انسان شناسي صدرا و اثبات مسئله ولايت
صدرا براي اثبات حجت دائم خدا و به تبع آن، تبيين حق حاكميت وي، به قاعده ي «امكان اشرف» تمسك ميجويد. صدرا در اين جا از نگرش خاص فلسفي خود و با عنايت به قرآن و روايات درباره ي انسان براي تتميم و تحكيم اين موضوع، استفاده ميكند و به اين نتيجه ميرسد كه نوع امام و ولي، نوعي اشراف از ساير انواع بوده و غايت خلقت است و نسبت ولي به ساير ابناي بشر، مانند نسبت انسان به ديگر انواع حيواني است. همان طور كه انسان، اشرف، موجودات زمين و غايت خلقت است و اگر او از زمين برداشته شود، ديگر موجودات باقي نخواهند ماند، اگر حجت خدا در زمين نباشد، ساير انسانها مجال حيات نخواهند يافت. به تبع آن، اگر امام در جامعه، حاكم نباشد- هر چند كه فيض وجود او به ديگران ميرسد- امور جامعه، سامان نمييابد.
اين نوشتار بر آن است تا ميزان تأثير انسانشناسي صدرا در اثبات مسئله ولايت و به تبع آن حق حاكميت ولي را به تصوير بكشد.
واژههاي كليدي: صدرا، قاعده امكان اشرف، نوع واحد نبودن انسان، ولايت و تشيع، حاكميت.
1. طرح مسئله
2. مباني اعتقادي شيعه
مسئله ي امامت و به اصطلاح احاديث «حجّت و خليفه ي خدا» يكي از وجوه تمايز مذهب تشيّع از ديگر فرق اسلامي است. ساير مذاهب اسلامي به نحوي در اصول ديگر با شيعه هم عقيده هستند(3). اما عقيده به وجود وليّ و حجّت دائم خدا و امام معصوم از ويژگيهاي شيعه است. در همين راستا از امام صادق(ع) چنين نقل شده است. لو لم يبق في الارض الّا اثنان لكان احدهما الحجه(4) يعني:
«اگر در روي زمين فقط دو نفر باقي بمانند به طور قطع يكي از آن دو، حجّت خدا است». امام علي(ع) نيز خطاب به كميل بن زياد چنين ميفرمايند: «خدا را گواه ميگيرم كه هيچ موقع زمين از رهبري كه به خاطر خدا گام برميدارد خالي نخواهد بود. اين رهبر گاهي ظاهر و معروف و گاه مخفي و ترسان است. وجود اين نوع رهبران به خاطر حفظ دستورات و ادلّهي الهي است...» (5).
احاديث مشابه ديگري نيز در كتب معتبر روايي به وفور يافت مي شود(6). بدين دليل صدرالمتألهين سعي ميكند مانند ديگر حكماي اسلامي، مسئله نبوت و امامت را تبيين و توجيه كند.
3. اثبات نبي و ضرورت وجود او در جامعه(7)
4. اثبات امام بعد از نبيّ
پس همانطور كه انسانها در مجموع نياز به واسطه جانب خداوند دارند، به ناچار در اجتماعات جزئي نيز واسطههايي از نوع واليان و حاكمان از جانب اين خليفه لازم است و اينها امامان و عالمان هستند. همانطور كه فرشته واسطه ي بين خدا و پيغمبر است؛ پيامبر نيز واسطه ي بين فرشته و اولياء امت خويش ميباشد و اينان نيز واسطه ي بين نبي و علما هستند و علما نيز واسطه ي بين امامان و عموم مردمند. در نتيجه، فرشته، نبي، اوليا و علما از جهت قرب و بعد و مراتبي كه در اين قرب و بعد دارند با هم متفاوت هستند(9).
5. تفاوت نبيّ و وليّ در ديدگاه صدرالمتألهين
6. فرق نبوّت، شريعت و سياست
تفاوت شريعت و سياست از لحاظ مبدأ نيز به اين قرار است: مبدأ سياست نفس جزئيه است نه نفس كلّيه، و اين حركت تابع اختيار افراد بشر است. اما مبدأ شريعت نهايت سياست است؛ زيرا پس از آن كه سياستمداران موفق به استقرار نظام اجتماعي شدند، شريعت دست به كار شده و نفوس را از ارتكاب برخي از اعمال نهي و به انجام برخي كارها امر ميكند. به اين ترتيب، شريعت انسانها را به سوي خدا دعوت ميكند و از انحطاط به جانب شهوت، غضب و مفاسدي كه بر آن دو نيرو مترتب ميگردد برحذر ميدارد.
تفاوت سياست و شريعت از نظر غايت نيز چنين است: نهايت و غايت سياست اطاعت از شريعت است. سياست براي شريعت مانند عبد است نسبت به مولاي خود كه گاهي از وي اطاعت و گاهي معصيت و نافرماني ميكند. پس اگر سياست از شريعت اطاعت كرد ظاهر عالم مطيع باطن آن ميگردد و در اين هنگام آسايش و ايمني از امور رنج دهنده به دست آمده و انسان به جانب خيرات و كمالات كشيده مي شود. ولي هرگاه سياست از شريعت پيروي نكند و در برابر آن عصيان ورزد احساسات انسان بر آراي كلي و ادراكات عقلي او چيره خواهد شد(11).
7. نبوت و رسالت منقطع هستند ولي ولايت و امامت هميشه باقي است.
در جايي ديگر با بياني شبيه بيان فوق ميگويد كه ظاهر نبوت كه همان ارسال نبي و نزول ملك حامل وحي است قطع شده است، اما از جهت ماهيت و حكم منقطع نشده است. بدين پيامبر با نظر به ظاهر نبوت ميفرمايد، لا نبّي بعدي و با توجه به بقاي حكم نبوت و شريعت ميفرمايد فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون؛ و مقام اهل ذكر را مقامي ميداند كه انبياء به آن غبطه ميخورند. چنان كه در روايات آمده است: انّ الله عباداً ليسوا بأنبياء يغبطهم النبيّون(13).
صدرالمتألهين- علاوه بر مواردي كه اشاره كرديم- در مواضع ديگري نيز از امامت و ولايت سياسي ائمه(ع) سخن گفته است. مهمترين اثر وي در اين مورد شرح اصول كافي به ويژه بسط و توضيح احاديث كتاب الحجه است. وي در ذيل حديثي از امام صادق(ع)- كه از ايشان سؤال مي شود آيا ممكن است زمين باشد و امامي در آن نباشد؟ چنين پاسخ ميدهد كه خير. و سؤالكننده در ادامه مي پرسد آيا دو امام در يك زمان مي شود؟ آن حضرت پاسخ منفي ميدهند و ميفرمايند مگر اين كه يكي از آنها ساكت باشد- به تفصيل به بيان آراي شيعه و غير شيعه در مسئله امامت پرداخته و ادله ي هر يك را نقد و بررسي كرده است و در آن جا آورده است كه «زمين را ناگزير پس از منقضي شدن زمان نبوّت، امامي است كه تمامي امت چه پيشينيان و چه پسينيان- غير از افرادي اندك كه درخور اعتنا نيستند- با اختلافشان در آن نصب و گماشتن او از جهت شنيدن روايت و يا از جهت عقل برعهده ي ما است و يا از جهت عقل بر عهده ي خداوند است، اتفاق و هماهنگي دارند...» (14)
8. مباني وجودشناسي و انسانشناختي اثبات حجت دائم خدا روي زمين
1. 8. قاعده ي امكان اشرف
1. 1. 8. بيان قاعده
2. 1. 8. برهان قاعده
هرگاه ممكن اخسّ از باريتعالي صادر شده باشد حتماً پس از آن بايد موجود اشرف صادر شده باشد؛ زيرا در غير اين صورت يكي از سه اشكال زير لازم ميآيد:
- صدور كثير از واحد
- اشرف بودن معلول از علت خويش
- وجود موجودي اعلي و اشراف از باريتعالي
چون اين اشكال سه گانه ممتنع و برخلاف عقل است. نتيجه ميگيريم كه موجود اشرف بايد پيش از موجود اخسّ صادر شده باشد. اما وجه لزوم يكي از سه اشكال مزبور، در صورت عدم صدور موجود اشرف پيش از موجود اخس، آن است كه در اين فرض يا بايد موجودات اشرف با موجود اخسّ توأم با يكديگر از حق تعالي صادر شده باشد، كه در اين صورت اشكال اول يعني صدور كثير از واحد لازم ميآيد يا بايد موجود اشرف بعد از موجود اخسّ صادر شده باشد كه اشكال دوم يعني اشرف بودن معلول از علت خويش لازم ميآيد و يا بايد موجود اشرف با اين كه ممكن است اصلاً صادر نشود، نه قبل از موجود اخسّ و نه بعد از آن و نه توأم با آن؛ در اين صورت چنين موجودي كه صدور آن ممكن است و از واجبالوجود صادر نشده است بايد عدم صدور آن مستند به علتي باشد كه آن علت اشرف و اعلي از واجبالوجود باشد و اين امر محال است؛ زيرا واجبالوجود فوق مالايتناهي است و چيزي اشرف از او نيست(16).
البته استفاده از اين قاعده و فهم روشن از برهان آن مبتني بر مباحثي است كه بدون توجه به آنها اين امر محقق نميشود؛ به عبارت ديگر قبل از اقامه ي برهان بايد از چند مسئله فلسفي آگاه بود:
1- واجب تعالي وجود بسيط و صرف است و هيچ نحوه ي تركيب در وي راه ندارد.
2- بسيطه الحقيقه همه كمالات وجودي را به نحو اعلي و اشراف دارد.
- بنابراين واجب تعالي اشرف و اتم از هر نوع وجودي است.
3- طبق مفاد قاعده ي «الواحد»، از يك بسط دو چيز صادر نمي شود. زيرا صدور كثير از واحد مستلزم تجدد جهات در واحد بوده و برخلاف فرض است.
4- سلسله ي وجودات صادر شده از باري تعالي هر كدام مترتب بر وجود مافوق خود است. به عبارت ديگر، وجودات در يك سلسله ي عليّ و معلولي از واجب تعالي صادر شدهاند، و مرتبه ي بالاتر علّت مرتبه ي مادون است.
5- علت از جهت وجودي قويتر و شديدتر از معلول است.
بنابراين، صدور وجودات از باري تعالي به ترتيب از اشرف به اخسّ است و اگر موجود اشرف پيش از موجود اخسّ صادر نشده باشد از چند حال بيرون نيست. يا بايد موجود اشرف و موجود اخسّ توأم با هم از واجب تعالي صادر شوند، كه در اين صورت صدور كثير از واحد لازم ميآيد و اين هم محال است. يا اينكه موجود اشرف بعد از موجود اخسّ صادر شده باشد. اين هم با توجه به اينكه صدور وجودات به صورت نزولي و به نحو عليّت و معلوليّت است و موجود اشرف علّت وجود اخسّ است لازم ميآورد كه اخسّ علت اشرف يا معلول اشرف از علت باشد كه اين هم با توجه به توضيحات داده شده امكان ندارد. حالت سوم اين است كه وجود اشرف با اينكه امكان صدور دارد از واجب تعالي صادر نشود و اين هم مستلزم اين است كه علّتي غير از واجب تعالي مانع صدور آن شود كه از وي اشرف و اعلي است. بنابراين، چون فرضهاي احتمالي باطل است لازم ميآيد كه موجود اشرف قبل از اخسّ صادر شود.
3. 1. 8. شرايط قاعده و موارد جريان آن
1- موجود اشرف و موجود اخسّ در ماهيت اتحاد داشته باشند؛
2- مورد جريان قاعده فقط مبدعات و موجودات مافوق عالم كون و فساد باشند.
بنابراين، اين قاعده در جهان عنصري و نيز در مواردي كه موجود اشرف و اخسّ اتحاد نوعي و ماهوي نداشته باشند جاري نميشود(17).
با اين حال، صدرالمتألهين اين قاعده را هم در مراتب تشكيكي وجود و همچنين در غايات وجوديه ي اشياء مصاب ميداند. چنان كه شريف را بر خسيس، بالفعل را بر بالقوه، صورت را بر ماده و صدق را بر كذب مقدم مي داند، معتقد است كه در عالم كون و فساد اگر چه موجود اخسّ به حسب زمان بر موجود اشرف مقدم است، در واقع موجود اشرف به حسب وجود و ايجاد پيش از موجود اخسّ است. هرگاه ترتيب ذاتي و نظام آفرينش اشياء مورد بررسي قرار گيرد، معلوم ميشود كه همواره وجوب بر امكان و خير بر شر مقدم است.
به اين ترتيب، ميتوان ادعا كرد كه قاعده ي امكان اشرف در غايات وجوديه به معناي مزبور نيز جاري است و موارد جريان آن در انحصار عالم عقول نيست(18).
بنابراين، صدرا با پذيرش اين قاعده چگونگي افاضه ي وجود و ريزش فيض را به طور سلسلهاي از اشرف به اخسّ دانسته و جهان را به شرح زير تبيين نموده است كه ميتوان از نحوه ي بيان او براي اثبات لزوم حجّت خدا بهرهبرداري كرد. وي چنين مينويسد:
ترتيب سلسله ي وجود صادره از باريتعالي همواره از اشرف به اخسّ و از اعلي به ادني است و هر كس در احوال موجودات و نسبت بعضي به بعضي ديگر نظر كند ميفهمد كه ادني و انقص موجود نمي شود مگر به سبب اعلي و اكمل و اين سببيّت و تقدم ذاتي و طبيعي است. هر چند كه وجود انقص و ادني مبدأ اعدادي و تهي براي افاضه ي اعلي و اكمل به ماده ميباشد. حيوان سبب ذاتي براي وجود نطفه و متقدم بر آن است به تقدم ذاتي و نيز نبات براي بذر. اما نطفه سبب معدّ براي وجود حيوان و متقدم بر آن است به تقدم زماني نه ذاتي و نيز بذر براي نبات. خلاصه نوع اشرف متقدم بر نوح اخسّ است. و اشخاص اشرف تقدم زماني دارند. اگر گفته شود قاعدهاي امكان اشرف تنها در ابداعيات جاري است نه در وجودهاي مادي و زماني، پاسخ اين است كه انواع و طبايع كليه ذاتاً حكمشان همانند ابداعيات است چرا كه نياز نوع طبيعي مانند فلك، انسان، فرس و مانند آن به استعداد، ذاتي نيست بلكه عرضي است؛ يعني لازمه ي عوارض و احوال انفعالي است(19).
2. 8. خلقت انسان به مثابه غايت خلقت همه ي موجودات
- خداوند در تعدادي از ايات غرض از خلقت ساير موجودات را استفاده ي انسان از آنها ميداند و ميفرمايد: و [همچنين] آن چه را در زمين به رنگهاي گوناگون براي شما پديد آورد [مسخّر شما ساخت]. بي ترديد، در اين [امور] براي مردمي كه پند ميگيرند نشانهاي است. و اوست كسي كه دريا را مسخر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد، و پيرايهاي كه آن را مي پوشيد از آن بيرون آوريد. و كشتيها را در آن شكافنده ي [آب] ميبيني، و تا از فضل او بجوييد و باشد كه شما شكر گزاريد. و در زمين كوه هايي استوار افكند تا شما را نجنباند، و رودها و راهها [قرار داد] تا شما راه خود را پيدا كنيد» (21).
- در مورد خلقت گياهان ميفرمايد: «خداست كه آسمانها و زمين را آفريد، و از آسمان آبي فرستاد، و به وسيله ي آن از ميوهها براي شما روزي بيرون آورد...» (22)
- در مورد خلقت حيوانات نيز ميفرمايد: «و چهارپايان را براي شما آفريد: در آنها براي شما [وسيله ي] سرگرمي و سودهايي است، و از آنها ميخوريد و در آنها براي شما زيبايي است، آن گاه كه [آنها را] از چراگاه برميگردانيد، و هنگامي كه [آنها را] به چراگاه ميبريد...» (23)
- همچنين در اين باره كه همه ي آنچه در زمين و آسمان است به خاطر انسان آفريده شده است، چنين ميفرمايد: «اوست كسي كه آنچه در زمين است، همه را براي شما آفريد...» (24) و «اوست كسي كه خورشيد را روشنايي بخشيد و ماه را تابان كرد، و براي آن منزلهايي معين كرد تا شماره ي سالها و حساب را بدانيد...» (25).
- در اين باره كه همه چيز به خاطر انسان خلق شده است، چنين ميفرمايد: «و آنچه را كه در آسمانها و آنچه را در زمين است به سود شما رام كرد...» (26).
- و در نهايت، درباره ي اين كه غرض از خلقت همه ي موجودات، پيدايش جانشين خدا در روي زمين است، چنين ميفرمايد: «... من در زمين جانشيني خواهم گماشت...» (27).
صدرا از اين بحث نتيجه ميگيرد كه غير از انسان كامل كه در واقع همان انسان حقيقي و مظهر اسم اعظم خداوند است، كسي شايستگي خلافت خداوند را ندارد(28). (همان و تنها اوست كه از خداوند دستور ميگيرد، و نزد او آموزش ديده و دستورات و آموخته ها را به بندگان خدا ارائه ميكند.
3. 8. وجود انسان در پهنه ي هستي نمايشگر وجود انسان كامل است.
نسبت انسان به ساير مخلوقات مانند نسبت قلب به ساير اعضا است؛ نيروي حيات از روح به قلب و به واسطه ي قلب به ديگر قسمتهاي بدن مي رسد. پس همانطور كه فيض روح به اعضاي بدن به طور عام و آن هم به صورت عاريهاي مي باشد و پذيرش و تحمل فيض نازله از ناحيه ي روح مخصوص قلب ميباشد و از ناحيه ي او به تناسب به ديگر قسمت هاي بدن ميرسد، به همين سان فيض خداوند متعال نسبت به همه ي مخلوقات عموميت داشته و تا روزي كه در پيشگاه خداوند حاضر شوند در بين آنها جريان دارد. اما آن كه بدون واسطه، فيض الهي را تحمل ميكند انسان كامل است و از او به ساير مخلوقات ميرسد(29).
بنابراين، براساس قاعده ي امكان اشرف و اينكه افاضه ي فيض همواره از اشرف به اخسّ است و وجود اشرف سبب موجوديّت وجودات اخسّ و ناقص است و نيز با توجه به اينكه انسان مقصود عالم و غرض خلقت است به طبع اشرف از آنان خواهد بود. همچنين مقصود از خلقت انسان، پيدايش انسان كامل و حجت خداست بنابراين، انسان بايد اشراف از بقيّه باشد و وجود او باعث دوام ديگران و ارتفاع او منجر به ارتفاع بقيه شود. اين معناي همان حديث شريف است كه ميفرمايد: لو لم يبق في الأرض الّا اثنان لكانّ احدهما الحجّه (30).
9. اشكال تقدم امام و حجت خدا بر ساير انسانها و پاسخ آن
1. 9. اشكال
اينجاست كه ميتوانيم از ديگر مباني انسانشناختي صدرالمتألهين استفاده كرد و به دفع اشكال بپردازيم. مباني فلسفي حكمت متعاليه در اين جهت نيز ميتوانند راهگشا باشند.
2. 9. پاسخ اشكال
انسان طبيعي نوع واحد و حقيقي است و همين طور نفوس انساني از آن جهت كه يك وجود تعلقي و وابسته به بدن است يك نوع است؛ زيرا نفس مبدأ فصل است كه مقوم ماهيت انسان است و مفهوم ناطق در تمامي انسانها يكسان و مساوي است. با اين حال، نفس هر چند كه صورت نوع طبيعي است اما جوهري است كه قابليت صورتهاي مختلف نوعي را به حسب وجود ديگر دارد. مانند هيولاي اولي كه در ذات خود قابليت تكثير به انواع مختلف را به حسب خروج از قوه به فعل در اين وجود طبيعي دارد و بين وحدت و كثرت او از اين دو جهت منافاتي نيست. شبيه همين مسأله در مورد نفس تحقق دارد؛ يعني نفوس بشري به حسب اين وجود و نشأه تحت نوع واحد قرار دارند و به حسب نشأه ديگر، براساس اعمالي كه انجام ميدهد و ملكاتي كه كسب ميكند.
به انواع ديگري مانند ملك، شيطان، حيوان اهلي، وحشي و غيره تبديل خواهد شد. و اين هيأت و اشكال مختلف- به جهت استحالهي تناسخ- در اين جهان قابل تحقق نخواهد بود ولي در نشأهي ديگر- همان طور كه قرآن كريم نيز به آن اشاره كرده است- كاملاً ميسور بوده و وقوع خواهد يافت(31).
صدرا در ادامة همين بحث به صراحت- با آوردن مؤيداتي از قرآن كريم- اعلام ميكند كه نوع علما و دانشمندان با غير آنها تباين داشته و هيچ تماثلي ميان آنان نيست(32). همچنين صدرا ضمن ترسيم درجات و مقامات مختلف انساني كه هر كدام به ازاي عواملي هستند كه بر يكديگر ترتّب دارند، انبيا و اوليا را در صدر مينشاند(33).
بنابراين، از ديدگاه صدرا ميتوان به اين اشكال چنين پاسخ داد كه مشابهت و مماثلت ميان افراد بشر به حسب ماده ي بدني و طبيعي، و مربوط است به پيش از آن كه نفوس هيولاني با حصول ملكات و اخلاق فاضله يا رذيله از قوه به فعل برسد. ولي به حسب نشئه ي روحاني انسانها تحت انواع مختلف و بيشمار قرار دارند و آيه شريفه ي قل انّما انا بشرّ مثلكم...(34) به اعتبار نشئه ي اول است نه نشئه ي دوم پس نوع نبي و امام نوعي عالي، شريف و اشرف از ساير انواع فلكيه و عنصريه است(35).
آنچه گفته شد مربوط به اثبات ولايت معنوي امامان است. اما آيا با اثبات ولايت معنوي آنان بر ديگران، ولايت سياسي نيز اثبات مي شود؟ بايد گفت كه با توجه به ديدگاه صدرالمتألهين درباره ي ولايت سياسي انبيا، ائمه و مجتهدان، و با توجه به اين كه معتقد است اينان بايد احكام الهي را به ديگران برسانند و در جامعه حكومت كنند، برميآيد كه اثبات اشرفيت و نيز خلافت آنان در روي زمين و اينكه اينان غرض خلقت و واسطه ي فيض الهي هستند، خود متضمن اثبات ولايت سياسي آنان نيز است؛ به اين معنا كه وقتي كسي معتقد به اشرفيت و خلافت تكويني نبيّ و وليّ بر ديگران باشد در مسئله زعامت و حكومت نيز اين قاعده را جاري خواهد دانست. زيرا نميتوان موجود اشرف را سبب بقاي زمين و زمينيان دانست ولي در مسئله حكومت و اجراي احكام اخسّ را بر وي مقدّم داشت. صدرالمتألهين كه در جاي جاي سخنان خود از ولايت معنوي و به تبع آن از حاكميّت سياسي انبيا و امامان سخن گفته است(36). نميتوانست غير از اين عقيده داشته باشد.
ايشان درباره ي امامت همان عقيده ي شيعه را دارد؛ يعني اصل وجود امام لطفي از سوي خدا در حق مردم است، اعم از اينكه تصرف ظاهري داشته باشد يا نه. لكن تصرف ظاهري وي لطف ديگري است كه محقق نشدن آن به سبب بندگان و بدي اختيار آنان است كه يارياش نميكنند(37).
همچنين صدرا تخصص و دانش را دليل زعامت سياسي پيامبر و امام و حتّي مجتهدان ميداند، خواه ديگران از او بپذيرند و سخن او را گوش دهند يا نپذيرند. چنانكه پزشك با توجه به تخصصي كه دارد پزشك است، چه بيمار موجود باشد يا نباشد(38).
بنابراين، اگر امام و وليّ غرض خلقت و اشرف موجودات و عامل بقاي ديگران است، نسبت به كسي كه چنين نيست به حكومت شايسته تر است. اما عكس اين صادق نيست؛ يعني ممكن است كسي حكومت و ولايت سياسي داشته باشد اما ولايت معنوي نداشته باشد.
10. نتيجه گيري
او يك فيلسوف، مفسّر و شارح است و در هر سه فن به طور روشمند وارد مي شود؛ به اين معنا كه در حين تفلسف نظر به قرآن داشته و ميخواهد فلسفه ي خود را همراه با آن پيش ببرد، و در تفسير قرآن نيز از مباني مقبول فلسفي خود بهره ميبرد. در عين حال، وي به شرح و بسط معصومين عليهم السلام نيز ميپردازد و در بعضي از آنها متوسط و در برخي ديگر به نحوي عميق وارد ميشوند و در مواردي كه با فلسفه ي وي پيوند دارد توقف بيشتري كرده، و آنها را بسط و شرح مفصل ميدهد. نمونه ي بارز اين ادعا، توجه ويژه ي وي به احاديث كتاب الحجه از اصول كافي است. يكي از مهمترين بحثهاي مورد توجه ملاصدرا، مسئله ولي مطلق و حجّت دائم خدا (در پهنه هستي است كه در روايات معصومين عليهم السلام بر آن تأكيد شده و با اصول مسلم فلسفي حكمت متعاليه همخواني كامل دارد.
از اين رو، وي توانسته است با كمك گرفتن از مباني فلسفي و ذخاير گران قدر معنوي اسلام، يكي از مهمترين منشورات عقايد شيعه را- كه همان عقيده به حجت و وليّ مطلق خداست- اثبات كند و در اين راه از مقدماتي چند، مانند قاعده ي امكان اشرف، غايت بودن انسان در خلقت موجودات و غايت بودن انسان كامل در خلقت انسان استفاده كرد، و نشان داد كه آن چه غرض از خلقت موجود ديگر است اشرف و برتر از آن است و وجود او مايه ي دوام و بقاي موجود پست و نازل است. همان طور كه غرض از وجود بقيه ي موجودات پيدايش انسان است و با نبود آن، ديگر موجودات هستي نمييافتند. به همين سان اگر انسان كامل در روي زمين موجود نباشد، ديگر انسانها و به تبع آنها بقيه وجودات نيز از بين خواهند رفت.
در پاسخ به اشكال احتمالي نيز با تأمل فلسفي در وجود انسانها و دقيق شدن در اين مسئله- كه آن را از عنايات مخصوص پروردگار ميداند- و نيز با نگاه به تعاليم قرآن كريم در اين مورد، چنين پاسخ داد كه امام و ديگران در نشئه ي اول با هم تماثل داشته و هيچ گونه تقدم ذاتي به يکديگر ندارند؛ ولي در نشئه ي دوم به دليل تفاوت ملكات نفساني و كمالات مكتسبه هيچ شباهتي بين آنان وجود ندارد، و نوع امام، نوع عالي و اشرف از بقيه ي انواع است و وجود وي در روي زمين عامل صيانت از وجود بقيه ي انواع انساني و غير انساني است. بنابراين، آنچه (در روايات معتبر شيعي درباره ي) حجت دائم خدا، انسان كامل و اشرف مخلوقات بيان شده است، با توجه به مباني فلسفي صدرا و به خصوص مباني انسانشناختي وي را به راحتي قابل اثبات است.
پي نوشت :
1. صدرالمتألهين بر اين باور است كه حكمت راستين و فلسفه ي واقعي فلسفهاي است كه در خدمت وحي باشد. وي اصولاً فيلسوفاني را كه سخني خلاف دين داشتند فيلسوف نميداند و ميگويد فيلسوفي كه دين او دين پيامبران نباشد، بهرهاي از حكمت نبرده است. (اسفار، 205/5).
وي درباره پارهاي از فلاسفه كه به عقل و فلسفه اكتفا كرده و از مشكات نبوت و انوار ولايت بهره نميگيرند، چنين ميگويد: «كسي كه در اثبات فلك بكوشد و ملك را نبيند، از معقول پيروي نمايد و منقول را انكار كند، همانند انسان يك چشم فريبكار است. چرا با دو ديده نمينگرد... و چرا بين معقول و منقول و عقل و شرع جمع نميكند؟ شرع عقل ظاهر است و عقل شرع باطن». (تفسير القرآن الكريم، (124/7).
وي همچنين به وحي و سخنان معصومين عليهم السلام احترام خاصي قائل بود، آنها را بر انديشههاي فلسفي خويش مقدم مي شمرد و سعي ميكرد كه نظري معارض با وحي و سخنان معصومين نداشته باشد. (ر.ك به العرشيه، 69).
براي تفضيل بيشتر در اين زمينه ميتوان به اين منابع مراجعه كرد: اسفار، ج اول، ص 12؛ شرح اصول كافي، كتاب الحجه، ص 438، چاپ سنگي؛ سبحاني، صدرالمتألهين مؤسس الحكمه المتعاليه، ص19- 17؛ بررسي روششناختي حكمت متعاليه و نقد آن با تكيه بر آراي صدرالمتألهين و علامه طباطبايي، رساله دكتري، ص 286 به بعد.
2. درباره ي عقايد خاص شيعه و تفاوت آن با فرقه هاي ديگر اسلامي ميتوان به مقدمه كتاب عدل الهي و نيز آشنايي با علوم اسلامي، ج 2، اثر استاد مطهري مراجعه كرد.
3. سه مذهب شاخص كلامي در عالم اسلام، يعني معتزله، اشاعره و اماميه، وجوه اشتراك و اختلاف هم در زمينه ي مسائل اساسي عقيدتي و هم در مسائل فرعي با يکديگر دارند. وجه اشتراك هر سه مذهب، عقيده به توحيد، نبوت و معاد- در عين داشتن اختلاف- است. وجه افتراق اماميه و معتزله از اشاعره عقيده به عدل الهي است، و امتياز اماميه از معتزله نيز در عقيده به امامت است، در مسائل فرعي نيز اختلافهاي فراوان و گاه اشتراكاتي در ميان آنها ديده ميشود.
4. اصول كافي، 179/1.
5. نهجالبلاغه، حكمت 143، 909.
6. براي مثال، امام باقر(ع) ميفرمايند: «خداوند زمين را بدون عالم نگذاشته است؛ و اگر اين نبود حق از باطل شناخته نميشد (كافي، 178/2). و در جاي ديگر از همين امام (ع) نقل شده است كه: «زمين بدون امام- آشكار يا نهان- باقي نميماند» (بحارالانوار، 46/23). همچنين از امام صادق(ع) نقل شده است كه «زمين از همان گاه كه پديد آمده، از حجّتي دانا كه هر حقي را مردم به دست فراموشي بسپارند زنده ميكند، تهي نبوده است، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود كه: ميخواهند با دهانهاي خود نور خدا را خاموش كنند...» (بحارالانوار، 37/23).
7. معمولاً فلاسفه ي اسلامي در اثبات وجود نبي به اجتماعي بودن وجود انسان و اين كه بدون جمع امكان زندگي نبوده يا لااقل سخت مي شد، اشاره ميكنند، و از اين طريق وجود پيامبر را اثبات ميكنند. تقريباً نحوه ي استدلال آنها نزديك به يكديگر است. براي مثال، ميتوان نحوه ي استدلال ابنسينا در ضرورت نبي را در دو كتاب شفا و نجات با بيان ملاصدرا در اينباره مقايسه كرد.
8. ر.ك به المبدأ و المعاد، 613؛ الشواهد الربوبيه 360- 359؛ شرح اصول كافي، 377/2.
9. المبدأ و المعاد، 614.
10. مفاتيح الغيب، 485.
11. الشواهد الربوبيه، 428- 426؛ المظاهر الالهيه، 105.
12. فارابي نظير همين مطلب را قبل از ملاصدرا در كتاب تحصيل السعاده، صفحه نود و هشت با بياني روان چنين آورده است:
و الفيلسوف بالحقيقه... فاذا لم ينتفع به... فليس عدم النفع به من قبل ذاته، و لكن من جهه من لا يصغي، او من لا يري ان يصغي اليه. فالملك او الامان هو بماهيته و بضاعته ملك و امام، سواء وجد من يقبل منه او لم تجد، اطيع او لم يطع، وجد قوماً يعاونونه علي غرضه او لم يجد. كما انّ الطبيب بمهنته و بقدرته علي علاج المرضي، وجد مرضي اولم يجد...
البته همان طور كه ميدانيم، از ديدگاه فارابي امام، فيلسوف و رئيس اول همگي به يك معنا هستند. (ر.ك به تحصيل السعاده، 94). (شرح اصول كافي، 469).
13. الشواهد الربوبيه، 463.
14. شرح اصول كافي، 461.
15. اسفار، 244/7.
16. آگاهي از تقريرهاي مختلف اين برهان ميتوان به كتب زير مراجعه كرد: حكمه الاشراق، تأليف شيخ اشراق، جلد دوم از مجموعه مصنفات، ص 154 به بعد؛ اسفار، ج7، ص 244 به بعد؛ قواعد كلي فلسفي در فلسفه ي اسلامي، تأليف دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني، ج 1، ص 19 به بعد. (اسفار، 246/7- 245).
17. قواعد كلي فلسفي در فلسفه اسلامي، 23/1.
18. اسفار، 249/7- 247.
19. اسفار، 249/7؛ اسرار الآيات، 79؛ مبدأ و معاد، 329 و 309- 307؛ و نيز ر ك به علي زاده ي سالطه، بررسي روششناختي حكمت متعاليه، 242.
20. اسرارالآيات، 129- 125؛ المظاهر الألهيه، 104.
21. نحل/ 15- 13؛ و نيز ر.ك به نحل /81 ؛ ق/8-7 ؛ حجر / 20- 19.
22. ابراهيم/32؛ و نيز ر.ك به نحل /67 و 11- 10.
23. نحل/ 8- 5.
24. بقره/29.
25. يونس/5.
26. جاثيه/13.
27. بقره/30.
28. البته ايشان تذكر ميدهند كه هر چند خليفة خدا بر روي زمين انسانهاي كامل هستند و هيچ كس در مقام خلافت به پاي آنها نميرسد، با اين حال تك تك افراد بشر- اعم از ناقص يا كامل- به اندازه ي بهرهاي كه از انسانيت دارند، نصيبي از خلافت خواهند داشت و خداوند متعال كه ميفرمايد: «هو الذي جعلكم خلائف في الارض» (فاطر/39) به اين امر اشاره دارد كه تك تك انسانها خليفه خدا در روي زمين هستند. اما انسانهاي فاضل مظهر جمال صفات الهي در آينه اخلاق ربّاني خود هستند و انسانهاي پست و ارذل مظهر جمال صنايع و كمال بدايع او در آينه حرفه و صنعت خود هستند و از نشانههاي خلافت آنها اين است كه خداوند آنها را در ايجاد بسياري از اشيا جانشين خود قرار داده است. (ر.ك به اسرار الآيات، 109- 108).
29. اسرارالآيات، 154- 153 و 160.
30. اصول كافي، 179/1.
31. صدرالمتألهين در اين باره كه لحاظ كردن انسان به عنوان انواع مختلف در ميان حكما معروف نيست و اولين بار خود او از طريق مكاشفه و با الهام از تعاليم قرآن كريم به اين مسئله رسيده است، مينويسد: «و اين مذهب يعني اين كه نفوس بشري در فطرت اول از يك نوع بوده و در فطرت ثاني به انواع و اجناس فراوان تبديل ميگردند در نزد هيچ يك از حكما سابقه ندارد و ما به آن از طريق الهام رسيده ايم و برهان و قرآن نيز آن را تأييد ميكنند...». (اسفار، 20/9). 0اسفار، 21/9- 19؛ و نيز ر.ك به شواهد الربوبيه، 311 و 392؛ اسرارالآيات، 143- 142.
32. اسفار، 279.
33. شواهد الربوبيه، 408- 405.
34. كهف/ 110.
35. درباره ي نظر صدرالمتألهين مبني بر نوع واحد نبودن انسان، اشرفيت نوع نبي و وليّ بر بقيه انواع، و همچنين خالي نبودن از حجت با استفاده از قاعده ي امكان اشرف و غيره، ميتوان به كتب متعدد وي از قبيل اسفار (ج 9)، شواهد الربوبيه، اسرار الآيات و شرح اصول كافي مراجعه كرد. تنظيم و تنسيق مرتب و مختصر اين مباحث در رساله دكتري اينجانب، در صفحات 243- 241 نيز ذكر شده است.
36. الشواهد الربوبيه، 463؛ شرح اصول كافي، 461.
37. ر.ك: به شرح اصول كافي، 461.
38. عرفان و عارفنمايان، 69.
39. العرشيه، 69.
/خ