افسانه‌ی انسجام فرهنگی

فرهنگ پدیده ای عینی و مرتبط با ایده است که ازحیث منطق درونی خود استقلال (امانه لزوما سازواری) بسیاری دارد. کارگزاران کسانی اند که در شرایط خاص ضمن ارجاع به نظام ایده ها به ادراک و عمل می پردازند و دچار انگیزش می شوند.
شنبه، 24 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
افسانه‌ی انسجام فرهنگی
بحث فرهنگ در جامعه شناسی
 
چکیده:
فرهنگ پدیده ای عینی و مرتبط با ایده است که ازحیث منطق درونی خود استقلال (امانه لزوما سازواری) بسیاری دارد. کارگزاران کسانی اند که در شرایط خاص ضمن ارجاع به نظام ایده ها به ادراک و عمل می پردازند و دچار انگیزش می شوند. آرشر تحلیل گرانی را که فرهنگ را منحصرا از حیث ظرفیت آن در مقید کردن کنش (و ساختاری اجتماعی) بررسی می کنند.
 
تعداد کلمات: 1744 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8  دقیقه
 
افسانه‌ی انسجام فرهنگی
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی

 چنان که مارگارت آرشر (1988) گفته است، حوزه بحث فرهنگ در جامعه شناسی گرفتار «افسانه انسجام فرهنگی» دایر بر آن بوده است که جوامع دارای قابلیت حیاتی از نوعی انسجام هنجاری برخوردارند که فرهنگ در آن نقش اصلی را دارد. دلمشغولی اصلی آرشر این است که مفهوم فرهنگ را از مفهوم کارگزار متمایز کند. فرهنگ پدیده ای عینی و مرتبط با ایده است که ازحیث منطق درونی خود استقلال (امانه لزوما سازواری) بسیاری دارد. کارگزاران کسانی اند که در شرایط خاص ضمن ارجاع به نظام ایده ها به ادراک و عمل می پردازند و دچار انگیزش می شوند. آرشر تحلیل گرانی را که فرهنگ را منحصرا از حیث ظرفیت آن در مقید کردن کنش (و ساختاری اجتماعی) بررسی می کنند، به عنوان «تخلیط گران نزولی» دسته بندی می کند. افسانه انسجام فرهنگی در اساس پیشتر از انسان شناسی کارکردگرا در دهه ۱۹۳۰ سربرآورد و در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ به صورت کارکردگرایی ساختاری وارد جامعه شناسی شد.
 
بنا به نظر آرشر در دوره جدیدتر، ما شکل دیگری از افسانه انسجام فرهنگی را شاهد بوده ایم که از مکتب های مارکسیستی و نومارکسیستی برخاسته است. تعداد زیادی از دانشمندان مارکسیست در علوم اجتماعی، که عمیقة به عوامل دوام سرمایه داری دلمشغول بودند، قرائت خاصی را از این افسانه» ارائه دادند (1990 ,1980 , Abercrombie, et al) آرشر این نگرش را جزء «تخلیط صعودی» دسته بندی می کند، بر این مبنا که این تخلیط متضمن این فکر است که فرهنگ از تحمیل نظر گروهی از کارگزاران بر کل اعضای یک جمع حاصل می شود. اینها به این ترتیب این موضوع را در نظر نمی گیرند که فرهنگ نوعی منطق درونی دارد. نتیجه ای که این دو رویکرد به آن می رسند، به رغم تفاوت در شیوه نگرش، یکسان است. فرهنگ در درجه اول به مثابه یک قید فرض می شود، با این حال در مورد برخی از مطالعات فرهنگی مربوط به نگرش رادیکال تر قضیه کاملا معکوس می شود و فرهنگ مقوم جنبشها و گروههای فرودست دیده میشود.
 
آرش به نوع سومی از رویکرد فرهنگ می پردازد که به نفی تمایز بین فرهنگ و کنش (یا بین کنش و ساختار اجتماعی) تمایل دارد یا دست کم به لحاظ تحلیلی در تمایزگذاری بین این دو ناتوان است. آرشر نظریه ساختارگزینی آنتونی گیدنز را نمونه این «تخلیط افقی» ذکر می کند و آن را آماج نقد سختی قرار میدهد و میگوید که این نگرش نه در حوزه استقلال نسبی فرهنگ برای کنش جای می گذارد و نه برای فرهنگ وضع عینی و اندیشه ای قایل است. انگیزه اصلی من در بیان نکات محوری استدلال آرشر این است که او به این ترتیب راه تغییر جهت جامعه شناسی را، از مسیر قدیمی که فرهنگ را عامل انسجام جامعہ ملی میدید، هموار می کند. او نظرش را به این موضوع معطوف میکند که چگونه ممکن است الگوهای ایده ای بر حسب اوضاع و احوال مختلف به شیوه های متفاوتی تفسیر شوند، تکامل یابند و به کار برده شوند. با این همه کتاب فرهنگی و کارگزاری آرشر یقینا ضعف هایی دارد. شاید از مهم ترین اینها گرایش عقل مداری (راسیونالیستی) او است که او را از توجه به معنا و اخلاق باز می دارد. او همچنین به نحو ناموجهی بین کنش اجتماعی و کنش فرهنگی تمایز قایل می شود و به همکنشی و تأثیر و تأثر فرهنگ ملی و فرهنگ تمدنی توجه مستقیم نشان نمی دهد. علاوه بر این آرشر مثل جریان مطالعات بین المللی به نحو طنزآمیزی به ابراز این نظر می پردازد که دخالت گرایان» کنش را به مثابه «چیزی مشاهده میکنند که... در مقابل کدهای نهادینه شده فرهنگی قرار میگیرد» (2 :1992؛ همچنین نگاه کنید به:)Holzner and Robertson, 1980
 یکی از دشواری های اندیشیدن به فرهنگ در یک چهارچوب جهانی اشتقاق مفهوم فرهنگ از تصور یکپارچگی ملی بود (تصوری که با مطالعات انسان شناسان در باره جوامع بدوی طی سال های مهم جهش جهانی شدن تقویت شد؛ اما دشواری دیگر این بود که تصویر غالب در مورد چگونگی همپیوندی تصویری بود که معطوف به اقتصاد جهانی بود؛ البته اندیشه دهکده جهانی به نحوی که مفسران تلویزیونی پیش کشیدند، به سهم خود بر این دشواری ها افزود.
به نظر میرسد که افول افسانه همگنی فرهنگی در حقیقت با انگاره جامعه ملی به عنوان یک واحد همگن بی ارتباط نباشد و از این رو باید درست مثل اندیشه جامعه همگن ملی برای آن تاریخ و دوره مشخصی قایل شد. برای بررسی این موضوع چیزی بهتر از این نیست که به سراغ ویلیام مک نیل (33 :1989 ,McNeil) بروم و او را به شهادت بطلبم. مکنیل برای حضور تعدد قومی در جوامع متمدن در سالهای پیش از نیمه قرن هجدهم سه دلیل عمده ذکر میکند که عبارت است از فتح و غلبه، بیماری و تجارت. این سه عامل برای خاورمیانه به طور خاص و برای اروپا و سایر نقاط آسیا به طور عام (اما با شدت کمتر) به عنوان زمینه تعدد قومی ارزیابی شده است. آمیزش قومی دربرخی نقاط آسیا و اروپا کمتر از جاهای دیگر بوده است، اما حتا در جزایر دوردستی مثل ژاپن و بریتانیای قرون وسطا نیز بیگانگان به عنوان حاملان مهارت های خاص در جامعه نقش داشتند (33 :1989). موضوع مهم در شرایط حاضر این است که ما تا چه حد و به چه شیوه ای از یک سو از تکثر قومی و از سوی دیگر در باره تکثر فرهنگی درک تازهای حاصل کنیم که متضمن تکرار افسون زدگی جامعه شناسی استاندارد به جامعه ملی نباشد.
 
من بر این باور نیستم که جوامع ملی در آستانه اضمحلال قرار دارند. بر خلاف این تصور می توان گفت که جامعه ملی به صورت جامعه چندفرهنگی و در شرایط غلیان سال ۱۹۸۹ در نقاط مختلف جهان در حال احیاست و برخی مظاهر ملی گرایی کهنه اروپا و سایر ملی گراییها، البته در شرایط جهانی تازه، از نو رخ نشان میدهد. من همواره تأکید کرده ام که ملی گرایی، یعنى التزام به اندیشه جامعه ملی، یکی از اجزای اصلی جهانی شدن معاصر (یعنی تبدیل جهان به مکان واحد) است. نکته مورد نظر من این است که نباید نوع نگرشی که در تحلیل سنتی از جامعه ملی به میراث بردهایم را به مطالعات مربوط به جهانی شدن وارد کنیم. بخش عمده مشکلی که در تفکر ما راجع به فرهنگ در سطح جهان وجود دارد از این بینش برمی خیزد که جوامع ملی را دارای خصیصه وحدت می پنداریم، در حالی که واحدهای بزرگ تر از جمله جهان را از وحدت محروم تصور می کنیم. خود همین نگرش که جوامع ملی را به مثابه واحدی مستقل به شمار می آورد، وجهی از فرهنگ جهانی است. حتا با صراحتی بیشتر می توان گفت که دولت تا حد زیادی یک برساخته فرهنگی است.
 
یکی از دشواری های اندیشیدن به فرهنگ در یک چهارچوب جهانی اشتقاق مفهوم فرهنگ از تصور یکپارچگی ملی بود (تصوری که با مطالعات انسان شناسان در باره جوامع بدوی طی سال های مهم جهش جهانی شدن تقویت شد؛ اما دشواری دیگر این بود که تصویر غالب در مورد چگونگی همپیوندی تصویری بود که معطوف به اقتصاد جهانی بود؛ البته اندیشه دهکده جهانی به نحوی که مفسران تلویزیونی پیش کشیدند، به سهم خود بر این دشواری ها افزود.

   بیشتر بخوانید : جهانی شدن،اهداف و عوامل انگیزه ساز

مشکل اصلی نگرش از زاویه اقتصادی به سان مشکلی است که از افتادن در دام فکر جامعہ ملی همگن برمی خیزد. با توجه به اینکه در سالهای اخیر تسریعی در تبلور اقتصاد جهانی رخ داده است، ممکن است وسوسه شویم که اقتصاد را همان چیزی فرض کنیم که به طور کلی جهانی شدن را تعیین و تعریف میکند. متأسفانه چنین نگرشی موجب نادیده گرفتن برخی تحولاتی میشود که هر چند ضعیف با فرهنگ جهانی در ارتباط است. انحصار توجه به اقتصاد همچنین مشوق این گرایش است که فرهنگ جهانی را تنها بر محور سرکردگی از جانب غرب و مقاومت فرهنگی از جانب دیگران باید درک کرد. ضمن آنکه نمی توان این تصویر را به کلی رد کرد، اما نباید برخی از کاستی های آن را نادیده انگاشت.
 بنا به نظر آرشر در دوره جدیدتر، ما شکل دیگری از افسانه انسجام فرهنگی را شاهد بوده ایم که از مکتب های مارکسیستی و نومارکسیستی برخاسته است. تعداد زیادی از دانشمندان مارکسیست در علوم اجتماعی، که عمیقة به عوامل دوام سرمایه داری دلمشغول بودند، قرائت خاصی را از این افسانه» ارائه دادند آرشر این نگرش را جزء «تخلیط صعودی» دسته بندی می کند، بر این مبنا که این تخلیط متضمن این فکر است که فرهنگ از تحمیل نظر گروهی از کارگزاران بر کل اعضای یک جمع حاصل می شود. اینها به این ترتیب این موضوع را در نظر نمی گیرند که فرهنگ نوعی منطق درونی دارد. نتیجه ای که این دو رویکرد به آن می رسند، به رغم تفاوت در شیوه نگرش، یکسان است. فرهنگ در درجه اول به مثابه یک قید فرض می شود، با این حال در مورد برخی از مطالعات فرهنگی مربوط به نگرش رادیکال تر قضیه کاملا معکوس می شود و فرهنگ مقوم جنبشها و گروههای فرودست دیده میشود.
در سالهای اخیر لفاظی در باره جهان بودگی، جهانی شدن و بین المللی شدن به میزان چشمگیری گسترش یافته است. به نظر می رسد گفتمان کم وبیش مستقلی در باره این موضوعات به سرعت در حال گسترش است. به سخن دیگر گفتمان جهان بودگی کم وبیش به گفتمان مستقلی تبدیل می شود، هر چند که مضمون این گفتمان و علایقی که آن را بر می انگیزد، از جامعه ای به جامعه دیگر و حتا در درون یک جامعه واحد متفاوت است. بنابراین گفتمان جهان بودگی از اجزای حیاتی فرهنگ جهانی معاصر است. این گفتمان بیشتر مرتبط است با شیوه مورد منازعه ای که جهان بر حسب آن «تعریف می شود». انگاره های نظم (یا بینظمی) جهان، از جمله تفسیر گذشته، حال و آینده جوامع، تمدنها، گروههای قومی و مناطق، محور فرهنگ جهانی را می سازد.
 
با توجه به این مطلب می توان دریافت که فرهنگ جهانی سابقه درازی دارد. ایده «نوع بشر» دست کم به قدمت «عصر محور» در مضمون بندی یاسپرز است که در آن مذاهب بزرگ جهان و دکترین های مابعدالطبیعه قرنها قبل از پیدایش جماعات و جوامع ملی پیدا شدند. در تمام طول این دوره طولانی تمدنها، امپراتوریها و واحدهای دیگر تقریبا به طور مداوم با مسئله پاسخ گفتن به طبیعت گسترده تر و همواره فشرده تر که اکنون به وضعیت جهانی تبدیل شده است، روبرو بوده اند. شیوه تلاش این واحدها (به ویژه جوامع ملی در دورة اخیر) برای آموختن از دیگران از یک سو و حفظ هویت خود از سوی دیگر، یا وارهانیدن خود از فشارهای ارتباط، خود وجه مهمی از نحوه تولید فرهنگ جهانی را می سازد. فرهنگ های جوامع مختلف به درجات متفاوت نتیجه همکنشی با دیگر جوامع جهانی است. فرهنگ های ملی ضمن تعاملی با فرهنگ های مهم دیگر ساخته شدهاند ( Robertson, 1990a ). به همین ترتیب فرهنگ جهانی نیز خود تا حدودی از رهگذر تعامل بین جوامع ملی ساخته میشود.
 
موضوع «واکنش گزینشی» برای درک آنچه از اصطلاح «فرهنگ جهانی» می توان دریافت اهمیت زیادی دارد، زیرا بیانگر آن است که تا آنجا که به جهانی شدن مربوط می شود، پدیده جوامع ملی ممکن است به مثابه یک پارادایم وجهی مثبت یا منفی داشته باشد. مطرح شدن مضمون پروستر ویکای بدفرجام شوروی در سطح جهانی در این خصوص معنی خاصی دارد. این واقعه ممکن است به سهم خود بحث جهانی در مورد مسئله رابطه بین هویت ملی و تجدید ساختار ملی و مشارکت در فرایند جهانی شدن را بیش از پیش رونق دهد. این مسئله یادآور این واقعیت است که تمام جوامع تحت الزام نهادینه کردن رابطه درون بودگی و برون بودگی قرار دارند.
 
من ضمن بحثم در باره موضوع عام - خاص برخی از وجوه فراموش شده تحلیل فرهنگ جهانی را مطرح کردم. التزام به اندیشه جامعه ملی دارای فرهنگ منسجم چشم ما را بر درک این واقعیت بسته است که چگونه جهان به طور فزاینده ای حول تغریف های تغییر یابنده در باره وضعیت جهانی سازمان می یابد، است. اغراق نخواهد بود اگر بگوییم که مضمون فرهنگ جهانی به اندازه مفهوم فرهنگ ملی به جامعه ای، یا فرهنگ محلی معنا دارد.
 
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)

   بیشتر بخوانید :
   جهانی شدن و کارآفرینی
   جهانی شدن و گفتمان‌ها‌ی هویت ملی
   جستاری نظری پیرامون جهانی شدن
   جهانی شدن از منظر تهدیدها و فرصت ها

 
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.