شب تنهاییم در قصد جان بود *** خیالش لطف های بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم *** که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جانسوز *** طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدانسان سوخت چون شمعم که بر من *** صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است *** که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت *** که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی *** که تیر چشم آن ابرو کمان کرد
تفسیر عرفانی
1. آن یار، دل مرا برد و روی خود را از من پنهان کرد؛ برای خدا بگویید با چه کسی می توان این گونه رفتار کرد؟ چرا معشوق این گونه مرا می آزارد؟
2. شب فراق و دوری از او قصد گرفتن جانم را داشت، اما یاد و خیال معشوق به من لطف فراوان کرد و مرا از تنهایی بیرون آورد و نجات داد.
3. من عاشق چرا مانند گل لاله، داغدار و دلخون نباشم، در حالی که چشم مست و زیبای یار نسبت به من بی اعتنا و کم لطف است؟
4. به کسی نمی توانم بگویم که با وجود درد عشق -که جانم را می سوزاند -معشوق به جای درمان، قصد جان ناتوان مرا کرده است.
5. آن یار، چنان دلم را در آتش عشقش سوزاند که به ناچار برای تسکین درد خود به شراب و موسیقی پناه بردم و با آن، دل سوزان خود را آرام کردم. شراب و موسیقی، مایه ی آرامش دل و جان انسان است.
6. ای صبا! اگر درمانی برای درد من داری، بهترین وقت فرا رسیده است؛ زیرا درد و سوزش عشق و اشتیاق، قصد کشتن مرا کرده است.
7. در جمع دوستان کی می توان گفت که معشوق ما با ما چنین سخن گفت و چنان رفتار کرد؟ با ما به زبان پیمان بست، ولی در عمل به عهد خود وفا نکرد.
8. دشمن با جان حافظ، آن کار را نکرد که تیر نگاه و غمزه ی زیبای آن معشوق ابرو کمانی کرد.
/م