جايگاه سياست در حكمت متعاليه (2)

اين مقاله درصدد بحث از محتواى انديشه صدر المتألهين است. آنچه پيش از اين آمد و يا پس از اين خواهد آمد, صرفا در اين جهت است كه توجه خواننده را به جايگاه و اهميت بحث سياست در نزد ملا صدرا جلب كند. بر همين اساس, در اين بخش نيز سعى خواهد شد در عين رعايت اختصار, اهم مطالب سياسى مذكور در آثار ملا صدرا, البته تا آنجايى كه نگارنده تفحص كرده است و به صراحت مى گويد كه اين تفحص كامل نيست و از اين پس نيز ادامه خواهد داشت, در معرض افكار اهل فن قرار دهد.
شنبه، 4 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جايگاه سياست در حكمت متعاليه (2)
جايگاه سياست در حكمت متعاليه (2)
جايگاه سياست در حكمت متعاليه (2)

نویسنده : نجف لك زايى





4ـ مباحث سياسى در آثار صدر المتألهين

اين مقاله درصدد بحث از محتواى انديشه صدر المتألهين است. آنچه پيش از اين آمد و يا پس از اين خواهد آمد, صرفا در اين جهت است كه توجه خواننده را به جايگاه و اهميت بحث سياست در نزد ملا صدرا جلب كند. بر همين اساس, در اين بخش نيز سعى خواهد شد در عين رعايت اختصار, اهم مطالب سياسى مذكور در آثار ملا صدرا, البته تا آنجايى كه نگارنده تفحص كرده است و به صراحت مى گويد كه اين تفحص كامل نيست و از اين پس نيز ادامه خواهد داشت, در معرض افكار اهل فن قرار دهد. روش ما در اين قسمت تورق برخى از آثار و نشان دادن مباحث مورد نظر در آنها خواهد بود.

الف ـ مباحث سياسى در كتاب مبدإ و معاد

مقاله چهارم از كتاب مبدإ و معاد, كه مشتمل بر دوازده فصل مى باشد, حاوى مباحث سياسى است. اين مقاله كه داراى عنوان اصلى ((در ذكر نبوات)) است از فصل ششم تا پايان فصل دوازدهم, حاوى مهمترين عناصر تفكر سياسى صدر المتإلهين است. عناوين فصول از اين قرار است: فصل ششم, در اثبات آنكه وجود پيغمبر ضرورى است و بيان آنكه واجب است اعتقاد به او و اينكه خدا او را فرستاده است تا دين خدا را ظاهر گرداند و طريق حق را به مردم بياموزاند و به صراط مستقيم هدايت نمايد; فصل هفتم, در بيان سياسات و رياسات مدينه و آنچه به آن ملحق مى گردد از اسرار شريعت به وجه تمثيلى; فصل هشتم, در ذكر صفاتى كه بايد براى رئيس اول باشد به حسب كمال اولى او; فصل نهم, در ذكر كمالات ثانويه رئيس مطلق; فصل دهم, در ذكر اشاره اجمالى به اسرار شريعت و حكمت تكاليف; فصل يازدهم, در اشاره تفصيليه به منافع بعضى اعمال مقرب به حق تعالى; فصل دوازدهم, در بيان آنكه مقصود همه شرايع, تعريف عمارت منازل طريق الى الله و كيفيت تهيه زاد و استعداد به اخذ سلاح براى رفع قطاع الطريق است.(37)
برخى از مطالب اين كتاب عينا در اينجا آورده مى شود:
1 ـ بخشهايى از مطالب فصل ششم:
((انسان مدنى الطبع است; يعنى حياتش منتظم نمى گردد مگر به تمدن و تعاون و اجتماع; زيرا كه نوعش منحصر در فرد نيست و وجودش به انفراد ممكن نيست, پس اعداد متفرقه و احزاب مختلفه و انعقاد بلاد در تعيشش ضرور است, و در معاملات و مناكحات و جنايات به قانونى محتاج مى باشند كه عامه خلق به آن رجوع نمايند, و بر طبق آن قانون به عدل حكم نمايند, و الا جمع, فاسد و نظام مختل مى گردد, زيرا كه هر احدى مجبور است به جلب آنچه رغبت و احتياج به آن دارد و بر كسى كه در آن چيز مزاحم او گردد, غضب مى كند و آن, قانون شرع است.
و ناچار شارعى مى خواهد كه معين نمايد از براى مردم منهجى را كه به سلوك آن منهج, معيشت ايشان در دنيا منتظم گردد, و سنت قرار دهد از براى ايشان طريقى را كه وصول به جوار خدا به واسطه آن حاصل شود, و بايد آورد ايشان را از امور آخرت و رحيل به سوى پروردگار خود, و انذار كند ايشان را روزى كه: ((ينادون من مكان قريب)) و ((تنشق الارض عنهم سراعا)) و هدايت كند ايشان را به طريق مستقيم.
و بايد كه شارع انسان باشد; زيرا كه تعليم ملك انسان را و تصرفش در ايشان, بر اين وجه ممتنع است, و درجه باقى حيوانات از اين مرتبه نازل است.
[...] پس نظر كن به لطف و رحمت بارى كه چگونه جمع نموده است در ايجاد آن شخص ميان نفع عاجل در دنيا و خير آجل در آخرت. بلى, كسى كه انبات شعر بر حاجبين و تقعير اخمص قدمين را مهمل نگذارده است, چگونه وجود رحمت عالمين و سائق عباد به سوى رحمت و رضوان را در نشإتين مهمل گذارد؟ پس اين شخص خليفه خدا است در زمينش و معناى خليفه خدا در زمين, بعد از اين مذكور خواهد شد.(38)
2ـ بخشهايى از مطالب فصل هفتم
شكى در اين نيست كه براى انسان ممكن نيست كه به كمالاتى برسد كه براى آن مخلوق شده است, مگر به اجتماع جمعى كثير كه هر يك, يكديگر را در امرى كه به آن محتاج است, معاونت نمايد. و از مجموع آنها همه آنچه در بلوغ انسان به كمال ضرور است, مجتمع گردد.
و به اين سبب, اجتماعات براى انسان حاصل مى شود كه بعضى از آنها كامل است و بعضى غير كامل. و كامل آن بر سه قسم است:
يكى, عظمى و آن, اجتماع جميع افراد ناس است در معموره زمين, و دوم, وسطى مثل اجتماع امتى در جزوى از معموره زمين, سيم, صغرى مانند اجتماع اهل يك شهر در جزئى از مسكن يك امت. و اجتماع غير كامل, مانند اجتماع اهل ده و اهل محله يا كوچه يا خانه. و فرق آن است كه قريه مثل خادم مدينه است و محله جزو آن است و كوچه جزو محله است و خانه جزو كوچه است,و جميع اهل مداين و مساكن امتها, اجزاى اهل معموره اند.
و خير افضل و كمال اقصى رسيده مى شود به مدينه فاضله و امت فاضله كه همه شهرهاى آن امت, اعانت مى نمايند يكديگر را بر نيل غايت حقيقيه و خير حقيقى, نه در مدينه ناقصه و امت جاهله كه در رسيدن به شرور يكديگر را اعانت نمايند.
پس مدينه فاضله به بدن تام صحيحى شباهت دارد كه همه اعضاى آن در تتميم حيات يكديگر را معاونت مى كنند. و در آن اعضا, يك عضو رئيس است كه قلب است, و مراتب قرب اعضاى ديگر به اين رئيس, متفاوت است[...] .
و همچنين اجزاى مدينه به حسب فطرت و طبايع مختلفند و در هيئات متفاضل, به حسب عنايت بارى تعالى بر بندگانش[...] پس در مدينه, انسان واحدى هست كه رئيس و مطاع است و ديگران در قرب به آن متفاوتند[...] .
و ممكن نيست كه هر انسانى اتفاق افتد كه رئيس مدينه فاضله باشد, زيرا كه رياست براى كسى سزاوار است كه به حسب فطرت و طبع مستعد رياست باشد و صفت رياست به هيئت و ملكه اراديه او را حاصل باشد[...] .(39)
3 ـ بخشهايى از مطالب فصل هشتم و نهم
بايد كه رئيس مطلق, انسانى باشد كه نفسش كامل و در مرتبه عقل بالفعل باشد, و بايد كه قوه متخيله اش به حسب طبع و قوه در غايت كمال باشد, و همچنين قوه حساسه و محركه است در غايت كمال باشد, همه آنها به نوعى از فعل, نه به انفعال محض, بر وجهى كه اشاره به آن نموديم.
پس به قوه حساسه و محركه اش مباشر سلطنت گردد و احكام الهيه را جارى گرداند, و با دشمنان خدا محاربه كند و دفع كند دشمن را از مدينه فاضله, و با مشركين و فاسقين از اهل مدينه جاهله و ظالمه و فاسقه مقاتله كند تا برگردند به سوى امر خدا.
[...] و اين حالت اگر براى جزو نظرى از قوه ناطقه حاصل شود, آن انسان حكيم و فيلسوف خواهد بود; و اگر در قوه نظريه و عمليه و متخيله حاصل گردد, آن انسانى مى باشد كه وحى بر او نازل مى گردد به توسط ملك, و ملك, عقل فعال است[...] .
اين انسان واقف است بر هر فعلى كه ممكن است به سعادت كشاند[...] .
بعد هذا, بايد كه بوده باشد از براى او, با آنچه مذكور شد, قدرتى در زبانش بر جودت تخيل بر گفتار مر آنچه را كه مى داند آن را, يعنى قوه تقريرش كامل باشد. و قدرتى بر جودت ارشاد و هدايت به سعادت و به اعمالى كه سعادت به آنها حاصل مى شود, و بوده باشد از براى او با آنها جودت ثبات در بدنش براى مباشرت حروب. پس چنين كسى, رئيس اول است براى مدينه فاضله و امت فاضله و رئيس كل معموره زمين.
و ممكن نيست كه كسى بگردد به اين حال, مگر كسى كه جمع شده باشد در او دوازده خصلت كه بر آنها مفطور باشد:
اول آنكه, تام الاعضإ و قوى الاعضإ باشد[...] .
دوم آنكه, فهم و تصورش در آنچه مى شنود, نيكو باشد[...] .
سيم آنكه, حفظش نيكو باشد[...] .
چهارم آنكه, ذكا و فطنتش قوى باشد[...] .
پنجم آنكه, حسن العباره باشد[...] .
ششم آنكه, محب علم و حكمت باشد[...] .
هفتم آنكه, بالطبع حريص نباشد بر شهوات[...] .
هشتم آنكه, كبير النفس و محب كرامت باشد[...] .
نهم آنكه, درهم و دينار و ساير اعراض دنيويه در نظرش خوار و بى مقدار باشد. [...]
دهم آنكه, به حسب طبع محب عدل و اهل آن و مبغض جور و ظلم و اهل آن باشد. و درباره اهل خودش و غير اهل خودش, انصاف مرعى دارد و بر آن ترغيب نمايد, و بر جورى كه بر كسى وارد شود, اندوهناك گردد و در مقام تدارك آن باشد[...] .
يازدهم آنكه, در هر جا به عدل و حسن و جميل دعوت كرده شود, به آسانى انقياد نمايد[...] .
دوازدهم آنكه, غرضش در آنچه وقوعش سزاوار باشد قوى باشد[...].
[...] و اجتماع همه اينها در يك انسان مشكل است[...] . و از اين جهت يافت نمى شود كسى كه مفطور باشد بر اين فطرت, مگر يكى بعد از ديگرى]...] .(40)
4 ـ مطالبى از فصل دوازدهم:
[...] دنيا, منزلى است از منازل سايرين الى الله, ونفس انسانيه, مسافرى است به سوى خدا از اول منزلى از منازل وجودش كه هيوليتى باشد كه در غايت بعد از خداوند است, چون كه ظلمت محض و خست صرف است, و ساير مراتب وجوديه از جسميت و جماديت و نباتيت و شهويت و غضبيت و احساس و تخيل و توهم, و بعد از آن انسانيت از اول درجه اش تا به آخر شرفش و بعد از آن ملكيت بر طبقات متفاوته اش به حسب قرب و بعد از خير محض, همه آنها منازل و مراحلند به سوى خداوند, و ناچار است مسافر به سوى او را كه بگذرد بر همه اينها تا آنكه به مطلوب حقيقى برسد.
و قوافل نفوس انسانيه در اين مراحل در عقب يكديگرند و متخالفند, بعضى قريب الوصول و بعضى بعيد الوصول, و بعضى ايستاده اند و بعضى راجعند, و بعضى سريع السير در اقبال و بعضى در ادبار, و بعضى بطىء السير در اقبال يا در ادبار, به حسب آنچه قضا و قدر الهى در حق هر يك از اهل سعادت و شقاوت جارى شده است. و انبيإ صلوات الله عليهم, روسإ قوافل و امرإ, مسافرين به سوى اويند, و ابدان مراكب مسافرين اند. و هر كه از تربيت مركب و تدبير منزل ذاهل و غافل گردد, سفرش تمام نمى شود, و مادام كه امر معاش در دنيا كه عبارت است از حالت تعلق نفس به حس و محسوس, تمام نباشد, امر تنقل و انقطاع به سوى بارى تعالى كه عبارت از سلوك باشد, صورت نمى گيرد, و امر معيشت در دنيا تمام نمى گردد تا آنكه باقى بماند بدنش سالم و نسلش دائم و نوعش مستحفظ. و اين دو امر, تمام نمى شود مگر به اسبابى كه وجود اين دو را حفظ نمايد و اسبابى كه مفسد است و مهلكات اين دو را دفع نمايد.
[...] پس اگر امر را در افراد مهمل واگذارده بود, بدون قانونى مضبوط در تخصيصات و تقسيمات, هر آينه در منازعه و مقاتله مى افتادند و آن, ايشان را از سلوك طريق و سير به حق باز مى داشت و امر به فساد و افساد منجر مى شد.
پس شريعت الهيه ضوابطى قرارداد از براى اختصاصات اموال در باب عقود بيوعات, معاوضات و مداينات و قسمت مواريث و مواجب نفقات و قسمت غنايم و صدقات و در ابواب عتق و كتابت و استرقاق و اسير كردن و شناسانيدن كيفيت تخصيص را نزد استفهام به اقارير و ايمان و شهادات, و ايضا قرارداد قوانين اختصاصى به مناكحات را در ابواب نكاح و طلاق و خلع و رجعت و عده و صداق و ايلإ و ظهار و لعان و ابواب محرمات نسب و رضاع و مصاهرات.
و اما ابواب دفع مفاسد, پس آنها عقوبات زاجره از آنها است, مانند امر به قتال كفار و اهل بغى و ظلم و ترغيب بر آن و حدود و غرامات و تعزيرات و كفارات و ديات و قصاص[...] .(41)

ب ـ مباحث سياسى در كتاب الشواهد الربوبيه.

مشهد پنجم از كتاب شواهد الربوبيه, اختصاص به بحث نبوات و ولايات دارد. تقريبا مشابه آنچه در مقاله چهارم مبدإ و معاد آمده بود, در اين كتاب تكرار شده است, از جمله مباحث جديد در اين كتاب, توجه بيشترى است كه نسبت به بحث رابطه شريعت و سياست صورت گرفته است. ضمن اينكه سياست بدون شريعت, چون جسد فاقد روح دانسته شده است, قول كسانى را كه قائل به عدم تفاوت سياست و شريعت برآمده اند رد كرده و چهار تفاوت بين اين دو ذكر نموده است. اين تفاوتها عبارتند از: تفاوت در مبدإ, تفاوت در غايت, تفاوت در فعل و تفاوت در انفعال. نتيجه گيرى ملا صدرا اين است كه در هر حال, سياست بايد تابع شريعت باشد. ((فنهايه السياسه هى الطاعه للشريعه و هى لها كالعبد للمولى تطيعه مره و تعصيه إخرى)).(42)

ج ـ مباحث سياسى در كتاب رساله سه اصل.

تا آنجا كه اطلاعات موجود به ما اجازه اظهار نظر مى دهد, رساله سه اصل و مثنوى صدر المتإلهين, تنها آثارى هستند كه از سوى وى به زبان فارسى ارائه شده است. درباره مثنوى در ادامه سخن خواهيم گفت. اين كه چرا ملا صدرا رساله سه اصل را به فارسى تإليف كرده است, جاى تإمل دارد. به نظر نگارنده, عامل مهم نگارش رساله به زبان فارسى همانا انگيزه و هدفى است كه وى از تإليف اين رساله داشته است. رساله مذكور, پاسخى است به تمام كوته نظران و ظاهر بينان و عالم نمايانى كه به نام علم و دين با حكمت و عرفان خصومت مى ورزند. كسانى كه راه سعادت را فرو مى گذارند و گمان مى كنند كه با ابزار شقاوت مى توان تحصيل سعادت كرد. كسانى كه درخانه ظالمان, قبله آنان است. و كسانى كه از علم الهى و علم مكاشفات خبر ندارند و تنها هنر آنان, دانستن چيزهايى از علوم معاملات است.(43)
هدف اصلى اين رساله, نقد اوضاع سياسى و اجتماعى عصر صدر المتإلهين و بخصوص نقد وضعيت گروههايى از اهل علم و بويژه نقد چگونگى رابطه آنها با دربار صفوى است.
به نظر ملا صدرا, موانع و حجابهايى كه اكثر مردم را از ادراك حقيقت و كسب علم الهى و علم مكاشفات محروم مى دارد كه در نتيجه از سعادت حقيقى باز مى مانند و دچار شقاوت مى شوند, مشتق از سه اصل است:
اصل اول: ((جهل است به معرفت نفس كه او حقيقت آدمى است)).
اصل دوم: ((حب جاه و مال و ميل به شهوات و لذات و ساير تمتعات)).
اصل سوم: ((تسويلات نفس اماره است و تدليسات شيطان مكاره و لعين نابكار, كه بد را نيك و نيك را بد مى نمايد)).
به نظر صدر المتإلهين; ((جهل به معرفت نفس)) از ((معظم ترين اسباب شقاوت و ناكامى عقباست كه اكثر خلق را فرو گرفته در دنيا, چه; هر كه معرفت نفس حاصل نكرده خداى را نشناسد[...] . و هر كه خداى را نشناسد با دواب و انعام برابر باشد)).(44)
وى در نقد رفتار متصوفه چنين گفته است:
((اگر ذره اى از نور معرفت در دل ايشان تابيده مى بودى, كجا در خانه ظلم و اهل دنيا را قبله خود مى ساختند و هميشه با نفس و هوا نرد محبت مى باختند)).(45)
روشن است كه نقد متصوفه بهانه اى است براى طعن كسانى كه به اهل دنيا و حكومت نزديك مى شوند و از اين طريق منافع شخصى خود را تإمين مى كنند و به دنبال تإمين منافع بندگان خدا نيستند, آنچه در ادامه مىآيد, استنباط مذكور را تإييد مى كند.
((همچنين است حال آنها كه خود را از علما مى شمارند و روى از جانب قدس و طلب يقين گردانيده, متوجه محراب ابواب سلاطين شده اند و ترك اخلاص و توكل كرده, طلب روزى و توقع آن, از ديگران مى نمايند)).(46)
روشن است كه منظور وى از اين عالمان, كسانى چون ميرداماد و شيخ بهايى نيستند, چه, مى دانيم كه صدرالمتإلهين تا آخر عمر از ارادتمندان واقعى اساتيد خود, بويژه ميرداماد, بود. چنانكه در مثنوى خود, اشعار بلندى در تمجيد از ميرداماد دارد. از جمله مى گويد:
اى سرشته ايزدت از محض نور
گشته از برهان تو اوهام دور
خود جهانى و جهان را سرورى
محض عرفانى و عرفان را درى
قول تو لا حول ديو و دد شده
بهر يإجوج جهالت سد شده
حكم تو معيار هر نيك و بد است
نور تو مصفات هر ديو و دد است
باطنت ارض مقدس آمده
واردات حق در او منزل شده
اى ضميرت آيتى از كردگار
وى زبانت همچو سيف ذوالفقار
از زبانت حك نموده وهمها
هم چو تيغ شاه مردان در وغا
زنگ شك و وهم را بسترده اى
ملك معنى را به دست آورده اى
از زبانت بت پرستان در خروش
وز بيانت علم در دل كرده جوش
ازتودردلهافروزان نورها
خودتوئى شمس الضحى بدرالدجى(47)
وى در عنوان همين مثنوى كه مثنوى بلندى است و چند صفحه ادامه دارد, از استاد خود با عنوان ((استاد صنعت خداپرستى)) ياد كرده است.
تقرب كسانى چون ميرداماد و شيخ بهايى به دربار شاهان صفوى براى تإمين منافع شخصى نبود; بلكه براى تلاش در جهت اصلاح رفتار شاه و انجام وظايف دينى در جهت خدمت به مردم بود. همانگونه كه در متن نقل قول, تصريح شده, منظور وى كسانى هستند كه جهت طلب روزى, متوجه دربار سلاطين مى شوند. چه, به نظر وى ((فرق از زمين تا آسمان حاصل است ميانه اسلام زبانى و ايمان قلبى)).(48)
وى در همين رساله و نيز در ساير آثارش بارها هشدار داده است كه الفاظ علم و فقه و حكمت در زمان پيغمبر(ص) و سادات طريقت به معناى ديگر, غير از معانى مصطلح در نزد متإخران اطلاق مى شده است.
((چنانچه بعضى از دانايان تصريح بدان نموده اند كه در ازمنه سابقه لفظ فقه را اطلاق مى كرده اند بر علم طريق آخرت و معرفت نفس و دقائق آفات و مكايد و امراض وى و تسويلات و غرور شيطانى فهم نمودن و اعراض نمودن از لذات دنيا و اغراض نفس و هوا و مشتاق بودن به نعيم آخرت و لقاى پروردگار و خوف داشتن از روز شمار.
و اكنون پيش طالب علمان اين زمان, فقه عبارت است از: استحضار مسائل طلاق و عتاق و لعان و بيع و سلم و رهانت و مهارت در قسمت مواريث و مناسخان و معرفت حدود و جرائم و تعزيرات و كفارات و غير آن. و هر كه خوض در اين مسائل بيشتر مى كند, و اگرچه از علوم حقيقيه هيچ نداند, او را افقه مى دانند[ .... در حالى كه] فقيه كسى است كه بيش از همه كس از خداى ترسد و خوف و خشيت در دل وى بيشتر باشد)).(49)

د ـ مباحث سياسى در كتاب كسر اصنام الجاهليه.

اين رساله, در واقع مكمل رساله سه اصل است, با اين تفاوت كه اولى, به فارسى و اين دومى به عربى تإليف شده است. كسر اصنام الجاهليه توسط آقاى محسن بيدار فر به فارسى و به نام عرفان و عارف نمايان ترجمه شده است; گرچه ترجمه دقيق آن ((شكستن بتهاى جاهليت)) مى شود. اين كتاب قصد وى از نوشتن آن را, كه همانا اصلاح گرى و نفى خرافات از جامعه و فكر اسلامى است, به خوبى منعكس مى كند. وى, خود در مقدمه كتاب به انگيزه تإليف اشاره كرده است.
((در اين زمان كه تاريكيهاى نادانى و نابينايى در شهرها پراكنده گشته است و كوته فكرى و نادرستى همه آباديها را فرا گرفته است, گروههايى را مى بينم كه با تمامى توان خويش, در عقائد و گفتار به نادانى و هذيان گرائيده اند و بر فسادگرى در كردار اصرار مى ورزند[...] . چون ديدم كه دفع اين شر, كارى خطير در امر دين است[...] از خداوند خيرجويى نموده[...] اين رساله پرداخته گشت)).(50)
در همين رساله, چنانكه پيش از اين گفته شد, رهبرى و رياست مدينه فاضله به تفصيل مورد بحث و بررسى قرار گرفته است و عالمان دربارى مورد نقد و عتاب قرار گرفته اند. از جمله مى نويسد:
((حال بنگر تا چگونه اين رسمها از روى زمين برچيده شده و چگونه نامهاى ((صوفى)) و ((شيخ)) و ((فقيه)) به كسانى گفته مى شود كه صفاتى درست مخالف آنچه را بايد,[ داشته باشند] دارند, چه, نام صوفى در اين روزگار كسى را نهند كه جماعتى به دور خود جمع كند و مجالس شكم چرانى و سماع و دست زنى و پاى كوبى به راه اندازد. به همان سان, فقيه, كسى را مى نامند كه با فتاوى باطل و حكمهاى ظالمانه به حكام وسلاطين و ظالمان و دستيارانش تقرب جويد و به آراى خود, موجب جرئت آنان در منهدم ساختن قوانين شرع و جسارتشان در ارتكاب محرمات و سلطه بخشى آنان بر مساكين و تصرف اموال آنان گردد. و همواره كوشش در ساختن كلاه شرعيها و جدلهاى فقهى كند و موجب رخصت و جرئت در كارهايى شود كه دين را سست نموده و متابعت روش مومنين را از ميان ببرد[...] . بر اين قياس نام حكيم نيز در اين دوران بر طبيب و شاعر و منجم اطلاق مى گردد و حتى طاس گردان راه نشين را هم حكيم مى نامند, در صورتى كه خداوند درباره حكمت مى فرمايد: كسى كه حكمت به او داده شود, خير فراوان به او داده شده است[ .بقره / ]269)).(51)
وى در پايان اين اثر, تإكيد دارد كه قصدى جز اصلاح نداشته است و در سخنان عتابآميزى كه آورده است, شخص خاصى را در نظر نداشته است; بلكه مى خواسته است گمراهى و فساد از جامعه ريشه كن شود.
((برادران و رهروان راه نجات, دانسته باشند كه مخاطب ما در اين نوشتار يك يا دو نفر معين نيستند[...] . بلكه هدف, آگاهاندن افراد پاك دل و صاحبان ذوق سليم است بر فساد زمانه و انحراف بيشترى مردمان از راه علم و عرفان و شيوع بيمارى نادانى و گمراهى است ميان اهل دوران)).(52)

هـ ـ مباحث سياسى در كتاب الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه

اين كتاب از ابعاد مختلف, چه از نظر برخى موضوعات و چه از منظر مباحث سياسى براى كشف مبانى تفكر سياسى, داراى اهميت است. مع الوصف در اينجا فقط به مفاهيمى كه كاركرد سياسى دارند و در اين كتاب مورد بحث قرار گرفته اند, اشاره مى شود.
الحركه الاراديه, الحكمه, الخوف و الرجإ, الدنيا, الرإى, الروح, الشجاعه و الجبن, الشريعه, الشقاوه و إهلها, الشيطان, الصراط, العداله, العقل, العله و المعلول, العلم, التعقل, العنايه, الغضب, اقسام الفاعل; الفاعل بالاختيار, الفاعل بالتسخير و..., الفطره, الفقه, القدره, القضإ و القدر, القوه, الكمال, اللذه و الالم, الموت, الموجود: عشق الموجودات, مراتب و اقسامه, الموجود المادى, الموسيقى, الميل, النظام الاحسن, النبوه, اراده النفس, خروج النفس من القوه الى الفعل, سعاده العقلى, النفس الانسانيه, قوى النفس الانسانيه, هبوط النفس, محب الله تعالى, الوحى, الوعد و الوعيد و... .(53)

و ـ مباحث سياسى در المظاهر الالهيه

همانگونه كه پيش از اين گفته شد, در اين كتاب, علم سياست در بخش طبقه بندى علوم ذكر شده است و در بحثى كوتاه, اما پرمعنا, به بحث حكومت با عنوان خلافت و خلافت اللهى انسان و رابطه دين و سياست و فرق نبوت و شريعت و سياست پرداخته شده است.(54)

ز ـ مباحث سياسى در تفسير القرآن الكريم

مباحث تفسيرى صدر المتإلهين از برخى سوره هاى قرآن, در يك مجموعه هفت جلدى منتشر شده است. در اين تفسير, بسيارى از مباحث سياسى مطرح شده است, كه از جمله مى توان به مباحث ذيل اشاره نمود:
وجوب نماز جمعه (ج 7, ص 253), شرايط امامت (ج 4, ص 220), اهميت و موارد زكات (ج 7, ص 390), سعادت, اقسام سعادت, عوامل سعادت و شقاوت, اختيار انسان در گزينش سعادت و شقاوت (ج 2, ص 184 و;331 ج 4, ص ;200 ج 5, ص ;54 ج 6, ص ;97 ج 6, ص 265 و268 و;293 ج 7, ص 180); مفهوم طاغوت (ج 4, ص 202), مراد از طاغوت (ج 4, ص 204), رابطه ولايت طاغوت با دورى از ولايت خدا (ج 4, ص 248); مفهوم قدرت و حقيقت آن (ج 2, ص ;36 ج 3, ص456), شرايط امر به معروف و نهى از منكر (ج 3, ص 260), بحث خلافت انسان (ج 2, صص 300 ـ ;367 ج 3, ص 126), شرايط وصول انسان به مقام خلافت خدا (ج 5, ص 310), و تفاوت استعداد انسانها و فلسفه آن (ج 1, ص 344 و350).
در جلد 7 ص 180 و181 مى گويد:
((ثم اعلم إن كل ما فى عالم الملك و الملكوت له طباع خاص[...] الا الانسان فانه مسخر للاختيار,[...] فالمختاريه مطبوعه فيه, اضطراريه له)).
((بدان كه هر چه در عالم ملك و ملكوت است, داراى طبع ويژه اى است. [...] به جز انسان; زيرا انسان در اختيار نيروى اختيار خويش است[...] ; بنابراين, مختاريت در طبع انسان قرار داده شده و اضطرارى وجود او گشته است)).
وى درباره سعادت و اقسام آن نيز مطالب جالبى دارد, از جمله مى گويد:
((سعادت دو قسم است; دنيوى و اخروى
سعادت دنيوى دو قسم است; سعادت جسمى از قبيل: صحت و سلامت و نيروى فراوان و شهامت. و سعادت خارجى از قبيل: رو به راه بودن لوازم زندگى و تإمين مسائل مادى زندگى.
سعادت اخروى نيز دو قسم است; سعادت علمى از قبيل: كسب معارف و حقايق. و سعادت عملى از قبيل: انجام اطاعت الهى. اولى, بهشت مقربين است و دومى, بهشت اصحاب يمين. همان طورى كه حسن و جمال از عوارض قسم اول از سعادت دنيوى است, فضائل و اخلاق زيبا نيز از عوارض قسم اول از سعادت اخروى است. اقسام شقاوت, به تعداد اقسام سعادت, متعدد و متنوع است)).(55)
ملا صدرا درباره نوع ولايت و نوع نظام سياسى, معتقد است كه هر جامعه اى ولايت متناسب با خودش را دارد:
((از آنچه آمد, اين معنا استفاده مى شود كه خداوند تبارك و تعالى به هر كسى ولايتى را داده است كه استحقاق آن را داشته است. در واقع, اين يك مسإله ذاتى و فطرى است. ذاتى كه فرمان ((كن)) را شنيد و اطاعت كرد.
بنابراين, كسى كه ولايت خدا را داشت و دوستدار ملاقات پروردگار بود و اوامر شرعى و تكاليف دينى را اجرا كرد; چنين كسى از ولايت الهى برخوردار است و البته خداوند به صالحان ولايت مى دهد. و كسى كه از تكاليف دينى و اوامر شرعى تجاوز كرد, طغيان كرده است و ولايت طاغوتها را پذيرفته است و هواى نفس را پيروى كرده است. با توجه به اينكه براى هر نوع از هواى نفس, طاغوتى است, خداوند به اين اشخاص, ولايتى را مى دهد كه خود خواسته اند. براى هر شخصى, معبودى است كه در دنيا و آخرت با آن قرين و همنشين است. و ما على الرسول الا البلاغ المبين.
خداوند ما را از شر شياطين و پيروى هواى نفس نجات دهد و ما را از بندگان صالح خود قرار دهد; كسانى كه در روز قيامت با رحمت خويش از آنها سرپرستى خواهد كرد)). (56)
با مطالعه فقره فوق ديدگاه ((ماكس وبر)), درباره انواع نظامهاى سياسى, به خاطر آورده مى شود. ((وبر)) معتقد است كه هر جامعه اى, با توجه به اينكه منبع و منشإ رفتار سياسى در آن جامعه سنت باشد يا احساسات يا رفتار عقلانى معطوف به ارزش يا هدف; يكى از سه نظام سنتى, كاريزماتيك و قانونى را خواهد داشت.(57) صدر المتإلهين نيز معتقد است كه پذيرش ولايت الله يا ولايت طاغوت, تابع خواست و اراده خود انسانهاست و طبيعى است كه فقط صالحان به ولايت الله گردن مى نهند.

ح ـ مباحث سياسى در شرح اصول كافى

شرح اصول كافى ملا صدرا, اگرچه موفق به شرح تمامى آن نشده است; منبع گرانبهايى است براى استخراج تفكر سياسى وى; مطالبى كه در شرح احاديث كتاب الحجه آورده است از اهميت قابل توجهى برخوردار است. در اينجا به عناوين برخى از ابواب اين كتاب اشاره مى شود:
باب اصناف مردمان, باب آن كس كه بدون علم عمل كند, باب ناگزيرى و نياز به حجت, باب طبقات رسولان و امامان, باب فرق ميان رسول و پيغمبر و محدث, در شناختن امام و مراجعه به او, باب وجوب اطاعت ائمه و...(58)

ط ـ مباحث سياسى در شرح هدايه اثيريه

مباحث پايانى اين كتاب, درباره سعادت و شقاوت و لذت و الم است. مع الاسف با چاپ سنگى نامطلوب و حاشيه دار, خواندن اين كتاب به دشوارى ممكن است.(59)

ى ـ مباحث سياسى در مثنوى ملا صدرا

اين مثنوى, كه اخيرا و به همت يكى از نوادگان صدر المتإلهين, آقاى مصطفى فيض منتشر شده است, از آثار بسيار ارزنده صدر المتإلهين, بويژه در حوزه تفكر سياسى وى به شمار مى رود.
در اينجا يكى از مباحث اين مثنوى شريف را, كه در احوال طبقات اجتماعى است, مىآوريم. به نظر ملا صدرا صنايع برزيگرى, نساجى و بنايى از صنايع زيربنايى براى هر جامعه است كه صنايع ديگرى را قبل و بعد از خود سبب مى شوند.
اينك اصل مثنوى: ((در پيدا كردن آنكه جهان به منزله يك شخص است و هر يك از اصناف اهل صنعت و حرفت ديگر, به منزله قوتى است از قوتهاى انسان كامل كه مبدإ قوى يك است, تا ظاهر شود كه عالم ربانى به جاى روح اعظم است كه صنعت او تعقل انوار الهى و معارف سبحانى است.))
هست عالم جمله انسان كبير
نفس كلى مستنير از عقل پير
اهل صنعت چون قواى خادمه
جاذبه يا دافعه يا هاضمه
هر يكى در كار خود فرزانه اند
در مقام گرمى هنگامه اند
صنع تتميم طبيعت مى كند
چون طبيعت ناقص آمد در جسد
چون طبيعت ناقص آمد در هنر
از صناعت مى كنندش منجبر
پوست در انسان گر پشمين بدى
حاجتش در پوستين كمتر شدى
اهل صنعتها سه صنعت مى شناس
من بگويم; تو هر يك را قياس
اولش برزيگرى بهر غذا
تا پذيرد روح قوت از نما
ليك اگر اسباب علوى بنگرى
جز طبيعى نبود اين صنعتگرى
پس دگر نساجى از بهر لباس
تا دهد جلد صناعى را اساس
پس دگر بنا ز بهر مسكنى
كز عدو باشد كسان را مإمنى
اين سه صنعت اصل صنعت ها بود
جمله صنعت ها فرود اين رود
هست نهصد پيشه فرع اين سه تا
دون اين باشند اندر هر بنا
اولا هر يك از اين سه پيشه را
چار خدمتگر بود از حرفه ها
دو به پيش و دو به پس باشد مدام
زين چهار اركان شود كارش نظام
خدمت برزيگران از پيش و پس
گشته واجب برچهار اصناف وبس
حق تعالى خدمت برزيگران
كرده واجب بر چهار اصناف جان
تا شود صنعتش تمام و كار چست
باشدش نجار و حداد از نخست
پس بود طحان و خباز از پسش
تا كه بتواند غذا كردن كسش
آن دو اول خدمت آلت كنند
وآن دو ديگر هيئت صورت دهند
كار خباز است همچون هاضمه
معده باشد چون تنور حاطمه
هم چنين حلاج و غزال اى سند
بهر جولاهه زند كار و تند
كار او را چست و زيبا مى كند
تا به نساجى رسد آن بى گزند
بعد نساجى چه باشد اى غلام
هست خياطى و صباغى تمام
هم چنين از كار بنا چار كس
صنعتش خدمت كنند ازپيش وپس
آن دو خدمتكار بنا از نخست
خشت زن مى دان و آجرپز درست
آلت او را كنند اين هر دو چست
تا عمارت را توان كردن درست
آن دو خدمتكار پس را هم بدان
صنعت نجار و گچ پز باشد آن
نسبت اينها به ديگر حرفه ها
نسبت اصل است با فرع از قضا
صنعت طب ونجوم وزجروفال
نحووصرف وپس حساب وقيل وقال
جملگى خدمت كنند آن هر سه را
پيش و پس دارند هر يك جابجا
طب پى دفع فضولات آمده
هم منجم بهر اوقات آمده
نسبت طب با صناعات دگر
هست هم چون دافعه اى باخبر
حق تعالى بهر كفش فضلها
خلق كرده دافعه اى بى نوا
هم چنين باشد طبيب پرهنر
بهر كناسى در اين دار الضرر
ماده چون در بدن فاسد شود
مى دواند سوى طب كس را به حد
قابله دارد شرف بر هر طبيب
زآنكه باشد چون مولد اى لبيب
تغذيه توليد را خدمت كند
پس مولد از رحم بيرون كشد
[...]
اين همه صنعت كه دانستى تمام
در بدن هم باشد انسان را مدام.(60)
پایان.

پي نوشت :

37 ـ مبدإ و معاد, پيشين, صص 557 ـ 578.
38 ـ همان, صص 557 ـ 559.
39 ـ همان, صص 560 ـ 562.
40 ـ همان, صص 563 ـ 566.
41 ـ همان, ص 576 ـ 578.
42 ـ شواهد الربوبيه, پيشين, صص 339 ـ 379. بحث رابطه شريعت و سياست در صفحات 364 ـ 366 آمده است.
43 ـ رساله سه اصل, پيشين, مقدمه دكتر نصر, صص 28 ـ 33.
44 ـ همان, ص 13.
45 ـ همان, ص 18.
46 ـ همان.
47 ـ مثنوى ملا صدرا, پيشين, ص 173.
48 ـ رساله سه اصل, پيشين, ص 68.
49 ـ همان, صص 78 ـ 79.
50 ـ عرفان و عارف نمايان, پيشين, صص 23 و 32.
51 ـ همان, صص 62 ـ 63.
52 ـ همان, ص 161.
53 ـ مباحث و مفاهيم سياسى اسفار با استفاده از فهرست موضوعى اين كتاب تهيه شده است. علاقه مندان به مراجعه به نصوص مربوطه, لازم است بر اساس حروف الفبا, آدرس جلد, صفحه و حتى سطر مطالب را از مإخذ مذكور استخراج نمايند. مشخصات اثر مذكور از اين قرار است: سيد محسن ميرى و محمد جعفر علمى, فهرست موضوعى كتاب الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه, چاپ اول, انتشارات حكمت, تهران, 1374 ش.
54 ـ المظاهر الالهيه, پيشين, صص 146 ـ 147.
55 ـ تفسير القرآن الكريم, پيشين, ج 6, صص 268 ـ 269.
متن ترجمه شده از اين قرار است:
و السعاده قسمان: دنيويه و إخرويه. و الدنيويه قسمان: بدنيه كالصحه و السلامه, و وفور القوه و الشهامه. و خارجيه كترتب إسباب المعاش و حصول ما يحتاج اليه من المال.
والاخرويه إيضا قسمان: علميه كالمعارف و الحقائق. و عمليه كالطاعات. والاولى جنه المقربين. والثانيه جنه إصحاب اليمين, و كما إن الحسن و الجمال من عوارض القسم الاول من الدنيويه, فالفضائل والاخلاق الجميله من عوارض القسم الاول من الاخرويه.
و يتعدد إقسام الشقاوه بازائها.
56 ـ همان, ج 5, ص 46. در بحث مباحث سياسى در تفسير ملا صدرا, از يادداشتهايى كه توسط دوست عزيزم آقاى ابوالفضل شكوهى تهيه شده بود, بهره برده ام. با تشكر از ايشان كه يادداشتهاى خود را در اختيار بنده قرار دادند.
متن ترجمه شده از اين قرار است:
والتولى ـ الذى كلا منا فيه, ان الحق سبحانه ما ولى كل شىء الا ما تولى بنفسه ـ هو الاستدعإ الذاتى الاولى, و السوال الوجودى الفطرى, الذى يسئله الذات القابله المطيعه السامعه لقول ((كن)) منه تعالى]...] . فمن تولى الله و إحب لقائه و جرى على ما جرى عليه الاوامر الشرعيه و التكاليف الدينيه, تولاهم الحق, و هو يتولى الصالحين. و من تعدى ذلك فقد طغى و تولى الطواغيت و اتبع الهوى ـ و لكل نوع من الهوى طاغوت ـ ولاه الله ما تولاه, فشخص لكل معبود و وجه اليه, و هو قرينه فى الدنيا و الاخره, و ما على الرسول الا البلاغ المبين]54/26[ اعاذنا الله من متابعه الهوى و الشياطين, و جعلنا من عباده الصالحين, الذين يتولاهم برحمته يوم الدين.
57 ـ براى مطالعه ديدگاه ماكس وبر ر. ك. به: ماكس وبر, مفاهيم اساسى جامعه شناسى, ترجمه احمد صدارتى, نشر مركز, تهران, 1374, و ريمون آرون, مراحل اساسى انديشه در جامعه شناسى, ترجمه باقر پرهام, انتشارات آموزش انقلاب اسلامى, تهران, (فصل ماكس وبر) و ليوئيس كوزر, زندگى و انديشه بزرگان جامعه شناس, ترجمه محسن ثلاثى, انتشارات علمى, تهران.
58 ـ ملا صدرا, شرح اصول كافى, ترجمه و تحقيق از: محمد خواجوى, موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى, تهران.
59 ـ شرح الهدايه الاثيريه, پيشين.
60 ـ مثنوى ملا صدرا, پيشين, صص 129 ـ 131.

منبع:فصلنامه علوم سیاسی




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.