سريه هاى بعد از فتح
رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه ، سريه هايى براى شكستن بتها و دعوت قبايل به اطراف مكه فرستاد و بتهايى كه در خانه ها بود و به عنوان تيمن و تبرك دست به آن مى ماليدند يكى پس از ديگرى شكسته شد، حتى (هند) دختر (عتبه ) بتى را كه در خانه داشت با تيشه در هم شكست ، اكنون ، اين سريه ها را به ترتيب تاريخى ذكر مى كنيم :
سريه (خالد بن وليد) براى شكست بت عزى
رمضان سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (خالد بن وليد) را براى ويران ساختن (بتخانه عزى ) با سى سوار از اصحاب خويش به (نخله يمانيه ) گسيل داشت . (خالد) رفت و بت (عزى ) را كه بزرگترين بت قريش و همه طوايف (بنى كنانه ) بود، ويران ساخت و خادم (سلمى ) چون خبر يافت كه (خالد) براى كوبيدن بتخانه فرا مى رسد شمشيرى بر گردن عزى آويخت و اشعارى بدين مضمون گفت : (اگر مى توانى خالد را بكش و از خود دفاع كن ) و سپس به بالاى كوه گريخت . (308)
سريه (عمرو بن عاص ) براى شكستن بت سواع
رمضان سال هشتم : (سواع ) بت قبيله (هذيل )، در سرزمين (رهاط) بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله (عمرو بن عاص ) را براى ويران ساختن آن فرستاد، ولى خادم بت (عمرو) را از كشتن آن منع كرد. (عمرو) گفت : واى بر تو! مگر اين بت مى شنود يا مى بيند؟ پس نزديك رفت و آن را در هم شكست ، اما در مخزن و جاى نذورات آن چيزى نيافتند، خادم بت هم دست از بت پرستى برداشت و مسلمان شد. (309)
سريه (سعد بن زيد) بر سر مناة
(مناة ) در (مشلل ) بود و به دو قبيله (اوس ) و (خزرج ) و قبيله (غسان ) تعلق داشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله (سعد بن زيد اشهلى ) را با بيست سوار براى شكستن و ويران ساختن آن فرستاد، آنان بت را شكستند و در مخزن بتخانه چيزى نيافتند.
سريه (خالد بن سعيد بن عاص ) به عرنه
رمضان سال هشتم : نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (خالد بن سعيد بن عاص ) را با سيصد مرد از صحابه به طرف (عرنه ) فرستاد. (310)
سريه (هشام بن عاص ) به يلملم
رمضان سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه (هشام بن عاص ) را با دويست مرد از صحابه رهسپار (يلملم ) ساخت .
سريه (غالب بن عبدالله ) بر سر بنى مدلج
پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (غالب بن عبدالله ) را بر سر (بنى مدلج ) فرستاد تا آنان را به خداى عزوجل دعوت كند. آنان گفتند: نه ما طرفدار شماييم و نه با شما سر جنگ داريم . مردم گفتند: اى رسول خدا با اينان جنگ كن ، فرمود: اينان را سرورى است بزرگوار و خردمند و بسا مجاهدى از (بنى مدلج ) كه در راه خدا به شهادت رسد. يعقوبى نيز اين سريه را بدون ذكر تاريخ نوشته است . (311)
سريه (عمرو بن اميه ) بر سر بنى ديل
پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (عمرو بن اميه ضمرى ) را بر سر (بنى ديل ) فرستاد تا آنان را به سوى خدا و رسولش دعوت كنند، اما آنان به هيچ وجه به قبول اسلام تن ندادند. مردم پيشنهاد جنگ دادند، ولى رسول خدا گفت : (بنى ديل ) را واگذاريد، زيرا سرور ايشان سلام مى آورد و نماز مى خواند و به ايشان مى گويد: (اسلام آوريد و آنان هم مى پذيرند.) (312)
سريه (عبدالله بن سهيل ) بر سر بنى محارب
پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (عبدالله بن سهيل بن عمرو) را با پانصد نفر بر سر (بنى معيص ) و (محارب بن فهر) و ساحل نشينان اطرافشان فرستاد و چون به اسلام دعوتشان كرد چند نفرى همراه وى آمدند. (313) طبرسى مى گويد: (بنى محارب ) اسلام آوردند و چند نفر هم نزد رسول خدا آمدند. (314)
سريه (نميلة بن عبدالله ليثى ) بر سر بنى ضمره
شايد پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (نميله ) را بر سر (بنى ضمره ) فرستاد. آنان گفتند: نه با او مى جنگيم و نه نبوت او را باور مى كنيم و نه او را دروغگو مى شماريم . مردم پيشنهاد جنگ دادند، ولى رسول خدا گفت : (ايشان را واگذاريد كه در ايشان فزونى و سرورى است و چه بسا پيرمردى شايسته كار از (بنى ضمره ) كه مجاهد راه خدا است .) (تاريخ دقيق اين سريه مشخص نيست .)
سريه (خالد بن وليد) به غميصاء بر سر بنى جذيمه
شوال سال هفتم : ابن اسحاق مى نويسد: رسول خدا صلى الله عليه و آله ، سريه هايى پيرامون مكه فرستاد تا مردم را به سوى خداى عزوجل دعوت كنند و آنان را دستور جنگ و خونريزى نداد، از جمله (خالد بن وليد) را به سوى بنى جذيمه فرستاد، اما (خالد) بنى جذيمه را مورد حمله قرار داد و كسانى از ايشان را كشت و عده اى را هم اسير گرفت . چون اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، دستها را به آسمان برداشت و گفت : (خداى از آنچه (خالد) كرده است نزد تو بيزارى مى جويم ). (315)
رسول خدا صلى الله عليه و آله (على بن ابى طالب ) را خواست و به او فرمود: (نزد (بنى جذيمه ) برو و در كار ايشان بنگر و سوابق جاهليت را زير پاى خويش بنه .) على عليه السلام با مالى كه رسول خدا همراه وى ساخت رهسپار شد و ديه كشتگان آنها را پرداخت و غرامت هر خسارتى را كه به آنان رسيده بود داد و چون نزد رسول خدا باز آمد، آنچه را انجام داده بود گزارش داد. رسول خدا گفت : آفرين ، خوب كارى كرده اى . سپس به پا خاست و رو به قبله ايستاد و چنان دستها را بلند كرد كه زير شانه هايش ديده مى شد و گفت : (خدايا! از كار (خالد بن وليد) نزد تو بيزارى مى جويم .)
يعقوبى مى نويسد: در همان روز بود كه رسول خدا به (على ) گفت : (پدر و مادرم فداى تو باد.) (316)
غزوه حنين و هوازن
شوال سال هشتم : پس از انتشار خبر فتح مكه ، قبيله (هوازن ) به فرماندهى (مالك بن عوف نصرى ) كه مردى سى ساله بود با زنان و فرزندان و أغنام و أحشام و أموال خويش براى جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت كردند و در (أوطاس ) فرود آمدند.
(دريد بن صمه ) كه پيرى فرتوت بود و او را براى استفاده از تجاربش همراه برده بودند، به (مالك ) گفت : چرا مردم را با اموال و زنان و فرزندان كوچانده اى ؟ گفت : خانواده هر كس را پشت سر وى قرار دادم تا ناچار براى حفظ آن ها بجنگد و از مال و خانواده خويش دفاع كند. (دريد) گفت : اگر جنگ به نفع تو باشد جز از نيزه و شمشير مردان بهره مند نخواهى بود و اگر جنگ بر زيان تو برگزار شود به رسوايى اسير شدن زن و فرزند و از دست رفتن مال گرفتار خواهى شد، پس اينان را به جايشان بازگردان ، آنگاه به كمك مردان اسب سوار با مسلمانان جنگ كن تا اگر جنگ را باختى دارايى و خانواده ات در امان باشند. (مالك ) گفت : به خدا قسم : چنين كارى نخواهم كرد، تو پير شده اى و عقلت هم فرتوت شده است ، اى گروه (هوازن ) يا فرمان مرا ببريد يا بر اين شمشير تكيه مى كنم تا از پشتم به در آيد. گفتند: همگى به فرمان توايم . گفت : هرگاه مسلمانان را ديديد غلافهاى شمشيرها را بشكنيد و يكباره و همداستان حمله كنيد.
دستور تحقيق
رسول خدا صلى الله عليه و آله با خبر يافتن از (هوازن )، (عبدالله بن ابى حدرد اسلمى ) (317) را فرستاد تا ناشناس در ميان آنان وارد شود و گفتگوى آنان را بشنود و پس از بررسى كامل بازگردد. (عبدالله ) رفت و پس از تحقيق كافى نزد رسول خدا باز آمد و درستى و صحت گزارشى را كه رسيده بود به عرض رسانيد.
تصميم حركت
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پس از روشن شدن مطلب تصميم گرفت و از (صفوان بن اميه ) كه امان يافته بود و هنوز مشرك بود، صد زره با ديگر وسايل آن عاريه گرفت و ضامن شد كه پس از خاتمه جنگ آنها را سالم به وى باز دهد.
حركت به سوى حنين
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى دفع (هوازن ) با دوازده هزار سپاهى رهسپار شد، مقريزى مى نويسد: مردانى بى دين از مكه همراه رسول خدا نيز بودند و نگران بودند كه در اين جنگ كه پيروز مى شود و نظرى جز رعايت احتياط و به دست آوردن غنيمت نداشتند، از جمله (ابوسفيان بن حرب ) و پسرش (معاويه ) كه (ازلام ) را در جعبه تير خود همراه داشت و به دنبال سپاه حركت مى كرد و هرگاه سپرى يا نيزه اى يا چيز ديگرى مى افتاد، مى ديد جمع آورى مى كرد و بر شتر مى گذاشت .
ذات أنواط
(حارث بن مالك ) مى گويد: كافران قريش را درخت سبز بزرگى بود كه آن را (ذات أنواط) مى گفتند و هر سال به زيارت آن مى رفتند اسلحه خود را بر آن مى آويختند و آنجا قربانى مى كردند. در راه حنين نيز به درخت سدرى بزرگ برخورديم و به رسول خدا گفتيم : چنان كه مشركان عرب (ذات أنواط) دارند، براى ما هم (ذات أنواط) قرار ده . رسول خدا گفت : الله اكبر! به خدا قسم همان سخنى را گفتيد كه قوم موسى به موسى گفتند: (براى ما هم بتى قرار ده چنان كه اينان بتهايى دارند) و موسى در پاسخ آنان گفت : (شما مردم نادانيد) (318)
اين روش گذشتگان بود كه شما البته به روش آنان مى رويد.(319)
مقدمات جنگ
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، شب سه شنبه دهم شوال به حنين رسيد، سحرگاهان سپاهيان اسلام را آماده جنگ ساخت ، از جمله پرچمى از مهاجران به دست (على بن ابى طالب ) عليه السلام داد، سه پرچم از انصار به دست (حباب بن منذر) و (سعد بن عباده ) و (اسيد بن حضير) و نيز هر طايفه اى را پرچمى بود كه مردى از آن طايفه در دست داشت و رسول خدا از همان روز حركت (خالد بن وليد) را بر قبيله (سليم ) فرماندهى داد و به عنوان مقدمه پيش فرستاد.
نوشته اند كه رسول خدا خود بر استر سفيد خود (دلدل ) سوار شده ، دو زره پوشيده و خود بر سر نهاد بود. (320)
هجوم ناگهانى هوازن و فرار مسلمانان
در تاريكى صبح بود كه سپاهيان اسلام به وادى (حنين ) سرازير شدند، اما مردان (هوازن ) كه قبلا در دره ها و تنگناهاى وادى (حنين ) پنهان شده بودند ناگهان بر مسلمانان حمله ور شدند و بيدرنگ سواران (بنى سليم ) رو به گريز نهادند و ديگران هم به دنبال ايشان گريزان و پراكنده گشتند و چنان كه خداى متعال در قرآن مجيد خبر داده است ، فراخناى زمين بر آنها تنگ آمد و هراسان و گريزان پشت به جنگ دادند (321) و جز ده نفر با رسول خدا كسى باقى نماند: نه نفر از بنى هاشم و (ايمن ) پسر (ام ايمن ) و چون (ايمن ) به شهادت رسيد، همان نه نفر هاشمى در ميدان جنگ پايدار ماندند، تا فراريات نزد رسول خدا باز آمدند و يكى پس از ديگرى برگشتند و ديگر بار جنگ به نفع آنان در گرفت .
رسول اكرم در ميدان جنگ
رسول اكرم صلى الله عليه و آله با گريختن مسلمانان از ميدان جنگ ، همچنان ثابت قدم بود و مى گفت : (مردم ! كجا مى گريزيد؟ بياييد و بازگرديد كه منم پيامبر خدا و منم (محمد بن عبدالله ) و به عموى خود (عباس ) كه آوازى بس بلند داشت ، فرمود: فرياد كن : اى گروه انصار! اى اصحاب درخت خار (322) ! اى اصحاب سوره بقره !).
شماتت مكيان
در موقعى كه بيشتر مسلمانان گريختند، مردانى از اهل مكه كه همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده بودند، زبان به شماتت مسلمانان گشودند، از جمله : (ابوسفيان بن حرب ) كه مى گفت : اين فراريان تا لب دريا مى گريزند و ديگر: (كلدة بن حنبل ) كه هنوز مشرك بود و براى مدتى امان يافته بود، گفت : امروز جادوگرى باطل شد و ديگر (شيبة بن عثمان ) كه پدرش در جنگ احد كشته شده بود، مى گفت : امروز خون پدرم را مى گيرم و محمد را مى كشم ...
زنانى كه مردانه مى جنگيدند
(ام عماره ) شمشيرى به دست داشت و از رسول خدا دفاع مى كرد و مردى از (هوازن ) را كشت و شمشير او را برگرفت . (323)
(ام سليم ) نيز با خنجرى دست به كار بود، (ام سليط) و (ام حارث ) نيز جهاد مى كردند.
بازگشت فراريان
با پايدارى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و فريادهاى (عباس بن عبدالمطلب )، مسلمانان يكى پس از ديگرى باز مى گشتند تا آن كه شماره آنان به صد نفر رسيد و جنگ ديگر بار درگرفت و رسول خدا گفت : الآن حمى الوطيس . (324) و نيز مى گفت :
( انا النبى لا كذب
انا ابن عبدالمطلب )
(من پيامبرم دروغ نيست ، من فرزند عبدالمطلب ام .)
نزول فرشتگان
صريح قرآن مجيد و روايات اسلامى ، آن است كه : روز (حنين ) فرشتگان خدا براى نصرت مسلمانان فرود آمدند و همدوش آنان به جنگ پرداختند. (325)
نهى از كشتن زنان و كودكان
رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ (حنين ) زنى كشته ديد و چون از او جويا شد، گفتند: زنى است كه (خالد بن وليد) او را كشته است . پس كسى را فرمود تا خود را به (خالد) برساند و بگويد: رسول خدا تو را از كشتن كودك يا زن يا مزدور نهى مى كند. (326)
سرانجام هوازن
مردانى از هوازن كشته شدند از جمله : (ذوالخمار) كه پرچمدار بود و ديگر: (عثمان بن عبدالله ) و همچنين (دريد بن صمه ) و (ابوجرول ) كه پيشاپيش سپاه رجزخوانى مى كرد و با كشته شدن او به دست على عليه السلام مشركان منهزم شدند و مسلمانان فرارى نيز فراهم گشتند.
على عليه السلام به تنهايى چهل نفر را كشت (327) و ششهزار از هوازن و ديگر قبايل ، اسير مسلمانان شدند و باقيمانده نيز گريختند.
اسيران و غنائم
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود تا ششهزار اسير و بيست و چهار هزار شتر و بيش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار أوقيه نقره را جمع آورى كنند و (مسعود بن عمرو غفارى ) را بر غنائم گماشت و سپس غنائم را تقسيم و اسيران را آزاد فرمود.
شهداى غزوه حنين
1 - ايمن بن عبيد؛ 2 - يزيد بن زمعه ؛ 3 - سراقة بن حارث ؛ 4 - ابوعامر اشعرى ؛ 5 - زهير بن عجوه ؛ 6 - زيد بن ربيعه ؛ 7 - سراقة بن ابى حباب ؛ 8 - ابى اللحم غفارى ؛ 9 - مرة بن سراقة .
شيماء خواهر شيرى رسول خدا
نوشته اند كه رسول خدا در جنگ حنين فرمود: اگر (بجاد) را ديديد از دست شما بدر نرود، مسلمانان بر وى ظفر يافتند و او را با خانواده اش اسير كردند، در اين ميان (شيماء) دختر حارث بن عبدالعزى ، خواهر شيرى رسول خدا را نيز با وى اسير گرفتند و هر چه مى گفت : من خواهر پيامبرم ، مسلمانان باور نمى داشتند، تا او را نزد رسول خدا آوردند، گفت : من خواهر شيرى شمايم . رسول خدا از او نشانى خواست ، پس از دادن نشانى ، او را فرمود: يا نزد وى عزيز و محترم بماند و يا به قبيله اش بازگردد. (شيماء) صورت دوم را برگزيد و نزد قبيله اش بازگرديد. (328)
سريه (ابوعامر اشعرى ) (329)
شوال سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه دسته اى از فراريان هوازن در (اوطاس ) فراهم شده اند، پس (ابوعامر اشعرى ) (عموى ابوموسى اشعرى ) را در تعقيب آنان گسيل داشت و جنگ ميان آنان در گرفت و (ابوعامر) به وسيله تيرى كه گويند: (سلمة بن دريد) از كمان رها ساخت به شهادت رسيد. (330)
سريه (طفيل بن عمرو دوسى )
شوال سال هفتم : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست رهسپار طائف شود، (طفيل ) را بر سر (ذى الكفين ) بت (عمرو بن حممه دوسى ) فرستاد. او بر سر بتخانه رفت و بت را به آتش كشيد و سپس با چهارصد نفر از قبيله خويش با شتاب راه طائف را در پيش گرفت و به رسول خدا پيوست و براى مسلمانان دبابه و منجنيق آورد. (331)
سريه (ابوسفيان ) بر سر طائف
بعد از فتح حنين : عده اى از مشركان ، پس از جنگ حنين به (طائف ) گريختند، از جمله قبيله (ثقيف ) كه رسول خدا صلى الله عليه و آله (ابوسفيان ) را بر سر آنان فرستاد، اما (ابوسفيان ) از قبيله ثقيف هزيمت يافت و نزد رسول خدا باز آمد. رسول خدا خود رهسپار طائف گشت . (332)
سريه (امير مؤ منان على بن ابى طالب )
براى شكستن بتها در طائف : رسول خدا صلى الله عليه و آله در ايام محاصره طائف ، على عليه السلام را با سپاهى فرستاد كه بر بت پرستان حمله برد و بتها را بشكند. على رهسپار شد و با سپاه انبوه خشعم روبرو گشت و ميان آنان جنگ در گرفت . مردى از دشمن به نام (شهاب ) هماورد خواست و چون كسى داوطلب نشد، خود به جنگ وى بيرون شتافت و او را كشت و پس از شكستن بتها به طائف نزد رسول خدا بازگشت . رسول خدا با رسيدن وى تكبير گفت و مدتى با وى در خلوت نشست .
يك داستان عبرت انگيز
هنگام رفتن به (جعرانه )، (ابورهم غفارى ) كه نعلين درشتى در پاى داشت و شترش پهلوى شتر رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت مى كرد، كنار نعلين او ساق پاى آن حضرت را آزرده ساخت . رسول خدا گفت : پاى مرا به درد آورى . آنگاه تازيانه اى بر پاى (ابورهم ) زد و فرمود: پاى خود را عقب ببر.
(ابورهم ) مى گويد: بسيار نگران شدم كه مبادا درباره آيه اى نازل شود و چون به (جعرانه ) رسيديم ، رسول خدا مرا احضار فرمود و گفت : پاى مرا به درد آوردى و تازيانه بر پاى تو زدم ، اكنون اين گوسفندان را بگير و از من راضى شو. (ابورهم ) مى گويد: رضاى او نزد من از دنيا و آنچه در آن است بهتر بود. (333)
سراقة بن مالك
(سراقة بن مالك ) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و نوشته اى را كه از موقع هجرت در دست داشت ، بلند كرد و گفت : منم (سراقه ) و اين نوشته اى است كه در دست دارم . رسول خدا گفت : امروز روز وفا و نيكى است ، (سراقه ) نزديك آمد و اسلام آورد و از رسول خدا پرسيد كه اگر شتران گمشده اى را از حوضى كه براى شتران خود پر آب كرده ام ، آب دهم اجرى خواهد داشت ؟ رسول خدا گفت : آرى ، براى هر جگر تشنه اى اجرى است . (334)
غزوه طائف
شوال سال هفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فراغت از كار (حنين ) از راه (نخله يمانيه ) كه در سرزمين (ليه ) واقع است به قصد طائف رهسپار شد و در سر منزل آخر مسجدى بنا كرد و در آن جا نماز خواند و در (ليه ) برج (مالك بن عوف ) را در هم كوبيد و نزديك طائف فرود آمد و در آن جا اردو زد. مسلمانان با تيرباران دشمن مواجه گشتند و با اين كه بيست روز اهل طائف را در محاصره داشتند، نتوانستند وارد شهر شوند و آن جا را فتح كنند. در اين غزوه جمعى از مسلمانان به شهادت رسيدند.
بردگان مسلمان
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر برده اى از اهل طائف ، نزد ما بيايد آزاد است و در نتيجه بيش از ده غلام نزد مسلمانان آمدند و آزاد شدند و سرپرستى آنان در عهده مسلمانان قرار گرفت . (335)
شهداى غزوه طائف
1 - ثعلبة بن زيد؛ 2 - ثابت بن ثعلبه ؛ 3 - جليحة بن عبدالله ؛ 4 - حارث بن سهل ، 5 - رقيم بن ثابت ؛ 6 - سائب بن حارث ؛ 7 - سعيد بن سعيد؛ 8 - عبدالله بن ابى اميه ؛ 9 - عبدالله بن حارث ؛ 10 - عبدالله بن عامر؛ 11 - عبدالله بن عبدالله ؛ 12 - عرفطة بن جناب (336) ؛ 13 - منذر بن عباد؛ 14 - منذر بن عبدالله .
اسلام مالك بن عوف نصرى
نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از فرستادگان (هوازن ) پرسيد كه (مالك بن عوف ) كجاست ؟ گفتند: در طائف با قبيله (ثقيف ) است . فرمود: (به او بگوييد كه اگر مسلمانان نزد من بيايد، اموال و كسان او را به او پس مى دهم و صد شتر هم به او مى بخشم ).
(مالك ) هم پنهان از (بنى ثقيف ) شبانه از ميان آنها گريخت و نزد رسول خدا آمد و اموال و كسان خود را گرفت و صد شتر هم جايزه دريافت داشت و اسلام آورد، آنگاه در مقابل (ثقيف ) ايستاد و كار را بر آنان تنگ كرد.
تقسيم غنائم حنين
پس از آزادى اسيران (هوازن ) يا پيش از آن ، تقسيم غنائم حنين و اموال (هوازن ) پيش آمد، مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله هجوم آوردند و گفتند: اى رسول خدا! غنيمتها و شتران و گوسفندان را قسمت فرما، و چنان اطراف رسول خدا را احاطه كردند كه ناچار به درختى تكيه داد و عبا از دوش وى ربوده شد. پس فرمود: (اى مردم ! عباى مرا پس بدهيد، به خدا قسم كه اگر شما را به شماره درختان (تهامه ) گوسفند و شتر باشد، همه را بر شما قسمت مى كنم و در من بخلى و ترسى و دروغى نخواهيد يافت .) سپس پهلوى شتر ايستاد و پاره اى كرك از كوهان شتر ميان دو انگشت خود برگرفت و آن را بلند كرد و گفت : (اى مردم ! به خدا قسم از كه از غنائم شما و از اين پاره كرك جز خمس آن حقى ندارم و خمس هم به شما داده مى شود، پس حتى نخ و سوزن را هم بياوريد كه خيانت در غنيمت ، روز قيامت براى خيانتكار ننگ و آتش و بدنامى است .)
بعضى اين گفتار را شنيدند و پذيرفتند و آنچه در نزدشان از غنائم بود، اگر چه چندان ارزشى هم نداشت آن را در ميان غنائم انداختند.(337)
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، در تقسيم غنائم (حنين ) از (مؤ لفة قلوبهم ) يعنى : (دلجويى شدگان ) شروع كرد و هر چند مشرك يا منافق يا مردد ميان كفر و ايمان بودند، به آنان سهمهاى كلان مرحمت فرمود. (338)
نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تمام اين بخششها را از خمس غنائم داد، سپس (زيد بن ثابت ) را فرمود تا مردم را سرشمارى كند و غنائم را نيز حساب كند. بعد آنها را تقسيم فرمود، به هر مردى چهار شتر و چهل گوسفند رسيد و هر كس اسبى داشت دوازده شتر و صد و بيست گوسفند گرفت . (339)
خرده گيرى كوته نظران
1 - نوشته اند كه مردى از اصحاب گفت : اى رسول خدا! (عيينه ) و (اقرع ) را صد در صد مى دهى و (جعيل بن سراقه ) را بى نصيب مى گذارى ! رسول خدا فرمود: از آن دو دلجويى كردم تا اسلام آورند و (جعيل ) را به اسلامش حواله دادم .
2 - مردى از بنى تميم در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مشغول غنائم بود بر سر وى ايستاد و گفت : (نديدم كه عدالت كنى ). رسول خدا در خشم شد و گفت : (واى بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد نزد كه خواهد بود؟) و چون يكى از اصحاب خواست او را بكشد، رسول خدا فرمود: او را به خود واگذار...
3 - چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردانى از قريش و ديگر قبايل عرب بخششهايى فرمود و از اين بابت چيزى به انصار نداد، (حسان بن ثابت ) به خشم آمد و در گله مندى از اين كار رسول خدا قصيده اى گفت .
4 - علاوه بر آنچه حسان گفت ، در ميان انصار سخنان گله آميز و نامناسبى درباره تقسيم غنائم گفته مى شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور فرمود تا انصار فراهم آمدند، آنگاه براى آنان سخن گفت و چنان آنان را تحت تأثير قرار داد كه همگى گريستند و گفتند: ما به همين كه رسول خدا همراه ما به مدينه بازگردد خشنود و سرافرازيم . (340)
عمره رسول خدا صلى الله عليه و آله
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از كار تقسيم غنائم حنين و آزاد كردن اسيران هوازن در جعرانه ، دوازده روز به پايان ماه ذى قعده ، رهسپار مكه شد و طواف و سعى انجام داد و سر تراشيد و همان شب به جعرانه بازگشت . (341)
بازگشت رسول خدا به مدينه
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پس از انجام عمره در روز پنجشنبه از راه سرف و مرالظهران رهسپار مدينه شد و در روز بيست و هفتم ذى قعده وارد مدينه گشت و پيش از آن ، دو نفر به نامهاى (حارث بن اوس ) و (معاذ بن اوس ) مژده فتح حنين را به مدينه برده بودند.
اسلام كعب بن زهير
(زهير بن أبى سلمى ) از فحول شعراى جاهليت بود كه يك سال پيش از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله درگذشت . وى دو پسر به نامهاى (بجير) و (كعب ) داشت كه آن دو نيز از شعراى بزرگ اسلام به شمار مى رفتند. (بجير) روزى با برادرش كعب بيرون رفت و به برادرش گفت : در اين جا بمان تا من نزد اين مرد (يعنى : رسول خدا) بروم و ببينم چه مى گويد. كعب همان جا ماند و بجير نزد رسول خدا آمد و چون اسلام را بر وى عرضه داشت مسلمان شد، هنگامى كه خبر اسلام وى به كعب رسيد، اشعارى در ملامت وى گفت و براى او فرستاد، بجير آن اشعار را به رسول خدا عرضه داشت . رسول خدا فرمود: (هر كه كعب را بيابد او را بكشد.)
بجير به برادرش كعب نوشت : اگر به زندگى خود علاقه مند هستى ، بهترين راه اين است كه نزد محمد بازآيى و توبه كنى ، چه هر كس بر وى درآيد و اسلام آورد در امان است .
كعب هم قصيده اى در مديحه رسول خدا گفت و راه مدينه در پيش گرفت و به طور ناشناس دست در دست رسول خدا نهاد و گفت : اى رسول خدا! كعب بن زهير آمده است كه توبه كند و اسلام آورد تا او را امان دهى ، اگر نزد تو آيد توبه اش را قبول مى كنى ؟ فرمود: آرى ، گفت : من خود كعب بن زهيرم . سپس قصيده معروف خود را كه مبنى بر عذرخواهى و بخشش بود براى رسول خدا خواند و رسول خدا برده اى به او داد (342) كه آن برده تا زمان خلفا باقى بود و معاويه آن را از اولاد كعب خريد و بعد خلفا آن را در روزهاى عيد بر تن مى كردند. (343)
ديگر وقايع سال هشتم
1 - پيش از فتح مكه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله (علاء بن حضرمى ) را نزد (منذر بن ساوى عبدى ) پادشاه بحرين فرستاد و منذر اسلام آورد و مسلمانى پسنديده شد.
2 - در ذى حجه سال هشتم بود كه ابراهيم ، فرزند رسول خدا از (ماريه ) كنيز مصرى تولد يافت . (344)
3 - در سال هشتم هجرت ، زينب دختر بزرگ رسول خدا در مدينه وفات يافت . (345)
... ادامه دارد
پی نوشت ها :
308- سيره ابن هشام ، ج 4/69.
309- طبقات ابن سعد، ج 2/146.
310- التنبيه و الاشراف ، ص 233؛ امتاع الاسماع ، ج 1/398.
311- تاريخ يعقوبى ، ج 2/73؛ اعلام الورى ، ص 69.
312- اعلام الورى ، ص 69، تاريخ يعقوبى ، ج 2/73. (در اعلام الورى به جاى بنى ديل ، بنى هذيل آمده است .)
313- تاريخ يعقوبى ، ج 2/73.
314- اعلام الورى ، ص 69.
315- سيره ابن هشام ، ج 4/71-72.
316- تاريخ يعقوبى ، ج 2/61.
317- در اصل : سلمى . تصحيح از سيره ابن هشام ، ج 4/82؛ طبقات ، ج 2/150؛ امتاع الاسماع ، ج 1/404 و غيره .
318- سيره ابن هشام ، ج 4/84 - 85؛ امتاع الاسماع ، ج 1/43-44.
319- سيره ابن هشام ، ج 4/84- 85: امتناع الاسماع ، ج 1/43 - 44 .
320- طبقات ابن سعد، ج 2/150، امتاع الاسماع ، ج 1/405.
321- توبه /25-26.
322- كه در حديبيه در زير آن بيعت كردند.
323- امتاع الاسماع ، ج 1/408.
324- وطيس : به معناى تنور است و اين جمله ، كنايه از شدت جنگ است .
325- توبه /25؛ سيره ابن هشام ، ج 4/91؛ امتاع الاسماع ، ج 1/410.
326- سيره ابن هشام ، ج 4/100.
327- ارشاد، ص 65.
328- سيره ابن هشام ، ج 4/100 - 101؛ امتاع الاسماع ، ج 1/413.
329- ابوعامر اشعرى كه در سريه اوطاس به شهادت رسيد، جزء شهداى حنين به حساب آمده است .
330- سيره ابن هشام ، ج 4/97؛ طبقات ابن سعد، 2/151، جوامع السيره ، ص 241؛ امتاع الاسماع ، ج 1/413؛ سيره حلبيه ، ج 3/199.
331- امتاع الاسماع ، ج 1/415.
332- ارشاد، ص 69.
333- امتاع الاسماع ، ج 1/420.
334- ماخذ پيشين ، ص 421.
335- سيره ابن هشام ، ج 4/125؛ طبقات ابن سعد، 2/158؛ امتاع الاسماع ، ج 1/418.
336- ابن هشام : حباب هم گفته مى شود (سيره ، ج 4/129)
337- سيره ابن هشام ، ج 4/135.
338- اسامى مشروح كسانى كه غنيمت دريافت داشتند در كتاب تاريخ پيامبر اسلام (ص )، ص 603 آمده است .
339- طبقات ابن سعد، ج 2/153؛ امتاع الاسماع ، ج 1/425-426.
340- سيره ابن هشام ، ج 4/141؛ امتاع الاسماع ، ج 1/430.
341- امتاع الاسماع ، ج 1/432.
342- كامل ابن اثير، ج 2/276.
343- اصابه ، ج 3/296.
344- امتاع الاسماع ، ج 1/433.
345- كامل ، ج 2/229.
/خ