خورشید گم شده، و زمین نیز!

این مقاله، با زبان ساده به گزارش تاریخ علم در اروپا، در آغاز عصر جدید می‌پردازد. نظام‌های بطلمیوسی و کوپرنیکی در اخترشناسی، و نیز تحولی که نیوتون در اندیشه‌ی فیزیکی دانشمندان اروپایی فراهم آورد، مرکز توجه نویسنده‌ی این مقاله هستند.
شنبه، 21 مهر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خورشید گم شده، و زمین نیز!

 نگاهی به تاریخ علم در آغاز عصر جدید
 

 چکیده
این مقاله، با زبان ساده به گزارش تاریخ علم در اروپا، در آغاز عصر جدید می‌پردازد. نظام‌های بطلمیوسی و کوپرنیکی در اخترشناسی، و نیز تحولی که نیوتون در اندیشه‌ی فیزیکی دانشمندان اروپایی فراهم آورد، مرکز توجه نویسنده‌ی این مقاله هستند.

تعداد کلمات: 1930 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 10 دقیقه

خورشید گم شده، و زمین نیز!

نویسنده: شیلا برنز 
مترجم: بهرام معلمی

 حاصل کار من - ستارگان!

در سال 1534، مرد هفتاد ساله‌ای در شهر لهستانی فرائنبورگ در بستر آرمیده بود. این مرد حاصل عمر خود را تکمیل کرده بود. وی نابینا و چندان ضعیف بود که به دشواری حرکت می‌کرد. او می‌دانست که زمان مرگش بسیار نزدیک است.
این مرد نیکلاوس کوپرنیکوس نام داشت. وی لهستانی، و نام لهستانی‌اش کوپرنیک بود. اما در آن زمان، دانشمندان اروپایی زبان لاتینی را به کار می‌گرفتند. کوپرنیکوس، در مقام دانشمند، از شکل لاتینی نام خود استفاده می‌کرد.
صدای پایی به گوش رسید. دوستی در اتاق این پیرمرد را گشود. این دوست کتابی را محکم در بر گرفته بود، صفحات این کتاب را طلاکوب کرده بودند. همین که به اتاق وارد شد، بار دیگر به عنوان لاتینی کتاب نظر انداخت. این عنوان از این قرار بود: درباره‌ی گردش افلاک آسمانی. 

آن دوست کتاب یاد شده را از آلمان، محل چاپ آن، آورده بود. وی کتاب را در دست مردِ در حال مرگ نهاد. بنابر یک گزارش، کوپرنیکوس کتاب را لمس کرد تا از ماهیت آن آگاه شود. پس از چند لحظه‌ای، آن دوست شنید که کوپرنیکوس می‌گوید: «آه، حاصل کار من - ستارگان!».
کتابی که اکنون کوپرنیکوس در دست داشت، همان کتابِ تألیف خودش بود. وی در این کتاب در این باره بحث کرده بود که زمین کره‌ای است که در فضا به دور خود می‌چرخد. و تلاش کرد که به کمک ریاضیات و منطق نشان دهد که زمین و سیارات خورشید را دور می‌زنند. این نظر در قرن شانزدهم عموماً پذیرفتنی نبود. در آن روزها، اکثر دانشمندان دیدگاه دیگری داشتند. ایده‌ها و آرای آنان از یک منجم یونان باستان به نام بطلمیوس اخذ شده بود؛ شخص اخیر حدود 200 سال پیش از میلاد می‌زیست: بطلمیوس اظهار می‌داشت که زمین مرکز عالم است؛ از نظر او خورشید، ستارگان، و سیارات زمین را دور می‌زدند.

آرا و نظرهای بطلمیوس بیش از 1500 سال پذیرفته شده بود. با گذشت زمان، اهالی کلیسای کاتولیک رُمی این نظرات را در چارچوب عقاید مذهبی تشریح می‌کردند و توضیح می‌دادند. این مردان کلیسا می‌گفتند خداوند خودش عالم یا جهان هستی را به مرکزیت زمین طراحی کرده و آفریده است. از یک بابت، آنان فکر می‌کردند که این طرح نمایانگر اهمیت آدمی در نقشه‌ی پروردگار است، زیرا چنان‌چه زمین مرکز عالم باشد، اظهار این نظر که انسان‌ها در طراحی و آفرینش خداوندی از اهمیت حیاتی برخوردارند، بسی آسان می‌شود.کوپرنیکوس ایده‌ها و آرای خود را در کتاب درباره‌ی گردش افلاک آسمانی جمع‌بندی کرد. وی این کتاب را طی چندین سال و به زبان لاتین نوشت. وقتی بخش‌های کتاب یاد شده را تکمیل کرد، آن را به دوستانش نشان داد. وقتی کتاب کامل شد، برخی از این دوستان آن را در آلمان چاپ کردند. یکی از آنان باخبر شد که کوپرنیکوس نسخه‌ای از این کتاب را در بستر مرگ دریافت کرده است.
کوپرنیکوس، مانند بطلمیوس توجه و علاقه‌ی خاصی به نجوم مبذول داشته بود. و از همان دوران نوجوانی به حرکت ستارگان دقت می‌کرد و آنها را مطالعه و بررسی می‌کرد. وی این کار را با چشم غیر مسلح انجام می‌داد، زیرا هنوز تلسکوپ اختراع نشده بود. وی تحت تأثیر نوشته‌های برخی از فیلسوفان یونان باستان هم قرار داشت. این متفکران گفته بودند که خورشید مرکز جهان هستی است.
از مدت‌ها قبل کوپرنیکوس نتیجه گرفته بود که آرای بطلمیوس اشتباه است، و نتایج خود را هم بیان کرد. برخی دوستانش نسبت به این سخنان به وی هشدار دادند. مخالفت با آموزه‌های کلیسا می‌توانست بسیار خطرناک باشد. کسی که با کلیسا مخالفت می‌کرد می‌توانست مرتد و ملحد شمرده و احتمالاً به مرگ محکوم شود.
با همه این احوال، کوپرنیکوس از پشت کردن به مشاهدات خویش و انکار آنها امتناع ورزید. وی می‌توانست استدلال کند که خودش نیز از جمله وفاداران و مؤمنان کلیسای رُمی، و یکی از مقامات کلیسای جامع شهر خودش به شمار می‌آید. وی هرگز از بیان و اظهار این اعتقاد که خداوند عالم را خلق کرده است مضایقه نکرده بود. همه‌ی حرف او این بود که معتقد است حرف‌های بطلمیوس درست نبوده‌‌اند.

کوپرنیکوس ایده‌ها و آرای خود را در کتاب درباره‌ی گردش افلاک آسمانی جمع‌بندی کرد. وی این کتاب را طی چندین سال و به زبان لاتین نوشت. وقتی بخش‌های کتاب یاد شده را تکمیل کرد، آن را به دوستانش نشان داد. وقتی کتاب کامل شد، برخی از این دوستان آن را در آلمان چاپ کردند. یکی از آنان باخبر شد که کوپرنیکوس نسخه‌ای از این کتاب را در بستر مرگ دریافت کرده است.
آرای کوپرنیکوس در دوره‌ی حیات وی با اقبال چندانی مواجه نشد. مثلاً، مارتین لوتر کوپرنیکوس را احمق شمرد. سال‌ها بعد بود که اکثر دانشمندان به حرف‌های کوپرنیکوس توجه جدی مبذول داشتند. اما، در پایان قرن شازندهم، بعضی منجمان و ستاره‌شناسان به بررسی دقیق‌تر آرا و نظرهای کوپرنیکوس پرداختند. 
یکی از آنان دانشجویی آلمانی جوانی به نام یوهانس کپلر بود. وی به مرور ایده‌های کوپرنیکوس پرداخت تا آنها را دقیق‌تر کند. مثلاً، کوپرنیکوس این عقیده را ابراز کرده بود که مسیر گردش زمین به دور خورشید دایره است. اما، کپلر نتیجه گرفت که مسیر حرکت زمین در این مدار (به دور خورشید) نه دایره بلکه شکلی تخم‌مرغی به نام بیضی است.

یکی دیگر از پیروان کوپرنیکوس یک ایتالیایی به نام گالیلئو گالیله بود. گالیله، در ضمن سایر کارهایش، نخستین کسی بود که دریافت چهار قمر، سیاره‌ی مشتری را دور می‌زنند. این یافته این تصور را که همه اجرام سماوی به دور زمین می‌گردند، باطل کرد.
تمام این ایده‌ها و تصورات درباره‌ی عالم و جهان هستی ایده‌هایی بسیار نو بودند. اینها هم، مانند بسیاری ایده‌ها و آرای جدید، ظاهراً پرسش‌هایی بیشتر از آن پیش می‌کشیدند که پاسخ دهند. اگر زمین خورشید را دور می‌زند، نیروی عامل این حرکت کدام است؟ چرا زمین از مدارش منحرف نمی‌شود و در فضا سرگردان نمی‌ماند؟ چه چیزی این واقعیت را توضیح می‌دهد که اشیا بر روی سطح زمین فرو می‌افتند؟ و حرکت کشندها (جزر و مدها)ی اقیانوس از کدام عامل آسمانی سرچشمه می‌گیرند؟

 

بیشتر بخوانید: تاریخ اروپا


این پرسش‌ها و بسیار پرسش‌ها از این دست اذهان کپلر و نیز گالیله را سخت به خود مشغول کرده بودند. هر کدام پاسخ‌هایی جزئی و پاره پاره به برخی از این پرسش‌ها داده بودند، اما هیچ کدام از این پرسش‌ها نمی‌توانستند تردیدها و دل‌مشغولی‌ها را بر طرف کنند. 
اینها همه قرار بود دستاورد ریاضیدانی انگلیسی به نام ایساک نیوتون باشند. نیوتون بود که برای اقناع اکثر دانشمندان اروپایی اثبات کرد که آرای کوپرنیکوس درست بوده‌‌اند.
در سال 1687 نیوتون کتابی تحت عنوان «اصول ریاضی فلسفه‌ی طبیعت (1)» منتشر کرد. وی در این کتاب تشریح کرد که عامل حرکت زمین همان نیرویی است که همه‌ی اجرام و اجسام در جهان هستی به یکدیگر وارد می‌آورند. این همان نیرویی است که ما اکنون به نام گرانِش می‌شناسیم. بنابر نظر نیوتون، هر سیاره‌ای نیرویی گرانشی دارد که به جرم آن و فاصله‌اش از سایر اجرام آسمانی بستگی دارد.
نیوتون این ایده‌ی پیچیده و بغرنج را قانون گرانش عمومی نامید. وی این قانون را نه تنها در مورد سیارات، بلکه در مورد هر ذره‌ی ماده در جهان هستی (عالم) اعمال کرد. وقتی قوانین نیوتون با سایر یافته‌ها در این زمینه ترکیب می‌شدند، حرکت سیارات را در مدارشان توضیح می‌دادند. قانون یاد شده این حقیقت را توضیح می‌داد که اشیای روی زمین به چه علت رو به سطح زمین فرو می‌افتند (سقوط می‌کنند). حتی حرکت جزر و مد (کشند)ها هم در چارچوب این قانون تشریح می‌شد.

قانون گرانش عمومی نیوتون برای اکتشاف‌های علمی دیگر به بنیان و پایه بدل شد. این قانون دورانی را به نام عصر خرد (2) نیز آغاز کرد، که باور و اعتقاد پردامنه‌تری به عقل و خرد به عنوان راهنمای ایده‌های نو را جا انداخت. در این صورت، این قانون از یک بابت مرحله و گامی بین آینده و گذشته به شمار می‌آمد. نیوتون اذعان می‌کرد که نمی‌توانسته بدون بهره‌گیری از آثار و کارهای گذشتگان به توفیقی دست یابد. می‌گفت: «من با سوار شدن بر دوش غول‌ها توانستم افق‌های گسترده‌تری را مشاهده کنم.» 
یکی از این غول‌ها نیکولا کوپرنیکوس بود. او بود که قطاری را به راه انداخت که به قانون نیوتون انجامید. سیصدسال پس از مرگ کوپرنیکوس، در زادگاهش در لهستان بنای یاد بودی به افتخارش بنا کردند. این بنا حاکی از آن بود که گام‌هایی که کوپرنیکوس به پیش برداشته بود و به دوره‌ی علمی‌تری در تفکر اروپایی هدایت شده بود.


 ستاره‌نگر

در آغاز سده‌ی هفدهم، تعدادی دانشمند اروپایی توجه خود را به مطالعه‌ی حرکت معطوف کرده بودند. برخی از آنان این پرسش را مطرح می‌کردند: «خون چگونه در بدن آدمی جریان می‌یابد؟» دیگرانی نیز می‌خواستند پاسخ این پرسش را بدانند: «چه چیزی سبب حرکت سیارات می‌شود؟» پرسش دوم یکی از بسیار پرسش‌هایی بود که گالیله دانشمند ایتالیایی در مورد آنها کندوکاو کرد.
در سال 1609 گالیله از اختراع جدیدی به دست یک سازنده‌ی عینک تک چشمی در هلند خبردار شد. این هلندی دو قطعه ذره‌بین مختلف در دو سر یک لوله کار گذاشت، آن‌گاه آن را در برابر چشمانش قرار داد. وی پی برده بود که با نگریستن از طریق این دو قطعه ذره‌بین، اشیای دور نزدیک‌تر به نظر می‌رسند. گالیله از شنیدن خبرهای مربوط به این یافته‌ها و اکتشافات شگفت‌زده شد. وی خودش به تراشیدن و پرداخت کردن عدسی‌هایی، و جا انداختن آنها در داخل لوله‌ها، اقدام کرد. گالیله به این ترتیب چیزی را ساخت که خودش آن را «شیشه‌ی تجسس‌گر» یعنی «تلسکوپ» خواند.

گالیله با نگریستن از طریق دوربین تلسکوپ خود، رصدهای جدیدی انجام داد. وی چهار قمر از دوازده قمر سیاره‌ی مشتری را کشف کرد. وی همچنین مشاهده کرد که کهکشان راه شیری از هزاران ستاره تشکیل شده است. گالیله اثر نیکولا کوپرنیکوس را خوانده بود. اکنون وی، در پی انجام رصدهایش، نتیجه گرفت که حق با کوپرنیکوس بوده است، و اینکه زمین در مداری به دور خورشید می‌گردد نظر درستی است.در سال 1687 نیوتون کتابی تحت عنوان «اصول ریاضی فلسفه‌ی طبیعت (1)» منتشر کرد. وی در این کتاب تشریح کرد که عامل حرکت زمین همان نیرویی است که همه‌ی اجرام و اجسام در جهان هستی به یکدیگر وارد می‌آورند. این همان نیرویی است که ما اکنون به نام گرانِش می‌شناسیم. بنابر نظر نیوتون، هر سیاره‌ای نیرویی گرانشی دارد که به جرم آن و فاصله‌اش از سایر اجرام آسمانی بستگی دارد.
اما همه‌ی اروپاییان نگرش یکسانی نداشتند. آرا و ایده‌های کوپرنیکوس نگران کننده بودند، و برخی اروپاییان به همین دلیل برای مخالفت با این نظرها از گرایش‌های انسانی خود پیروی می‌کردند. در سال 1616، بیش از هفتاد و دو سال پس از مرگ کوپرنیکوس، یکی از مقامات کلیسای کاتولیک رُمی ایده‌ها و نظرهای وی را غیر قانونی و مطرود اعلام کرد.
در همان سال، گالیله را از پذیرفتن نظریه‌ی کوپرنیکوس بر حذر داشتند. و به مدت 16 سال بعدی را در همین وضعیت احتیاط‌آمیز باقی ماند. آن‌گاه، در سال 1632، وی بزرگ‌ترین نوشته‌های خود پیرامون نجوم، محاوره درباره‌ی دو منظومه بزرگ جهان، را عرضه کرد. در این کتاب، دو نفر درباره‌ی آرای کوپرنیکوس و بطلمیوس بحث می‌کنند، و کوپرنیکوس برنده‌ی مباحثه است.
اتفاقاً، محاوره در زمانی انتشار یافت که پاپ اوربان هشتم تحت فشار سیاسی شدیدی بود. وی به کتاب یاد شده چنان واکنش نشان داد که گویی به شخص وی حمله شده است. گالیله به رُم فراخوانده شد تا به عنوان مرتد در پیشگاه دادگاه حاضر شود. در ماه ژوئن 1633، وی مقصر و گناهکار شناخته و به زندان محکوم شد. گالیله را پس از سپری شدن محکومیت‌اش، ناگزیر کردند زانو بزند و از حرف‌هایش در کتاب محاوره استغفار کند. گالیله واپسین سال‌های عمرش را در خانه‌ای ییلاقی در نزدیکی فلورانس، به حالت حبس سپری کرد. وی، هر چند که نابینا و بیمار بود، تا لحظه‌ی مرگش در سال 1642 کماکان هوشیار و فعال باقی ماند. دو دانشمند جوان که با گالیله زندگی و از او مواظبت می‌کردند در کارهایش به وی یاری می‌رساندند. 

کار و اثر دانشمندانی چون کوپرنیکوس و گالیله بسیاری از اروپاییان را شگفت‌زده و حیران کرد. ایده‌ها و نظرات سنتی و متعارف درباره‌ی جهان هستی از اعتبار ساقط و به عقب رانده شده بودند. جان دان، شاعر انگلیسی، واهمه‌ها و هراس‌های مردم آن دوران را با این کلمات بیان کرد:
فلسفه‌ی جدید، همگان را به تردید روا داشتن فرا می‌خواند،
عنصر آتش به کلی از صحنه رانده شده است؛
خورشید گم شده، و زمین نیز،
و هیچ ذکاوتی در نزد آدمی یافت نمی‌شود که
او را به جایی که در پی‌اش می‌گردد، هدایت کند.


پی‌نوشت‌ها:
1. Mathematical Principles of Natural Phylosophy
2. Age of Reason

منبع مقاله: برنز، شیلا ؛ (1387)، عصر اروپا، ترجمه: بهرام معلمی، تهران: نشر اختران، چاپ اول.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.