شهر ممنوعه
نويسنده:آرش مهاجر
بازي تيم ملي ايران با کره شمالي يک فرصت استثنايي براي خبرنگاراني بود که مي توانستند يکي از عجيب ترين کشورهاي روي زمين را از نزديک ببينند؛ پيونگ يانگ بي شک«شهر ممنوعه» است و کمتر کسي مي تواند در طول زندگي اش آنجا را ببيند؛ بنابراين براي يک خبرنگار که اين فرصت طلايي را به دست آورده، استفاده از وقت و زمان و بازديد هرچه بيشتر از محيط و فرهنگ اين کشور انزوا طلب کاملاً واجب است. در اين گزارش مي توانيد مشاهدات يک خبرنگار را در مدت کوتاه 12 ساعت حضور در پيونگ يانگ با چشم دلتان ملاحظه فرماييد.
همه چيز از تاريکي شروع مي شود؛ يک جور ظلمات غير منتظره و آزار دهنده. از اينکه مقصد اين قدر هولناک به نظر مي رسد تنت يخ مي کند؛ اما چاره اي نيست. اتومبيل در دل تاريکي پيش مي رود و تو دائم تلاش مي کني که موقعيت جغرافيايي خودت را پيدا کني؛ جنوب، شرق يا غرب؟ اما نه، اينجا همه چيز «شمالي »است. از فرودگاه کوچک و محقرپيونگ يانگ گرفته تا خيابان هاي پايتخت سوت و کور کره شمالي، همه چيز يک شکل و يک فرم دارد. انگار همه يک جورفکر کرده و يک شکل عمل مي کنند. فصل اول قصه را ماموران امنيتي فرودگاه مي سازند؛موجوداتي سخت و غيرقابل انعطاف که فقط قرار است تمام وجود آدم را وارسي کنند. هيچ استثنايي وجود ندارد و همه بايد بازديد شوند؛ آن هم به شديدترين وجه ممکن. اين خوان اول ورود به کره شمالي است. فرودگاه پيونگ يانگ تنها راه ورودي به کره شمالي است و هواپيما هم فقط مي تواند از پکن بيايد. براي ورود به کره شمالي تنها کريدورپکن مجاز است و لاغير. فرودگاه پيونگ يانگ هم فقط هفته اي 2پروازرفت و برگشت به پکن دارد و مبدأ و مقصد ديگري نمي شناسد. در واقع کارکنان فرودگاه عموماً 2روز در هفته کار دارند.
شب است و قلندر از تاريکي اطراف کمي خوف کرده. از همان فرودگاه مي شود فهميد که وارد يک جاي غير عادي شده اي؛ پيونگ يانگ مثل آخر دنياست؛ همان جايي که در قصه ها شنيده اي و حتي چيزي فراتر از آن معدود خبرنگاران ايراني اي که با هواپيماي رياست جمهوري به پيونگ يانگ رسيده اند توي ماشين دارند به تجربه هاي يک گزارشگر که يک بار ديگر در اين شهر حضور داشته گوش مي دهند. خاطره ها خيالي و غير واقعي به نظر مي رسد اما ظاهراً اين حقايق وجود دارند. نگاه کردن از پنجره به بيرون هم فايده اي ندارد؛ هيچ منظره اي جز تاريکي وجود ندارد.
گزارشگر با تجربه مي گويد:«بچه ها يادتان باشد! پيونگ يانگ مثل يک پادگان است؛ يک پادگان بزرگ...» ماشين در جاده تشويش جلو مي رود.
بازيکنان تيم ملي در اتاق هايشان تلويزيوني دارند که يکي از کانال هاي آن، شبکه ملي کره شمالي است. برنامه تلويزيوني ساعت 5 عصر شروع مي شود و 10 شب به پايان مي سد. بيشتر برنامه ها هم مربوط است به جنگ و تا دلتان بخواهد تصوير نظامي ها نشان داده مي شود. حتي کارتون وبرنامه کودک هم عموماً پويانمايي سربازها و ژنرال هاست. بچه ها کارتون جنگي را بيش از هر چيز دوست دارند و ظاهراً آليس هنوز نتوانسته به اين سرزمين عجيب قدم بگذارد!
جالب است که بيرون از هتل ها هم مردم چندان دل خوشي از عکاسي و فيلم برداري ندارند. اگر دنبال گرفتن تصوير يا عکس يادگاري هستي مواظب باش! در پيونگ يانگ کسي دوست ندارد جلوي دوربين ژست بگيرد و لبخند بزند. اگر دوربين شما هم بيش از 5دقيقه روي هوا بچرخد ناگهان از آسمان يک مامور امنيتي سر مي رسد و يقه شما را مي چسبد؛ مثل همان اتفاقي که براي گروه مستند سازسيما رخ داد. آنها به خيالشان مي توانستند با نشان دادن کارت خبرنگاري ماموران را منصرف کنند. ماجرا وقتي بيخ پيدا کرد که ماموران به تصويربردار گفتند که هرچي فيلم گرفته اند بايد پاک کند. بنابراين در پيونگ يانگ بهتر است از حافظه خود براي ضبط تصاوير بهره بگيريد؛ بيش از آن، خطر دارد!
اما بهترين جا براي لاغر شدن در دنيا کره شمالي است؛ کافي است يک بار سر سفره صبحانه يا نهار کره اي ها برويد. در پيونگ يانگ چيزهايي مي خورند که فکر کردن به آنها هم تهوع آور است. با سوپ پوست گربه چطوريد؟ يا با شير سگ با طعم طالبي؟
پشه، سوسک، جيرجيرک سوخاري و ستاره دريايي هم هست. مي توانيد يک نظر تماشا کنيد. بعدش هم ممکن است يک اتفاقاتي بيفتد.
خواست خدا بود که خبرنگاران ايراني کلا 2 وعده بيشتر در پيونگ يانگ نبودند و توانستند با سيب زميني سرخ کرده جشن بگيرند و از اين غذاهاي نامتعارف فرار کنند؛ البته هويج پخته هم براي خودش نعمتي بود.
مي توانيد تصور کنيد که در اين کشور در دامداري ها، سگ هاي شيرده را پرورش مي دهند و گربه هاي پوست کلفت هم چقدر خواستني به نظر مي آيند. بياييد بيش از اين درباره غذا حرف نزنيم، قبول؟!
به صورت عادي از جايگاه خبرنگاران و اينترنت خبري نيست اما کره شمالي به هر زحمتي که هست اين دو را به صورت غير حرفه اي فراهم کرده اند.
روي سکوها اما فرهنگ کره اي موج مي زند. هواداران تيم ملي کره شمالي همگي منظم و مرتب و بدون کوچک ترين انحراف، کارشان را انجام مي دهند و تيمشان را با اصواتي غريب تهييج مي کنند. هيچ اثري از نافرماني يا تکروي نيست. ورزشگاه بسيار پر سرو صداست و مي شود گفت ملي پوشان ايران شانس آورده اند که سابقه بازي در آزادي را دارند و گرنه تيم هاي معمولي اينجا کارشان تمام است. شدت تشويق حداکثري است و در طول 90 دقيقه خاموش نمي شود. تيم ملي اما در بعضي دقايق بهتر از کره شمالي است و روي دروازه سرخ ها فشار بيشتري مي آورد ولي براي تماشاچي ها تشويق کردن مهم تر از نتيجه است؛ درست بر خلاف جرياني که در سکوهاي ورزشگاه هاي ايران جريان دارد.
آخر بازي هم با اينکه همه چيز مساوي تمام مي شود؛ اما ظاهراً کره اي ها چندان دلخور نيستند و آرام ورزشگاه را ترک مي کنند. البته اگر ايران برنده بود شايد اتفاقات ديگري مي افتاد اما به هر حال هر چه بود به خير گذشت.
موقع برگشت است و دوباره بايد به تاريکي زد. همه عجله دارند که زودتر به فرودگاه برسند. البته پرواز با هواپيماي رياست جمهوري دست خودمان است و ساعت مشخص ندارد. اما مشکل اينجاست که فرودگاه مي بندد. همه با عجله دم و دستگاه را جمع مي کنند تا قبل از ساعت 8 شب در فرودگاه باشند و گرنه بايد تا 3 صبح فردا معطل بمانند تا ماموران محترم فرودگاه سر کارشان حاضر شوند. اينک پيونگ يانگ است و از غرش لحظه به لحظه موتور هواپيماها بر فراز شهر خبري نيست.
خلاصه قبل از 8 شب همه به فرودگاه مي رسند و با همان تشريفاتي که وارد شدند، بدرقه مي شوند. نمي دانم بايد درباره پذيرايي کره شمالي چه بگويم؛ اگر بگويم خونگرم وخوش استقبال بودند که اغراق کرده ام و اگر بگويم سرد و بي روح بودند که خدا را خوش نمي آيد. ظاهراً اهالي اين کشور يک چيز منحصر به فرد و غير عادي هستند؛ همين.
توي هواپيما هم کلي به اين موضوع فکر کردم اما بهتر از همين 2کلمه چيزي به ذهنم نرسيد، دلم براي تهران و شلوغي هايش تنگ شده. راستي با اولين بشقاب چلوکباب چه کار خواهم کرد؟
منبع:مجله همشهري جوان، شماره215 /س
همه چيز از تاريکي شروع مي شود؛ يک جور ظلمات غير منتظره و آزار دهنده. از اينکه مقصد اين قدر هولناک به نظر مي رسد تنت يخ مي کند؛ اما چاره اي نيست. اتومبيل در دل تاريکي پيش مي رود و تو دائم تلاش مي کني که موقعيت جغرافيايي خودت را پيدا کني؛ جنوب، شرق يا غرب؟ اما نه، اينجا همه چيز «شمالي »است. از فرودگاه کوچک و محقرپيونگ يانگ گرفته تا خيابان هاي پايتخت سوت و کور کره شمالي، همه چيز يک شکل و يک فرم دارد. انگار همه يک جورفکر کرده و يک شکل عمل مي کنند. فصل اول قصه را ماموران امنيتي فرودگاه مي سازند؛موجوداتي سخت و غيرقابل انعطاف که فقط قرار است تمام وجود آدم را وارسي کنند. هيچ استثنايي وجود ندارد و همه بايد بازديد شوند؛ آن هم به شديدترين وجه ممکن. اين خوان اول ورود به کره شمالي است. فرودگاه پيونگ يانگ تنها راه ورودي به کره شمالي است و هواپيما هم فقط مي تواند از پکن بيايد. براي ورود به کره شمالي تنها کريدورپکن مجاز است و لاغير. فرودگاه پيونگ يانگ هم فقط هفته اي 2پروازرفت و برگشت به پکن دارد و مبدأ و مقصد ديگري نمي شناسد. در واقع کارکنان فرودگاه عموماً 2روز در هفته کار دارند.
شب است و قلندر از تاريکي اطراف کمي خوف کرده. از همان فرودگاه مي شود فهميد که وارد يک جاي غير عادي شده اي؛ پيونگ يانگ مثل آخر دنياست؛ همان جايي که در قصه ها شنيده اي و حتي چيزي فراتر از آن معدود خبرنگاران ايراني اي که با هواپيماي رياست جمهوري به پيونگ يانگ رسيده اند توي ماشين دارند به تجربه هاي يک گزارشگر که يک بار ديگر در اين شهر حضور داشته گوش مي دهند. خاطره ها خيالي و غير واقعي به نظر مي رسد اما ظاهراً اين حقايق وجود دارند. نگاه کردن از پنجره به بيرون هم فايده اي ندارد؛ هيچ منظره اي جز تاريکي وجود ندارد.
گزارشگر با تجربه مي گويد:«بچه ها يادتان باشد! پيونگ يانگ مثل يک پادگان است؛ يک پادگان بزرگ...» ماشين در جاده تشويش جلو مي رود.
فوتبال دروازه را مي گشايد
حق با مشتري نيست!
بازيکنان تيم ملي در اتاق هايشان تلويزيوني دارند که يکي از کانال هاي آن، شبکه ملي کره شمالي است. برنامه تلويزيوني ساعت 5 عصر شروع مي شود و 10 شب به پايان مي سد. بيشتر برنامه ها هم مربوط است به جنگ و تا دلتان بخواهد تصوير نظامي ها نشان داده مي شود. حتي کارتون وبرنامه کودک هم عموماً پويانمايي سربازها و ژنرال هاست. بچه ها کارتون جنگي را بيش از هر چيز دوست دارند و ظاهراً آليس هنوز نتوانسته به اين سرزمين عجيب قدم بگذارد!
جالب است که بيرون از هتل ها هم مردم چندان دل خوشي از عکاسي و فيلم برداري ندارند. اگر دنبال گرفتن تصوير يا عکس يادگاري هستي مواظب باش! در پيونگ يانگ کسي دوست ندارد جلوي دوربين ژست بگيرد و لبخند بزند. اگر دوربين شما هم بيش از 5دقيقه روي هوا بچرخد ناگهان از آسمان يک مامور امنيتي سر مي رسد و يقه شما را مي چسبد؛ مثل همان اتفاقي که براي گروه مستند سازسيما رخ داد. آنها به خيالشان مي توانستند با نشان دادن کارت خبرنگاري ماموران را منصرف کنند. ماجرا وقتي بيخ پيدا کرد که ماموران به تصويربردار گفتند که هرچي فيلم گرفته اند بايد پاک کند. بنابراين در پيونگ يانگ بهتر است از حافظه خود براي ضبط تصاوير بهره بگيريد؛ بيش از آن، خطر دارد!
موبايل ديگه چيه؟
اما بهترين جا براي لاغر شدن در دنيا کره شمالي است؛ کافي است يک بار سر سفره صبحانه يا نهار کره اي ها برويد. در پيونگ يانگ چيزهايي مي خورند که فکر کردن به آنها هم تهوع آور است. با سوپ پوست گربه چطوريد؟ يا با شير سگ با طعم طالبي؟
پشه، سوسک، جيرجيرک سوخاري و ستاره دريايي هم هست. مي توانيد يک نظر تماشا کنيد. بعدش هم ممکن است يک اتفاقاتي بيفتد.
خواست خدا بود که خبرنگاران ايراني کلا 2 وعده بيشتر در پيونگ يانگ نبودند و توانستند با سيب زميني سرخ کرده جشن بگيرند و از اين غذاهاي نامتعارف فرار کنند؛ البته هويج پخته هم براي خودش نعمتي بود.
مي توانيد تصور کنيد که در اين کشور در دامداري ها، سگ هاي شيرده را پرورش مي دهند و گربه هاي پوست کلفت هم چقدر خواستني به نظر مي آيند. بياييد بيش از اين درباره غذا حرف نزنيم، قبول؟!
از بازي تا خداحافظي
به صورت عادي از جايگاه خبرنگاران و اينترنت خبري نيست اما کره شمالي به هر زحمتي که هست اين دو را به صورت غير حرفه اي فراهم کرده اند.
روي سکوها اما فرهنگ کره اي موج مي زند. هواداران تيم ملي کره شمالي همگي منظم و مرتب و بدون کوچک ترين انحراف، کارشان را انجام مي دهند و تيمشان را با اصواتي غريب تهييج مي کنند. هيچ اثري از نافرماني يا تکروي نيست. ورزشگاه بسيار پر سرو صداست و مي شود گفت ملي پوشان ايران شانس آورده اند که سابقه بازي در آزادي را دارند و گرنه تيم هاي معمولي اينجا کارشان تمام است. شدت تشويق حداکثري است و در طول 90 دقيقه خاموش نمي شود. تيم ملي اما در بعضي دقايق بهتر از کره شمالي است و روي دروازه سرخ ها فشار بيشتري مي آورد ولي براي تماشاچي ها تشويق کردن مهم تر از نتيجه است؛ درست بر خلاف جرياني که در سکوهاي ورزشگاه هاي ايران جريان دارد.
آخر بازي هم با اينکه همه چيز مساوي تمام مي شود؛ اما ظاهراً کره اي ها چندان دلخور نيستند و آرام ورزشگاه را ترک مي کنند. البته اگر ايران برنده بود شايد اتفاقات ديگري مي افتاد اما به هر حال هر چه بود به خير گذشت.
موقع برگشت است و دوباره بايد به تاريکي زد. همه عجله دارند که زودتر به فرودگاه برسند. البته پرواز با هواپيماي رياست جمهوري دست خودمان است و ساعت مشخص ندارد. اما مشکل اينجاست که فرودگاه مي بندد. همه با عجله دم و دستگاه را جمع مي کنند تا قبل از ساعت 8 شب در فرودگاه باشند و گرنه بايد تا 3 صبح فردا معطل بمانند تا ماموران محترم فرودگاه سر کارشان حاضر شوند. اينک پيونگ يانگ است و از غرش لحظه به لحظه موتور هواپيماها بر فراز شهر خبري نيست.
خلاصه قبل از 8 شب همه به فرودگاه مي رسند و با همان تشريفاتي که وارد شدند، بدرقه مي شوند. نمي دانم بايد درباره پذيرايي کره شمالي چه بگويم؛ اگر بگويم خونگرم وخوش استقبال بودند که اغراق کرده ام و اگر بگويم سرد و بي روح بودند که خدا را خوش نمي آيد. ظاهراً اهالي اين کشور يک چيز منحصر به فرد و غير عادي هستند؛ همين.
توي هواپيما هم کلي به اين موضوع فکر کردم اما بهتر از همين 2کلمه چيزي به ذهنم نرسيد، دلم براي تهران و شلوغي هايش تنگ شده. راستي با اولين بشقاب چلوکباب چه کار خواهم کرد؟
منبع:مجله همشهري جوان، شماره215 /س