دوکلمه درباره دلتنگي
نويسنده:دکتر علي ناظري آستانه
دلتنگي يکي از خلقيات انسان است که به صورت طبيعي رخ مي دهد. در تمام طول زندگي اين امکان وجود دارد که وقوع پديده هاي ناگوار و يادآوري خاطرات تلخ هرکس را دچار دلتنگي کند، البته شدت و مدت تجربه دلتنگي در افراد تا حدي بستگي به خصوصيات ذاتي شخصيت آنها هم دارد. در هر حال چنانچه يک استرس خاص به ايجاد تهديد امنيت يا بروز فقدان در انسان منجر شود، انتظار مي رود که او دچار دلتنگي شود و پس از مدتي وي بتواند ضمن انطباق با اين موضوع روحيه اش را تغيير دهد. مثل سوگوارشدن در اثر از دست دادن بستگان يا اندوه ناشي از ديدن يک صحنه غم انگيز اما اگر مدت و شدت اين واکنش عاطفي به گونه اي باشد که روي زندگي فردي و اجتماعي فرد دلتنگ اثر مشهودي بگذارد، بايد به فکر مشکلات روان پزشکي از قبيل افسردگي، اضطراب بيمارگونه يا واکنش هاي انطباقي ناموفق بود. در واقع درافسردگي، دلتنگي تبديل به غم و اندوه فراوان همراه با سرزنش خود، احساس گناه، نوميدي، مرگ انديشي و حتي در موارد شديد افکار خودکشي مي شود.
نوعي از دلتنگي غير معمول هم در اثر وجود وابستگي هاي بيمارگونه ايجاد مي شود.به اين معنا که در وابستگي در واقع فرد وابسته بر اساس نيازها و کمبودهاي عاطفي و رواني خودش با فرد مقابل ارتباط شديد وابستگي برقرار مي کند که دايماً نگران از دست دادن اوست و به شدت به دنبال ارضاي نيازهاي رواني شخصي به شکلي خودخواهانه مي باشد -در اين موارد دلتنگي معمولاً خيلي شديد و مکرراً رخ مي دهد و تماس هاي طولاني همراه با اشتغال ذهني فراوان در مورد فرد مقابل روي زندگي فردي و اجتماعي او اثر سوء مي گذارد. در حالي که در علاقه به هنجار هم احساس دلتنگي کم و بيش رخ مي دهد اما به مراتب کنترل شده تر وتوأم با واقع بيني است. در حقيقت در اين موارد است که فرد واقعاً دلتنگ همان کسي است که به شکل به هنجاري او را دوست دارد و براي او جايگزيني ندارد و البته به خوبي مي داند که نيازهاي رواني فردي او از اين احساس علاقه و دلتنگي مجزا هستند و قرار نيست که توسط او يا هر فرد ديگري به صورت مداوم ارضا شوند.
منبع:روزنامه سلامت شماره 228
/خ
نوعي از دلتنگي غير معمول هم در اثر وجود وابستگي هاي بيمارگونه ايجاد مي شود.به اين معنا که در وابستگي در واقع فرد وابسته بر اساس نيازها و کمبودهاي عاطفي و رواني خودش با فرد مقابل ارتباط شديد وابستگي برقرار مي کند که دايماً نگران از دست دادن اوست و به شدت به دنبال ارضاي نيازهاي رواني شخصي به شکلي خودخواهانه مي باشد -در اين موارد دلتنگي معمولاً خيلي شديد و مکرراً رخ مي دهد و تماس هاي طولاني همراه با اشتغال ذهني فراوان در مورد فرد مقابل روي زندگي فردي و اجتماعي او اثر سوء مي گذارد. در حالي که در علاقه به هنجار هم احساس دلتنگي کم و بيش رخ مي دهد اما به مراتب کنترل شده تر وتوأم با واقع بيني است. در حقيقت در اين موارد است که فرد واقعاً دلتنگ همان کسي است که به شکل به هنجاري او را دوست دارد و براي او جايگزيني ندارد و البته به خوبي مي داند که نيازهاي رواني فردي او از اين احساس علاقه و دلتنگي مجزا هستند و قرار نيست که توسط او يا هر فرد ديگري به صورت مداوم ارضا شوند.
منبع:روزنامه سلامت شماره 228
/خ