عرفان اسلامی (58) لباس ظاهر و باطن

از متن اين روايت كه از سرچشه حقايق ، امام به حق ناطق ، حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه‏السلام نقل شده ، استفاده مى‏شود كه براى انسان ـ به تناسب وجودش كه داراى جسم و روح مى‏باشد ـ دو نوع لباس است . يك نوع لباس جهت جسم كه از مواد طبيعى بافته مى‏شود و نوع ديگر لباسى براى روح و باطن كه از حقايق عالى و حسنات اخلاقى و صفات الهى و اسرار عرشى ساخته
شنبه، 24 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عرفان اسلامی (58) لباس ظاهر و باطن
عرفان اسلامی (58) لباس ظاهر و باطن
عرفان اسلامی (58) لباس ظاهر و باطن

نویسنده : استاد حسین انصاریان



شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة

باب 7 : در بيان لباس

قالَ الصَّادِقُ عليه‏السلام : أَزْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤْمِنينَ لِباسُ التَّقْوى وَأَنْعَمُهُ الإيمانُ ، قالَ اللّهُ تَعالى : وَلِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ [1] .
وَأَمَّا لِباسُ الظَّاهِرِ فَنِعْمَةٌ مِنَ اللّهِ تَعالى يُسْتَرُ بِها الْعَوْراتُ وَهِىَ كَرامَةٌ أَكْرَمَ اللّهُ بِها ذُرِّيَّةَ آدَمَ عليه‏السلام ما لَمْ يُكْرِمْ بِها غَيْرَهُمْ .
وَهِىَ لِلْمُؤْمِنينَ آلَةٌ لِأَداءِ مَاافْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِمْ .
وَخَيْرُ لِباسِكَ ما لا يَشْغَلُكَ عَنِ اللّهِ تَعالى بَلْ يُقَرِّبُكَ مِنْ شُكْرِهِ وَذِكْرِهِ وَطاعَتِهِ .
وَلا يَحْمِلُكَ فيها إلَى الْعُجْبِ وَالرِّياءِ وَالتَّزَيُّنِ وَالْمُفاخَرَةِ وَالْخُيَلاءِ فَإِنَّها مِنْ آفاتِ الدّينِ وَمُوَرِّثَةُ الْقَسْوَةِ فِى الْقَلْبِ .
فَإذا لَبِسْتَ ثِيابَكَ فَاذْكُرْ سَتْرَ اللّهِ عَلَيْكَ ذُنُوبَكَ بِرَحْمَتِهِ وَأَلْبِسْ باطِنَكَ بِالصِّدْقِ كَما أَلْبَسْتَ ظاهِرَكَ بِثَوْبِكَ وَلْيَكُنْ باطِنُكَ فى سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَظاهِرُكَ فى سَتْرِ الطّاعَةِ .
وَاعْتَبِرْ بِفَضْلِ اللّهِ « عَزَّ وَجَلَّ » حَيْثُ خَلَقَ أَسْبابَ اللِّباسِ لِتَسْتُرَ الْعَوْراتِ الظّاهِرَةَ ، وَفَتَحَ أَبْوابَ التَّوْبَةِ وَالإِنابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الْباطِنِ مِنَ الذُّنُوبِ وَأَخْلاقِ السُّوءِ .
وَلا تَفْضَحْ أَحَدا حَيْثُ سَتَرَ اللّهُ عَلَيْكَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَاشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ وَاصْفَحْ عَمَّا لا يَعْنيكَ أَمْرُهُ وَحالُهُ وَاحْذَرْ أَنْ يَفْنى عُمْرُكَ بِعَمَلِ غَيْرِكَ وَيَتَّجِرَ بِرَأْسِ مالِكَ غَيْرُكَ وَتَهْلِكَ نَفْسُكَ ، فَإِنَّ نِسْيانَ الذَّنْبِ مِنْ أَعْظَمِ عُقُوبَةِ اللّهِ فِى الْعاجِلِ وَأَوْفَرِ أَسْبابِ الْعُقُوبَةِ فِى الاْجِلِ وَاشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ .
وَمادامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلاً بِطاعَةِ اللّهِ وَمَعْرِفَةِ عُيُوبِ نَفْسِهِ وَتَرْكِ ما يَشينُ فى دينِ اللّهِ « عَزَّ وَجَلَّ » وَهُوَ بِمَعْزِلٍ عَنِ الاْفاتِ غائِصٌ فى بَحْرِ رَحْمَةِ اللّهِ « عَزَّ وَجَلَّ » يَفُوزُ بِجَواهِرِ الْفَوائِدِ مِنَ الْحِكْمَةِ وَالْبَيانِ .
وَمادامَ ناسِيا لِذُنُوبِهِ جاهلاً لِعُيُوبِهِ راجِعا إلى حَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ لا يُفْلِحُ إذاً أَبَدا .
[ قالَ الصَّادِقُ عليه‏السلام : أَزْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤْمِنينَ لِباسُ التَّقْوى وَأَنْعَمُهُ الإيمانُ قالَ اللّهُ تَعالى وَلِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ]

لباس ظاهر و لباس باطن

از متن اين روايت كه از سرچشه حقايق ، امام به حق ناطق ، حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه‏السلام نقل شده ، استفاده مى‏شود كه براى انسان ـ به تناسب وجودش كه داراى جسم و روح مى‏باشد ـ دو نوع لباس است .
يك نوع لباس جهت جسم كه از مواد طبيعى بافته مى‏شود و نوع ديگر لباسى براى روح و باطن كه از حقايق عالى و حسنات اخلاقى و صفات الهى و اسرار عرشى ساخته مى‏گردد .
لباس ظاهر براى زينت و پوشش جسم و حفظ عيوب بدن و لباس باطن براى زيبايى روح و حفظ جان از خطرات نفس اماره و شياطين جنّى و انسى است .
انسانى كه عارى از لباس ظاهر است ، منظره‏اى كريه و صورتى بدنما دارد و هيولايى زشت است و تمام مردم با خفت و خوارى به او نظر كرده و وى را يا مجنون يا انسانى بى‏حيا مى‏دانند .
به همين نسبت ، انسانى كه عارى از لباس باطن است ، سماواتيان و اهل دل و عارفان بيدار ، او را بسيار زشت ديده و گويى درون او را هم‏چون جنگلى پر از حيوانات وحشى و درنده مى‏نگرند .
انسان به همان‏گونه كه براى پوشش ظاهر خود ، دست به انواع فعاليت‏هاى مادى مى‏زند و براى آرايش ظاهر خود به وسيله لباس از انواع محصولات طبيعى استفاده مى‏كند و عريان بودن ظاهر را از لباس براى خود بسيار زشت مى‏داند ، بايد براى لباس معنوى خود بيش از آن‏كه براى ظاهر خود مى‏كوشد ، تلاش كند .
جسم در ميدان حيات انسان به منزله مركب و روح عالى انسانى ـ كه از عالم الهى است ـ به منزله راكب است .
جسم براى انسان به منزله يك نقطه محدود بيش نيست ، ولى روح براى انسان عالمى است بى‏منتها و جهانى است گسترده‏تر از جهان ظاهر .
فعاليت انسان براى جسم بايد در حدّ عفاف و كفاف و در محدوده قناعت باشد ، ولى براى عظمت و اعتلاى روح بايد حريصانه كوشيد و تا لحظه آخر عمر به دريا دريا سرمايه معنوى قناعت نكرد .
چه بدبخت و بيچاره و پست‏اند آن آدميان و انسان‏هايى كه در امور معنوى به حداقل برنامه و گاهى به كمتر از حداقل يعنى به نماز و روزه واجب قناعت كرده ، ولى در امور مادى براى خود مرز توقفى نمى‏شناسند !
چون صبح از خواب سنگين جسم برمى‏خيزند ، براى به دست آوردن ثروت و تكاثر آن ، از تمام وجود مايه مى‏گذارند و نيمه شب با آن‏كه در روز بيش از خرج چند سال خود و اهل و عيال خويش را به دست آورده‏اند ، بدون آرامش دل به خانه باز مى‏گردند و با حرص هرچه تمام به آرزوى رسيدن صبح‏اند ، تا دوباره به ثروت مادى هجوم برده و از راه حرام و غصب و سرقت و پايمال كردن حقوق ديگران بر ثروت بيفزايند !!
اين گرسنگان سفره مادى كه اگر همه جهان را در اختيار آنان بگذارند ، سير نمى‏شوند ، با پر شدن دهانشان از خاكِ گور به قناعت دست مى‏يابند و آنجاست كه دچار حسرت و اندوه فراوان گشته و آرزوى برگشت به دنيا مى‏كنند ، اما از طرف حضرت حق به آنان خطاب مى‏شود كه برگشتى براى شما نيست !!
اين تهيدستان و حمّالان وِزر و وبال در عالم برزخ ، نگران اموال و ثروت بى‏كران خود هستند كه فعلاً به دست وارثان عيّاش افتاده و آنان با كمال بى‏رحمى به جان اندوخته‏هاى او افتاده و مشغول خرج كردن ثروت در راه شهوت و شكم و گناه و معصيت‏اند ! بيچاره در عالم برزخ ، آه از نهاد مى‏كشد و مى‏گويد : تمام عمر گرانمايه را خرج به دست آوردن مال و انباشتن ثروت كردم و خود از آن لذتى نگرفته و اكنون محصول حمّالى و عملگى مرا ديگران صرف عيش و نوش مى‏كنند و من و زر و وبال آنان را به عنوان كمك كار به اهل معصيت به دوش مى‏كشم !!
و چه خوشبخت آن انسان‏هاى بيدار و بينايى كه اندكى از وقت را صرف به دست آوردن مال حلال به قدر احتياج مى‏كنند و بقيه وقت را براى اعتلاىِ روح كه كلمه حق است مصرف مى‏نمايند .
زبان حال اينان كه در صراط مستقيم حقند و سيرى جز سير الى اللّه ندارند و راهى جز راه خدا نمى‏شناسند و محبوبى جز حضرت اللّه انتخاب نكرده‏اند ، همان است كه عارف شاعر ، مولوى مى‏گويد :
بنماى رخ كه باغ و گُلستانم آرزوست
بگشاى لب كه قندِ فراوانم آرزوست
اى آفتابِ حسن برون آ دمى ز ابر
كان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنيدم از هواى تو آواز طبل باز
باز آمدم كه ساعدِ سلطانم آرزوست
گفتى ز ناز بيش مرنجان مرا برو
آن گفتنت كه بيش مرنجانم آرزوست
اين نان و آب چرخ چو سيلى است بى‏وفا
من ماهيم ، نهنگم ، عُمّانم آرزوست
يعقوب‏وار وا اسفاها همى زنم
ديدار خوب يوسفِ كنعانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شيرِ خدا و رستمِ دستانم آرزوست
جانم ملول گشت زفرعون و ظلم او
آن نورِ روى موسىِ عمرانم آرزوست[2]
جسمى كه دو روز ديگر با يك كفن مى‏خواهد در جايى تنگ و تاريك و در خانه وحشت منزل بگيرد و خوراك موران و ماران گردد ، چه ارزشى دارد كه خارج از حدود مقررات الهى براى او كار كرد ؟
منزلى در حد نياز ، خوراكى براى به دست آوردن توان و قدرت ، لباسى براى پوشيدن در زمستان و تابستان و محل كسبى براى اداى حقوق جسم و اهل و عيال و خرج كردن در راه خير براى انسان كافى است .
به رشد و كمال روح بپردازيد ، لباس تقوا براى امروز و فردا فراهم كنيد ، ما را پس از اين جهان ، عقبات سنگينى است كه براى عبور از آن عقبات ، لباس تقوا لازم است .
فقط به فكر بدن نباشيد ، فقط در جمع وسيله براى عيش بدن نكوشيد ، شما را براى اداره امور بدن تنها نيافريده‏اند ، اگر هدف از خلقت انسان فقط رسيدگى به جسم بود ، انبياى الهى بر اين معنى خبر مى‏دادند ، ديگر اين همه كتاب و حساب و قانون و مقررات و حلال و حرام لازم نبود .
انبيا و امامان عليهم‏السلام براى رشد و تعالى عقل و روح و آراسته نمودن انسان به صفات الهى و متخلّق كردن بشر به اخلاق الهى آمدند و اگر در دستورهاى آن بزرگواران كه بر اساس وحى است دقت كنيد ، چيزى جز اين نمى‏يابيد .
حتى در دستورهايى كه براى حيات جسمى داده‏اند سراسر و معنويت و صفا و روحانيت ديده مى‏شود و اصولا آراستگى ظاهر از نظر آنان مقدمه آراستگى باطن است و رسيدگى به جسم و زندگى مادى براى تقويت حيات روح و زندگى معنوى است .

جسم مركب روح

انسان در مدت بسيار كوتاهى كه در دنيا زيست دارد ، بر او لازم است با بيدارى و بصيرت زندگى كرده و خود را و عقل و جان خود را براى اين چند روزه محدود تباه نكند ؛ او بايد سعى داشته باشد كه آخرتش را با دنيا بسازد و آخرت ساختن با دنيا در گرو ايمان و عمل صالح است و ايمان و عمل جز از طريق دستورهاى الهى براى كسى ميسّر نيست .
كسى را خبر داريد كه بعد از تولد نمرده باشد ؟ آيا براى كسى در اين دنيا حق حيات ابد قرار داده شده ؟ انبيا و امامان عليهم‏السلام كه در تمام امور سرچشمه‏هاى معنى و فضيلت بودند ، گاهى از كوتاه‏ترين عمر برخوردار بودند .
عيسى در سى و سه سالگى عروج مى‏كند و يحيى در همين حدود سر مبارك در راه جانان نثار مى‏نمايد ، حضرت زهرا عليهاالسلام در هيجده سالگى از دنيا رحلت مى‏كند و پيامبر بزرگ اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با آن همه عظمت و مقام در شصت و سه سالگى تسليم مرگ مى‏گردد !!
امام جواد عليه‏السلام در سن بيست و پنج سالگى به شرف شهادت نايل مى‏گردد و ساير انبيا و امامان عليهم‏السلام نيز از نظر طول عمر در همين حدود و سنين از دنيا رخت بر بسته‏اند .
آن بزرگواران ، به حقيقت دنيا را مزرعه آخرت حساب مى‏كردند و بر اساس همين محاسبه زندگى كردند و زندگى از نظر سلامت و خير بنا به فرموده آيات قرآن از بهترين زندگى‏ها و ميدان تجلى رضايت و عنايت حضرت دوست بود .
گاهى به گورستان‏ها سر بزنيد و كمى در غسّال خانه‏ها مكث كرده و به انواع آدميان از قبيل ، سلطان ، رئيس جمهور ، وكيل ، وزير ، رئيس ، ملك التجار و .
. . كه روى سنگ غسال خانه‏ها خاموش و ساكت افتاده‏اند تا نوبت غسل آنان برسد ، فكر كنيد تا روح و عقل شما از غوغاى مادى گرى نجات پيدا كرده و از اسارت هواى نفس و شيطان‏هاى داخلى و خارجى آزاد گردد !!
تا به خود آييد و بدانيد و بفهميد كه در دنيا ماندنى نيستيد ، همه پايه‏هاى حيات شما بر ضربان قلب است و ضربان قلب در اختيار شما نيست ، در اختيار حضرت اوست ، اگر نخواهد بى‏معطلى از كار افتاده و شما را روانه خانه گور مى‏كند !!
چه بسا كه شب در خواب راحت ، ناگهان با يك زمين لرزه تمام هستى و زندگى تو زير و زبر شده و اسم و نشانت از جهان براى هميشه به باد فنا رود !
چه بسا كه با برخورد به يك حادثه غير قابل پيش‏بينى لباس عاريت از وجودت كنده شود و لحظات بعد در خانه قبر قرار بگيرى !
بيشتر فكر كن و به خود آى و دنيا را براى ساختن آخرت انتخاب كن و از امور ظاهر براى عمارت و آبادى باطن كمك بخواه .

نصايح اولياء الله

انبيا و امامان ، اوليا و عاشقان ، عارفان و بيداران ، مصلحان و مؤمنان در اين زمينه چه نصيحت‏هاى دلپذير و چه پندها و عبرت‏هاى تكان دهنده از خود به يادگار گذاشته‏اند .
در روايت آمده :
وقتى ابوذر غفارى به مكه مكرمه آمد كنار درب بيت اللّه ايستاد و از مردمى كه از اطراف ممالك اسلامى به حج آمده بودند دعوت كرد براى شنيدن سخنان او اجتماع كنند .
پس از اجتماع مردم فرمود : اى مردم ! مى‏دانيد كه من جُندبِ غفارى هستم و نسبت به شما خيرخواه و مهربانم . اى مردم ! هرگاه يكى از شما اراده سفر كند ، همانا از زاد و توشه آن قدر بردارد كه در آن سفر به آن محتاج و نيازمند است و از برداشتن زاد و راحله و بردن با خود هيچ چاره‏اى ندارد ، هرگاه امر سفر دنيا كه خيلى معمولى است چنين باشد ، پس برداشتن زاد و توشه براى سفر آخرت سزاوارتر است !
مردى در ميان جمعيت گفت : ابوذر ! ما را به زاد و توشه سفر آخرت راهنمايى كن .
فرمود : براى دفع رنج روز نشور ، روزه بگيريد و براى عظائم امور ، حج واقعى گذاريد و براى برطرف كردن وحشت قبر ، در دل شب دو ركعت نماز خالص براى حضرت رب به جاى آوريد[3] .
امام مجتبى عليه‏السلام در آستانه حركت به سفر آخرت جنادة بن ابى اميه را نصيحت كرد و فرمود :
براى سفرى كه در پيش دارى آماده شو و براى راهى كه پيمودن آن را ناچارى ، زاد و توشه برگير ، قبل از اين‏كه چنگال مرگ گريبانت را بگيرد و از تو كارى ساخته نباشد[4] !!
در روايت آمده :
اميرالمؤمنين عليه‏السلام در هر شب ، هنگامى كه مردم به خوابگاه خود مى‏رفتند ، صداى نازنينش بلند مى‏شد ، در حدى كه اهل مسجد و كسانى كه همسايه مسجد بودند صداى آن حضرت را مى‏شنيدند كه مى‏فرمود :
تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ فَقَدْ نُودِىَ فيكُمْ بِالرَّحيلِ[5] .
اى مردم ! آماده شويد و اسباب سفر مهيا كنيد ، خداوند شما را رحمت كند ، اينك منادى مرگ است كه در بين شما نداى كوچ كردن سر داده ، دلبستگى خود را به دنيا كم كنيد ، آماده كوچ كردن از دنيا باشيد ، از اعمال صالحه براى دنياى ديگر خود زاد و توشه برداريد ، در برابر شما عقبه‏هاى بسيار دشوارى است و منزل‏هايى كه سخت هولناك است .
در هر صورت مى‏توان از تمام نعمت‏هاى الهى براى ساختن آخرت استفاده كرد و راه آن منحصر به اين است كه در كليه مسائل مادى و دنيايى از برنامه‏هاى وحى استفاده كرد .
خوشبخت آن انسان‏هاى با بصيرتى كه يك لحظه از عمر خود را هدر نمى‏دهند و دمى از ياد مرگ و عقبات آن غافل نمى‏مانند .
سعدى در زمينه يادآورى مسائل مرگ مى‏گويد :
دو بيتم جگر كرد روزى كباب
كه مى‏گفت گوينده‏اى با رباب
دريغا كه بى‏ما بسى روزگار
برويد گل و بشكفد لاله زار
بسى تير و دى ماه و ارديبهشت
برآيد كه ما خاك باشيم و خشت
پس از ما بسى گل دمد بوستان
نشينند با يك دگر دوستان
كسانى كه از ما به غيب اندرند
بيايند و بر خاك ما بگذرند
زدم تيشه يك روز بر تلّ خاك
به گوش آمدم ناله‏اى دردناك
كه زنهار اگر مردى آهسته‏تر
كه چشم و بناگوش و رويست و سر
خبر دارى اى استخوانى قفس
كه جان تو مرغيست نامش نفس
چو مرغ از قفس رست و بگسست قيد
دگر ره نگردد به سعى تو صيد
نگهدار فرصت كه عالم دمى است
دمى نزد دانا بِهْ از عالمى است[6]
... ادامه دارد.

پي نوشت :

[1] ـ اعراف 7 : 26 .
[2] ـ مولوى .
[3] ـ من لا يحضره الفقيه : 2/282 ، باب الزاد فى السفر ، حديث 2456 .
[4] ـ بحار الأنوار : 44/139 ، باب 22 ، حديث 6 .
[5] ـ الأمالى ، شيخ صدوق : 498 ، المجلس الخامس والسبعون ، حديث 7 ؛ بحار الأنوار : 74/393 ، باب 15 ، حديث 12 .
[6] ـ كليات سعدى .

منبع:http://erfan.ir




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط