کند از جا عاقبت سيلاب چشم تر مرا

همتي ياران! که بگذشته است آب از سر مرا کند از جا عاقبت سيلاب چشم تر مرا هر زمان پنهان کند در زير خاکستر مرا آتشي سوزانده‌ام وين گيتي آتش پرست چون گياه خشک برکندي ز جا صرصر مرا گر نکردي جامه و کفش و کله سنگين تنم
يکشنبه، 4 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کند از جا عاقبت سيلاب چشم تر مرا
کند از جا عاقبت سيلاب چشم تر مرا
کند از جا عاقبت سيلاب چشم تر مرا

شاعر : ملک الشعرا بهار

همتي ياران! که بگذشته است آب از سر مرا کند از جا عاقبت سيلاب چشم تر مرا
هر زمان پنهان کند در زير خاکستر مرا آتشي سوزانده‌ام وين گيتي آتش پرست
چون گياه خشک برکندي ز جا صرصر مرا گر نکردي جامه و کفش و کله سنگين تنم
و اندر افکندي درون خانه‌ي دلبر مرا کاشکي يک روز برکندي ز جا اين تند باد
مي‌کنند از روي و از مويت حکايت مر مرا خوي با نسرين و سيسنبر گرفتم کاين دو يار
حيله سازد تا درافتد کار با داور مرا سوي من بوي تو باد آورد، زين حسرت رقيب
جنگ با داور فتد زين گنج باد آور مرا يافتم گنجي وز آن ترسم که روز داوري
اندر اين بيغوله جان مي‌آمدي بر سر مرا بر سر من گر نبودي از خيالت نيتي
تا مگر بيرون کند سلطان از اين کشور مرا دوستان رفتند از اين کشور، رقيبان! همتي
چون سخن گيرند دانايان ز يکديگر مرا هر کجا گيرم قلم در دست و بگشايم زبان
ور به خنجر حاسد دون بر درد حنجر مرا تا زبان پارسي زنده است، من هم زنده‌ام
گيتي کجرو به زندان مي‌دهد کيفر مرا بس که در ميدان آزادي کميتم تند راند
قيمتم بشکست و کرد از خاک ره کمتر مرا بس که بدخواهان بدم گفتند نزد شهريار
کاين چنين دارند در زندان به غم همبر مرا در حق من مرگ تدريجي مگر قايل شدند؟
کاش در يک‌دم شدي پيراهن از خون تر مرا مردم از اين مرگ تدريجي و طول احتضار
هر سر مويي همي بر تن زند نشتر مرا اي دريغا مرگ آني کز چنين طول ممات
کودکان اشک درگيرند، گرد اندر مرا چون به ياد کودکان از ديده بگشايم سرشک
با تهي‌دستي و بي‌برگي کند مضطر مرا رنج حبس و دوري ياران و فکر کودکان
اختر کجرو نرنجاند دمادم گر مرا با چنين درويشي اکنون سخت خرسندم، بهار!


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط