سيره رفتارى شهدا با همسرانشان
شهید كلاهدوز
همسر شهید یوسف كلاهدوز میگوید: «اوایل زندگی درست بلد نبودم غذا درست كنم. یادم هست بار اول كه خواستم تاس كباب درست كنم، سیبزمینیها را خیلی زود با گوشت ریختم. یوسف كه آمد، رفتم غذا را بیاورم، دیدم همه سیبزمینیها له شدند. خیلی ناراحت شدم و رفتم یك گوشهای شروع كردم به گریه كردن. یوسف آمد و پرسید: چه شده؟ من هم قضیه را برایش تعریف كردم. او حسابی خندید، بعد هم رفت غذا را كشید و آورد با هم خوردیم. آن قدر پای سفره مرا دلداری داد و از غذا تعریف و تمجید كرد كه یادم رفت غذا خراب شده بود. یوسف هیچ گاه به غذا ایراد و اشكال نمیگرفت. حتی گاهی پیش میآمد كه بر اثر مشغله زیاد، دو روز غذا درست نمیكردم، ولی او خم به ابرو نمیآورد. بارها از او پرسیدم: چه دوست داری برایت درست كنم؟ میخندید و میگفت: «غذا، فقط غذا» میگفت دوست دارم راحت باشی».[1]
شهید مهدی زین الدین
همسر شهید زین الدین درباره اهتمام این شهید به یاری دادن همسر در امور منزل میگوید: ظرفهای شام معمولاً دو تا بشقاب و یك لیوان بود و یك قابلمه. وقتی میرفتم آنها را بشویم، میدیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من میگفت: «انتخاب كن، یا بشور یا آب بكش». به او میگفتم: مگر چقدر ظرف است؟ در جواب میگفت: هر چه هست، با هم میشوییم. یك روز خانواده مهدی همه منزل ما مهمان بودند. با پدر، مادر، خواهر و برادر مهدی همه با هم سر سفره نشسته بودیم. من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خوردهاند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من برگردم.[2]
شهيد حجت الاسلام نواب صفوى
همسر شهيد نواب صفوى درباره هنرمندي در جدا ساختن روحيات خارج از محيط خانه از رفتار خانوادگياش ميگويد: شهيد نواب صفوى از نظر اخلاق اصلاً خشن نبود. گاهی در اوج هیجان كه با دوستانش در مورد مسائل مملكتی و جنایتهای شاه گرم صحبت بود، ایشان را صدا میزدم و از او درخواستی میكردم. ميديدم آن آدم پرشور و جدي و هيجانى، به یكباره با من و در جواب من آرام و ملایم میشد. ایشان آن قدر به من محبت داشت كه این محبت را گاهی با جملاتی مثل «كوچكت هستم» یا «نوكرت هستم» به من ابراز میكرد.[3]
شهيد صياد شيرازى
دختر شهيد صياد شيرازى ميگويد: رفتار پدرم با مادرم بسیار محبت آمیز و همراه با احترام بود. مادرم تعریف میكرد كه در سال اول ازدواجشان یك روز در حال اتوزدن لباس پدر بودند كه ناگهان پدر سررسید و از مادرم گله كرد و به او گفت: شما خانم خانه هستید و وظیفهای در قبال انجام دادن كارهای شخصی من ندارید. شما همین قدر كه به بچهها برسید كافی است. من تا آنجا كه به یاد دارم، پدرم خودش لباسهایش را میشست و پهن و جمع میكرد.و اتو میزد، و به طور كلی انجام دادن كارهای شخصیاش با خودش بود. بارها شده بود كه به محض اینكه به خانه میرسیدند، تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم كمك میكردند و به طور قطع میتوانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ به طوري كه اجازه نميداد مادرم و حتي ما در این كار او را كمك كنيم. به جرئت میتوانم بگویم كه در طول سال، مثلاً صد بار آشپزخانه منزل شسته میشد، نود و پنج بارش را پدرم میشست.[4]
شهید چمران
غاده، همسر لبنانی شهید مصطفی چمران میگوید: «مادرم با این شهید بزرگوار شرط كرده بود كه این دختر كه از خواب بلند میشود، باید كسی لیوان شیر و قهوه جلویش بگذارد و خلاصه زندگی با چنین دختری برایتان سخت است. اما خدا میداند تا وقتی شهید شد، با اینكه خودش قهوه نمیخورد، ولی همیشه برای من قهوه درست میكرد. به او میگفتم: براي چه اين كار را ميكنى، راضی به زحمت تو نیستم؟! میگفت: من به مادرت قول دادم كه این كارها را برای شما انجام دهم».[5]
/خ
همسر شهید یوسف كلاهدوز میگوید: «اوایل زندگی درست بلد نبودم غذا درست كنم. یادم هست بار اول كه خواستم تاس كباب درست كنم، سیبزمینیها را خیلی زود با گوشت ریختم. یوسف كه آمد، رفتم غذا را بیاورم، دیدم همه سیبزمینیها له شدند. خیلی ناراحت شدم و رفتم یك گوشهای شروع كردم به گریه كردن. یوسف آمد و پرسید: چه شده؟ من هم قضیه را برایش تعریف كردم. او حسابی خندید، بعد هم رفت غذا را كشید و آورد با هم خوردیم. آن قدر پای سفره مرا دلداری داد و از غذا تعریف و تمجید كرد كه یادم رفت غذا خراب شده بود. یوسف هیچ گاه به غذا ایراد و اشكال نمیگرفت. حتی گاهی پیش میآمد كه بر اثر مشغله زیاد، دو روز غذا درست نمیكردم، ولی او خم به ابرو نمیآورد. بارها از او پرسیدم: چه دوست داری برایت درست كنم؟ میخندید و میگفت: «غذا، فقط غذا» میگفت دوست دارم راحت باشی».[1]
شهید مهدی زین الدین
همسر شهید زین الدین درباره اهتمام این شهید به یاری دادن همسر در امور منزل میگوید: ظرفهای شام معمولاً دو تا بشقاب و یك لیوان بود و یك قابلمه. وقتی میرفتم آنها را بشویم، میدیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من میگفت: «انتخاب كن، یا بشور یا آب بكش». به او میگفتم: مگر چقدر ظرف است؟ در جواب میگفت: هر چه هست، با هم میشوییم. یك روز خانواده مهدی همه منزل ما مهمان بودند. با پدر، مادر، خواهر و برادر مهدی همه با هم سر سفره نشسته بودیم. من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خوردهاند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من برگردم.[2]
شهيد حجت الاسلام نواب صفوى
همسر شهيد نواب صفوى درباره هنرمندي در جدا ساختن روحيات خارج از محيط خانه از رفتار خانوادگياش ميگويد: شهيد نواب صفوى از نظر اخلاق اصلاً خشن نبود. گاهی در اوج هیجان كه با دوستانش در مورد مسائل مملكتی و جنایتهای شاه گرم صحبت بود، ایشان را صدا میزدم و از او درخواستی میكردم. ميديدم آن آدم پرشور و جدي و هيجانى، به یكباره با من و در جواب من آرام و ملایم میشد. ایشان آن قدر به من محبت داشت كه این محبت را گاهی با جملاتی مثل «كوچكت هستم» یا «نوكرت هستم» به من ابراز میكرد.[3]
شهيد صياد شيرازى
دختر شهيد صياد شيرازى ميگويد: رفتار پدرم با مادرم بسیار محبت آمیز و همراه با احترام بود. مادرم تعریف میكرد كه در سال اول ازدواجشان یك روز در حال اتوزدن لباس پدر بودند كه ناگهان پدر سررسید و از مادرم گله كرد و به او گفت: شما خانم خانه هستید و وظیفهای در قبال انجام دادن كارهای شخصی من ندارید. شما همین قدر كه به بچهها برسید كافی است. من تا آنجا كه به یاد دارم، پدرم خودش لباسهایش را میشست و پهن و جمع میكرد.و اتو میزد، و به طور كلی انجام دادن كارهای شخصیاش با خودش بود. بارها شده بود كه به محض اینكه به خانه میرسیدند، تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم كمك میكردند و به طور قطع میتوانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ به طوري كه اجازه نميداد مادرم و حتي ما در این كار او را كمك كنيم. به جرئت میتوانم بگویم كه در طول سال، مثلاً صد بار آشپزخانه منزل شسته میشد، نود و پنج بارش را پدرم میشست.[4]
شهید چمران
غاده، همسر لبنانی شهید مصطفی چمران میگوید: «مادرم با این شهید بزرگوار شرط كرده بود كه این دختر كه از خواب بلند میشود، باید كسی لیوان شیر و قهوه جلویش بگذارد و خلاصه زندگی با چنین دختری برایتان سخت است. اما خدا میداند تا وقتی شهید شد، با اینكه خودش قهوه نمیخورد، ولی همیشه برای من قهوه درست میكرد. به او میگفتم: براي چه اين كار را ميكنى، راضی به زحمت تو نیستم؟! میگفت: من به مادرت قول دادم كه این كارها را برای شما انجام دهم».[5]
پي نوشت ها:
[1]. نیمه پنهان، ش 78، صص 26 و 27.
[2]. یادگاران، كتاب زین الدین، ص 19.
[3]. افلاكیان زمین، ش 13، ص 11.
[4]. افلاكیان زمین، ش 10، صص 15 و 16.
[5]. همان، ش 4، ص 7.
/خ