زنان قبيله همدان

عشيره همدان از قبايل بزرگ يمن بود كه در جانبداري از امام علي (ع) كوشش‌ها كرد و هزاران نفر از پيران و جوانان قبيله همدان در نبرد صفين با امام همراهي كردند و در راه ياري او به شهادت رسيدند. پيامبر، خالد بن وليد را براي دعوت اسلام به يمن فرستاد ولي خالد كاري از پيش نبرد و پيامبر علي (ع) را به يمن اعزام كرد. و همه افراد قبيله همدان در يك روز به
چهارشنبه، 7 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زنان قبيله همدان
زنان قبيله همدان
زنان قبيله همدان

نويسنده: سيد عباس رضوي



عشيره همدان از قبايل بزرگ يمن بود كه در جانبداري از امام علي (ع) كوشش‌ها كرد و هزاران نفر از پيران و جوانان قبيله همدان در نبرد صفين با امام همراهي كردند و در راه ياري او به شهادت رسيدند.
پيامبر، خالد بن وليد را براي دعوت اسلام به يمن فرستاد ولي خالد كاري از پيش نبرد و پيامبر علي (ع) را به يمن اعزام كرد. و همه افراد قبيله همدان در يك روز به دست علي (ع) مسلمان شدند و علي (ع) طي نامه‌اي اين بشارت را به پيامبر نوشت. پيامبر پس از خواندن نامه علي (ع) به سجده افتاد و فرمود: «السلام علي همدان، السلام علي همدان؛ سلام بر همدان.» سپس مردم يمن پي‌درپي وارد اسلام شدند.(1)

ام سعيد همداني

نوشته‌اند نخستين كسي كه از اهل يمن به دست آن حضرت اسلام آورد ام سعيد برزخيه، است علي (ع) در منزل او فرود آمد و اين زن قرآني را از آن حضرت فرا گرفت و علي (ع) در منزل او نماز گزارد. اين زن منزلش را به صورت مسجد درآورد و آن را مسجد علي نام نهاد. اين زن منزلش را به صورت مسجد درآورد و آن را مسجد علي نام نهاد. اين مسجد تا هم‌اكنون معروف و مشهور و سرپا است.(2)
موفقيت اهل يمن در تمسك به اسلام به دست امام علي (ع) يكي از عوامل ولاء و دوستي آنها نسبت به آن حضرت است از اين رو همياري مردم يمن به ويژه قبيله همدان در نبرد صفين فراموش ناشدني است.
افزون بر مردان همداني، بسياري از زنان اين عشيره با همسران خود به صحراي صفين آمدند و به ياري رزمندگان سپاه علي پرداختند از جمله آنان:

زرقاء همداني

زرقاء، دختر عدي بن غالب بن قيس همداني. از زنان اديب و شاعره و سخنور عشيره همدان بود. او هماره مدافع راه امام بود و فضايل و شايستگي‌هاي او را براي امامت و هدايت امت پيامبر شرح مي‌داد و مردم را به بهره‌گيري از نورانيت آن مشعل فروزان متوجه مي‌ساخت.
بلاغت و فصاحت، صراحت لهجه و چيرگي او بر ادبيات و واژگان اصيل عربي افزون بر دوستان، دشمنان را نيز شگفت‌زده كرده بود و مردم مجذوب سخنان گرم و پرمغز او مي‌شدند.
زرقاء، كه در قوت قلب و شهامت نيز زبانزد بود و ترس از مرگ را در وجود خود كشته بود، در نبرد صفين سوار بر شتر سرخ‌موي، رزمندگان همداني را به مقاومت و هجوم به هواداران معاويه، تشويق مي‌كرد.
چون معاويه بر اريكه قدرت و سلطنت تكيه زد و دشمنان خود را از صحنه كنار زد، روزي در محفل او با مشاوران نزديكش، سخن از جنگ صفين و كساني كه در اين نبرد نقش مؤثري بر عهده داشت به ميان آمد. گفتند: زني به نام زرقاء دختر عدي از كوفيان در ميان صف‌ها مي‌ايستاد و ياران علي را به مقاومت فرا مي‌خواند:
سخن او از شمشير برنده‌تر بود. سحر كلامش انسان‌هاي ترسو را به شجاعت وامي‌داشت و افراد فراري را برمي‌گرداند و افراد كناره‌گير و بي‌تفاوت را به صحنه نبرد مي‌كشاند و به افراد جنگ‌گريز حالت تهاجمي مي‌بخشيد و افرد مردد و متزلزل را پا برجا مي‌ساخت.(3)
معاويه پرسيد كداميك از شما از سخنانش چيزي به ياد داريد؟ همگي گفتند: ما سخنانش را در حافظه داريم و سپس آنان به معاويه پيشنهاد كردند كه وي براي رژيم او خطرناك‌ است و بهتر است كشته شود. معاويه از سر مصلحت‌انديشي با آن مخالفت كرد و پيشنهاد كرد براي ارزيابي روحيه ياران علي پس از جنگ او را به شام فراخوانده و از نزديك او را ببيند. زرقاء به شام آورده شد و در حضور او برخي از سخنان وي بازگو شد. از جمله:
اي مردم به هوش باشيد و به خود آييد. سخن مرا بشنويد و از راه باطل بازگرديد. همانا شما در فتنه‌اي قرار گرفته‌ايد كه پرده‌هاي ظلمت و تاريكي بر ديدگان شما آويخته شده و شما را از شناخت راه درست بازداشته است. اي دريغا كه فتنه‌ي كور و كر و لال، مجال نمي‌دهد كه به صداي ناصح و دلسوز و مشفق گوش فرا دهيد و نمي‌گذارد از پيشوايان به حق اطلاعات كنيد. اي مردم! با وجود خورشيد، چراغ ديگر روشني ندارد و ستاره در برابر ماه نورافشاني نكند. بدانيد كه آهن را جز با آهن نمي‌توان بريد. آگاه باشيد هر كس طالب رشد و هدايت باشد ما او را هدايت مي‌كنيم و هر كس از ما آگاهي بخواهد او را دستگيريم. اي مردم، همانا حق در پي گمشده خود است و به آن رسيده است. اي گروه مهاجرين و انصار، بر غصه‌ها و رنج‌ها شكيبايي كنيد. و از پراكندگي و اختلاف بپرهيزيد و در راه بسط عدل كوشا باشيد. پرچم حق و عدالت در اهتزاز است و حق بر باطل در حال پيروز شدن.(4)
اهل حق و باطل يكسان نيستند: آيا كسي كه مؤمن است چون كسي است كه نافرمان (فاسق) است؟ ]بلكه آن دو[ يكسان نيستند؛ پس جنگ، جنگ و استقامت و استقامت.(5)
مبادا جهالت دامنگيرتان شود و كسي ]از سر نااميدي[ بگويد عدالت كو. و وعده خدا كي تحقق پيدا خواهد كرد! بدانيد زينت زنان، حنا است ولي خضاب مردان، خون. سرانجام پايداري در راه هدف پيروزي خواهد بود. پس به سوي دشمن يورش بريد و پشت به جنگ نكنيد كه مقاومت امروز در سرنوشت فرداي شما كارساز است.
معاويه، اين سخنان حماسي و شورانگيز و مردآفرين زرقاء را به او يادآوري مي‌كرد. و در انتظار آن بود كه آن شيرزن از گفته‌هاي خود ابراز پشيماني كند و از معاويه عذر بخواهد و يا ابراز كند كه دوستي علي نه تنها برايشان سودمند نبوده كه از آن زيان كرده‌اند. ولي زرقاء گفته‌هاي پسر هند را تصديق كرد و گفت:
«همه اينها، سخنان من در كارزار صفين است.»
معاويه پس از اصرار زرقاء بر راه علي (ع) نتيجه گرفت: «بنابراين تو اي زرقاء در تمامي خون‌هايي كه علي به زمين ريخت با او شريك هستي؟!»
زرقاء پاسخ داد:
«چه مژده نيكي به من دادي. خدا به تو بشارت نيكو دهد اي امير مؤمنان و تو را به سلامت دارد كه هم‌نشينت را خرسند ساختي.»
معاويه پرسيد: «آيا از اين گفته من، (شركت در كارهاي علي) خرسند شدي؟»
زرقاء پاسخ داد: آري. به خدا سوگند، خوشحال گشتم كه خداوند چنين سعادتي را نصيب من كند كه در كردارهاي مولايم شريك باشم.»
معاويه گفت: «به خدا قسم، وفاداري شما پيروان علي پس از مرگ او، از دوستي او در زمان زندگيش شگفت‌انگيزتر است.»(6)
امير شام، در پايان پرسيد، حاجت خود را بگوي؟ زرقاء گفت: «با خود پيمان بسته و سوگند ياد كرده‌ام از اميري كه عليه او فعاليت كرده (و جنگيده) چيزي نخواهم.»

سروده‌هاي سوده همداني در صفين

سوده همداني، دختر عماره نيز از بانوان فعال و خلاق در عرصه تبليغ دين بود. او در مكتب اهل بيت پرورش يافته و از سرچشمه دانش و بينش فرزندان پيامبر جرعه‌ها نوشيده بود. آن شيرزن مردآفرين در هنگامه همداستاني فتنه‌گران براي از ميان بردن نظام علوي، احساس تكليف كرد و به همراه ديگر خواهران هم‌فكر خود به صحراي صفين آمد و با عفت و پاكدامني و پاسداشت همه فضيلت‌هاي اخلاقي، با عشق و شوق رزمندگان اسلام را براي مبارزه با فتنه جويان اموي برانگيخت.
سوده، علي (ع) را به عنوان جانشين پيامبر معرفي مي‌كرد كه مردم را به قرآن و سيرت رسول خدا(ص) مي‌خواند و راه بهشت را بر مردم هموار مي‌سازد. پدر و برادرش نيز از مردان جوانمرد و پيرو اهل بيت بودند. برادرش در صفين در كنار علي بود. و در معركه‌هاي جنگ از خود دليري‌ها نشان داد. سوده با سروده‌هاي پرمايه و اميدبخش، روحيه رزمندگان را براي نبرد با سفيانيان بالا مي‌برد. سوده، عدالت‌خواه بود و دردمندي‌ها و رنج‌هاي مردم دلش را به درد مي‌آورد. او نابساماني‌ها و بي‌عدالتي‌هاي حاكمان را برنمي‌تابيد و از كنار رخداد‌ها به سادگي عبور نمي‌كرد و زن بودن او موجب نمي‌شد كه خود را از فعاليت‌هاي سياسي و اجتماعي كنار كشد و چونان هزاران مرد و زن ديگر، سر در لاك عافيت‌طلبي فرو برد.
بلكه روح دردمندانه او را به تلاش و تكاپو وامي‌داشت و اين روحيه را از رهبرش مولي علي به ميراث برده بود كه سكوت در برابر ستم را روا نشمرد.
او پس از شهادت اميرمؤمنان، در برابر ستمگري‌هاي امويان واكنش نشان مي‌داد و هماره در ميان يمانيان ياد و خاطره روزگار طلايي اميرمؤمنان را زنده نگه مي‌داشت و در هر كوي و برزن از افتخارات دوران زمامداري امام در كوفه ياد مي‌كرد و با يادكرد جوانمردي‌ها، مهرورزي‌ها و دادگري‌هاي آن روح بزرگ و شريف به پيروان علي، در لحظات بحران و دشوار زندگي اميد و تسلي مي‌بخشيد و آنان را از گرداب سرخوردگي‌ها به شاهراه اميد و انتظار و حركت و پويايي رهنمون مي‌ساخت. او، از مردم مي‌خواست اميد باز آمدن عدالت و انصاف را از دست ندهد و براي ايجاد نظامي عادلانه بكوشند.
عامر شعبي، در اين باره نوشته است: سوده بنت عماره همداني براي ملاقات معاويه رفت. معاويه با يادكرد از خاطرات تلخ نبردهاي صفين به او گفت: تو بودي كه به برادرت ]در جنگ صفين[ مي‌گفتي:
اي پسر عماره مانند پدرت در روز نبرد و آوردگاه قهرمانان، آماده باش
علي و حسين و گروه او را ياري كن
و هند و فرزندش ]معاويه[ را خوار گردان
همانا امام و رهبر، برادر پيامبر: محمد (ص) است.
همو كه پرچم هدايت و مشعل ايمان است
سپاه را فرماندهي كن و پيشاهنگ پرچم او حركت كن
پيشاهنگ، با سفيدترين شمشير و نيزه
سوده گفت: «به خدا سوگند من گفته‌ام، و شخصي مانند من از حق روي نمي‌گرداند و يا به دروغ از گذشته خود عذرخواهي نمي‌كند.»
معاويه به سوده گفت: «چه چيز تو را به جانبداري از علي برانگيخت؟»
سوده پاسخ داد:
دوستي علي (كه سلام خدا بر او باد) و پيروي از حق.
معاويه پرسيد: «در تو نشانه‌اي از آثار علي را نمي‌يابم؟!»
سوده گفت: «تو را سوگند مي‌دهم اي اميرمؤمنان كه گذشته‌ها را اعاده نكني و فراموش شده‌ها را يادآور نشوي.»
معاويه گفت: «هيهات، جايگاهي مانند جايگاه و كارهاي برادرت از ياد نمي‌رود و ضرباتي كه از برادر و عشيره تو به من وارد شد، از همه خسارت‌ها جانكاه‌تر بود.»
سوده گفت: «راست گفتي. برادرم گمنام و كم‌ارزش نبود و مثل او مانند گفته‌ي خنساء براي برادرش صخر است:
همانا از صخر رهروان راه مي‌جويند.
گويا صخر پرچمي است شعله بر سر.»(7)
سوده، سپس از معاويه خواهش كرد از گذشته‌ها ياد نكند و در پي انتقام از كساني كه در صفين با او جنگيدند نباشد. در پايان گفت‌وگو معاويه از سوده پرسيد: «براي چه آمده‌اي و چه حاجت داري؟» سوده پاسخ داد: «اي اميرمؤمنان تو كه امروز پيشواي مردم شده‌اي در روز قيامت، خداوند از وظايفي كه بر تو واجب كرده است خواهد پرسيد. تو همواره ستمكاران را براي كارگزاري به سرزمين ما مي‌فرستي و آنان در پرتو قدرت و نفوذ تو، ما را سركوب مي‌كنند. ما را به مانند گندم درو كرده و بسان گاو ديار ما را پايمال مي‌كنند. در وقت گرفتن زكات، كالاهاي بي‌ارزش را به ما داده و محصولات ناب و با ارزش را از ما مي‌طلبند. هم‌اكنون بسربن ارطات(8) به ديار من آمده، مردانم را كشته و مالم را گرفته، اگر او را عزل كني تو را سپاس گوئيم و اگر به خاطر تو نبود، بُسر را با كمك افراد قبيله‌ام از ميان برمي‌داشتم.»
معاويه گفت: «به قدرت عشيره‌ات مرا تهديد مي‌كني؟ به خدا سوگند در اين انديشه بودم تو را بر شتر درشت‌خوي نزد او فرستم تا هر چه خواهد در حقت اجرا كند.» سوده لختي درنگ كرد و سپس اين سروده را خواند:
«درود خدا بر آن روح پاكي كه با زير خاك رفتن او عدالت نيز مدفون شد.
او با حق هم قسم شد و خواستار غيرحق نبود بلكه همواره با حقيقت و ايمان هم‌آغوش بود.»
معاويه ]خود را به نفهميدن زده و[ پرسيد: «او كيست؟» سوده گفت: «او علي‌ابن‌ابي‌طالب (ع) است. كه رحمت خداي بر او باد».
معاويه گفت: «]از علي چه در خاطر داري؟ من از او در زندگي تو نشانه‌اي نمي‌بينم؟[» سوده گفت: «چرا! روزي نزد علي براي دادخواهي از كارگزاري كه براي گردآوري اموال زكات اموالمان آمده بود، رفتم، به خدا سوگند: ميان من و آن عامل زكات چيزي جز لاغر و چاق نبود ]يعني او گوسفندان و شتران فربه را به عنوان زكات برمي‌داشت و حيوانات لاغر را وا مي‌نهاد[. ديدم علي ايستاده و نماز مي‌گذارد. وقتي مرا ديد از نماز خود منصرف شد. آنگاه با عطوفت و مهرباني رو به من كرد و گفت آيا حاجتي داري؟ از كار مرد گزارش دادم، او، گريست. و سپس دستش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا من آنان را به ستم كردن به بندگانت دستور نداده‌ام و نه به رها كردن حقوق تو.
آنگاه قطعه پوستي را از جيب خود بيرون آورد و بر آن نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان. همانا از جانب پروردگارتان برهان روشني (قرآن) برايتان آمده است كه پيمانه و ترازو را به داد، تمام دهيد. و حقوق مردم را كم مدهيد و در زمين به فساد سر برمداريد. اگر مؤمن باشيد بقيه‌الله (باقيمانده‌ي حلال) خدا براي شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نيستم.(9)
وقتي نامه من به دستت رسيد هر آنچه از اموال مردم در نزد تو است نگاهدار تا به سوي تو آيد كسي كه از تو تحويل گيرد. والسلام.»
سوده گفت: «علي با چنين فرماني كارگزار خود را عزل كرد در حالي كه نه آن نامه را لاك و مهر نهاد و نه به دورش نخ پيچيد، ]بلكه نامه را سرگشاده به من داد[ و من آن را به كارگزار او رساندم.»
معاويه گفت: «براي سوده نامه‌اي مشتمل بر عدل و انصاف بر او بنويسيد.»
سوده گفت: «آيا اين نامه و دستور ويژه‌ي من است يا شامل همه عشيره‌ام مي‌شود؟»
معاويه پاسخ داد: «به ديگران چه كار داري؟» سوده گفت: «به خدا سوگند، (ويژه‌خواري) گناه آشكار و پستي است. اين فرمان اگر عدالت است بايد همگان را در برگيرد و اگر همه را در برنمي‌گيرد، من هم مانند ديگران.»
معاويه گفت: «هيهات. علي بن ابي طالب به شما جرأت بخشيده كه در حضور سلطان چنين گستاخانه سخن مي‌گوييد و اين سخن علي در حق قبيله‌ي همدان شما را مغرور كرده است:
اگر دربان بهشت بودم به افراد قبيله همدان مي‌گفتم به سلامت وارد بهشت شويد و نيز اين گفته علي درباره‌ي همدان:
در حالي كه درها از هر سو بسته بود همدان را به كمك طلبيدم و مانند همدان، در را با آساني باز مي‌كند
مانند مرد هندو كه شمشيرش خطاناپذير است
صورتي زيبا و داراي دلي نيرومند»
سرانجام معاويه گفت كه نامه را به دلخواه سوده بنويسند و به او تسليم كنند.(10)

بكاره هلاليه و دفاع از خاندان پيامبر (ص):

بكاره هلاليه، از بانوان مؤمن و دليري بود كه در دفاع از خاندان پيامبر كوشش‌ها كرد. او با سخنان پرمغز و سوزناك خود مظلوميت خاندان رسالت را در هر كوي و برزن فرياد كرد و در اين راه تا پاي جان خود، پيش رفت. سروده‌هاي جنگي و حماسي او در جريان نبرد صفين حجاز و عراق و شام را در نورديد و سينه به سينه به هر سو نفوذ كرد.
پس از پايان صلح امام حسن (ع)، معاويه بر پيمان‌هاي خود پا نهاد و ظلم و ستم در حق مخالفان خود را به نهايت رساند. او دستور داد خطيبان در منابر و خطبه‌هاي جمعه به دروغ از فضايل و مكارم امويان سخن به ميان آورند و به علي و فرزندان او ناسزا گويند و آنان را سبّ كنند.
در اين شرايط هولناك، كه زبان‌ها بريده مي‌شد و نفس‌ها از ترس در سينه‌ها حبس، افرادي چون بكاره، جان به كف از مظلوميت علي سخن گفتند و چه بسا با استفاده از حرمت و مصونيت اندك زنان در ميان عرب، به وضع موجود واكنش نشان دادند و ياد و نام خود را در تاريخ ماندگار ساختند.
بكاره، بر معاويه بن ابي سفيان وارد شد در حالي كه پير شده و استخوانش سست شده بود. بر دوش دو غلام تكيه داده و عصائي در دست داشت. وي، به خلافت به معاويه سلام داد و پاسخ شنيد و اجازه يافت بنشيند. مروان بن حكم و عمرو بن عاص نزد معاويه بودند. مروان رو به معاويه كرد و گفت: «اين زن را مي‌شناسي؟» معاويه پرسيد: «او كيست؟» مروان پاسخ داد: «همان كه در جنگ صفين افراد را عليه ما مي‌شوراند. او گوينده اين سروده است:
اي زيد، شمشيري را كه در خانه ما زير خاك پنهان است بيرون آور.
اين شمشير براي حوادث بزرگ پنهان شده و امروز بايد براي جنگيدن از زير خاك بيرون آيد.»
سپس عمروعاص براي تحريك معاويه افزود: «اين همان زني است كه در ]نبرد صفين[ مي‌گفت: آيا مي‌بيني پسر هند هواي خلافت به سرش زده است ولي چنين چيزي امكان ندارد.
]اي پسر هند[ هواي نفس، تو را به گمراهي كشانده و عمرو]بن عاص[ و سعيد]بن عاص[ تو را به شقاوت انداخته‌اند.
سرانجام سعيد بن عاص به معاويه گفت: «اين همان زني است كه گفته است:
آرزو داشتم كه بميرم و از بني‌اميه كسي را بر منبر در حال سخنراني نبينم.
ولي خدا مرگ مرا به تأخير انداخت تا با شگفتي روزگار روبه‌رو شوم هر روز خطيب و سخنگويي از امويان در جمع مردم، خاندان پيامبر را مورد عيب‌جويي و شماتت قرار مي‌دهند.»
آنان سكوت كردند. «بكاره گفت: اي معاويه سگانت را به جان من انداخته‌اي كه از هر سو به من پارس كنند. حال كه عصايم كوتاه و بر اثر پيري كمرم خميده و بينائي‌ام را از دست داده‌ام. به خدا سوگند آن چه را كه به من نسبت مي‌دهند من گفته‌ام و آنها را تكذيب نمي‌كنم. هر كار مي‌خواهي بكن كه بعد از اميرالمؤمنين علي (ع) زندگي براي من ارزشي ندارد.»(11)

اي كاش مرد بودم

از زنان پيشاهنگ در تبليغ دين، ام براء دختر صفوان بن هلال بود. او از بانوان فعال و پرخروش اردوگاه امام علي (ع) بود كه در راه شناساندن خاندان پيامبر كوشش‌ها كرد. و در طول زندگي پربارش با زبان شعر و ادب به امام خود ياري رساند. بينش ژرف ديني و سياسي ام براء، سبب شد دشمن را در پنهان‌ترين چهره خود تشخيص دهد و در راه رسوا كردن چهره اهريمنانه و منافقانه او بكوشد. ام براء، در سروده‌هاي خود از بي‌تفاوتي، مسئوليت‌گريزي و عافيت‌طلبي نكوهش مي‌كرد و مردم را به اقدام و كار و جهاد و تلاش فرا مي‌خواند.
او در گفته‌ها و شعرهاي كلامي و حماسي خود، فضايل و شايستگي‌هاي امام علي را براي جانشيني پيامبر برشمرد و او را برترين مردم پس از پيامبر و مظهر دادگري و عدالت مي‌خواند.
وي، در جريان كارزار سهمگين صفين، به مردم درس شهامت و اميد و جهاد مي‌داد و آنان را به دفاع از امام زمان برمي‌انگيخت.
عشق بي‌شائبه او به خاندان پيامبر، به او نيرو مي‌داد و پايداري و نشاط و عزم او را در دفاع از حقيقت دو چندان مي‌كرد و در طول زندگي در برابر سنگ‌دل‌ترين و كينه‌توزترين دشمنان علي چون كوه، استوار بود.
ام براء، روزي از معاويه اجازه ملاقات خواست. به او اجازه داده شد. او در حالي كه به تن سه زره ]خودبافته[ و عمامه‌اي بر سر داشت وارد شد و پس از سلام نشست. معاويه گفت: «اي دختران صفوان چگونه‌اي؟» گفت: «اي اميرالمؤمنين در حال خوبي، پس از قدرت ضعف و سستي است و پس از نشاط كسالت و خستگي.»
معاويه ]با ياد آوردن از خاطرات جنگ صفين[ از ام براء پرسيد: «بين امروز و روزي كه ]در جنگ صفين در حمايت از علي شعر مي‌سرودي[ چقدر فاصله است؟ روزي كه مي‌گفتي:
اي عمرو از شمشير تيز و برنده و سستي ناپذير غافل مباش
اسب خود را به سرعت زين كن و آماده كارزار شو و فرار را فراموش كن.
به دعوت امام پاسخ ده و پشت پرچمش حركت كن
و دشمن را با شمشير برنده و بران تار و مار گردان
اي كاش زن نبودم و ارتشيان فاجر و نابكار را از او دور مي‌ساختم.»
ام البراء، پاسخ داد: «آن روز چنين بود. و شخصي مانند تو گذشت دارد.
در قرآن آمده: «خدا از گذشته چشم پوشيد.»(12)
معاويه گفت: «هيهات، تو كسي هستي كه اگر آن روز برگردد، تو هم باز خواهي گشت. ولكن علي در زير خاك پنهان شده و تو زنده‌اي.»
معاويه پرسيد: «در مرگ او چه سروده‌اي؟»
ام براء پاسخ داد: «فراموش كرده‌ام.» برخي از هم‌نشينان معاويه گفتند كه وي اين اشعار را در رثاي علي گفته است:
اي مردان وحشت و هراس مصيبت بسيار بزرگ است و شوخي‌بردار نيست
در فقدان امام و رهبر ما، خورشيد گرفت؛ كه او بهترين خلايق و امام عادل و دادگر است.
اي بهترين كسي كه بر مركب سوار شده و بهترين كسي كه بر خاك قدم برمي‌دارد از برهنه پا و رونده با پاپوش.
اي پيامبر نيروهاي ما متزلزل گرديد و حق در برابر باطل به خاك افتاد.
معاويه گفت: «خدا تو را بكشد اي دختر صفوان، تو چيزي براي گفتن باقي نگذاشته‌اي، حال براي چه حاجت و كار نزد من آمده‌اي؟»
ام براء گفت: «پس از اين سخنان هيهات كه از تو چيزي بخواهيم. سپس برخاست و رفت.»(13)

همكاري اطلاعاتي بانوان با سپاه علي (ع)

برخي از بانوان ولايت‌مدار افزون بر فعاليت‌هاي تبليغاتي به سود اهل بيت، اخبار و اسرار جنگي را از سربازان معاويه به دست آورده و به سپاه علي (ع) مي‌دادند. ابوالعريان هيثم بن اسود، در اردوگاه معاويه بود ولي زنش از دوستداران علي (ع) بود. در جريان نبرد صفين زن او (ابوالعريان) اخبار معاويه را مي‌نوشت و در عنان اسبان، پنهان مي‌كرد و به لشگرگاه علي (ع) در صفين روانه مي‌ساخت. ياران علي اسب‌ها را مي‌گرفتند و اخبار را به علي (ع) مي‌رسانيدند.(14)
برخوردها و عملكرد نيكوي اين بانوي فرزانه در خانواده‌اش سبب شد كه نگرش همسرش نيز نسبت به علويان تغيير كند و در حق علي (ع) به عنوان دين باور و پاك‌داوري كند. گزارش ذيل شاهدي بر آن است:
پس از قضيه حكميت روزي معاويه هيثم را گفت: «آيا مردم عراق بيشتر نيكخواه علي هستند يا مردم شام نيكخواه من؟»
هيثم گفت: مردم عراق پيش از آنكه بدين گونه گرفتار بلا شوند، بيشتر از مردم شام نيكخواه اميرشان بودند.»
معاويه گفت: «اين از كجا مي‌گويي؟» گفت: «زيرا مردم عراق علي (ع) را به سبب دينداريشان دوست ‌دارند كه همه اهل بصيرت و بصرند. ولي مردم شام تو را به سبب تمتع از دنيا دوست دارند كه دنيا پرستان اهل طمع‌اند و چون چيزي نيابند نوميد شوند. سپس به خدا سوگند، مردم عراق دين را پس پشت افكندند و چشم به دست تو دوختند و تنها كساني از آن بهره گرفتند كه به تو پيوستند.»
معاويه پرسيد: «آيا درست است كه زن تو اخبار را بر افسار اسب‌ها مي‌نوشت و به علي مي‌فروخت؟» هيثم گفت: «آري.» ولي از اين سئوال به خشم آمد. معاويه او را دلداري داد و اميدوار ساخت و وعده صله داد.(15)

مانند شهيدان احد

امينه انصاريه، همسر ابوالهيثم، مالك بن تيّهان انصاري بود. اين زن و شوهر از ياران با سابقه رسول خدا و از پيروان جدي و استوار اميرمؤمنان بودند.
پيامبر (ص) گاه با ياران به سراي ابوالهيثم مي‌رفت و آنان از پيامبر پذيرايي مي‌كردند.(16)
مالك بن تيّهان در همه‌ي نبردهاي امام علي با دشمنان در كنار امام زمان خود بود و با دست و زبان، حضرت را ياري مي‌كرد. همسرش نيز قدم به قدم در پي شوهر بود. و ولايت مداري او نه از سر تقليد و تعصب خانوادگي كه از سر انديشه و تعمق بود. او در مدينه در كنار پيامبر زندگي كرده و به جايگاه بلند علي (ع) در نزد پيامبر واقف بود و شنيده بود كه علي از قرآن جدايي ندارد و دشمنان او ياغي و طاغي و سركش‌اند.
ام امينه، با آغاز نبرد صفين، در زير پرچم معاويه و عمروعاص و مروان، كساني را مشاهده مي‌كرد كه بارها در بدر و احد و خندق با اسلام جنگيده‌اند و امروز نقاب بر چهره زده و به نام اسلام با وصي پيامبر مي‌جنگيدند. از اين رو امينه انصاريه ميان شهداي دامنه كوه احد و شهدايي كه در صراي صفين به خاك مي‌افتند تفاوتي نمي‌ديد. چه حمزه و مصعب با كفار بدون نقاب جنگيدند و حذيفه و عمار ياسر و اويس قرن و مالك، با نفاق و اسلام نمايان.
امينه، پس از شهادت همسرش مالك، در ركاب امام در صفين، برايش مرثيه گفت. و شهداي صفين را مانند شهيدان احد خواند و كشندگان آنان را فاسق و كافر خواند. نصربن مزاحم در اين باره نوشته است:
«از امروز كه مالك، آن پشتوانه دلير كشته شد ديگر طعم خواب و آسودگي را نچشم.
اي ابالهيثم بن تيهان اينك وجودم انباشته از غم و اندوه شده است.
هنگامي كه آن فاسق حق ناشناس تاخت؛ چون شبيخون ناجوانمردانه عادت او بود. مانند كساني گشتند كه به روز احد شهيد شدند.
خداوند شما را با اين پيكرهاي آغشته به خون غريق رحمت كناد.»(17)

مانند شهيدان خندق

خزيمه بن ثابت معروف به ذوالشهادتين از مسلمانان با سابقه و از هواداران جدي اميرمؤمنان بود. او روزگار پيامبر از علي جدا نشد و در همه مواضع و هنگامه‌هاي علي با دشمنان، در كنار حضرت بود. او پس از شهادت عمار ياسر در صفين به شهادت رسيد.(18)
دخترش، ضبيعه، نيز از مواليان اميرمؤمنان بود. وي گروه شاميان را كافران ستمكاري مي‌شمرد كه چونان احزاب نبرد خندق، عليه علي (ع) هم‌داستان شده‌اند و به ناحق خون مردان خدا مي‌ريزند. وي در سوگ پدرش سروده است:
«اي ديده بر خزيمه كه به روز جنگ فرات به دست احزاب مخالف ]اسلام[ كشته شد، اشك ببار.
ذوشهادتين را ستمكارانه كشتند. خداوند آنان را عذاب دهاد.
او را با زُبده‌ جوانمردان كارآمد كه به هنگام دعوت و حق‌طلبي شتابان پا در ركاب مي‌كردند، كشتند.
به سرور عالميان، و خواجه كامكار دادگستر ياري دادند و در اين راه تا پاي مرگ پيش رفتند و جان باختند.»(19)

چونان نبرد بدر

از بانوان فداكار و مدافع اسلام عكرشه بنت اطش بود. وي، از زنان قرآن شناس و تاريخ‌دان اردوگاه علي (ع) بود كه در آگاهي‌بخشي به توده‌ها و برانگيختن احساسات و غيرت ديني مردم براي دفاع و جهاد در راه خدا، توانا و موفق بود.
زبان گويا و فصاحت و بلاغت و چيرگي او بر ادبيات عرب از او خطيبي زبان‌آور و كم‌مانند ساخته بود. عكرشه كه از قوت قلب و شجاعتي تحسين‌برانگيز برخوردار بود در جنگ صفين عرق در سلاح و سواره، در صفوف رزمندگان حركت مي‌كرد و آنان را تشويق مي‌كرد به ننگ و عار هزيمت تن نداده و مقاومت كنند.
دختر اطش، در سخنراني‌هاي خود جنگ با معاويه را به پيمان عقبه و آوردگاه بدر تشبيه مي‌كرد، يعني چنان كه مردم مدينه در عقبه مكه با پيامبر پيمان بستند كه افزون بر ايمان به خداوند و نفي شركت، بسان دفاع از فرزندان و اهل بيت خود، از پيامبر و اهل بيت او دفاع كنند(20): «امروز اهل بيت فرزندان پيامبر علي، حسن و حسين در صحراي صفين شما را به ياري مي‌طلبند و برابر پيمان خود با پيامبر در عقبه بايد از خاندان او دفاع كنيد و با شركت در نبرد به پيامبر خود لبيك گوئيد.
و نيز همان پرچم‌هايي كه در نبرد بدر در برابر اسلام برافراشته شد و با پيامبر جنگيدند.(21) امروزه دوباره صفين در برابر وصي پيامبر صف‌آرايي كرده‌اند و سفيانيان و مروانيان معاويه، عمروعاص، مروان حكم، وليد بن عقبه، سعيد بن عاص و ... رنگ عوض كرده‌اند و شرك و نفاق در لباس و پرچم اسلام و توحيد در بربر ياران محمد، قد علم كرده‌اند و نبرد بدر در شكل نوين خود تكرار شده است و ديده حقيقت‌بين و با بصيرت با كنار زدن امواج فتنه‌ها، حق را از باطل باز خواهد شناخت.»
عكرشه، با توصيف زيبايي‌ها و امنيت و آرامش و جاودانگي بهشت موعود براي مجاهدان، شوق جهاد و لقاءالله را در دل‌هاي رزمندگان شعله‌ور مي‌ساخت و با برشمردن وعده‌هاي خداوند به مدافعان حقيقت، بر انگيزه آنان مي‌افزود و ترديد و ترس از مرگ را از آنان دور مي‌ساخت.
دختر صفوان رزمندگان را بر بصيرت ديني در جهاد و به ارزش‌هاي دين توجه مي‌داد، كه مبادا دنياطلبي و وعده‌هاي فريبنده معاويه، آنان را بلغزاند و دين و ايمان و شرافت خود را به زندگي ناچيز دنيا بفروشند و چونان بزرگان قبايل شام، در كمند دنيا گرفتار آيند. عكرشه در حالي كه در دستش عصايي بود ... وارد بر معاويه گرديد. او به خلافت بر معاويه سلام كرد و نشست. معاويه به وي گفت: عكرشه! الان من (برايت) اميرالمؤمنين شدم. گفت: «بله زيرا علي ديگر زنده نيست.»
معاويه (با يادآوري خاطرات خود از نبرد صفين) گفت: «آيا تو صاحب عمامه پيچيده و كمر بسته نيستي كه شمشير در ميان بسته و در روز صفين در ميان دو گروه ايستاده بودي و چنين مي‌گفتي:
اي مردم، به خودتان بپردازيد، هرگاه شما هدايت يافتيد، آن كه گمراه شده است، به شما زياني نمي‌رساند.(22) بهشت، خانه‌اي است كه ساكنين آن از آن كوچ نمي‌كنند و اهل آن اندوهگين نشوند. پس آن را بخريد به خانه‌اي كه نعمت‌هاي آن جاودان نيست و از اندوه و غصه جداناپذير است. مردماني با بصيرت و آگاه باشيد. همانا معاويه با گروهي از عرب‌هاي زبان نفهم و دل در غلاف، به سوي شما آمده است؛ گروهي كه به ايمان (و حدود آن) آگاهي ندارند و نمي‌دانند حكمت چيست. معاويه آنان را به سوي دنيا خواند و آنان پذيرفتند و آنان را به باطل فراخواند و آنان لبيك گفتند.
بندگان خدا، خدا را خدا را، در توجه به دين خدا از سستي و واگذار كردن كارها به همديگر بپرهيزيد. كه سستي و توكل پاره شدن ريسمان‌هاي استوار اسلام و خاموش شدن چراغ ايمان و از ميان رفتن سنت و آشكار شدن باطل را در پي خواهد داشت.
اين ]نبرد صفين[ نبرد بدر كوچك و پيمان عقبه ديگر است. اي گروه انصار و مهاجرين با بصيرت و آگاهي ديني بجنگيد و در راه هدف و عزم خود پايداري كنيد؟»
معاويه گفت: «سوگند به خدا اگر (قضا) و قدر خداوند نبود و دوست نداشت كه خلافت از آن ما باشد، علي دو سپاه را عليه من برمي‌گرداند.»
عكرشه پاسخ داد: «اي اميرمؤمنان انسان دانا وقتي چيزي را ناخوش داشت آن را تكرار نمي‌كند.»
معاويه گفت: «راست گفت. حاجت تو چيست؟» گفت:
«خداوند زكات ما را به (فقراي) ما برگردانده و اموالمان را به حق خود به ما واگذار كرده است و ما ديري است كه از آن محروم هستيم نه فقيري از ما از زكات اموالمان بهره مي‌گيرد و نه مشكلي از ما در سايه آن برطرف مي‌شود. اگر اين روش به سفارش و دستور تو است كسي همانند تو از خيانت‌كاران كمك نمي‌گيرد و ستمكاران را به كارگزاري برنمي‌گمارد.»
معاويه گفت: «مشكلاتي داريم مانند درياهاي پهناور و مرزهاي باز كه نگهداري آنها سزاوارتر از (فقراي) شما است.»
عكرشه پاسخ داد: «سبحان‌الله، خداوند براي ما حقوقي قرار نداد كه براي ديگران زيان‌مند باشد، خداوند داناي رازهاي نهاني براي ما اين حقوق را تشريح كرده است پس استفاده نيازمندان ما از اموال زكات زياني به حفاظت مرزها و درياها نخواهد رساند.»
معاويه گفت: «اي اهل عراق وه كه فرزند ابي‌طالب شما را فقيه در دين پرورش داده است و در برابر شكستن مرزهاي دين ناشكيباييد.»
معاويه، سپس سفارش كرد كه زكات اموال او را به عكرشه برگردانند و در حق او انصاف داشته و او را با احترام برگردانند.(23)

پی نوشت ها :

1. الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج2 ص 300 دار صادر، تاريخ الطبري ج3، ص159.
2. تاريخ شيعه، علامه محمدحسين مظفر، ترجمه دكتر سيد محمدباقر نجفي، ص202. دفتر نشر فرهنگ اسلامي، به نقل از "تاريخ اليمن" تأليف شيخ عبدالواسع واسعي، تأليف: 1346 ق.
3. المستظرف في كل من مستظرف، شهاب‌الدين محمد بن احمد ابشيهي، تحقيق محمد طعمه حلبي، ص 274، دارالمعرفه.
4. اعيان الشيعه، ج 7، ص60.
5. المستظرف، ص 274.
6. اعيان، ج 7، ص60.
7. خنساء، از شاعره‌هاي برجسته عرب از قبيله بني سليم بود. وي دوران جاهليت و اسلام را درك كرد. از زيباترين سروده‌هاي او سروه‌اي است كه در مرثيه برادرش صخر كه در سال 615 م. در نبردي به قتل رسيد سروده است درآمدي بر ادبيات عرب پروفسور هاميلتون گيب، ترجمه يعقوب آژند، ص 22، اميركبير، 1362.
اين سروده در كتاب بلاغات النساء، ص 234 ثبت شده است.
8. بسر بن ارطات، از كارگزاران معاويه و از جنايتكاران جنگي بود. بسر از مخالفان سرسخت علي (ع) بود و او را سبّ مي‌كرد. معاويه پس از حكمين بسر بن ارطات را با ضحاك بن قيس به اطراف عراق و حجاز و يمن روانه كرد و به او سفارش كرد شيعيان علي را در هر كجا يافتيد بكشيد. بسر به مدينه رفت و عده بسياري از ياران علي را در مدينه كشت و خانه‌هاي آنان را خراب كرد و سپس به مكه رفت و در آنجا جنايت‌ها كرد و از مكه به يمن (نجران) رفت و عده بسياري از مواليان اهل بيت را از ميان برد. در ميان كشته شدگان عده بسياري كودك بودند از جمله بسر دو كودك عبيدالله بن عباس، كارگزار علي در يمن را در راه صنعاء سر بريد و از پي آن صد تن از مشايخ را كه همه از ايراني‌زادگان بودند سر بريد. زيرا آن دو پسر در خانه‌ي ام نعمان دخت بزرج (بزرگ) كه زن يكي از ايرانيان بود پنهان شده بودند. گفته شده: بسر سي هزار نفر را از مردم مكه و مدينه و يمن را در اين سفر جنگي به سفارش معاويه از ميان برد. ر.ك: ترجمه فارسي الغارات، ص 225؛ النصايح الكافيه، محمد بن عقيل حضرمي، ترجمه عزيزالله عطاردي، ص 68، انتشارات عطارد، 1373، صلح امام حسن، شيخ رافي آل يس، ترجمه سيد علي خامنه‌اي، ص 148، پانوشت.
9. محمد، آيه 85.
10. عقد الفريد، ج1، ص347.
11. كتاب بلاغات النساء، ابن طيفور، ص53. افست، رضي، قم؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 479.
12. جعده ابن هبيره مخزومي، خواهرزاده اميرمؤمنان ]پسر ام هان[ بود. جعده از افراد مورد اعتماد علي و از كارگزاران حضرت بود. امام علي (ع) پس از نبرد بصره جعده را به سمت كارگزاري به خراسان فرستاد. ر.ك: سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب، علي اكبر ذاكري، ج1 و ج 3، ص 377. گفته شده ام‌حسن دختر اميرمؤمنان همسر جعده بوده است و عبدالله بن جعده فاتح خراسان فرزند او. ر.ك: اعيان‌الشيعه، علامه امين ج4، ص78.
13. مائده، آيه 95.
14. بلاغات النساء، ص 111، اعيان الشيعه، ج 3 ص475.
15. الغارات، ابن هلال ثقفي، ترجمه عبدالمحمد آيتي، ص 204، وزارت ارشاد.
16. همان، ص 205.
17. اسدالغابه، ج 5، ص15.
18. عيون اخبار الرضا، صدوق، ج 2، ص126، ح1؛ رجال كشي، شيخ طوسي، ص 52، 33، تاريخ يعقوبي، ج179، ص 2؛ قاموس الرجال، علامه تستري، ج 171، ص 4. نشر جامعه مدرسين.
19. پيكار صفين، ص 501.
20. پيش از هجرت پيامبر از مكه به مدينه در سال‌هاي 11 و 12 و 13 بعثت، گروهي از مردم مدينه با پيامبر در مكه ديدار كرده و مسلمان شدند. اين ديدارها در عقبه ]جمره مني[ انجام شد و مردم مدينه با پيامبر خدا پيمان بستند كه به خدا شرك نورزيده و كار زشت انجام نداده و ... و از پيامبر و فرزندان او دفاع كنند. اين پيمان به پيمان عقبه اول و پيمان عقبه دوم معروف شد. ر.ك: فروغ ابديت، آيت‌الله سبحاني، ج1، ص407، نشر دفتر تبليغات، شهريور 66. سيره اب هشام، ج1، ص131. طبقات ابن سعد، ج1، ص 223-221.
21. جنگ بدر در 17 رمضان سال دوم هجري در منطقه بدر (150 كيلومتري) مدينه منوره، ميان سپاه پيامبر و كفار قريش روي داد. سپاه 300 نفري مسلمانان بر لشكر 1000 نفري كفار پيروز شدند. ر.ك: بحار، ج 19، ص 317؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص613، مغازي واقدي، ج 1، ص20.
22. با استخدام آيه قرآن عليكم انفسك لايضركم من ضل اذا اهتديتم. مائده، آيه 5.
23. كتاب بلاغات السناء، ص 103، 104.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.