فرضيه داروين مردود است!

هارون يحيي هر چند چهره چندان آشنا و شناخته شده اي در ايران نيست، اما در سطح جهان به عنوان يکي از برجسته ترين دانشمندان اسلام شناس و نظريه پردازان علوم انساني معرفي مي شود."عدنان اوکتار" نام مستعار "هارون يحيي"را براي خود برگزيده، در سال 1956 در يک خانواده قديمي و سلطنتي عثماني در آنکارا متولد شد و پس از پشت سر گذاشتن سه دهه پر فراز و نشيت در محيط علمي و دانشگاهي ترکيه، امروز به عنوان نويسنده 218 عنوان کتاب که به بيش از 40 زبان زنده دنيا از
سه‌شنبه، 17 شهريور 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرضيه داروين مردود است!
فرضيه داروين مردود است!
فرضيه داروين مردود است!

نويسنده:سيد ايمان ضيابري




هارون يحيي در گفت و گو با دانشمند
هارون يحيي هر چند چهره چندان آشنا و شناخته شده اي در ايران نيست، اما در سطح جهان به عنوان يکي از برجسته ترين دانشمندان اسلام شناس و نظريه پردازان علوم انساني معرفي مي شود."عدنان اوکتار" نام مستعار "هارون يحيي"را براي خود برگزيده، در سال 1956 در يک خانواده قديمي و سلطنتي عثماني در آنکارا متولد شد و پس از پشت سر گذاشتن سه دهه پر فراز و نشيت در محيط علمي و دانشگاهي ترکيه، امروز به عنوان نويسنده 218 عنوان کتاب که به بيش از 40 زبان زنده دنيا از جمله فارسي ترجمه شده اند، مورد توجه رسانه هاي بزرگ دنيا قرار گرفته است.
هارون يحيي به دليل طرح مباحث ملي و مذهبي خاص در کشور ترکيه که با وجود در اختيار داشتن اکثريت 98 درصدي مسلمانان، توسط يک سيستم حکومتي سکولار اداره مي شود، بيش از 5 سال را در زندان سپري کرد و چندين بار در دفترش در "بنياد تحقيقات علمي" مورد حمله قرار گرفت.
موضوعات کتاب ها و مقالات هارون يحيي بيشتر به مسايل عقيدتي، سياسي و اخلاقي از ديدگاه اسلام اختصاص دارند و البته در بخش عمده اي از آثارش، وي مي کوشد تا چهره هاي واقعي و صلح آميز از آخرين دين الهي را به مردم جهان معرفي کند. با اين حال، بحث انگيزترين و پرمجادله ترين نظريات وي مربوط به "داروينيسم" و "تکوين" هستند که بيش از 100 شبکه تلويزيوني، خبرگزاري و روزنامه مهم در سراسر دنيا را براي گفت و گوي با او به شهر ازمير کشانده اند. اين نظريات که البته با مخالفت هاي شديد توسط بسياري از دانشمندان آمريکايي و انگليسي مواجه شده اند، به عقيده راديو هلند، "موجي از بيم و هراس در محافل علمي سراسر اروپا ايجاد کرده است."
BBC در سال 2007 يک فيلم مستند از زندگي وي ساخت و روزنامه هاي Independent، گاردين و مجلاتي همچون Nature، popularScience و اشپيگل آلمان، مقالات و مصاحبه هاي مفصل او را به چاپ رساندند. سال 2009ميلادي که بزرگداشت دويستمين سال تولد "چارلز داروين"، دانشمند شهير انگليسي، خالق نظريه تکوين و نويسنده کتاب پرآوازه "منشأ انواع"، به شمار مي رود، در حال حاضر در دانشگاه هاي سراسر دنيا و به ويژه انگليس جشن گرفته مي شود و با برگزاري جشنواره ها، مسابقات و برنامه هاي گوناگون بين المللي همراه است.
در اين سال، مناطره هاي جنجالي و خبرساز هارون يحيي با "ريچارد داوکينز"، دانشمند "تکوين گرا"ي انگليسي و مدافع سرشناس فرضيه هاي علمي چارلز داروين، نظرهاي بسياري را به خود جلب کرد و "دانشمند" را بر آن داشت تا براي بررسي بيشتر ديدگاه هاي دو طرف، اقدام به گفت و گو با آنها کند.
در اين شماره، گفت و گوي اختصاصي با دانشمند با هارون يحيي را مي خوانيد که در آن، اساس مخالفت اين نظريه پرداز ترک با داروينيسم، مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. هارون يحيي عقيده دارد که داروينيسم، ريشه شکل گيري بسياري از ديدگاه ها و فرقه هاي سياسي از جمله "ماترياليسم" و "فراماسونري" است و همچنين با آموزه هاي اسلامي مغايرت دارد.
وي ديدگاه هاي علمي داروين را که بيش از 150 سال است در سراسر دنيا تدريس و آموخته مي شوند، رد مي کند و از آنها به عنوان منشأ فساد سياسي نام مي برد. پاسخ هاي آقاي يحيي به سؤالات بدون هيچ گونه قضاوت و جهت گيري در تأييد يا تکذيب آنها است و تلاش خواهد شد تا گفت و گو با پروفسور ريچارد داوکينز در مخالفت با آقاي هارون يحيي نيز از همين طريق منعکس شود تا ضمن حفظ بي طرفي علمي، قضاوت نهايي بر عهده خوانندگان گذاشته شود.
آقاي يحيي، در ابتدا از شما به دليل وقت که در اختيار ما گذاشتيد، سپاسگزار مي کنيم. به عنوان سؤال اول، از شما مي پرسم که زمينه علمي و دليل مخالف شما با داروينيسم چست؟ شما بارها ذکر کرده ايد که داروينيسم در حال افول است و طرفداران آن رو به کاهش هستند. آيا ممکن است محکم ترين دلايل خود در نفي داروينيسم را مطرح کنيد؟
داروينيسم با دو مخمصه بزرگ رو به رو شده است. ثبت فسيلي، و عدم توانايي اين نظريه در اثبات اين که چگونه نخستين سلول زنده متولد شد. شخص داروين هم مي دانست که "ثبت فسيلي" مي تواند فرضيه اش را به خطر بيندازد. او در "منشأ انواع" اذعان مي کند که ثبت و تاريخچه فسيلي نمي تواند از منظر تکوين مورد بررسي قرار بگيرد.
"چر اگر انواع، از ساير انواع و به وسيله ويژگي هاي توارثي برتر ريشه مي گيرند، ما همه جا شاهد گونه هاي بي شمار تغيير يافته و دگرديسي شده نيستيم؟چرا انواع که ما آنها را به خوبي سامان يافته مي بينيم، در تعارض و گسيختگي نيستند؟ گونه هاي دگرگون شده بي شمار بايد وجود مي داشتند، اما چرا ما آنها را در مقياس هاي بي پايان و بي شمار، جاسازي شده در پوسته زمين نمي يابيم؟... پس چرا هرگونه زمين شناختي، يک قشر سلولي پر از چنين پيوندهاي مداخله گري نيست؟ زمين شناسي مطمئناً اين حلقه برتري وراثتي ژنتيکي را نشان نمي دهد؛ و اين مطمئناً جدي ترين و روشن ترين مخالفتي است که مي تواند با فرضيه من انجام شود." (چارلز داروين، منشا انواع؛ صفحات 172تا280)
150 سال پيش، داروين اين سؤال را مطرح مي کند که چرا نمونه هاي دگرگون شده يافت نمي شوند، و داروينيست ها امروز همچنان در پي پاسخ اين سؤال هستند. در نتيجه، پاسخ روشن خواهد بود. اين نمونه ها يافت نمي شوند چرا که اصلاً وجود ندارند. بيش از 100 ميليون فسيل تا به امروز کشف شده است، اما هرگز ثابت نشده که حتي يکي از آنها هم از ديگري ريشه گرفته و در يک توالي ژنتيکي، نزول کرده و به عبارت ديگر، نمو و تکوين يافته است. تاريخچه و ساختارشناسي فسيل ها نشان مي دهد که موجودات زنده به ناگهان ظاهر شده، و به عبارت ديگر خلق شده اند و تا ده ها ميليون سال، بدون تغيير باقي مانده اند. يعني اصلاً هرگز مراحل تکوين و تکامل را پشت سر نگذاشته اند.
داروينيست هاي با هوشمندي فراوان تلاش کردند تا اين واقعيت را مخفي نگاه دارند و اگر توجه کرده باشيد، هرگز اثري از فسيل ها در موزه ها و دانشگاه هاي معروف جهان ديده نمي شود و آنها را نمايش نمي دهند. در اکثر نمايشگاه ها و موزه هاي بزرگ جهان، تنها بعضي از نمونه هاي خاص از فسيل هاي انواع منقرض شده يا دايناسورها را در معرض ديد عموم مي گذارند، اما هرگز فسيل 200 ميليون ساله يک عنکبوت، فسيل 300 ميليون ساله يک سرخس يا فسيل 100 ميليون ساله يک ماهي را به شما نشان نمي دهند.اما به لطف خدا، ما اين خدعه داروينيست ها را نقش بر آب کرديم. ما صدها نقاشي از انواع فسيل ها در کتاب من با عنوان "اطلس خلقت" را به همراه تصاويري از نمونه هاي در حال حيات به چاپ رسانديم. داروينيست ها پس از آن دچار يک شکست عميق شدند، چرا که اين تصاوير، يک ضربه مهلک به داروينيسم بود.
بن بست ديگر که داروينيست ها با آن رو به رو شده اند، عدم توانايي آنها در توجيه چگونگي خلقت نخستين سلول است. آنها مي گويند که نخستين سلول در زير حجم عظيمي از آبهاي گل آلود و بر اثر تابش نور و وزش بادهاي سهمگين، به طور غيرارادي و ناگهان ظاهر شد. وقتي از آنها مي پرسيد که چگونه چنين چيزي ممکن بوده، آنها مي گويند که به شکل معجزه آسايي اين اتفاق روي داده است. سپس وقتي مي پرسيد که چگونه سلول لاشعور توانسته انسان ها، گياهان و حيوانات را حيات ببخشد، آنها با گفتن اين که "اتفاقي" بوده، قضيه را جمع بندي مي کنند. آنها يک الهه خيالي به نام شانس دارند و به راحتي اين گونه استدلال هاي سفسطه آميز را به ميان مي آورند. آنها مي گويند که گل ها، گيلاس ها، پرتقال ها، خرگوش ها، ببرها، گربه ها، و از همه مهم تر انسان هايي که موسيقي مي آفرينند، شهرها را مي سازند، اتم را مي شکافند و به سفر فضا مي روند، به صورت اتفاقي خلق شده اند. حتي يک کودک دبستاني هم به اين نظريه مي خندد، اما کساني که تحصيل کرده اند و استاد دانشگاه شده اند، آن را جدي مي گيرند و برايش توجيه مي سازند.
اين نشان مي دهد که داروينيسم چگونه به لحاظ زباني مردم را مسحور خود کرده است. اما پروردگار متعال امروز آن تسلط را از بين برده، و مردم کم کم دارند حقيقت را مشاهده مي کنند. داروينيسم به زودي به تاقچه هاي پرغبار تاريخ سپرده مي شود و مردم از اين که چگونه يک عمر فريفته آن بودند، شگفت زده خواهند شد.
همان طور که مي دانيد، بخش عمده نظريه داروين بر پايه ديدگاه انتخاب طبيعي بنا شده است. اين نظريه، برتري و انتشار صفات توارثي مطلوب در فرايند هم آوري و تکثير نسل را خاطرنشان مي کند. شما بر چه اساسي اين نظريه را رد مي کنيد؟
يکي از تاکتيک هاي مهم داروينيست ها، استفاده از دايره واژگان پيچيده و غامض و ترکيب آن بالغات غير قابل درک لاتين براي فرافکني کردن آن چيرهايي است که نمي تواند توضيح بدهند. از اين راه، آنها مي توانند وانمود کنند که اتفاق غيرممکن، رخ داده است. داروينيست ها بايد توضيح بدهند که زندگي ابتدا چگونه پديدار شد. براي يک نظريه که نتواند ثابت کند نخستين سلول چگونه توليد شد، جايگاهي ندارد که بخواهد در مورد پديدار شدن گونه هاي ژنتيکي گوناگون بحث کند.
علاوه بر اين، انتخاب طبيعي هيچ قابليتي ندارد تا به پرورش نسل هاي جديد منجر شود، و اين يک واقعيت آشکار فني است. اين يک واقعيت است که قدرتمند در طبيعت باقي مي ماند، در حالي که ضعيف مي ميرد و تکوين گرايان تلاش مي کنند اين امر را به عنوان توجيه علمي تکوين مطرح کنند. اما اين مطلب که ضعيف معمولاً طعمه قوي مي شود و در دام او اسير مي گردد، ارتباطي به تکوين ندارد.
آن جانداراني که در مقابل سرما مقاومت دارند، باقي مي ماند و آنهايي که ندارد، مي ميرند. آن که چابک تر و سريع تر است، مي گريزد و آن که کندتر و آرام تر است، سقوط مي کند و توسط غارتگر، شکار مي شود؛ و هيچ کجاي اين واقعيت، هيجان انگيز يا جديد نيست. اين درست است که در ميان گله اي از بزهاي کوهي که از يک شير فرار مي کنند، سريع ترين و قوي ترين ها از حمله او مي گريزند و در امان مي مانند، اما اين بزهاي کوهي به ناگهان به زرافه يا ساير انواع حيوانات تبديل نمي شوند.
انتخاب طبيعي نمي تواند هيچ ويژگي جديدي به ساختار ژنتيکي موجودات زنده بيفزايد، و يک گونه زندگي را به نوعي ديگر تبديل کند. به عبارت ديگر، برخلاف آن چه که داروينيست ها مي گويند، انتخاب طبيعي يک قدرت تکويني نيست. در نتيجه، هيچ اثباتي براي اين واقعيت که انتخاب طبيعي مي تواند به تکوين و تکامل گونه هاي زيستي بدل شود، مشاهده نشده و "کالين پترسون"، ديرين شناس تکوين گراي مشهور انگليسي نيز اين امر را در کلام خود تأييد مي کند: "هيچ کس تا امروز گونه اي با کمک سازوکار انتخاب طبيعي توليد نکرده است. هيچ کس تا امروز نزديک به آن هم نشده و بخش عمده مجادله بر سر نئوـ داروينيسم نيز حول محور همين پرسش است."
در نتيجه، آيا شما موتاسيون يا جهش ژنتيک را هم انکار مي کنيد؟ مشاهده شده که بسياري از فرزندان در يک فرايند توليد مثل، به صورت معلول، ناشنوا، نابينا، کوتاه قد يا مبتلا به برخي از بيماري هاي خاص روحي و رواني متولد مي شوند. اين واقعيت را چگونه تحليل مي کنيد؟
موتاسيون، تغييراتي است که بر اثر تأثيرات شيميايي يا تابشي در DNA رخ مي دهد. پرتو راديواکتيو مي تواند در برخي از موارد بر زنجيره DNA تأثير بگذارد و در نتيجه، يک يا چند حلقه از اين زنجيره را دچار اختلال عملکرد کند. موتاسيون، به شکلي ترسناک براي ساختار موجودات زنده زيان آور است. موتاسيون بيشتر از اين که به گسترش منجر شود، تخريب مي کندو هيچ نمونه اي از موتاسيون سودمند تا امروز مشاهده نشده است.
با اين حال، براساس تخيلات و توسعه طلبانه داروينيست ها، موجودات زنده، شرايط عالي امروز خود را به عنوان حاصل موتاسيون و به عبارت ديگر، حوادث رخ داده در يک DNA خاص مي بينند. باور داشتن به چنين عقيده اي تقريباً غيرممکن است. اگر ما DNA را يک کتاب محسوب کنيم، موتاسيون همانند اشتباهات تايپي به هنگام حروفچيني خواهد بود که با ادامه يافتن کار تايپ کتاب، اضافه مي شوند. مشخصاً اين اشتباهات در هنگام طي شدن فرايند حروفچيني کتاب، هرگز اصلاح نمي شوند و يا اضافه شدن بخش هاي جديدي به کتاب را هم به دنبال نمي آورند.
خسارت تنهاچيزي است که در پي اشتباهات به دنبال مي آيد. براي مثال اگر شما يک بخش قطور وحجيم از تاريخ جهان را به شخصي بسپاريد تا تايپ و بر روي يک رايانه ذخيره کند، و در هنگام کار او چندين بار اختلال ايجاد کنيد، از او بخواهيد چشمانش را ببندد و به صورت تصادفي کليدهايي را فشار دهد، از ميان صفحات متن او بخش هايي را برداريد و به شخص ديگري بدهيد تا هم زمان تايپ کند، آيا شما فکر مي کنيد هيچ پيشرفتي در فرايند آماده سازي اين کتاب اتفاق مي افتد؟ آيا مثلاً بخش هاي مربوط به "تاريخچه چين باستان" که از ميان صفحات او برداشته شده، در بين تايپ شده هايش يافت خواهد شد؟ هر چقدر ما بيشتر در فرايند کاري او اختلال ايجاد کنيم، حاصل نيز ناقص تر خواهد بود.
اما براساس نظريه داروينيست ها، "اشتباهات تايپي باعث بهبود کار کتاب مي شوند." براساس نظريه تکوين، موتاسيون در DNA اتفاق مي افتد تا نتايج مطلوب و سودمند را ايجاد کند، مانند افزودن اعضاي کامل همچون چشم ها، گوش ها، دست ها، بال هاو يا ويژگي هايي که به هوشياري نيازمند هستند، مانند تفکر، يادگيري يا تحليل. همه توجيهاتي که نظريه تکوين تلاش مي کند آنها را بياورد، حول اين محور است که منشأ حيات با چنين ادعاهاي غير منطقي و عجيبي گره خورده است.
به صورت خلاصه، موتاسيون فراندي نيست که موجودات زنده را براساس ادعاي تکوين گرايان، ارتقا و بهبود ببخشد. اثر خالص موتاسيون، تنها ضرر و زيان است. تأثيرات ايجاد شده توسط موتاسيون را مي تون در مردم هيروشيما، ناگازاکي و چرنوبيل و به عبارت ديگر، در ميان موجودات مرده، دفرمه شده و زمين گير شده يافت.
به عقيده گروهي از نظريه پردازان، خلقت انسان ها، توالي معناداري از خلقت ميمون هاي اوليه است که در ميان آنها و انسان ها، خصوصيات ژنتيک و رفتاري مشترک بسيار زيادي وجود دارد. شما در اين زمينه چه فکر مي کنيد؟
همانند همه کائنات و موجودات زنده، انسان ها نيز بر اثر دستور خداوند که به آنها امر کرد "بشويد"، خلق شدند. هيچ شکلي از حيات، توالي شکل ديگر نيست. انسان ها، از روز نخست، انسان آفريده شدند و هيچ شباهتي بين آنها و ميمون ها يا ساير جانوران وجود ندارد. نظريه داروين که معتقد است انسان ها و بوزينه ها يک منشأ مشترک دارند، توسط هيچ يافته علمي معتبري، چه در ابتداي طرح نظريه و چه پس از آن، اثبات نشد. تقريباً 150 سال از بيان اين فرضيه مي گذرد و همه تلاش هايي که صورت گرفت تا نظريه تکوين را بالا بکشد، بي اثر باقي مانده است. فسيل هاي استخراج شده از دل زمين، نشان مي دهند که ميمون ها هميشه به شکل ميمون و انسان ها همواره به شکل انسان بوده اند و اجداد واحدي نداشته اند.
به دليل نااميدي غالب شده بر تکوين گرايان به دنبال ساختارشناسي فسيل ها و البته شکست در ارائه گواهي علمي، همه آن چه که آنان توانسته اند انجام بدهند، معرفي کردن اسکلت هايي بوده که از لحاظ توالي و توارث، هيچ اعتباري ندارند و همچينن بررسي فسيل هايي که مدت هاست تقلبي بودن آنها به اثبات رسيده است.
در واقع، آنان همه انواع نيرنگ ها را به کار بسته اند و حتي حقه Piltdown Man را هم به کار بردند. در تشرح يک داستان ساختگي از تکوين انسان، تکوين گرايان از ديدگاه خود يک توالي تکويني و شجره خانوادگي بر پايه مجموعه اي از اسکلت هاي کشف شده يا ابروها و پيشاني هايي برآمده طراحي کرده اند، اما تفاوت هاي ساختاري که آنها در مقايسه اسکلت ها کشف کرده اند و نام مي برند، دليل برصحت نظريه تکوين و سير تکامل نيست. چرا که بعضي از اين اسکلت ها به برخي انواع منقرض شده ميمون ها تعلق دارد، و باقي متعلق به انسان هايي است که در گذشته زندگي مي کردند. اين براي تيره هاي انساني مختلف بسيار طبيعي است که ويژگي هاي اسکلتي متفاوت داشته باشند. حتي انواع مختلف ماهي هم اسکلت بندي هاي متفاوت دارند براي مثال، استخوان بندي ماهي قرل آلا، هيچ شباهت و مجانستي با استخوان بندي مارماهي ندارد، در حالي که هر دوي آنها ماهي هستند. به طريق مشابه، تفاوت هايي خاص در ميان اسکلت بندي تيره ها و طايفه هاي انساني مختلف مي تواند وجود داشته باشد. براي مثال، به طور طبيعي تفاوت هايي در فرم و حال پيشاني، برآمدگي ابرو و حجم کلي اسکلت در ميان کوتوله ها، انگليسي ها، روس ها، چيني ها، اسکيموها، نگروها و ژاپني ها ديده مي شود؛ اما اين تفاوتها به اين معنا نيست که يک طايفه از طايفه ديگر ريشه گرفته، يا يکي از آنها بر ديگري برتر و يا از آن پايين تر است. يک طايفه بومي، تمامي ويژگي هاي ساختاري خود را تا زماني که با يک طايفه ديگر وصلت نکرده و مخلوط نشده، حفظ خواهد کرد. فارغ از اين که چه ميزان طول خواهد کشيد، اين افراد هرگز به گونه اي که ويژگي هاي ژنتيکي جديدي پيدا کنند، تکوين نخواهند يافت. حجم اسکلت آنها دگرگون نمي شود و مشخصات آناتومي جديد پيدا نخواهند کرد.
براي مثال، يک برآمدگي قابل توجه پيشاني در نقطه ابروها در ميان اسکلت هاي Homo Erectus را که تکوين گرايان مدت ها آن را بدوي و ابتدايي فرض مي کردند، در ميان بسياري از مردم بومي اهل مالزي مي توان يافت. اگر ادعاي آنان صحت داشت، در نتيجه اين بوميان مالزي بايد ويژگي هاي ظاهري و شخصيتي انسان هايي که هنوز ميمون باقي مانده اند و کاملاً رشد نکرده اند را مي داشتند، و اين غير قابل پذيرش است. اين واقعيت که ويژگي هاي اسکلت Homo Erectus همچنان امروز مي تواند رديابي شود، ثابت مي کند که اين گونه از ساختاربندي اسکلتي؛ از گونه هاي بدوي نيست و البته نظريه شجره خانوادگي تکويني هم تنها يک دروغ است.
مثال هاي بسيار ديگري نيز مي توان ذکر کرد، اما به طور خلاصه، اين نظريه که ميمون ها و انسان ها از يک منشأ واحد سرچشمه گرفته اند و تکامل يافته اند، غير علمي و يک دروغ بزرگ است.
شما مدت هاي زياد به اين موضوع پرداختيد که داروينيسم، ريشه گسترش بسياري از مکاتب فلسفي يا سياسي از جمله ماترياليسم و کاپيتاليسم بوده است. چه طور اين ديدگاه را توجيه مي کنيد؟
اگر يک مکتب، نظريه اي مطرح سازد و با وجود صدها مدرک و گواهي در همه نحله هاي علمي که آن را رد کرده اند، تلاش داشته باشد تا خود را بر همه جهان تحميل کند، و تلاش هايش براي بقا در مقابله با عقل و منطق صورت بگيرد، بايد گفت که هيچ اتفاق علمي و قابل پذيرشي اينجا رخ نمي دهد. من از سال هاي حضورم در دبيرستان به اين موضوع پي بردم که همه اين خونريزي ها، جنگ هاي جهاني، استثماربي رحمانه مردم و انقلاب ها، نمي توانند بي دليل و اتفاقي باشند و يک پشت پرده مشترک دارند. به اين دليل که مردم، هيچ وقت در عين هم زيستي و تفاهم، يکديگر را مورد ظلم قرار نمي دهند. اين طور نيست که آنها يک روز همسايه هاي خوب و صميمي باشند و روز ديگر به قتل و کشتار يکديگر دست بزنند. وقتي در اين مورد تحقيق کردم، به اين نتيجه رسيدم که همه اين بلايا توسط فراماسونري هدايت مي شود، و دين فراماسونري داروينيسم است!
ماترياليسيم بدون داروينيسم وجود ندارد، و کمونسيم، فاشيسم، کاپيتاليسم ظالمانه و ترور هم بدون ماترياليسم معنا نخواهد داشت. آنها که مسئول جنگ هاي عظيم و کشتارهاي بي رحمانه در قرون 19 و 20 بوده اند، همگي داروينيست به شما مي رفته اند. هيتلر، استالين، موسوليني، لنين و مائو، همگي به داروينيسم اعتقاد داشتند و به آن پاي بند بوده اند و داروينيسم همواره در قلب رنج هايي که آنان بر مردم تحليل مي کردند، منزل داشته است.
وقتي اين نظريه که "طبيعت محل جنگ و نزاع است" در مورد جامعه بشري استفاده شد، گره هاي دروني هيتلر در مورد "نژاد برتر"، نظريه مارکس که "تاريخچه بشريت، تاريخچه نزاع لايه هاي اجتماعي است"، اين نظريه کاپيتاليستي که "قوي بايد با خرد کردن ضعيف، قوي تر شود" و استعمار جهان سوم توسط دولت هايي همچون بريتانيا و پيروي آن ها از روش هاي غير انساني، حملات نژادپرستانه و تبعيض آنان عليه مردم رنگين پوست، همگي به يک نوع توجيه و کسب حقانيت مشروع نياز داشتند.
اين واقعيت حتي توسط برخي از تکوين گرايان نيز مطرح شده است. "رابرت وايت" با اين که يک تکوين گراست و کتاب "حيوان ناطق" را به رشته تحرير درآورده، رنج هاي تحميل شده بر بشريت از ناحيه نظريه تکوين را اين گونه شرح مي دهد: "نظريه تکوين، به هرحال، يک تاريخچه طولاني ووحشتناک در ارتباط با امور انساني دارد. اين نظريه بعد از مخلوط شدن با فلسفه سياسي در آستانه قرن جديد، براي شکل دادن ايدئولوژي مبهمي که به عنوان داروينيسم اجتماعي شناخته مي شود،بازيچه اي در دست نژاد پرستان ،فاشيست ها وانواع بي رحم کاپيتاليست ها شد.اما آن هدف ،از آن پس محو شد و داروينيسم به طور کامل سقوط کرد. مردم ديدند که داروينيسم يک نيرنگ است و تقريباً غيرممکن است که داروينيسم به زندگي برگردانده شود."
منبع:نشريه دانشمند -ش 548




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط