کسب مهارتها، اطلاعات، آشنایی به مبانی علمی، مطالعه قوانین و تئوریها در رشته های مختلف علوم، ایجاد عادات و اجرای روشهای پژوهشی از دو طریق صورت می گیرد:
در طریق اول فرد بوسیله تکرار در خواندن یا عمل کردن و در نتیجه ایجاد ارتباط میان امور مختلف در ذهن، که در اثر مجاورت حاصل می شود امور گوناگون را می آموزد. پایه این جریان در اصطلاح روانشناسی عکس العمل مشروط است. فرد در اثر خواندن مکرر یک شعر، یک یا چند قضیه علمی، معادلات ریاضی، مطالب تاریخی یا در اثر انجام مکرر امری، اطلاعات و مهارتها را کسب می کند. تحلیل این جریان در زمینه های مختلف، خصوصیات این نوع یادگیری را روشن می سازد.
اول، اینکه فرد بدون توجه و آگاهی به تکرار امری می پردازد و همین امر خود بخود او را به فراگیری مطلبی خاص یا مهارتی معین قادر می نماید. این نوع فراگیر ی همانطور که گفته شد با درک وفهم توام نیست وفرد تنها در اثر تکرار،امری را به ذهن خود وارد می سازد یا مهارتهایی را کسب می کند. خصوصیت دوم، این نوع یادگیری تلقین است منظور این است که یادگیرنده آنچه را فرا می گیرد در سایه تلقین پذیرفته است. و معلم ریاضی یا فیزیک یا ادبیات امری را بیان می دارد و یادگیرنده نیز بدون اینکه دلیل صحت یک مطلب یا انجام یک مهارت را درک کند آنچه را که به او گفته شده می پذیرد. و خصوصیت سوم امکان پیش بینی یادگیری است. معلم می تواند نتیجه آنچه را که می آموزد پیش بینی کند و انتظار داشته باشد که تکرار و تمرین، مطلب یا مهارتی را که از پیش معلوم است درفرد بوجود آورد. دراین جا باید توجه داشت که مطالب مختلف به این صورت در ذهن وارد می شوند. به عبارت دیگر انتخاب راه حل یک مسأله ریاضی، تفسیر شعری خاص بصورتی معین، انجام کاری به طرزی مخصوص همه قابل پیش بینی می باشند.
این نوع یادگیری محدودیتی خاص در رشد فرد بوجود می آورد. همینقدر که شاگرد راه حل معین را پیدا کرد یا تفسیر مخصوص را در مورد یک شعر بیان نمود، یا اصلی را بصورتی خاص تکرار نمود، گفته می شود یادگیری صورت گرفته است و آنچه را که فرد باید بداند آموخته است. علاوه بر این، این نوع یادگیری در عمق شخصیت فرد نفوذ ندارد و در نتیجه تغییری در طرز فکر، عادت، تمایلات و فهم فرد بوجود نمی آورد. از این جریان را در اصطلاح تربیتی عادت دادن Training می خوانند. در طریق دوم، کسب معلومات و مهارتها به صورت تعلیم و تربیت Education انجام می گیرد. خصوصیات این طریق عبارتنداز:
1- فهم
در تعلیم و تربیت، توسعه عادات، تشکیل مهارتها، کسب معلومات و ایجاد عادات همه از روی فهم و درک صورت می گیرند. به عنوان مثال فرد میداند چرا باید ۸ ساعت در شبانه روز بخوابد و این عادت را در خود بوجود آورد. همینطور در کار کردن با ابزار و وسایل با رانندگی، علت انجام مهارتهای مختلف را جستجو می کند واز آنچه انجام می دهد بخوبی آگاه است ، در مورد فراگیری مطالب علمی یا ادبی نیز وضع بر همین منوال است.
2 - تعقل
فرد نه تنها امر مورد یادگیری را درک می کند، بلکه خود شخصا به بررسی و انتقاد می پردازد و آنچه را منطقی و مستدل تشخیص داد می پذیرد. تعقل یا استدلال در هر مورد اساس کار یادگیرنده را تشکیل می دهد. در یادگیری یک شعر یا حل یک مسأله ریاضی و همچنین در فرا گرفتن قضایای علمی یا کسب مهارتها، فرد در جستجوی دلیل بر می آید و به جای اینکه گفته یا نوشته دیگران را بدون چون وچرا بپذیرد خود به بررسی و تعقل می پردازد.
3- قابل پیش بینی نبودن نتیجه
وقتی جریان یادگیری امری از طریق تعلیم و تربیت صورت می گیرد معلم یا استاد نمی تواند آنچه را که شاگرد استنباط خواهد کرد پیش بینی کند. در یک بحث علمی یا ادبی یا در تشکیل عادت یا مهارت، یادگیرنده طبق استنباط و درک خود امری را می پذیرد و یا رد می کند. این نوع یادگیری فرد را برای فراگیری امور بیشتر آماده می سازد و روی این زمینه رشد او را محدود نمی کند. علاوه بر این در تعلیم و تربیت صحیح فرا گرفتن مطالب یا مهارتها در کل شخصیت فرد نفوذ می کند و رفتار او را تغییر می دهد. پاره ای از مربیان با اینکه میان این دو جریان فرق می گذارند گاهی این دو کلمه را به طور مترادف بکار می برند. افراد آدمی غالبا از دو طریق فوق به فراگرفتن امور می پردازند ولى طریق اول در تعلیمات مدرسی بیشتر شیوع دارد و روی همین اصل کمتر موجب تغییر در رفتار می شود.
هدفهای اساسی تربیتی
- درک مفاهیم، اصول و مبانی در هر رشته.
- آشنایی به روشهای تحقیق در تمام رشتهها
- رشد قوه بیان.
- تقویت میل به کنجکاوی و علاقه به پژوهش.
- رشد طرز فکر انتقادی و ایجاد روح علمی در افراد.
- درک ارتباط میان رشته های مختلف دانش بشری.
- توجه به نقش علوم در زندگی.
- شناسایی انسان و جهان و درک ارتباط انسان با خدا.
- توجه به ارزشهای انسانی و کوشش برای ایجاد همبستگیهای بشری و تفاهم میان اقوام و ملل.
- درک ارزشهای اخلاقی و معنوی.
بکار بردن طریق علمی معلومات در استفاده از آنها کاملا مؤثر می باشد. نکته دیگر اینکه پزشک و معلم تا حدودی به ارزشهای اجتماعی توجه دارند. احترام به شخصیت انسانی و نوعدوستی و کمک به افراد در زمینه های مختلف زندگی نیز در کار پزشک یا معلم تأثیر دارند.
تعلیم و تربیت و تدریس
دکتر «فیلیپ ج. اسمیت» در فصل دوم کتاب فلسفه تعلیم و تربیت، تعلیم و تربیت را از نقطه نظر حرفه معلمی یا تدریس مورد بحث قرار می دهد. به نظر او حرفه معلمی را می توان با حرفه پزشکی مقایسه کرد.در حرفه «پزشکی» علومی مانند زیست شناسی، فیزیولوژی، تشریح و مانند اینها پایه اطلاعات پزشکی را تشکیل می دهند. در حرفه معلمی» نیز رشته هایی مانند روانشناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی و روانشناسی اجتماعی اطلاعات لازم را در اختیار معلمان می گذارند. این گونه علوم در هر دو حرفه به عنوان علوم پایه تلقی می شوند. آنچه یک پزشک را در حرفه خود متبحر می سازد تهیه و تدوین یک تئوری به منظور روشن نمودن مسائل پزشکی و نحوه استفاده از علوم پایه برای پیدا کردن راه حل آنهاست. این تئوری که شاید بتوان آن را «تئوری سلامتی» نام داد در هیچ یک از علوم پایه به طور مشخص مطرح نمی شود. این پزشک است که با مطالعه و بررسی مبانی علوم پایه و برخورد به بیماران باید به تهیه و تدوین آن اقدام کند. در مورد حرفه معلمی در علوم پایه مثل روانشناسی و جامعه شناسی، بحث از رفتار فردی و جمعی می شود و تئوریهای مختلف از طرف روانشناسان و جامعه شناسان مطرح می گردد. اما معلم نمی تواند یک تئوری مخصوص را به عنوان مثال در یادگیری از روانشناسی گرفته و به همان صورت در جریان تدریس به عنوان تئوری تعلیم تلقی کند. موقعیت یادگیری، وضع شاگرد، هدفهای تربیتی، روابط شاگردان با یکدیگر و ارتباط آنها با هم شکل خاصی به جریان تدریس میدهد.
آشنایی به نتیجه پژوهشهای علوم انسانی برای معلم لازم است اما کسب این اطلاعات به تنهایی معلم را به حل مشکلات درسی قادر می سازد. ممکن است پزشکی اطلاعات کافی در زیست شناسی و دیگر رشته های مربوط داشته باشد اما در برخورد به بیماران نتواند از معلومات خود استفاده کند. یک معلم نیز ممکن است آشنا به مبانی روانشناسی باشد اما در موقع تدریس نتواند آنچه را که از روانشناسی آموخته است بکار بندد.
دلیل این امر را باید در طریق استفاده از نتایج علوم پایه جستجو نمود. طریق استفاده از معلومات تا حدود زیادی با طرز تفکر شخص ارتباط دارد. پزشک یا معلمی که معلومات مربوط رشته های پایه را در یک طرح و زمینه منطقی قرار میدهد و ارتباط آنها را در می یابد بهتر می تواند نتایج حاصل از علوم پایه را با مسائل پزشکی یا مشکلات درسی مربوط سازد.
به عبارت دیگر بکار بردن طریق علمی معلومات در استفاده از آنها کاملا مؤثر می باشد. نکته دیگر اینکه پزشک و معلم تا حدودی به ارزشهای اجتماعی توجه دارند. احترام به شخصیت انسانی و نوعدوستی و کمک به افراد در زمینه های مختلف زندگی نیز در کار پزشک یا معلم تأثیر دارند. این قسمت مخصوصا در کار معلم محسوس تر می باشد. جامعه از مدرسه انتظاراتی دارد. تعلیم و تربیت نیز علاوه بر امور آموزشی، چیزهای با ارزش را که تحکیم و رسوخ آنها در افراد لازم است مطرح می سازد. معلم باید تعلیمات خود را در مسیرهای معین و در عین حال رشد۔ دهنده سوق دهد. ایجاد روح همکاری در شاگردان، تقویت روح علمی در برخورد به مسائل زندگی، کمک به افراد در تهیه میزانهای اخلاقی، تحکیم علائق میهنی و تقویت میل نوعدوستی همه اموری با ارزش هستند و باید در حرفه معلمی مورد توجه باشند. بنابراین توجه به ارزشها نیز در ترتیب کار تدریس تأثیر دارد.
به نظر نگارنده توجه به مبانی علوم دیگر مثل ریاضیات، فیزیک، طبیعی نیز برای معلم لازم است. به طور خلاصه در حرفه معلمی برای تهیه یک تئوری اساسی در تدریس، امور زیر باید مورد توجه قرار گیرند:
- مطالعه نتایج پژوهشهای دانشمندان در رشته های علوم انسانی مثل روانشناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی و روانشناسی اجتماعی.
- استفاده از نتایج پژوهشهای علوم انسانی از طریق علمی.
- مطالعه مبانی علوم به طور کلی و آشنایی کامل به رشته تخصصی و تعلیمی. .
- توجه به ارزشهای انسانی که تحکیم و توسعه آنها جزء وظایف تعلیمی است.
یک معلم خوب می تواند از منابع بالا استفاده کرده و در کار تدریس به تهیه یک تئوری جامع و اساسی بپردازد.
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391
در طریق اول فرد بوسیله تکرار در خواندن یا عمل کردن و در نتیجه ایجاد ارتباط میان امور مختلف در ذهن، که در اثر مجاورت حاصل می شود امور گوناگون را می آموزد. پایه این جریان در اصطلاح روانشناسی عکس العمل مشروط است. فرد در اثر خواندن مکرر یک شعر، یک یا چند قضیه علمی، معادلات ریاضی، مطالب تاریخی یا در اثر انجام مکرر امری، اطلاعات و مهارتها را کسب می کند. تحلیل این جریان در زمینه های مختلف، خصوصیات این نوع یادگیری را روشن می سازد.
اول، اینکه فرد بدون توجه و آگاهی به تکرار امری می پردازد و همین امر خود بخود او را به فراگیری مطلبی خاص یا مهارتی معین قادر می نماید. این نوع فراگیر ی همانطور که گفته شد با درک وفهم توام نیست وفرد تنها در اثر تکرار،امری را به ذهن خود وارد می سازد یا مهارتهایی را کسب می کند. خصوصیت دوم، این نوع یادگیری تلقین است منظور این است که یادگیرنده آنچه را فرا می گیرد در سایه تلقین پذیرفته است. و معلم ریاضی یا فیزیک یا ادبیات امری را بیان می دارد و یادگیرنده نیز بدون اینکه دلیل صحت یک مطلب یا انجام یک مهارت را درک کند آنچه را که به او گفته شده می پذیرد. و خصوصیت سوم امکان پیش بینی یادگیری است. معلم می تواند نتیجه آنچه را که می آموزد پیش بینی کند و انتظار داشته باشد که تکرار و تمرین، مطلب یا مهارتی را که از پیش معلوم است درفرد بوجود آورد. دراین جا باید توجه داشت که مطالب مختلف به این صورت در ذهن وارد می شوند. به عبارت دیگر انتخاب راه حل یک مسأله ریاضی، تفسیر شعری خاص بصورتی معین، انجام کاری به طرزی مخصوص همه قابل پیش بینی می باشند.
این نوع یادگیری محدودیتی خاص در رشد فرد بوجود می آورد. همینقدر که شاگرد راه حل معین را پیدا کرد یا تفسیر مخصوص را در مورد یک شعر بیان نمود، یا اصلی را بصورتی خاص تکرار نمود، گفته می شود یادگیری صورت گرفته است و آنچه را که فرد باید بداند آموخته است. علاوه بر این، این نوع یادگیری در عمق شخصیت فرد نفوذ ندارد و در نتیجه تغییری در طرز فکر، عادت، تمایلات و فهم فرد بوجود نمی آورد. از این جریان را در اصطلاح تربیتی عادت دادن Training می خوانند. در طریق دوم، کسب معلومات و مهارتها به صورت تعلیم و تربیت Education انجام می گیرد. خصوصیات این طریق عبارتنداز:
1- فهم
در تعلیم و تربیت، توسعه عادات، تشکیل مهارتها، کسب معلومات و ایجاد عادات همه از روی فهم و درک صورت می گیرند. به عنوان مثال فرد میداند چرا باید ۸ ساعت در شبانه روز بخوابد و این عادت را در خود بوجود آورد. همینطور در کار کردن با ابزار و وسایل با رانندگی، علت انجام مهارتهای مختلف را جستجو می کند واز آنچه انجام می دهد بخوبی آگاه است ، در مورد فراگیری مطالب علمی یا ادبی نیز وضع بر همین منوال است.
2 - تعقل
فرد نه تنها امر مورد یادگیری را درک می کند، بلکه خود شخصا به بررسی و انتقاد می پردازد و آنچه را منطقی و مستدل تشخیص داد می پذیرد. تعقل یا استدلال در هر مورد اساس کار یادگیرنده را تشکیل می دهد. در یادگیری یک شعر یا حل یک مسأله ریاضی و همچنین در فرا گرفتن قضایای علمی یا کسب مهارتها، فرد در جستجوی دلیل بر می آید و به جای اینکه گفته یا نوشته دیگران را بدون چون وچرا بپذیرد خود به بررسی و تعقل می پردازد.
3- قابل پیش بینی نبودن نتیجه
وقتی جریان یادگیری امری از طریق تعلیم و تربیت صورت می گیرد معلم یا استاد نمی تواند آنچه را که شاگرد استنباط خواهد کرد پیش بینی کند. در یک بحث علمی یا ادبی یا در تشکیل عادت یا مهارت، یادگیرنده طبق استنباط و درک خود امری را می پذیرد و یا رد می کند. این نوع یادگیری فرد را برای فراگیری امور بیشتر آماده می سازد و روی این زمینه رشد او را محدود نمی کند. علاوه بر این در تعلیم و تربیت صحیح فرا گرفتن مطالب یا مهارتها در کل شخصیت فرد نفوذ می کند و رفتار او را تغییر می دهد. پاره ای از مربیان با اینکه میان این دو جریان فرق می گذارند گاهی این دو کلمه را به طور مترادف بکار می برند. افراد آدمی غالبا از دو طریق فوق به فراگرفتن امور می پردازند ولى طریق اول در تعلیمات مدرسی بیشتر شیوع دارد و روی همین اصل کمتر موجب تغییر در رفتار می شود.
هدفهای اساسی تربیتی
- درک مفاهیم، اصول و مبانی در هر رشته.
- آشنایی به روشهای تحقیق در تمام رشتهها
- رشد قوه بیان.
- تقویت میل به کنجکاوی و علاقه به پژوهش.
- رشد طرز فکر انتقادی و ایجاد روح علمی در افراد.
- درک ارتباط میان رشته های مختلف دانش بشری.
- توجه به نقش علوم در زندگی.
- شناسایی انسان و جهان و درک ارتباط انسان با خدا.
- توجه به ارزشهای انسانی و کوشش برای ایجاد همبستگیهای بشری و تفاهم میان اقوام و ملل.
- درک ارزشهای اخلاقی و معنوی.
بکار بردن طریق علمی معلومات در استفاده از آنها کاملا مؤثر می باشد. نکته دیگر اینکه پزشک و معلم تا حدودی به ارزشهای اجتماعی توجه دارند. احترام به شخصیت انسانی و نوعدوستی و کمک به افراد در زمینه های مختلف زندگی نیز در کار پزشک یا معلم تأثیر دارند.
تعلیم و تربیت و تدریس
دکتر «فیلیپ ج. اسمیت» در فصل دوم کتاب فلسفه تعلیم و تربیت، تعلیم و تربیت را از نقطه نظر حرفه معلمی یا تدریس مورد بحث قرار می دهد. به نظر او حرفه معلمی را می توان با حرفه پزشکی مقایسه کرد.در حرفه «پزشکی» علومی مانند زیست شناسی، فیزیولوژی، تشریح و مانند اینها پایه اطلاعات پزشکی را تشکیل می دهند. در حرفه معلمی» نیز رشته هایی مانند روانشناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی و روانشناسی اجتماعی اطلاعات لازم را در اختیار معلمان می گذارند. این گونه علوم در هر دو حرفه به عنوان علوم پایه تلقی می شوند. آنچه یک پزشک را در حرفه خود متبحر می سازد تهیه و تدوین یک تئوری به منظور روشن نمودن مسائل پزشکی و نحوه استفاده از علوم پایه برای پیدا کردن راه حل آنهاست. این تئوری که شاید بتوان آن را «تئوری سلامتی» نام داد در هیچ یک از علوم پایه به طور مشخص مطرح نمی شود. این پزشک است که با مطالعه و بررسی مبانی علوم پایه و برخورد به بیماران باید به تهیه و تدوین آن اقدام کند. در مورد حرفه معلمی در علوم پایه مثل روانشناسی و جامعه شناسی، بحث از رفتار فردی و جمعی می شود و تئوریهای مختلف از طرف روانشناسان و جامعه شناسان مطرح می گردد. اما معلم نمی تواند یک تئوری مخصوص را به عنوان مثال در یادگیری از روانشناسی گرفته و به همان صورت در جریان تدریس به عنوان تئوری تعلیم تلقی کند. موقعیت یادگیری، وضع شاگرد، هدفهای تربیتی، روابط شاگردان با یکدیگر و ارتباط آنها با هم شکل خاصی به جریان تدریس میدهد.
آشنایی به نتیجه پژوهشهای علوم انسانی برای معلم لازم است اما کسب این اطلاعات به تنهایی معلم را به حل مشکلات درسی قادر می سازد. ممکن است پزشکی اطلاعات کافی در زیست شناسی و دیگر رشته های مربوط داشته باشد اما در برخورد به بیماران نتواند از معلومات خود استفاده کند. یک معلم نیز ممکن است آشنا به مبانی روانشناسی باشد اما در موقع تدریس نتواند آنچه را که از روانشناسی آموخته است بکار بندد.
دلیل این امر را باید در طریق استفاده از نتایج علوم پایه جستجو نمود. طریق استفاده از معلومات تا حدود زیادی با طرز تفکر شخص ارتباط دارد. پزشک یا معلمی که معلومات مربوط رشته های پایه را در یک طرح و زمینه منطقی قرار میدهد و ارتباط آنها را در می یابد بهتر می تواند نتایج حاصل از علوم پایه را با مسائل پزشکی یا مشکلات درسی مربوط سازد.
به عبارت دیگر بکار بردن طریق علمی معلومات در استفاده از آنها کاملا مؤثر می باشد. نکته دیگر اینکه پزشک و معلم تا حدودی به ارزشهای اجتماعی توجه دارند. احترام به شخصیت انسانی و نوعدوستی و کمک به افراد در زمینه های مختلف زندگی نیز در کار پزشک یا معلم تأثیر دارند. این قسمت مخصوصا در کار معلم محسوس تر می باشد. جامعه از مدرسه انتظاراتی دارد. تعلیم و تربیت نیز علاوه بر امور آموزشی، چیزهای با ارزش را که تحکیم و رسوخ آنها در افراد لازم است مطرح می سازد. معلم باید تعلیمات خود را در مسیرهای معین و در عین حال رشد۔ دهنده سوق دهد. ایجاد روح همکاری در شاگردان، تقویت روح علمی در برخورد به مسائل زندگی، کمک به افراد در تهیه میزانهای اخلاقی، تحکیم علائق میهنی و تقویت میل نوعدوستی همه اموری با ارزش هستند و باید در حرفه معلمی مورد توجه باشند. بنابراین توجه به ارزشها نیز در ترتیب کار تدریس تأثیر دارد.
به نظر نگارنده توجه به مبانی علوم دیگر مثل ریاضیات، فیزیک، طبیعی نیز برای معلم لازم است. به طور خلاصه در حرفه معلمی برای تهیه یک تئوری اساسی در تدریس، امور زیر باید مورد توجه قرار گیرند:
- مطالعه نتایج پژوهشهای دانشمندان در رشته های علوم انسانی مثل روانشناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی و روانشناسی اجتماعی.
- استفاده از نتایج پژوهشهای علوم انسانی از طریق علمی.
- مطالعه مبانی علوم به طور کلی و آشنایی کامل به رشته تخصصی و تعلیمی. .
- توجه به ارزشهای انسانی که تحکیم و توسعه آنها جزء وظایف تعلیمی است.
یک معلم خوب می تواند از منابع بالا استفاده کرده و در کار تدریس به تهیه یک تئوری جامع و اساسی بپردازد.
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391