فلسفه سياسى سيد جعفر كشفى (1)

سيد جعفر ابن ابى اسحاق دارابى, معروف به كشفى در سال 1191 ق در اصطهبانات فارس به دنيا آمد در دوران كودكى, اوج بحرانهاى سياسى ـ نظامى و درگيريهاى زنديان با يكديگر و زنديان با آغامحمد قاجار را با تمام وجود حس كرد. لذا مى توان گفت كه وى فرزند بحران و زاده ترس از ناآراميهاى سياسى ـ اجتماعى بوده است. مسإله اى كه تا پايان عمر او را رها نكرد و باعث شد كه همواره از بى ثباتى نگران و فرارى باشد.
شنبه، 4 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه سياسى سيد جعفر كشفى (1)
فلسفه سياسى سيد جعفر كشفى (1)
فلسفه سياسى سيد جعفر كشفى (1)

نویسنده : ابوالفضل شكوهى




حوادث زمينه ساز انديشه هاى كشفى

سيد جعفر ابن ابى اسحاق دارابى, معروف به كشفى در سال 1191 ق در اصطهبانات فارس به دنيا آمد در دوران كودكى, اوج بحرانهاى سياسى ـ نظامى و درگيريهاى زنديان با يكديگر و زنديان با آغامحمد قاجار را با تمام وجود حس كرد. لذا مى توان گفت كه وى فرزند بحران و زاده ترس از ناآراميهاى سياسى ـ اجتماعى بوده است. مسإله اى كه تا پايان عمر او را رها نكرد و باعث شد كه همواره از بى ثباتى نگران و فرارى باشد.
پدر او سيد يعقوب, از علماى داراب بود كه پس از مدتى ترك ديار كرد و ضمن اقامت در اصطهبانات, در همانجا نيز با دختر شيخ حسين بحرانى ازدواج نمود كه سيد جعفر تنها ثمره اين ازدواج بود. سيد يعقوب پس از چند سال دوباره به داراب بر گشته و سرانجام در حدود سال 1198, زمانى كه سيد جعفر هفت ساله بود, وفات يافت. فوت پدر مزيد بر بحران مذكور شد و از سيد جعفر چهره اى بسيار حساس و بى پناه ساخت.
سيد جعفر پس از مرگ مادر فاضلش به اصطهبانات برگشت و به تحصيل علوم حوزوى پرداخت. سپس در آستانه بلوغ و در سال 1208 جهت ادامه تحصيل روانه يزدگرد گرديد و سه يا چهار سال را همراه با تنگدستى فراوان در آنجا سپرى كرد. در سال 1211 به نجف رفت و در دروس اساتيدى همچون سيد محمد مهدى بحرالعلوم شركت نمود و پس از چندى به مرحله استادى رسيد. سال مسافرت وى به نجف مصادف بود با حوادث پس از مرگ آغامحمدخان قاجار و آغاز مرحله ديگرى از بحران سياسى در ايران كه در خروج ايشان از ايران به سوى نجف, بى تإثير نمى توانست باشد.
كشفى مقارن حمله وهابيون به كربلا و نجف از يك طرف و پايان جنگ اول ايران و روس در 1228 ق از طرف ديگر, به ايران بازگشت; زمانى كه نجف دچار ابتلاهاى سياسى مذهبى و ناامنى هاى فراون بويژه براى علماى شيعه بود و در ايران, پايان يك بحران بزرگ محسوب مى شد. همه اين سير و سفرها مى تواند فرضيه روان شناسانه ما مبنى بر تإثير فراوان و كارى حوادث ايام بر انديشه او را تإكيد كند; فرضيه اى كه مى تواند از كليدهاى فهم انديشه سياسى كشفى محسوب شود.
سيد جعفر كشفى در سال 1231 دوباره به نجف اشرف مى رود تا از خانواده خود ديدارى داشته باشند. به احتمال قوى اين, زمانى است كه فتنه وهابيون رو به سردى گرائيده است. در مدتى كه در ايران بود, مهمترين كتابش, تحفه الملوك, را به خواهش حسام السلطنه, فرزند هفتم فتحعلى شاه, و حاكم بروجرد مى نويسد تا شايد مشكلات نظرى و سياسى رژيم حاكم را پس از يك جنگ ده ساله تا حدى حل نموده و پاسخى براى بحران مشروعيت به وجود آمده براى فتحعلى شاه داده باشد و در عين حال, زمينه براى ايجاد يك امنيت نسبى فراهم شود.
مسائل سياسى اجتماعى و فرهنگى دوران شكل گيرى شخصيت وى در اين كتاب به نحو بارزى مطرح شده است. مسائل سياسى اجتماعى و روانى آن دوران را تا حدودى توضيح داديم; اما در مورد مسائل فرهنگى بايد گفت, شايد يكى از عمده ترين مسائل فرهنگى فكرى آن زمان, آرإ و نظرات شيخ احمد احسايى باشد كه بحرانهاى موجود بستر مناسبى براى رواج آن مهيا كرده بود. نكته مهم اين است كه زمانى كه مرحوم كشفى در اوج تإثير پذيرى از اوضاع فكرى فرهنگى بود, اوج تبليغات شيخ احمد نيز بود و هماهنگى انديشه هاى او با روحيات و زمينه هاى روانى سيد جعفر باعث شد كه اثرات پنهان و آشكارى از او بپذيرد. شايد ضديت غير عادى با روحانيت و انديشه هاى سراسر بدبينانه و گرايش به يك شخصيت ايدهآل غير معصوم از جمله اين تإثيرات باشد.
ديگر مسإله عمده فرهنگى, حمله وهابيون به سرزمين عراق بود كه با توجه به روحيات ايشان, منشإ يك تإثير گذارى منفى شد كه به صورت ضديت غير عادى با اهل سنت خود را نشان داد.
در هر صورت مرحوم كشفى از سال 1233 به بعد و تا پايان عمر در ايران اقامت كرد و در اين مدت بين اصفهان و يزد و اصطهبانات در تردد بود تا اينكه به اصرار حسام السلطنه, در بروجرد مستقر شده و به سال 1267 در همانجا وفات مى كنند. بدين ترتيب ايشان دوران محمد شاه و سه سال از سلطنت ناصرالدين شاه را نيز درك مى نمايد.
دومين اثر مهم سياسى سيد جعفر, ميزان الملوك است كه پس از پايان مرحله دوم جنگ ايران و روس در 1342 و باز به خواهش حسام السلطنه و به همان انگيزه ها به رشته تحرير در مىآيد. ديگر آثار سياسى و غير سياسى وى, در مقدمه احياگران ميزان الملوك و اجابه المضطرين كاملا احصا و اجمالا شناسانده شده است.

ادعاها و اتهامات بزرگ و تأمل بر انگيز

دائره المعارف فارسى مصاحب, ج 2 ص 2225 مى نويسد: ((وى دعوى كشف و كرامت داشت و مدعى بود كه 75 بطن قرآن را كشف كرده است و به همين دليل, به كشفى معروف شده است.)) سيد روح الله از نوادگان ايشان در يكى از پاورقيهاى خود بر اجابه المضطرين صفحه 70 مى نويسد: ((گويند سيد جعفر شبى در عالم خواب, خدمت اميرالمومنين(ع) مشرف گرديد و حضرت از او پرسيد چه مى خواهى؟ وى در پاسخ سه بار عرض كرد علم, سپس حضرت زبان مباركش را در دهان او نهاد و فرمود بنوش... و بدين ترتيب به كشفى معروف شد.))
مرحوم كشفى در ص 244 و 245 اجابه المضطرين ادعا مى نمايد كه عصمت از خواص انبيا و ائمه نيست و انسانهاى عادى نيز مى توانند به مقام عصمت برسند. در صفحه اول و پنجم تحفه الملوك معتقداست كه: ((حسن و قبح اشيإ تمام عقلى است و ... و لاغير)) و ((ائمه هر چه فرموده اند, توضيح حكم عقل بوده است براى كسانى كه به سبب ضعف عقل خود نمى توانند به احكام عقل پى ببرند.)) در صفحه 80 تحفه مى گويد:
((آنچه در اين تحفه مسطور شده است تا به حال در پرده خفا و ستر اشكال مانده بوده و احدى آنها را حل و منكشف و منفتح نساخته چون كه فتح اين امور بسته به نور حكمتى است كه مكررا اشاره به آن شد, چون ديگران در بند ظاهر آرايى و ريا كارى و دنيا گرايى اند, نه به آنها رسيده و نه آنها را مى فهمند.))
با توجه به اين مطالب, به نظر مى رسد اتهاماتى نظير ((صوفى بودن)) و ((ادعاى نبوت و امامت داشتن)) و... كه به ايشان روا داشته شده است, از زمينه هاى مناسبى برخوردار بوده; بويژه كه گرايش وى به شيخيه را هانرى كربن نيز, كه كتابى هم در انديشه هاى شيخيه نوشته, مطرح كرده و آقاى ((محمد الشخص)) در كتاب ((اعلام الهجر)), ج 1 ص 193 گفته كه شيخيه دو گروهند; يكى ركنيه و يكى هم كشفيه و كامل مصطفى الشيبى در صفحات متعدد كتاب ((تشيع و تصوف)) كشفيه و شيخيه را به صورت مترادف و همرديف هم ذكر كرده است.
جالب توجه است كه به جز شيخ آقا بزرگ تهرانى كه ((السيد جعفر الدارابى... معروف به كشفى)) را ((من اعاظم علمإ الاماميه))(1) خوانده, بقيه كسانى كه از ايشان تمجيد كرده اند, چهره هاى مطلوبى به نظر نمى رسند.
به عنوان مثال, معصومعلى شاه, نايب الصدر شيرازى, از صوفيان بزرگ در جلد سوم ((طرايق الحقايق)), ص 211 كشفى را ((منبع الاسرار و مطلع الانوار, كشاف الآيات و الخبر)) توصيف كرده است. و يا فريدون آدميت از بزرگان و بنيانگذاران فراماسونرى, او را به دليل انتقادات تند از جامعه دينى, از پيشروان روشنفكرى ايران دانسته است. و حتى حزب توده در نشريه ((دنيا)), مقاله اى مستقل را به تإئيد وى اختصاص داده است. و يا اعتماد السلطنه, وزير انطباعات دوره ناصرى, فرصت شيرازى و ميرزا حسن فسايى از كسانى هستند كه ايشان را ستوده اند. بنابراين, جاى تإمل است كه چرا علماى بزرگ از ايشان نامى نبرده و تقريبا ميان بزرگان حوزه هاى علميه ظاهرا چهره اى ناشناخته محسوب مى شوند.

كشفى و هستى شناسى بويژه حكمت نظرى تاريخ

مطالب سيستماتيك كشفى در اين باب به عنوان اساسى ترين مبنا و كليد فهم ساير انديشه هاى متناقض گونه ايشان محسوب مى شود. او در اولين تحفه, از طبق اول كتاب تحفه, بنابر روش معمول خويش, بحث را با طرح يك اصل آغاز كرده و سپس براى آن, مويداتى از كتاب و سنت و اشعار بزرگان مىآورد. اصل اين است كه خداوند اولين مخلوقى را كه خلق فرمود, ((عقل است و آن يكى بايد و بيش از يكى نشايد.)) مهمترين شاهد قرآنى و روايى ايشان آيه نور و اولين و چهاردهمين روايت كتاب العقل اصول كافى است. از نظر وى:
((عقل, جوهرى است نورانى دور از حاليت و محليت و كميت و ابعاد و اقطار... تمامى صفات او به طريق فعليت است و كمال محض است و هيچ گونه نقص ندارد... و اگر او را خلق نمى فرمود, هر آينه جميع مانده بودند در ظلمت عدم معدوم))(2)
از ديدگاه مرحوم كشفى, اين عقل همان است كه در احاديث, عقل كلى و عقل فعال و ((روح محمدى... اسم اعظم... لوح محفوظ...)) ناميده شده است. به نظر ايشان, از احاديث معلوم مى شود كه عقل و به عبارت ديگر:
((روح آن جناب[ پيامبر اكرم (ص]( به عينه روح جناب اميرالمومنين(ع) است و اين دو, يكى اند و ظاهر و باطن و روح و قالب يكديگرند. به اين معنا كه روح نبوت آن جناب دو رو دارد; يك روى آن, به خداوند است و استمداد و استفاضه از خداوند مى نمايد و آن باطن و روح آن جناب است و يك روى ديگر او, به تمام مخلوقات و موجودات است و به آنها افاضه مى فرمايد. و آن, ظاهر و به منزله قالب آن جناب است))(3)
بنابراين از نظر مرحوم كشفى:
((نبوت مجتمع است از ولايت و نبوت. و ولايت روح و باطن اوست و نبوت جسد و ظاهر اوست و روح و باطن او, مقام امامت و ولايت... است...و هر دو در آن عالم كه عالم روحى و نفس ايشان است, يكى اند و در اشباح و اجساد دو تا مى باشند))(4)
نتيجه اى كه ايشان مى گيرد به طور خلاصه, اين است كه حضرت امير(ع):
((بايد در شريعت و طريقت تابع حضرت پيامبر(ص) باشد و ابلاغ و ابراز شريعت و طريقت كه معنى نبوت است, از آن حضرت است و اطاعت و تابعيت من جميع الوجوه كه امامت ناسوتى است, از آن حضرت است)); اما ((آن جناب[ حضرت امير(ع]( مظهر حقايق غيبيه و اسرار الهيه و افعال ربوبيت اند و در دار دنيا متحمل ابراز حقيقت شده اند)).(5)
مرحوم كشفى در رابطه با خلقت جهل بر اين عقيده است كه چون براى شناخت هر چيزى به ضد آن محتاج هستيم, لذا عقل را نمى توان شناخت, مگر به واسطه جهل و خداوند, جهل را خلق نفرمود, مگر براى شناساندن عقل. بنابراين خداوند, جهل را ثانيا و بالعرض خلق فرمود تا عقل كه اولا و بالذات, مقصد خلقت بوده است, شناخته گردد. به همين جهت عقل و جهل را به يك اراده خلق فرمود; منتهى جهل به تبع عقل خلق شده است.(6) از ديد كشفى جهل ((جوهرى است ظلمانى و... و برى است از ماده و مدت.. . و ظلمت صرف است... و ادبار و مطرودى است كه او را هرگز اقبال و قرب ميسر نه... آيت الله غضبانيه و حجاب اعظم ظلمانيه, اوست... و اكتساب جهل و ضلالت تمام موجودات جهليه و ظلاليه از آن است.))(7)
در نتيجه, ميان عقل و موجودات عقلانى از يك طرف و جهل و موجودات جهلانى از طرف ديگر, يك تقابل و جنگ آشتى ناپذير وجود دارد و ما اين تضاد را تا جوامع انسانى و سياسى پى خواهيم گرفت.
مرحوم كشفى همان طور كه عقل و تجليات بعدى آن را به حضرت محمد(ص) و ائمه(ع) و انسانهاى الهى تطبيق داد, جهل اول را نيز روح و عين ظلمت و خاتم الشقيين كه احتمالا همان شيطان است, دانسته كه ظاهر و باطن آن, در اجساد و ابدان ابوبكر و عمر و تجلى كرده است. و همان طور كه نمرود و فرعون شيطان عصر خود هستند, عثمان و معاويه و... نيز چنين اند; بنابراين, كل تاريخ انسانى به نزاع شيعه و سنى تحويل و تفسير مى شود, به طورى كه ساير موارد, در حاشيه و طفيل تاريخ منازعهآميز شيعه و سنى قرار مى گيرد كه در نهايت, به پيروزى شيعه و حاكميت باطنى و ظاهرى عقل منجر خواهد گشت.
قبل از پرداختن به چگونگى ارتباط عقل و جهل با عالم انسانى و با انديشه سياسى, هنوز مسائلى وجود دارد كه توضيح آن ضرورى است. و اولين مسإله, عوالم عقل و جهل است. اگر چه مرحوم كشفى براى هر يك از عقل و جهل, هيجده عالم قائل است; لكن تنها به چهار عالم عمده اكتفا كرده كه با آيه شريفه نور مطابقت دارند و به عبارتى از آن مستفادند.
عوالم عقل عبارتند از:
1) شجره مباركه عقل و وجه الى الخلق;
2) مصباح عالم ارواح و نفوس;
3) زجاجه عالم اشباح و مثال;
4) مشكوه عالم سموات.
عوالم جهل نيز بدين ترتيب است:
1) ظلمت بحرلجى و وجه ادبارى جهل;
2) ظلمت موج عالم ارواح و نفوس;
3) ظلمت موج عالم اشباح;
4) ظلمت سحاب ارضين.
((محل تكون بنى آدم)) عالمى عقلى و جهلى است كه اين عوالم; به آن منتهى مى شوند.(8) در اين ديدگاه, همه عوالم عقل به منزله قالبى براى وجه اقبال الى الحق عقل بوده و همه عوالم جهل نيز به منزله قالبى براى وجه ادبارى جهل عن الحق مى باشد. همين طور كيفيت ارتباط عقل و جهل به عوالم خود به طريق تقدم و تإخر مى باشد. بدين نحو كه هر مرحله اى, واسطه مرحله بعدى و وسيله مرحله قبلى است. و كيفيت ارتباط نيز مانند رابطه روح و بدن است.(9)
به همين صورت, پس از رسيدن فيض عقل و جهل به مكان انسانها نيز لازم است كه يك واسطه اى براى تعلق گرفتن فيوضات مذكور به تك تك انسانها وجود داشته باشد. اين واسطه در مرحله نخست, ائمه نور و نارند و بعد روساى آنها. ائمه نور پس از معصومين(ع), عرفا, علما و سلاطين و ائمه نار پس از خلفاى ثلاث, علماى سوء و سلاطين و خلفاى جور هستند. بنابراين, هر نبى و امامى را عدوى است و تاريخ صحنه اين نزاع است و آنچه گفته شد, در كتاب ميزان الملوك بيان ديگرى دارد كه جايگاه اصلى طرح آن, در همين مقام است. در واقع, قسمت اعظم كتاب ميزان, علاوه بر طرح ضرورت حكومت, شرح تحفه 25 تحفه الملوك است. مرحوم كشفى در تمهيد اول باب دوم كتاب ميزان, با اشاره به حديث كنز مى گويد كه ((اين گنج مخفى همان وحدت و صمديت خداوند و اثر آن, كه عدل مى باشد, بر فرض عدم خلق))(10) هستى مخفى مى ماند و از آنجا كه ظهور نسبت به خفا, كمال محسوب مى شود; خداوند جهان را خلق فرمود و ظهور اين گنج, به تمام كردن خالقيت است و تماميت خالقيت, به ربوبيت مخلوق بستگى دارد. و براى تربيت مربى, نيازمند اسباب و وسايل است و به همين جهت, خداوند اسباب و وسايط فيض را, كه همان عالم هستى است, خلق فرمود.
اين عوالم واسطه فيض ((بعد از خلقت حضرت مشيت)) عبارتند از: ((عوالم جبروت عقول و ملكوت نفوس و... و عالم سقف مرفوع اجساميه آسمانهاى هفت گانه و بحر مسجور عناصر اربعه)) و زمين و جماد و نبات و حيوان. ((پس در هر عالمى, بعضى از مخلوق آن عالم را اسباب و آلات خلقت در ربوبيت بعض ديگر قرار داد... تا آنكه مى رسد به عالم خاكى آدمى و بنى آدم)).
از نظر كشفى, علاوه بر اينكه همه عوالم, اسباب تربيت عالم انسانى است; در خود دنيا انسانها نيز برخى وسيله تربيت برخى ديگرند. مثلا پدر و مادر, اسباب تربيت اولاد و سلاطين و علما, اسباب تربيت ساير اقشار محسوب مى شوند.
چنانكه ملاحظه مى شود, تا حدودى نسبت مبانى انديشه سياسى وى با برخى عناصر انديشه سياسى; مثل: ضرورت حكومت و هدف آن, يعنى تربيت و شكوفائى انسانها را توضيح داديم. حال اگر بخواهيم به بحث اصلى اين بخش بر گرديم, بايد از ثبات ماهيت انسانهاى عاقل و جاهل سخن بگوئيم كه به بحث انسان شناسى و جبر و اختيار و تضاد و كشمكش در جامعه انسانى بر مى گردد.(11)
كشفى عقيده دارد كه هر دو دسته انسانهاى عاقل و جاهل كه در اعمال ظاهرى با هم اجتماع كرده اند, در حقيقت خود; يعنى, سعادت و شقاوت ثابتند; زيرا اساسا از نظر عقل, قلب ماهيات و تبدل در ذات ممكن نيست. بنابراين, هر عمل صالحى كه از اهل جهل بروز مى كند و هر بدى و انحرافى كه از اهل عقل سر مى زند, به علت خلطه اى كه با هم يافته اند, هر دو عارض و عاريتى است, به طورى كه سرانجام, هر يك از دو گروه, از اعمال ظاهرى خود خالص شده, در دنيا يا برزخ يا در روز حشر, به اصل خويش باز مى گردند.(12)
به اعتقاد كشفى, هر يك از انسانها را ملكى و شيطانى است كه آنها را دائما به خير و شر الهام مى دهند و بين آنها نيز تضاد هميشگى است و گاهى شيطان و گاهى ملك, بر رقيب خويش پيروز مى گردند; ولى اين پيروزى و شكست عاريتى بوده و اصل شقاوت و سعادت, ذاتى است.
گر چه در اين انديشه, برخى از طوايف انسانهاى عاقل, ابزار تربيت ساير عقلا هستند; در عين حال خود جهل و اهل آن نيز در اصل, ابزار كمال عقلا بوده و به علت اينكه هميشه اسباب از مقاصد بيشترند, لذا فرقه عقل هميشه كم بوده و كم هم خواهند بود. در هر صورت از نظر كشفى, بين اقليت عقلا و اكثريت جهله همواره درگيرى و غالبيت و مغلوبيت وجود دارد. پس در صورتى كه نور عقل ظهور داشته باشد, عقلا با وجود قلت خود و كثرت جهله, بر آنان پيروز مى شوند.(13) البته اين غالبيت و مغلوبيت نسبت به روى ظاهرى عقل و جهل است و گر نه در روى باطن, همواره غلبه با عقل است.
از نظر مرحوم كشفى, غالبيت و مغلوبيت دو روى ظاهرى عقل و جهل بر اساس يك قاعده كلى است كه تاريخ بشريت و سرگذشت و سرنوشت اديان و اقوام از آن مستثنا نخواهد بود. قاعده مذكور اين است كه ((الشىءاذا بلغ حده انعكس ضده)). به ديگر عبارت ديگر وى: ((فواره چون بلند گشت سرنگون شود.)) بنابراين, زمان مغلوبيت روى ظاهرى عقل, پايان زمان بعثت است.)) مرحوم كشفى بر همين اساس, خانه نشينى حضرت امير و بر گشت جهال به اصل خود, انفتاح باب تقيه و غيبت صغرى و كبرى و شدت رو به تزايد تقيه و ظلم و فقر و جهل را تفسير مى كند.
اگر ماهيت عقلا و جهال ثابت است و انقلاب در ماهيت محال است و اگر عالم قبل از معاد عالم تحول است(14); بنابراين, تمامى تغييراتى كه متوجه عقلا و جهال است, تنها در عقل و جهل تكسبى آن است و ((اين تكسب از روى اراده نسبت; بلكه به صورت جبرى و اكراهى حاصل مى شود.(15) كشفى عقيده دارد كه چون هر يك از عقل و جهل با تمام عوالم خود از جمله عالم انسانى, يك ارتباط هميشگى و مستمر دارند; لذا هنگام غلبه جهل, كدورت و نحوست آن به تمامى آسمانها سرايت مى كند و دوباره باز مى گردد تا به انسانها مى رسد. در نتيجه, انسانها روز به روز پست تر مى شوند.(16)
مرحوم كشفى بر اساس نوعى جامعه شناسى نخبه گرا عقيده دارد كه اين تحولات و انحرافات روحى در جامعه انسانى ابتدا از ((اكابر)) و بزرگان (نخبگان و اقشار بالاى جامعه) شروع مى شود; چرا كه اگر خلافى از ((اصاغر)) (اقشار زيرين جامعه) سر زند, اكابر مى توانند جلوى آن را بگيرند, در حالى كه اصاغر, هرگز نمى توانند جلوى انحراف اكابر را بگيرند. بنابراين, انحراف و نحوست اكابر به اصاغر نيز سرايت مى نمايند و هيچ مانعى هم در كار نخواهد بود. نظر مرحوم كشفى بر اين است كه نظام و صلاح ابنإ زمان ـ به حكم عقل و مضمون احاديث ـ وابسته به شش گروه است كه سه تاى آنها از اكابر (علما, سلاطين و اغنيا) و سه تاى ديگر از اصاغر (جاهلين, رعايا و فقرا) مى باشد. انحراف علما, دنياگرايى; انحرافات سلاطين, ظلم و غضب و انحرافات اغنيا, بى توجهى به فقر است و انحراف جاهلين, عدم پيروى از علما; انحراف رعايا, عدم اطاعت از سلاطين و انحراف فقرا, عدم صبر و چشم طمع دوختن به مال اغنياست.
از نگاه كشفى, مكانيزم سرايت انحراف اكابر به اصاغر, به اين صورت است كه وقتى علما دنياگرا شدند و به علم خود عمل نكردند, جاهلين از پيروى آنها دست مى كشند, و هنگام ظلم سلاطين, رعايا فرمان نمى برند و هنگام بخل اغنيا, فقرا ترك صبر مى كنند و به تملق و خلق پرستى روى مىآورند. در نتيجه, هر شش گروه منحرف شده و اين انحراف هم بر اساس رابطه متقابل اصاغر و اكابر از يك طرف و رابطه جامعه انسانى با عوامل بالاتر از طرف ديگر, رو به تزايد است. تغير حالات مردم, انقلاب در نعمتها را به دنبال دارد. مصيبتهاى ناشى از گناهان گروههاى شش گانه, به طور مفصل در احاديثى كه كشفى آورده, بيان شده است; مثل: حكومت فقر و فساد و تسلط بيگانگان و دشمنان بر جامعه و...(17) البته او عقيده دارد كه ذكر اين احاديث نيز دردى از مردم زمان خود دوا نمى كند; زيرا اگر در ظاهر ديده مى شود كه مردم اهل عبادتند و به دين و مذهب گرايش بيشترى نسبت به گذشته نشان مى دهند, تنها به خاطر آن است كه حق در باطن بر باطل غلبه دارد و در واقع, همه عبادات مذكور را دنيايى و باعث خسران دنيا و آخرت مى داند.(18)
در هر صورت به نظر كشفى, در زمان ايشان كه روز به روز غلبه جهل بيشتر مى شود و فساد همه جا را فراگرفته و رو به فزونى دارد, انسان عاقل كارى جز انزوا و رعايت ((تقيه شديده)) ندارد. هر چند مرحوم كشفى كه در صفحه 56 تحفه الملوك گفته هاى خود را براى ارشاد مردم مى خواند, در ص 65 همان كتاب معتقد است كه به دليل اينكه هر چه به ((دولت ثانيه حق)) نزديكتر بشويم, فساد و انحراف بيشتر شده و بايد بر شدت تقيه افزوده شود; زيرا هيچ اميدى براى هدايت مردم وجود ندارد. بنابراين, ارشاد و علما نسبت به مردم را يا از روى جهل يا از روى دنيا طلبى مى داند.(19)
مرحوم كشفى در پاسخ به اين سوال كه چرا خداوند مردم عصر وى را با وجود كثرت روز افزون معاصى عذاب نمى كند, بدين صورت پاسخ مى دهد كه: از ابتداى زمان حضرت آدم(ع) تا انتهاى عصر خاتم و از آن زمان تا ظهور دولت ثانيه حق, همه عصر نبوت است و در عصر نبوت نيز بين مردم و حق و باطل, خلطه و در هم تنيدگى وجود دارد. بنابراين, رحمت ظاهرى خداوند, بالعرض به اهل جهل هم مى رسد و بالعكس, غضب ظاهرى حضرت حق بالتبع گريبان اهل عقل را نيز مى گيرد. از طرف ديگر براى نزول عذاب, لازم است كه حجت بر اهل باطل تمام گردد; همان طور كه نزول عذاب در امم سابقه نيز تنها زمانى به وقوع مى پيوست كه حجت تمام شده بود و اهل عقل و جهل كاملا از هم جدا شده بودند, به طورى كه جهال به تمامه, تابع جهل و عقلا نيز كاملا و خالصا تابع حق بودند.
بنابراين, در زمان حضرت حجت كه اتمام حجت و تميز حق و باطل انجام مى گيرد, عذاب خداوند دامن تمام جهال را در تمام زمين خواهد گرفت. اگر در اين زمان ديده مى شود كه كفار زندگى بهترى نسبت به مومنين دارند, به نظر مرحوم كشفى, يا به علت عدم اتمام حجت است و يا به خاطر خلطه كافر مغرب زمين با نفس مومنى در شرق است. از طرفى معمورى بلاد كفر هم به خاطر بلاد ايمان است. از نظر او, سر تسخير مومنين در كارهاى پست, تطهير و خالص كردن آنهاست.
در هر صورت فرجام تاريخ به استناد سرنوشت ساير امتها, غلبه عقل است بر جهل, البته از روى باطن; عصرى كه به عقيده كشفى فهم و ساير قواى ادراكى و حركات ظاهرى مردم همه از روى حقيقت است; و به خلاف عصر نبوت كه تكليف بر ظاهر بود و بنابر مدارا گذارده شده بود, در عصر امامت همه مإمور باطن بوده و مدارايى نيز در كار نخواهد بود. معرفت به خداوند نه از روى آثار, كه از روى شناخت مستقيم صاحب اثر است. عبادات نه از روى كراهت, كه به سبب محبت است. معاملات نه براى سود, كه براى انجام وظيفه صورت مى گيرد. زهد نه براى ميل پيدا كردن به آخرت, كه بعد از ميل به آخرت است. و به خلاف نبى كه از شريعت به حقيقت مى رسيد, ((ولى)) از حقيقت به شريعت مى رسد.(20)
... ادامه دارد.

پي نوشت :

1 ـ اعلام الشيعه, ج 1, ص 242, البته دإب مرحوم آقابزرگ بر اين نبوده كه از هيچ كس حتى از شيخ احمد احسايى انتقادى به عمل آورد.
2 ـ كشفى, تحفه الملوك, ج 1, ص 16.
3 ـ همان, صص 17 ـ 18.
4 ـ همان, ص 19.
5 ـ همان, ص 20.
6 ـ همان, ص 24.
7 ـ همان, ص 25.
8 ـ همان, ص 30.
9 ـ همان, ص 32.
10 ـ سيد جعفر كشفى, ميزان الملوك, به كوشش عبد الوهاب فراتى, ص 59 به بعد.
11 ـ مطالب اين قسمت از صفحه 38 تا 47 جلد 1 تحفه گرفته شده است.
12 ـ البته در اين ديدگاه علاوه بر عقلا و جهال, سلسله ديگرى هم وجود دارند كه جزء اين دو گروه نيستند و مستضعف نام دارند.
13 ـ دليل ايشان, اين است كه حقيقت عقل, ذاتا غالب است و باطل در اصل, زاهق و ظهور باطل تنها در وقت خفاى عقل است, پس كثرت عقلا در وقت ظهور عقل ظاهرى است; زيرا بسيارى از آنها همان جهال هستند كه به سبب ظهور عقل, از آن كسب نور كرده اند. همين طور هنگام ظهور جهل, نور عقلا نيز پنهان شده و كثرت جهال در ظاهر هم فزونى مى گيرد.
14 ـ زيرا عالم قبل از معاد, عالم تحول است; چه تحول به سوى ترقى و چه به سوى نقصان; اما سر جريان اين قاعده در ما نحن فيه به نظر كشفى اين است كه غرض انبيا كه تبليغ دين بوده و نه رياست دنيا تمام شده و در نتيجه نور عقل رو به استتار مى رود تا كدورت وتيرگى جهل به منتها درجه خود برسد و عوالم عقل تا هفت آسمان عوالم عقل رسوخ يابد.
15 ـ تحفه, ج 1, ص 47.
16 ـ البته به نظر كشفى, اين تإثير و تإثر متقابل و تغيير تصاعدى اوضاع و حالات در زمان غلبه عقل هم وجود دارد; اما فعلا بحث در تغييرات منفى است.
17 ـ ر. ك. به: تحفه الملوك, ج 1, صص 51 ـ 52.
18 ـ زيرا هميشه دنيا تابع آخرت است و دنيا را به طالب آخرت مى دهند و نه بالعكس.
19 ـ همان, ص 65.
20 ـ ر. ك. به: همان, صص 81 ـ 82.

منبع: فصلنامه علوم سیاسی




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.