحينَ ، يا خَيْرَ النّاصِرينَ ، يا خَيْرَ الْحاكِمينَ ، يا خَيْرَ الرّازِقينَ ، يا خَيْرَ الْوارِثينَ ، يا خَيْرَ الْحامِدينَ ، يا خَيْرَ الذّاكرينَ ، يا خَيْرَ المُنْزِلينَ ، يا خَيْرَ الْمُحْسِنينَ .
اى بهترين آمرزندگان ! اى بهترين گره گشايان ! اى بهترين يارى كنندگان ! اى بهترين حكم كنندگان ! اى بهترين روزى بخشان ! اى بهترين وارثان ! اى بهترين ستايندگان ! اى بهترين يادكنندگان ! اى بهترين فرو فرستادگان ! اى بهترين نيكوكاران !
يا غافِرَ الْخَطايا ، يا كاشِفَ الْبَلايا ، يا مُنْتَهَى الرَّجايا ، يا مُجْزِلَ الْعَطايا ، يا واهِبَ الْهَدايا ، يا رازِقَ البَرايا ، يا قاضيَ المُنايا ، يا سامِعَ الشَّكايا ، يا باعِثَ البَرايا ، يا مُطْلِقَ الاُسارى .
اى در گذرنده ى از اشتباهات ! اى برطرف كننده ى بلاها ! اى نهايت اميدها ! اى بخشنده ى عطاها ! اى عنايت كننده ى هديه ها ! اى برآورنده ى آرزوهاى قلبى ! اى شنونده ى شكايت ها ! اى برانگيزنده مردمان ! اى آزاد كننده اسيران !
يا عُدَّتي عِنْدَ شِدَّتي ، يا رَجائي عِنْدَ مُصيبَتي ، يا مُونِسي عِنْدَ وَحْشَتي ، يا صاحِبي عِنْدَ غُرْبَتي ، يا وَلِيّي عِنْدَ نِعْمَتي ، يا غِياثي عِنْدَ كُرْبَتي ، يا دَليلي عِنْدَ حِيرَتي ، يا غِنائي عِنْدَ افْتِقاري ، يا مَلْجَأي عِنْدَ اضْطِراري ، يا مُعيني عِنْدَ مَفْزَعي .
اى توشه ام در رنج و سختى ! اى اميدم به هنگام مصيبت ! اى مونسم به وقت ترس ! اى رفيقم به هنگام غربت ! اى سرپرستم در نعمت و خوشى ! اى فريادرسم زمان غمزدگى ! اى راهنمايم به وقت سرگردانى ! اى سرمايه ام زمان ندارى ! اى تكيه گاهم گاه اضطرار ! اى پشتيبانم در وقت پريشانى .
يا دَليلَ المُتَحَيِّرينَ ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ ، يا صَريخَ الْمُسْتَصْرِخينَ ، يا جارَ الْمُسْتَجيرينَ ، يا أَمانَ الْخائِفينَ ، يا عَوْنَ الْمُؤْمِنينَ ، يا راحِمَ الْمَساكينَ ، يا مَلْجَأَ الْعاصِينَ ، يا غافِرَ الْمُذْنِبينَ ، يا مُجيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّينَ .
اى راهنماى سرگردانان ! اى فريادرس فرياد كنندگان ! اى دادرس دادرس طلبان ! اى پناه پناه جويان ! اى امان ترسويان ! اى پشتيبان مؤمنان ! اى رحم كننده ى بر افتادگان ! اى پناهگاه عاصيان ! اى آمرزنده ى گنهكاران ! اى اجابت كننده ى خواسته ى بيچارگان !
يا مَنْ إِلَيْهِ يَرْغَبُ الزَّاهِدُونَ ، يا مَنْ إِلَيْهِ يَلْجَأُ الْمُتَحَيِّرونَ ، يا مَنْ بِهِ يَسْتَأْنَسُ الْمُريدُونَ ، يا مَنْ بِهِ يَفْتَخِرُ الْمُحِبُّونَ ، يا مَنْ في عَفْوِهِ يَطْمَعُ الخاطِئُونَ ، يا مَنْ إِلَيْهِ يَسْكُنُ الْمُوقِنُونَ ، يا مَنْ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ .
اى آن كه زاهدان به سويش گريزند . اى آن كه سرگردانان به او پناه برند ، اى آن كه بازآيندگان به سوى او پناه برند ، اى آن كه پارسايان بدو ميل كنند ، اى آن كه سرگردانان به او پناهنده شوند ، اى آن كه خواستاران به او انس گيرند ، اى آن كه عاشقان به او فخر كنند ، اى آن كه اشتباه كاران در عفوش طمع ورزند ، اى آن كه يقين داران به او آرامش يابند . اى آن كه تكيه كنندگان به او تكيه كنند .
يا حَبيبَ الباكِينَ ، يا سَيِّدَ الْمُتَوَكِّلينَ ، يا هادِيَ المُضِلِّينَ ، يا وَلِيَّ الْمُؤْمِنينَ ، يا أَنيسَ الذّاكِرينَ ، يا مَفْزَعَ الْمَلْهُوفينَ ، يا مُنْجِيَ الصّادِقينَ ، يا أَقْدَرَ القادِرينَ ، يا أَعْلَمَ العالَمينَ ، يا اِلهَ الْخَلْقِ اَجْمَعين.
اى محبوب گريه كنندگان ، اى آقاى تكيه كنندگان ، اى رهنماى گمراهان ، اى سرپرست مؤمنان، اى همدم يادكنندگان ، اى پناه دلسوختگان ، اى نجات بخش راستان ، اى تواناترين توانايان ، اى داناترين دانايان ، اى معبود تمام آفريده ها .
« پروردگارم ، سرورم ، چه كارهاى زشتى كه از من پوشاندى كه اگر قسمتى از آن بر مردم روشن مى شد ، تا پايان عمر برايم آبرو نمى ماند ، و چه بسيار بارهاى سنگينى از بلا كه از دوشم برداشتى و از چه لغزش هائى مرا مصون داشتى ، و چه برنامه هاى ناخوش آيندى كه از من دور كردى ، و چه تعريف هاى جميلى كه لايقش نبودم ولى از من در بين مردم پخش كردى ، و جامعه مرا از آن ديدگاه نظر مى كند ، كه اين چنين مورد محبّت هستم » .
يا مَنْ اسْمُهُ دَواءٌ وَذِكْرُهُ شِفاءٌ وَطاعَتُهُ غِنى .
« اى آن كه نامش دو و يادش شفا و فرمان بردنش ثروت است » .
يا سابِغَ النِّعَمِ ، يا دافِعَ النِّقَمِْ ، يا نُورَ الْمُسْتَوْحِشينَ في الظُّلَمِ ، يا عالِماً لا يُعَلَّمُ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بي ما أَنْتَ أَهْلُه .
« اى سرشار دهنده ى نعمت ها ، اى برطرف كننده ى انتقامها ، اى چراغ وحشت زدگانِ در تاريكى ها ، اى داناى بى تعليم ، بر محمّد و آلش درود فرست و با من آن چنان كه تو اهل آنى معامله كن » .
يا وَلِيَ الْمُؤْمِنينَ ، يا غايَةَ آمالِ الْعارِفينَ ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ ، يا حَبيبَ قُلُوبِ الصّادِقينَ ويَا إِلهَ الْعالَمينَ .
اى سرپرست مؤمنان ! اى نهايت آرزوى عارفان ! اى فريادرس بيچارگان ! اى محبوب دلهاى راستان ! اى معبود جهانيان !
« ستايش تو اى آقاى من برايم ممكن نيست ، مگر اينكه خودت قدرت ستايش كردن به من عنايت كنى ، قدرتى كه براى آن هم ستايش ديگرى لازم است ، و سپاس نشوى بر كوچكترين منّتى كه بر من دارى ; مگر اينكه براى آن سپاس مستحقّ سپاس ديگرى ، اى معبود من كجا نعمتهايت قابل شمارش است و چگونه ممكن است به عطايت پاداش داده شود ؟ و به چه صورت در قدرت كسى است كه ساخته هايت را اجر كافى دهد به بركت نعمت هايت ستايش كنندگان تو را ستايش گويند و بر سپاس پذيرى تو بر تو سپاس گويند ، هركسى كه بر گناهانش بر عفو تو تكيه دارد بال و پر گناه پوشيت بر خطاكاران گسترده شده ، با دست قدرتت بد حاليها برطرف گشتند ، چه گناهانى كه بردباريت آن را پنهان نموده تا از بين رفت چه اعمال خوبى كه به فضل و عنايتت چند برابر كردى تا پاداش دادنت بر آن بزرگ و عظيم باشد » .
يا مَعْروفَ الْعارِفينَ ، يا مَعْبُودَ الْعابِدينَ ، يا مَشْكُورَ الشَّاكِرينَ ، يا جَليسَ الذَّاكِرينَ ، يا مَحْمودَ مَنْ حُمِدَهُ ، يا مَوْجُودَ مَنْ طلبَهُ ، يا مَوْصُوفَ مَنْ وَحَّدَهُ ، يا مَحْبُوبَ مَنْ أَحَبَّهُ ، يا غَوْثَ مَنْ أَرادَهُ ، يا مَقْصُودَ مَنْ أَنابَ إِلَيْهِ ...
اى شناخته شده نزد ارباب شناخت ، اى مورد پرستش پرستندگان ، اى سپاس شده سپاس گذاران . اى همنشين يادكنندگان ، اى ستوده آن كس كه تو را به حق ستود ، اى محبوب دوستداران ، اى فريادرس كسى كه تو را اراده كرد . اى هدف آن كه به سويت بازگشت .
ما به همين بسنده مى كنيم چرا كه اگر بخواهيم نام آيات ، روايات و دعاها را نقل كنيم خود كتاب مستقلّى مى طلبد .
آيا با توجّه به اين معانى بلند و با دقّت در اين مضامين عالى ، كه نمايشگر گوشه اى از صفات آن جناب است ، ممكن است دل با تمام وجودش خريدار عشق او نگردد ؟ آن كدام دل است كه پس از يافتن اين واقعيّت ، غرق در عشق او نگردد ؟ به قول قرآن اين دل ، دلى است چون سنگ يا سخت تر از سنگ ، آنان كه دلى در گروه عشق او داشتند و جان و سر از پى آن عشق روانه كردند ، پس از اين معرفت به آن گوهر ارزنده دست يافتند . بدون اين معرفت ، آن هم معرفتى كه پايه اش قرآن و ريشه اش آثار محمّد و آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين است ، آيا تحصيل اين عشق ممكن است ؟ آرى ! آنان كه اين چنين عاشق شدند با كليد معرفت درب بسته شده ى محبّت و عشق به او را به روى خود گشودند . عاشقان حضرت دوست اين چنين مويه مى كنند :
دلى كو با تو شد همراه و همبر *** چگونه مهر بندد جاى ديگر
دلى كو را تو هم جانى و هم هوش *** از آن دل چون شود يادت فراموش
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند *** فرزند و عيال و خان و مال را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى *** ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
ما را سر وسوداى كس ديگر نيست *** در عشق تو پرواى كس ديگر نيست
جز تو دگرى جان نگيرد در دل *** دل جاى تو شد جاى كس ديگر نيست
يا رب زشراب عشق سرمستم كن *** وز عشق خودت نيست كن و هستم كن
از هرچه زعشق خود تهى دستم كن *** يكباره به بند عشق پا بستم كن
تا در ره عشق او مجرّد نشوى *** هرگز ز خود خويش بى خود نشوى
دنيا همه بند توست بر درگه او *** در بند قبول باشى تا رد نشوى
مرا ديوانه و شيدا تو ديرى *** مرا سرگشته و رسوا تو ديرى
نمى دونم دلم دارد ج *** هميدونم كه دروى جا تو ديرى
دل بى عشق را از افسردن اولى *** هركه دردى نداره مردن اولى
تنى كه نيست ثابت در ره عشق *** ذره ذره به آتش سوتن اولى
نگارينا دل و جانم تو دارى *** همه پيدا و پنهانم تو دارى
نمى دونم كه اين درد از كه دارم *** همين دونم كه درمانم تو دارى
عاشق آن بى كه دايم در بلايى *** ايوب آسابه كرمان مبتلايى
حسن آسا بنوشه كاسه زهر *** حسين آسا شهيد كربلايى
مرا عشقت زجان آذر بر آره *** زپيكر مشت خاكستر بر آره
نهال مهرت از دل گر ببرن *** هزاران شاخ هر سو سر بر آره
زعشقت آتشى در بوته ديرم *** در آن آتش دل و جان سوته ديرم
سگت گر پا نهد بر چشمم اى دوست *** به مژگان خاك راهش رو ته ديرم
بابا طاهر عريان
و نيز زمزمه مى كنند :
روضه روح من رضاى تو باد *** قبله گاه در سراى تو باد
سرمه ديده جهان بينم *** تا بود گرد خاك پاى تو باد
گر همه رأى تو فناى من است *** كار من بر مراد رأى تو باد
شد دلم ذرهوار در هوست *** دلم اين ذرّه در هواى تو باد
خواجه عبدالله انصارى
همچنين ناله برمى آورند كه :
كرديم عاقبت وطن اندر ديار عشق *** خورديم آب بيخودى از جويبار عشق
مستان عشق را به صبوحى چه حاجت است *** زيرا كه دردسر نرساند خمار عشق
سى سال لاف زدم تا سحر گهى *** وا شد دلم چو گل زنسيم بهار عشق
فارغ شود زدرد سر عقل فلسفى *** يك جرعه گر كشد زمى خوشگوار عشق
در دامن مراد نبينى گل مراد *** بى ترك خواب راحت و بى نيش خار عشق
اى فرّخ آن سرى كه زنندش به تيغ يار *** وى خرّم آن تنى كه كشندش به دار عشق
روزى نديده تا به كنون چشم روزگار *** از دور روزگار به از روزگار عشق
پروانه گر ز عشق بسوزد عجب مدار *** كآتش زند به خرمن هستى شرار عشق
آن دم مس وجود تو زر مى شود كه تن *** در بوته فراق گدازد به نار عشق
هركس كه يافت آگهى از سر عاشقى *** وحدت صفت كند سر و جان را نثار عشق
وحدت كرمانشاهى
اين جهان و آن جهان و هرچه هست *** عاشقان را روى معشوق است وبس
گر نباشد قبله عالم مرا *** قبله من كوى معشوق است و بس
منبع: http://erfan.ir
/خ
وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ
اين يك واقعيّت است كه شناخت و معرفت به هر چيزى ريشه ى ميل يا تنفّر انسان به آن چيز است .
در صورتى كه انسان چيزى را بيابد كه در واقع براى او منفعت دارد ، به آن ميل و عشق پيدا مى كند و براى جلب آن و به دست آوردنش ، يا شكل گيرى از آن ، يا كسب رضايتش نهايت فعاليت را مى نمايد .
انسان به مواد غذايى ، به لباس و پوشاك ، به خانه و لوازم آن و به تمام اشياء مورد نياز خود علاقه دارد ، چرا ؟ براى اينكه به حقيقت يافته است كه اين اشياء براى حيات او منفعت دارد و در مقابل ، از بسيارى از امور سخت متنفّر است ، چرا ؟ براى اينكه به اين حقيقت دست يافته است كه آنها براى زندگى او ضرر دارند .
آنجا كه از اشياء منفعتى ديده باشد درصدد به دست آوردن آنهاست و جايى كه اشيايى را ضررى ديده است در راه دور كردن آنها از خط زندگى خويش است .
شما به قرآن مجيد و آثار اسلامى مراجعه كنيد و از طريق آن آثار ، خدا را بيابيد ، كه آن وجود مقدّس منبع تمام صفات كمال است . صفاتى كمالى كه نامحدود است . و دريابيد كه همه چيزها به دست اوست و توجّه كنيد كه حضرتش مبدأ وجود است و به هر چيزى هرچه را كه لياقت داشت عنايت نمود ، و به انسان بيش از لياقت و استحقاقش توجّه فرمود .
شما از راه قرآن و آثار اهل بيت (عليهم السلام) عنايتش را به نيكوكاران ; كرم و لطف و محبّتش را به بدكارانِ توبه كار و رحمت و كرامتش را نسبت به دوستان در قيامت بنگريد .
شما آياتى كه وضع نيكوكاران را در بهشت نشان مى دهد ملاحظه كنيد ; روايات باب توبه و عفو و شفاعت را بنگريد ; محبّت هاى بى دريغش را در همين دنيا به موجودات زنده و به خصوص انسان تماشا كنيد ; قوانين عالى اش را در قرآن مجيد ، براى تأمين سعادت انسان ببينيد ; به بخش رسالت رسولان و امامت امامان و حكمت حكيمان و عرفان عارفان انديشه كنيد ; ببينيد كه شخص پيامبر را رحمة للعالمين مى خواند و به نيكوكار وعده ى اجر غير ممنون مى دهد و مزد بى حساب و بهشت عالى در برابر اعمال محدود و كم عنايت مى كند . و به گنهكاران مى گويد : هرچه هستى و هركه هستى بازگرد و گذشته را جبران كن ، من از تمام گناهانت چشم مى پوشم تا بيش از پيش با او آشنا شده و قهراً پس از اين معرفت و آشنايى به دنياى عشق و محبّت ، به خداى خود راه پيدا كند ، و محبّتى برتر از محبّت ها و عشقى والاتر از همه عشق ها برايش حاصل شود .
انسان با اين معرفت ، هر عقشى را دنباله ى عشق خود قرار مى دهد و خداى متعال به خاطر او از همه چيز گذشت مى كند ، و انسان به هنگام فرا رسيدن فرمان او ، با كمال محبّت از او فرمان مى برد و از آنچه نهى كرده ، با كمال علاقه پرهيز مى كند و با زبان حال مى گويد :
اى ز دردت خستگان را بوى درمان آمده *** ياد تو مر عاشقان را راحت جان آمده
صد هزاران عاشق سرگشته بينم بر اميد *** در بيابان غمت الله گويان آمده
سينه ها بينم ز سوز هجر تو بريان شده *** ديده ها بينم ز درد عشق گريان آمده
پير انصار از شراب شوق خورده جرعه اى *** همچو مجنون گرد عالم مست و حيران آمده
خواجه عبدالله انصارى مى گويد : « اى عزيز ! هر كه عزيمت عاشقى دارد گو دل از جان بردارد . هر كه قصد حرم دارد گو باديه فرو گذارد . عاشق را دلى بايد بى غش و سينه از شور ، آتش .
عشق آتشى سوزان و بحرى بيكران است . همه جان و قصّه ى بى پايان است . عقل و ادراك از فهم آن حيران است . دل در ، يافت وى ناتوان . نهان كننده ى آشكار است و آشكار كننده ى نهان . روح روح است و فتوح فتوح . اگر خاموش باشد دلش چاك كند و از غير خود پاك كند و اگر بخروشد وى را زير و بر كند . و شهر را خبر كند . هم آتش است هم آب . هم ظلمت است هم آفتاب . عشق درد است ليكن به درد آورد . چنانكه علّت حيات است ، سبب ممات است هرچند مايه راحت است پيرايه آفت است .
دل عاشق خانه ى شير است ، كسى درآيد كه از جان سير است . از ماجراى درد عشق ، حكايت خطاست و از محنت محبّت اظهار شكايت نارواست . بر هركه پرتوى از عشق تافت سعادت دنيا و آخرت يافت » .
مقصود دل و مراد جانى عشق است *** سرمايه عمر جاودانى عشق است
آن عشق بود كزو بقا يافته خضر *** يعنى كه حيات جاودانى عشق است
بى ترديد عشق منهاى معرفت به معشوق ، معنى ندارد و اين عشق بدون آگاهى به معشوق حاصل نگردد . البتّه اين شناخت از راه دقّت در آيات و آثار اسلامى ميسّر است . اينك به قسمتى از آثار اسلامى در راه شناخت حضرت حق توجّه كنيد :
صفات حق در دعاي جوشن کبير
اى آقاى آقايان ! اى پاسخ دهنده ى خواسته ها ! اى بالا برنده ى درجات ! اى صاحب اصلى نيكى ها ! اى آمرزنده اشتباهات ! اى عطاكننده ى خواسته ها ! اى پذيرنده ى توبه ها ! اى شنونده ى صداها ! اى آگاه بر پنهانى ها ! اى رد كننده بلاها .
يا خَيْرَ الْغافِرينَ ، يا خَيْرَ الْفاتِحينَ ، يا خَيْرَ النّاصِرينَ ، يا خَيْرَ الْحاكِمينَ ، يا خَيْرَ الرّازِقينَ ، يا خَيْرَ الْوارِثينَ ، يا خَيْرَ الْحامِدينَ ، يا خَيْرَ الذّاكرينَ ، يا خَيْرَ المُنْزِلينَ ، يا خَيْرَ الْمُحْسِنينَ .
اى بهترين آمرزندگان ! اى بهترين گره گشايان ! اى بهترين يارى كنندگان ! اى بهترين حكم كنندگان ! اى بهترين روزى بخشان ! اى بهترين وارثان ! اى بهترين ستايندگان ! اى بهترين يادكنندگان ! اى بهترين فرو فرستادگان ! اى بهترين نيكوكاران !
يا غافِرَ الْخَطايا ، يا كاشِفَ الْبَلايا ، يا مُنْتَهَى الرَّجايا ، يا مُجْزِلَ الْعَطايا ، يا واهِبَ الْهَدايا ، يا رازِقَ البَرايا ، يا قاضيَ المُنايا ، يا سامِعَ الشَّكايا ، يا باعِثَ البَرايا ، يا مُطْلِقَ الاُسارى .
اى در گذرنده ى از اشتباهات ! اى برطرف كننده ى بلاها ! اى نهايت اميدها ! اى بخشنده ى عطاها ! اى عنايت كننده ى هديه ها ! اى برآورنده ى آرزوهاى قلبى ! اى شنونده ى شكايت ها ! اى برانگيزنده مردمان ! اى آزاد كننده اسيران !
يا عُدَّتي عِنْدَ شِدَّتي ، يا رَجائي عِنْدَ مُصيبَتي ، يا مُونِسي عِنْدَ وَحْشَتي ، يا صاحِبي عِنْدَ غُرْبَتي ، يا وَلِيّي عِنْدَ نِعْمَتي ، يا غِياثي عِنْدَ كُرْبَتي ، يا دَليلي عِنْدَ حِيرَتي ، يا غِنائي عِنْدَ افْتِقاري ، يا مَلْجَأي عِنْدَ اضْطِراري ، يا مُعيني عِنْدَ مَفْزَعي .
اى توشه ام در رنج و سختى ! اى اميدم به هنگام مصيبت ! اى مونسم به وقت ترس ! اى رفيقم به هنگام غربت ! اى سرپرستم در نعمت و خوشى ! اى فريادرسم زمان غمزدگى ! اى راهنمايم به وقت سرگردانى ! اى سرمايه ام زمان ندارى ! اى تكيه گاهم گاه اضطرار ! اى پشتيبانم در وقت پريشانى .
يا دَليلَ المُتَحَيِّرينَ ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ ، يا صَريخَ الْمُسْتَصْرِخينَ ، يا جارَ الْمُسْتَجيرينَ ، يا أَمانَ الْخائِفينَ ، يا عَوْنَ الْمُؤْمِنينَ ، يا راحِمَ الْمَساكينَ ، يا مَلْجَأَ الْعاصِينَ ، يا غافِرَ الْمُذْنِبينَ ، يا مُجيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّينَ .
اى راهنماى سرگردانان ! اى فريادرس فرياد كنندگان ! اى دادرس دادرس طلبان ! اى پناه پناه جويان ! اى امان ترسويان ! اى پشتيبان مؤمنان ! اى رحم كننده ى بر افتادگان ! اى پناهگاه عاصيان ! اى آمرزنده ى گنهكاران ! اى اجابت كننده ى خواسته ى بيچارگان !
يا مَنْ إِلَيْهِ يَرْغَبُ الزَّاهِدُونَ ، يا مَنْ إِلَيْهِ يَلْجَأُ الْمُتَحَيِّرونَ ، يا مَنْ بِهِ يَسْتَأْنَسُ الْمُريدُونَ ، يا مَنْ بِهِ يَفْتَخِرُ الْمُحِبُّونَ ، يا مَنْ في عَفْوِهِ يَطْمَعُ الخاطِئُونَ ، يا مَنْ إِلَيْهِ يَسْكُنُ الْمُوقِنُونَ ، يا مَنْ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ .
اى آن كه زاهدان به سويش گريزند . اى آن كه سرگردانان به او پناه برند ، اى آن كه بازآيندگان به سوى او پناه برند ، اى آن كه پارسايان بدو ميل كنند ، اى آن كه سرگردانان به او پناهنده شوند ، اى آن كه خواستاران به او انس گيرند ، اى آن كه عاشقان به او فخر كنند ، اى آن كه اشتباه كاران در عفوش طمع ورزند ، اى آن كه يقين داران به او آرامش يابند . اى آن كه تكيه كنندگان به او تكيه كنند .
يا حَبيبَ الباكِينَ ، يا سَيِّدَ الْمُتَوَكِّلينَ ، يا هادِيَ المُضِلِّينَ ، يا وَلِيَّ الْمُؤْمِنينَ ، يا أَنيسَ الذّاكِرينَ ، يا مَفْزَعَ الْمَلْهُوفينَ ، يا مُنْجِيَ الصّادِقينَ ، يا أَقْدَرَ القادِرينَ ، يا أَعْلَمَ العالَمينَ ، يا اِلهَ الْخَلْقِ اَجْمَعين.
اى محبوب گريه كنندگان ، اى آقاى تكيه كنندگان ، اى رهنماى گمراهان ، اى سرپرست مؤمنان، اى همدم يادكنندگان ، اى پناه دلسوختگان ، اى نجات بخش راستان ، اى تواناترين توانايان ، اى داناترين دانايان ، اى معبود تمام آفريده ها .
صفات حق در دعاي کميل
« پروردگارم ، سرورم ، چه كارهاى زشتى كه از من پوشاندى كه اگر قسمتى از آن بر مردم روشن مى شد ، تا پايان عمر برايم آبرو نمى ماند ، و چه بسيار بارهاى سنگينى از بلا كه از دوشم برداشتى و از چه لغزش هائى مرا مصون داشتى ، و چه برنامه هاى ناخوش آيندى كه از من دور كردى ، و چه تعريف هاى جميلى كه لايقش نبودم ولى از من در بين مردم پخش كردى ، و جامعه مرا از آن ديدگاه نظر مى كند ، كه اين چنين مورد محبّت هستم » .
يا مَنْ اسْمُهُ دَواءٌ وَذِكْرُهُ شِفاءٌ وَطاعَتُهُ غِنى .
« اى آن كه نامش دو و يادش شفا و فرمان بردنش ثروت است » .
يا سابِغَ النِّعَمِ ، يا دافِعَ النِّقَمِْ ، يا نُورَ الْمُسْتَوْحِشينَ في الظُّلَمِ ، يا عالِماً لا يُعَلَّمُ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بي ما أَنْتَ أَهْلُه .
« اى سرشار دهنده ى نعمت ها ، اى برطرف كننده ى انتقامها ، اى چراغ وحشت زدگانِ در تاريكى ها ، اى داناى بى تعليم ، بر محمّد و آلش درود فرست و با من آن چنان كه تو اهل آنى معامله كن » .
يا وَلِيَ الْمُؤْمِنينَ ، يا غايَةَ آمالِ الْعارِفينَ ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ ، يا حَبيبَ قُلُوبِ الصّادِقينَ ويَا إِلهَ الْعالَمينَ .
اى سرپرست مؤمنان ! اى نهايت آرزوى عارفان ! اى فريادرس بيچارگان ! اى محبوب دلهاى راستان ! اى معبود جهانيان !
در دعاى بعد از زيارت حضرت رضا (عليه السلام)
« ستايش تو اى آقاى من برايم ممكن نيست ، مگر اينكه خودت قدرت ستايش كردن به من عنايت كنى ، قدرتى كه براى آن هم ستايش ديگرى لازم است ، و سپاس نشوى بر كوچكترين منّتى كه بر من دارى ; مگر اينكه براى آن سپاس مستحقّ سپاس ديگرى ، اى معبود من كجا نعمتهايت قابل شمارش است و چگونه ممكن است به عطايت پاداش داده شود ؟ و به چه صورت در قدرت كسى است كه ساخته هايت را اجر كافى دهد به بركت نعمت هايت ستايش كنندگان تو را ستايش گويند و بر سپاس پذيرى تو بر تو سپاس گويند ، هركسى كه بر گناهانش بر عفو تو تكيه دارد بال و پر گناه پوشيت بر خطاكاران گسترده شده ، با دست قدرتت بد حاليها برطرف گشتند ، چه گناهانى كه بردباريت آن را پنهان نموده تا از بين رفت چه اعمال خوبى كه به فضل و عنايتت چند برابر كردى تا پاداش دادنت بر آن بزرگ و عظيم باشد » .
يا مَعْروفَ الْعارِفينَ ، يا مَعْبُودَ الْعابِدينَ ، يا مَشْكُورَ الشَّاكِرينَ ، يا جَليسَ الذَّاكِرينَ ، يا مَحْمودَ مَنْ حُمِدَهُ ، يا مَوْجُودَ مَنْ طلبَهُ ، يا مَوْصُوفَ مَنْ وَحَّدَهُ ، يا مَحْبُوبَ مَنْ أَحَبَّهُ ، يا غَوْثَ مَنْ أَرادَهُ ، يا مَقْصُودَ مَنْ أَنابَ إِلَيْهِ ...
اى شناخته شده نزد ارباب شناخت ، اى مورد پرستش پرستندگان ، اى سپاس شده سپاس گذاران . اى همنشين يادكنندگان ، اى ستوده آن كس كه تو را به حق ستود ، اى محبوب دوستداران ، اى فريادرس كسى كه تو را اراده كرد . اى هدف آن كه به سويت بازگشت .
ما به همين بسنده مى كنيم چرا كه اگر بخواهيم نام آيات ، روايات و دعاها را نقل كنيم خود كتاب مستقلّى مى طلبد .
آيا با توجّه به اين معانى بلند و با دقّت در اين مضامين عالى ، كه نمايشگر گوشه اى از صفات آن جناب است ، ممكن است دل با تمام وجودش خريدار عشق او نگردد ؟ آن كدام دل است كه پس از يافتن اين واقعيّت ، غرق در عشق او نگردد ؟ به قول قرآن اين دل ، دلى است چون سنگ يا سخت تر از سنگ ، آنان كه دلى در گروه عشق او داشتند و جان و سر از پى آن عشق روانه كردند ، پس از اين معرفت به آن گوهر ارزنده دست يافتند . بدون اين معرفت ، آن هم معرفتى كه پايه اش قرآن و ريشه اش آثار محمّد و آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين است ، آيا تحصيل اين عشق ممكن است ؟ آرى ! آنان كه اين چنين عاشق شدند با كليد معرفت درب بسته شده ى محبّت و عشق به او را به روى خود گشودند . عاشقان حضرت دوست اين چنين مويه مى كنند :
دلى كو با تو شد همراه و همبر *** چگونه مهر بندد جاى ديگر
دلى كو را تو هم جانى و هم هوش *** از آن دل چون شود يادت فراموش
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند *** فرزند و عيال و خان و مال را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى *** ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
ما را سر وسوداى كس ديگر نيست *** در عشق تو پرواى كس ديگر نيست
جز تو دگرى جان نگيرد در دل *** دل جاى تو شد جاى كس ديگر نيست
يا رب زشراب عشق سرمستم كن *** وز عشق خودت نيست كن و هستم كن
از هرچه زعشق خود تهى دستم كن *** يكباره به بند عشق پا بستم كن
تا در ره عشق او مجرّد نشوى *** هرگز ز خود خويش بى خود نشوى
دنيا همه بند توست بر درگه او *** در بند قبول باشى تا رد نشوى
مرا ديوانه و شيدا تو ديرى *** مرا سرگشته و رسوا تو ديرى
نمى دونم دلم دارد ج *** هميدونم كه دروى جا تو ديرى
دل بى عشق را از افسردن اولى *** هركه دردى نداره مردن اولى
تنى كه نيست ثابت در ره عشق *** ذره ذره به آتش سوتن اولى
نگارينا دل و جانم تو دارى *** همه پيدا و پنهانم تو دارى
نمى دونم كه اين درد از كه دارم *** همين دونم كه درمانم تو دارى
عاشق آن بى كه دايم در بلايى *** ايوب آسابه كرمان مبتلايى
حسن آسا بنوشه كاسه زهر *** حسين آسا شهيد كربلايى
مرا عشقت زجان آذر بر آره *** زپيكر مشت خاكستر بر آره
نهال مهرت از دل گر ببرن *** هزاران شاخ هر سو سر بر آره
زعشقت آتشى در بوته ديرم *** در آن آتش دل و جان سوته ديرم
سگت گر پا نهد بر چشمم اى دوست *** به مژگان خاك راهش رو ته ديرم
بابا طاهر عريان
و نيز زمزمه مى كنند :
روضه روح من رضاى تو باد *** قبله گاه در سراى تو باد
سرمه ديده جهان بينم *** تا بود گرد خاك پاى تو باد
گر همه رأى تو فناى من است *** كار من بر مراد رأى تو باد
شد دلم ذرهوار در هوست *** دلم اين ذرّه در هواى تو باد
خواجه عبدالله انصارى
همچنين ناله برمى آورند كه :
كرديم عاقبت وطن اندر ديار عشق *** خورديم آب بيخودى از جويبار عشق
مستان عشق را به صبوحى چه حاجت است *** زيرا كه دردسر نرساند خمار عشق
سى سال لاف زدم تا سحر گهى *** وا شد دلم چو گل زنسيم بهار عشق
فارغ شود زدرد سر عقل فلسفى *** يك جرعه گر كشد زمى خوشگوار عشق
در دامن مراد نبينى گل مراد *** بى ترك خواب راحت و بى نيش خار عشق
اى فرّخ آن سرى كه زنندش به تيغ يار *** وى خرّم آن تنى كه كشندش به دار عشق
روزى نديده تا به كنون چشم روزگار *** از دور روزگار به از روزگار عشق
پروانه گر ز عشق بسوزد عجب مدار *** كآتش زند به خرمن هستى شرار عشق
آن دم مس وجود تو زر مى شود كه تن *** در بوته فراق گدازد به نار عشق
هركس كه يافت آگهى از سر عاشقى *** وحدت صفت كند سر و جان را نثار عشق
وحدت كرمانشاهى
اين جهان و آن جهان و هرچه هست *** عاشقان را روى معشوق است وبس
گر نباشد قبله عالم مرا *** قبله من كوى معشوق است و بس
منبع: http://erfan.ir
/خ