عرفان اسلامی (54) تذکر نعمت ها
نويسنده:استاد حسین انصاریان
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
دستگاه دوران خون در بدن از كامل ترين و اعجاب انگيزترين خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است . طول رگ هائى كه به طور مرتب خون از آنها عبور مى كند از مجموع طول راه آهنهاى عالم زيادتر است !!
اين دستگاه خدا ساخته ، به طور خودكار در تمام شبانه روز بدون وقفه و با نظمى حساب شده در كار و فعاليت است .
براى نسج و بافته هاى بدن ، خونى را كه احتياج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هريك ، يعنى مشترى هاى خود كه سلولهاى بدن هستند و تعداد آنها از صدها ميليارد متجاوزند مى رساند .
ضايعه سلول ها را رفع مى نمايد ، و گلبول هاى سپيد و قرمز را مى سازد ، و در هر ثانيه يك ميليون گلبول قرمز به جاى همين مقدار كه از بين رفته اند تهيه و آماده مى نمايد .
وقتى رگ هاى انتقال خون عيب كنند به تنهائى آنها را مرمت و تعمير مى نمايد ، و هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و رگ هاى موئى بسيار ريز را سوراخ نمايد فورى آنها را جوش مى دهد !!
هنگامى كه بريدگى كوچكى در سطح پوست بدن بوجود آيد ، به سرعت يك قسم كلاف كرك دار از ماده فيبرين ظاهر مى شود و گلبول هاى قرمز را در ميان مى گيرد و دكمه اى مى سازد كه اگر آن دكمه مسدود كننده نباشد ، بر اثر كوچك ترين زخم خونريزى شروع و عاقبت به مرگ منتهى مى گردد !!
دستگاه دوران خون هر دقيقه پنج ليتر و شبانه روز بيش از هفت هزار ليتر خون توزيع مى كند .
شريانها فقط لوله هاى ساده اى نيستند ، بلكه رگ هاى جاندارى هستند كه داراى قابليت كشش بوده . موجب طپش و ضربان قلب و نبض مى گردند .
قلب خون را كم كم ترشح و به شريان مى فرستد و شريانها جريان آن را منظم ساخته و جريان نبض را سبك تر مى كنند تا در وسط راه جريان خون به هم متصل ، و مانند جوى باريكى به طور ملايم وارد رگ هاى موئى شود .
دستگاه دوران خون دو كار انجام مى دهد : خون كه وارد شريان ها شد و براى رساندن غذا به سلول ها به جريان افتاد ، بار يعنى مواد مختلفه اى كه عبارتند از اسيدهاى آمينه كه براى مرممت بافته هاى بدن به كار مى آيند ، قند كه منبع نيرو و قدرت است ، مواد معدنى ديگر مانند ويتامين ها ، هرمونها و اكسيژن همراه خود مى برد !
خونى كه به وسيله رگ هاى وريدى به طرف قلب بر مى گردد ، در موقع بازگشت گاز كربنيك ، آب ، رسوب سلول هاى سوخته و خورده هاى تغيير و تبديل پروتئين ها را با خود مى آورد .
بيائيد ببينيم يك لقمه گوشتى كه مى خوريم به قدرت حضرت حق چه تغيير و تحولاتى در آن پيدا مى شود .
در معده و روده هاى باريك ، تخميرهاى معدنى پروتئين ها را به اسيدهاى آمينه تبديل مى كنند ، در جدار روده مويهاى خيلى ريز و كرك دار برآمده اى وجود دارد كه در زير ميكروسكوپ شبيه به قالى پر پشم است .
تعداد كرك هاى مزبور به پنج ميليون مى رسد ، و هر كدام به يك رگ موئى قائم اند ، در جدار رگ هاى موئى خلل و فرج هائى است كه ذرات خيلى ريز اسيدهاى آمينه را تصفيه مى نمايد و شيره و جوهر گوشت با اين حساب داخل جريان خون مى شود ، و نخست با كبد يا جگر سياه كه دستگاه يا آزمايشگاه شيميائى و منظم كننده خون است برخورد مى كند .
كبد به طور دائم مقدار قند ضرورى خون را كه براى عضلات و همچنين اسيد آمينه را كه براى ساختن و پرداختن بافته هاى بدن لازم است كنترل و رسيدگى مى نمايد .
اگر غذائى كه خورده ايم در آن گوشت فراوان بوده ، لذا خونى كه وارد كبد مى شود اسيدهاى آمينه آن زياد است ، كبد قسمتى از آنها را ذخيره مى كند و مقدارى از بين مى رود ، سپس خون مهيا براى تغذيه سلول مى گردد ، و در هر نقطه بدن مقدار خونى كه طرف احتياج سلول است ، مثلا براى ساختن يك عضله ، يا مرمت انگشتى كه سوخته به آن محل مى رساند .
قندى كه با چائى مى خوريم ، همچنين نشاسته نان و سيب زمينى تقريباً همين راه را مى پيمايد و در روده باريك تبديل به گلوكز گشته وارد كبد مى شود ، هرگاه مقدار گلوكز زياد باشد كبد آن را تبديل به گلى كوژن كرده و به اين شكل ذخيره مى كند .
موقعى كه عضلات احتياج به سوخت دارند آن گلى كوژن مجدداً به گلوكز تبديل و تدريجاً از كبد بيرون مى رود .
هنگام عمليات ورزشى كبد از گلوكز ذخيره دائمى خود كه براى مدت دوازده تا بيست و چهار ساعت كفايت مى كند برداشت خواهد كرد .
چربى ها نيز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مى آيند ، وقتى كه از روده مى گذرند ، به اسيدهاى چرب مبدل و وارد شيره غذائى مى شوند ، هرگاه ذخيره گلى كوژن كبد تمام شود كبد مى تواند تا چند هفته نيروى سوخت بدن را از ذخيره خود تأمين نمايد .
به طورى كه گفته شد ، خون ، بار يا مواد مختلفه با خود دارد ، كه مخصوصاً ماده هاى پروتئين آن قابل توجه است ، از پروتئين ها يكى يد همراه دارد كه براى غده هاى تيروئيد ، ديگرى داراى فسفر است كه براى استخوانها و سوم كلسيم است كه براى استحكام و دوام دندانها ضرورت دارد .
در خون هميشه يك ليتر اكسيژن حل شده هست ، اين گاز حيات بخش در خون با هموگلوبين تركيب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از همين راه حاصل مى شود ، هرچند اين عمل در ريه ها انجام مى گردد ولى عمل معكوس آن در سلول ها و در طول سيستم دوران خون جريان مى يابد ، هموگلوبين اكسيژن را به خون رد مى كند و گاز كربنيك خون را مى گيرد .
قسمت شايان توجه دستگاه دوران خون ، شبكه وسيع رگهاى موئى است ، كه لوله هاى ذره بينى ريزى هستند كه سرِ شريان و وريدها را به هم وصل مى نمايند ، اين رگ ها به حدى ريز و باريك اند كه گلبول هاى قرمز خون مجبورند در عبور از ميان رگ ها رديف شده به نوبت بگذرند ، اينجاست كه خون وظيفه اصلى خود را انجام مى دهد ، و به سلول ها غذا مى رساند ، و سلول هاى ضايع شده را گرفته با خود مى برد .
هريك از سلول ها در مايع نمكدارى كه متوالياً تجديد مى شود زندگى مى كنند و آن مايع شور به منزله دايه و پرورش دهنده سلول هاست كه سلول ها در ميان آن شناورند .
خون وريدى داراى رسوب هاى مختلفى است ، مانند گاز كربونيك ، آب ، تفاله پروتئين هاى تغيير يافته ، و دستگاه دوران خون اين رسوب ها يا دردها را به كبد و كليه ها مى فرستد .
كليه ها دستگاه تقطير و تصفيه اى است كه از لوله هاى خيلى باريك تشكيل شده و طول لوله هاى آن در حدود يك صد كيلومتر مى شود ، شكل آن شبيه لوبياست و در شبيه روز قريب به دويست ليتر خون صاف مى كند ، مواد مضره و ناپاك خون بويژه اوره ، آمونياك ، و ته مانده هاى نهائى غذا را به پيشاب تبديل نموده و دفع مى كند ، و صد و هفتاد و هشت ليتر مايع صاف شده را به خون بر مى گرداند كبد مقدار اسيد آمينه و قند خون را كنترل مى كند ، كليه ها مواد معدنى خون را تعديل مى نمايند .
خونى كه وارد كليه ها مى شود ، ممكن است داراى املاح سديم ، منزيوم و فسفات به مقدار زيادترى باشد ، كليه ها ملح هاى مذكور را تحت كنترل قرار مى دهند و مقدار هر كدام از آنها را محدود مى سازد ، هنگامى كه خون كليه ها را ترك مى كند به طور دقيق هر مقدار ملح معدنى كه طرف احتياج اعصاى بدن است و لزوما بايد آن املاح را داشته باشد همراه خود برده به سلول ها مى رساند .
مايعات عصبى كه از مغز به حركت مى آيند به جدار عضله شريانها فرمان سست گشتن مى دهند و دريچه هاى انتظام جريان خون باز و بسته مى شود ، مثلا شخصى كه كنار حوض آبى در مقابل آفتاب دراز كشيده باشد جريان خون او تقريباً آرام است و رگ هاى موئين خالى هستند ، زيرا سلول ها موقعى كه شخص راحت و آرام است احتياج زيادى به نيرو ندارند .
به محض اين كه شخص داخل آب شود فوراً مركز محركه اعصاب و عروق به فعاليت مى افتند و عضله ها گلوكز خود را مى بلعند و مى كوشند رسوب گاز كربنيك را به سرعت دفع كنند !!
براى كنترل جريان خون مراكز فرعى ديگرى هم وجود دارد از جمله يكى در قسمت بالاى شكم كه شبكه عصبى مى باشد ، اگر ضربه اى به اين ناحيه وارد آيد ، آن شبكه نازك به كلى از هم پاشيده و رگ هاى موئين خون در شكم منبسط مى شوند و آنقدر خون جذب و بلع مى كنند كه مغز از داشتن خون محروم مى ماند و حالت بيهوشى به مصدوم دست مى دهد .
يك نفر شخص بالغ مقدار گلبول هاى قرمز خون او در حدود شش الى هفت ليتر است ، كه آن مقدار خون تقريباً داراى سى هزار ميليارد گلبول است !!
اين گلبول ها در مغز استخوان به عمل مى آيند و در هر دقيقه هفتاد و دو ميليون گلبول به موازات هم بوجود مى آيند و از بين مى روند و دوره زندگى متوسط كهن ترين آنها سى روز است .
گلبول هاى قرمز هنگامى كه از كبد عبور مى كنند مورد حمله دنباله هاى ذره بينى سلول ها كه شباهت به نجم البحر دارند واقع شده از بين مى روند ، لكن اعضاى بدن هميشه مقدار 85% از اين گلبول ها را ذخيره دارند و خون اين ذخاير را به مغز استخوان مى رساند و در آنجا از نو هموگلوبين تهيه مى شود .
در برابر گلبول هاى قرمز ، گلبول هاى سپيدى در خون موجود است كه وظيفه آنها مبارزه با عفونت و فساد خون است ، بعضى از اين گلبول ها به ميكروب ها حمله مى كنند و آنها را مى خورند .
در خون ماده اى براى منعقد گشتن وجود دارد كه هنوز دانشمندان نتوانسته اند به ماهيت آن پى ببرند ، به علاوه ماده ديگرى در خون يافت مى شود كه بسيار مهم است و آن ماده نوع مخصوص خون هر شخص را معين و معلوم مى سازد .
به طورى كه مشروحاً ذكر شد ، ساختمان دستگاه دوران خون و شبكه هاى رگ هاى موئى آن و همچنين مايع خون هر كدام عجيب و حيرت آمير است ، و مواد مركبه خون هم كمتر از آنها نيست ، چون به ديده فراست به ساختمان و جريان كار مداوم آن ماشين فعال بنگريم ناگزيريم سر تعظيم به آستان حضرت حق فرود آورده از روى بصيرت و بينائى او را ستايش و ذات بى همتايش را پرستش نمائيم .
فيض آن شوريده مست مى گويد :
جز خدا را بندگى حيف است حيف *** بى غم او زندگى حيف است حيف
در غمش در خلد عشرت چون كنم *** ماندگى از بندگى حيف است حيف
جز به درگاه رفيعش سر منه *** بهر غير افكندگى حيف است حيف
سر زعشق و دل زغم خالى مكن *** بى خيالش زندگى حيف است حيف
عمر و جان در ساعت حق صرف كن *** در جهان جز بندگى حيف است حيف
كالبد را پرورش ظلم است ظلم *** جان كند جز بندگى حيف است حيف
جان و دل در باز در راه خدا *** غير اين بازندگى حيف است حيف
اهل دنيا را سبك كن ناتوان *** با گران افكندگى حيف است حيف
يا رب از عشقت بده شورى مرا *** فيض را افسردگى حيف است حيف
رنگ آن قرمز تيره و برش ساخت آن مدور و وزن آن از يك چهلم وزن جسم آدمى تجاوز نمى كند و قرارگاه آن بالاى سمت راست شكم در زير پرده دل در قفسه سينه است .
اين غده اسرارآميز آزمايشگاه شيميائى بدن است ، اعمال آن باعث ضربان قلب ، اتساع رگ هاى خون ، سهولت هضم غذا ، حسن انجام كارهاى فكرى ، و نيروبخش عضلات بدن است !!
نسج كبد از يك نوع سلول تشكيل يافته و اين سلول هاى ريز كه شماره آنها از ميليون ها تجاوز مى كند پهلوى هم قرار دارند و يك غده ضخيم تشكيل داده و بر اثر جريان مداوم خون مرطوب و مشروب مى شود .
خون هائى كه به كبد مى ريزد داراى مواد غذائى فراوان است ، قسمتى از آن از لوله جهاز هاضمه به وسيله سياه رگ بزرگ و قسمتى كه داراى اكسيژن است از سمت چپ قلب به وسيله شريان كبدى وارد آن مى شود ، و پيش از آن كه به سلول هاى كبد برسند با هم مخلوط و با نيروى واحدى دستگاه شيميائى كبد را به كار مى اندازند !!
سلول هاى كبد موادى ترشح مى كنند كه كليه اعضاى بدن براى حسن انجام اعمال خود به آن مواد نيازمندند فى المثل كليه ها بدون كمك كبد قادر به دفع ضايعات آزوته نخواهند بود و كبد قبلا آنها را تبديل به اوره مى نمايد تا كليه بتواند كار مربوط به خودش را انجام دهد .
كبد مخزن موارد ويتامينه است ، و در صورت فقدان ويتامين مغز استخوان نمى تواند مواد ضرورى را براى خون تهيه و آماده كند .
تمايلات جنسى هرچند كهمنبع نيروى آن غده هاى تناسلى است ، ولى فعاليت غده ها منوط بر حالت كبد و تنظيم اعمال هورمون هاى جنسى مى باشد .
كبد است كه با اسيدهاى آمينه ، آلبومين مى سازد و مقدار نمك و آب را تبديل مى نمايد ، صفراى كبدى است كه فعاليت روده ها را مرتب و روبراه مى نمايد و از مسموميت غذائى جلوگيرى مى كند و در صورت بروز خون ريزى بيمار مواجه با خطر مرگ مى شود ، علاوه بر اين كبد ماده اى بر ضد انعقاد خون ترشح مى كند كه در صورت آن خطر انسداد شريانهاى خون كه به مغز مى روند وجود دارد .
كبد با ميكروب هاى مضر مبارزه مى كند ، و آنها را از بدن خارج مى سازد ، و ما را از خطرات اثر داروهائى كه به مقدار زياد خورده ايم و جذب شده مى رهاند ، و بالاخره پوست بدن را كه آلوده به سموم صنعتى است حفظ و صيانت مى نمايد .
هنگامى كه از پلكان يا سر بالائى بالا مى رويم ، عضلات بدن براى يافتن نيرو احتياج به سوخت پيدا مى كنند ، فوراً كبد به فعاليت مى افتد و بى درنگ مقدارى از ذخيره كلى كوژن خود را به گلوكز تبديل و آن را وارد خون مى نمايد .
ارگانيسم بدن در هر ثانيه ميليون ها گلبول قرمز خون را ناچار به هدر مى دهد ، طحال آنها را گرفته خراب مى كند ولى كبد مواد مركبه گلبول ها مخصوصاً آهن آنها را جذب نموده براى ساختن سلول هاى تازه خون به كار مى برد .
هرگاه بريدگى در انگشت پديد شود ، به طورى كه خون از آن جارى گردد ، اگر كبد به كمك نرسد و ماده فيبرينوژن كه براى بسته شدن خون نافع است نسازد و ترشح نكند وخون در محل بريدگى منعقد نگردد ، آنقدر خون از بدن از طريق آن بريدگى مى رود تا مرگ انسان برسد !!
اين غده سحرآميز در هر ثانيه اعمال فوق العاده شگفت آميزى انجام مى دهد ، كه تعداد آن خيلى زياد است و تاكنون در حدود پانصد عمل مختلف از كبد شناخته شده كه فهرست آن هنوز كامل نگرديده .
عمل كبد در تعديل كار غدد هورمونهاى بدن بسيار مهم است ، فى المثل غده تيروئيد ، هرگاه ترشحات آن خيلى زياد باشد ، شخص را لاغر ساخته به شكل اسكلت متحرك در مى آورد ، كبد مازاد ترشحات را كه براى بدن خطرناك است از بين مى برد ، و ذخيره اى از ويتامين هاى D و B و A كمپلكس تهيه و آماده مى سازد .
نيرو و قدرت كبد از خوراك و غذائى كه شخص مى خورد بدست مى آيد ، كبد از هيدرات دو كربن گلى كوژن تهيه و ذخيره مى كند ، بعد آن را به تناسب احتياجات سلول هاى بدن به تدريج يا به سرعت به آنها مى رساند ، و ضمناً مواد چربى را براى مواقعى كه بدن زياد فعاليت دارد و نياز به آن خواهد داشت ذخيره مى نمايد .
از خواص ديگر كبد ، قابليت كشش و اتساع آن است ، چون تجمع خون زياد در قلب باعث خستگى آن مى شود ، كبد به واسطه خاصيت ارتجاعى و لاستيكى خود مازاد خون را جذب مى كند .
كبد عمل مهم ديگرى كه فوق العاده مهم است انجام مى دهد ، و آن قابليت تجديد و نشو و نماى سلول هاى كبدى است ، مثلا در بيمارى سرطان كه زياد پيشرفت كرده جراحان مهم تا نود درصد از حجم كبد را برداشته اند ، و پس از چند ماه دوباره به حجم معمولى خود رسيده است .
اين فقير شرمنده ، و اسير بال و پر شكسته پس از مختصر اطلاعى بر لطف و عنايت حضرت دوست در محضر مقدسش سروده ام :
سر به خاك قدم عشق تو انداخته ام *** دل و دين بر سر سوداى تو درباخته ام
آتش هجر تو پا تا به سرم سوخت ولى *** من به اين آتش و اين سوختنم ساخته ام
تا شدم معتكف كوى تو اى مهر جهان *** رايت عشق تو در جان و دل افروخته ام
گشتم آزاد به لطف تو ززندان هوس *** همتى كرده به كويت چو صبا تاخته ام
من زروز ازل اى آتش دلهاى كباب *** جز تو و مهر تو و لطف تو نشناخته ام
به رخ و زلف تو سوگند كه در بزم وجود *** از همه دست كشيده بتو پرداخته ام
گفت مسكين به تو اى نور شبستان صفا *** سر به خاك قدم عشق تو انداخته ام
سرعت انتقال اخبارى كه در ظرف چند ثانيه و دقيقه از دورترين نقاط گيتى مى رسد باعث شگفتى ما مى گردد ، و حال آن كه شبكه ارتباطى و مخابراتى دقيق و حساس و كاملترى با حجم بسيار اندكى در بدن خودمان داريم كه از انديشه در آن غافليم .
آن دستگاه عجيب و شگرف سلسله اعصاب ماست كه شبانه روز ميليون ها پيام به ميلياردها سلول بدن ما مى رساند و از ضربان قلب ، دم زدن ريه ها ، و حركات و جريان تمام اعضاء و اجزاى بدن به مغز خبر مى رساند .
اگر اين وسائل ارتباط و مخابرات وجود نداشت در بدن انسان و سلول هاى آن يك حالت بى نظمى و اغتشاش ايجاد مى شد .
زبان : كه مزه خوراكيها را معلوم مى دارد ، داراى سه هزار برآمدگى است كه هريك به وسيله عصب مخصوص به مغز متصل مى شوند .
طرز كار اين اعصاب هنوز به درستى كشف نشده ، گويا جزئى از ماده خوراكى در آن برآمدگى ها قرار مى گيرد و مانند فيش هاى برق كه جريان الكتريسيته را از محلى گرفته به نقطه ديگر وصل مى كند ، برق آسا تحريك شده به مغز مى رسانند و آناً مغز طعم و مزه خوراكى را تشخيص مى دهد .
گوش : داراى يكصد هزار سلول شنوائى است و در قسمت داخلى گوش عصب هاى بسيار ريزى وجود دارد كه ارتعاش صوت را به طور مخصوصى مى گيرند و مانند ساقه هاى گندم كه با وزش باد موج مى زنند اعصاب مذكور هم لرزش يافته جريان صوت در آن ها حادث مى شود كه ابتدا خيلى ضعيف و فوراً به چندين هزار برابر تقويت گشته و هنگامى كه آن اصوات به مركز دماغ مى رسند مانند نت هاى موسيقى منظم و رسا مى باشند و با آن كه اصوات مخلوطى از صداهاى آنى و فوريست با وجود اين به سرعت درك مى كنيم كه صدا از جانب دوست يا خويشاوند يا بيگانه است و به اين نحو صداها را از داخل مغز به وسيله گوش هايمان به كمك آن اعصاب مى شنويم .
چشم : هر چشم داراى صد و سى ميليون اعصاب گيرنده نورى است ، كه تأثير و انفعالات نور را به مغز منتقل مى كند ، شاخ و برگ هاى درخت ، و گل و گياه را چشم تشخيص مى دهد ولى زيبائى آنها را مغز نمايش مى دهد .
گاهى اعصاب بينائى طور ديگر جلوه گر مى شوند ، موقعى كه در تاريكى غفلتاً سرمان به مانعى بر مى خورد مى بينيم برق خيره كننده اى معادل روشنائى سى و شش شمع از چشمهايمان جستن مى كند ، علت آن است كه بر اثر آن ضربه اعصاب بينائى تحريك مى شوند و موجهاى الكتريسته به مغز مى رسانند و جريان واقعه به شكل يك شليك آتش زا و نورانى نمودار مى شود .
تشكيلات مربوط به چشم را بايد به دقت مطالعه كرد ، اين تشكيلات عبارتند از : كاسه چشم ، كره چشم ، عضلات خارجى چشم ، پلك ها ، ملتحمه و دستگاه اشكى .
كاسه چشم يك حفره مخروطى شكل است كه جدارهاى آن توسط استخوانهاى جمجمه و صورت تشكيل مى شود ، استخوانهاى تشكيل دهنده جدار كاسه چشم عبارتند از : استخوان پيشانى ، فك فوقانى ، گونه اى ، شپ پره ، پرويزنى ، اشكى و كامى .
كره چشم يك پنجم قدامى حفره كاسه چشمى را اشغال مى كند ، باقى اين حفره با چربى ، نيام ها ، اعصاب ، رگهاى خونى ، عضلات و غده اشكى پر مى شود .
عضلات خارجى كره چشم از رأس كاسه چشم شروع شده و بر روى كره چشم مى چسبند . اين عضلات توسط نيام هائى پوشيده شده اند كه در آنها استطاله هائى به جدارهاى كاسه چشم كشيده مى شود ، چهار عضله راست موسوم به راست فوقانى ، تحتانى ، داخلى و خارجى و دو عضله مايل موسوم به مايل فوقانى و مايل تحتانى وجود دارند .
پلك ها پرده هاى متحركى هستند كه در جلو كره چشم قرار دارند ، و فضاى بين آنها شكاف پلكى ناميده مى شود ، پلك فوقانى و تحتانى در زاويه خارجى و داخل چشم به يكديگر مى رسند ، تارس صفحه اى از بافت همبندى متراكم است كه به پلك شكل مى دهد ، غدد سباسه موسوم به غدد ميبوميوس در تارس قرار دارد ، مژه ها موهائى هستند كه در لبه پلك ها قرار گرفته اند ، غدد سباسه همراه با مژه ها وجود دارند و غدد عرق در پوست بين مژه ها يافت مى شوند .
ملتحمه يك غشاء مخاطى است كه سطح پلك ها را مفروش كرده و بر روى بخشى از كره چشم نيز منعطف مى شود .
دستگاه اشكى شامل غده اشكى و مجارى آن است ، جدار كره چشم از سه پرده صلبيه ، مشيميه و شبكيه تشكيل مى شود ، صلبيه كه نام ديگر آن سفيدى چشم است ، صلبيه پوشش خارجى و محافظت كننده و نگاه دارنده كره چشم است .
مشيميه پرده ميانى يا يك پرده بسيار عروقى بوده و يك عمل تغذيه اى را به انجام مى رساند .
عنبيه قسمت رنگى چشم است و سوراخى كه در مركز آن قرار دارد مردمك ناميده مى شود ، و كار آن تنظيم مقدار نور داده شده به چشم است .
چشم با اين مسائل قابل شناخت نيست ، اين كره بسيار كوچك دنياى بسيار بزرگى است كه فقط خالقش از آن خبر دارد و بس ، وظيفه ما در برابر اين نعمت بزرگ، شكر كردن در برابر عطا كننده اوست، و شكر آن هم به اين است كه با اين عضو مرتكب گناه نشويم .
پوست : داراى شبكه عظيمى از پى و عصب است كه بعضى از آنها گيرنده ، برخى گرماسنج وتعداد فراوانى هم عصب هاى حساس لامسه مى باشند .
شماره اعصاب گرماسنج در حدود سى هزار است ، چون شىء داغ روى پوست بدن بيايد فوراً اين عصب ها اعلام خطر مى نمايند .
بر پوست بدن دويست و پنجاه هزار نقطه حساس از سرما و پانصد هزار حس لامسه موجود است ، موقعى كه آب سرد روى بدن مى ريزد خنكى در بدن احساس مى شود ، كه به وسيله اعصاب مربوطه به مركز دماغ اطلاع داده مى شود ، و بدن شروع به لرزش مى كند ، به سرعت شريانهاى مجاور پوست باز مى شوند ، تا خون بيشترى كه منبع حرارت است به بدن برسد ، موقع گرما عكس اين جريان صورت مى گيرد ، اعصاب گرماسنج به مغز خبر مى دهند و به دستور مغز سه ميليون غده هاى عرق شروع به ترشح مى نمايند و عرق از بدن خارج و شخص خنك مى شود .
مغز و جريان كار آن : بدن انسان داراى دو دستگاه عصبى است : يكى دستگاه مركزى يا مغزى نخاعى كه مركز هوش و شعور و اراده است و به عضلات نيز فرمان مى دهد .
ديگرى دستگاه سمپاتيك خودكار غير ارادى كه به احشاء فرمانروائى دارد و دستگاه دومى وابسته به اولى است ، به كمك اين دو دستگاه بدن ما ضرورت عمل در دنياى خارج را به دست مى آورد .
دستگاه عصبى مركزى شامل : مغز و مخچه و نخاع شوكى است كه مستقيماً به عضلات و به طور غير مستقيم به ديگر اندام ها رشته هاى عصبى مى فرستد .
مغز از جسمى نرم و سفيد رنگ و فوق العاده ظريف ساخته شده و محفظه هاى استخوان جمجمه و ستون مهره ها را پر مى كند .
اعصاب حسى بدن از سطح پوست و اندامها حس به آنجا مى رود و مغز ما به واسطه اين ها دائما با جهان بزرگ در ارتباط است و در عين حال به وسيله رشته هاى اعصاب حركتى با تمام عضلات و به وسيله رشته هائى كه از آن به دستگاه سمپاتيك خودكار مى رود با احشاء و اندامهاى ديگر مربوط مى شود .
به اين ترتيب رشته هاى عصبى ما تعداد بى شمارشان از هر سو ، مانند شبكه اى بدن ما را فرا مى گيرند .
شاخه هاى انتهائى ريز اعصاب ، بين سلول هاى پوستى و در اطراف ساختمان هاى غددى و مجارى ترشحى غدد و در غلاف شريانى و وريدى و در پوشش انقباضى معده و روده ها ، در سطح رشته هاى عضلانى و غيره وارد مى شوند ، همگى و تمامى اين اعصاب از سلول هائى كه در دستگاه عصبى مركزى جاى دارند و از دو زنجيره عقده هاى سمپاتيك و از توده هاى ريز عقده هائى كه در اندامها پراكنده اند سرچشمه مى گيرند .
سلول هاى عصبى شريف ترين و ظريف ترين سلول هاى بدن است ، و جثه آنها درشت و بعضى از آن سلول ها كه در قشر مغزى جاى دارند ، هرمى شكلند و ساختمان و اعمال پيچيده آنها هنوز بر دانشمندان جهان معلوم نگشته است !!
از بدن اين سلول ها رشته هاى نازكى جدا مى شود كه بعضى بين سطح دماغ و ناحيه تحتانى نخاع را بدون انقطاع طى مى كنند .
اين رشته هاى نازك و لطيف بدن سلول را در اصطلاح علمى نورون مى گويند ، نورون ها به دو دسته تقسيم مى شوند : يك دسته نورونهاى گيرنده و حركتى كه تحريكات را از دنياى خارج يا اندام ها مى گيرند و به عضلات هم فرمان مى دهند .
دسته ديگر نورونهاى ارتباطى كه تعداد بيشمار آنها سبب پر كارى و پيچيدگى مراكز عصبى آدمى مى گردد ، فهم ما همانطورى كه نمى تواند به عظمت جهان آفرينش پى ببرد ، همين طور براى شناسائى وسعت مغز ناتوان است .
سطح قشر مغزى چون موزائيكى از سلول هاى عصبى مفروش است و هر قسمت از آن با ناحيه هاى مختلف بدن ارتباط دارد .
مثلا ناحيه جانبى مغز ، حركات گرفتن ، راه رفتن ، صحبت كردن را اداره مى كند ، در پشت اين ناحيه مركز بينائى قرار گرفته است .
در قشر مغزى حركات غير ارادى يا انعكاسى انجام مى گيرد و هرگاه آن قشر را بر داريم ديگر حركات مزبور انجام پذير نخواهد بود .
براى شناسائى روابط اراده ، فعاليت عصبى و اثرات روحى و مغزى هيچ وسيله اى در دست نيست ، ما نمى دانيم چگونه واقعه ها و پديده هائى كه در سلول هاى هرمى اثر مى گذارد تحت تأثير حوادث گذشته و آينده قرار مى گيرد ، و چگونه اثر تحريكات در آنها باقى مى ماند ، همچنين واقف نيستيم كه چگونه كيفيات غير منتظره در مغز انجام مى گيرد و فكر و انديشه از آن به وجود مى آيد !!
به نظر مى رسد كه كار فكرى به وسيله انقباضات مرتب عضلات تسهيل مى گردد ، و بعضى از ورزش هاى بدنى محرك فكرند .
شايد به اين جهت بود كه ارسطو و شاگردانش هنگام بحث در مسائل غامض فلسفى و علمى گردش كنان سخن مى گفته اند ، گويا هيچ يك از قسمت هاى سلسله مركزى اعصاب جداگانه كار نمى كنند ، مثلا هنگام كارهاى عضلانى نه تنها نواحى وسيعى از مغز و نخاع فعاليت مى كنند ، بلكه احشاء متعددى نيز در اين زمينه سهم دارند ، زيرا عضلات هنگام انقباض فرمان خود را از مغز و نيروى خود را از قلب و ريه و غدد مترشحه محيط داخلى دريافت مى دارند و براى پيروى از فرمان مغز به كمك مجموعه بدون نيازمندند .
منبع: http://erfan.ir
/خ
نعمت دستگاه گردش خون
دستگاه دوران خون در بدن از كامل ترين و اعجاب انگيزترين خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است . طول رگ هائى كه به طور مرتب خون از آنها عبور مى كند از مجموع طول راه آهنهاى عالم زيادتر است !!
اين دستگاه خدا ساخته ، به طور خودكار در تمام شبانه روز بدون وقفه و با نظمى حساب شده در كار و فعاليت است .
براى نسج و بافته هاى بدن ، خونى را كه احتياج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هريك ، يعنى مشترى هاى خود كه سلولهاى بدن هستند و تعداد آنها از صدها ميليارد متجاوزند مى رساند .
ضايعه سلول ها را رفع مى نمايد ، و گلبول هاى سپيد و قرمز را مى سازد ، و در هر ثانيه يك ميليون گلبول قرمز به جاى همين مقدار كه از بين رفته اند تهيه و آماده مى نمايد .
وقتى رگ هاى انتقال خون عيب كنند به تنهائى آنها را مرمت و تعمير مى نمايد ، و هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و رگ هاى موئى بسيار ريز را سوراخ نمايد فورى آنها را جوش مى دهد !!
هنگامى كه بريدگى كوچكى در سطح پوست بدن بوجود آيد ، به سرعت يك قسم كلاف كرك دار از ماده فيبرين ظاهر مى شود و گلبول هاى قرمز را در ميان مى گيرد و دكمه اى مى سازد كه اگر آن دكمه مسدود كننده نباشد ، بر اثر كوچك ترين زخم خونريزى شروع و عاقبت به مرگ منتهى مى گردد !!
دستگاه دوران خون هر دقيقه پنج ليتر و شبانه روز بيش از هفت هزار ليتر خون توزيع مى كند .
شريانها فقط لوله هاى ساده اى نيستند ، بلكه رگ هاى جاندارى هستند كه داراى قابليت كشش بوده . موجب طپش و ضربان قلب و نبض مى گردند .
قلب خون را كم كم ترشح و به شريان مى فرستد و شريانها جريان آن را منظم ساخته و جريان نبض را سبك تر مى كنند تا در وسط راه جريان خون به هم متصل ، و مانند جوى باريكى به طور ملايم وارد رگ هاى موئى شود .
دستگاه دوران خون دو كار انجام مى دهد : خون كه وارد شريان ها شد و براى رساندن غذا به سلول ها به جريان افتاد ، بار يعنى مواد مختلفه اى كه عبارتند از اسيدهاى آمينه كه براى مرممت بافته هاى بدن به كار مى آيند ، قند كه منبع نيرو و قدرت است ، مواد معدنى ديگر مانند ويتامين ها ، هرمونها و اكسيژن همراه خود مى برد !
خونى كه به وسيله رگ هاى وريدى به طرف قلب بر مى گردد ، در موقع بازگشت گاز كربنيك ، آب ، رسوب سلول هاى سوخته و خورده هاى تغيير و تبديل پروتئين ها را با خود مى آورد .
بيائيد ببينيم يك لقمه گوشتى كه مى خوريم به قدرت حضرت حق چه تغيير و تحولاتى در آن پيدا مى شود .
در معده و روده هاى باريك ، تخميرهاى معدنى پروتئين ها را به اسيدهاى آمينه تبديل مى كنند ، در جدار روده مويهاى خيلى ريز و كرك دار برآمده اى وجود دارد كه در زير ميكروسكوپ شبيه به قالى پر پشم است .
تعداد كرك هاى مزبور به پنج ميليون مى رسد ، و هر كدام به يك رگ موئى قائم اند ، در جدار رگ هاى موئى خلل و فرج هائى است كه ذرات خيلى ريز اسيدهاى آمينه را تصفيه مى نمايد و شيره و جوهر گوشت با اين حساب داخل جريان خون مى شود ، و نخست با كبد يا جگر سياه كه دستگاه يا آزمايشگاه شيميائى و منظم كننده خون است برخورد مى كند .
كبد به طور دائم مقدار قند ضرورى خون را كه براى عضلات و همچنين اسيد آمينه را كه براى ساختن و پرداختن بافته هاى بدن لازم است كنترل و رسيدگى مى نمايد .
اگر غذائى كه خورده ايم در آن گوشت فراوان بوده ، لذا خونى كه وارد كبد مى شود اسيدهاى آمينه آن زياد است ، كبد قسمتى از آنها را ذخيره مى كند و مقدارى از بين مى رود ، سپس خون مهيا براى تغذيه سلول مى گردد ، و در هر نقطه بدن مقدار خونى كه طرف احتياج سلول است ، مثلا براى ساختن يك عضله ، يا مرمت انگشتى كه سوخته به آن محل مى رساند .
قندى كه با چائى مى خوريم ، همچنين نشاسته نان و سيب زمينى تقريباً همين راه را مى پيمايد و در روده باريك تبديل به گلوكز گشته وارد كبد مى شود ، هرگاه مقدار گلوكز زياد باشد كبد آن را تبديل به گلى كوژن كرده و به اين شكل ذخيره مى كند .
موقعى كه عضلات احتياج به سوخت دارند آن گلى كوژن مجدداً به گلوكز تبديل و تدريجاً از كبد بيرون مى رود .
هنگام عمليات ورزشى كبد از گلوكز ذخيره دائمى خود كه براى مدت دوازده تا بيست و چهار ساعت كفايت مى كند برداشت خواهد كرد .
چربى ها نيز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مى آيند ، وقتى كه از روده مى گذرند ، به اسيدهاى چرب مبدل و وارد شيره غذائى مى شوند ، هرگاه ذخيره گلى كوژن كبد تمام شود كبد مى تواند تا چند هفته نيروى سوخت بدن را از ذخيره خود تأمين نمايد .
به طورى كه گفته شد ، خون ، بار يا مواد مختلفه با خود دارد ، كه مخصوصاً ماده هاى پروتئين آن قابل توجه است ، از پروتئين ها يكى يد همراه دارد كه براى غده هاى تيروئيد ، ديگرى داراى فسفر است كه براى استخوانها و سوم كلسيم است كه براى استحكام و دوام دندانها ضرورت دارد .
در خون هميشه يك ليتر اكسيژن حل شده هست ، اين گاز حيات بخش در خون با هموگلوبين تركيب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از همين راه حاصل مى شود ، هرچند اين عمل در ريه ها انجام مى گردد ولى عمل معكوس آن در سلول ها و در طول سيستم دوران خون جريان مى يابد ، هموگلوبين اكسيژن را به خون رد مى كند و گاز كربنيك خون را مى گيرد .
قسمت شايان توجه دستگاه دوران خون ، شبكه وسيع رگهاى موئى است ، كه لوله هاى ذره بينى ريزى هستند كه سرِ شريان و وريدها را به هم وصل مى نمايند ، اين رگ ها به حدى ريز و باريك اند كه گلبول هاى قرمز خون مجبورند در عبور از ميان رگ ها رديف شده به نوبت بگذرند ، اينجاست كه خون وظيفه اصلى خود را انجام مى دهد ، و به سلول ها غذا مى رساند ، و سلول هاى ضايع شده را گرفته با خود مى برد .
هريك از سلول ها در مايع نمكدارى كه متوالياً تجديد مى شود زندگى مى كنند و آن مايع شور به منزله دايه و پرورش دهنده سلول هاست كه سلول ها در ميان آن شناورند .
خون وريدى داراى رسوب هاى مختلفى است ، مانند گاز كربونيك ، آب ، تفاله پروتئين هاى تغيير يافته ، و دستگاه دوران خون اين رسوب ها يا دردها را به كبد و كليه ها مى فرستد .
كليه ها دستگاه تقطير و تصفيه اى است كه از لوله هاى خيلى باريك تشكيل شده و طول لوله هاى آن در حدود يك صد كيلومتر مى شود ، شكل آن شبيه لوبياست و در شبيه روز قريب به دويست ليتر خون صاف مى كند ، مواد مضره و ناپاك خون بويژه اوره ، آمونياك ، و ته مانده هاى نهائى غذا را به پيشاب تبديل نموده و دفع مى كند ، و صد و هفتاد و هشت ليتر مايع صاف شده را به خون بر مى گرداند كبد مقدار اسيد آمينه و قند خون را كنترل مى كند ، كليه ها مواد معدنى خون را تعديل مى نمايند .
خونى كه وارد كليه ها مى شود ، ممكن است داراى املاح سديم ، منزيوم و فسفات به مقدار زيادترى باشد ، كليه ها ملح هاى مذكور را تحت كنترل قرار مى دهند و مقدار هر كدام از آنها را محدود مى سازد ، هنگامى كه خون كليه ها را ترك مى كند به طور دقيق هر مقدار ملح معدنى كه طرف احتياج اعصاى بدن است و لزوما بايد آن املاح را داشته باشد همراه خود برده به سلول ها مى رساند .
مايعات عصبى كه از مغز به حركت مى آيند به جدار عضله شريانها فرمان سست گشتن مى دهند و دريچه هاى انتظام جريان خون باز و بسته مى شود ، مثلا شخصى كه كنار حوض آبى در مقابل آفتاب دراز كشيده باشد جريان خون او تقريباً آرام است و رگ هاى موئين خالى هستند ، زيرا سلول ها موقعى كه شخص راحت و آرام است احتياج زيادى به نيرو ندارند .
به محض اين كه شخص داخل آب شود فوراً مركز محركه اعصاب و عروق به فعاليت مى افتند و عضله ها گلوكز خود را مى بلعند و مى كوشند رسوب گاز كربنيك را به سرعت دفع كنند !!
براى كنترل جريان خون مراكز فرعى ديگرى هم وجود دارد از جمله يكى در قسمت بالاى شكم كه شبكه عصبى مى باشد ، اگر ضربه اى به اين ناحيه وارد آيد ، آن شبكه نازك به كلى از هم پاشيده و رگ هاى موئين خون در شكم منبسط مى شوند و آنقدر خون جذب و بلع مى كنند كه مغز از داشتن خون محروم مى ماند و حالت بيهوشى به مصدوم دست مى دهد .
يك نفر شخص بالغ مقدار گلبول هاى قرمز خون او در حدود شش الى هفت ليتر است ، كه آن مقدار خون تقريباً داراى سى هزار ميليارد گلبول است !!
اين گلبول ها در مغز استخوان به عمل مى آيند و در هر دقيقه هفتاد و دو ميليون گلبول به موازات هم بوجود مى آيند و از بين مى روند و دوره زندگى متوسط كهن ترين آنها سى روز است .
گلبول هاى قرمز هنگامى كه از كبد عبور مى كنند مورد حمله دنباله هاى ذره بينى سلول ها كه شباهت به نجم البحر دارند واقع شده از بين مى روند ، لكن اعضاى بدن هميشه مقدار 85% از اين گلبول ها را ذخيره دارند و خون اين ذخاير را به مغز استخوان مى رساند و در آنجا از نو هموگلوبين تهيه مى شود .
در برابر گلبول هاى قرمز ، گلبول هاى سپيدى در خون موجود است كه وظيفه آنها مبارزه با عفونت و فساد خون است ، بعضى از اين گلبول ها به ميكروب ها حمله مى كنند و آنها را مى خورند .
در خون ماده اى براى منعقد گشتن وجود دارد كه هنوز دانشمندان نتوانسته اند به ماهيت آن پى ببرند ، به علاوه ماده ديگرى در خون يافت مى شود كه بسيار مهم است و آن ماده نوع مخصوص خون هر شخص را معين و معلوم مى سازد .
به طورى كه مشروحاً ذكر شد ، ساختمان دستگاه دوران خون و شبكه هاى رگ هاى موئى آن و همچنين مايع خون هر كدام عجيب و حيرت آمير است ، و مواد مركبه خون هم كمتر از آنها نيست ، چون به ديده فراست به ساختمان و جريان كار مداوم آن ماشين فعال بنگريم ناگزيريم سر تعظيم به آستان حضرت حق فرود آورده از روى بصيرت و بينائى او را ستايش و ذات بى همتايش را پرستش نمائيم .
فيض آن شوريده مست مى گويد :
جز خدا را بندگى حيف است حيف *** بى غم او زندگى حيف است حيف
در غمش در خلد عشرت چون كنم *** ماندگى از بندگى حيف است حيف
جز به درگاه رفيعش سر منه *** بهر غير افكندگى حيف است حيف
سر زعشق و دل زغم خالى مكن *** بى خيالش زندگى حيف است حيف
عمر و جان در ساعت حق صرف كن *** در جهان جز بندگى حيف است حيف
كالبد را پرورش ظلم است ظلم *** جان كند جز بندگى حيف است حيف
جان و دل در باز در راه خدا *** غير اين بازندگى حيف است حيف
اهل دنيا را سبك كن ناتوان *** با گران افكندگى حيف است حيف
يا رب از عشقت بده شورى مرا *** فيض را افسردگى حيف است حيف
نعمت كبد
رنگ آن قرمز تيره و برش ساخت آن مدور و وزن آن از يك چهلم وزن جسم آدمى تجاوز نمى كند و قرارگاه آن بالاى سمت راست شكم در زير پرده دل در قفسه سينه است .
اين غده اسرارآميز آزمايشگاه شيميائى بدن است ، اعمال آن باعث ضربان قلب ، اتساع رگ هاى خون ، سهولت هضم غذا ، حسن انجام كارهاى فكرى ، و نيروبخش عضلات بدن است !!
نسج كبد از يك نوع سلول تشكيل يافته و اين سلول هاى ريز كه شماره آنها از ميليون ها تجاوز مى كند پهلوى هم قرار دارند و يك غده ضخيم تشكيل داده و بر اثر جريان مداوم خون مرطوب و مشروب مى شود .
خون هائى كه به كبد مى ريزد داراى مواد غذائى فراوان است ، قسمتى از آن از لوله جهاز هاضمه به وسيله سياه رگ بزرگ و قسمتى كه داراى اكسيژن است از سمت چپ قلب به وسيله شريان كبدى وارد آن مى شود ، و پيش از آن كه به سلول هاى كبد برسند با هم مخلوط و با نيروى واحدى دستگاه شيميائى كبد را به كار مى اندازند !!
سلول هاى كبد موادى ترشح مى كنند كه كليه اعضاى بدن براى حسن انجام اعمال خود به آن مواد نيازمندند فى المثل كليه ها بدون كمك كبد قادر به دفع ضايعات آزوته نخواهند بود و كبد قبلا آنها را تبديل به اوره مى نمايد تا كليه بتواند كار مربوط به خودش را انجام دهد .
كبد مخزن موارد ويتامينه است ، و در صورت فقدان ويتامين مغز استخوان نمى تواند مواد ضرورى را براى خون تهيه و آماده كند .
تمايلات جنسى هرچند كهمنبع نيروى آن غده هاى تناسلى است ، ولى فعاليت غده ها منوط بر حالت كبد و تنظيم اعمال هورمون هاى جنسى مى باشد .
كبد است كه با اسيدهاى آمينه ، آلبومين مى سازد و مقدار نمك و آب را تبديل مى نمايد ، صفراى كبدى است كه فعاليت روده ها را مرتب و روبراه مى نمايد و از مسموميت غذائى جلوگيرى مى كند و در صورت بروز خون ريزى بيمار مواجه با خطر مرگ مى شود ، علاوه بر اين كبد ماده اى بر ضد انعقاد خون ترشح مى كند كه در صورت آن خطر انسداد شريانهاى خون كه به مغز مى روند وجود دارد .
كبد با ميكروب هاى مضر مبارزه مى كند ، و آنها را از بدن خارج مى سازد ، و ما را از خطرات اثر داروهائى كه به مقدار زياد خورده ايم و جذب شده مى رهاند ، و بالاخره پوست بدن را كه آلوده به سموم صنعتى است حفظ و صيانت مى نمايد .
هنگامى كه از پلكان يا سر بالائى بالا مى رويم ، عضلات بدن براى يافتن نيرو احتياج به سوخت پيدا مى كنند ، فوراً كبد به فعاليت مى افتد و بى درنگ مقدارى از ذخيره كلى كوژن خود را به گلوكز تبديل و آن را وارد خون مى نمايد .
ارگانيسم بدن در هر ثانيه ميليون ها گلبول قرمز خون را ناچار به هدر مى دهد ، طحال آنها را گرفته خراب مى كند ولى كبد مواد مركبه گلبول ها مخصوصاً آهن آنها را جذب نموده براى ساختن سلول هاى تازه خون به كار مى برد .
هرگاه بريدگى در انگشت پديد شود ، به طورى كه خون از آن جارى گردد ، اگر كبد به كمك نرسد و ماده فيبرينوژن كه براى بسته شدن خون نافع است نسازد و ترشح نكند وخون در محل بريدگى منعقد نگردد ، آنقدر خون از بدن از طريق آن بريدگى مى رود تا مرگ انسان برسد !!
اين غده سحرآميز در هر ثانيه اعمال فوق العاده شگفت آميزى انجام مى دهد ، كه تعداد آن خيلى زياد است و تاكنون در حدود پانصد عمل مختلف از كبد شناخته شده كه فهرست آن هنوز كامل نگرديده .
عمل كبد در تعديل كار غدد هورمونهاى بدن بسيار مهم است ، فى المثل غده تيروئيد ، هرگاه ترشحات آن خيلى زياد باشد ، شخص را لاغر ساخته به شكل اسكلت متحرك در مى آورد ، كبد مازاد ترشحات را كه براى بدن خطرناك است از بين مى برد ، و ذخيره اى از ويتامين هاى D و B و A كمپلكس تهيه و آماده مى سازد .
نيرو و قدرت كبد از خوراك و غذائى كه شخص مى خورد بدست مى آيد ، كبد از هيدرات دو كربن گلى كوژن تهيه و ذخيره مى كند ، بعد آن را به تناسب احتياجات سلول هاى بدن به تدريج يا به سرعت به آنها مى رساند ، و ضمناً مواد چربى را براى مواقعى كه بدن زياد فعاليت دارد و نياز به آن خواهد داشت ذخيره مى نمايد .
از خواص ديگر كبد ، قابليت كشش و اتساع آن است ، چون تجمع خون زياد در قلب باعث خستگى آن مى شود ، كبد به واسطه خاصيت ارتجاعى و لاستيكى خود مازاد خون را جذب مى كند .
كبد عمل مهم ديگرى كه فوق العاده مهم است انجام مى دهد ، و آن قابليت تجديد و نشو و نماى سلول هاى كبدى است ، مثلا در بيمارى سرطان كه زياد پيشرفت كرده جراحان مهم تا نود درصد از حجم كبد را برداشته اند ، و پس از چند ماه دوباره به حجم معمولى خود رسيده است .
اين فقير شرمنده ، و اسير بال و پر شكسته پس از مختصر اطلاعى بر لطف و عنايت حضرت دوست در محضر مقدسش سروده ام :
سر به خاك قدم عشق تو انداخته ام *** دل و دين بر سر سوداى تو درباخته ام
آتش هجر تو پا تا به سرم سوخت ولى *** من به اين آتش و اين سوختنم ساخته ام
تا شدم معتكف كوى تو اى مهر جهان *** رايت عشق تو در جان و دل افروخته ام
گشتم آزاد به لطف تو ززندان هوس *** همتى كرده به كويت چو صبا تاخته ام
من زروز ازل اى آتش دلهاى كباب *** جز تو و مهر تو و لطف تو نشناخته ام
به رخ و زلف تو سوگند كه در بزم وجود *** از همه دست كشيده بتو پرداخته ام
گفت مسكين به تو اى نور شبستان صفا *** سر به خاك قدم عشق تو انداخته ام
نعمت اعصاب
سرعت انتقال اخبارى كه در ظرف چند ثانيه و دقيقه از دورترين نقاط گيتى مى رسد باعث شگفتى ما مى گردد ، و حال آن كه شبكه ارتباطى و مخابراتى دقيق و حساس و كاملترى با حجم بسيار اندكى در بدن خودمان داريم كه از انديشه در آن غافليم .
آن دستگاه عجيب و شگرف سلسله اعصاب ماست كه شبانه روز ميليون ها پيام به ميلياردها سلول بدن ما مى رساند و از ضربان قلب ، دم زدن ريه ها ، و حركات و جريان تمام اعضاء و اجزاى بدن به مغز خبر مى رساند .
اگر اين وسائل ارتباط و مخابرات وجود نداشت در بدن انسان و سلول هاى آن يك حالت بى نظمى و اغتشاش ايجاد مى شد .
زبان : كه مزه خوراكيها را معلوم مى دارد ، داراى سه هزار برآمدگى است كه هريك به وسيله عصب مخصوص به مغز متصل مى شوند .
طرز كار اين اعصاب هنوز به درستى كشف نشده ، گويا جزئى از ماده خوراكى در آن برآمدگى ها قرار مى گيرد و مانند فيش هاى برق كه جريان الكتريسيته را از محلى گرفته به نقطه ديگر وصل مى كند ، برق آسا تحريك شده به مغز مى رسانند و آناً مغز طعم و مزه خوراكى را تشخيص مى دهد .
گوش : داراى يكصد هزار سلول شنوائى است و در قسمت داخلى گوش عصب هاى بسيار ريزى وجود دارد كه ارتعاش صوت را به طور مخصوصى مى گيرند و مانند ساقه هاى گندم كه با وزش باد موج مى زنند اعصاب مذكور هم لرزش يافته جريان صوت در آن ها حادث مى شود كه ابتدا خيلى ضعيف و فوراً به چندين هزار برابر تقويت گشته و هنگامى كه آن اصوات به مركز دماغ مى رسند مانند نت هاى موسيقى منظم و رسا مى باشند و با آن كه اصوات مخلوطى از صداهاى آنى و فوريست با وجود اين به سرعت درك مى كنيم كه صدا از جانب دوست يا خويشاوند يا بيگانه است و به اين نحو صداها را از داخل مغز به وسيله گوش هايمان به كمك آن اعصاب مى شنويم .
چشم : هر چشم داراى صد و سى ميليون اعصاب گيرنده نورى است ، كه تأثير و انفعالات نور را به مغز منتقل مى كند ، شاخ و برگ هاى درخت ، و گل و گياه را چشم تشخيص مى دهد ولى زيبائى آنها را مغز نمايش مى دهد .
گاهى اعصاب بينائى طور ديگر جلوه گر مى شوند ، موقعى كه در تاريكى غفلتاً سرمان به مانعى بر مى خورد مى بينيم برق خيره كننده اى معادل روشنائى سى و شش شمع از چشمهايمان جستن مى كند ، علت آن است كه بر اثر آن ضربه اعصاب بينائى تحريك مى شوند و موجهاى الكتريسته به مغز مى رسانند و جريان واقعه به شكل يك شليك آتش زا و نورانى نمودار مى شود .
تشكيلات مربوط به چشم را بايد به دقت مطالعه كرد ، اين تشكيلات عبارتند از : كاسه چشم ، كره چشم ، عضلات خارجى چشم ، پلك ها ، ملتحمه و دستگاه اشكى .
كاسه چشم يك حفره مخروطى شكل است كه جدارهاى آن توسط استخوانهاى جمجمه و صورت تشكيل مى شود ، استخوانهاى تشكيل دهنده جدار كاسه چشم عبارتند از : استخوان پيشانى ، فك فوقانى ، گونه اى ، شپ پره ، پرويزنى ، اشكى و كامى .
كره چشم يك پنجم قدامى حفره كاسه چشمى را اشغال مى كند ، باقى اين حفره با چربى ، نيام ها ، اعصاب ، رگهاى خونى ، عضلات و غده اشكى پر مى شود .
عضلات خارجى كره چشم از رأس كاسه چشم شروع شده و بر روى كره چشم مى چسبند . اين عضلات توسط نيام هائى پوشيده شده اند كه در آنها استطاله هائى به جدارهاى كاسه چشم كشيده مى شود ، چهار عضله راست موسوم به راست فوقانى ، تحتانى ، داخلى و خارجى و دو عضله مايل موسوم به مايل فوقانى و مايل تحتانى وجود دارند .
پلك ها پرده هاى متحركى هستند كه در جلو كره چشم قرار دارند ، و فضاى بين آنها شكاف پلكى ناميده مى شود ، پلك فوقانى و تحتانى در زاويه خارجى و داخل چشم به يكديگر مى رسند ، تارس صفحه اى از بافت همبندى متراكم است كه به پلك شكل مى دهد ، غدد سباسه موسوم به غدد ميبوميوس در تارس قرار دارد ، مژه ها موهائى هستند كه در لبه پلك ها قرار گرفته اند ، غدد سباسه همراه با مژه ها وجود دارند و غدد عرق در پوست بين مژه ها يافت مى شوند .
ملتحمه يك غشاء مخاطى است كه سطح پلك ها را مفروش كرده و بر روى بخشى از كره چشم نيز منعطف مى شود .
دستگاه اشكى شامل غده اشكى و مجارى آن است ، جدار كره چشم از سه پرده صلبيه ، مشيميه و شبكيه تشكيل مى شود ، صلبيه كه نام ديگر آن سفيدى چشم است ، صلبيه پوشش خارجى و محافظت كننده و نگاه دارنده كره چشم است .
مشيميه پرده ميانى يا يك پرده بسيار عروقى بوده و يك عمل تغذيه اى را به انجام مى رساند .
عنبيه قسمت رنگى چشم است و سوراخى كه در مركز آن قرار دارد مردمك ناميده مى شود ، و كار آن تنظيم مقدار نور داده شده به چشم است .
چشم با اين مسائل قابل شناخت نيست ، اين كره بسيار كوچك دنياى بسيار بزرگى است كه فقط خالقش از آن خبر دارد و بس ، وظيفه ما در برابر اين نعمت بزرگ، شكر كردن در برابر عطا كننده اوست، و شكر آن هم به اين است كه با اين عضو مرتكب گناه نشويم .
پوست : داراى شبكه عظيمى از پى و عصب است كه بعضى از آنها گيرنده ، برخى گرماسنج وتعداد فراوانى هم عصب هاى حساس لامسه مى باشند .
شماره اعصاب گرماسنج در حدود سى هزار است ، چون شىء داغ روى پوست بدن بيايد فوراً اين عصب ها اعلام خطر مى نمايند .
بر پوست بدن دويست و پنجاه هزار نقطه حساس از سرما و پانصد هزار حس لامسه موجود است ، موقعى كه آب سرد روى بدن مى ريزد خنكى در بدن احساس مى شود ، كه به وسيله اعصاب مربوطه به مركز دماغ اطلاع داده مى شود ، و بدن شروع به لرزش مى كند ، به سرعت شريانهاى مجاور پوست باز مى شوند ، تا خون بيشترى كه منبع حرارت است به بدن برسد ، موقع گرما عكس اين جريان صورت مى گيرد ، اعصاب گرماسنج به مغز خبر مى دهند و به دستور مغز سه ميليون غده هاى عرق شروع به ترشح مى نمايند و عرق از بدن خارج و شخص خنك مى شود .
مغز و جريان كار آن : بدن انسان داراى دو دستگاه عصبى است : يكى دستگاه مركزى يا مغزى نخاعى كه مركز هوش و شعور و اراده است و به عضلات نيز فرمان مى دهد .
ديگرى دستگاه سمپاتيك خودكار غير ارادى كه به احشاء فرمانروائى دارد و دستگاه دومى وابسته به اولى است ، به كمك اين دو دستگاه بدن ما ضرورت عمل در دنياى خارج را به دست مى آورد .
دستگاه عصبى مركزى شامل : مغز و مخچه و نخاع شوكى است كه مستقيماً به عضلات و به طور غير مستقيم به ديگر اندام ها رشته هاى عصبى مى فرستد .
مغز از جسمى نرم و سفيد رنگ و فوق العاده ظريف ساخته شده و محفظه هاى استخوان جمجمه و ستون مهره ها را پر مى كند .
اعصاب حسى بدن از سطح پوست و اندامها حس به آنجا مى رود و مغز ما به واسطه اين ها دائما با جهان بزرگ در ارتباط است و در عين حال به وسيله رشته هاى اعصاب حركتى با تمام عضلات و به وسيله رشته هائى كه از آن به دستگاه سمپاتيك خودكار مى رود با احشاء و اندامهاى ديگر مربوط مى شود .
به اين ترتيب رشته هاى عصبى ما تعداد بى شمارشان از هر سو ، مانند شبكه اى بدن ما را فرا مى گيرند .
شاخه هاى انتهائى ريز اعصاب ، بين سلول هاى پوستى و در اطراف ساختمان هاى غددى و مجارى ترشحى غدد و در غلاف شريانى و وريدى و در پوشش انقباضى معده و روده ها ، در سطح رشته هاى عضلانى و غيره وارد مى شوند ، همگى و تمامى اين اعصاب از سلول هائى كه در دستگاه عصبى مركزى جاى دارند و از دو زنجيره عقده هاى سمپاتيك و از توده هاى ريز عقده هائى كه در اندامها پراكنده اند سرچشمه مى گيرند .
سلول هاى عصبى شريف ترين و ظريف ترين سلول هاى بدن است ، و جثه آنها درشت و بعضى از آن سلول ها كه در قشر مغزى جاى دارند ، هرمى شكلند و ساختمان و اعمال پيچيده آنها هنوز بر دانشمندان جهان معلوم نگشته است !!
از بدن اين سلول ها رشته هاى نازكى جدا مى شود كه بعضى بين سطح دماغ و ناحيه تحتانى نخاع را بدون انقطاع طى مى كنند .
اين رشته هاى نازك و لطيف بدن سلول را در اصطلاح علمى نورون مى گويند ، نورون ها به دو دسته تقسيم مى شوند : يك دسته نورونهاى گيرنده و حركتى كه تحريكات را از دنياى خارج يا اندام ها مى گيرند و به عضلات هم فرمان مى دهند .
دسته ديگر نورونهاى ارتباطى كه تعداد بيشمار آنها سبب پر كارى و پيچيدگى مراكز عصبى آدمى مى گردد ، فهم ما همانطورى كه نمى تواند به عظمت جهان آفرينش پى ببرد ، همين طور براى شناسائى وسعت مغز ناتوان است .
سطح قشر مغزى چون موزائيكى از سلول هاى عصبى مفروش است و هر قسمت از آن با ناحيه هاى مختلف بدن ارتباط دارد .
مثلا ناحيه جانبى مغز ، حركات گرفتن ، راه رفتن ، صحبت كردن را اداره مى كند ، در پشت اين ناحيه مركز بينائى قرار گرفته است .
در قشر مغزى حركات غير ارادى يا انعكاسى انجام مى گيرد و هرگاه آن قشر را بر داريم ديگر حركات مزبور انجام پذير نخواهد بود .
براى شناسائى روابط اراده ، فعاليت عصبى و اثرات روحى و مغزى هيچ وسيله اى در دست نيست ، ما نمى دانيم چگونه واقعه ها و پديده هائى كه در سلول هاى هرمى اثر مى گذارد تحت تأثير حوادث گذشته و آينده قرار مى گيرد ، و چگونه اثر تحريكات در آنها باقى مى ماند ، همچنين واقف نيستيم كه چگونه كيفيات غير منتظره در مغز انجام مى گيرد و فكر و انديشه از آن به وجود مى آيد !!
به نظر مى رسد كه كار فكرى به وسيله انقباضات مرتب عضلات تسهيل مى گردد ، و بعضى از ورزش هاى بدنى محرك فكرند .
شايد به اين جهت بود كه ارسطو و شاگردانش هنگام بحث در مسائل غامض فلسفى و علمى گردش كنان سخن مى گفته اند ، گويا هيچ يك از قسمت هاى سلسله مركزى اعصاب جداگانه كار نمى كنند ، مثلا هنگام كارهاى عضلانى نه تنها نواحى وسيعى از مغز و نخاع فعاليت مى كنند ، بلكه احشاء متعددى نيز در اين زمينه سهم دارند ، زيرا عضلات هنگام انقباض فرمان خود را از مغز و نيروى خود را از قلب و ريه و غدد مترشحه محيط داخلى دريافت مى دارند و براى پيروى از فرمان مغز به كمك مجموعه بدون نيازمندند .
منبع: http://erfan.ir
/خ