تلاش برای وحدت(1)
رضیه برجیان
مقدمه
علم همیشه در پی توضیح واحد برای پدیدههای متعدد بوده است و در پی شناختن قوانین عامی که بر جهان حاکم است. البته این تلاش همیشه فراگیر نبوده است. فیثاغورثیان معتقد بودند که نظام ریاضی و هندسی کائنات از هر عیب و نقصی مبراست و اجرام اسمانی از هرگونه تغییر و زوال مصوناند و از کمال برخوردار. از دید آنان دایره کاملترین حجم هندسی است پس لازم دیدند که مسیر اجرام آسمانی را مستدیر و عالم را متشکل از مجموعه افلاک کروی بدانند و کمال نهفته در نظام اجرام آسمانی تقسیمبندی عالم به جهان تحت القمر و افلاک فوق آن انجام گرفت و ثنویتی در کیهانشناسی به وجود آمد که تا دکارت کموبیش ادامه یافت.[1]
افلاطون نیز در ماده افلاک نظر فیثاغورثیان را پذیرفت. بعد از او نیز ارسطو جهان را به دو بخش تقسیم کرد. وی بر آن بود که عناصر چهارگانه آب و خاک و آتش و هوا به ترتیب ثقل خویش اطراف زمین را فراگرفتهاند و همانند کراتی آن را احاطه کردهاند. از نظر او اجرام سماوی درواقع در ورای کره ماه از مواردی غیر از عناصر چهارگانه ساختهشدهاند و در ترکیب آنها ماده اسرارآمیز اثیر دخالت داشته است. وی مانند فیثاغورثیان شکل هندسی کره و مسیرهای دایرهای شکل را به عناصر عالم و اجرام سماوی وابسته نمود و بر این اساس بود که به نظریات پیشینیان درباره ساختمان عالم انسجام و جامعیت بخشید . در سیستم عالم شناسی ارسطویی ستارگان بر روی کرات بلورین متحدالمرکزی قرار دارند. کره زمین درونیترین این کرات را تشکیل میدهد و مرکز عالم هست. سیارات بر روی فلکهای هفتگانه به روی مسیرهای مستدیر حرکت میکنند و ستارگان ثابتی نیز هستند که بر روی کره هشتم واقعاند و بر فراز و ورای همه اینها نیز فلک الافلاک قرار دارد که نهایت علم مادی است. از نظر ارسطو این کره نهم محرک اول است و همه حرکات را ایجاد میکند.[2]
گالیله نگاه تجربی بهجای نگاه فلسفی به پدیدهها را رواج داد. او ترجیح میداد نه به مدد استدلال که به مدد تجربه میان نظریات رقیب برای توضیح پدیدههای تجربی گزینش کند. گرچه گالیله نمیتوانست در آزمایشهای زمینی خویش به علت نبود وسایل پیشرفته و دقیق برای اندازهگیری توفیق چندانی به دست آورد، او توانست با استفاده از تلسکوپ کوههای ماه و اهله زهره را رصد کند. رصد اهله زهره مطابق با یکی از نتایج نظریه کوپرنیک بود.
بنابراین ارسطو بهصورت جدی فیزیک حاکم بر آسمانها و زمین را از هم جدا میداند؛ تنها استدلال او برای این تفکیک نیز ثابت بودن و ثبات در حرکت اجرام آسمانی است. دلیلی که در زمان وی نیز مشاهداتی برخلاف آن وجود داشت؛ اما ارسطو پدیدهها و مشاهداتی را که نظر او را درباره تفاوت قوانین فیزیک آسمان و زمین رد میکردند، توجیه میکرد. گرچه علم هیچگاه جدای از توجیه وجود نداشته است.[3]
ارسطو تمام ستارهها را(به جز خورشید که همراه با سیارات منظومه شمسی حرکت آن تحلیل میشد و از ستارهها به حساب نمیآمد)در آخرین فلک در فاصله واحدی از ما جای میداد. بعدها همین تبیین فلسفی در نجوم بطلمیوسی تثبیت گشت. نجوم بطلمیوسی در جهان اسلام شاهد اوج و افولهایی بود. برخی از نقدهای ارائهشده از طرف ائمه و برخی از شاگردانشان بر آن در تردید نسبت به آن نقش داشت. گرچه خلفای عباسی که حامیان جدی نهضت ترجمه در جهان اسلام بودند، مثل بقیه عرصهها ترجیح میدادند که نگاه و تحلیل ائمه نگاه و تحلیل غالب نباشد. در میان حکمای مسلمان ابوریحان بیرونی بهطورجدی از وحدت قوانین فیزیک آسمان و زمین دفاع میکند و این نگاه را که زمین در مرکز جهان باشد به چالش میکشد.[4]
افلاطون نیز در ماده افلاک نظر فیثاغورثیان را پذیرفت. بعد از او نیز ارسطو جهان را به دو بخش تقسیم کرد. وی بر آن بود که عناصر چهارگانه آب و خاک و آتش و هوا به ترتیب ثقل خویش اطراف زمین را فراگرفتهاند و همانند کراتی آن را احاطه کردهاند. از نظر او اجرام سماوی درواقع در ورای کره ماه از مواردی غیر از عناصر چهارگانه ساختهشدهاند و در ترکیب آنها ماده اسرارآمیز اثیر دخالت داشته است. وی مانند فیثاغورثیان شکل هندسی کره و مسیرهای دایرهای شکل را به عناصر عالم و اجرام سماوی وابسته نمود و بر این اساس بود که به نظریات پیشینیان درباره ساختمان عالم انسجام و جامعیت بخشید . در سیستم عالم شناسی ارسطویی ستارگان بر روی کرات بلورین متحدالمرکزی قرار دارند. کره زمین درونیترین این کرات را تشکیل میدهد و مرکز عالم هست. سیارات بر روی فلکهای هفتگانه به روی مسیرهای مستدیر حرکت میکنند و ستارگان ثابتی نیز هستند که بر روی کره هشتم واقعاند و بر فراز و ورای همه اینها نیز فلک الافلاک قرار دارد که نهایت علم مادی است. از نظر ارسطو این کره نهم محرک اول است و همه حرکات را ایجاد میکند.[2]
گالیله نگاه تجربی بهجای نگاه فلسفی به پدیدهها را رواج داد. او ترجیح میداد نه به مدد استدلال که به مدد تجربه میان نظریات رقیب برای توضیح پدیدههای تجربی گزینش کند. گرچه گالیله نمیتوانست در آزمایشهای زمینی خویش به علت نبود وسایل پیشرفته و دقیق برای اندازهگیری توفیق چندانی به دست آورد، او توانست با استفاده از تلسکوپ کوههای ماه و اهله زهره را رصد کند. رصد اهله زهره مطابق با یکی از نتایج نظریه کوپرنیک بود.
بنابراین ارسطو بهصورت جدی فیزیک حاکم بر آسمانها و زمین را از هم جدا میداند؛ تنها استدلال او برای این تفکیک نیز ثابت بودن و ثبات در حرکت اجرام آسمانی است. دلیلی که در زمان وی نیز مشاهداتی برخلاف آن وجود داشت؛ اما ارسطو پدیدهها و مشاهداتی را که نظر او را درباره تفاوت قوانین فیزیک آسمان و زمین رد میکردند، توجیه میکرد. گرچه علم هیچگاه جدای از توجیه وجود نداشته است.[3]
ارسطو تمام ستارهها را(به جز خورشید که همراه با سیارات منظومه شمسی حرکت آن تحلیل میشد و از ستارهها به حساب نمیآمد)در آخرین فلک در فاصله واحدی از ما جای میداد. بعدها همین تبیین فلسفی در نجوم بطلمیوسی تثبیت گشت. نجوم بطلمیوسی در جهان اسلام شاهد اوج و افولهایی بود. برخی از نقدهای ارائهشده از طرف ائمه و برخی از شاگردانشان بر آن در تردید نسبت به آن نقش داشت. گرچه خلفای عباسی که حامیان جدی نهضت ترجمه در جهان اسلام بودند، مثل بقیه عرصهها ترجیح میدادند که نگاه و تحلیل ائمه نگاه و تحلیل غالب نباشد. در میان حکمای مسلمان ابوریحان بیرونی بهطورجدی از وحدت قوانین فیزیک آسمان و زمین دفاع میکند و این نگاه را که زمین در مرکز جهان باشد به چالش میکشد.[4]
کپرنیک
در جهان غرب نیز اولین کسی که تردیدهایش در این موضوع جدی گرفته میشود کپرنیک است. کپرنیک با چند مسئله دستبهگریبان بود:
1-ناهمگونیای که میان نوشتههای ارسطو و بطلمیوس درباره فلکهای شفاف سیارهها بود.
2-ستارههای جدیدی که دیاز در نیمکره جنوبی زمین رصد کرده بود.
3-سیارههای سرگردان که همچنان توصیف حرکتشان با فرض زمین مرکزی سخت و پردردسر بود.
قوس خورشید در زمستان پایینتر از تابستان است[5].
کوپرنیک در کتاب "درباره دوران افلاک آسمانی " ایده زمین مرکزی را مطرح میکند. او مینویسد:«دورترین افلاک فلک ثوابت است که مشتمل بر همه موجودات است و درست به همین دلیل متحرک نیست. در حقیقت این فلک چارچوب جهان را تشکیل میدهد و به آن حرکت و موضع همه ستارگان دیگر ارجاع داده میشود. گرچه برخی فکر میکنند این فلک بهگونهای حرکت میکند، ما تبیین دیگری را در نظر داریم که چرا چنین مینماید. بر وفق نظریه ما این زمین است که حرکت میکند. از میان اجرام متحرک زحل اول است که مدارش را در ظرف سی سال کامل میکند. پس از آن مشتری است که هر دوازده سال یک گردش دارد. سپس مریخ است که گردش آن هر دو سال یکبار است. چهارم مداری سالیانه است مشتمل بر زمین بهضمیمه مداری قمری بهعنوان فلک تدویر. در مرحله پنجم زهره است که هر نه ماه یک دور میزند. سپس عطارد است که جایگاه ششم را داراست و مجال گردش آن هشتاد روز است.در میان همه خورشید است...اینگونه است که درمییابیم در زیر این ترتیب موزون تقارن شگفتی در جهان وجود دارد».[6]
بطلمیوس برای حل مشکل سیارههای سرگردان (عطارد و زهره) فلکهای تدویر را پیشنهاد کرده بود. کوپرنیک با طرح ایده گردش سیارات در دایرههایی گرد خورشید از فلکهای تدویر رهایی نیافت. او صرفاً توانست تعداد فلکهای تدویر را از 79 تا به 34تا کاهش دهد.[7]
1-ناهمگونیای که میان نوشتههای ارسطو و بطلمیوس درباره فلکهای شفاف سیارهها بود.
2-ستارههای جدیدی که دیاز در نیمکره جنوبی زمین رصد کرده بود.
3-سیارههای سرگردان که همچنان توصیف حرکتشان با فرض زمین مرکزی سخت و پردردسر بود.
قوس خورشید در زمستان پایینتر از تابستان است[5].
کوپرنیک در کتاب "درباره دوران افلاک آسمانی " ایده زمین مرکزی را مطرح میکند. او مینویسد:«دورترین افلاک فلک ثوابت است که مشتمل بر همه موجودات است و درست به همین دلیل متحرک نیست. در حقیقت این فلک چارچوب جهان را تشکیل میدهد و به آن حرکت و موضع همه ستارگان دیگر ارجاع داده میشود. گرچه برخی فکر میکنند این فلک بهگونهای حرکت میکند، ما تبیین دیگری را در نظر داریم که چرا چنین مینماید. بر وفق نظریه ما این زمین است که حرکت میکند. از میان اجرام متحرک زحل اول است که مدارش را در ظرف سی سال کامل میکند. پس از آن مشتری است که هر دوازده سال یک گردش دارد. سپس مریخ است که گردش آن هر دو سال یکبار است. چهارم مداری سالیانه است مشتمل بر زمین بهضمیمه مداری قمری بهعنوان فلک تدویر. در مرحله پنجم زهره است که هر نه ماه یک دور میزند. سپس عطارد است که جایگاه ششم را داراست و مجال گردش آن هشتاد روز است.در میان همه خورشید است...اینگونه است که درمییابیم در زیر این ترتیب موزون تقارن شگفتی در جهان وجود دارد».[6]
بطلمیوس برای حل مشکل سیارههای سرگردان (عطارد و زهره) فلکهای تدویر را پیشنهاد کرده بود. کوپرنیک با طرح ایده گردش سیارات در دایرههایی گرد خورشید از فلکهای تدویر رهایی نیافت. او صرفاً توانست تعداد فلکهای تدویر را از 79 تا به 34تا کاهش دهد.[7]
تیکوبراهه
تیکوبراهه رصدگری حرفهای بود. او گام بعدی را در نفی مفاهیم سنتی و ارسطویی اخترشناسی برداشت. او در سال 1572 ستاره جدیدی را کشف کرد. تیکو براهه اثبات کرد که ستاره دنبالهدار سال 1577 در فراسوی خورشید بوده است ؛نه در جو زمین. درنتیجه ستاره دنبالهدار ناچار بود از میان افلاک بگذرد و آنها را سوراخ کند. ازآنجاکه فیزیک ارسطویی افلاک را فناناپذیر و غیرقابل تغییر میدانست، این رصد ایده افلاک را زیر سؤال برد.
از این گذشته ستارههای دنبالهدار بر روی هیچ مدار دایرهای حرکت نمیکردند؛ البته از نظر ارسطو چون دایره شکل کامل بود ، اجرام آسمانی(مافوق قمر) که کامل بودند، باید در مدارهای دایرهای حرکت میکردند. ارسطو مدعی بود آنچه ما به شکل ستاره دنبالهدار میبینیم ناشی از تحولات جوی است. تیکوبراهه برای توصیف حرکت اجرام آسمانی مدارهای بیضوی را پیشنهاد کرد.
البته تیکوبراهه مدل خورشید مرکزی کوپرنیک را نپذیرفت. در مدل او همه سیارات به گرد خورشید میگردند و خورشید به گرد زمین.[8] البته با توجه به اینکه تیکوبراهه رصدگر بود، و همه رصدها هم از زمین و با فرض ساکن بودن آن انجام میشود، این مدل برای محاسبات رصدی او از مدل کوپرنیکی راحتتر بود.
از این گذشته ستارههای دنبالهدار بر روی هیچ مدار دایرهای حرکت نمیکردند؛ البته از نظر ارسطو چون دایره شکل کامل بود ، اجرام آسمانی(مافوق قمر) که کامل بودند، باید در مدارهای دایرهای حرکت میکردند. ارسطو مدعی بود آنچه ما به شکل ستاره دنبالهدار میبینیم ناشی از تحولات جوی است. تیکوبراهه برای توصیف حرکت اجرام آسمانی مدارهای بیضوی را پیشنهاد کرد.
البته تیکوبراهه مدل خورشید مرکزی کوپرنیک را نپذیرفت. در مدل او همه سیارات به گرد خورشید میگردند و خورشید به گرد زمین.[8] البته با توجه به اینکه تیکوبراهه رصدگر بود، و همه رصدها هم از زمین و با فرض ساکن بودن آن انجام میشود، این مدل برای محاسبات رصدی او از مدل کوپرنیکی راحتتر بود.
گالیله
گالیله نگاه تجربی بهجای نگاه فلسفی به پدیدهها را رواج داد. او ترجیح میداد نه به مدد استدلال که به مدد تجربه میان نظریات رقیب برای توضیح پدیدههای تجربی گزینش کند. [9]گرچه گالیله نمیتوانست در آزمایشهای زمینی خویش به علت نبود وسایل پیشرفته و دقیق برای اندازهگیری توفیق چندانی به دست آورد، او توانست با استفاده از تلسکوپ کوههای ماه و اهله زهره را رصد کند. رصد اهله زهره مطابق با یکی از نتایج نظریه کوپرنیک بود.[10]
وجود پستی و بلندی بر روی ماه نشانگر کروی کامل نبودن ماه بود و این یعنی اینکه ماه از یک تک عنصر ساختهشده است و این ردی بر نظریهای بود که ماه را از جنس اثیر میدانست. البته معاصران وی چون عدسیهای تلسکوپهای گالیله بهخوبی تراش نخورده بود و بهاندازه تلسکوپهای امروزی سطح آن صیقلی نبودند این پستی و بلندی ها را به علت اعوجاج نور در اثر عبور از عدسیها دانستند، کاری که قبل از آن در مورد لکههایی که میتوان با چشم غیرمسلح بر روی ماه مشاهده کرد، میکردند و آن را اثر جو زمین بر روی نوری که از کره ماه میرسد، میدانستند.
پی نوشت
وجود پستی و بلندی بر روی ماه نشانگر کروی کامل نبودن ماه بود و این یعنی اینکه ماه از یک تک عنصر ساختهشده است و این ردی بر نظریهای بود که ماه را از جنس اثیر میدانست. البته معاصران وی چون عدسیهای تلسکوپهای گالیله بهخوبی تراش نخورده بود و بهاندازه تلسکوپهای امروزی سطح آن صیقلی نبودند این پستی و بلندی ها را به علت اعوجاج نور در اثر عبور از عدسیها دانستند، کاری که قبل از آن در مورد لکههایی که میتوان با چشم غیرمسلح بر روی ماه مشاهده کرد، میکردند و آن را اثر جو زمین بر روی نوری که از کره ماه میرسد، میدانستند.
پی نوشت
[1] فرشاد،ص14و15
[2] همان، ص22و23
[3]21 Cushing,p
[4] عبدالسلام،ص9-10
[5] کاپالدی،ص92
[6] همان، ص96
[7] همان،ص97
[8] همان،ص115-114
[9] سجادی ،ص65-66
[10] کاپالدی، ص103
منابع
سجادی،هدایت، فصلنامه فلسفه و کلام اسلامی آینه معرفت، دانشگاه شهیدبهشتی، بهار1387.
فرشاد،مهدی، طبیعیات ارسطو.
کاپالدی، نیکلاس(1377)، فلسفه علم، علی حقی،چاپ اول، تهران: سروش.
عبدالسلام،تلاش برای رسیدن به وحدت در فیزیک،مترجم:رضیه برجیان،دارالنشر اسلام،چاپ اول،1397.
Cushing, James T. (1998), phihosophical concepts in physics-the historical relation between philosophy and scientific theories, Cambridge university press.