كاشف قاره هاي معنوي
گفتگو با دكتر سيد حسين نصر
اشاره: هانري کربن به دليل توجه ويژه به معارف اشراقي و عرفاني اسلامي و نيز معرفي برخي بزرگان ايراني در سطح جهان،از اهميت خاصي برخوردار است. دكتر نصر نيز مستغني از هرگونه معرفي است. در گفتگويي كه در پي ميآيد، ايشان با حوصله و دقت به پرسشها پاسخ گفتند و برخي جنبهها و مسائل مهم در انديشه، عقايد، آثار و نظريات دانشور فقيدهانري كربن را مورد تحليل قرار دادند. استاد نصر به تفصيل در اين عرصهها وارد شدند و با توجه به آشنايي و سوابقي كه با كربن داشتند و نيز صلاحيت علمي خاص خود، نكات ارزشمندي را مورد توجه قرار دادند.
***
چرا كُربن متفكر و حكيم برجسته و مهمي در دوران ماست و چه تمايزات و امتيازاتي در وي هست كه بر اين اهميت ميافزايد؟
هانري كربن واقعاً متفكر ممتازي بود. او از جهات متعددي به فلسفه، عرفان، معنويت، سنت و فرهنگ توجه داشت و به اين معاني باور داشت. او خود اهل معنا و فيلسوفي عارف يا عارفي فيلسوف بود كه همواره در پي يافتن امور باطني از راه سنّت ديني و حكمت و عرفان بود. او در گرايش طبيعياش بهسوي عالم ملكوت، بهگونهاي تأويلگر آن عالم بود. او از بصيرتي طبيعي برخوردار بود و به هر چيز كه مينگريست، نه به خود آن، بلكه به ماوراي آن نظر داشت. عارفي بود كه همواره با راز، به معناي مقدس اين كلمه، سروكار داشت. كربن به سوي Gnosis به معناي معتبر و صحيح اين اصطلاح كه معادل «عرفان» در سنّت ايراني و اسلامي و «جنانه» در زبان سنسكريت است، تمايل داشت؛ اما اين گرايش متفاوت از آن مكتب تنگنظرانة گنوسي است كه ميشناسيم و معروف است.
او فيلسوف دقيقي بود كه ذهني فلسفي و منضبط داشت و همين امر موجب تمايز وي از عرفايي ميشد كه در برابر هر سخن خردورزانهاي ميايستادند. او معتقد به تقريب و وحدت فلسفه و عرفان بود؛ همانگونه كه در سهروردي و ملاصدرا ميبينيم كه انديشه و استدلال دوشادوش عرفان و شهود و اشراق حركت ميكنند و مكمل يكديگر هستند. بنابراين بايد توجه كنيد كه كربن نه فقط يك پژوهندة فرهنگ و حكمت و سنت اسلام و ايران، بلكه خود متفكر و متألهي صاحبنظر و عميق در اين عرصه بود.
از اين نظر او در زمرة آن دسته از متفكران غربي قرار ميگيرد كه توجه آنها به متوني كه درس ميدهند يا پژوهش ميكنند، نه تنها لغت شناسانه و تاريخنگارانه، بلكه معناگرايانه و فيلسوفانه است. او از بصيرتي طبيعي برخوردار بود و به ماوراي چيزها نظر داشت. در پي معناي باطني چيزها بود و به همين دليل مفهوم «تأويل» تا اين حد برايش اهميت داشت و در حقيقت محور اصلي تفكر و جهانبيني او بود.
كربن در وجود خود تركيب بديعي از دقت فلسفي و گرايشهاي عرفاني را پرورده بود كه در جهان امروز، خصوصاً در غرب، بسيار كمياب و گرانبهاست. او متفكر بسيار بزرگي بود و اهميتش به اين علت است كه در عصر حاضر عملاً نخستين شرقشناس و اسلامشناس غربي است كه ضمناً حكيم و عارفي ژرفنگر و جدّي در امور تحقيقي و معنوي است. متأسفانه بسياري از شرقشناسان غربي، عمدتاً از رهگذر لغتشناسي و زبان پژوهي يا تاريخ در اين عرصه گام نهادهاند. كارشان بيشتر جنبة ميسيونري داشته؛ اما كربن هم فيلسوفي برجسته و هم اسلامشناسي بزرگ بود كه در هر دو ميدان فكري و فرهنگي مدت طولاني و با جدّيت زيسته و پژوهش كرده بود. او نوعي حيات معنوي را در فرهنگ اسلامي ايران تشخيص داد كه از آن غفلت شده بود و بررسي آثار او نشان ميدهد كه تقريباً با تمام جوانب تفكر در ايران، اعم از دورة اسلامي يا قبل از آن، سروكار داشته است.
من فكر ميكنم كه هانري كربن، به يك معنا آغازگر جريان نويني در فلسفة غرب محسوب ميشود. جامعيت او در شناخت منابع و آموختن زبانهاي متعدد و مشكل، همراه با پشتكار و هوش فوقالعادهاش از او فيلسوفي كم نظير ساخت. وي با داشتن اين خصوصيات و نيز حساسيت عظيم فردي به بُعد معنوي حيات، متوجه بنبستي شد كه تمدن متجدد غربي دچار آن شده بود. او از زوال مفهوم اصيل زندگي، اسارت فلسفه و انديشه و محدودساختن آن به منطق و زبانشناسي و حذف معنويت و بصيرت شهودي از قلمرو فلسفه آگاه بود و كوشيد در برابر آنها از حقيقت نهفته در باطن فلسفه و عرفان دفاع كند. كربن منتقد انديشهها و فلسفههاي ماديگرايانه، خصوصاً تاريخ گرايي و پرستش زمان بود. بايد توجه كنيم كه او در زماني اين مسائل را مطرح ميكرد كه اين فلسفهها و گرايشها در اوج بودند و ظاهراً رقيب قابل توجهي نداشتند. ويژگي ذاتي اين فلسفهها كه مولود دورة نوزايي در غرب هستند، اين است كه بسيار به خود مطمئناند و هيچ فلسفة ديگري ـ از جمله فلسفههاي هندي و اسلامي و بودايي و... ـ را معتبر نميدانند. ايــن فلسفه در دهههاي اخير در سراشيبي قرار گرفته و ضعفهاي آن آشكار شده است. اكنون بسياري از فلاسفة مغرب زمين در پي فهم حكمتهاي مشرق زمين هستند. كربن توجه آنها را به جهان اسلام جلب كرد. او نخستين و اصيلترين متفكري است كه ارزش و اهميت تفكر و معنويت اسلامي را براي غربيان بازگو كرده و البته توجه بسياري از متفكران ايراني و مسلمانان غيرايراني را نيز به سنّت فلسفي و عرفاني عميق و غني خود برانگيخته است.
كربن در يك سير و سلوك معنوي و فكري، از مباحث پديدارشناسانه در فلسفه غرب به مباحث مربوط به تأويل و معرفتشناسي عرفاني و حكمت ايراني تمايل پيدا كرد. شما اين جريان را چگونه توضيح ميدهيد؟
كربن از ابتداي جواني از آموزش منظم مذهبي در يك خانوادة كاتوليك برخوردار بود و حتي در يك مدرسة معتبر علوم مسيحي تحصيل كرد. اما علاقة خاصي كه به عرفان و امور معنوي داشت، با محيطي كه بيشتر به جنبههاي تشريعي دين و فلسفه و كلام استدلالي معطوف بود، سازگاري نداشت. همين امر سبب شد تا به نوعي تصوف مسيحي و نهضتهاي باطني علاقهمند شود. او در جستجوي معرفت حقيقي، توجه خود را به نهضت پروتستاني كه در عصر رنسانس در آن تمايلاتي از حكمت الهي و عرفان موجود بود، معطوف نمود.
بعداً آشنايياش با زبانهاي غربي و شرقي اين امكان را برايش فراهم ساخت تا افقهاي تازهاي را جستجو و تجربه كند. كربن تحت تعليم اتين ژيلسون به تدريج با جنبههاي كمشناخته و مهمي از فلسفه قرون وسطي كه مورد غفلت قرار گرفته بود، آشنا شد. همچنين تحت تأثير فلسفة پديدارشناسي (Phenomenologie) ادموند هوسرل و فلسفه وجودي (يا اگزيستانسياليسم) مارتينهايدگر قرار گرفت. او تا قبل از جنگ جهاني دوم، مترجم چند اثر از هايدگر و كارل ياسپرس بود و پيشگام ترجمة آثار اين حوزه فلسفي از آلماني به فرانسوي بود كه تأثير عظيمي بر متفكران اگزيستانسياليست فرانسوي، از جمله ژانپل سارتر، نهاد.
عليرغم علاقه به هرمنوتيك هايدگر و اينكه خود را پديدارشناس ميخواند، نميتوانست فلسفهاي را كه منجربه معرفت اشراقي به امور باطني نميشود، بپذيرد. جدايي او از مذهب كاتوليك هم دقيقاً به اين جهت بود كه به طريقت باطني علاقه داشت و سنت كاتوليك تنها با امور ظاهري سروكار داشت. حال آنكه كربن شخصي بود كه ذاتاً و عميقاً از همان آغاز شيفتة حيات عرفاني در مسيحيت شد. خود حضرت مسيح(ع)، مرشدِ معنوي عارفان مسيحي است. اين جريان همان بود كه او را از ظواهر امور و پديدارها، به باطن و درون چيزها، يا به عبارت ديگر به حقيقت رهنمون ميشد. كربن به دنبال همين حقيقت بود.
به نظر ميرسد تأويل يك مفهوم و اصطلاح مركزي در فهم آرا و آثار كربن است. با توجه به اين اهميت، بهطور خاص مفهوم تأويل نزدهانري كربن چه خصوصياتي داشت و چرا تا اين حدّ بر اين امر متمركز بود؟
حرف شما درست است. همانطور كه گفتم، اصولاً او دروننگر و باطنگرا بود. ميل بسيار شديد و قوي در او وجود داشت كه درون اشيا را بنگرد. همة حكما و عرفا اين چنيناند. به قول ناصرخسرو:
به چشم نهان بين نهانِ جهان را
كه چشمِ عيان بين نبيند نهان را
نهان در جهان چيست؟ آزاده مردم
ببيني نهان را، نبيني عيان را
كربن چون علاقهمند به ظواهر امور نبود، به فنومنولوژي روآورد و ابتدا مستغرق در فلسفةهايدگر شد كه تأكيد زيادي به هرمنوتيك داشت. هرمنوتيك از نظر مفهومي همان تأويل است، اما نه كاملاً. او جستجوي بسياري در اين عرصه داشت؛ اما راضي نميشد. در حقيقت اينها انديشههايي بودند كه در فضاهاي پساكانتي رشد كرده و در نهايت امكان شناخت نومن يا حقيقت دروني شيء يا چيزها را از عقل سلب ميكرد؛ اما تأويل امكان ژرفتري در اختيار او قرار ميداد. اين علم به گفتة او پرده از ظاهر برميداشت و حقايق نهاني را آشكار ميكرد. كربن به اصطلاح «كشفالمحجوب» بسيار علاقه داشت و آن را معادل «تأويل» ميدانست. كشفالمحجوب يعني پردهبرداري از امور نهان. از اين نظر، هدف پديدارشناسي كربن، همين معرفت بود؛ معرفت بر امور خفيه كه در پشتپرده مستور و پنهان هستند. كربن معتقد بود كه بحثهاي تاريخي و فيلولوژيك دربارة مفاهيم فلسفي و عرفاني نميتواند رازگشا و كاشف محجوب باشد، او در پي تأويل و هرمنوتيكي بود كه امور نهان يا بُعد باطني اشيا را آشكار كند و اين امر چيزي نبود جز آنچه اهل طريقت باطني در اسلام، عرفا و حكما «كشفالمحجوب» ميناميدند.
كربن ميگفت كه او هميشه از بدو جواني و حتي قبل از آنكه به ملاقاتهايدگر برود، به معناي باطني چيزها علاقهمند بوده و پديدارشناسي براي او در حكم كشف معناي باطني چيزها يا همان كشفالمحجوب بوده كه برداشت ويژهاي است از پديدارشناسي؛ برداشتي كه حقيقت نومني را در پسِ فنومنها پذيرفته و به امكان شناخت اين حقيقت باور دارد. او پديدارشناسي را نه به شيوة كانتي- يعني انكار امكان شناخت نومن- بلكه همچون دانش سير از فنومن به نومن ميديد و اين ديدگاه بسيار نزديك بود به مفهوم تأويل در ميان فلاسفة ما. كربن با آشنايي با فلاسفة ايران، بهخصوص سهروردي و ملاصدرا، به عميقترين ظرفيتهاي اين مفهوم دست يافت. پس از آن، به تدريج علاقه و وابستگي او به فلسفةهايدگر كم شد و يكسره خود را وقف حكمت و معرفتشناسي و عرفان اسلامي كرد.
يك مفهوم ديگر كه در آثار كربن اهميت فراوان دارد، تمثيل است. كربن از تمثيل و صورتهاي مثالين بسيار نام ميبرد.
چرا او تا اين حد بر اين موضوع تأكيد كرد؟ و ضمناً تمايز و تناسب اين مفاهيم با عالم مُثُل يا مثال افلاطوني چيست؟
اينها نكتههاي مختلف و مفاهيم متفاوتي هستند. يكي تمثيل به معناي رمز و نماد و ديگري صورت مثالين و بعد هم عالم مثال. اينجا بايد دقت كرد كه اينها مثل هم نيستند و تفاوتهاي آنها بايد مدّ نظر باشد. كربن كتابي دارد به نام «ابن سينا و تمثيل عرفاني» كه در آن رسالههايي مثل «حيّبن يقظان» و «رساله الطير» و «سلامان و ابسال» را مورد بررسي قرار ميدهد. اين نوع رسالهها در ميان فلاسفه و عرفاي ما زيادند. معروفترين آنها «منطقالطير» عطار است و همچنين آثار بسياري از سهروردي. در اين گونه آثار ما با رمزها و نمادهايي روبرو هستيم كه معاني عميق و متعالياي دارند؛ مثلاً رمز «پرنده» يا «مشرق» يا «سيمرغ» يا «فرشته» و... معاني خاصي دارند كه بايد با دقت و ممارست در متون بزرگان فلسفه و عرفان از آن پرده برداشت. اينكه عرفاي ما اينهمه به شعر و قصص تمثيلي توجه داشتهاند، بيدليل نيست، اين رمزپردازي، البته براي تفنن نبوده، بلكه تفسير آن، براي درك امر متعالي و تأويل معاني و مفاهيمِ دشوار بسيار مفيد است.
كربن معتقد بود كه جهان فقط يك داده (fact) نيست؛ يعني يك چيزي كه رخ ميدهد و ما ميبينيم و لفظالامر هم برآن دلالت ميكند. تفكر امروزي، هيچ حقيقتي را در وراي آن نميبيند و طبعاً در زمان و مكان محصورش ميكند. نگاه كانتي و پساكانتي به قضايا، امكان ديدن حقيقتي متعالي در وراي محسوسات را از ما سلب كرده و مابعدالطبيعه را از اعتبار مياندازد؛ ولي تفكر مثالين (يا همان نظريه معروف مثل افلاطوني) بر باور فراتري استوار بود. اغلب فيلسوفان گذشته و بسياري از متفكران كنوني جهان، افلاطوني بوده و هستند.
در حقيقت ايدهگرا هستند و معناي اين امر آن است كه در جستجوي حقيقت اشيا هستند. آنچه در عالم محسوسات و عقل و استدلال به معناي كانتي، براي بشر فهميده ميشود، تنها سايه و ظلّ آن حقيقت است؛ حقيقتي كه در عالم ايدهها يا عالم مثال است. تفكر جديد اروپايي و آمريكايي طبعاً ديگر نميتواند با اين عالم ارتباط برقرار كند. آنها پس از دورة نوزايي، از اين تمثيل دور شده و حقيقتِ وراي چيزها، و به طريق اولي درون و باطن اشيا را نميبينند. اما در سنّت فلسفي ما چنين نيست؛ و همچنان عالم مثال و حقيقت چيزها مدّ نظر است.
آيا ارتباطي ميان تمثيل با عالم مثال نيست؟ به هرحال جز تمثيل و اشارههاي رمزگونه چه راهي براي توصيف و توضيح و در نتيجه فهم و درك عالم مثال ميتوان تصور كرد؟
قطعاً هست؛ اما نبايد اين دو را يكي انگاشت. ارتباط تمثيل با عالم مثال در جهانشناسي و حكمت ما در مكتب حكمت مشرقيه ابنسينا و حكمت اشراقي سهروردي و آثار متعددي از عرفا ـ از جمله عطار و مولانا ـ به وضوح ديده ميشود. اين نوعي انتقال تصوير از مرحلة قوه و مجاز به فعل و واقعيت، يا همان تأويل است كه براي متألهين مكتب سهروردي در حكم رسوخ به عالم مثال، اقليم هشتم يا عالم برزخ بين عالم معقول و عالم محسوس است. توجه داشته باشيد كه ما يك «عالم مُثُل معلّقه» و عالم خيال داريم كه اتفاقاً توجه كربن بسيار به آن جلب شده بود. عالم ربالنوعي نوري كه عالم مثل و آن عالم حكمت متخيله، يعني عالمي كه در آن صورت هست؛ ولي هنوز معلق است و با عالم ما تركيب نشده. برخي از مهمترين كتابهاي كربن دربارة همين موضوع است.
دربارة خيال خلاق و حكمت متخيله و عالم مثال بسيار نوشت و برعكس استادش ماسينيون كه به تصوف در قرون اوليه و شخصيتهايي همچون حلاج دلبستگي داشت، به دليل علاقه به همين مفاهيم، توجهش به ابنعربي جلب شد. شايد به پيروي از ميگل آسين پالاسيوس كه كربن از افكار و تعليماتش قبل از جنگ جهاني در اسپانيا بهرهمند شده بود، به اين حوزه توجهي ويژه نشان داد. از اين نظر، او بيشتر به عرفان حوزة ابنعربي و بسطي كه در باب حكمت الهي و جهانشناسي و معرفتالنفس و علوم خفيه دارد، توجه داشت و نهايتاً نيز كتابي عميق و خواندني دربارة قواي متخيلة خلاق در عرفان ابنعربي نوشت كه در نوع خود از بهترين آثار فيلسوفان غربي دربارة عرفان اسلامي است.
كربن بعداً با كمك شاگردش عثمان يحيي، شروح مهم آثار ابنعربي و نفوذ گستردة او در ايران و عالم تشيع را نيز مورد كاوش قرار داد. مهمترين اثر در اين زمينه تصحيح شرح سيد حيدر آملي، يعني جامعالاسرار بود كه كربن علاقة خاصي به وي داشت و شايد عامل اصلي در شناساندن آملي و آراي او در سطح جهان و حتي در ايران، خود او بود. اين مجموعه مطالعات، به تدريج او را در مقامي قرار داد كه من روزي به او گفتم: «شما تأويلكننده عالم ملكوت و مثال هستيد.» او در اين آثار، دربارة همين عالم خيال بحث ميكند و خود را به آن متصل ميكند. در رسالة كوچكي به نام «خلسهالملكوت» اين عالم فيمابين را توضيح ميدهد و رسالههايي هم كه دربارة جابلسا و جابلقا و ارض ملكوت دارد، همگي در همين زمينه است.
آيا همين مفاهيم، به شكل معتدلتر و تمثيليتر در فلسفة خاص ايراني از حكمت ايرانشهري تا ملاصدرا ديده نميشود؟ يعني عالم ماده و عالم مثال و عوالم و اقليمهاي چندگانهاي كه در دستگاه فلسفي سهروردي و ديگران هست؟ شما اين خط سير حكمت ايراني و سپس شيعي را چگونه تبيين و بيان ميفرماييد؟
ببينيد حوزههاي فلسفي و حكمي ابنسينا و سهروردي و ابنعربي پس از چهار قرن تحول فكري در ايران به تلفيق آنها در حكمت متعالية ملاصدرا منجر شد. كربن متوجه اين جريان فكري و فلسفي عظيم و زنده بودن آن تا زمان حاضر شده بود و خود دربارة آثار و نظريات اين چهار فيلسوف بزرگ، صاحبنظري بيمانند بود. شايد بتوان گفت كه حتي شخصيت ناشناختة ملاصدرا و عظمت و اهميت فلسفة او را، كربن به جهانيان شناساند.
او با فيلسوفان بزرگ صدرايي در زمان خود در ايران تماس داشت و همين تماسها او را به اين نتيجه رهنمون ساخت كه اين فلسفه زنده و پويا به حيات خود ادامه ميدهد. كربن سالها «شرح اصول كافي»، «حكمت عرشيه»، «شواهد الربوبيه» و «مشاعر» ملاصدرا را در تهران و دانشگاه سوربن تدريس ميكرد. او مقالات متعددي دربارة ملاصدرا نوشت و يكي از مهمترين آثار او يعني كتاب «مشاعر» با ترجمة فارسي بديعالملك را تصحيح كرد و به صورت منقح همراه با ترجمة فرانسوي به قلم خود به چاپ رساند. بنابراين نقش مهمي در فهميدن و فهماندن اين جريان عظيم فكري داشت.
كربن معتقد بود ملاصدراي شيرازي و ديگراني كه با او و پس از او، به ادامة حكمت و جريان فكري سهروردي پرداختند، و اين گروه از فيلسوفان از قرون پنجم و ششم هجري، به صورت آگاهانه فلسفة اشراق را كه فرزانگان كهن ايران، يعني مغان و خسروانيان پارس قديم تبليغ ميكردند، در ايران اسلامي احيا كردند. از نظر كربن، سهروردي است كه نخستين بار، در فلسفة ايران اسلامي، مبناي وجودي جهان برزخ را كه جهان ميانجي بين عالم عقل محض و عالم محسوسات است، بنيان نهاد. اين همان عالمي است كه قبلاً دربارهاش توضيح دادم. عالم مثال كه نقش اساسي در فلسفة ايران در دورة اسلامي دارد. عالم مثال، در حقيقت همان «اقليم هشتم» است. ميدانيد كه در جغرافياي كلاسيك، ما هفت اقليم بيشتر نداريم. اقليم هشتم همان جهان مثال است؛ اما بايد دقت كنيد كه اين اقليم با «عالم وَهْم» مشتبه نشود؛ زيرا اين دو بسيار از هم دورند. شكوفايي و تعميق فلسفة متافيزيك مثال و خيال فعال در فلسفة اسلامي، مرهون تلاشهاي اشراقيان ايران، به خصوص سهروردي است. او اين گروه را افلاطونيان ايران مينامد و معتقد است عقلگرايي غربي، با خلط مبحث (يعني يكي انگاشتن وَهْم و شهود) انسان غربي را از اين جهان متعالي، يعني برزخ يا عالم خيال فعال محروم ساخته و رابطة ما با عالم مثال را مخدوش و منقطع كرده است.
نگاه كربن به دو جريان فكري و مذهبي شيخيه و اسماعيليه چگونه بود و او در منابع و متون اين نحلهها چه چيزي را جستجو ميكرد؟
واضح است كه به دليل بعد باطني و توجه اين نحلهها به مذهب باطني و تأويل، توجه كربن بدانها معطوف شده؛ اما نبايد از نظر دور داشت كه اين دو نحله بخشي از جريان تفكر و فلسفة باطني در سير هزار سالة حكمت ايراني در دورة اسلامي هستند. امروز كه آثار كربن را در اين عرصهها مورد توجه قرار ميدهم، ميبينم كه آثارش نشان دهندة اين حقيقت است كه او تقريباً با تمام جوانب تفكر در ايران، نه تنها در دورة اسلامي، بلكه حتي در دوران قبل از اسلام سر و كار داشته و كوشيده است پيوستگي برخي از جوانب فلسفه و جهانشناسي را در ايران از دوران باستاني گرفته تا قرون اخير نشان دهد.
مقالات او دربارة سرودشناسي مانوي و مجوسان شمال و ترجمة پند نامة زردشت از پهلوي، و زمان دوري در آيين مزدايي و تفكر اسماعيلي و مانويت و مذهب زيبايي حاكي از تحقيقات عميق او در جنبة فلسفي ايران باستان است. توجه او به شيخيه نيز در امتداد همين جريان بود.كربن از لحاظ معنوي و دروني همواره كشش خاصي نسبت به تشيع دوازده امامي احساس ميكرد و مباحث مربوط به امامت از ديدگاه شيعة دوازده امامي و رابطة بين ظاهر و باطن و تأويل و سهم امام غايب در هدايت مردم و جهد و كوشش از ديدگاه تشيع، بخش مهمي از ذهنيات و آثار او را تشكيل ميداد. اين سير را ميتوان با خواندن تاريخ فلسفه اسلامي كربن و ديگر آثار او به وضوح ديد. علاوه بر اين تحليل آثار ديني بزرگاني از تشيع همچون سيد حيدر آملي، ميرداماد، ملاصدرا و قاضي سعيد قمي هم در همين راستا بود.
در مورد شيخيه نيز او به شكل قابل تأملي ديدگاه آنها را مورد توجه و بررسي قرار داده و تأويلات و تعبيرات خاص آنها را مطرح ميكرد. كربن به اين موضوع علاقه داشت و علاوه بر تماس مستقيم با آنها و بررسي بسياري از نوشتههاي ناشناختة آنها، مقالههايي هم نوشته و در دانشگاه سوربن هم راجع به آنها تدريس ميكرد. اسماعيليه هم جايگاه مهمي در مجموعة كارهاي او داشت. او علاقة زيادي به فلسفه و كلام اسماعيلي نشان داده و سهم ارزندهاي در احياي آثار مهم اين فرقه نظير «جامع الحكمتين» اثر ناصرخسرو و «كشف المحجوب» نوشتة ابويعقوب سجستاني داشته و بايد گفت كه بيشتر از هر محقق ديگري به پژوهش در فلسفه و آثار اسماعيليه پرداخته است. مقالات متعدد او دربارة فلسفة داعيان فاطمي و نيز متفكران نهضت بعد از قيام الموت، منابع اصلي فهم اين جريان است. بيترديد كربن به تنهايي مهمترين مأخذ فلسفه اسماعيلي در عصر ماست.
اگر به اين مسائل توجه كنيم، علت پرداختن و تمركز كربن بر اينها را درمييابيم. آنها جزو جريان عظيم باطنيه و تأويلگرايان در تاريخ ايران اسلامي بودند و هميشه درمعرض حملات ظاهرگرايان. البته تفاوتهاي زيادي با هم داشتند وجريان باطني هم يكدست نبوده است. از سهروردي تا ملاصدرا و حكيمان پس از او، و نيز مذهب شيعة دوازده امامي و عرفان و تصوف هر يك وجهي از اين درون و تلاش عظيم براي درك و ارائة باطني بوده است. براي درك اين وضع خاص، توجه داشته باشيد كه غزالي براي حمله به اين جريان و كوبيدن اسماعيليه نام كتاب خود را «فضائح الباطنيه» ميگذارد و خيلي از اشاعره هم به همين ترتيب به اين جريان حمله ميكنند.
به رغم همة اين مسائل، اغلب كتابهاي كلاسيك در قرون سوم تا ششم و هفتم، خيلي به باطن توجه داشتند و اصولاً براي باطن ارزش بيشتري قائل ميشدند. جنبههاي صريح و تند باطني و تأويلي در اسماعيليه كربن را خيلي جلب ميكرد. او به يك معنا گرفتاري مذهبي هم داشت و درگير اين جهانهاي معنوي بود. اما خوب، جنبة ظاهري را خيلي كمرنگ ميكرد و از كنار آن ميگذشت. شيعة دوازده امامي، تعادلي را حفظ كرد كه خيلي ظريف بود. اين تعادل ميان ظواهر شريعت و باطن آن است. عرفان هم تا حدودي و به يك معنا واجد نوعي تعادل است؛ اما اسماعيليه در دورة متقدم و شيخيه در دورة متأخر از جنبههاي باطني قويتري برخوردار بودند و ظواهر در آنها بسيار كمرنگ ميشود.
به هر حال اين علاقهها او را به عرفان شيعي سوق داده بود. او بر اين باور بود كه امامان شيعه نمايندة ولايت به معناي دروني و باطني وحي هستند. علاقة خاص او به سيد حيدر آملي از همين منظر بود. ديدگاهي كه معتقد است شيعة واقعي همان تصوف، و تصوف واقعي همان شيعه است. اين ديدگاه به شدت او را جلب كرد و آثار معطوف به اين حوزه برايش بسيار جاذبه داشت. كربن گرچه دربارة عقايد و آراي شيخ احمد احسايي غلو ميكند، امّا بايد دانست كه خروج از حدود تعادل و عدم تقيّد به مرزهايي كه حافظ باطن و ارزشهاي معنوي در مذاهبي نظير شيعه است، به غلوّ و گزافهگويي ميانجامد.كربن بيشك ارادتي تام و توجهي خالصانه به امامان داشت؛ اما در عين حال علاقهاي زايدالوصف هم به علوم غريبه و كيميا ومسائل خفيه ابراز ميكرد و آنها را علمهاي باطني طبيعت ميناميد. همين مسائل تاحدودي موجب توجه او به شيخيه بود.
آيا هانري كربن به مذهب شيعة اثني عشري باور داشت؟ و در هر صورت او اين مذهب را چگونه مورد سنجش و ارزيابي قرار ميداد؟
براي پاسخ به اين پرسش شما، بايد به زندگي فكري و معنوي كربن اشاره كنم و اينكه او از ابتدا شيفتة حيات عرفاني در مسيحيت شد. براي عارفان مسيحي، خود مسيح(ع) مرشد معنوي و راهنماي ايشان است. او در مطالعات مربوط به آموزههاي باطني و متألهانة مسيحي و نيز گرايشهايي در زمينة سنتهاي باطني و فلسفي غرب كه كمتر شناخته و در آثار معتبر تاريخ فلسفه غرب كمتر مورد عنايت و توجه بودند، بسيار تعمق كرده بود. علاقة وي به امور باطني، همراه با طلب يك استاد معنوي غيرانساني و يك ديدگاه تاريخي در باب حقايق مذهبي كه فارغ از بعد زماني و تاريخگرايي باشد، او را متوجه ارزشهاي عميق مذهب شيعه كرد.
ما در اسلام شاهد استاد معنوي نظير پيرها و مرشدها و مشايخ هستيم كه سالكان طريقت از طريق آنها تعليم ميبينند و هدايت ميشوند. اما در شيعة دوازده امامي، امكان هدايت به وسيلة امام دوازدهم(عج) وجود دارد وعارفان شيعة بسياري بر اين باورند كه هيچ استاد بشري نداشتهاند و مرشد و هادي آنها امام دوازدهم بوده است. آنها در حقيقت به لطف خداوند از هدايت معنوي بيواسطة امام غايب برخوردار شدهاند. به نظر من همين جنبه از تشيع، بيش از هر چيز ديگر، كربن را به مطالعة تشيع و به سوي مسئلة كلي امامت كشاند. كربن مرشدي بشري نميخواست، بلكه خواهان برخورداري از چنين هدايت معنويي بود و همين ويژگي موجود در تشيع بود كه او را سخت مجذوب ميكرد.البته او توجه اندكي به جوانب شرعي و اجتماعي تشيع داشت و علاقهاش به تشيع بدين جهت بود كه آن را قبل از هر چيز، طريقت باطني اسلام ميدانست. او نه تنها خدمات فكري عمدهاي به مطالعات فلسفي و كلامي دربارة تشيع دوازده امامي واسلام كرد، بلكه خود نيز شخصاً مجذوب اين مذهب شد. عشق او به امور باطني، او را به سوي تصوف هم كشانيد. و اين كشش به همراه تشيع، مهمترين منبع طريقت باطني اسلام و جلوهگاه عمدة آن از نظر كربن بود.
پرسش من بهطور مشخص اين بود که آيا كربن شيعة دوازده امامي را پذيرفته بود؟
بگذاريد اينطور به شما پاسخ بدهم. به نظر من كربن عميقاً به خدا اعتقاد داشت و اين نخستين مشخصة فكري او بود. دوم اينكه به يك معنا هويت وجودي خودش را با تشيع يكي ميدانست و اين يگانگي را من در او ديده و بارها حس كرده بودم. براي اينكه بدانيد من با او به مكانهاي زيارتي شيعه رفتهام و حالتهاي خاص او و انجذاب و استغراق معنوي او را در زيارت ديدهام. كربن خيلي از اوقات از عبارت «ما شيعهها» استفاده ميكرد، ميگفت: «ما شيعهها چنين هستيم» يا «ما شيعهها به چنان چيز باور داريم.» لذا از لحاظ وجودي، او به تشيع دوازده امامي ايمان داشت و هويتش درون شيعه معنا پيدا كرده و تعريف شده بود؛ اما صريحاً بگويم اينكه نماز بخواند يا مقيد به شرايع ظاهري باشد، من نديدم. برخي امور ظاهري و لوازم استشعار به اين امر نظير شهادتين هم از او نشنيدم. با اين حال، او خودش را شيعه ميدانست و از اين تعلق بسيار مبتهج و خرسند بود. او خودش را در اين حوزة معنوي و مذهبي تعريف ميكرد و معنا ميبخشيد.
توجه داشته باشيد كه كربن، يك دانشمند متعارف يا عادي غربي نبود. او به موضوعاتي كه واصل شده و بدانها مرتبط بود، تعلق وجودي داشت. بدانها عشق ميورزيد و در ساحت آنها حضور خود را تعريف ميكرد. با آنها ميزيست و عاشقانه دربارة آن ميانديشيد و مينوشت. مخصوصاً به تشيع كه پاسخ بسياري از پرسشها و اقليم بسياري از گمشدههاي او محسوب ميشد. او تشيع را باطن اسلام و تفسير عميق و كاشف معاني باطني اين دين الهي ميدانست.
كربن به عنوان يك متفكر چه نقشي در جهان داشت و آيا از اين نظر وزني براي ارزيابي وي قائل ميشوند؟
من براي پاسخ به اين پرسش بايد دو مسئله را از هم تفكيك كنم: اول تأثير كربن بر فكر و فلسفة غرب، و دوم دستاوردهاي مؤثر او در اسلامشناسي و تأثير آن در غرب. به هرحال در بحث دربارة تأثير كربن خود را محدود به غرب نبايد كرد. در غرب، تأثير كربن البته بيشتر در فرانسه ديده ميشود. او در زادگاهش نه تنها تحقيقات اسلامي را تحت تأثير قرار داد، بلكه در حوزههاي مختلفي از علم و تفكر در اروپا تأثير نهاده است. او در بين بخشي از روانكاوان يونگي اثري چشمگير داشته و پيروان و علاقهمندان زيادي داشته و دارد. در بحثهاي كلي دربارة پديدارشناسي دين كه سالهاست با علاقه مطرح ميشود، ديدگاههاي كربن با جديّت مورد توجه و تحليل قرار ميگيرد.
برخي امواج جديد فلسفي كه در اواخر عمر كربن در فرانسه آغاز شد و بعداً گسترش بيشتري يافت، بسيار تحت تأثير افكار و آثار او بود. بسياري از فلسفهدانان يا فيلسوفان متأخر فرانسوي كه حتي فلسفة اسلامي نميدانند، از ايدهها و نظريات او استفاده ميكنند و اصطلاحات خاص او را در فلسفه مورد استفاده قرار ميدهند. ترجمة آثار او به انگليسي و زبانهاي ديگر اروپايي از جمله ايتاليايي، اسپانيايي و آلماني نيز نشاندهنده گسترش دامنة نفوذ اين افكار است. آثار او عمدتاً از طريق ارتقاي مطالعات اسلامي در ميان اروپاييان و انتقال مفاهيم پايه و مهم اين حوزة فلسفي و معنوي به غرب، اثري ژرف داشته است. او بر فلسفه و مطالعات و تحقيقات در باب طريقت باطني در محيطهاي دانشگاهي تأثير نهاد. در واقع تحقيقات كربن دربارة «عالم مثال» و «خيال فعّال»، فصلهاي تازهاي را در افق فكري و فلسفي اروپائيان گشوده است. اين تأثير نه فقط در فرانسه، بلكه انگلستان، ايتاليا، اسپانيا و كمتر از آنها در آلمان هم ديده ميشود و متفكران دانشگاهي و محققان اين كشورها با آثار كربن آشنا هستند و از اهميت آن آگاهي دارند.
در حيطة پژوهشهاي اسلامي، آثار و ويرايشها و تحليلهاي كربن در متون فلسفي و عرفاني عربي و فارسي، اثر گستردهاي بر محافل دانشگاهي غربي داشته است. بسياري از محققان و دانشجويان به سوي مطالعة آثار سهروردي، روزبهان، ميرداماد و ملاصدرا و فلاسفة اسماعيلي و امثالهم متمايل شدهاند. در آمريكا، تأثير كربن وسيعتر بوده است. او نه تنها بر اسلامشناسان، بلكه بر روانشناسان و مورخان تاريخ انديشه نيز تأثير نهاده است. در كشورهاي اسلامي، خاصه ايران كه وطن معنوي او بود، اثري ژرف نهاده و بسياري از محققان و متفكران و دانشپژوهان را متوجه ميراث معنوي و سنتهاي فلسفي، عرفاني و مذهبي خود نموده است.
تأثير كربن بر افقهاي فكري ايرانيان بسيار گسترده و متنوع بوده است. البته طبيعي است كه در نقاط ديگر جهان اسلام، چنين تأثيري نداشته. با اين همه، او محققان عرب برجستهاي را تعليم داد كه مهمترين جنبههاي انديشه او را، خصوصاً در آنجا كه به تحقيق دربارة ابن عربي و مكتب و نظريات او مربوط ميشد، دنبال كردهاند. كربن با اصرار بر ماهيت زنده و متداوم فلسفة اسلامي، و اينكه اين سنت هشت قرن پس از ابن رشد هم به حيات خلاق و غني خود ادامه داده، موجب آگاهي و نشاط فلسفه و تفكر در بسياري از جوامع اسلامي شده است. او پس از ايران، بيشترين تأثير را در ديگر كشورهاي اسلامي نظير تركيه، پاكستان، اندونزي و مالزي داشته است. اينها بخشي از تأثير اين مرد در جهان معاصر ماست.
نسبت كربن با جريان معروف سنتگرايي كه خود شما يكي از اركان و تبيينكنندگانش هستيد، چيست؟
كربن به آن معنايي كه ما امثال گنون را سنتگرا ميخوانيم، سنتگرا نبود؛ ولي به نظرم خيلي به اين گرايش نزديك بود. يك مقدار از اين فاصله، به مسائل گذشته و جواني كربن بازميگشت. او قبلاً از مذهب كاتوليك جدا شده بود؛ زيرا به طريقت باطني علاقهمند شده بود و سنت كاتوليك را تنها با امور ظاهري ميشناخت و مورد ارزيابي قرار ميداد. به علت اين برخورد و كراهت اوليه از سنت كه او در جواني با آن مواجه شده و در معناي ظاهري درك كرده بود، هيچگاه متمايل به ديدگاه سنتگرايانه و مجذوب آن نشد. داستان كربن و سنتگرايي خيلي پيچيده است. من خيلي اوقات با او در مورد همين مسائل اصطكاك داشتم؛ ولي البته بعد حرف همديگر را خيلي خوب ميفهميديم و مواضع هم را شناختيم و اين باعث شد مدت زماني طولاني با يكديگر همكاري كنيم.
براي توضيح بيشتر بايد ابتدا بگويم كه سنت چيست؟
واژة سنت در زبان انگليسي مشتق از واژة لاتين Traditio است كه در كليساي كاتوليك، آن را به معناي آموزههاي بازمانده از دورة حواريون تا چند سده بعد قلمداد كردهاند؛ اما معنايي كه ما از آن مراد ميكنيم، همان معنايي است كه رنه گنون در آغاز قرن بيستم، در برابر تجددگرايي يا مدرنيسم مورد استفاده قرار داد. سنت در كاربرد سنتگراياني همچون گنون و شوان كه من صددرصد با آن موافقم، به معناي «حقايق داراي خاستگاه قدسي و منشأ وحياني است» با تفاوتهاي ظريفي كه در سنتهاي گوناگون دربارة آن هست؛ همة اين سنتها در اين نكته توافق دارند كه سنت به معناي حقايقي است كه سرچشمهاش از قلمرو معنوي، از خداوند، و به زبان مابعدالطبيعي از حقيقتي غايي است كه در هر تمدني، جزئيات و بيان ويژهاي داشته است.
بنابراين در سنت دو عامل هست: يكي همان حقايقي كه ريشه در نظامي متعالي دارد و از رهگذر اشراق بودا، نزول آواتارهاي آيين هندو، و دريافت نبوي در اديان توحيدي و مانند اينها از خداوند سرچشمه گرفته است. اين نخستين عامل است. پس از آن، «پيوستگي سنت» است كه همواره مستلزم انتقال است؛ پيوستگي و اِعمالِ اصول الهي با تکيه بر يك مبدأ الهي در طول سدهها در چارچوب تمدن خاصي كه همان وحي يا الهام اوليه، سنگ بناي آن را ميگذارد. ما از سنت اين معنا را ميفهميم. به اين ترتيب، سنت به معناي متداول كلمه، نه تنها به معناي دين است بلكه دين در دل آن جاي دارد. ما هنر سنتي، پوشش سنتي، موسيقي سنتي، معماري سنتي و علوم سنتي داريم كه همة آنها براساس مجموعة اوليهاي از حقايق مابعدالطبيعي پديد ميآيد. همچنين از دل سنت، قانون سنتي آشكار ميشود كه همة شئون زندگي را دربر ميگيرد. سنت به اين معنا، رو در روي تجدد قرار ميگيرد و البته بايد توجه داشت كه تجددگرايي غير از معاصر بودن است.
تجددگرايي خود انسان را مطلق ميگيرد و به يك معنا به انسان جنبة مطلق ميبخشد. اين بينش يا نگرش خاص كه از دورة نوزايي شروع شد و در تعبيرهاي ديگر انسانگرايي، عقلگرايي و دورة نوزايي ناميده ميشود، حقيقت مطلق و نهايي متعالي از سطح انسانها را انكار كرده و از نظام الهي به انساني نزول ميكند. در اين معنايي كه ذكر شد، كربن خيلي نزديك و بلكه جهان معنوياش كاملاً قابل ملاحظه است. اما مسائل ديگري بود كه مانع از انتساب او به جريان سنتگرايي ميشد؛ مثلاً كربن در جواني رفته بود گنون را در پاريس ملاقات كند. گويا يك برخورد ناراحت كنندهاي ميان او و گنون پيش آمده و اين ماجرا تاثير ناخوشايندي در ذهن كربن برجاي نهاده بود.
گنون بر اين باور بود كه انسان نميتواند به سوي خدا برود مگر از راه يكي از ادياني كه خدا آورده و شناخته شده هستند. البته استثناهايي هستند كه فراتر از اين عمل ميكنند و به نحو ديگري مشمول توفيق الهي ميشوند. مساله اين بودكه گنون اصلاً نهضت پروتستان را يك نوع طغيان ضدديني عليه مسيحيت ميدانست و اين تعارضها سبب شده بود كه كربن جوان از مواضع و شايد بيان گنون آزرده شود.
او در چارچوب اين وحدت الهي، كه وراي هر نوع ثنويت بود، اختلافاتي را حس ميكرد. اما حقيقت اين بود كه كربن در قلبش خيلي براي متفكران سنتي و فداكاريهاي آنها در راه احياي انديشهها و فلسفههاي متعالي و احياي اديان الهي، ارزش و احترام قائل بود. درباره اختلاف كربن با گنون بد نيست خاطرهاي را برايتان نقل كنم. در ابتداي آشنايي من با كربن، اختلاف نظر خاصي ميان ما حاكم بود؛ زيرا او با موضع گنون و به طور كلي با ديدگاه سنتگرايي كه من بدان دلبستگي داشتم، مخالف بود. با اين حال او خود احياگر بسياري از ابعاد فلسفه سنتي بود. يك بار انتقادهاي تندي را مطرح كرد كه من از آن رنجيدم.
او در يك جلسه بحث در انجمن ايران و فرانسه، به بوركهارت حمله كرد. بوركهارت دوست نزديك من بود و به همين دليل برخاستم تا موسسه و جلسه را ترك كنم. خوشبختانه بانو كربن ـ Stella Corbin ـ مرا صدا كرد و از بابت سخنان او عذرخواست و گفت كه كربن ميخواهد مرا ببيند. پس از آن ديگر مراقب بوديم كه به حوزههاي اختلافي وارد نشويم. در مورد نسبت كربن و سنتگرايي به خاطر داشته باشيد كه او در فرانسه درس خوانده و بعداً درس ميداد و در مراكزي كه كسي جرأت نميكرد از سنّت گراها نام ببرد و تنها در سالهاي پاياني قرن بيستم بود كه مراكزي در اين ارتباط درست شد و در محافل دانشگاهي در باره آن بحث ميكنند. در دهه 50 و 60، يك كشيش كاتوليك بود كه بسيار معروفيت داشت. او سعي ميكرد تصور دارويني را با مسيحيت ادغام كند. در دهه 60 افكار تيهارد دوشاردن خيلي مد شده بود و كربن هم اصلاً آن را نميپسنديد.
فريتيوف شوان در كتابش به نام Comprender I Islam - فهم اسلام - در يك پاورقي نوشته بود كه اين نوع تلقي كه شاردن از الهيات دارد، به منزله بردن الهيات زير ميكروسكوپ است. انتقادات تند او از نظريات شاردن، كربن را بسيار خرسند كرده بود تا جايي كه او تصميم گرفت اين نكته را از پانويس كتاب شوان در يكي از آثارش ذكر كند. او گفت كه اين كار به قيمت اخراج او از فرهنگستان زبان فرانسه تمام خواهد شد. كربن شجاعت اين كار را داشت و اتفاقاً همينطور هم شد و اين نشان ميدهد كه چه تعصبي برضد سنتگرايان در محافل آكادميك فرانسه ـ و كل اروپا و غرب ـ وجود داشت! اين احترامي بود كه كربن براي سنتگرايان، و فراتر از آن براي حقيقت قائل بود. او خود از برجستهترين متفكراني بود كه به احياي حيطههاي ناشناخته و لايههاي عميق سنّت اهتمام ورزيد. كربن يك قاره مهم انديشه سنتي را كه قبل از او وجود نداشت يا انكار ميشد، كشف كرد.
از سهروردي تا علامه طباطبايي، صدها كتاب و فيلسوف و متفكر و متأله، قرنها تفكر فلسفي و عرفاني، اينها را براي اولين بار كربن كشف كرد و براي اروپائيان به ارمغان آورد. بنابراين كربن را بايد كاشف يك بعد مهم تفكر سنتي دانست. گنون هيچ وقت اسفار اربعه صدرالمتالهين را نخوانده و اصلاً در دسترسش نبود. كربن آن را اكتشاف كرد و نه فقط براي غرب، بلكه براي عربها و مسلمانان غير ايراني هم اهميت و ارزش آن را مورد تاكيد قرار داد. او به رمزگشايي از اين حيطههاي فلسفي و عرفاني پرداخت و دستاوردهاي مهمي به سرمايهمعنوي جهان معاصر افزود: تعلق خاطر كربن به اين افقهاي سنتي چنان بود كه آن را وطن معنوي خويش احساس ميكرد و همانطور كه گفتم، دلبستگي شخصي و بسيار عميقي به امام دوازدهم و ديگر امامان شيعه داشت. به گونهاي كه عشق او به امامان شيعه باورنكردني بود؛ چنان كه گويي خود از شيعيان بسيار پرهيزگار است. اما با اين همه، او برعكس سنتگراياني همچون گنون و شوان كه خود از تعاليم سنتي پيروي ميكردند و عامل به تعاليم و مواعظ خود بودند، نماز ميخواندند و مقيد به شرايع بودند، چنين التزامي نداشت. او عميقاً به خدا باور داشت، ديندار بود و من او را بارها در حال نيايش ديدم.
شما در چه زمينههايي با كربن موافق نيستيد و چه جنبههايي از آثار او را قابل نقد ميدانيد؟
اولاً من با تقليل دادن جنبه شرعي دين، صد درصد مخالفم و معتقدم دين تركيبي از باطن و قوانين است و باطن، جنبه دروني حيات انسان ديندار است؛ اما تنها نميتواند متضمن ايمان انسان باشد، لااقل تا وقتي كه انسان در اين جهان و مجموعه مادي و اجتماعي و الزامات آن به سر ميبرد.
نكته ديگر، مربوط به ديدگاه كربن درباره تشيع و تسنن است. او اختلاف زيادي ميان اسلام شيعي و سني قائل بود؛ اما من به وحدت اسلامي معتقدم و در وراي اختلافات و الفاظ و تفاوتها، نقاط اشتراك را بيشتر و برتر ميبينم.
برخي امور و موضوعات فلسفي بود كه فهم يا دريافت يا برداشت من با كربن متفاوت است و با نظر او توافق ندارم. از جمله در مورد حركت جوهري.
يك مساله ديگر، از جهت ساختار سنت اسلامي، من به وجوه متعادلتر شيعه باور و توجه دارم و او توجه زيادي به شيخيه و برخي گروههاي اينچنيني داشت. اين گروهها اگر چه از فرق مسلمان بودند و در داخل تمدن و سنت اسلامي قابل بررسي هستند، اما به نظر من از جريانات اصلي محسوب نميشوند. توجه من به جريان اصلي و مركزي جهان اسلام معطوف است و من برخلاف كربن آن را مهمتر ميدانم.من همواره جهانشناسي و علوم طبيعي را هم دنبال كرده ام و سير علوم را در تمدن اسلامي بسيار بااهميت ميدانم. كربن علوم نخوانده بود و از ابتدا فلسفه و الهيات خوانده و به همان محدوده توجه داشت.
كربن توجه زيادي به ابن عربي داشت؛ ولي به مكاتب عرفاني و تصوف در مصر و مغرب اسلامي در شمال آفريقا و... توجهي نميكرد. من اين مكاتب را مهم ميدانم و شاهد استمرار معنوي آنها تا اين زمان بوده و هستم.توجه ما به شعر فارسي، با يكديگر فرق داشت. زبان فارسي زبان اصلي كربن نبود و به همين دليل هم كشش زيادي به شعر فارسي نداشت. برايش اين شعر و اوزان و زيباييها و ظرائف آن طبيعي نبود؛ اما براي من جهان بسيط و فوقالعادهاي از زيبايي بود كه بخش عظيمي از ميراث معنوي اسلام و ايران، اعم از فلسفي و عرفاني و ادبي را در خود نهفته داشت.سخن آخر اينكه، به رغم اين تفاوت نظرها، كربن يكي از بزرگترين متفكران عرصه فرهنگ، معنويت، انديشه و سنت ما بود. او براي ايران و تشيع زحمات بسياري كشيد و ميراث گرانبهايي برجاي نهاد. از اين منظر همه ما بايد براي اين متفكر اصيل و برجسته احترامي خاص و اعتباري فراوان قائل شويم.
منبع:www.ettelaat.com
/خ
اشاره: هانري کربن به دليل توجه ويژه به معارف اشراقي و عرفاني اسلامي و نيز معرفي برخي بزرگان ايراني در سطح جهان،از اهميت خاصي برخوردار است. دكتر نصر نيز مستغني از هرگونه معرفي است. در گفتگويي كه در پي ميآيد، ايشان با حوصله و دقت به پرسشها پاسخ گفتند و برخي جنبهها و مسائل مهم در انديشه، عقايد، آثار و نظريات دانشور فقيدهانري كربن را مورد تحليل قرار دادند. استاد نصر به تفصيل در اين عرصهها وارد شدند و با توجه به آشنايي و سوابقي كه با كربن داشتند و نيز صلاحيت علمي خاص خود، نكات ارزشمندي را مورد توجه قرار دادند.
***
چرا كُربن متفكر و حكيم برجسته و مهمي در دوران ماست و چه تمايزات و امتيازاتي در وي هست كه بر اين اهميت ميافزايد؟
هانري كربن واقعاً متفكر ممتازي بود. او از جهات متعددي به فلسفه، عرفان، معنويت، سنت و فرهنگ توجه داشت و به اين معاني باور داشت. او خود اهل معنا و فيلسوفي عارف يا عارفي فيلسوف بود كه همواره در پي يافتن امور باطني از راه سنّت ديني و حكمت و عرفان بود. او در گرايش طبيعياش بهسوي عالم ملكوت، بهگونهاي تأويلگر آن عالم بود. او از بصيرتي طبيعي برخوردار بود و به هر چيز كه مينگريست، نه به خود آن، بلكه به ماوراي آن نظر داشت. عارفي بود كه همواره با راز، به معناي مقدس اين كلمه، سروكار داشت. كربن به سوي Gnosis به معناي معتبر و صحيح اين اصطلاح كه معادل «عرفان» در سنّت ايراني و اسلامي و «جنانه» در زبان سنسكريت است، تمايل داشت؛ اما اين گرايش متفاوت از آن مكتب تنگنظرانة گنوسي است كه ميشناسيم و معروف است.
او فيلسوف دقيقي بود كه ذهني فلسفي و منضبط داشت و همين امر موجب تمايز وي از عرفايي ميشد كه در برابر هر سخن خردورزانهاي ميايستادند. او معتقد به تقريب و وحدت فلسفه و عرفان بود؛ همانگونه كه در سهروردي و ملاصدرا ميبينيم كه انديشه و استدلال دوشادوش عرفان و شهود و اشراق حركت ميكنند و مكمل يكديگر هستند. بنابراين بايد توجه كنيد كه كربن نه فقط يك پژوهندة فرهنگ و حكمت و سنت اسلام و ايران، بلكه خود متفكر و متألهي صاحبنظر و عميق در اين عرصه بود.
از اين نظر او در زمرة آن دسته از متفكران غربي قرار ميگيرد كه توجه آنها به متوني كه درس ميدهند يا پژوهش ميكنند، نه تنها لغت شناسانه و تاريخنگارانه، بلكه معناگرايانه و فيلسوفانه است. او از بصيرتي طبيعي برخوردار بود و به ماوراي چيزها نظر داشت. در پي معناي باطني چيزها بود و به همين دليل مفهوم «تأويل» تا اين حد برايش اهميت داشت و در حقيقت محور اصلي تفكر و جهانبيني او بود.
كربن در وجود خود تركيب بديعي از دقت فلسفي و گرايشهاي عرفاني را پرورده بود كه در جهان امروز، خصوصاً در غرب، بسيار كمياب و گرانبهاست. او متفكر بسيار بزرگي بود و اهميتش به اين علت است كه در عصر حاضر عملاً نخستين شرقشناس و اسلامشناس غربي است كه ضمناً حكيم و عارفي ژرفنگر و جدّي در امور تحقيقي و معنوي است. متأسفانه بسياري از شرقشناسان غربي، عمدتاً از رهگذر لغتشناسي و زبان پژوهي يا تاريخ در اين عرصه گام نهادهاند. كارشان بيشتر جنبة ميسيونري داشته؛ اما كربن هم فيلسوفي برجسته و هم اسلامشناسي بزرگ بود كه در هر دو ميدان فكري و فرهنگي مدت طولاني و با جدّيت زيسته و پژوهش كرده بود. او نوعي حيات معنوي را در فرهنگ اسلامي ايران تشخيص داد كه از آن غفلت شده بود و بررسي آثار او نشان ميدهد كه تقريباً با تمام جوانب تفكر در ايران، اعم از دورة اسلامي يا قبل از آن، سروكار داشته است.
من فكر ميكنم كه هانري كربن، به يك معنا آغازگر جريان نويني در فلسفة غرب محسوب ميشود. جامعيت او در شناخت منابع و آموختن زبانهاي متعدد و مشكل، همراه با پشتكار و هوش فوقالعادهاش از او فيلسوفي كم نظير ساخت. وي با داشتن اين خصوصيات و نيز حساسيت عظيم فردي به بُعد معنوي حيات، متوجه بنبستي شد كه تمدن متجدد غربي دچار آن شده بود. او از زوال مفهوم اصيل زندگي، اسارت فلسفه و انديشه و محدودساختن آن به منطق و زبانشناسي و حذف معنويت و بصيرت شهودي از قلمرو فلسفه آگاه بود و كوشيد در برابر آنها از حقيقت نهفته در باطن فلسفه و عرفان دفاع كند. كربن منتقد انديشهها و فلسفههاي ماديگرايانه، خصوصاً تاريخ گرايي و پرستش زمان بود. بايد توجه كنيم كه او در زماني اين مسائل را مطرح ميكرد كه اين فلسفهها و گرايشها در اوج بودند و ظاهراً رقيب قابل توجهي نداشتند. ويژگي ذاتي اين فلسفهها كه مولود دورة نوزايي در غرب هستند، اين است كه بسيار به خود مطمئناند و هيچ فلسفة ديگري ـ از جمله فلسفههاي هندي و اسلامي و بودايي و... ـ را معتبر نميدانند. ايــن فلسفه در دهههاي اخير در سراشيبي قرار گرفته و ضعفهاي آن آشكار شده است. اكنون بسياري از فلاسفة مغرب زمين در پي فهم حكمتهاي مشرق زمين هستند. كربن توجه آنها را به جهان اسلام جلب كرد. او نخستين و اصيلترين متفكري است كه ارزش و اهميت تفكر و معنويت اسلامي را براي غربيان بازگو كرده و البته توجه بسياري از متفكران ايراني و مسلمانان غيرايراني را نيز به سنّت فلسفي و عرفاني عميق و غني خود برانگيخته است.
كربن در يك سير و سلوك معنوي و فكري، از مباحث پديدارشناسانه در فلسفه غرب به مباحث مربوط به تأويل و معرفتشناسي عرفاني و حكمت ايراني تمايل پيدا كرد. شما اين جريان را چگونه توضيح ميدهيد؟
كربن از ابتداي جواني از آموزش منظم مذهبي در يك خانوادة كاتوليك برخوردار بود و حتي در يك مدرسة معتبر علوم مسيحي تحصيل كرد. اما علاقة خاصي كه به عرفان و امور معنوي داشت، با محيطي كه بيشتر به جنبههاي تشريعي دين و فلسفه و كلام استدلالي معطوف بود، سازگاري نداشت. همين امر سبب شد تا به نوعي تصوف مسيحي و نهضتهاي باطني علاقهمند شود. او در جستجوي معرفت حقيقي، توجه خود را به نهضت پروتستاني كه در عصر رنسانس در آن تمايلاتي از حكمت الهي و عرفان موجود بود، معطوف نمود.
بعداً آشنايياش با زبانهاي غربي و شرقي اين امكان را برايش فراهم ساخت تا افقهاي تازهاي را جستجو و تجربه كند. كربن تحت تعليم اتين ژيلسون به تدريج با جنبههاي كمشناخته و مهمي از فلسفه قرون وسطي كه مورد غفلت قرار گرفته بود، آشنا شد. همچنين تحت تأثير فلسفة پديدارشناسي (Phenomenologie) ادموند هوسرل و فلسفه وجودي (يا اگزيستانسياليسم) مارتينهايدگر قرار گرفت. او تا قبل از جنگ جهاني دوم، مترجم چند اثر از هايدگر و كارل ياسپرس بود و پيشگام ترجمة آثار اين حوزه فلسفي از آلماني به فرانسوي بود كه تأثير عظيمي بر متفكران اگزيستانسياليست فرانسوي، از جمله ژانپل سارتر، نهاد.
عليرغم علاقه به هرمنوتيك هايدگر و اينكه خود را پديدارشناس ميخواند، نميتوانست فلسفهاي را كه منجربه معرفت اشراقي به امور باطني نميشود، بپذيرد. جدايي او از مذهب كاتوليك هم دقيقاً به اين جهت بود كه به طريقت باطني علاقه داشت و سنت كاتوليك تنها با امور ظاهري سروكار داشت. حال آنكه كربن شخصي بود كه ذاتاً و عميقاً از همان آغاز شيفتة حيات عرفاني در مسيحيت شد. خود حضرت مسيح(ع)، مرشدِ معنوي عارفان مسيحي است. اين جريان همان بود كه او را از ظواهر امور و پديدارها، به باطن و درون چيزها، يا به عبارت ديگر به حقيقت رهنمون ميشد. كربن به دنبال همين حقيقت بود.
به نظر ميرسد تأويل يك مفهوم و اصطلاح مركزي در فهم آرا و آثار كربن است. با توجه به اين اهميت، بهطور خاص مفهوم تأويل نزدهانري كربن چه خصوصياتي داشت و چرا تا اين حدّ بر اين امر متمركز بود؟
حرف شما درست است. همانطور كه گفتم، اصولاً او دروننگر و باطنگرا بود. ميل بسيار شديد و قوي در او وجود داشت كه درون اشيا را بنگرد. همة حكما و عرفا اين چنيناند. به قول ناصرخسرو:
به چشم نهان بين نهانِ جهان را
كه چشمِ عيان بين نبيند نهان را
نهان در جهان چيست؟ آزاده مردم
ببيني نهان را، نبيني عيان را
كربن چون علاقهمند به ظواهر امور نبود، به فنومنولوژي روآورد و ابتدا مستغرق در فلسفةهايدگر شد كه تأكيد زيادي به هرمنوتيك داشت. هرمنوتيك از نظر مفهومي همان تأويل است، اما نه كاملاً. او جستجوي بسياري در اين عرصه داشت؛ اما راضي نميشد. در حقيقت اينها انديشههايي بودند كه در فضاهاي پساكانتي رشد كرده و در نهايت امكان شناخت نومن يا حقيقت دروني شيء يا چيزها را از عقل سلب ميكرد؛ اما تأويل امكان ژرفتري در اختيار او قرار ميداد. اين علم به گفتة او پرده از ظاهر برميداشت و حقايق نهاني را آشكار ميكرد. كربن به اصطلاح «كشفالمحجوب» بسيار علاقه داشت و آن را معادل «تأويل» ميدانست. كشفالمحجوب يعني پردهبرداري از امور نهان. از اين نظر، هدف پديدارشناسي كربن، همين معرفت بود؛ معرفت بر امور خفيه كه در پشتپرده مستور و پنهان هستند. كربن معتقد بود كه بحثهاي تاريخي و فيلولوژيك دربارة مفاهيم فلسفي و عرفاني نميتواند رازگشا و كاشف محجوب باشد، او در پي تأويل و هرمنوتيكي بود كه امور نهان يا بُعد باطني اشيا را آشكار كند و اين امر چيزي نبود جز آنچه اهل طريقت باطني در اسلام، عرفا و حكما «كشفالمحجوب» ميناميدند.
كربن ميگفت كه او هميشه از بدو جواني و حتي قبل از آنكه به ملاقاتهايدگر برود، به معناي باطني چيزها علاقهمند بوده و پديدارشناسي براي او در حكم كشف معناي باطني چيزها يا همان كشفالمحجوب بوده كه برداشت ويژهاي است از پديدارشناسي؛ برداشتي كه حقيقت نومني را در پسِ فنومنها پذيرفته و به امكان شناخت اين حقيقت باور دارد. او پديدارشناسي را نه به شيوة كانتي- يعني انكار امكان شناخت نومن- بلكه همچون دانش سير از فنومن به نومن ميديد و اين ديدگاه بسيار نزديك بود به مفهوم تأويل در ميان فلاسفة ما. كربن با آشنايي با فلاسفة ايران، بهخصوص سهروردي و ملاصدرا، به عميقترين ظرفيتهاي اين مفهوم دست يافت. پس از آن، به تدريج علاقه و وابستگي او به فلسفةهايدگر كم شد و يكسره خود را وقف حكمت و معرفتشناسي و عرفان اسلامي كرد.
يك مفهوم ديگر كه در آثار كربن اهميت فراوان دارد، تمثيل است. كربن از تمثيل و صورتهاي مثالين بسيار نام ميبرد.
چرا او تا اين حد بر اين موضوع تأكيد كرد؟ و ضمناً تمايز و تناسب اين مفاهيم با عالم مُثُل يا مثال افلاطوني چيست؟
اينها نكتههاي مختلف و مفاهيم متفاوتي هستند. يكي تمثيل به معناي رمز و نماد و ديگري صورت مثالين و بعد هم عالم مثال. اينجا بايد دقت كرد كه اينها مثل هم نيستند و تفاوتهاي آنها بايد مدّ نظر باشد. كربن كتابي دارد به نام «ابن سينا و تمثيل عرفاني» كه در آن رسالههايي مثل «حيّبن يقظان» و «رساله الطير» و «سلامان و ابسال» را مورد بررسي قرار ميدهد. اين نوع رسالهها در ميان فلاسفه و عرفاي ما زيادند. معروفترين آنها «منطقالطير» عطار است و همچنين آثار بسياري از سهروردي. در اين گونه آثار ما با رمزها و نمادهايي روبرو هستيم كه معاني عميق و متعالياي دارند؛ مثلاً رمز «پرنده» يا «مشرق» يا «سيمرغ» يا «فرشته» و... معاني خاصي دارند كه بايد با دقت و ممارست در متون بزرگان فلسفه و عرفان از آن پرده برداشت. اينكه عرفاي ما اينهمه به شعر و قصص تمثيلي توجه داشتهاند، بيدليل نيست، اين رمزپردازي، البته براي تفنن نبوده، بلكه تفسير آن، براي درك امر متعالي و تأويل معاني و مفاهيمِ دشوار بسيار مفيد است.
كربن معتقد بود كه جهان فقط يك داده (fact) نيست؛ يعني يك چيزي كه رخ ميدهد و ما ميبينيم و لفظالامر هم برآن دلالت ميكند. تفكر امروزي، هيچ حقيقتي را در وراي آن نميبيند و طبعاً در زمان و مكان محصورش ميكند. نگاه كانتي و پساكانتي به قضايا، امكان ديدن حقيقتي متعالي در وراي محسوسات را از ما سلب كرده و مابعدالطبيعه را از اعتبار مياندازد؛ ولي تفكر مثالين (يا همان نظريه معروف مثل افلاطوني) بر باور فراتري استوار بود. اغلب فيلسوفان گذشته و بسياري از متفكران كنوني جهان، افلاطوني بوده و هستند.
در حقيقت ايدهگرا هستند و معناي اين امر آن است كه در جستجوي حقيقت اشيا هستند. آنچه در عالم محسوسات و عقل و استدلال به معناي كانتي، براي بشر فهميده ميشود، تنها سايه و ظلّ آن حقيقت است؛ حقيقتي كه در عالم ايدهها يا عالم مثال است. تفكر جديد اروپايي و آمريكايي طبعاً ديگر نميتواند با اين عالم ارتباط برقرار كند. آنها پس از دورة نوزايي، از اين تمثيل دور شده و حقيقتِ وراي چيزها، و به طريق اولي درون و باطن اشيا را نميبينند. اما در سنّت فلسفي ما چنين نيست؛ و همچنان عالم مثال و حقيقت چيزها مدّ نظر است.
آيا ارتباطي ميان تمثيل با عالم مثال نيست؟ به هرحال جز تمثيل و اشارههاي رمزگونه چه راهي براي توصيف و توضيح و در نتيجه فهم و درك عالم مثال ميتوان تصور كرد؟
قطعاً هست؛ اما نبايد اين دو را يكي انگاشت. ارتباط تمثيل با عالم مثال در جهانشناسي و حكمت ما در مكتب حكمت مشرقيه ابنسينا و حكمت اشراقي سهروردي و آثار متعددي از عرفا ـ از جمله عطار و مولانا ـ به وضوح ديده ميشود. اين نوعي انتقال تصوير از مرحلة قوه و مجاز به فعل و واقعيت، يا همان تأويل است كه براي متألهين مكتب سهروردي در حكم رسوخ به عالم مثال، اقليم هشتم يا عالم برزخ بين عالم معقول و عالم محسوس است. توجه داشته باشيد كه ما يك «عالم مُثُل معلّقه» و عالم خيال داريم كه اتفاقاً توجه كربن بسيار به آن جلب شده بود. عالم ربالنوعي نوري كه عالم مثل و آن عالم حكمت متخيله، يعني عالمي كه در آن صورت هست؛ ولي هنوز معلق است و با عالم ما تركيب نشده. برخي از مهمترين كتابهاي كربن دربارة همين موضوع است.
دربارة خيال خلاق و حكمت متخيله و عالم مثال بسيار نوشت و برعكس استادش ماسينيون كه به تصوف در قرون اوليه و شخصيتهايي همچون حلاج دلبستگي داشت، به دليل علاقه به همين مفاهيم، توجهش به ابنعربي جلب شد. شايد به پيروي از ميگل آسين پالاسيوس كه كربن از افكار و تعليماتش قبل از جنگ جهاني در اسپانيا بهرهمند شده بود، به اين حوزه توجهي ويژه نشان داد. از اين نظر، او بيشتر به عرفان حوزة ابنعربي و بسطي كه در باب حكمت الهي و جهانشناسي و معرفتالنفس و علوم خفيه دارد، توجه داشت و نهايتاً نيز كتابي عميق و خواندني دربارة قواي متخيلة خلاق در عرفان ابنعربي نوشت كه در نوع خود از بهترين آثار فيلسوفان غربي دربارة عرفان اسلامي است.
كربن بعداً با كمك شاگردش عثمان يحيي، شروح مهم آثار ابنعربي و نفوذ گستردة او در ايران و عالم تشيع را نيز مورد كاوش قرار داد. مهمترين اثر در اين زمينه تصحيح شرح سيد حيدر آملي، يعني جامعالاسرار بود كه كربن علاقة خاصي به وي داشت و شايد عامل اصلي در شناساندن آملي و آراي او در سطح جهان و حتي در ايران، خود او بود. اين مجموعه مطالعات، به تدريج او را در مقامي قرار داد كه من روزي به او گفتم: «شما تأويلكننده عالم ملكوت و مثال هستيد.» او در اين آثار، دربارة همين عالم خيال بحث ميكند و خود را به آن متصل ميكند. در رسالة كوچكي به نام «خلسهالملكوت» اين عالم فيمابين را توضيح ميدهد و رسالههايي هم كه دربارة جابلسا و جابلقا و ارض ملكوت دارد، همگي در همين زمينه است.
آيا همين مفاهيم، به شكل معتدلتر و تمثيليتر در فلسفة خاص ايراني از حكمت ايرانشهري تا ملاصدرا ديده نميشود؟ يعني عالم ماده و عالم مثال و عوالم و اقليمهاي چندگانهاي كه در دستگاه فلسفي سهروردي و ديگران هست؟ شما اين خط سير حكمت ايراني و سپس شيعي را چگونه تبيين و بيان ميفرماييد؟
ببينيد حوزههاي فلسفي و حكمي ابنسينا و سهروردي و ابنعربي پس از چهار قرن تحول فكري در ايران به تلفيق آنها در حكمت متعالية ملاصدرا منجر شد. كربن متوجه اين جريان فكري و فلسفي عظيم و زنده بودن آن تا زمان حاضر شده بود و خود دربارة آثار و نظريات اين چهار فيلسوف بزرگ، صاحبنظري بيمانند بود. شايد بتوان گفت كه حتي شخصيت ناشناختة ملاصدرا و عظمت و اهميت فلسفة او را، كربن به جهانيان شناساند.
او با فيلسوفان بزرگ صدرايي در زمان خود در ايران تماس داشت و همين تماسها او را به اين نتيجه رهنمون ساخت كه اين فلسفه زنده و پويا به حيات خود ادامه ميدهد. كربن سالها «شرح اصول كافي»، «حكمت عرشيه»، «شواهد الربوبيه» و «مشاعر» ملاصدرا را در تهران و دانشگاه سوربن تدريس ميكرد. او مقالات متعددي دربارة ملاصدرا نوشت و يكي از مهمترين آثار او يعني كتاب «مشاعر» با ترجمة فارسي بديعالملك را تصحيح كرد و به صورت منقح همراه با ترجمة فرانسوي به قلم خود به چاپ رساند. بنابراين نقش مهمي در فهميدن و فهماندن اين جريان عظيم فكري داشت.
كربن معتقد بود ملاصدراي شيرازي و ديگراني كه با او و پس از او، به ادامة حكمت و جريان فكري سهروردي پرداختند، و اين گروه از فيلسوفان از قرون پنجم و ششم هجري، به صورت آگاهانه فلسفة اشراق را كه فرزانگان كهن ايران، يعني مغان و خسروانيان پارس قديم تبليغ ميكردند، در ايران اسلامي احيا كردند. از نظر كربن، سهروردي است كه نخستين بار، در فلسفة ايران اسلامي، مبناي وجودي جهان برزخ را كه جهان ميانجي بين عالم عقل محض و عالم محسوسات است، بنيان نهاد. اين همان عالمي است كه قبلاً دربارهاش توضيح دادم. عالم مثال كه نقش اساسي در فلسفة ايران در دورة اسلامي دارد. عالم مثال، در حقيقت همان «اقليم هشتم» است. ميدانيد كه در جغرافياي كلاسيك، ما هفت اقليم بيشتر نداريم. اقليم هشتم همان جهان مثال است؛ اما بايد دقت كنيد كه اين اقليم با «عالم وَهْم» مشتبه نشود؛ زيرا اين دو بسيار از هم دورند. شكوفايي و تعميق فلسفة متافيزيك مثال و خيال فعال در فلسفة اسلامي، مرهون تلاشهاي اشراقيان ايران، به خصوص سهروردي است. او اين گروه را افلاطونيان ايران مينامد و معتقد است عقلگرايي غربي، با خلط مبحث (يعني يكي انگاشتن وَهْم و شهود) انسان غربي را از اين جهان متعالي، يعني برزخ يا عالم خيال فعال محروم ساخته و رابطة ما با عالم مثال را مخدوش و منقطع كرده است.
نگاه كربن به دو جريان فكري و مذهبي شيخيه و اسماعيليه چگونه بود و او در منابع و متون اين نحلهها چه چيزي را جستجو ميكرد؟
واضح است كه به دليل بعد باطني و توجه اين نحلهها به مذهب باطني و تأويل، توجه كربن بدانها معطوف شده؛ اما نبايد از نظر دور داشت كه اين دو نحله بخشي از جريان تفكر و فلسفة باطني در سير هزار سالة حكمت ايراني در دورة اسلامي هستند. امروز كه آثار كربن را در اين عرصهها مورد توجه قرار ميدهم، ميبينم كه آثارش نشان دهندة اين حقيقت است كه او تقريباً با تمام جوانب تفكر در ايران، نه تنها در دورة اسلامي، بلكه حتي در دوران قبل از اسلام سر و كار داشته و كوشيده است پيوستگي برخي از جوانب فلسفه و جهانشناسي را در ايران از دوران باستاني گرفته تا قرون اخير نشان دهد.
مقالات او دربارة سرودشناسي مانوي و مجوسان شمال و ترجمة پند نامة زردشت از پهلوي، و زمان دوري در آيين مزدايي و تفكر اسماعيلي و مانويت و مذهب زيبايي حاكي از تحقيقات عميق او در جنبة فلسفي ايران باستان است. توجه او به شيخيه نيز در امتداد همين جريان بود.كربن از لحاظ معنوي و دروني همواره كشش خاصي نسبت به تشيع دوازده امامي احساس ميكرد و مباحث مربوط به امامت از ديدگاه شيعة دوازده امامي و رابطة بين ظاهر و باطن و تأويل و سهم امام غايب در هدايت مردم و جهد و كوشش از ديدگاه تشيع، بخش مهمي از ذهنيات و آثار او را تشكيل ميداد. اين سير را ميتوان با خواندن تاريخ فلسفه اسلامي كربن و ديگر آثار او به وضوح ديد. علاوه بر اين تحليل آثار ديني بزرگاني از تشيع همچون سيد حيدر آملي، ميرداماد، ملاصدرا و قاضي سعيد قمي هم در همين راستا بود.
در مورد شيخيه نيز او به شكل قابل تأملي ديدگاه آنها را مورد توجه و بررسي قرار داده و تأويلات و تعبيرات خاص آنها را مطرح ميكرد. كربن به اين موضوع علاقه داشت و علاوه بر تماس مستقيم با آنها و بررسي بسياري از نوشتههاي ناشناختة آنها، مقالههايي هم نوشته و در دانشگاه سوربن هم راجع به آنها تدريس ميكرد. اسماعيليه هم جايگاه مهمي در مجموعة كارهاي او داشت. او علاقة زيادي به فلسفه و كلام اسماعيلي نشان داده و سهم ارزندهاي در احياي آثار مهم اين فرقه نظير «جامع الحكمتين» اثر ناصرخسرو و «كشف المحجوب» نوشتة ابويعقوب سجستاني داشته و بايد گفت كه بيشتر از هر محقق ديگري به پژوهش در فلسفه و آثار اسماعيليه پرداخته است. مقالات متعدد او دربارة فلسفة داعيان فاطمي و نيز متفكران نهضت بعد از قيام الموت، منابع اصلي فهم اين جريان است. بيترديد كربن به تنهايي مهمترين مأخذ فلسفه اسماعيلي در عصر ماست.
اگر به اين مسائل توجه كنيم، علت پرداختن و تمركز كربن بر اينها را درمييابيم. آنها جزو جريان عظيم باطنيه و تأويلگرايان در تاريخ ايران اسلامي بودند و هميشه درمعرض حملات ظاهرگرايان. البته تفاوتهاي زيادي با هم داشتند وجريان باطني هم يكدست نبوده است. از سهروردي تا ملاصدرا و حكيمان پس از او، و نيز مذهب شيعة دوازده امامي و عرفان و تصوف هر يك وجهي از اين درون و تلاش عظيم براي درك و ارائة باطني بوده است. براي درك اين وضع خاص، توجه داشته باشيد كه غزالي براي حمله به اين جريان و كوبيدن اسماعيليه نام كتاب خود را «فضائح الباطنيه» ميگذارد و خيلي از اشاعره هم به همين ترتيب به اين جريان حمله ميكنند.
به رغم همة اين مسائل، اغلب كتابهاي كلاسيك در قرون سوم تا ششم و هفتم، خيلي به باطن توجه داشتند و اصولاً براي باطن ارزش بيشتري قائل ميشدند. جنبههاي صريح و تند باطني و تأويلي در اسماعيليه كربن را خيلي جلب ميكرد. او به يك معنا گرفتاري مذهبي هم داشت و درگير اين جهانهاي معنوي بود. اما خوب، جنبة ظاهري را خيلي كمرنگ ميكرد و از كنار آن ميگذشت. شيعة دوازده امامي، تعادلي را حفظ كرد كه خيلي ظريف بود. اين تعادل ميان ظواهر شريعت و باطن آن است. عرفان هم تا حدودي و به يك معنا واجد نوعي تعادل است؛ اما اسماعيليه در دورة متقدم و شيخيه در دورة متأخر از جنبههاي باطني قويتري برخوردار بودند و ظواهر در آنها بسيار كمرنگ ميشود.
به هر حال اين علاقهها او را به عرفان شيعي سوق داده بود. او بر اين باور بود كه امامان شيعه نمايندة ولايت به معناي دروني و باطني وحي هستند. علاقة خاص او به سيد حيدر آملي از همين منظر بود. ديدگاهي كه معتقد است شيعة واقعي همان تصوف، و تصوف واقعي همان شيعه است. اين ديدگاه به شدت او را جلب كرد و آثار معطوف به اين حوزه برايش بسيار جاذبه داشت. كربن گرچه دربارة عقايد و آراي شيخ احمد احسايي غلو ميكند، امّا بايد دانست كه خروج از حدود تعادل و عدم تقيّد به مرزهايي كه حافظ باطن و ارزشهاي معنوي در مذاهبي نظير شيعه است، به غلوّ و گزافهگويي ميانجامد.كربن بيشك ارادتي تام و توجهي خالصانه به امامان داشت؛ اما در عين حال علاقهاي زايدالوصف هم به علوم غريبه و كيميا ومسائل خفيه ابراز ميكرد و آنها را علمهاي باطني طبيعت ميناميد. همين مسائل تاحدودي موجب توجه او به شيخيه بود.
آيا هانري كربن به مذهب شيعة اثني عشري باور داشت؟ و در هر صورت او اين مذهب را چگونه مورد سنجش و ارزيابي قرار ميداد؟
براي پاسخ به اين پرسش شما، بايد به زندگي فكري و معنوي كربن اشاره كنم و اينكه او از ابتدا شيفتة حيات عرفاني در مسيحيت شد. براي عارفان مسيحي، خود مسيح(ع) مرشد معنوي و راهنماي ايشان است. او در مطالعات مربوط به آموزههاي باطني و متألهانة مسيحي و نيز گرايشهايي در زمينة سنتهاي باطني و فلسفي غرب كه كمتر شناخته و در آثار معتبر تاريخ فلسفه غرب كمتر مورد عنايت و توجه بودند، بسيار تعمق كرده بود. علاقة وي به امور باطني، همراه با طلب يك استاد معنوي غيرانساني و يك ديدگاه تاريخي در باب حقايق مذهبي كه فارغ از بعد زماني و تاريخگرايي باشد، او را متوجه ارزشهاي عميق مذهب شيعه كرد.
ما در اسلام شاهد استاد معنوي نظير پيرها و مرشدها و مشايخ هستيم كه سالكان طريقت از طريق آنها تعليم ميبينند و هدايت ميشوند. اما در شيعة دوازده امامي، امكان هدايت به وسيلة امام دوازدهم(عج) وجود دارد وعارفان شيعة بسياري بر اين باورند كه هيچ استاد بشري نداشتهاند و مرشد و هادي آنها امام دوازدهم بوده است. آنها در حقيقت به لطف خداوند از هدايت معنوي بيواسطة امام غايب برخوردار شدهاند. به نظر من همين جنبه از تشيع، بيش از هر چيز ديگر، كربن را به مطالعة تشيع و به سوي مسئلة كلي امامت كشاند. كربن مرشدي بشري نميخواست، بلكه خواهان برخورداري از چنين هدايت معنويي بود و همين ويژگي موجود در تشيع بود كه او را سخت مجذوب ميكرد.البته او توجه اندكي به جوانب شرعي و اجتماعي تشيع داشت و علاقهاش به تشيع بدين جهت بود كه آن را قبل از هر چيز، طريقت باطني اسلام ميدانست. او نه تنها خدمات فكري عمدهاي به مطالعات فلسفي و كلامي دربارة تشيع دوازده امامي واسلام كرد، بلكه خود نيز شخصاً مجذوب اين مذهب شد. عشق او به امور باطني، او را به سوي تصوف هم كشانيد. و اين كشش به همراه تشيع، مهمترين منبع طريقت باطني اسلام و جلوهگاه عمدة آن از نظر كربن بود.
پرسش من بهطور مشخص اين بود که آيا كربن شيعة دوازده امامي را پذيرفته بود؟
بگذاريد اينطور به شما پاسخ بدهم. به نظر من كربن عميقاً به خدا اعتقاد داشت و اين نخستين مشخصة فكري او بود. دوم اينكه به يك معنا هويت وجودي خودش را با تشيع يكي ميدانست و اين يگانگي را من در او ديده و بارها حس كرده بودم. براي اينكه بدانيد من با او به مكانهاي زيارتي شيعه رفتهام و حالتهاي خاص او و انجذاب و استغراق معنوي او را در زيارت ديدهام. كربن خيلي از اوقات از عبارت «ما شيعهها» استفاده ميكرد، ميگفت: «ما شيعهها چنين هستيم» يا «ما شيعهها به چنان چيز باور داريم.» لذا از لحاظ وجودي، او به تشيع دوازده امامي ايمان داشت و هويتش درون شيعه معنا پيدا كرده و تعريف شده بود؛ اما صريحاً بگويم اينكه نماز بخواند يا مقيد به شرايع ظاهري باشد، من نديدم. برخي امور ظاهري و لوازم استشعار به اين امر نظير شهادتين هم از او نشنيدم. با اين حال، او خودش را شيعه ميدانست و از اين تعلق بسيار مبتهج و خرسند بود. او خودش را در اين حوزة معنوي و مذهبي تعريف ميكرد و معنا ميبخشيد.
توجه داشته باشيد كه كربن، يك دانشمند متعارف يا عادي غربي نبود. او به موضوعاتي كه واصل شده و بدانها مرتبط بود، تعلق وجودي داشت. بدانها عشق ميورزيد و در ساحت آنها حضور خود را تعريف ميكرد. با آنها ميزيست و عاشقانه دربارة آن ميانديشيد و مينوشت. مخصوصاً به تشيع كه پاسخ بسياري از پرسشها و اقليم بسياري از گمشدههاي او محسوب ميشد. او تشيع را باطن اسلام و تفسير عميق و كاشف معاني باطني اين دين الهي ميدانست.
كربن به عنوان يك متفكر چه نقشي در جهان داشت و آيا از اين نظر وزني براي ارزيابي وي قائل ميشوند؟
من براي پاسخ به اين پرسش بايد دو مسئله را از هم تفكيك كنم: اول تأثير كربن بر فكر و فلسفة غرب، و دوم دستاوردهاي مؤثر او در اسلامشناسي و تأثير آن در غرب. به هرحال در بحث دربارة تأثير كربن خود را محدود به غرب نبايد كرد. در غرب، تأثير كربن البته بيشتر در فرانسه ديده ميشود. او در زادگاهش نه تنها تحقيقات اسلامي را تحت تأثير قرار داد، بلكه در حوزههاي مختلفي از علم و تفكر در اروپا تأثير نهاده است. او در بين بخشي از روانكاوان يونگي اثري چشمگير داشته و پيروان و علاقهمندان زيادي داشته و دارد. در بحثهاي كلي دربارة پديدارشناسي دين كه سالهاست با علاقه مطرح ميشود، ديدگاههاي كربن با جديّت مورد توجه و تحليل قرار ميگيرد.
برخي امواج جديد فلسفي كه در اواخر عمر كربن در فرانسه آغاز شد و بعداً گسترش بيشتري يافت، بسيار تحت تأثير افكار و آثار او بود. بسياري از فلسفهدانان يا فيلسوفان متأخر فرانسوي كه حتي فلسفة اسلامي نميدانند، از ايدهها و نظريات او استفاده ميكنند و اصطلاحات خاص او را در فلسفه مورد استفاده قرار ميدهند. ترجمة آثار او به انگليسي و زبانهاي ديگر اروپايي از جمله ايتاليايي، اسپانيايي و آلماني نيز نشاندهنده گسترش دامنة نفوذ اين افكار است. آثار او عمدتاً از طريق ارتقاي مطالعات اسلامي در ميان اروپاييان و انتقال مفاهيم پايه و مهم اين حوزة فلسفي و معنوي به غرب، اثري ژرف داشته است. او بر فلسفه و مطالعات و تحقيقات در باب طريقت باطني در محيطهاي دانشگاهي تأثير نهاد. در واقع تحقيقات كربن دربارة «عالم مثال» و «خيال فعّال»، فصلهاي تازهاي را در افق فكري و فلسفي اروپائيان گشوده است. اين تأثير نه فقط در فرانسه، بلكه انگلستان، ايتاليا، اسپانيا و كمتر از آنها در آلمان هم ديده ميشود و متفكران دانشگاهي و محققان اين كشورها با آثار كربن آشنا هستند و از اهميت آن آگاهي دارند.
در حيطة پژوهشهاي اسلامي، آثار و ويرايشها و تحليلهاي كربن در متون فلسفي و عرفاني عربي و فارسي، اثر گستردهاي بر محافل دانشگاهي غربي داشته است. بسياري از محققان و دانشجويان به سوي مطالعة آثار سهروردي، روزبهان، ميرداماد و ملاصدرا و فلاسفة اسماعيلي و امثالهم متمايل شدهاند. در آمريكا، تأثير كربن وسيعتر بوده است. او نه تنها بر اسلامشناسان، بلكه بر روانشناسان و مورخان تاريخ انديشه نيز تأثير نهاده است. در كشورهاي اسلامي، خاصه ايران كه وطن معنوي او بود، اثري ژرف نهاده و بسياري از محققان و متفكران و دانشپژوهان را متوجه ميراث معنوي و سنتهاي فلسفي، عرفاني و مذهبي خود نموده است.
تأثير كربن بر افقهاي فكري ايرانيان بسيار گسترده و متنوع بوده است. البته طبيعي است كه در نقاط ديگر جهان اسلام، چنين تأثيري نداشته. با اين همه، او محققان عرب برجستهاي را تعليم داد كه مهمترين جنبههاي انديشه او را، خصوصاً در آنجا كه به تحقيق دربارة ابن عربي و مكتب و نظريات او مربوط ميشد، دنبال كردهاند. كربن با اصرار بر ماهيت زنده و متداوم فلسفة اسلامي، و اينكه اين سنت هشت قرن پس از ابن رشد هم به حيات خلاق و غني خود ادامه داده، موجب آگاهي و نشاط فلسفه و تفكر در بسياري از جوامع اسلامي شده است. او پس از ايران، بيشترين تأثير را در ديگر كشورهاي اسلامي نظير تركيه، پاكستان، اندونزي و مالزي داشته است. اينها بخشي از تأثير اين مرد در جهان معاصر ماست.
نسبت كربن با جريان معروف سنتگرايي كه خود شما يكي از اركان و تبيينكنندگانش هستيد، چيست؟
كربن به آن معنايي كه ما امثال گنون را سنتگرا ميخوانيم، سنتگرا نبود؛ ولي به نظرم خيلي به اين گرايش نزديك بود. يك مقدار از اين فاصله، به مسائل گذشته و جواني كربن بازميگشت. او قبلاً از مذهب كاتوليك جدا شده بود؛ زيرا به طريقت باطني علاقهمند شده بود و سنت كاتوليك را تنها با امور ظاهري ميشناخت و مورد ارزيابي قرار ميداد. به علت اين برخورد و كراهت اوليه از سنت كه او در جواني با آن مواجه شده و در معناي ظاهري درك كرده بود، هيچگاه متمايل به ديدگاه سنتگرايانه و مجذوب آن نشد. داستان كربن و سنتگرايي خيلي پيچيده است. من خيلي اوقات با او در مورد همين مسائل اصطكاك داشتم؛ ولي البته بعد حرف همديگر را خيلي خوب ميفهميديم و مواضع هم را شناختيم و اين باعث شد مدت زماني طولاني با يكديگر همكاري كنيم.
براي توضيح بيشتر بايد ابتدا بگويم كه سنت چيست؟
واژة سنت در زبان انگليسي مشتق از واژة لاتين Traditio است كه در كليساي كاتوليك، آن را به معناي آموزههاي بازمانده از دورة حواريون تا چند سده بعد قلمداد كردهاند؛ اما معنايي كه ما از آن مراد ميكنيم، همان معنايي است كه رنه گنون در آغاز قرن بيستم، در برابر تجددگرايي يا مدرنيسم مورد استفاده قرار داد. سنت در كاربرد سنتگراياني همچون گنون و شوان كه من صددرصد با آن موافقم، به معناي «حقايق داراي خاستگاه قدسي و منشأ وحياني است» با تفاوتهاي ظريفي كه در سنتهاي گوناگون دربارة آن هست؛ همة اين سنتها در اين نكته توافق دارند كه سنت به معناي حقايقي است كه سرچشمهاش از قلمرو معنوي، از خداوند، و به زبان مابعدالطبيعي از حقيقتي غايي است كه در هر تمدني، جزئيات و بيان ويژهاي داشته است.
بنابراين در سنت دو عامل هست: يكي همان حقايقي كه ريشه در نظامي متعالي دارد و از رهگذر اشراق بودا، نزول آواتارهاي آيين هندو، و دريافت نبوي در اديان توحيدي و مانند اينها از خداوند سرچشمه گرفته است. اين نخستين عامل است. پس از آن، «پيوستگي سنت» است كه همواره مستلزم انتقال است؛ پيوستگي و اِعمالِ اصول الهي با تکيه بر يك مبدأ الهي در طول سدهها در چارچوب تمدن خاصي كه همان وحي يا الهام اوليه، سنگ بناي آن را ميگذارد. ما از سنت اين معنا را ميفهميم. به اين ترتيب، سنت به معناي متداول كلمه، نه تنها به معناي دين است بلكه دين در دل آن جاي دارد. ما هنر سنتي، پوشش سنتي، موسيقي سنتي، معماري سنتي و علوم سنتي داريم كه همة آنها براساس مجموعة اوليهاي از حقايق مابعدالطبيعي پديد ميآيد. همچنين از دل سنت، قانون سنتي آشكار ميشود كه همة شئون زندگي را دربر ميگيرد. سنت به اين معنا، رو در روي تجدد قرار ميگيرد و البته بايد توجه داشت كه تجددگرايي غير از معاصر بودن است.
تجددگرايي خود انسان را مطلق ميگيرد و به يك معنا به انسان جنبة مطلق ميبخشد. اين بينش يا نگرش خاص كه از دورة نوزايي شروع شد و در تعبيرهاي ديگر انسانگرايي، عقلگرايي و دورة نوزايي ناميده ميشود، حقيقت مطلق و نهايي متعالي از سطح انسانها را انكار كرده و از نظام الهي به انساني نزول ميكند. در اين معنايي كه ذكر شد، كربن خيلي نزديك و بلكه جهان معنوياش كاملاً قابل ملاحظه است. اما مسائل ديگري بود كه مانع از انتساب او به جريان سنتگرايي ميشد؛ مثلاً كربن در جواني رفته بود گنون را در پاريس ملاقات كند. گويا يك برخورد ناراحت كنندهاي ميان او و گنون پيش آمده و اين ماجرا تاثير ناخوشايندي در ذهن كربن برجاي نهاده بود.
گنون بر اين باور بود كه انسان نميتواند به سوي خدا برود مگر از راه يكي از ادياني كه خدا آورده و شناخته شده هستند. البته استثناهايي هستند كه فراتر از اين عمل ميكنند و به نحو ديگري مشمول توفيق الهي ميشوند. مساله اين بودكه گنون اصلاً نهضت پروتستان را يك نوع طغيان ضدديني عليه مسيحيت ميدانست و اين تعارضها سبب شده بود كه كربن جوان از مواضع و شايد بيان گنون آزرده شود.
او در چارچوب اين وحدت الهي، كه وراي هر نوع ثنويت بود، اختلافاتي را حس ميكرد. اما حقيقت اين بود كه كربن در قلبش خيلي براي متفكران سنتي و فداكاريهاي آنها در راه احياي انديشهها و فلسفههاي متعالي و احياي اديان الهي، ارزش و احترام قائل بود. درباره اختلاف كربن با گنون بد نيست خاطرهاي را برايتان نقل كنم. در ابتداي آشنايي من با كربن، اختلاف نظر خاصي ميان ما حاكم بود؛ زيرا او با موضع گنون و به طور كلي با ديدگاه سنتگرايي كه من بدان دلبستگي داشتم، مخالف بود. با اين حال او خود احياگر بسياري از ابعاد فلسفه سنتي بود. يك بار انتقادهاي تندي را مطرح كرد كه من از آن رنجيدم.
او در يك جلسه بحث در انجمن ايران و فرانسه، به بوركهارت حمله كرد. بوركهارت دوست نزديك من بود و به همين دليل برخاستم تا موسسه و جلسه را ترك كنم. خوشبختانه بانو كربن ـ Stella Corbin ـ مرا صدا كرد و از بابت سخنان او عذرخواست و گفت كه كربن ميخواهد مرا ببيند. پس از آن ديگر مراقب بوديم كه به حوزههاي اختلافي وارد نشويم. در مورد نسبت كربن و سنتگرايي به خاطر داشته باشيد كه او در فرانسه درس خوانده و بعداً درس ميداد و در مراكزي كه كسي جرأت نميكرد از سنّت گراها نام ببرد و تنها در سالهاي پاياني قرن بيستم بود كه مراكزي در اين ارتباط درست شد و در محافل دانشگاهي در باره آن بحث ميكنند. در دهه 50 و 60، يك كشيش كاتوليك بود كه بسيار معروفيت داشت. او سعي ميكرد تصور دارويني را با مسيحيت ادغام كند. در دهه 60 افكار تيهارد دوشاردن خيلي مد شده بود و كربن هم اصلاً آن را نميپسنديد.
فريتيوف شوان در كتابش به نام Comprender I Islam - فهم اسلام - در يك پاورقي نوشته بود كه اين نوع تلقي كه شاردن از الهيات دارد، به منزله بردن الهيات زير ميكروسكوپ است. انتقادات تند او از نظريات شاردن، كربن را بسيار خرسند كرده بود تا جايي كه او تصميم گرفت اين نكته را از پانويس كتاب شوان در يكي از آثارش ذكر كند. او گفت كه اين كار به قيمت اخراج او از فرهنگستان زبان فرانسه تمام خواهد شد. كربن شجاعت اين كار را داشت و اتفاقاً همينطور هم شد و اين نشان ميدهد كه چه تعصبي برضد سنتگرايان در محافل آكادميك فرانسه ـ و كل اروپا و غرب ـ وجود داشت! اين احترامي بود كه كربن براي سنتگرايان، و فراتر از آن براي حقيقت قائل بود. او خود از برجستهترين متفكراني بود كه به احياي حيطههاي ناشناخته و لايههاي عميق سنّت اهتمام ورزيد. كربن يك قاره مهم انديشه سنتي را كه قبل از او وجود نداشت يا انكار ميشد، كشف كرد.
از سهروردي تا علامه طباطبايي، صدها كتاب و فيلسوف و متفكر و متأله، قرنها تفكر فلسفي و عرفاني، اينها را براي اولين بار كربن كشف كرد و براي اروپائيان به ارمغان آورد. بنابراين كربن را بايد كاشف يك بعد مهم تفكر سنتي دانست. گنون هيچ وقت اسفار اربعه صدرالمتالهين را نخوانده و اصلاً در دسترسش نبود. كربن آن را اكتشاف كرد و نه فقط براي غرب، بلكه براي عربها و مسلمانان غير ايراني هم اهميت و ارزش آن را مورد تاكيد قرار داد. او به رمزگشايي از اين حيطههاي فلسفي و عرفاني پرداخت و دستاوردهاي مهمي به سرمايهمعنوي جهان معاصر افزود: تعلق خاطر كربن به اين افقهاي سنتي چنان بود كه آن را وطن معنوي خويش احساس ميكرد و همانطور كه گفتم، دلبستگي شخصي و بسيار عميقي به امام دوازدهم و ديگر امامان شيعه داشت. به گونهاي كه عشق او به امامان شيعه باورنكردني بود؛ چنان كه گويي خود از شيعيان بسيار پرهيزگار است. اما با اين همه، او برعكس سنتگراياني همچون گنون و شوان كه خود از تعاليم سنتي پيروي ميكردند و عامل به تعاليم و مواعظ خود بودند، نماز ميخواندند و مقيد به شرايع بودند، چنين التزامي نداشت. او عميقاً به خدا باور داشت، ديندار بود و من او را بارها در حال نيايش ديدم.
شما در چه زمينههايي با كربن موافق نيستيد و چه جنبههايي از آثار او را قابل نقد ميدانيد؟
اولاً من با تقليل دادن جنبه شرعي دين، صد درصد مخالفم و معتقدم دين تركيبي از باطن و قوانين است و باطن، جنبه دروني حيات انسان ديندار است؛ اما تنها نميتواند متضمن ايمان انسان باشد، لااقل تا وقتي كه انسان در اين جهان و مجموعه مادي و اجتماعي و الزامات آن به سر ميبرد.
نكته ديگر، مربوط به ديدگاه كربن درباره تشيع و تسنن است. او اختلاف زيادي ميان اسلام شيعي و سني قائل بود؛ اما من به وحدت اسلامي معتقدم و در وراي اختلافات و الفاظ و تفاوتها، نقاط اشتراك را بيشتر و برتر ميبينم.
برخي امور و موضوعات فلسفي بود كه فهم يا دريافت يا برداشت من با كربن متفاوت است و با نظر او توافق ندارم. از جمله در مورد حركت جوهري.
يك مساله ديگر، از جهت ساختار سنت اسلامي، من به وجوه متعادلتر شيعه باور و توجه دارم و او توجه زيادي به شيخيه و برخي گروههاي اينچنيني داشت. اين گروهها اگر چه از فرق مسلمان بودند و در داخل تمدن و سنت اسلامي قابل بررسي هستند، اما به نظر من از جريانات اصلي محسوب نميشوند. توجه من به جريان اصلي و مركزي جهان اسلام معطوف است و من برخلاف كربن آن را مهمتر ميدانم.من همواره جهانشناسي و علوم طبيعي را هم دنبال كرده ام و سير علوم را در تمدن اسلامي بسيار بااهميت ميدانم. كربن علوم نخوانده بود و از ابتدا فلسفه و الهيات خوانده و به همان محدوده توجه داشت.
كربن توجه زيادي به ابن عربي داشت؛ ولي به مكاتب عرفاني و تصوف در مصر و مغرب اسلامي در شمال آفريقا و... توجهي نميكرد. من اين مكاتب را مهم ميدانم و شاهد استمرار معنوي آنها تا اين زمان بوده و هستم.توجه ما به شعر فارسي، با يكديگر فرق داشت. زبان فارسي زبان اصلي كربن نبود و به همين دليل هم كشش زيادي به شعر فارسي نداشت. برايش اين شعر و اوزان و زيباييها و ظرائف آن طبيعي نبود؛ اما براي من جهان بسيط و فوقالعادهاي از زيبايي بود كه بخش عظيمي از ميراث معنوي اسلام و ايران، اعم از فلسفي و عرفاني و ادبي را در خود نهفته داشت.سخن آخر اينكه، به رغم اين تفاوت نظرها، كربن يكي از بزرگترين متفكران عرصه فرهنگ، معنويت، انديشه و سنت ما بود. او براي ايران و تشيع زحمات بسياري كشيد و ميراث گرانبهايي برجاي نهاد. از اين منظر همه ما بايد براي اين متفكر اصيل و برجسته احترامي خاص و اعتباري فراوان قائل شويم.
منبع:www.ettelaat.com
/خ