استراتژی کلان اوباما و ترامپ

یکی از انتقادهای جدی بر دونالد ترامپ نداشتن استراتژی کلان در سیاست خارجی آمریکا می باشد. در این مقاله مولف معتقد است که دونالد ترامپ نه تنها دارای یک استراتژی کلان می باشد
جمعه، 18 آبان 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: وحید کرمی
موارد بیشتر برای شما
استراتژی کلان اوباما و ترامپ
استراتژی آمریکا
 
چکیده:
یکی از انتقادهای جدی بر دونالد ترامپ نداشتن استراتژی کلان در سیاست خارجی آمریکا می باشد. در این مقاله مولف معتقد است که دونالد ترامپ نه تنها دارای یک استراتژی کلان می باشد، بلکه این استراتژی همچون استراتژی باراک اوباما می باشد. نویسنده با اشاره به تفاوت های سیاست خارجی میان این دو رئیس جمهور معتقد است که علیرغم این تفاوت ها در مسائلی همچون توافق هسته ای ایران، رویکرد آمریکا نسبت به اسرائیل و عربستان سعودی و توافق آب و هوایی پاریس، هر دو رئیس جمهور از استراتژی موازنه گرایی برون سرزمینی برای پیشبرد اهداف سیاست خارجی بهره می برند. در این استراتژی به دنبال رها کردن آمریکا از تعهدات متعددش و تغییر موقعیت پس از جنگ سرد که مبتنی بر مدل پکس آمریکایی به سمت موازنه گرایی خارج از سرزمین، هستند.

تعداد کلمات : 1611 / تخمین زمان مطالعه : 8 دقیقه

امریکا

نویسنده: روس دوثات
مترجم: سید محمد حسن هاشمی

یکی از نکات تناقض آمیز انتخاب دونالد ترامپ، این بود که این انتخاب به نظر می رسید انکار چشمگیری نسبت به باراک اوباما باشد، چرا که بعد از انتخاب اوباما به عنوان اولین رئیس جمهور سیاه پوست، شخصی به قدرت رسید  که معتقد بود اوباما شهروند آمریکا نبوده و نباید رئیس جمهور می شده است، بعد از یک دانشگاهی لیبرال، یک پوپولیست پر سر و صدا، بعد از انتخاب یک مرد جهانی چند فرهنگی، یک ملی گرای آمریکایی، انتخاب شد و این زمانی اتفاق افتاد که اوباما نسبت محبوب بود. بن رهودس از اعضای تیم سیاست خارجی اوباما، پیرامون این تناقض در کتاب اخیر خود، تبیینی ارائه کرده است. وی می گوید: «وقتی که این سیاست را بررسی می کنید، نژادپرستی و زن ستیزی از آن خارج می شود، ما هشت سال پیش با این پیام علیه هیلاری کلینتون مبارزه کردیم که ترامپ استفاده کرده بود: هیلاری کلینتون بخشی از سازمان فاسدی بود که برای ایجاد تغییر، قابل اعتماد نمی باشد.

این تبیین عمومی موجهی برای پدیده عجیب رای دهندگان به باراک اوباما و دونالد ترامپ بود. اما تماشای تلویزیونی دیدار کیم اون و ترامپ در سنگاپور، این پیام ارزشمند را نسبت به تداوم ویژه بین دو رئیس جمهور منعکس کرد؛ بین استراتژی سیاست خارجی باراک اوباما و آنچیزی که دونالد ترامپ به عنوان کاندیدای حزب جمهوری خواه و سپس ریاست جمهوری وعده داده بود. قطعا تفاوت های سیاست خارجی میان دو رئیس جمهور، خیلی آشکار است و فقط کافی است که به دیدگاه های آن دو نسبت به توافق هسته ای ایران، توافق تغییرات آب و هوایی پاریس یا دیدگاه های متفاوت آنها به اسرائیل، عربستان سعودی، آنگلا مرکل و جاستین ترودا توجه شود.

اما یک تصویری آیینه نمایی از جاه طلبی ها و قمار آن دو نیز وجود دارد. ترامپ به دنبال توافق با کره شمالی آخرین بازمانده از جنگ سرد می باشد، همچنان که اوباما با کوبا انجام داد. ترامپ در حالی که مجموعه سنتی از متحدان خود (اروپا و اکنون کانادا) را ناراحت و تحریک می کند، در تلاش برای رقابت با رقیب اقتدارگرای خود (روسیه) است. اوباما نیز رویکرد مشابهی برای تنظیم مجدد در خاورمیانه داشت و با ناراحت کردن اسرائیل و عربستان سعودی، به دنبال توافق با ایران بود.

در عین حال، یک تداخل و همپوشانی آشکاری میان رویکرد دو رئیس جمهور نسبت به جنگ جهانی با تروریسم است که از جورج بوش به ارث برده اند: هر دو تمایل به تهاجم با هواپیماهای بدون سرنشین و بمب ها و نیروهای ویژه دارند، هر دو ادعا قدرت اجرایی وسیع برای تعیین میدان های جنگ و اهداف خود دارند، اما هر دو نسبت به جنگ های وسیع تر محتاط هستند و آماده هستند تا با مشاوران خود نسبت به هر چیزی که سربازان زمینی با آن درگیر می شوند، مخالفت کنند. در تمام امور، ترامپ خام تر از اوباما هست، و تمایل بیشتری دارد تا معانی پنهان را به متن بیاورد، اهمیت کمتری به هنجارهای دیپلماتیک دارد؛ نگاه تحقیرآمیزی نسبت به نگرانی های بشردوستانه دارد.

اگرچه هر دو رئیس جمهور از ادبیات مختلفی استفاده  و اغلب به ائتلاف های مختلفی توجه می کنند، اما هر دوی آنها نوع مشابهی از استراتژی تصویر بزرگتر، دنبال می کنند که به دنبال رها کردن آمریکا از تعهدات چندبرابری اش هستند، به دنبال تغییر موقعیت پس از جنگ سرد از مدل پکس آمریکایی و ایجاد صلح از طریق هژمونی به سوی یک رویکرد توازن خارج از محدوده است که باعث ایجاد توافق هایی با دشمنان سابق و خواسته های بیشتر از دوستان می شود. «اول آمریکا» و «رهبری از راه دور» ممکن است که به نظر متفاوت به نظر برسند، اما آنها می توانند بازتاب انگیزه های مشابهی باشند و نتایجی مشابهی را بوجود بیاورند.
قطعا تفاوت های سیاست خارجی میان دو رئیس جمهور، خیلی آشکار است و فقط کافی است که به دیدگاه های آن دو نسبت به توافق هسته ای ایران، توافق تغییرات آب و هوایی پاریس یا دیدگاه های متفاوت آنها به اسرائیل، عربستان سعودی، آنگلا مرکل و جاستین ترودا توجه شود.
این دید مشترک به نظر می رسد که محبوب طبقه متخصص در واشنگتن نباشد. چنانکه رهودس آن را سقوط سیاست خارجی می نامد و آن چیزی که ترامپ به صورت زننده تری بیشتر آن را توصیف می کند، اما این دید مشترک در حوزه های انتخاباتی بومی، محبوب تر است. (توافق هسته ای اوباما با ایران همواره به طور معقول در نظرسنجی ها رای آورده است و نشست ترامپ با کیم محبوب ترین کاری است که او در دوره ریاست جمهوری خود انجام داده است). و این واقعیت که دنبال کردن توازن خارج از محدوده در دو دولت نسبتا مختلف، بیان کننده این امر است که توازن خارج از محدوده باقی می ماند و طبقه متخصص باید شایستگی آن را به رسمیت بشناسد. به رسمیت شناختن این استراتژی به معنای آن کنار گذاشته شدن پکس آمریکایی نیست. اما این به معنای اذعان این نکته است که نه «پرداخت هر قیمتی» هرگونه مسئولیت مدل جنگ سرد از رهبری آمریکا را تحمل می کند و نه مدل لحظه تک قطبی از اواخر سال های 1990 و 2000 با واقعیت های جاری خیلی خوب تناسبی ندارد.

این به معنای رسمیت شناختن است که سیاستمداران عجیب و غریب راست مرکزی و چپ مرکزی – یک هیلاری کلینتون، یک جب بوش، یک مارکو روبیو- تمایل به پرورش یک دیدگاه غیرواقع گرا از آن چیزی که آمریکا می تواند از طریق اعلامیه های ایده آل گرا و توانایی نظامی انجام دهد، دارد. و این به معنای اذعان به این نکته است که هم اوباما و هم ترامپ به لحاظ سیاسی تا حدی پیروز شده است؛ چا که آنها بیش از کلینتون و همتای جمهوری خواه وی پیرامون نیاز به ایجاد تصمیم های استراتژیک، نیاز به از بین بردن شکست ها و توافق ها، معقول تر هستند.

در عین حال، طرفداران ترامپ و افراد غیرسیاسی که نشست آمریکا با کره شمالی را دوست داشتند، لازم است مشکلاتی را بشناسند که تلاش های اوباما در تعادل خارج از مرز را به ستوه آورد، می تواند تلاش های ترامپ را نیز به ستوه آورد. هزینه های هژمونی قابل توجه هستند، اما اغلب زمانی که قدرت هژمون تعادل جدید را به عقب می کشاند، تعادل جدید ما را نیز به اندازه کافی زشت، به عقب بر می گرداند. این وضعیتی است که در دوره دوم اوباما در خاورمیانه اتفاق افتاد که تعامل با عراق از راه دور، منجر به ظهور دولت اسلامی شد و توافق هسته ای با ایران، به جنگ در یمن و سوریه دامن زد. این امر به راحتی می تواند در دوره ترامپ در آسیای جنوبی نیز اتفاق بیفتد و بستگی به این دارد که دیدگاه ترامپ چگونه از ناحیه پیونگ یانگ و پکن به نظر برسد.

چنانچه تیلر کاون در یکی از خوش بینانه ترین برداشت ها در مورد نشست ترامپ و کیم می نویسد اظهار علاقه کیم بیانگر یک قماری است که کره شمالی واقعا می خواهد موقعیت خود را تغییر دهد و منافع ممکن از عادی سازی را بدست بیاورد و حتی بجای قرار گرفتن در محور چین، در محور آمریکا قرار بگیرد. ( اگر رژیم کیم صرفا اقتدارگرا گردد تا توتالیتاریسم، تقلید کردن خاندان سعود بجای استالین، آخرین سناریو کاملا خیال پردازانه نیست).

اما ما واقعا نمی دانیم که آیا رژیم کیم همچنان به بازی بی پایانی می اندیشد که آمریکا عقب نشینی می کند و کره جنوبی، تسلیم می شود. ما همچنین نمی دانیم که چین چگونه (و دیگر متحدان بالقوه شان در مسکو) به کره شمالی واکنش نشان می دهند که در حال چرخش به محور می باشد؛ شیوه هایی وجود دارد که با ثبات کردن شبه جزیره کره می تواند منجر به بی ثباتی منطقه گردد. و با توجه به اینکه ترامپ یک تبلیغات چی باسابقه است که احساسات خود را به طور کامل با غریزه دارد، باید شک و تردید زیادی نسبت به اینکه احتمالا چگونه به نتیجه می رسد، باید وجود داشته باشد.

 

بیشتر بدانید :  قرن 21 و استراتژی "دارا" و "نادار" آمریکا


اگرچه این شک گرایی نیاز به پیچیدگی بیشتری دارد که «می توانید تصور کنید چگونه راست اگر اوباما با دیکتاتور آدمشکی مثل این همکاری می کرد، واکنش نشان می داد؟»«خب، چپ زمانی که اوباما با دیکتاتورهای آدمکش همکاری می کرد، دوست داشت» استدلالی که در مورد ترامپ توسط منتقدین محافظه کار و لیبرال در توئیتر بکار برده شد.

 دلیل اینکه این استدلال « آینه، آینه» ممکن است، این است که ترامپ و اوباما، با تمام تفاوت هایشان، با واقعیت های بی رحم مشابهی تعامل می کنند: قدرت آمریکا محدود است، استراتژی کلان آمریکا قدیمی شده است یا وجود ندارد و قدرت برتر در سال های 2010 نیاز به اتخاذ تصمیم های سخت تر و معامله های نامطلوب تری دارد که این کشور در حدود سال 1999 انجام داد.

معامله ترامپ در مورد کره شمالی، ممکن است معامله بدی باشد یا ممکن است از بین برود. اما آنچیزی که ترامپ و اوباما در آن اشتراک دارند – یک شک گرایی درباره درک حکمت سیاست خارجی، یک شناختی که بعضی از مسئولیت ها و برخی از اتحادها نیاز به تغییر دارند، یک خواندن صحیح از آن چیزی که دیدگاه عمومی بومی تحمل آن را دارد- چیزی است که سیاسیونی که به دنبال آنها می آیند، نیاز به در میان گذاشتن آن دارند.

برگرفته از سایت: www.nytimes.com


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط