اول از همه این را بگویم که ما خانوادگی اهل تفکّریم. روزی از روزهای نوروز، بدون آجیل و بی کار نشسته بودم که یادم آمد تفکّر، عبادت است. برای این که کمی عبادت کرده باشم در فکری عمیق فرو رفتم. در اعماق فکر بودم که این جمله در ذهنم به نمایش درآمد: «حوّل حالنا الی أحسن الحال.»
برای دقایقی در حوالی کلمه ی حال، ماندم تا این که نرم نرمک متوجه شدم باید حال و هوایم را در این روزهای نو شده، تغییر دهم و چه کاری بهتر از سفر!
نقشه ی قم را گذاشتم مقابلم و شروع کردم به دنبال کردن خطوط برای یافتن مکانی مناسب حال و احوال. راستش دنبال گُل و شکوفه و آب و آبادانی می گشتم، دلم می خواست از دود و صدا و شلوغی شهر فرار کنم و به دامان مهربان طبیعت پناه ببرم.
بعد از مدتی جست وجو، مکانی روی نقشه، حالم را دگرگون کرد؛ هم زیبا بود و هم زیارتی در خودش نهفته داشت. با خودم فکر کردم چه بهتر که با یک تیر، دو نشان بزنم؛ هم گشت وگذار، هم رازونیاز و همه ی این ها به علت همان جمله ا ی بود که یک دفعه به ذهنم خطور کرده بود.
روستای کرمجگان، در فاصله ی 42 کیلومتری از قم، دارای طبیعتی بسیار زیبا از کوه و رود و درخت و باغ گرفته تا بارگاه متبرک امام زاده ای به نام «نورعلی» که در مرکز روستا بود.
شنیده بودم مردم روستا تا غمگین می شوند یا مشکلی برای شان به وجود می آید، اولین دری را که می کوبند در حرم امام زاده نورعلی علیه السلام است.
بالاخره باروبندیل مان را بستیم و سه - چهار نفری راه افتادیم و پس از ساعتی، خیلی آرام و بی صدا از کوچه های تنگ و سربالایی روستا گذشتیم و رسیدیم جلوی در حرم امام زاده نورعلی که نَسَب خانوادگی شان با چهار واسطه، به امام سجاد علیه السلام می رسید.
یک حیاط وسیع و باصفا، حوضی بزرگ و آبی رنگ میان حیاط و درختانی که تا آسمان قد کشیده بودند، چیزهایی بود که در ابتدا چشم هر زائری را به خود جلب می کرد.
چشمم دنبال خادم می گشت که پیرمردی از راه رسید و گفت نوکری آقا را می کند.
پیرمرد با خوش رویی گفت: «جد این امام زاده، زینت سجده کنندگان است ( امام زین العابدین علیه السلام)، به خاطر همین معروف است به «نورعلی». قربانش بروم! هیچ زائری را بدون سوغات به خانه برنمی گرداند.»
این را که شنیدم، شوق سوغات در دلم جوشید و به طرف ضریح رفتم. خم شدم، سلام و ارادتی عرض کردم و دست بر سینه داخل شدم. فضای داخلی اش تودرتو بود با پنجره هایی رنگی و بسیار چشم نواز. چشمم که به این همه نور افتاد، رو به قبله ایستادم و قامت بستم؛ چون نماز می توانست بهترین شکل شکرگزاری نوروزانه ی من باشد.
چند دقیقه ای هر پنج انگشتم را قفل کردم به پنجره های نقره ای ضریح و هر حرفی توی دلم بود با امام زاده نورعلی علیه السلام درمیان گذاشتم. سیر تا پیاز پارسال و تمام خواسته های امسال را برای این بزرگوار شمردم.
در کنار زیارت، در دل طبیعت نشستن و آتش روشن کردن و نوشیدن یک استکان چای دم کشیده، هر آدم زنده دلی را وسوسه می کند. با این که تمام این اقدامات، سفر یک روزه یمان را دلچسب کرد، اما هنوز هم دلم مانده پیش پنجره های نقره ای و اشک های سر بر ضریح و سرهای روی مهر و دست های بر سینه.
فکر و اعتقاد من می گوید: «سالی که با زیارت شروع شود، برکتی خواهد داشت که باورش کار راحتی نیست.» برای این که باور و یادش را برای خودم ثبت کرده باشم، دوربین عکاسی را درآوردم و مشغول شدم.
برای دقایقی در حوالی کلمه ی حال، ماندم تا این که نرم نرمک متوجه شدم باید حال و هوایم را در این روزهای نو شده، تغییر دهم و چه کاری بهتر از سفر!
نقشه ی قم را گذاشتم مقابلم و شروع کردم به دنبال کردن خطوط برای یافتن مکانی مناسب حال و احوال. راستش دنبال گُل و شکوفه و آب و آبادانی می گشتم، دلم می خواست از دود و صدا و شلوغی شهر فرار کنم و به دامان مهربان طبیعت پناه ببرم.
بعد از مدتی جست وجو، مکانی روی نقشه، حالم را دگرگون کرد؛ هم زیبا بود و هم زیارتی در خودش نهفته داشت. با خودم فکر کردم چه بهتر که با یک تیر، دو نشان بزنم؛ هم گشت وگذار، هم رازونیاز و همه ی این ها به علت همان جمله ا ی بود که یک دفعه به ذهنم خطور کرده بود.
روستای کرمجگان، در فاصله ی 42 کیلومتری از قم، دارای طبیعتی بسیار زیبا از کوه و رود و درخت و باغ گرفته تا بارگاه متبرک امام زاده ای به نام «نورعلی» که در مرکز روستا بود.
شنیده بودم مردم روستا تا غمگین می شوند یا مشکلی برای شان به وجود می آید، اولین دری را که می کوبند در حرم امام زاده نورعلی علیه السلام است.
بالاخره باروبندیل مان را بستیم و سه - چهار نفری راه افتادیم و پس از ساعتی، خیلی آرام و بی صدا از کوچه های تنگ و سربالایی روستا گذشتیم و رسیدیم جلوی در حرم امام زاده نورعلی که نَسَب خانوادگی شان با چهار واسطه، به امام سجاد علیه السلام می رسید.
یک حیاط وسیع و باصفا، حوضی بزرگ و آبی رنگ میان حیاط و درختانی که تا آسمان قد کشیده بودند، چیزهایی بود که در ابتدا چشم هر زائری را به خود جلب می کرد.
چشمم دنبال خادم می گشت که پیرمردی از راه رسید و گفت نوکری آقا را می کند.
پیرمرد با خوش رویی گفت: «جد این امام زاده، زینت سجده کنندگان است ( امام زین العابدین علیه السلام)، به خاطر همین معروف است به «نورعلی». قربانش بروم! هیچ زائری را بدون سوغات به خانه برنمی گرداند.»
این را که شنیدم، شوق سوغات در دلم جوشید و به طرف ضریح رفتم. خم شدم، سلام و ارادتی عرض کردم و دست بر سینه داخل شدم. فضای داخلی اش تودرتو بود با پنجره هایی رنگی و بسیار چشم نواز. چشمم که به این همه نور افتاد، رو به قبله ایستادم و قامت بستم؛ چون نماز می توانست بهترین شکل شکرگزاری نوروزانه ی من باشد.
چند دقیقه ای هر پنج انگشتم را قفل کردم به پنجره های نقره ای ضریح و هر حرفی توی دلم بود با امام زاده نورعلی علیه السلام درمیان گذاشتم. سیر تا پیاز پارسال و تمام خواسته های امسال را برای این بزرگوار شمردم.
در کنار زیارت، در دل طبیعت نشستن و آتش روشن کردن و نوشیدن یک استکان چای دم کشیده، هر آدم زنده دلی را وسوسه می کند. با این که تمام این اقدامات، سفر یک روزه یمان را دلچسب کرد، اما هنوز هم دلم مانده پیش پنجره های نقره ای و اشک های سر بر ضریح و سرهای روی مهر و دست های بر سینه.
فکر و اعتقاد من می گوید: «سالی که با زیارت شروع شود، برکتی خواهد داشت که باورش کار راحتی نیست.» برای این که باور و یادش را برای خودم ثبت کرده باشم، دوربین عکاسی را درآوردم و مشغول شدم.
نویسنده: مریم راهی