دیالکتیک، اعتلای منطقی یعنی نزدیک شدن به حقیقت
چکیده:
دیالکتیک از نظر افلاطون با روش پژوهش علمی و دقیق به یک معنا بود. ارسطو از دیالکتیک، اعتلای منطقی یعنی نزدیک شدن به حقیقت را درک میکرد. پلوتینوس دیالکتیک را از منطق مکالمه جدا دانسته و بحث را در حدّ تکامل روح در مسیر دشوار کشف حقیقت پیش برده است. با این حال، دیالکتیک هگل از دیالکتیک یونانیان جدا است: دیالکتیک هگلی نقدِ خودگردانِ از خود، و تکامل دادن به خودِ موضوع است
تعداد کلمات: 1232 کلمه / تخخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
دیالکتیک از نظر افلاطون با روش پژوهش علمی و دقیق به یک معنا بود. ارسطو از دیالکتیک، اعتلای منطقی یعنی نزدیک شدن به حقیقت را درک میکرد. پلوتینوس دیالکتیک را از منطق مکالمه جدا دانسته و بحث را در حدّ تکامل روح در مسیر دشوار کشف حقیقت پیش برده است. با این حال، دیالکتیک هگل از دیالکتیک یونانیان جدا است: دیالکتیک هگلی نقدِ خودگردانِ از خود، و تکامل دادن به خودِ موضوع است
تعداد کلمات: 1232 کلمه / تخخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: بابک احمدی
یونانیان باستان واژهی «دیالکتیک» dialektikê، در لاتین dialectica را مترادف با دیالوگ (dialogos)، در لاتین dialogus) به معنای «گفتوگو» به کار میبردند. هر دو واژهی یونانی از dia به معناهای «تقسیم بر دو» و «دو پاره» به اضافهی légomaï به معنای «گفتار» (مترادف با logos به معناهای «خرد»، «شناخت»، «گفتار» و «گفتمان» از légo به معنای «حرف زدن») آمدهاند. در گفتار هر روزهی یونانیان واژههای «دیالکتیک» و «دیالوگ» به معناتی «رد و بدل شدن کلام میان دو یا چند نفر» به کار میرفتند. به تدریج، «دیالکتیک» در گفتمان فلسفی معناهای گوناگون و تازهای یافت، اما در این معناها نیز، به شکلهای مختلف، پیوندش با گفتوگو و جدل باقی ماند.
افلاطون از دیالکتیک «اعتلای معنایی» را در نظر داشت. دیالکتیک افلاطونی تحول آگاهی از درک حسی به مرحلهی معناشناختی بود، و او این تحول را نتیجهی درگیری در بحث و جدل، و کوشش در دستیابی به همنظری و همفکری میدانست. به نظر افلاطون اعتلای دیالکتیکی در گسترهی آگاهی و دانایی روی میدهد. دو مرحلهی اصلی آن یکی noêsis (به معنای «خرد شهودی» و دیگری dianoïa (به معنای «خرد بیان شده» یا «خرد گفتاری»، که در فرانسوی به raison discursive ترجمه شده) هستند، و در آن پیشفرضها و مفاهیم (در فرانسوی notions) اهمیت دارند. مرحلهی بعدی اعتلای دیالکتیکی تصورِ دستیابی به حقیقت است که با لفظ doxa به معنای «باور» مشخص میشود. میتوان گفت که دیالکتیک از نظر افلاطون با روش پژوهش علمی و دقیق به یک معنا بود. در جمهوری (بند 534) با پرسشی روبهرو میشویم که در بردارندهی معنای دیالکتیک است:
پس تو نیز کسی را اهل دیالکتیک مینامی که در مورد هر چیز بتواند هستی راستین و ماهیت آن چیز را دریابد؟ و اگر کسی از این کار ناتوان باشد، و نتواند ماهیت چیزی را به خود و دیگران با استدلال دیالکتیکی روشن کند، آن کس را دربارهی آن چیز عاری از شناسائی خردمندانه میشماری؟. (1)
بیشتر بخوانید : زبان چگونه رشد میکند؟
نکتهی مهم این است که این معنای دیالکتیک در دل منطق گفتوگو جای دارد. افلاطون روش بحث و جدل فلسفی استادش سقراط را دیالکتیکی میخواند. در آن رشته از مکالمههای افلاطون که سقراط را دیالکتیکی میخواند. در آن دسته از مکالمههای افلاطون که سقراط در آنها حاضر است، روشی که او را به کار گرفته همیشه یکسان است. او مخاطب یا حریف خود را در جریان بحث تشویق میکرد تا از موضوع موردنظر (مفهومی که در زبان هر روزه و نیز در گفتمان فلسفی به کار میرود، مثل عشق در مهمانی و فضیلت در جمهوری) تعریفی ارائه کند، و در ادامهی بحث، مخاطب در برابر پرسشهای تازهی سقراط، ناچار میشد تا ان تعریف را نقض کند. اینسان، حریف در برابر سقراط که به تدریج تعریفی دقیق و باطلناشدنی ارائه میکرد، تسلیم میشد، یا دست کم میپذیرفت تعریفی که خودش ارائه کرده بود چندان درست و دقیق نیست.
ارسطو که به جهان ایدهها باور نداشت، از دیالکتیک اعتلای منطقی یعنی نزدیک شدن به حقیقت را درک میکرد. البته، او نیز گفتوگو را مسیر اصلی کشف حقیقت میدانست، اما نه هر مکالمهای، بل گونهای منطقی از آن، یعنی گفتوگویی که بخردانه و خردپذیر باشد. میتوان گفت او در قیاس با افلاطون، به گوهر گفتاری دیالکتیک وفادارتر مانده بود. از نظر او دیالکتیک مسیر گفتوگویی است که از پرسشی خاص و مشخص آغاز میشود، و بیشتر درکی خام و ابتدایی از پاسخ نیز با آن همراه است. هر گفتوگو براساس پیشنهادههایی (protasis در فرانسوی prémisse ) استوار است که امکان دستیابی به آن درک ابتدایی از پاسخ را فراهم میآورند. رسالهی مشهور به «توپیکا» در کتاب ارغنون (دربرگردان فارسی «جایگاههای بحث») به طور کلی دربارهی دیالکتیک، و بخش دوم آن دربارهی «سودمندی دیالکتیک» است که همخوان با کل رساله، نشان میدهد دیالکتیک استوار به مکالمه است. در ارغنون (بند 101 الف) میخوانیم:
این رساله برای سه چیز سودمند است: برای ورزش ذهنی، برای گفتگوها، و برای دانشهای فلسفی ... برای گفتگوها سودمند است، به سبب آن که اگر عقیدههای تودهی مردمان را برشمرده باشیم، آنگاه خواهیم توانست نه با رأیهای دیگران، بلکه با رأیهای ویژه خود ایشان با ایشان روبه رو شویم، و خواهیم توانست روند هر استدلالی را تغییر دهیم که ایشان به نگر ما نادرست بیان میکنند. (2)
ارسطو که به جهان ایدهها باور نداشت، از دیالکتیک اعتلای منطقی یعنی نزدیک شدن به حقیقت را درک میکرد. البته، او نیز گفتوگو را مسیر اصلی کشف حقیقت میدانست، اما نه هر مکالمهای، بل گونهای منطقی از آن، یعنی گفتوگویی که بخردانه و خردپذیر باشد. میتوان گفت او در قیاس با افلاطون، به گوهر گفتاری دیالکتیک وفادارتر مانده بود. از نظر او دیالکتیک مسیر گفتوگویی است که از پرسشی خاص و مشخص آغاز میشود، و بیشتر درکی خام و ابتدایی از پاسخ نیز با آن همراه است. هر گفتوگو براساس پیشنهادههایی (protasis در فرانسوی prémisse ) استوار است که امکان دستیابی به آن درک ابتدایی از پاسخ را فراهم میآورند. رسالهی مشهور به «توپیکا» در کتاب ارغنون (دربرگردان فارسی «جایگاههای بحث») به طور کلی دربارهی دیالکتیک
اکنون به واژهی dianoïa دقت کنیم که دیدیم از نظر افلاطون به معنای «خردِ گفتاری» است، یعنی شکلی از خرد که در گفتار و در بحث و جدل جلوه میکند. این واژه از dia به اضافهی nous به معناهای «خرد» و «بینش» شکل گرفته و در لاتین به intellectus و cogitatio ترجمه شده است. در زبانهای اروپایی امروزی از اولی معنای «هوش» و از دومی معنای «شناخت» شکل گرفتهاند. ارسطو در متافیزیک در بحث از طرد شق ثالث اندیشهی بخردانه را dianoïa نامید (متافیزیک، بند 1012 الف). (3) ارسطو صفتِ dianïtikos را به معنای «خردی که متوجه هدف کسب دانایی بیشتر باشد» به کار میبرد. فیثاغورث (بنا به چند متن یونانی که دربارهاش نوشتند و موجود هستند) واژهی dianoïa را به معنای مطلق «اندیشه» میدانست، و برخی از پژوهشگران اعتقاد دارند که این واژه در میان یونانیان به همین معنای کلی رایج بود، بنا به ریشهی واژه که در بالا آمد، روشن میشود که اینجا هم کار عقلانی در میانِ افراد تقسیم شده، و نمیتواند نتیجهی کار یک فرد باشد. به عبارت دیگر، کار عقلانی در منطق مکالمه جای میگیرد.
از نکتهی آخر نتیجهی مهمی به دست میآید. در جریان گفتو گو، کشف تناقضهای درونی اندیشهها و گفتههای من، توسط دیگری ممکن میشود. او این تناقضها را یا ناشی از کمبود دانای من میداند، یا آن را به کمبودها و کاستیهای پیش نهادههای مورد قبول من نسبت میدهد. به هر حال، در این بحث ما در قلمرو برداشتهای ذهنی، یا رویکردهای شناخت شناسانه قرار داریم. مسئله بر سر پیدایش امر متناقض از دل چیزی (مفهومی، مقولهای، گفتهای، گزارهای) نیست. هنوز خودِ موضوع شناسایی، با تکامل درونی خودش، که بیرون ذهن ما جریان دارد، در نظر گرفته نشده است. چگونه میتوان از کمند این منطق منحصر به مکالمه گریخت؟ آیا در شناخت شناسی راهی برای طرح تناقضهای درونی یک مفهوم، مقوله، پفته و گزاره یافتنی است؟ آیا ضروری است که این راه در قلمرو بحثی گستردهتر از شناخت شناسی (و شاید در قالب یک نظام فلسفی) یافت شود؟ پیش از اینکه ببینیم هگل، یکی از بزرگ ترین نظامسازان تاریخ فلسفه، در این مورد چه کرده، به بحث دیگری از جهان باستان دقت کنیم که برخلاف ظاهر افلاطونیاش گسستی از نظریهی همراهی دیالکتیک و گفتوگو محسوب میشود و این جنبهی مهم معمولاً از نظر دور مانده است.
ادامه دارد..
پینوشتها:
1.افلاطون، جمهوری در دوره آثار، ترجمه ی م.ح. لطفی، چاپ دوم، تهران، 1367، ص 1159.
2.ارسطو، منطق ارسطو (ارغنون)، ترجمه ی م.ش. ادیب سلطانی، تهران، 1378، ص 618.
3.ارسطو، متافیزیک، ترجمه ی ش. خراسانی، چاپ 5، تهران، 1389، صص 119-121.
منبع:
به یاد دکتر علی محمد حق شناس ، عنایت سمیعی وعباس مخبر ، نشر آگه ، چاپ اول 1390
ارسطو که به جهان ایدهها باور نداشت، از دیالکتیک اعتلای منطقی یعنی نزدیک شدن به حقیقت را درک میکرد. البته، او نیز گفتوگو را مسیر اصلی کشف حقیقت میدانست، اما نه هر مکالمهای، بل گونهای منطقی از آن، یعنی گفتوگویی که بخردانه و خردپذیر باشد. میتوان گفت او در قیاس با افلاطون، به گوهر گفتاری دیالکتیک وفادارتر مانده بود. از نظر او دیالکتیک مسیر گفتوگویی است که از پرسشی خاص و مشخص آغاز میشود، و بیشتر درکی خام و ابتدایی از پاسخ نیز با آن همراه است. هر گفتوگو براساس پیشنهادههایی (protasis در فرانسوی prémisse ) استوار است که امکان دستیابی به آن درک ابتدایی از پاسخ را فراهم میآورند. رسالهی مشهور به «توپیکا» در کتاب ارغنون (دربرگردان فارسی «جایگاههای بحث») به طور کلی دربارهی دیالکتیک، و بخش دوم آن دربارهی «سودمندی دیالکتیک» است که همخوان با کل رساله، نشان میدهد دیالکتیک استوار به مکالمه است. در ارغنون (بند 101 الف) میخوانیم:
این رساله برای سه چیز سودمند است: برای ورزش ذهنی، برای گفتگوها، و برای دانشهای فلسفی ... برای گفتگوها سودمند است، به سبب آن که اگر عقیدههای تودهی مردمان را برشمرده باشیم، آنگاه خواهیم توانست نه با رأیهای دیگران، بلکه با رأیهای ویژه خود ایشان با ایشان روبه رو شویم، و خواهیم توانست روند هر استدلالی را تغییر دهیم که ایشان به نگر ما نادرست بیان میکنند. (2)
ارسطو که به جهان ایدهها باور نداشت، از دیالکتیک اعتلای منطقی یعنی نزدیک شدن به حقیقت را درک میکرد. البته، او نیز گفتوگو را مسیر اصلی کشف حقیقت میدانست، اما نه هر مکالمهای، بل گونهای منطقی از آن، یعنی گفتوگویی که بخردانه و خردپذیر باشد. میتوان گفت او در قیاس با افلاطون، به گوهر گفتاری دیالکتیک وفادارتر مانده بود. از نظر او دیالکتیک مسیر گفتوگویی است که از پرسشی خاص و مشخص آغاز میشود، و بیشتر درکی خام و ابتدایی از پاسخ نیز با آن همراه است. هر گفتوگو براساس پیشنهادههایی (protasis در فرانسوی prémisse ) استوار است که امکان دستیابی به آن درک ابتدایی از پاسخ را فراهم میآورند. رسالهی مشهور به «توپیکا» در کتاب ارغنون (دربرگردان فارسی «جایگاههای بحث») به طور کلی دربارهی دیالکتیک
اکنون به واژهی dianoïa دقت کنیم که دیدیم از نظر افلاطون به معنای «خردِ گفتاری» است، یعنی شکلی از خرد که در گفتار و در بحث و جدل جلوه میکند. این واژه از dia به اضافهی nous به معناهای «خرد» و «بینش» شکل گرفته و در لاتین به intellectus و cogitatio ترجمه شده است. در زبانهای اروپایی امروزی از اولی معنای «هوش» و از دومی معنای «شناخت» شکل گرفتهاند. ارسطو در متافیزیک در بحث از طرد شق ثالث اندیشهی بخردانه را dianoïa نامید (متافیزیک، بند 1012 الف). (3) ارسطو صفتِ dianïtikos را به معنای «خردی که متوجه هدف کسب دانایی بیشتر باشد» به کار میبرد. فیثاغورث (بنا به چند متن یونانی که دربارهاش نوشتند و موجود هستند) واژهی dianoïa را به معنای مطلق «اندیشه» میدانست، و برخی از پژوهشگران اعتقاد دارند که این واژه در میان یونانیان به همین معنای کلی رایج بود، بنا به ریشهی واژه که در بالا آمد، روشن میشود که اینجا هم کار عقلانی در میانِ افراد تقسیم شده، و نمیتواند نتیجهی کار یک فرد باشد. به عبارت دیگر، کار عقلانی در منطق مکالمه جای میگیرد.
از نکتهی آخر نتیجهی مهمی به دست میآید. در جریان گفتو گو، کشف تناقضهای درونی اندیشهها و گفتههای من، توسط دیگری ممکن میشود. او این تناقضها را یا ناشی از کمبود دانای من میداند، یا آن را به کمبودها و کاستیهای پیش نهادههای مورد قبول من نسبت میدهد. به هر حال، در این بحث ما در قلمرو برداشتهای ذهنی، یا رویکردهای شناخت شناسانه قرار داریم. مسئله بر سر پیدایش امر متناقض از دل چیزی (مفهومی، مقولهای، گفتهای، گزارهای) نیست. هنوز خودِ موضوع شناسایی، با تکامل درونی خودش، که بیرون ذهن ما جریان دارد، در نظر گرفته نشده است. چگونه میتوان از کمند این منطق منحصر به مکالمه گریخت؟ آیا در شناخت شناسی راهی برای طرح تناقضهای درونی یک مفهوم، مقوله، پفته و گزاره یافتنی است؟ آیا ضروری است که این راه در قلمرو بحثی گستردهتر از شناخت شناسی (و شاید در قالب یک نظام فلسفی) یافت شود؟ پیش از اینکه ببینیم هگل، یکی از بزرگ ترین نظامسازان تاریخ فلسفه، در این مورد چه کرده، به بحث دیگری از جهان باستان دقت کنیم که برخلاف ظاهر افلاطونیاش گسستی از نظریهی همراهی دیالکتیک و گفتوگو محسوب میشود و این جنبهی مهم معمولاً از نظر دور مانده است.
ادامه دارد..
پینوشتها:
1.افلاطون، جمهوری در دوره آثار، ترجمه ی م.ح. لطفی، چاپ دوم، تهران، 1367، ص 1159.
2.ارسطو، منطق ارسطو (ارغنون)، ترجمه ی م.ش. ادیب سلطانی، تهران، 1378، ص 618.
3.ارسطو، متافیزیک، ترجمه ی ش. خراسانی، چاپ 5، تهران، 1389، صص 119-121.
منبع:
به یاد دکتر علی محمد حق شناس ، عنایت سمیعی وعباس مخبر ، نشر آگه ، چاپ اول 1390
بیشتر بخوانید :
زبان ؛ کلید ارتباط اجتماعی
خصوصیات یک زبان خوب
زبان فارسی در اینترنت