فلسفه سياسى سيد جعفر كشفى (2)

ديديم كه مرحوم كشفى زمان پس از حضرت رسول را آغاز غلبه سپاه جهل بر سپاه عقل دانست كه بر اثر قاعده تإثير و تإثر رفتار انسانها با نظام آفرينش, جامعه انسانى در مسير تاريخى خود لحظه به لحظه رو به تيرگى و تاريكى بيشتر سير مى كند تا زمانى كه جهل كاملا فراگير و آشكار گردد و خوبان و بدان دقيقا از هم جدا شده و زمينه برگشت دوباره عقل و پيروزى ظاهرى و باطنى او را با قيام مهدى آل محمد, فراهم آورد و عدالت كامل مستقر گشته و رجعت نيكان تاريخ انجام پذيرد و انتقام اهل
يکشنبه، 5 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه سياسى سيد جعفر كشفى (2)
فلسفه سياسى سيد جعفر كشفى (2)
فلسفه سياسى سيد جعفر كشفى (2)

نویسنده : ابوالفضل شكوهى




ما در كجاى تاريخ ايستاده ايم.

ديديم كه مرحوم كشفى زمان پس از حضرت رسول را آغاز غلبه سپاه جهل بر سپاه عقل دانست كه بر اثر قاعده تإثير و تإثر رفتار انسانها با نظام آفرينش, جامعه انسانى در مسير تاريخى خود لحظه به لحظه رو به تيرگى و تاريكى بيشتر سير مى كند تا زمانى كه جهل كاملا فراگير و آشكار گردد و خوبان و بدان دقيقا از هم جدا شده و زمينه برگشت دوباره عقل و پيروزى ظاهرى و باطنى او را با قيام مهدى آل محمد, فراهم آورد و عدالت كامل مستقر گشته و رجعت نيكان تاريخ انجام پذيرد و انتقام اهل حق از اهل باطل محقق گردد. اما سوال اينجاست كه زمان مولف در كجاى تاريخ قرار دارد؟
از مطالبى كه در جاى جاى تحفه الملوك اظهار شده است, به خوبى بر مىآيد كه اكثر علائم ظهور در زمان ايشان ظاهر شده و فساد و كفر و... به اوج خود نزديك شده است. در صفحه 52 تحفه الملوك, يكى از احاديث مفصل مربوط به ((احوالات آخر الزمان)) را آورده و در صفحه بعد, همگى آنها را نسبت به زمان خويش صادق مى داند و در پايان مى گويد كه ذكر اين احاديث براى مردم اين زمان فايده ندارد; زيرا يا ناآگاهند و يا احاديث را توجيه مى كنند كه مربوط به زمان ما نيست. البته اين نقد, عالم و عامى, دولتمرد و ديندار را در بر مى گيرد و هيچ گروهى از تيغ تيز بدبينى وى, جان سالم بدر نمى برد.
در بحث ((فضيلت انسان به چيست؟)) مى گويد; فضيلت انسان به عقل و ايمان است و بلافاصله از فرصت استفاده كرده و برخى از عالمان زمان خويش را ضال و مضل مى خواند:
((پس اشخاصى كه به اطلاع يافتن و مجتهد شدن در اين علوم منقوله كه اعظم و اشرف آنها علم فقه و صناعت فقاهت است, خود را اهل علم و شرف مى دانند, با آنكه اخلاق حسنه و كمالات نفسانيه ندارند; هر آينه در نهايت گمراهى و حماقتند و چنانكه خود گمراهند, ديگران را نيز گمراه مى كنند))(21)
در جاى ديگر مى گويد: ((علم را به قصد دنيا مى خوانند و هرگاه به آنها گفته شود كه اين اخراجات را در جاى ديگر خرج و انفاق كنيد, گوش نمى كنند.(22) اكثر مشغولين به علم از اراذل و نانجيبان و پست همتان و دنيا طلبان هستند. در تمام بلاد و قرى از براى تحصيل دنياى دنيه خود به واسطه لباس و صورت علم, با مردمان و بايكديگر در منازعه و محاربه اند و بر يكديگر افترائات مى بندند و تكفير و تفسيق يكديگر مى كنند)) و ((با شدت تباعض و تناكر با يكديگر اگر يك عالم ديگرى كه از جنس خودشان ايضا باشد و وارد ايشان بشود, همگى متفق شده با آن محاربه و منازعه دارند)) و از اين سبب است ايضا كه همت و سعى خود را در فن فروع به كار مى برند, خصوصا مسائلى را كه در اجتماع كردن مردمان به ايشان مدخليت بيشترى دارد و از ساير فنون ديگر كه اعظم دين باشد, اعراض مى نمايند)) و ديگران را هم كه مشغولند, چون نقص آنان را آشكار مى كند, منكر مى شوند و تهمت مى زنند, لذا قرون بى شمار مى گذرد و از هر هزار نفر يك نفر مطلع بر كتاب الله پيدا نمى شود و اگر هم پيدا شود, دنبال رياست مى رود و اسم آن را هدايت الناس مى گذارند, لذا حكم يكديگر را نقض مى كنند, با آنكه مجتهد نمى تواد حكم مجتهد ديگر را نقض كند.(23)
گر چه اين مطالب 23 سال پيش از تحرير ميزان الملوك نوشته شده است و قاعدتا در زمان نگارش ميزان بايستى اوضاع زمانه بدتر شده باشد; ولى نوع اين مطالب در ميزان يا اصلا ديده نمى شود و يا به مراتب نادرتر است. شايد علت آن, رفع موجبات اين بدبينى و در نتيجه تعديل در نظريه فلسفه تاريخ ايشان باشد و يا اينكه نوع و غرض از تحرير ميزان و تحفه با هم فرق داشته است. بدين معنا كه ميزان براى متقاعد كردن اقشار مختلف مردم جهت اصلاح خويش بوده است. اين نظر با نوع بيان خطابى و آوردن داستانها و افسانه هاى عاميانه در ميزان تإييد مى شود و از طرف ديگر, مطالب تحفه به خوبى گوياى اختلافات شخصى كشفى با برخى علماست كه به نوعى انتقام گيرى شبيه است; به طورى كه به هر مناسبتى به نحو نامطلوبى از علما گلايه مى كند و با وجودى كه در عصر قاجار, تشيع و علماى آن نفوذ بيشترى پيدا مى كنند و به وضوح آشكار است كه مردم و علما براى دفاع از كيان دين و ملت و وطن اسلامى ايثارگريها كرده و شهداى زيادى تقديم مى كنند, باز هم وى كه هيچ گاه در جنگ ايران و روس و يا فتنه وهابيون حضور جسمى و علمى نداشته, وضع دين و عقل و ايمان مردم را رو به وخامت مى بيند. از سوى ديگر, در ميان علما, عده فراوانى وجود داشته كه علاوه بر فقه, بر اخلاق و عرفان تإكيد مى كردند و كرامات بى شمارى از خود بروز مى دادند. البته در اينجا هم مرحوم كشفى در پاسخ از اسرار نامكشوفى سخن مى گويد كه با اندك توجهى, منطقى بودن آن نفى مى شود. سر نامكشوف اين مقام, اين است كه: اين عبادتها ظاهرى است; چون حق هرگز از حقيقت خود نمى افتد و هر چند در ظاهر مغلوب باشد, اما در باطن غالب است. اشكال ديگر اين عقيده آن است كه با روح فلسفه تاريخ خود ايشان نيز مغايرت دارد; زيرا چنانكه ديديم, او عقيده دارد كه در زمان غلبه ظاهرى جهل, عقلا رو به پنهانى مى روند و اين پنهان شدن و آلودگى ظاهرى آنها, روز به روز بيشتر هم مى شود و على القاعده در زمان مولف, عقلا بايد در ظاهر هم آلوده باشند; چنانكه در زمان غلبه ظاهرى حق, جهال به صورت گروهاى شش گانه منافقين و... ظاهرا لباس عقل و ايمان پوشيده بودند.
انتقاد كشفى به سلاطين نيز در تحفه فراوان است; اما در ميزان, به همان دلائلى كه گفته شد, براى آنان نوعى فره ايزدى قائل است و افسانه هاى زيادى را در مورد برخوردارى سلاطين از الهامات و تإئيدات الهى حتى نسبت به بنى عباس و سلاطين قبل از اسلام ايران, ذكر مى كند. وى در باب ((رابطه با ظالمين)) مطالبى مى گويد كه گوياى صفات كلى و غالبى سلاطين است و شامل زمان خود ايشان هم مى شود; البته در موارد ديگرى, تصريح به ظالم بودن سلاطين زمان كرده و طبق اعتقاد تاريخى خود, به ازدياد ظلم آنان نسبت به سلاطين گذشته اذعان دارد.
مرحوم كشفى عقيده دارد كه صفات كلى سلاطين طورى است كه انسان ((بايد ايضا با اختيار و به طوع و رغبت داخل در خانه ظلمه و اعوان و انصار آنها نشود و پاى بر فرش ايشان نگذارد و از اموال ايشان نخورد; چون كه جميع آنچه در يد تصرف ايشان است, غالبا آن است كه شبهه دارد و مظنون الحرمه است و اثر فاسد خود را در نفس اين كس مى نمايد و همچنين با طوع و رغبت, مجالست و ملاقات ايشان را ننمايد; چون كه مجالست و مصاحبت با ايشان لازم دارد تواضع و مداهنه و... را كه جميع آنها اعانت و ميل و ركونى است كه منهى عنه و حرام است... بلى اگر از روى اضطرار و اكراه باشد, يا آنكه نفس, قوتى داشته باشد كه از مصاحبت ايشان آلوده به آنچه ذكر شد نشود و مع ذلك, نيت صحيحه عقلانيه داشته باشد; از قبيل: هدايت و ارشاد و اميد داشتن تإثير كلام او در ايشان يا نهى نمودن ايشان را از منكرات يا نصرت دادن بر مظلوم يا قضاى حاجت مومنى يا دفع شرى از او يا اطاعت و تمكين نمودن مردم و رعايا او را از جهت رعايت مصالح عامه مردمان... عيب ندارد.))(24)
وى همچنين بر لفظ سلطان تصريح مى كند و مى گويد كه انسان ((بايد كه مجالست با اكابر و سلاطين ننمايد و نهايت احتراز و دورى را از آنها لازم داند; چون كه آنها را وفا نمى باشد و به ادنى چيزى با ندماى خود بد مى شوند و به محض احتمال و به مجرد گمان, برادر و فرزند خود را مى كشند... اگر اين كس مبتلى به مجالست و مصاحبت يكى از ايشان بشود, پس بايد كه اعتماد بر بشاشت و محبت او ننمايد و مثل طفل, نهايت مدارات و موافقت و مراقبت رابا او بنمايد و او را از هواى نفس به طريق رفق و مدارات بگرداند و...(25) همين طور در بحث گرفتن عطيه ظلمه, سلاطين را باظالمين مترادف گرفته و مى گويد:
((قبول نمودن جوائز و عطيه سلاطين و اهل ظلم كه حقوق فقرا در اموال ايشان است, در صورتى كه اين كس فقير و مستحق باشد و به قصد حق خود بگيرد, عيب ندارد. ))(26)
مرحوم كشفى علاوه بر علما و سلاطين, به توده مردم نيز بسيار بدگمان است و ارتباط با آنان را تا حد ممكن نفى كرده و مى گويد:
[))انسانى كه دنبال كمال است] بايد كه مصادقه با عامه مردمان نكند و... آشنايى و معروفيت با ايشان را تقليل نمايد; چون كه بسيارى آشنايان موجب بسيارى حقوق و بى شمارى اذيت است. از آنجا كه ابنإ زمان ما... همگى فاسدند و عشره كسى را اقاله نمى كنند و از لذت او در نمى گذرند و عيوب و عورات او را مستور نمى دارند وبر... و قمطير حساب مى كنند و بر قليل و كثير حسد مى برند و براى خود انصاف مى گيرند و براى اين كس انصاف نمى دهند وبر خطا و نسيان مواخذه مى كنند و عفو نمى نمايند و باطن خود را بر نفاق و كينه و ذمائم مشحون مى دارند و تفريق بين الجماعات مى كنند... و انتظار بليه و مصيبت او را مى كشند.))(27) لذا دورى از مردم را مى ستايد و خود دائما در سفر و انزوا به سر مى برد.

آزادى و اختيار انسان در قبال الزامات عصر جهل

1 ـ امكان نجات فردى

چنانكه گفته شد, در فلسفه تاريخ كشفى, بويى از جبر به مشام مى رسد. در اين قسمت, با توجه به مطالب مطروحه در ساير موارد تحفه و ديگر آثار ايشان, به تدقيق مسإله مى نشينيم تا از رهگذر آن, معلوم گردد كه انسان كشفى, به عنوان يك فرد, محكوم جبر تاريخ است يا اينكه در چارچوبه مسير تاريخ از پيش تعيين شده, امكان تردد دارد و آزاد است كه تا حدودى كه مى خواهد, خود را بسازد و زندگى كند و كاملا به ضرورتها و الزامات تاريخ گردن ننهد؟ قبل از هر چيز يادآورى دو مورد از مطالب جبر آلود فلسفه تاريخ كشفى به نظر ضرورى مى رسد; اول اينكه, ايشان در تحفه 26 اظهار مى دارد كه:
((اين دو سلسله عقل و جهل از بنى آدم كه با يكديگر در اعمال ظاهريه اجتماع يافتند, هر يك در حقيقت خود, يعنى در سعادت و شقاوت ثابتند; زيرا عقلا قلب ماهيات و تبدل در ذات ممتنع است... بنابراين, آنچه از اعمال صالح كه از سلسله جهل سر مى زند و آنچه از بديها كه از سلسله عقل بروز مى كند, هر دو عارض و عاريتى است... كه سرانجام هر يك از آنها, از اعمال عارضيه خود خالص مى شوند و در دنيا يا برزخ و يا در حشر و نشر به اصل خويش باز مى گردند.))(28)
مورد دوم در تحقه 30 است كه مى گويد: چون ذات عقل و جهل تغيير نمى كند, تمامى تغييرات در ناحيه ظاهر عقل صورت مى گيرد; زيرا كه فقط عقل تكسبى ايشان تبديل به جهل تكسبى مى شود و اين تكسب از روى اراده نيست; بلكه از روى اكراه است.(29)
در هر صورت كشفى, دو نوع گفتار ديگر دارد كه با توجه به آنها, نوع اول را بايد تفسير كرد. گفتار نوع اول, مواردى است كه سخن از انواع ملكات نفسانى و امكان تغيير در برخى از آنها و عدم امكان تغيير در برخى ديگر است و گفتار نوع دوم نيز مواردى است كه بحث از امكانات مساوى يا تقريبا مساوى است كه اين امكان را به انسان مى دهد كه مسير آينده خود را خود انتخاب كند. مطالب نوع اول حاكى از اين است كه ملكات نفسانى انسان (چه جميله و چه قبيحه) به حسب وجود و عارض شدن شان بر نفس دو دسته اند; يكى, طبيعى و تكوينى كه علت آنها همان طبيعت تكوين شخص است كه به كوچكترين سببى به فعليت مى رسد و ديگرى, عادى و تكسبى كه علت آن مداومت و عادت است و بدون فكر و موعظه و مجاهده با نفس اماره وجود خارجى نمى يابد. البته وجود اين قسم, فرع قابل بودن طبيعت انسان است, بدين صورت كه طبيعت بايد نسبت به قبول يكى از دو خلق, متضاد و مساوى باشد و در غير اين صورت, هنوز قابليت خفيفه خلق ضد, در آن وجود داشته باشد.(30)
بنابراين به تصريح خود كشفى, اخلاق تكوينى تغييرناپذير و اخلاق تكسبى تغييرپذير است و حكمايى كه مى گويند هر دو قابل تغيير يا هر دو غير قابل تغييرند, از ديد او, همگى به خطا رفته اند.(31) وى براى اصلاح اخلاق تكسبى معتقد است كه ابتدا بايد مزاج به وسيله معالجات طبى تغيير داده شود وگر نه هيچ گونه اصلاحى در اخلاق ممكن نيست. سپس به توجيه حكماى مذكور پرداخته مى گويند: شايد حكمايى كه گفته اند تغيير اخلاق ممكن نيست, بنابر همين فرض باشد; ولى خطاى ايشان در اين است كه مزاج را نيز قابل تغيير نداشته اند; زيرا به فرق ميان مزاج عنصر بسيط و مركب نرسيده اند و مركب را قياس بر بسيط كرده اند.(32) بنابراين, تمامى نكته به همين ماهيت بسيط و مركب بر مى گردد. كه مرحوم كشفى در توضيح آن عقيده دارد كه: يك نوع تغيير اخلاق كه مربوط به انبيا و امامان و اولياست, از طريق قوه عقل مى باشد, بدين صورت كه ((اغذيه ملكوتيه)) باعث ((معالجه روحانيه)) مى شود و آن نيز باعث قوت عقل مى گردد و قوت عقل سبب اعتدال طبايع و مزاج مى شود و آنها نيز موجب كمال اخلاق مى شوند. البته تإثير عقل در مزاج در مواردى است كه مزاج ناشى از عناصر و طبايع مركبه باشد; چنانكه در ما نحن فيه است (و نه در بسيط) و آن تإثير وقتى است كه طبايع و عناصر از فيوضات خود عقل و از افراد عليين باشد نه از جهل; زيرا آنچه بسيط است جزء ماهيات است و تغيير در ماهيات ممكن نيست و آنچه تغيير مى يابد, ماهيت نيست; بلكه اختلاف صورتهاى ماهيات است; يعنى همان ماهيت مركبه و غير مطلقه و قلب ماهيات مشروط چونكه مشروط به شرطى است و در وقت انعدام آن شرط, ماهيت هم منعدم مى گردد و ماهيت مشروطه ديگر كه شرط آن محقق است, جاى آن را مى گيرد. اين ديگر قلب ماهيت نيست; بلكه عدم ماهيت است به سبب عدم شرط آن.(33)
اما گفتار دوم: مرحوم كشفى معتقد است كه هر يك از افراد عقل و جهل را, ملك و شيطان موكلى است كه آنها را دائما به خير و شر الهام مى كنند و بين آنها نيز تضاد هميشگى وجود دارد و اين شامل معصوم نيز مى شود, منتهى شيطان معصوم به دست ايشان اسير و ملك جهله و ظلمه نيز توسط آنان در بند است; ولى ملك و شيطان سايرين بنا به قدرت عقلانى و جهلانى آنان در پيروزى و شكست اند تا اينكه نهايتا يكى بر ديگرى پيروز گردد و در اين راه بالاخره ملك عقلا و شيطان جهال بر رقيب خويش پيروز مى گردند.(34)
كشفى همچنين ضمن فرق گذارى بين فطرت و خلقت انسانها, براى آنها اين امكان را موجود مى داند كه وضع خلقت خود را بر همان وضع فطرت خداوندى بر قرار و باقى دارند و به هجوم حوادث عالم خاك و تغييرات دار دنيا ضايع و تباه نگردد.(35)
مطالب اين قسمت را مى توان بدين صورت جمع بندى و نتيجه گيرى كرد كه: به طور كلى ما يك استعداد و طبيعت عقلى يا جهلى (با حفظ مراتب) داريم و يك امكان تلاش براى تحقق يا عدم تحقق آنها. استعداد و طبيعت, همان ماهيت بسيطه اى است كه تغيير را بر نمى تابد و تلاشهاى انسان وسيله اى است كه فعليت يا عدم فعليت استعدادها را ممكن مى سازد. از طرف ديگر, ما با يك ظاهر و يك باطن روبرو هستيم كه با استعداد و تكسب متفاوت است و تغييرات ظاهرى تنها تحت تإثير شرايط قرار دارند و از حيطه و حوزه اختيار آدمى بيرون است و در واقع بر او تحميل مى شود و اكراهى است.
بنابراين, اختيارات انسان در ملكات تكسبى حقيقى و باطنى مورد دارد و در ملكات تكوينى اساسا منتفى و در ملكات ظاهرى نيز اكراهى و غير اختيارى است. حرف آخر اينكه, انسان كشفى فى الجمله مختار است كه از چنبره ضرورتهاى تاريخ رهيده و به آن تن ندهد و حداقل اختيارى كه دارد, اين است كه تا حدودى سرنوشت فردى خويش را بسازد. اما اينكه آيا مى تواند ديگران را نيز تغيير دهد و اصلاح كند, مطلبى است كه بحث بعدى به آن اختصاص يافته است.

2 ـ امكان هدايت ديگران

در اين باب, سخن در اين است كه آيا در زمان غلبه جهل, بايد مردم را هدايت كرد و باب مفاسد را سد نمود؟ يا راهى جز گزينش انزوا و دورى از اجتماع وجود ندارد؟ كشفى در اينجا نيز سخنان به ظاهر متناقضى دارد. شايد سر آن اين باشد كه آيات و روايات به راحتى با عقايد و روحيات ويژه وى قابل جمع نيست.
چنانكه قبلا گذشت, مرحوم كشفى ذيل تحفه 33, احاديثى را نقل مى كند مبنى بر اينكه در صورت انحراف گروههاى اجتماعى و سياسى, انقلاب نعمت رخ مى دهد. بعد مى گويد كه ((البته ذكر اين احاديث براى مردم اين زمان فايده ندارد; زيرا يا ناآگاهند و يا اينكه اين احاديث را توجيه مى كنند كه مربوط به زمان ما نيست))(36) و در تحفه 36 مى گويد:
((برخى از علما كه دنبال مردم افتاده اند و سعى در ارشاد ايشان مى نمايند, يا براى اغراض دنيويه است يا دانش و بينش لازم را ندارند و لذا زمان و وظيفه خود را نمى شناسند; چرا كه هدايت مردم قبل از ظهور امام زمان(عج) از محالات است و يا اينكه اساسا تكليف علما حتى قبل از ظهور فساد و غلبه جهل, دعوت و ارشاد مردم نبوده و نيست; مگر اينكه خود مردم طلب ارشاد نمايند))
و حديث مىآورد كه: ((دعوت مردم در دوران غيبت, خود يك فساد است, زيرا آيات و روايات نشان مى دهد كه هر كس اهل صلاح باشد, خود هدايت مى يابد.))(37)
از طرفى هم در تحفه 93 ذيل بحث آداب سفر مى گويد; از فوائد مسافرت, معروف و مرجع نشدن است كه: ((ابتلاى به آن در اين زمانها كه اغراض مردمان در اجتماع نمودن بر اين كس, همگى اغراض فاسده دنيويه است و مرجع شدن اين كس از جمله محرمات و مهلكات نفس است)) و در عين حال در ادامه بحث مى گويد:((غالبا در اجتماع مصلحت و در انفراد مفسده است))(38)
به هر حال ايشان براى عزلت گزينى اهميت خاصى قائل بوده و آن را ممدوح مى داند; خصوصا در زمان خود ايشان. لذاست كه در سيره عملى ايشان هم عزلت گزينى و فرار از مردم زياد مشاهده مى شود و براى آن فوائد زيادى مى شمارد; از جمله:
« 1- رسيدن به خيراتى كه با معاشرت با عامه مردم به دست نمى آيد
2- خلاص شدن انسان از مهلكات و بدعتها; زيرا كه در معاشرت با مردم بايد مدارا كرد
3- رهايى از تأثيرات بد معاشران بد
4- رهايى از مجالست احمق و ناجنس كه عذابى است اليم.»(39)
تا اينجا مى توان نتيجه گرفت كه از منظر كشفى تنها, در يك صورت است كه تكليف علما و اهل عقل قبل از ظهور امام زمان(عج) ارشاد ديگران است و آن, زمانى است كه خود مردم طلب ارشاد نمايند. مثل خود اقدامات ايشان در تإليفاتى كه حاوى ارشاد و هدايت مردم است. البته هميشه تقاضاى يك يا چند نفر براى ارشاد وجود دارد و در واقع تخصيص ايشان تخصيص اكثر است. اما درباره ارشادات بيانى نمى توان دنبال مردم رفت و آنها را دعوت به اطلاع نمود; هر چند كه آيات و روايات فراوانى درباره امر به معروف و نهى از منكر و تبليغ دين و اخلاق وجود داشته باشد; زيرا همه اينها به قلم باكفايت ايشان بدين صورت توجيه پذيرند كه: يا به خاطر ثواب زياد داشتن عمل ارشاد و هدايت است; مثل: امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به دين و اتمام حجت بر هر كس كه تبليغ و اتمام حجت بر آنها نشده است و محل آن, جايى است كه شروط اينها وجود داشته باشد و نه در زمان ما, و يا به علت و ساطت و دلالت بر خير است و محل آن, جايى است كه خود شخص به ذات خود, طالب هدايت باشد. بنابراين, غالب اين ارشادها براى رياست است نه دلسوزى براى رعيت.(40), در عين حال در آخرين مطلب ((طبق دوم)) تاكيد مى نمايد: ((در ضمن اين نوع از كلمات مزيده فايده اى غير از تحقيق و بيان نمى باشد و لكن از آنجايى كه ارشاد هدايت و اتمام حجت و ابلاغ معذرت امرى است لازم و واجب, اقدام به اين تحفه نموده شد.))(41)
چنانكه ملاحظه مى شود, دو مورد فوق اساسا با استثناى قبلى سازگار نيست; زيرا نه تنها دعوت مردم به دين قبل از عصر حجت(عج) از مفاسد نيست; بلكه اساسا ثواب بسيار نيز دارد و لازم و واجب است. در هر صورت, به نظر مى رسد كه مرحوم كشفى در همه موارد دو نوع انديشه ارائه داده است; يكى, نظرات و احكام اوليه كه احتمالا تنها مربوط به عصر حاكميت عقل است و در عصر جهل يا هيچ موردى ندارد يا بسيار نادر المورد است. ديگر, نظرات و احكام ثانويه كه عمدتا با عصر جهل متناسب است. بنابراين, نگاه مثبتى كه گاه به ساز و كارهاى اصلاح اجتماع از جمله امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد عوام شده است, همگى را بايد جزء احكام و نظرات اوليه ايشان محسوب كرد. لذا انديشه كشفى در ما نحن فيه, ((امكان هدايت ديگران در عصر جهل)), از سنخ انديشه هاى واقع گرايانه عصر جهل است كه بيشتر به انزوا و پرهيز از هدايت مردم گرايش دارد و استثنا, بسيار نادر است. سيره عملى و روحيات خاص ايشان و انگيزه وى در تحرير تحفه نيز مويد اين نتيجه گيرى است.

3 ـ امكان حكومت عقل (در عصر جهل)

براى بررسى مسإله فوق, لازم است ابتدا يك مرور اجمالى به فلسفه تاريخ كشفى داشته باشيم. ديديم كه ايشان تاريخ را به دو عصر نبوت و ولايت تقسيم نموده و قسمت اول را نيز به دو عصر حاكميت روى ظاهرى عقل و حاكميت روى ظاهرى جهل تقسيم كرد. عصر عقل از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت خاتم با روندى تصاعدى ادامه داشت و عصر جهل نيز تا قيام حضرت مهدى(عج) باز هم با روندى رو به رشد, ادامه خواهد داشت. پس از آن, نوبت عصر ولايت مى رسد كه غلبه عقل است بر جهل هم از روى باطن و هم از روى ظاهر هر دو.
اگر تاريخ دوره اول را مرور كنيم, در مى يابيم كه غلبه روى ظاهرى عقل به صورت پيوسته و بى گسست انجام نگرفته بلكه لااقل عصر هر يك از پيامبران اولى العزم نقطه عطفى در تاريخ بوده است; يعنى در آن دوران اكثرا, جهل و اهل آن بود كه غلبه داشت, الا موردى كه پيامبر بزرگى ظهور مى كرد و پس از تميز كامل دو جبهه, پيامبران پيروز مى شدند و حكومت عقل تشكيل مى دادند. حال اگر هم اكثريت غلبه جهل را نپذيريم, لااقل بايد اذعان كنيم كه در دوره غلبه روى ظاهرى عقل, مقاطعى بوده است كه حكومت و جامعه اى جاهلانه وجود داشته و سالها هم به حيات خود ادامه مى داده است. هر چند كه بسيار از پيامبران در مبازره خود پيروز نشده بودند و بسيارى از آنها به ناحق, مقتول و شهيد گشتند.
در اينجا قصد ما نقد فلسفه تاريخ ايشان نيست; بلكه تنها مى خواهيم اين سوال را مطرح كنيم كه آيا در زمان غلبه جهل اولا, امكان حكومت عقلا وجود دارد يا نه؟ و ثانيا, آيا امكان اصلاح دفعى يا تدريجى حكومت و گسستهاى جزيى در تاريخ بويژه در زمان خود ايشان موجود است يا نه؟
در بحث ((ما در كجاى تاريخ ايستاده ايم)) آمد كه وى به طور عموم, سلاطين و حكام را فاسد و ظالم و اهل جهل خواند با وجود اين, در جاى ديگرى اظهار مى دارد; اما هنوز هم ((قليلى از سلطنت سلاطين است كه متعلق به امر دين باشد.))(42) اگر اين جمله را جدى بگيريم, تخصيصى خواهد بود بر عموم فوق الذكر. اما هنوز فلسفه تاريخ خطى ايشان را در دوره جهل نفى و گسست در تاريخ را اثبات نمى كند. حداكثر مطلبى كه مى رساند, اين است كه اگر چه زمان ايشان بدترين زمانها نسبت به گذشته است; اما نسبت به آينده هنوز بهتر است. پس وجود حكومت عقلا در عصر جهل نه تنها امكان دارد; بلكه تحقق هم داشته است; زيرا علاوه بر حكومت اين ((سلاطين قليل)) كه به مراتب نازله عقل و دين تعلق دارند, حكومت اميرالمومنين(ع) كه در سالهاى آغازين عصر جهل بوده, قطعا از حكومت عقلا آن هم در سطح بالا بوده است.
اما اصلاح جدى حكومت در عصر جهل وجود ندارد; بلكه اين حكومت ((سلاطين قليل)) هم روز به روز غير دينى تر و غير عقلانى تر خواهد شد. اما عمل مرحوم كشفى در كتاب ميزان الملوك مى رساند كه مى توان اميدوار بود كه عمر اين حكومتها را تا حدودى بيشتر كرد يا روند جهلانى تر شدن آنان را كند نمود و به يك امنيت محدود كه مرتبه نازله اى از حكومت عقل است, دست يافت تا اندك كسانى كه اهل عقل اند, امكان بيشترى براى اصلاح و حفظ خود و راهنمايى طالبان اندك هدايت بيابند.
كشفى در ميزان, به شيوه خاصى قلم زده است. مثلا مى گويد:((مدد و الهام خداوند در قلب شيطان...هميشه با سلاطين بوده است)) و براى تإييد اين رإى, دو حكايت از معتمد ابن متوكل و برادرش معتضد بالله نقل مى كند. معتمد در خواب ديد كه فلان شخص زندانى بى گناه است و دستور آزاديش را صادر كرد. چون تفحص كردند, معلوم شد كه به ظلم حبس شده بود. معتضد نيز چون به اصلاح نفس خود همت گماشته بود, ملاحى را احضار كرد و از او پرسيد راست بگو, چرا آن زن را كشتى؟ بعد او نيز اعتراف كرد كه به خاطر جواهراتش او را كشته (43) است; همين طور منصور دوانقى (44). و اين در حالى است كه در اجابه المضطرين مى گويد; مراد از ظالمين, سلاطين بنى اميه و بنى عباس اند كه ركون به آنها از گناهان كبيره محسوب مى شود.(45) راجع به شاه اسماعيل صفوى نيز مى گويد كه به خاطر اجتناب از قبايح, به نور پادشاهى رسيد(46) مثالها و داستانهايى از اين دست در ميزان الملوك به فور يافت مى شود.
از نظر ما, اين گونه سخن گفتنها آن هم از فردى مانند كشفى, يقينا از روى تقيه و به رسم اندرزنامه نويسان براى ترغيب پادشاهان اكثرا ظالم يا غير عادل نوشته شده است تا كمى به مردم رحم كرده و ظلم كمترى كنند و حداقل بدتر از آنچه كه هستند, نشوند. خود كشفى, فلسفه اين گونه برخوردها با پادشاهان را در تحفه الملوك توضيح مى دهد و معتقد است كه انسان نبايد با سلاطين مجالست داشته باشد; زيرا سلاطين وفا ندارند و به اندك چيزى با نديمان خود بد مى شوند و نزديكان خود را مى كشند. پس فايده سلاطين فقط در دور بودن از آنهاست; ولى اگر كسى مبتلا به مجالست با آنان شد, نبايد به محبت آنها اعتماد كند و ((مثل اطفال نهايت مدارات و موافقت و مرافقت را با او بنمايد و او را از هواى نفس او به طريق رفق و مدارات بگرداند و... به مقتضاى اراده او تكلم بنمايد, مادام كه منافى مصالح عامه و خاصه مردمان نباشد)) و بايد ((حرمت او را در حضور و غياب نگاه دارد))(47)
و معناى با زبان كودكى با سلاطينى كه مثل كودكند سخن گفتن; يعنى همين كه در ميزان صورت گرفته است. در غير اين صورت; بايد گفت كه كشفى حكومتهايى مثل معتمد و معتضد و... را عادل مى داند. در واقع دوران جهل به دوران عقل بدل شده و كل دستگاه فلسفى او فرو مى ريزد.
نكته پايانى اينكه, به طور كلى كشفى سه نوع انديشه دارد; يكى, انديشه هايى كه عمدتا مربوط به عصر عقل است. دوم, انديشه هايى كه در عصر جهل مورد پيدا مى كند و سومى هم, آنهايى كه از روى تقيه ارائه شده است. البته قسم آخر در واقع انديشه نيست; بلكه به قول جان سرل ((فعل گفتارى)) و به قول اصوليين مطالبى كه ((دلالت لفظى)) ندارد; بلكه ((دلالت جدلى)) دارد, است. از طرف ديگر, بويژه ايشان, حداقل دو نوع بيان دارد; يكى, آنها كه از حقائق غالبا تلخ پرده بر مى دارد و يكى هم, بياناتى كه تقيهآميز و از روى مماشات هستند.
پایان.

پي نوشت :

21 ـ همان, صص 103 ـ 104.
22 ـ يعنى در آمدهاى حاصل از خمس و زكات و... در محل مناسب خود خرج نمى شود.
23 ـ ر. ك. به: تحفه الملوك, ج 1, صص, 56 ـ 57.
24 ـ همان, ج 2, ص 99.
25 ـ همان, ص 97.
26 ـ همان, ص ;74 همچنين به صفحات 328 و 329 اجابه المضطرين رجوع شود.
27 ـ همان,, ص 98.
28 ـ همان, ج 1, ص 35 و 36.
29 ـ همان, ج 1, ص 47 و 48.
30 و 31 ـ ر.ك. به: همان, ج 1, ص 105.
32 ـ ر.ك. به: همان, ج 1, ص 106.
33 ـ همان, صص 106 ـ 107.
34 ـ همان, صص 38 ـ 39.
35 ـ همان, ص 100.
36 ـ تحفه, ج 1, ص 54.
37 ـ همان, صص 64 ـ 65.
38 ـ همان, ج 2, صص 180 ـ 181.
39 ـ همان, صص 166 ـ 167.
40 ـ ر.ك. به: همان, ج 1, صص 65 ـ 66.
41 ـ تحفه, ج 1, ص 98.
42 ـ همان, ج 2, ص 108.
43 ـ ر.ك. به: ميزان الملوك, صص 110 ـ 111.
44 ـ ر.ك. به: ميزان الملوك, ص 121.
45 ـ ر.ك. به: اجابه المضطرين, ص 56.
46 ـ ر.ك. به: ميزان, صص 120 ـ 121.
47 ـ ر.ك. به: تحفه, ج 2, ص 97.

منبع: فصلنامه علوم سیاسی


s


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.