فرهنگ را تا چه حد عوامل دیگر تعیین میکنند
چکیده:
برخی از مهم ترین پدیده های فرهنگی در زمان ما با واکنش ما به تفسیر جهان به عنوان یک کل ارتباط دارد. جهانی شدن متضمن فشار بر جوامع، تمدنها و سنت ها، اعم از سنت های «نهان» بااختراعی در جهت دگرگون کردن صحنه جهانی - فرهنگی همسو با باورها و نمادهایی است که با هویت خودشان مقارنت دارد. این پدیده روی آوردن به «مصرف » فرهنگ و آمیزش فرهنگ شاید مغفول ترین جنبه های جریان احیای فرهنگی به عنوان درون مایه مطالعات جامعه شناسی است.
تعداد کلمات: 1284 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
برخی از مهم ترین پدیده های فرهنگی در زمان ما با واکنش ما به تفسیر جهان به عنوان یک کل ارتباط دارد. جهانی شدن متضمن فشار بر جوامع، تمدنها و سنت ها، اعم از سنت های «نهان» بااختراعی در جهت دگرگون کردن صحنه جهانی - فرهنگی همسو با باورها و نمادهایی است که با هویت خودشان مقارنت دارد. این پدیده روی آوردن به «مصرف » فرهنگ و آمیزش فرهنگ شاید مغفول ترین جنبه های جریان احیای فرهنگی به عنوان درون مایه مطالعات جامعه شناسی است.
تعداد کلمات: 1284 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
برگردان : کمال پولادی
در میان جامعه شناسان بحث در باره فرهنگ مشخصا حول یک محورمکانیکی جریان داشته است. موضوع بحث اساسا این بوده است که فرهنگ را تا چه حد عوامل دیگر تعیین میکنند و اینکه آیا خود فرهنگی نیز تعیین کننده است یا خیر. تن دادن به این شیوه بحث تا حد زیادی پذیرش موضعی شکست طلبانه بوده است، زیرا «طرفداران اصالت فرهنگ» از پیش قاعده ضد فرهنگی برهان را پذیرفته اند. «طرفداران اصالت فرهنگ» پذیرفته اند به اثبات این مسئله بپردازند که فرهنگ بیش از آنچه که مخالفان میگویند تبیینگر مسائل غیر فرهنگی است. «طرفدار اصالت فرهنگ» می کوشد (مثل 1986 ,Swidter) نشان دهد که هرآینه جامعه شناسی اجتماعی» موضوع فرهنگ را جدی بگیرد، کارش را به نحو بهتری پیش خواهد برد. البته این حکم درست است و من هم آن را می پذیرم، اما این شیوه توجیه مشروعیت علمی جایگاه فرهنگ از جهتی ضد فرهنگی است. نگرش مکانیکی به مسئله ماتریالیسم - ایده آلیسم به یک معنا شکلی از ماتریالیسم است که از زمان مارکس، هنگامی که خود او میکوشید بر این تقابل غلبه کند، تاکنون ادامه یافته است. کم تر نظریه پرداز اجتماعی ای را سراغ داریم که بدون دعوی حل معمای ماتریالیسم - ایده آلیسم با مسائل مربوط به آن توانسته باشد نام خود رادر عرصه علوم اجتماعی به ثبت برساند. این تلاشها اخیرا به سمت «باز ساخت» مفهوم ماتریالیسم تاریخی سوق پیدا کرده است.
پارسونز در یکی از آخرین مقاله های خود با عنوان «نمادگرایی دینی و اقتصادی در جهان غرب» (1979) می گوید که مفهوم بندی اقتصاد، در دوره ای که او آن را مصادف انقلاب صنعتی اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم می داند، انعکاس فرهنگی خاصی داشته است که شوم ترین آن فردگرایی فایده باورانسه، رمانتیسیسم جماعت گرایانه، کور پرانیسم ارگانیک و سوسیالیسم مارکس بوده است. پارسونز میگوید هر چقدر که ما فرهنگ را محصول «نیروی تولیدی انسان بدانیم، باز حق نداریم که تقدم را به یکی از دو عامل «مادی» یا «فرهنگی» بدهیم». چنانچه این موضوع را با بحث حاضر مرتبط کنیم، باید بگوییم که بحث پارسونزی از انعکاس فرهنگی تحولات اجتماعی را با مسئله جهانی شدن در زمان ما (مرحله پساصنعتی تاریخ جهان) می توان تطبیق داد. به سخن دیگر برخی از مهم ترین پدیده های فرهنگی در زمان ما با واکنش ما به تفسیر جهان به عنوان یک کل ارتباط دارد. جهانی شدن متضمن فشار بر جوامع، تمدنها و سنت ها، اعم از سنت های «نهان» بااختراعی» در جهت دگرگون کردن صحنه جهانی - فرهنگی همسو با باورها و نمادهایی است که با هویت خودشان مقارنت دارد. این پدیده روی آوردن به «مصرف » فرهنگ و آمیزش فرهنگ شاید مغفول ترین جنبه های جریان احیای فرهنگی به عنوان درون مایه مطالعات جامعه شناسی است.
دلمشغولی به فرهنگ به عنوان بازنمون و شکل مقاومت با نگرش منعطف، بسیط یا به مفهومی فرارشته ای بی تردید کاربرد جاری این مفهوم را غنی تر کرده است و البته نه فقط به لحاظ برافراشتن پایگاه موضوع گفتمان تا مقام تحلیل و تفسیر واحدهای اجتماعی - فرهنگی بزرگ یا کوچک کاستیها یا محدودیتها یا محدودیتهای نگرش معمول به فرهنگ در هیچ چیز بیشتر از موضوع جهانی شدن مستحق معارضه نیست. با وجود این جا دارد به لزوم احتیاط در خصوص خلط کردن فرهنگ با سایر ابعاد زندگی یا کم بها دادن به شرایط ساختاری یا واقعیت های مربوط به نهادها هشدار داده شود .
تا اینجا من دست کم به طور مستقیم در باره نحوه پرداختن به موضوع فرهنگ در قلمروی رشد یابنده مطالعات فرهنگی مطلب چندانی نگفته ام. جالب است یادآوری کنم که آرشر (1988) در مطالعات مهمش در باب فرهنگ و کارگزاری انسان به تحولات مطالعات فرهنگی اشارهای نمیکند دلیلش این است که نظر من به موضوع فرهنگ در درون مرزهای کاملا مسجل جامعه شناسی (و انسان شناسی) معطوف بود. اما آنچه اکنون در زمینه مطالعات فرهنگی صورت میگیرد مهم تر از آن است که حتا در درون همین مرزهای محدود به حاشیه رانده شود. این واقعیت که مطالعات فرهنگی در برخی از جلوه هایش درگیر مبارزه بی امان با بی توجهی به فرهنگ با برخورد نامناسب با آن است، بی توجه ماندن جامعه شناسان به مطالعات مزبور را توجیه ناپذیر می کند، به همان صورت که تمایل مطالعات فرهنگی در حذف برخی موضوعات جامعه شناختی از برنامه کار خود توجیه شدنی نیست. همچنین واقعیت این است که برخی از کسانی که در زمینه مطالعات فرهنگی و عرصه ارتباطات کار میکنند، در زمینه مسائل جهانی حرفهای زیادی برای گفتن دارند. برخی از این مسائل مربوط به این موضوع در فصلهای بعدی بررسی خواهد شد.
بیشتر بخوانید : عوامل جهانی شدن و ارتباط آن با فرایند توسعه
در اینجا اشاره هایی به معنای مطالعات فرهنگی ضروری به نظر می رسد. در این اشارهها باید از نقش مرکز مطالعات فرهنگی دانشگاه بیرمنگام ذکری به میان آید، چرا که نقد جامعه شناسی در حوزه مطالعات فرهنگی به ویژه مدیون کار این مرکز، خاصه چهره برجسته آن استوارت هال، است (1992 ,Crosberg et al). مکتب بیرمنگام در مطالعات فرهنگی صاحب چیزی است که من آن را «برنامه مستحکم» می خوانم، «مستحکم» به سبب صلابت نقدش از علوم اجتماعی و تلاش هدفمندش برای اعتلای آن با فرارفتن از آن،مستحکم» همچنین به دلیل تعهدش در سیاسی کردن تجزیه و تحلیل های حوزه علمی و فکری و اشتیاقش در استفاده از واژه های کلیدی که بسیاری از دست اندرکاران مطالعات فرهنگی (یا مارکسیسم فرهنگی که از میان برخی از جریانهای مارکسیستی بریتانیا سر بر آورد، در قرائت های مشهورش به ویژه در ایالات متحد نفوذ بسیاری کسب کرده است. لازم به گفتن نیست که مآخذ و چهره های متنفذ دیگری هم هستند که ممکن است نسبت به هال، با آن گرایش گرامشی گرایانه، به میزان کمتر یا بیشتری در سنت مارکسیستی جای داشته باشند.
«فرهنگ» در مطالعات فرهنگی با دو گرایش متقاطع مهم متجلی شده است. مطالعات فرهنگی از یک سو بدین سبب فرهنگی است که توجهش را به شیوه های بیان نمادین متن، صنعت بدیع، گفتمان و جز اینها معطوف می کند. از سوی دیگر از این جهت فرهنگی است که می خواهد مفهوم فرهنگ را برای شمول بر تقریبا تمام وجوه زندگی انسان استفاده کند، چنان که استوارت هال (26 :1986) از فرهنگ به عنوان «زمینه بالفعل عمل و زبان و عادات یک جامعه تاریخی معین» سخن می گوید. گرایش دوم تا حدود زیادی در بحران درون مارکسیستم ریشه دارد با اشاره به هر جهت مطالعات فرهنگی هم با گرایش تقلیل گرایانه (نص گرایانه) و هم با گرایش توسعه طلبانه («فرهنگ همه چیز است») مرتبط بوده است. از وجوه برجسته بیشتر صور مطالعات فرهنگی التزام بسیاری از دست اندرکاران آن به بسط آن چیزی است که می توان آن را «فضای بازنمونا» خواند. در واقع مفهوم فرهنگ به عنوان باز نمون در میان دست اندرکاران مطالعات فرهنگی مفهوم رایجی است (1991 ,Wolff) بدیهی است که «بازنمون» زنان، همجنسگرایان، مردم «پشت کوهی» گروههای فراموش شده نژادی و قومی، طبقات محروم و گروههای منزلتی کار اختصاصی مطالعات فرهنگی نیست. مطالعات فرهنگی به عنوان یک رشته حوزه کار خود را به طور فزاینده ای گسترش می دهد. بسیاری از این تحولات با موضوع بحث های مربوط به عرصه جهانی ارتباط نزدیک دارد. از جمله به جهت پرداختن به مسائلی مثل «دیگریودگی»، مهاجرت و مهاجرنشینی، پسااستعمار، شکل گیری هویتها و نظایر آن.
دلمشغولی به فرهنگ به عنوان بازنمون و شکل مقاومت با نگرش منعطف، بسیط یا به مفهومی فرارشته ای بی تردید کاربرد جاری این مفهوم را غنی تر کرده است و البته نه فقط به لحاظ برافراشتن پایگاه موضوع گفتمان تا مقام تحلیل و تفسیر واحدهای اجتماعی - فرهنگی بزرگ یا کوچک کاستیها یا محدودیتها یا محدودیتهای نگرش معمول به فرهنگ در هیچ چیز بیشتر از موضوع جهانی شدن مستحق معارضه نیست. با وجود این جا دارد به لزوم احتیاط در خصوص خلط کردن فرهنگ با سایر ابعاد زندگی یا کم بها دادن به شرایط ساختاری یا واقعیت های مربوط به نهادها هشدار داده شود .
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
«فرهنگ» در مطالعات فرهنگی با دو گرایش متقاطع مهم متجلی شده است. مطالعات فرهنگی از یک سو بدین سبب فرهنگی است که توجهش را به شیوه های بیان نمادین متن، صنعت بدیع، گفتمان و جز اینها معطوف می کند. از سوی دیگر از این جهت فرهنگی است که می خواهد مفهوم فرهنگ را برای شمول بر تقریبا تمام وجوه زندگی انسان استفاده کند، چنان که استوارت هال (26 :1986) از فرهنگ به عنوان «زمینه بالفعل عمل و زبان و عادات یک جامعه تاریخی معین» سخن می گوید. گرایش دوم تا حدود زیادی در بحران درون مارکسیستم ریشه دارد با اشاره به هر جهت مطالعات فرهنگی هم با گرایش تقلیل گرایانه (نص گرایانه) و هم با گرایش توسعه طلبانه («فرهنگ همه چیز است») مرتبط بوده است. از وجوه برجسته بیشتر صور مطالعات فرهنگی التزام بسیاری از دست اندرکاران آن به بسط آن چیزی است که می توان آن را «فضای بازنمونا» خواند. در واقع مفهوم فرهنگ به عنوان باز نمون در میان دست اندرکاران مطالعات فرهنگی مفهوم رایجی است (1991 ,Wolff) بدیهی است که «بازنمون» زنان، همجنسگرایان، مردم «پشت کوهی» گروههای فراموش شده نژادی و قومی، طبقات محروم و گروههای منزلتی کار اختصاصی مطالعات فرهنگی نیست. مطالعات فرهنگی به عنوان یک رشته حوزه کار خود را به طور فزاینده ای گسترش می دهد. بسیاری از این تحولات با موضوع بحث های مربوط به عرصه جهانی ارتباط نزدیک دارد. از جمله به جهت پرداختن به مسائلی مثل «دیگریودگی»، مهاجرت و مهاجرنشینی، پسااستعمار، شکل گیری هویتها و نظایر آن.
دلمشغولی به فرهنگ به عنوان بازنمون و شکل مقاومت با نگرش منعطف، بسیط یا به مفهومی فرارشته ای بی تردید کاربرد جاری این مفهوم را غنی تر کرده است و البته نه فقط به لحاظ برافراشتن پایگاه موضوع گفتمان تا مقام تحلیل و تفسیر واحدهای اجتماعی - فرهنگی بزرگ یا کوچک کاستیها یا محدودیتها یا محدودیتهای نگرش معمول به فرهنگ در هیچ چیز بیشتر از موضوع جهانی شدن مستحق معارضه نیست. با وجود این جا دارد به لزوم احتیاط در خصوص خلط کردن فرهنگ با سایر ابعاد زندگی یا کم بها دادن به شرایط ساختاری یا واقعیت های مربوط به نهادها هشدار داده شود .
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
بیشتر بخوانید :
جهانی شدن چیست؟
نظریههای جهانی شدن
نظریههای جهانی شدن