دفترم شعرم را آتش نزدم و شاعر ماندم

یکی از چهره های موفق شعر کودک و نوجوان جناب آقای عباسعلی سپاهی یونسی هستند. گفتگوی زیر را نعمیه جلالی نژاد با ایشان انجام داده اند.
پنجشنبه، 9 خرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
مصاحبه کننده : نعیمه جلالی نژاد
موارد بیشتر برای شما
دفترم شعرم را آتش نزدم و شاعر ماندم
به مناسبت روز شعر و ادب فارسی به سراغ آقای عباسعلی سپاهی یونسی رفتیم. ایشان از چهره های موفق شعر کودک و نوجوان و از همه مهم تر این که دبیر بخش ماه نامه ی باران هستند. از این فرصت استفاده کردیم و گفت وگویی صمیمانه با ایشان انجام دادیم.
 

جناب آقای سپاهی یونسی! لطفا از خودتان برای مان بگویید

کودکی هایم کودکی هایی بود معمولی در یونسی، از توابع شهر گناباد و بجستان. جایی در کویر خراسان بزرگ. وسیله ی بازی مان خاک بود و تکه ای چوب، شاید گاهی چند سنگ و گاهی هم تیله ای. چیز خاصی نبود؛ اما هرچه بود ارتباطی بی واسطه با آسمان و زمین بود. پا بر خاک کویر می گذاشتیم و شب ها زیر لحاف پرستاره ی آسمانی کویری می خوابیدیم و این چیز کمی نیست. حالا که به آن سال های فکر می کنم، دلم  می خواهد برگردم به کودکی هایم، درست مثل حسین پناهی که در شعرش با آن صدای محزونش گفته بود، درست مثل آن هایی که دیوانه وار کودکی را دوست دارند.

از کنار روستایمان کال شورمی گذشت. آبش شور بود و آن زمان که هنوز آسمان این همه بی باران نشده بود، تابستان ها خودمان را به آب می زدیم. کیف داشت، باید این را تجربه کنید تا بدانید چه می گویم.

البته در زمان تحصیل از همان سال های چهارم و پنجم ابتدایی تا سال چهارم دبیرستان یک پای ثابت درست کردن سرود و نمایش بودم. دانشگاه دوست داشتم هنر بخوانم که به علت ناآشنایی و بی اطلاعی انتخاب رشته ی نادرست باعث شد نتوانم و البته علوم سیاسی را هم دوست داشتم. اتفاقی سر از دانشگاه آزاد در آوردم. در نیمه ی راه تحصیل، حس کردم درس  می خوانم که فقط در رشته مطالعات خانواده یک مدرک بگیرم که قیدش را زدم با فوق دیپلم.

الان کار خبرنگاری  می کنم، مسئول جلسه ی شعر کودک و نوجوان حوزه ی هنری خراسان رضوی هستم و کارشناس برخی از انتشاراتی ها.

 

چند جلد کتاب چاپ شده دارید و فکر می کنید بهترین آن کدام است؟

کتاب چاپ شده زیاد دارم. آن ها را تقسیم کرده ام به کتاب های دل و کتاب های گِل. کتاب های دل آن هایی هستند که برای دل خودم نوشته ام که حدود ده مجموعه  می شوند؛ مثلا «راه رفتن زیر باران»، «صبح و سیب»، «یاد بخندهای تان هستم»، «شاید همین اطراف باشد»، «خسته نباشی خدا جان» و... .

و کتاب های گِل، کتاب هایی که به سفارش دیگران آماده کردم و شاید آن چیزی  که می خواستم نشده اند.

 
از چه سنی متوجه شدید به شعر علاقه دارید؟

از کلاس چهارم ابتدایی، همان سال ها برای خودم کتابی هم درست کردم با چند کاغذ که قصه ی روباه و خروس بود به شعر. چون در روستا زندگی  می کردم و تا آن زمان هم کسی ادعای شاعری نکرده بود و از طرفی پدر و مادرم هم باسواد نبودند، کسی این ادعا را جدی نگرفت؛ ولی من چون شعر در وجودم هست و بوده، به کار خودم ادامه دادم تا روزی که شاعر بودنم به رسمیت شناخته شد. شعر از دوره ی راهنمایی و دبیرستان خیلی برایم جدی تر شد؛ چون در جشنواره های شعر دانش آموزی شرکت کردم و مقام آوردم و کارهایم به مطبوعات کودک و نوجوان راه پیدا کرد و از جمله همین مجله ی باران.


چرا شاعری را برای کودکان و نوجوانان انتخاب کردید؟

در ابتدا بیش تر شعرهایم برای بزرگسالان بود؛ اما بعدها احساس کردم بعضی از شعرهایم برای کودکان و نوجوانان است. اصلا تا آن زمان تصمیم به انتخاب نبود؛ ولی وقتی برای ادامه ی تحصیل به مشهد آمدم، بعد از مدتی دست به انتخاب یکی از این دو زدم و انتخابم شد ادبیات کودک و نوجوان و شعر بزرگسال رو بوسیدم و کنار گذاشتم.
 

در دوران مدرسه جزو بچه های زرنگ و درس خوان بودید یا شلوغ و شیطان؟ آیا شعرهای کتاب درسی را زود یاد  می گرفتید؟

بچه ی شر و شیطانی بودم. همه ی دل خوشی من در مدرسه یاد گرفتن همین شعرها بود و انشا نوشتن؛ چون یادم هست ابتدایی که بودم برای موضوع فواید باران، ده صفحه انشا نوشتم که معلمم خیلی تعجب کرد. حتی یادم هست در دبیرستان و راهنمایی گاهی زیر میز، دیوان حافظم باز بود و شعر می خواندم؛ هرچند من تعداد کتاب هایی که داشتم به ده کتاب هم نمی رسید چون تهیه ی کتاب برایم مشکل بود.


به نظر شما نوجوانان بیش تر به چه موضوعاتی علاقه مندند و آیا توانسته اید ارتباط خوبی با نوجوانان برقرار کنید؟

 هر نسل دغدغه های خاص خودشان را دارند. برخی دغدغه ها هم عمومیت دارد و به نظرم همیشگی است و با عوض شدن زمانه عوض نمی شود. من در ابتدا سعی کرده ام شعر خوب بگویم. وقتی شعر خوب باشد و خواننده رد پایی از احساسات، تفکرات و خواسته های خودش را در شعر پیدا کند، حتما شعر را می خواند. به نظرم تا حدود زیادی توانسته ام این ارتباط خوب را برقرار کنم. یادم هست زمانی که زنده یاد قیصر امین پور به همراه بیوک ملکی، سردبیر مجله ی سروش نوجوان بودند که مجله ی پرطرف داری بین نوجوانان بود، در پایان سال از خوانندگان برای بهترین اثر مجله در موضوعات مختلف از جمله شعر، نظرخواهی  می شد. من دوبار در آن نظرخواهی ها برگزیده شدم، درحالی که در همان 12 شماره ی ارزیابی شده در هر سال، اسم های مطرح فراوانی بود. آن دو انتخاب بهترین جایزه هایی بود که گرفتم؛ چون خوانندگان واقعی شعرم کارم را تأیید کرده بودند.


بزرگ ترین آرزوی دوره ی نوجوانی تان چه بود؟

در شعرم چند آرزو داشتم؛ اول شعرم در مجلات چاپ شود، دوم کتاب چاپ کنم، سوم با من مصاحبه کنند و دیگران من را بشناسند.
 

نوشتن برای نوجوانان چه حسی در شما ایجاد می کند؟

اصلا ادبیات کودک و نوجوان، حس و حال مخصوص به خود را دارد. انگار آدمی بر می گردد به همان دوران، به همان حس و حال های نوجوانی. گاهی غم است گاهی شادی. این دنیا، دنیای زلال تری است و این را از این بابت  می گویم که من ادبیات بزرگسال را هم تجربه کرده ام.
 

بهترین شاعر نوجوان از نظر شما چه کسی است؟

بگذارید به این سؤال پاسخ ندهم. البته اگر ده سال قبل این سؤال را از من  می پرسیدید خیلی زود چند اسم  می آوردم؛ اما الان کمی سخت گیرتر شده ام؛ ولی این طور بگویم که از چهره های مطرح شعر کودک و نوجوان امروز از هر یک چند شعر خوب خوانده ام و بین نسل جوان تر هم چهره هایی هستند که کارهای شان قابل تأمل است. البته در این میان شاعرانی هم هستند که برای مطرح شدن عجله ی فراوانی دارند که شاید به انجام خوبی نرسند.


تا به حال عکس العمل نوجوانان را درباره ی شعرهای تان دیده اید؟

خیلی زیاد! یکی از بهترین هایش، عکس العمل دختر یکی از دوستانم بود که پدرش من را به عنوان شاعر معرفی کرد و دخترش را به عنوان دانش آموزی که شعر دوست دارد، وقتی از او خواستم شعری برایم بخواند شعر جنگ خودم را خواند که این گونه شروع  می شود:

 اولین بار کجا آدم ها
به سر و صورت هم چنگ زدند...

 

یک خاطره ی کوتاه از دوران نوجوانی تان برای مان بگویید

در درس ریاضی خیلی ضعیف بودم و هنوز هم هستم. روزی مدیر دبیرستان مان جلوی بچه ها توبیخم کرد که به جای شعر گفتن برو ریاضی بخوان که 7 نشی. از این رفتار، آن هم در دوره ی نوجوانی خیلی ناراحت شدم. وقتی به خانه برگشتم تصمیم گرفتم دفتر شعر و چند کتاب شعری را که داشتم آتش بزنم. آن ها را گذاشتم روی زمین و کبریت آوردم؛ ولی هرچه به کتاب ها و دفتر شعرم نگاه کردم، نتوانستم خودم را به کنار گذاشتن شعر و آتش زدن آن ها راضی کنم. از تصمیمم منصرف شدم و شاعر ماندم. البته در ریاضی هیچ تغییری نکردم.
 

به عنوان حرف آخر، یک جمله بگویید

کوشش کنیم تا به آن چه  می خواهیم برسیم.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما