اِعمال محدوديّت با سخنان تفکّر برانگيز
نويسنده : فاستر دبليو کلاين و جیم فی
ترجمه : میترا خطیبی
ترجمه : میترا خطیبی
تربيت با عشق و منطق قانون و دستوري فلسفي است.درست به اين خاطر که،ما به والدين پيشنهاد مي کنيم که به فرزندان خود دستور ندهند و امر و نهي نکنند و يا راه حلّ هاي خود را براي حلّ مشکلات به کودکان تحميل نکنند، البتّه اين بدان معنا نيست که ما تمامي برخوردها و رفتارهاي غلط و ناشاياست کودک را مجاز بدانيم و دخالتي درآن نکنيم دراين ميان هيچ چيزي فراتر و ارزشمندتر از حقيقت نيست و نمي تواند باشد.هيچ کدام از ما،تحت هيچ شرايطي،بررفتار ناشاياست و نادرست صحّه نمي گذاريم و آن را نمي پسنديم.
حقيقت اين است که،ما به فرزندان مان اجازه ي بي نظمي و ريخت و پاش را مي دهيم،اما با سخنان خود،خانه را کلاس درس نمي کنيم و اعمال غلط آنان را موضوع درس قرار نمي دهيم؛کمتر وعظ مي کنيم،و هرگز عملاً به کودکان خود نمي گوييم که به تازگي چه آموخته اند.
ما بر اين باوريم،که هرگز نبايد با صراحت به کودکان بگوييم که چگونه فکر کنند و بينديشند،چون اين نحوه ي برخورد،هميشه براي ما نتيجه ي عکس دارد.ما مي توانيم،آنها را راهنمايي کنيم،امّا درنهايت اين خود کودکان هستند که بايد به تنهايي فکر کنند.
هرچه اعمال محدوديت به رفتار کودکان زودتر آغاز شود،رشد شخصيتي کودک نيز بهتر است.هنگامي که،کودکان به درجه اي از رشد مي رسند،و از حمايت و توجّه اوّليه ي ما خارج مي شوند،بنابراين درچنين زماني،انتظار داريم تا بتوانند در مواجهه با مشکلات و سختي هاي بزرگ زندگي،به شايستگي و درستي فکر کنند و تصميم بگيرند.لذا،شايد اين سؤال براي شما پيش بيايد که،حال اگربه فرزندان خود امر و نهي نکنيم،پس چگونه با آنها حرف بزنيم و ارتباط برقرارکنيم؟آخر بدون آن که به آنها بگوييم،چه کار بکنند،چگونه مي توانيم بر رفتارشان اعمال محدوديت کنيم؟محدوديت ها در تربيت با عشق و منطق بسيار قطعي و قاطع هستند.کودکان ما،نيازمند به امنيتي هستند که در چارچوب آن بتوانند،تصميماتي مهمّ بگيرند.آنها بايد حدو مرزها را بشناسند.
سرانجام،تصميم مي گيريد که از روي صندلي بلند شويد و محيط اطراف خود را بررسي کنيد.امّا اضطراب و نگراني زيادي وجودتان را فرا مي گيرد.ابتدا،چهار ديوار محکم و استوار را پيدا مي کنيد.کمي خيال تان راحت مي شود.حالا کمي،بيشتر احساس امنيت مي کنيد،اکنون مي دانيد که از لبه ي پرتگاهي نمي افتيد،بنابراين شروع به بررسي باقي مانده ي اتاق مي کنيد.
امّا چي مي شد،اگر هنگامي که ديوارها را امتحان مي کرديد آنها فرو مي ريختند؟درآن صورت براي کسب امنيت،به سرعت به طرف صندلي خود برمي گشتيد و همان جا مي مانديد،و حس مي کرديد،دنيايي که به آن وارد شده ايد بسيار مرموز و تهديدآميز است.
حال نوزادان را تصور کنيد،وضعيت آنها درست مانند مثال گفته شده در بالا است.آنها از دنيايي گرم و نرم و راحت و آشناي درون رحم مادر،ناگهان وارد دنيايي کاملاً ناشناخته و بيگانه مي شوند.دنياي آنها شبيه به همان اتاق تاريک است.نوزادن هنگامي که بر روي زمين مي خزند و يا چهار دست و پا راه مي روند،درحقيقت در جستجوي يافتن، محدوديت هاي رفتاري در اطراف خود هستند.آنها امنيت خود را در دانستن اين نکته جستجو مي کنند،که چه کاري را مي توانند و يا نمي توانند،انجام دهند.
در همان ابتداي کودکي،ما محدوديت هايي را براي فرزندان خود اعمال مي کنيم،محدوديت هايي که حد ومرزهايي بر نحوه ي رفتار و برخورد آنها قرار مي دهد، به طورمثال،با چه شتابي بايد شب ها،براي کودکي،که درحال گريه و زاري درگهواره اش است،از خواب بيدار شويم و به کمک او برويم؟ آيا به کودک کوچولوي خود اين اجازه را مي دهيم که هنگام صرف غذا از صندلي بلند غذاخوري اش،براي مسخره بازي و شلوغ کاري استفاده کند؟و آيا کودک اجازه دارد زماني که ناراحت است به صورت مادر خود سيلي بزند؟ آيا او مي تواند،هروقت که ما به خريد مي رويم،در خيابان و فروشگاه رفتار زشتي از خود نشان دهد؟
بعضي از والدين،با اعمال محدوديت هاي بسيارسخت، ديوار بلندي را به دور فرزندان خود مي کشند؛و بعضي ديگر با اعمال محدوديت هاي اندک و يا محدوديت هايي که به راحتي از سر راه برداشته مي شوند، فرزندان خود را رها مي کنند،تا حدّي که آنها احساس ناامني و ترس مي کنند.
من (فاستر) يک بار،مادري را ملاقات کردم که با پسرش، بِرت،مشکل بسيار ويژه و منحصر به فردي داشت.من با آن خانم مشاوره و گفتگو کردم،ومتوجّه مشکل برت شدم،او سکّه مي خورد،يک قلّک،البتّه قلّکي زنده و متحرک.او هر نوع پول خردي را مي خورد،فقط اسکناس نمي خورد،و مادرش از اين بابت خدا را شکر مي کرد،با وجود اين هنوز مشکل بِرت به قوّت خود باقي بود.
بِرت،ابتدا سکّه اي پنج سنتي را بلعيد،و مادر،بعد از اين کار برت،هرچه تلاش کرد،نتوانست جلوي او را بگيرد.مادرش مي گفت:«من هميشه به او مي گويم،که اين کار را نکن.امّا نمي توانم به هيچ طريقي مانع او شوم.»و با گريه ادامه داد:«آخر من چه کار مي توانم بکنم؟»
درطول مدّت گفتگوي مان،فهميدم که آنها در منطقه اي پر رفت و آمد،در شهر دنور زندگي مي کنند.بنابراين از مادر برت پرسيدم:«آيا برت به تنهايي به بولوار محل سکونت تان مي رود؟»
مادر پاسخ داد:«خوب،البتّه که نه.چون آن جا مرکز خريد است،و خيلي شلوغ مي باشد.»
دراين جا،ما با دو نوع محدوديت روبه رو هستيم:يکي محدوديتي سخت و ديگري راحت و آسان.برت مي دانست،بازي در شلوغي و ترافيک براي او،امري محال و ناممکن است.امّا وقتي که،او سکّه اي را قورت مي دهد،مادر مجبور مي شود،او را به دکتر ببرد،و در نتيجه از ميان آن شلوغي و ترافيک،که درواقع محدوديتي براي برت بود،بگذرد.
به نظرمي رسد،کودکان در کنار والدين خود از امنيت بيشتري برخوردارند،چون پدر و مادر قدرت بيشتري دارند و اجازه نمي دهند محدوديت هاي اعمال شده براي فرزندان شان،مانند ديواري سست فروبريزد و خراب شود.امّا از سوي ديگر،والديني که نتوانند براي فرزندان خود،به درستي اعمال محدوديت کنند و يا محدوديت هاي دست و پاگير براي آنها بگذارند،هيچ گاه از سوي فرزندان شان مورد احترام واقع نخواهند شد،و بچّه ها،آنها را دوست نخواهند داشت،کودکاني که بدرفتاري مي کنند،امّا هيچ گاه با پيامدهاي زشت اخلاقي آن مواجه نمي شوند،بعد از مدّتي لوس و ننر مي شوند.
امّا اگراعمال محدوديت بر کودکان،با روش هاي دوستانه و مسالمت آميز باشد،اين امر موجب،موفقيّت و امنيت آنها به ميزان بسيار زيادي مي شود؛و نه تنها احساسات و عواطف آنها را تحت تأثير قرار مي دهد،بلکه باعث مي شود تا در ارتباط و برخورد با ديگر افراد،احساس رضايت و شادماني کنند.
اين محدوديت ها،اجازه ي توسعه و بسط حس اعتماد به نفس را به کودکان مي دهد.درنتيجه،آنها راحت تر ياد مي گيرند،و زمان کم تري را صرف رفتاري غلط مي کنند.و بزرگ مي شوند،تا افراد مسئوليت پذيري بارآيند.هنگامي که ما محدوديت هاي سخت،امّا درستي را بر فرزندان خود اعمال نکنيم،آنها از عزت نفس بسيار کمي برخوردار خواهند شد و از اين مسئله رنج خواهند برد.بايد بدانيم که اگر کودکان عزت نفس کمي داشته باشند،درنتيجه رفتار درستي نيز نخواهند داشت.
شايد تا به حال متوجّه شده ايد که نحوه ي حرف زدن با کودکان،در روش تربيتي عشق و منطق چگونه است و چه تفاوتي با روش هاي ديگر دارد.دراين روش ما هميشه از کودکان سؤال مي کنيم،و همواره به آنها فرصت انتخاب و اختيار مي دهيم.هيچ گاه به آنها نمي گوييم که چه کار بکنند،امّا بار سنگين تصميم گيري را به دوش آنها مي گذاريم.همان طور که بچّه ها بزرگ تر مي شوند،درباره ي نوع محدوديت ها و اين که محدوديت ها چه هستند،با آنها هيچ صحبتي نمي کنيم،ولي به آنها فرصت انتخاب و اختيار مي دهيم،واين گونه محدوديت ها را براي شان معرفي و پايه گذاري مي کنيم.
والديني که پيرو روش تربيتي عشق و منطق هستند، به احترام و اطاعت تأکيد دارند،درست به همان شيوه اي که،در تربيت دستوري رايج است.
امّا زماني که والدين عاشق و منطقي،فرزندان خود را مخاطب قرار مي دهند،راه و روش متفاوتي دارند،آنها در گفتگو با کودک،به جاي استفاده از سخنان قهر آميز،از سخنان تفکّر برانگيز استفاده کنند.
يکي از کليدها و راه حلّ هاي ارائه شده،توسط روش تربيتي با عشق و منطق،استفاده از سخنان تفکّربرانگيز است،که اغلب به صورت سؤال از کودک مطرح مي شود.استفاده از اين سخنان،کودک را وادار به تفکّر و انديشه مي کند و بار مسئوليت را به دوش او مي گذارد.اين سخنان تفکّربرانگيز،به کودکان کمک مي کند تا آن چه را که،ما از آنها مي خواهيم به درستي و با دقت انجام دهند-البتّه با تفکّر.
کودکان،همواره آن چه را که در ذهن خودشان مي گذرد و به خود تلقين مي کنند،بهتر فرا مي گيرند،تا آن چه را که ما به آنها مي گوييم.شايد،کاري را که از آنها مي خواهيم انجام دهند،امّا انگيزه شان براي فرمان برداري و اطاعت،نشأت گرفته از سخنان فرد ديگري،غير از خودشان است و آن فرد کسي نيست جز ما.کودکان همواره،آن چيزي را باور دارند،که به ذهن خودشان خطور کند،نه اين که فرد ديگري به آنها القاء نمايد.هنگامي که آنها، خود به تنهايي چيزي را انتخاب مي کنند،درحقيقت ابتدا تفکّر و بعد انتخاب مي کنند،و اين درس و تجربه،که ازاين انتخاب حاصل مي شود،همواره با ايشان است.به همين دليل است که از همان اوان کودکي،والدين بايد هميشه، براي کودک سؤالاتي تفکّربرانگيز را مطرح کنند مانند :«دوست داري کت ات را بپوشي يا توي ماشين؟»«دوست داري آرام جلوي تلويزيون بازي کني،يا اين که به اتاق بروي و آن جا شلوغ کني؟»
ما هرگز از سخنان قهرآميز استفاده نمي کنيم.به طور مثال نمي گوييم:«همين حالا بايد کت ات را بپوشي؟»«چکمه هايت را بپوش،براي اين که بيرون برف مي آيد.همين که من گفتم.»«من دارم فوتبال تماشا مي کنم،پس ساکت باش!»
اغلب ممکن است،تفاوت ميان سخنان تفکّربرانگيز و قهرآميز،به قدري ظريف و نامشخص باشد،که درنهايت،اعمال محدوديت درهريک ازاين دو مقوله يکسان به نظر مي آيد،امّا معمولاً واکنش کودک،درقبال هرکدام ازاين نوع سخنان بسيار متفاوت خواهد بود.
بايد بدانيم که کودکان،مخالف امرونهي هستند.آنها احساس مي کنند هنگامي که امر ونهي مي شوند،به نوعي مورد تهديد قرار مي گيرند.به طور مثال،وقتي به آنها مي گوييم،کاري را انجام دهند،آنها گفته ي ما را حمل بر تلاش مان براي کنترل و نظارت بر اوضاع و موقعيت مي دانند،و هر زمان که ما نظارت بيشتري را اعمال کنيم،به اين معناست که آنها نظارت کم تري دارند.بنابراين تلاش مي کنند،تا دوباره نظارتي را که به واسطه ي دخالت ما از دست داده اند،به روش خود دوباره به دست آورند.
من(جيم)،در اوّلين سال هايي که به عنوان معلّم مشغول به کار بودم،بارها براي اين که بتوانم بچّه ها را وادار به انجام تکاليف شان کنم،از حربه ي تهديد استفاده مي کردم.به يک دانش آموز مي گفتم:«يا تکليف ات را انجام مي دهي،يا اين که حق نداري براي ناهار بروي.»و با اين تهديد بلافاصله آن بچّه قلم به دست مي گرفت و شروع به نوشتن مي کرد.به دانش آموز ديگري عين همين جمله را مي گفتم،امّا او مي گفت:«برايم مهمّ نيست.»
بعضي از بچّه ها به تهديدات ماپاسخ مي دهند،امّا بعضي ديگر خير.شايد آنها کاري را که از ايشان خواسته شده، انجام دهند،امّا از شخصي که به آنها دستور و فرمان داده است،کينه به دل مي گيرند و از دست او ناراحت مي شوند.
از طرف ديگر،شايد بچّه ها وظيفه ي محوله را به نحو بدي انجام دهند،و به سادگي بخشي از کنترل و نظارت را از دست والدين خارج سازنند و به دست خود گيرند.درهر دو روش،آنها محدوديت هايي را که ما سعي به اعمال شان داريم،به روش خود از بين مي برند و درواقع ديوار محدويت ها را مي شکنند.
مادر تِرِسي (1)از او درخواست کرده است که ظرف ها را بشويد،ولي ترسي ترجيح مي دهد، سخت ترين کارها را انجام دهد،مثلاً به دندانپزشکي برود و دندان هايش را جراحي کند، ولي ظرف ها را نشويد،به همين دليل هم،هرحقّه اي را سوار مي کند تا از زيرمسئوليت شستن ظرف ها شانه خالي کند.ترسي گاهي مي گويد که از وقت خوابش گذشته است و ديگر نمي تواند ظرف ها را بشويد،و سپس داد سخن مي دهد و احساس بزرگي مي کند و درباره ي فوائد هشت ساعت خواب کامل در شبانه روز بحث مي کند،و مي گويد:«شما هميشه به من مي گوييد،بايد خواب کافي داشته باشم.خوب، پس من هم به موقع مي خوابم،و فردا صبح ظرف ها را مي شويم.»امّا وقتي که صبح از خواب بيدار مي شود،آن قدر دير شده است که بايد خود را هرچه سريع تر به سرويس مدرسه برساند.بنابراين ظرف ها کماکان نشسته باقي مي ماند و عاقبت اين مادر است که بايد آنها را بشويد،چون ظرف ها در آشپزخانه روي هم انباشته شده و بوي بد گرفته اند.
امّا يک شب بالاخره مادر تحمّلش تمام مي شود و به ترسي مي گويد:«مي خواهم،همين حالا ظرف ها را بشويي!خسته شدم،از بس که ديدم،آن جا توي ظرفشويي مانده اند.»ترسي جواب داد:«اوه،بسيار خوب،من ظرف ها را مي شويم.»سپس بلند مي شود و به طرف ظرفشويي مي رود،و با ذوق و شوق،شروع به شستن ظرف ها مي کند،که ناگهان،يکي از بهترين ليوان هاي مادرش،از دست اش مي افتد و پخش زمين مي شود.ترسي مي گويد:«اوه اتفاقي بود.»وقتي مادر،به سرعت خود را به آشپزخانه مي رساند، ترسي مي گويد:«اوه،متأسف ام مادر.خيلي سعي کردم که کارم را درست انجام بدهم.»مادر،برسر دوراهي مشکلي قرارگرفته است،آخر او چگونه مي تواند دختري را که سعي دارد،کارش را درست انجام دهد،تنبيه کند؟ رفتار پرخاشگرانه-غيرفعال ترسي،حامل اين پيام مهمّ براي مادرش بود که:«مادر قبل از آن که دوباره مرا وادار کني تا ظرف ها را بشويم،بايد دراين مورد بيشتر فکر کني.»و مادر نيز سرانجام به اين نتيجه مي رسد که:«چه فايده اي دارد؟اگر خودم ظرف ها را بشويم،بهتر است از اين که ظرف ها بشکند.»
يکي از معلّمان هارولد،به او دستور داد:«مرد جوان،از پايين سالن،تا کلاس ات را به سرعت بدو.»هارولد طبق دستور معلّم،از پايين سالن تا کلاس اش را رفت،ولي خيلي آهسته و آرام.
معلّم گفت:«عجله کن،هارولد.»
هارولد پاسخ داد:«دارم مي روم.من همان کاري را که شما گفتيد،دارم انجام مي دهم.پس چرا به من هميشه گيرمي دهيد و اين قدر سخت مي گيريد؟»
هارولد سعي داشت،تا جايي که مي تواند،کنترل اوضاع را در دست خود بگيرد.درواقع،او داشت به نحوي مبارزه مي کرد،و در مقابل درخواست معلّم اش از خود مقاومت نشان مي داد،سرانجام با خود گفت:«بسيار خوب،مي روم،امّا به روش خودم،نه به روشي که تو مي خواهي.»
ناکامي والدين در تربيت کودکان،نشانه ي آشکار و بارز رفتار مقاوم-غيرفعال درآنهاست.البتّه، شايد والديني باشند که کودکاني با رفتار مقاوم- غيرفعال نداشته باشند،ولي خود احساس ناکامي مي کنند،امّا در عوض تمامي کودکاني که رفتار مقاوم-غير فعال دارند،والديني ناکام نيز دارند.
*زماني که به فرزندان خود مي گوييم که چه کاري را بکنند-«بايد همين حالا چمن ها را کوتاه کني.»
*وقتي به فرزندان مي گوييم، اجازه ي چه کاري را نخواهيم داد-«تو اجازه نداري،با من اين طور حرف بزني!»
*وقتي به فرزندان مي گوييم،چه کاري را براي شان انجام نمي دهيم-«تا وقتي اتاق پذيرايي را تميز نکني ،نمي گذارم از خانه بيرون بروي.»
هنگامي که چنين دستوراتي صادر مي کنيم، درواقع آنها را به مبارزه مي طلبيم،البتّه در بسياري از موارد،ما نمي توانيم پيروز اين نبرد باشيم.امّا سؤال اين جاست که چرا با اين سخت گيري ها و سخنان قهرآميز،در
نهايت اين نبرد به سود ما تمام نمي شود؟ و سرانجام اين که چرا دست از اين امر ونهي ها و دستور دادن ها برنمي داريم؟زماني که با فرزندان مان سرجنگ نداريم و آنها را به مبارزه نمي طلبيم،محدوديت هاي ما مي تواند با تأثير بيشتري اعمال شود.اين يک فرضيه ي ثابت شده است که بچّه ها در لحظه اي که فکر مي کنند، نمي توانند درهمان لحظه نيز با ما وارد جنگ شوند.
والدين پيرو فلسفه ي تربيتي عشق و منطق،با سخنان تفکّربرانگيز،نظر خود را بيان مي کنند و به فرزندان خود مي گويند:
*آن چه که اجازه خواهيم داد-«به محض اين که چمن ها را بزني،مي تواني بيايي و به ما ملحق بشوي تا همگي با هم غذا بخوريم.»
*آن چه انجام خواهيم داد-«خوشحال مي شوم، به محض اين که از حمام آمدي برايت داستاني بخوانم.»
*آن چه که فراهم خواهيم کرد-«مي تواني غذايي را که آماده شده است،بخوري،يا اين که شايد مي خواهي صبرکني و ببيني آيا وعده ي غذايي بعدي را که درست مي شود،بيشتر دوست داري يا نه.»
با چنين اظهارنظرها و گفته هايي از سوي ما،کودکان فرصت به مراتب کم تري، براي جنگ و مبارزه دارند.آنها در مورد گزينه هاي داده شده بسيار تفکّربرانگيز،و بدون امر و نهي،ما قادرخواهيم بود تا بر رفتار فرزندان خود اعمال محدوديت کنيم.به طور مثال،اگر مي خواهيم آنها قبل از آن که غذا بخورند،ابتدا چمن ها را کوتاه کنند،با يک پيشنهاد،محدوديت موردنظر خود را اعمال مي کنيم:اوّل چمن ها،بعد غذا،يا اين که نه چمن ها و نه غذا.
البته،وقتي چنين گزينه هايي را پيشنهاد مي دهيم،بيشتر اوقات،کودکان به ما مي گويند:«خيلي هم پيشنهاد خوبي نيست!آخر چرا بايدفقط يکي از اين دو گزينه را انتخاب کنم؟»پاسخ به اين سؤال،دراين حقيقت نهفته است که گزينه هاي ما هميشه بايد ملموس و واقعي باشند، درست مانند آن چه که در دنياي پيرامون ما وجود دارد.بنابراين،با لحني دوستانه به فرزندمان مي گوييم:«خوب عزيزم،اين همان روشي است که در دنيا وجود دارد،يعني اين که اوّل،بايد کارکني و بعد دستمزد بگيري.من هم همين گونه کار مي کنم و دستمزد مي گيرم.خوب حالا بگو ببينم،چه کس ديگري مي تواند اوّل،کارکند و بعد دستمزدش را بگيرد؟»کودک هميشه با کمي ناراحتي،امّا آگاهانه پاسخ خواهد داد:«من.»و ما نيز هميشه پاسخ مي دهيم:«درست حدس زدي.»هرگاه،به فرزندان مان حق تصميم گيري مي دهيم،ديگر انگيزه اي براي عصبانيت و ناراحتي وجود ندارد تا موجب سرکشي و تمرّد آنها شود،زيرا هيچ کس به جاي آنها فکر نمي کند و تصميم نمي گيرد،و اين گونه محدوديت موردنظر ما اعمال مي شود.
درنظر داشته باشيد آن چه را که مي گوييد، و بگوييد آن چه را که درنظر داريد.
کودکان به محض آن که مي فهمند،درچه جاهايي اعمال محدوديت مي شود،شروع به آزمايش مي کنند.درحقيقت آنها مي خواهند،با اين آزمايش مطمئن شوند که،محدوديت هاي اعمال شده براي تأمين نياز امنيتي آنها،به قدر کافي محکم و استوار هستند.آنها مي خواهند،مقصود ما را از آن چه که مي گوييم درک کنند،و يا اين که بدانند برچه نکته اي تأکيد داريم يا نداريم.
به نظر مي رسد،اغلب کودکان روش آزمايشي مخصوص به خود دارند.بعضي،والدين را عصباني مي کنند،بعضي ديگر کار را درست انجام نمي دهند و يا کارها و رفتارهاي بد از خود بروز مي دهند،بعضي ها موذيانه عمل مي کنند،و بقيّه هم براي آزمايش و تجزيه و تحليل رفتار والدين،فراموشي را بهانه مي کنند.آنها هرگز نمي گويند:«متشکّرم،پدر.از وقتي که فهميدم منظورتان از حرفي که مي زنيد،چيست، احساس امنيّت بيشتري مي کنم.از عشق شما نسبت به خودم،بسيار سپاسگذارم،چون اين عشق بود که برايم اين محدوديت ها را به وجود آورد.»امّا در عوض اين حرف ها،آنها لب ور مي چينند،شکايت مي کنند،شلنگ تخته مي اندازند، به اتاق شان پناه مي برند،ناله مي کنند، و خود يا ديگران را سرزنش مي کنند.
کودکان،اغلب مشکلات را از روي دوش خود برمي دارند و بر دوش ما مي گذارند،و درنهايت گناه را متوجّه ما مي سازند.اگر به آنها بگوييم،که بايد قبل از غذا کاري را انجام دهند، با اين جمله به ما پاسخ مي دهند:«فرض کن بخواهي در کنار پدري،مثل پدر من، که حتي اجازه نمي دهد،سرپايي غذايم را بخورم،بزرگ شوي.»
ما بايد مقاوم باشيم،زيرا آنها به هرکاري دست مي زنند،تا ما را وادار به عقب نشيني کنند.ولي درنهايت،محدوديت اعمال شده بر کودکان،گزينه و انتخابي براي آنها مي شود.به طور مثال،آنها خود تصميم گرفتند چمن ها را کوتاه نکنند،بنابراين يک وعده ي غذا را از دست مي دهند،پس حالا گرسنه اند،و اين گرسنگي نتيجه و پيامدِ عمل خودشان است.
به طورقطع،گرسنگي آنها براي ما بسيار مهمّ است.ما مي دانيم،آنها از اين که يک وعده غذايي شان حذف شده،چه احساسي دارند،پس با محبت و مهرباني به آنها مي گوييم:«گرسنگي خيلي سخت است.هرکدام از ما مزه ي گرسنگي را چشيده ايم.امّا عزيزم،فکراين را بکن که وعده ي بعدي غذايت را با چه اشتهايي مي خوري.»
با رفتاري ملايم و ملاطفت آميز،مي توانيم تلخي اين تجربه را در ذائقه ي فرزندان خود به شيريني تبديل کنيم.امّا گاهي اوقات،برخي از محدوديت هاي اعمال شده از سوي والدين،سست و بي بنياد هستند.به طور مثال،اگرکودکان را به خاطر انتخاب شان مورد مؤاخذه قراردهيم و يا با تحکّم و تندي با آنها برخورد نماييم و بگوييم:«همين که بهت گفتم.»درواقع يک محدوديت سست و بي پايه و اساس را ارائه مي دهيم.با اين نحوه ي برخورد،اين کودکان بهانه ي زيادي در دست دارند تا از ما دل خور و ناراحت شوند،و به جاي اين که خود را مؤاخذه کنند،ما را مورد مؤاخذه قرار مي دهند و ناراحتي خود را سرما خالي مي کنند.
استفاده از سخنان تفکّربرانگيز،ارائه ي فرصت و اجازه ي حق انتخاب،عدم ناراحتي و عصبانيت در برخورد با فرزندان،جملگي از عوامل بسيار مؤثر در تثبيت و تحکيم محدوديت ها هستند.
بدانيد که تربيت با عشق و منطق،از اعمال محدوديت و قرار دادن حد و مرز،در دوران نوپايي کودکان حمايت مي کند.حال شايد از ما بپرسيد،چگونه اين مسئله با توصيه هاي ما،مبني براجازه ي اشتباه و خطا به کودکان و کمتر امر و نهي کردن،هم خواني و هم سويي دارد؟بايد بگوييم،دقيقاً هم سويي دارد و موافق با توصيه هاي گفته شده است،زيرا محدوديت هايي که ما بر کودکان نوپا اعمال مي کنيم،همواره ضامن اين نکات هستند:(1)با علاقه و توجه به خود،الگوي رفتاري مناسبي را ارائه مي دهيم.(2)مسائل مرگ و زندگي را به کودک آموزش مي دهيم.همان طور که ذکر کرديم،در هر دوي اين موارد مشکل آنها مشکل مامي شود،البتّه به نحوي که خودمان مي خواهيم.بگذاريد مثالي بزنيم:
دو کودک نوپا را درنظر بگيريد،يکي متفکر و با ملاحظه، و ديگري سر به هوا و شيطان است.هر دوي اين ها مي خواهند که والدين شان آنها را بغل کنند،براي همين هم دست هاي خود را بلند مي کنند و با تمام قوا بر سر والدين خود فرياد مي کشند.والدين کودک سر به هوا و شيطان بلافاصله او را از زمين بلند مي کنند.درحقيقت با اين عمل خود به کودک مي گويند:«زماني که برايم آزار دهنده باشي،من تابع و مطيع تو هستم.تو روش خودت را پيدا کردي.»
از طرف ديگر،وقتي کودک متفکّر و باهوش،دست هايش را بلند مي کند و جيغ مي کشد،پدرش مؤدبانه و بدون هيچ عصبانيت و فريادي مي گويد:«پسر خوب،چرا آرام روي تشک ات نمي خوابي؟تا وقتي که اين کارها را مي کني،من هم نمي توانم بلندت کنم.»و پسرک باهوش بلافاصله مي فهمد و ياد مي گيرد،و بعد مي گويد:«بابا،مي شود بغلم کنين،خواهش مي کنم.»
حد و مرزهايي که براي فرزندان خود مي گذاريم،درواقع حد و مرزي است که براي خود قائل مي شويم.هرچه فرياد و بي ثباتي از جانب ما بيشتر باشد،قيد و بند بيشتري را براي ما موجب مي شود.درعوض هرچه خونسردي و آرامش ما بيشتر شود،محدوديت بيشتري در رفتار و برخورد فرزندان مان اعمال مي شود،البتّه ديگر هيچ گونه قيدي و بندي براي ما وجود ندارد.
تفاوت ميان بعضي از سخنان تفکّربرانگيز،سخنان قهرآميز را مشاهده کنيد.
*کودک حرف هايي را با صداي بلند و بي ادبانه به والدين مي گويد:
سخنان قهرآميز:«تو حق نداري با صداي بلند با من حرف بزني.»
سخنان تفکّربرانگيز:«صدايت آزار دهنده است.وقتي که صدايت مثل من آرام و ملايم شد،آن وقت خوشحال مي شوم که به حرف هايت گوش کنم.»
*کودک در انجام تکاليف اش وقت تلف مي کند:
سخنان قهرآميز:«برو سر درست و کارت را انجام بده.»
سخنان تفکّربرانگيز:«وقتي تکاليف ات را انجام دادي،آن وقت مي تواني به ما بپيوندي و با هم تلويزيون تماشا کنيم.»
*دو بچّه با هم دعوا مي کنند:
سخنان قهرآميز:«با هم دوست باشيد.دعوا را تمام کنيد.»
سخنان تفکّربرانگيز:«بچّه ها به محض اين که کارتان تمام شد،برگرديد و بياييد.»
*بچّه وظايف و کارهاي روزانه ي خود را انجام نمي دهد.
سخنان قهرآميز:«مي خواهم همين حالا چمن ها کوتاه شود.»
سخنان تفکّربرانگيز:«به محض اين که چمن ها را کوتاه کني،من هم مي برم ات تا فوتبال بازي کني.»
کلمه ي«نه»يکي از بزرگ ترين کلمات قهرآميز، درفرهنگ تربيتي مبتني بر «دستورها و امر و نهي ها»است.اين کلمه ي قهرآميز،کودک را به مبارزه مي طلبد،و کودک آمادگي خود را با اخم کردن،اعلام مي کند،کودکان،اين کلمه را اغلب بارها و بارها شنيده اند.واقعيت اين است که هفتاد و هفت درصد والدين کودکان دوساله،از کلمه ي«نه»استفاده مي کنند و به آن شناخته مي شوند.درحقيقت،کودکان آن قدر اين کلمه را مي شنوند،که ديگر از«نه»شنيدن خسته مي شوند.بسياري از کودکان،اوّلين کلمه اي را که مي گويند«نه»و شکل هاي مختلف آن است.
هنگامي که کودکان«نه»را مي شنوند،نيمي از مواقع آن را ناديده مي گيرند و اهميّت نمي دهند،آنها«نه»بودن موضوع را درک نمي کنند.گاهي اوقات فکر مي کنند«نه»به معناي«شايد» است،و گاهي نيز فکرمي کنند که معناي واقعي آن«بله» است.
امّا قانون استفاده«نه»اين است که به ندرت و در مواقع ضروري ازآن استفاده کنيم.زماني که از«نه»استفاده مي کنيم،منظور درگيري و دخالت مستقيم ما،در موضوع پيش آمده است.در بسياري از مواقع،براي استفاده از«نه»دچار وسوسه مي شويم.ما والدين،با واداشتن فرزندان خود به تفکر، و جايگزيني«بله»به جاي«نه»مي توانيم از يک جنگ تمام عيار جلوگيري کنيم.با اين روش،ما از سخنان تفکّربرانگيز به جاي سخنان قهرآميز استفاده مي کنيم و آن شيوه و روش برخوردي را که خواهان آن هستيم،پايه گذاري مي کنيم.دو جمله ي زير را مقايسه کنيد:
سخنان قهرآميز:«نه،تا درس هايت را مرور نکني،نمي تواني بيرون بروي و بازي کني.»
سخنان تفکّربرانگيز:«بله،به محض اين که درس هايت را مرور کني،مي تواني بيرون بروي و بازي کني.»
سخنان قهرآميز:«نه،تا وقتي که کارت تمام نشده، نمي تواني تلويزيون تماشا کني.»
سخنان تفکّربرانگيز:«بله،به محض اين که کارت تمام شد،مي تواني تلويزيون تماشا کني.»
/س
حقيقت اين است که،ما به فرزندان مان اجازه ي بي نظمي و ريخت و پاش را مي دهيم،اما با سخنان خود،خانه را کلاس درس نمي کنيم و اعمال غلط آنان را موضوع درس قرار نمي دهيم؛کمتر وعظ مي کنيم،و هرگز عملاً به کودکان خود نمي گوييم که به تازگي چه آموخته اند.
ما بر اين باوريم،که هرگز نبايد با صراحت به کودکان بگوييم که چگونه فکر کنند و بينديشند،چون اين نحوه ي برخورد،هميشه براي ما نتيجه ي عکس دارد.ما مي توانيم،آنها را راهنمايي کنيم،امّا درنهايت اين خود کودکان هستند که بايد به تنهايي فکر کنند.
هرچه اعمال محدوديت به رفتار کودکان زودتر آغاز شود،رشد شخصيتي کودک نيز بهتر است.هنگامي که،کودکان به درجه اي از رشد مي رسند،و از حمايت و توجّه اوّليه ي ما خارج مي شوند،بنابراين درچنين زماني،انتظار داريم تا بتوانند در مواجهه با مشکلات و سختي هاي بزرگ زندگي،به شايستگي و درستي فکر کنند و تصميم بگيرند.لذا،شايد اين سؤال براي شما پيش بيايد که،حال اگربه فرزندان خود امر و نهي نکنيم،پس چگونه با آنها حرف بزنيم و ارتباط برقرارکنيم؟آخر بدون آن که به آنها بگوييم،چه کار بکنند،چگونه مي توانيم بر رفتارشان اعمال محدوديت کنيم؟محدوديت ها در تربيت با عشق و منطق بسيار قطعي و قاطع هستند.کودکان ما،نيازمند به امنيتي هستند که در چارچوب آن بتوانند،تصميماتي مهمّ بگيرند.آنها بايد حدو مرزها را بشناسند.
ساخت ديوارهايي که فرو نمي ريزند
سرانجام،تصميم مي گيريد که از روي صندلي بلند شويد و محيط اطراف خود را بررسي کنيد.امّا اضطراب و نگراني زيادي وجودتان را فرا مي گيرد.ابتدا،چهار ديوار محکم و استوار را پيدا مي کنيد.کمي خيال تان راحت مي شود.حالا کمي،بيشتر احساس امنيت مي کنيد،اکنون مي دانيد که از لبه ي پرتگاهي نمي افتيد،بنابراين شروع به بررسي باقي مانده ي اتاق مي کنيد.
امّا چي مي شد،اگر هنگامي که ديوارها را امتحان مي کرديد آنها فرو مي ريختند؟درآن صورت براي کسب امنيت،به سرعت به طرف صندلي خود برمي گشتيد و همان جا مي مانديد،و حس مي کرديد،دنيايي که به آن وارد شده ايد بسيار مرموز و تهديدآميز است.
حال نوزادان را تصور کنيد،وضعيت آنها درست مانند مثال گفته شده در بالا است.آنها از دنيايي گرم و نرم و راحت و آشناي درون رحم مادر،ناگهان وارد دنيايي کاملاً ناشناخته و بيگانه مي شوند.دنياي آنها شبيه به همان اتاق تاريک است.نوزادن هنگامي که بر روي زمين مي خزند و يا چهار دست و پا راه مي روند،درحقيقت در جستجوي يافتن، محدوديت هاي رفتاري در اطراف خود هستند.آنها امنيت خود را در دانستن اين نکته جستجو مي کنند،که چه کاري را مي توانند و يا نمي توانند،انجام دهند.
در همان ابتداي کودکي،ما محدوديت هايي را براي فرزندان خود اعمال مي کنيم،محدوديت هايي که حد ومرزهايي بر نحوه ي رفتار و برخورد آنها قرار مي دهد، به طورمثال،با چه شتابي بايد شب ها،براي کودکي،که درحال گريه و زاري درگهواره اش است،از خواب بيدار شويم و به کمک او برويم؟ آيا به کودک کوچولوي خود اين اجازه را مي دهيم که هنگام صرف غذا از صندلي بلند غذاخوري اش،براي مسخره بازي و شلوغ کاري استفاده کند؟و آيا کودک اجازه دارد زماني که ناراحت است به صورت مادر خود سيلي بزند؟ آيا او مي تواند،هروقت که ما به خريد مي رويم،در خيابان و فروشگاه رفتار زشتي از خود نشان دهد؟
بعضي از والدين،با اعمال محدوديت هاي بسيارسخت، ديوار بلندي را به دور فرزندان خود مي کشند؛و بعضي ديگر با اعمال محدوديت هاي اندک و يا محدوديت هايي که به راحتي از سر راه برداشته مي شوند، فرزندان خود را رها مي کنند،تا حدّي که آنها احساس ناامني و ترس مي کنند.
من (فاستر) يک بار،مادري را ملاقات کردم که با پسرش، بِرت،مشکل بسيار ويژه و منحصر به فردي داشت.من با آن خانم مشاوره و گفتگو کردم،ومتوجّه مشکل برت شدم،او سکّه مي خورد،يک قلّک،البتّه قلّکي زنده و متحرک.او هر نوع پول خردي را مي خورد،فقط اسکناس نمي خورد،و مادرش از اين بابت خدا را شکر مي کرد،با وجود اين هنوز مشکل بِرت به قوّت خود باقي بود.
بِرت،ابتدا سکّه اي پنج سنتي را بلعيد،و مادر،بعد از اين کار برت،هرچه تلاش کرد،نتوانست جلوي او را بگيرد.مادرش مي گفت:«من هميشه به او مي گويم،که اين کار را نکن.امّا نمي توانم به هيچ طريقي مانع او شوم.»و با گريه ادامه داد:«آخر من چه کار مي توانم بکنم؟»
درطول مدّت گفتگوي مان،فهميدم که آنها در منطقه اي پر رفت و آمد،در شهر دنور زندگي مي کنند.بنابراين از مادر برت پرسيدم:«آيا برت به تنهايي به بولوار محل سکونت تان مي رود؟»
مادر پاسخ داد:«خوب،البتّه که نه.چون آن جا مرکز خريد است،و خيلي شلوغ مي باشد.»
دراين جا،ما با دو نوع محدوديت روبه رو هستيم:يکي محدوديتي سخت و ديگري راحت و آسان.برت مي دانست،بازي در شلوغي و ترافيک براي او،امري محال و ناممکن است.امّا وقتي که،او سکّه اي را قورت مي دهد،مادر مجبور مي شود،او را به دکتر ببرد،و در نتيجه از ميان آن شلوغي و ترافيک،که درواقع محدوديتي براي برت بود،بگذرد.
به نظرمي رسد،کودکان در کنار والدين خود از امنيت بيشتري برخوردارند،چون پدر و مادر قدرت بيشتري دارند و اجازه نمي دهند محدوديت هاي اعمال شده براي فرزندان شان،مانند ديواري سست فروبريزد و خراب شود.امّا از سوي ديگر،والديني که نتوانند براي فرزندان خود،به درستي اعمال محدوديت کنند و يا محدوديت هاي دست و پاگير براي آنها بگذارند،هيچ گاه از سوي فرزندان شان مورد احترام واقع نخواهند شد،و بچّه ها،آنها را دوست نخواهند داشت،کودکاني که بدرفتاري مي کنند،امّا هيچ گاه با پيامدهاي زشت اخلاقي آن مواجه نمي شوند،بعد از مدّتي لوس و ننر مي شوند.
امّا اگراعمال محدوديت بر کودکان،با روش هاي دوستانه و مسالمت آميز باشد،اين امر موجب،موفقيّت و امنيت آنها به ميزان بسيار زيادي مي شود؛و نه تنها احساسات و عواطف آنها را تحت تأثير قرار مي دهد،بلکه باعث مي شود تا در ارتباط و برخورد با ديگر افراد،احساس رضايت و شادماني کنند.
اين محدوديت ها،اجازه ي توسعه و بسط حس اعتماد به نفس را به کودکان مي دهد.درنتيجه،آنها راحت تر ياد مي گيرند،و زمان کم تري را صرف رفتاري غلط مي کنند.و بزرگ مي شوند،تا افراد مسئوليت پذيري بارآيند.هنگامي که ما محدوديت هاي سخت،امّا درستي را بر فرزندان خود اعمال نکنيم،آنها از عزت نفس بسيار کمي برخوردار خواهند شد و از اين مسئله رنج خواهند برد.بايد بدانيم که اگر کودکان عزت نفس کمي داشته باشند،درنتيجه رفتار درستي نيز نخواهند داشت.
چگونه با يک کودک حرف بزنيم
شايد تا به حال متوجّه شده ايد که نحوه ي حرف زدن با کودکان،در روش تربيتي عشق و منطق چگونه است و چه تفاوتي با روش هاي ديگر دارد.دراين روش ما هميشه از کودکان سؤال مي کنيم،و همواره به آنها فرصت انتخاب و اختيار مي دهيم.هيچ گاه به آنها نمي گوييم که چه کار بکنند،امّا بار سنگين تصميم گيري را به دوش آنها مي گذاريم.همان طور که بچّه ها بزرگ تر مي شوند،درباره ي نوع محدوديت ها و اين که محدوديت ها چه هستند،با آنها هيچ صحبتي نمي کنيم،ولي به آنها فرصت انتخاب و اختيار مي دهيم،واين گونه محدوديت ها را براي شان معرفي و پايه گذاري مي کنيم.
والديني که پيرو روش تربيتي عشق و منطق هستند، به احترام و اطاعت تأکيد دارند،درست به همان شيوه اي که،در تربيت دستوري رايج است.
امّا زماني که والدين عاشق و منطقي،فرزندان خود را مخاطب قرار مي دهند،راه و روش متفاوتي دارند،آنها در گفتگو با کودک،به جاي استفاده از سخنان قهر آميز،از سخنان تفکّر برانگيز استفاده کنند.
يکي از کليدها و راه حلّ هاي ارائه شده،توسط روش تربيتي با عشق و منطق،استفاده از سخنان تفکّربرانگيز است،که اغلب به صورت سؤال از کودک مطرح مي شود.استفاده از اين سخنان،کودک را وادار به تفکّر و انديشه مي کند و بار مسئوليت را به دوش او مي گذارد.اين سخنان تفکّربرانگيز،به کودکان کمک مي کند تا آن چه را که،ما از آنها مي خواهيم به درستي و با دقت انجام دهند-البتّه با تفکّر.
کودکان،همواره آن چه را که در ذهن خودشان مي گذرد و به خود تلقين مي کنند،بهتر فرا مي گيرند،تا آن چه را که ما به آنها مي گوييم.شايد،کاري را که از آنها مي خواهيم انجام دهند،امّا انگيزه شان براي فرمان برداري و اطاعت،نشأت گرفته از سخنان فرد ديگري،غير از خودشان است و آن فرد کسي نيست جز ما.کودکان همواره،آن چيزي را باور دارند،که به ذهن خودشان خطور کند،نه اين که فرد ديگري به آنها القاء نمايد.هنگامي که آنها، خود به تنهايي چيزي را انتخاب مي کنند،درحقيقت ابتدا تفکّر و بعد انتخاب مي کنند،و اين درس و تجربه،که ازاين انتخاب حاصل مي شود،همواره با ايشان است.به همين دليل است که از همان اوان کودکي،والدين بايد هميشه، براي کودک سؤالاتي تفکّربرانگيز را مطرح کنند مانند :«دوست داري کت ات را بپوشي يا توي ماشين؟»«دوست داري آرام جلوي تلويزيون بازي کني،يا اين که به اتاق بروي و آن جا شلوغ کني؟»
ما هرگز از سخنان قهرآميز استفاده نمي کنيم.به طور مثال نمي گوييم:«همين حالا بايد کت ات را بپوشي؟»«چکمه هايت را بپوش،براي اين که بيرون برف مي آيد.همين که من گفتم.»«من دارم فوتبال تماشا مي کنم،پس ساکت باش!»
اغلب ممکن است،تفاوت ميان سخنان تفکّربرانگيز و قهرآميز،به قدري ظريف و نامشخص باشد،که درنهايت،اعمال محدوديت درهريک ازاين دو مقوله يکسان به نظر مي آيد،امّا معمولاً واکنش کودک،درقبال هرکدام ازاين نوع سخنان بسيار متفاوت خواهد بود.
بايد بدانيم که کودکان،مخالف امرونهي هستند.آنها احساس مي کنند هنگامي که امر ونهي مي شوند،به نوعي مورد تهديد قرار مي گيرند.به طور مثال،وقتي به آنها مي گوييم،کاري را انجام دهند،آنها گفته ي ما را حمل بر تلاش مان براي کنترل و نظارت بر اوضاع و موقعيت مي دانند،و هر زمان که ما نظارت بيشتري را اعمال کنيم،به اين معناست که آنها نظارت کم تري دارند.بنابراين تلاش مي کنند،تا دوباره نظارتي را که به واسطه ي دخالت ما از دست داده اند،به روش خود دوباره به دست آورند.
چرخه ي تهديد
من(جيم)،در اوّلين سال هايي که به عنوان معلّم مشغول به کار بودم،بارها براي اين که بتوانم بچّه ها را وادار به انجام تکاليف شان کنم،از حربه ي تهديد استفاده مي کردم.به يک دانش آموز مي گفتم:«يا تکليف ات را انجام مي دهي،يا اين که حق نداري براي ناهار بروي.»و با اين تهديد بلافاصله آن بچّه قلم به دست مي گرفت و شروع به نوشتن مي کرد.به دانش آموز ديگري عين همين جمله را مي گفتم،امّا او مي گفت:«برايم مهمّ نيست.»
بعضي از بچّه ها به تهديدات ماپاسخ مي دهند،امّا بعضي ديگر خير.شايد آنها کاري را که از ايشان خواسته شده، انجام دهند،امّا از شخصي که به آنها دستور و فرمان داده است،کينه به دل مي گيرند و از دست او ناراحت مي شوند.
از طرف ديگر،شايد بچّه ها وظيفه ي محوله را به نحو بدي انجام دهند،و به سادگي بخشي از کنترل و نظارت را از دست والدين خارج سازنند و به دست خود گيرند.درهر دو روش،آنها محدوديت هايي را که ما سعي به اعمال شان داريم،به روش خود از بين مي برند و درواقع ديوار محدويت ها را مي شکنند.
رفتار پرخاشگرانه – غيرفعال
مادر تِرِسي (1)از او درخواست کرده است که ظرف ها را بشويد،ولي ترسي ترجيح مي دهد، سخت ترين کارها را انجام دهد،مثلاً به دندانپزشکي برود و دندان هايش را جراحي کند، ولي ظرف ها را نشويد،به همين دليل هم،هرحقّه اي را سوار مي کند تا از زيرمسئوليت شستن ظرف ها شانه خالي کند.ترسي گاهي مي گويد که از وقت خوابش گذشته است و ديگر نمي تواند ظرف ها را بشويد،و سپس داد سخن مي دهد و احساس بزرگي مي کند و درباره ي فوائد هشت ساعت خواب کامل در شبانه روز بحث مي کند،و مي گويد:«شما هميشه به من مي گوييد،بايد خواب کافي داشته باشم.خوب، پس من هم به موقع مي خوابم،و فردا صبح ظرف ها را مي شويم.»امّا وقتي که صبح از خواب بيدار مي شود،آن قدر دير شده است که بايد خود را هرچه سريع تر به سرويس مدرسه برساند.بنابراين ظرف ها کماکان نشسته باقي مي ماند و عاقبت اين مادر است که بايد آنها را بشويد،چون ظرف ها در آشپزخانه روي هم انباشته شده و بوي بد گرفته اند.
امّا يک شب بالاخره مادر تحمّلش تمام مي شود و به ترسي مي گويد:«مي خواهم،همين حالا ظرف ها را بشويي!خسته شدم،از بس که ديدم،آن جا توي ظرفشويي مانده اند.»ترسي جواب داد:«اوه،بسيار خوب،من ظرف ها را مي شويم.»سپس بلند مي شود و به طرف ظرفشويي مي رود،و با ذوق و شوق،شروع به شستن ظرف ها مي کند،که ناگهان،يکي از بهترين ليوان هاي مادرش،از دست اش مي افتد و پخش زمين مي شود.ترسي مي گويد:«اوه اتفاقي بود.»وقتي مادر،به سرعت خود را به آشپزخانه مي رساند، ترسي مي گويد:«اوه،متأسف ام مادر.خيلي سعي کردم که کارم را درست انجام بدهم.»مادر،برسر دوراهي مشکلي قرارگرفته است،آخر او چگونه مي تواند دختري را که سعي دارد،کارش را درست انجام دهد،تنبيه کند؟ رفتار پرخاشگرانه-غيرفعال ترسي،حامل اين پيام مهمّ براي مادرش بود که:«مادر قبل از آن که دوباره مرا وادار کني تا ظرف ها را بشويم،بايد دراين مورد بيشتر فکر کني.»و مادر نيز سرانجام به اين نتيجه مي رسد که:«چه فايده اي دارد؟اگر خودم ظرف ها را بشويم،بهتر است از اين که ظرف ها بشکند.»
رفتار مقاوم - غيرفعال
يکي از معلّمان هارولد،به او دستور داد:«مرد جوان،از پايين سالن،تا کلاس ات را به سرعت بدو.»هارولد طبق دستور معلّم،از پايين سالن تا کلاس اش را رفت،ولي خيلي آهسته و آرام.
معلّم گفت:«عجله کن،هارولد.»
هارولد پاسخ داد:«دارم مي روم.من همان کاري را که شما گفتيد،دارم انجام مي دهم.پس چرا به من هميشه گيرمي دهيد و اين قدر سخت مي گيريد؟»
هارولد سعي داشت،تا جايي که مي تواند،کنترل اوضاع را در دست خود بگيرد.درواقع،او داشت به نحوي مبارزه مي کرد،و در مقابل درخواست معلّم اش از خود مقاومت نشان مي داد،سرانجام با خود گفت:«بسيار خوب،مي روم،امّا به روش خودم،نه به روشي که تو مي خواهي.»
ناکامي والدين در تربيت کودکان،نشانه ي آشکار و بارز رفتار مقاوم-غيرفعال درآنهاست.البتّه، شايد والديني باشند که کودکاني با رفتار مقاوم- غيرفعال نداشته باشند،ولي خود احساس ناکامي مي کنند،امّا در عوض تمامي کودکاني که رفتار مقاوم-غير فعال دارند،والديني ناکام نيز دارند.
تفکّر بهتر از قهر و جنگ است
*زماني که به فرزندان خود مي گوييم که چه کاري را بکنند-«بايد همين حالا چمن ها را کوتاه کني.»
*وقتي به فرزندان مي گوييم، اجازه ي چه کاري را نخواهيم داد-«تو اجازه نداري،با من اين طور حرف بزني!»
*وقتي به فرزندان مي گوييم،چه کاري را براي شان انجام نمي دهيم-«تا وقتي اتاق پذيرايي را تميز نکني ،نمي گذارم از خانه بيرون بروي.»
هنگامي که چنين دستوراتي صادر مي کنيم، درواقع آنها را به مبارزه مي طلبيم،البتّه در بسياري از موارد،ما نمي توانيم پيروز اين نبرد باشيم.امّا سؤال اين جاست که چرا با اين سخت گيري ها و سخنان قهرآميز،در
نهايت اين نبرد به سود ما تمام نمي شود؟ و سرانجام اين که چرا دست از اين امر ونهي ها و دستور دادن ها برنمي داريم؟زماني که با فرزندان مان سرجنگ نداريم و آنها را به مبارزه نمي طلبيم،محدوديت هاي ما مي تواند با تأثير بيشتري اعمال شود.اين يک فرضيه ي ثابت شده است که بچّه ها در لحظه اي که فکر مي کنند، نمي توانند درهمان لحظه نيز با ما وارد جنگ شوند.
والدين پيرو فلسفه ي تربيتي عشق و منطق،با سخنان تفکّربرانگيز،نظر خود را بيان مي کنند و به فرزندان خود مي گويند:
*آن چه که اجازه خواهيم داد-«به محض اين که چمن ها را بزني،مي تواني بيايي و به ما ملحق بشوي تا همگي با هم غذا بخوريم.»
*آن چه انجام خواهيم داد-«خوشحال مي شوم، به محض اين که از حمام آمدي برايت داستاني بخوانم.»
*آن چه که فراهم خواهيم کرد-«مي تواني غذايي را که آماده شده است،بخوري،يا اين که شايد مي خواهي صبرکني و ببيني آيا وعده ي غذايي بعدي را که درست مي شود،بيشتر دوست داري يا نه.»
با چنين اظهارنظرها و گفته هايي از سوي ما،کودکان فرصت به مراتب کم تري، براي جنگ و مبارزه دارند.آنها در مورد گزينه هاي داده شده بسيار تفکّربرانگيز،و بدون امر و نهي،ما قادرخواهيم بود تا بر رفتار فرزندان خود اعمال محدوديت کنيم.به طور مثال،اگر مي خواهيم آنها قبل از آن که غذا بخورند،ابتدا چمن ها را کوتاه کنند،با يک پيشنهاد،محدوديت موردنظر خود را اعمال مي کنيم:اوّل چمن ها،بعد غذا،يا اين که نه چمن ها و نه غذا.
البته،وقتي چنين گزينه هايي را پيشنهاد مي دهيم،بيشتر اوقات،کودکان به ما مي گويند:«خيلي هم پيشنهاد خوبي نيست!آخر چرا بايدفقط يکي از اين دو گزينه را انتخاب کنم؟»پاسخ به اين سؤال،دراين حقيقت نهفته است که گزينه هاي ما هميشه بايد ملموس و واقعي باشند، درست مانند آن چه که در دنياي پيرامون ما وجود دارد.بنابراين،با لحني دوستانه به فرزندمان مي گوييم:«خوب عزيزم،اين همان روشي است که در دنيا وجود دارد،يعني اين که اوّل،بايد کارکني و بعد دستمزد بگيري.من هم همين گونه کار مي کنم و دستمزد مي گيرم.خوب حالا بگو ببينم،چه کس ديگري مي تواند اوّل،کارکند و بعد دستمزدش را بگيرد؟»کودک هميشه با کمي ناراحتي،امّا آگاهانه پاسخ خواهد داد:«من.»و ما نيز هميشه پاسخ مي دهيم:«درست حدس زدي.»هرگاه،به فرزندان مان حق تصميم گيري مي دهيم،ديگر انگيزه اي براي عصبانيت و ناراحتي وجود ندارد تا موجب سرکشي و تمرّد آنها شود،زيرا هيچ کس به جاي آنها فکر نمي کند و تصميم نمي گيرد،و اين گونه محدوديت موردنظر ما اعمال مي شود.
درنظر داشته باشيد آن چه را که مي گوييد، و بگوييد آن چه را که درنظر داريد.
کودکان به محض آن که مي فهمند،درچه جاهايي اعمال محدوديت مي شود،شروع به آزمايش مي کنند.درحقيقت آنها مي خواهند،با اين آزمايش مطمئن شوند که،محدوديت هاي اعمال شده براي تأمين نياز امنيتي آنها،به قدر کافي محکم و استوار هستند.آنها مي خواهند،مقصود ما را از آن چه که مي گوييم درک کنند،و يا اين که بدانند برچه نکته اي تأکيد داريم يا نداريم.
به نظر مي رسد،اغلب کودکان روش آزمايشي مخصوص به خود دارند.بعضي،والدين را عصباني مي کنند،بعضي ديگر کار را درست انجام نمي دهند و يا کارها و رفتارهاي بد از خود بروز مي دهند،بعضي ها موذيانه عمل مي کنند،و بقيّه هم براي آزمايش و تجزيه و تحليل رفتار والدين،فراموشي را بهانه مي کنند.آنها هرگز نمي گويند:«متشکّرم،پدر.از وقتي که فهميدم منظورتان از حرفي که مي زنيد،چيست، احساس امنيّت بيشتري مي کنم.از عشق شما نسبت به خودم،بسيار سپاسگذارم،چون اين عشق بود که برايم اين محدوديت ها را به وجود آورد.»امّا در عوض اين حرف ها،آنها لب ور مي چينند،شکايت مي کنند،شلنگ تخته مي اندازند، به اتاق شان پناه مي برند،ناله مي کنند، و خود يا ديگران را سرزنش مي کنند.
کودکان،اغلب مشکلات را از روي دوش خود برمي دارند و بر دوش ما مي گذارند،و درنهايت گناه را متوجّه ما مي سازند.اگر به آنها بگوييم،که بايد قبل از غذا کاري را انجام دهند، با اين جمله به ما پاسخ مي دهند:«فرض کن بخواهي در کنار پدري،مثل پدر من، که حتي اجازه نمي دهد،سرپايي غذايم را بخورم،بزرگ شوي.»
ما بايد مقاوم باشيم،زيرا آنها به هرکاري دست مي زنند،تا ما را وادار به عقب نشيني کنند.ولي درنهايت،محدوديت اعمال شده بر کودکان،گزينه و انتخابي براي آنها مي شود.به طور مثال،آنها خود تصميم گرفتند چمن ها را کوتاه نکنند،بنابراين يک وعده ي غذا را از دست مي دهند،پس حالا گرسنه اند،و اين گرسنگي نتيجه و پيامدِ عمل خودشان است.
به طورقطع،گرسنگي آنها براي ما بسيار مهمّ است.ما مي دانيم،آنها از اين که يک وعده غذايي شان حذف شده،چه احساسي دارند،پس با محبت و مهرباني به آنها مي گوييم:«گرسنگي خيلي سخت است.هرکدام از ما مزه ي گرسنگي را چشيده ايم.امّا عزيزم،فکراين را بکن که وعده ي بعدي غذايت را با چه اشتهايي مي خوري.»
با رفتاري ملايم و ملاطفت آميز،مي توانيم تلخي اين تجربه را در ذائقه ي فرزندان خود به شيريني تبديل کنيم.امّا گاهي اوقات،برخي از محدوديت هاي اعمال شده از سوي والدين،سست و بي بنياد هستند.به طور مثال،اگرکودکان را به خاطر انتخاب شان مورد مؤاخذه قراردهيم و يا با تحکّم و تندي با آنها برخورد نماييم و بگوييم:«همين که بهت گفتم.»درواقع يک محدوديت سست و بي پايه و اساس را ارائه مي دهيم.با اين نحوه ي برخورد،اين کودکان بهانه ي زيادي در دست دارند تا از ما دل خور و ناراحت شوند،و به جاي اين که خود را مؤاخذه کنند،ما را مورد مؤاخذه قرار مي دهند و ناراحتي خود را سرما خالي مي کنند.
استفاده از سخنان تفکّربرانگيز،ارائه ي فرصت و اجازه ي حق انتخاب،عدم ناراحتي و عصبانيت در برخورد با فرزندان،جملگي از عوامل بسيار مؤثر در تثبيت و تحکيم محدوديت ها هستند.
پيوست 1
بدانيد که تربيت با عشق و منطق،از اعمال محدوديت و قرار دادن حد و مرز،در دوران نوپايي کودکان حمايت مي کند.حال شايد از ما بپرسيد،چگونه اين مسئله با توصيه هاي ما،مبني براجازه ي اشتباه و خطا به کودکان و کمتر امر و نهي کردن،هم خواني و هم سويي دارد؟بايد بگوييم،دقيقاً هم سويي دارد و موافق با توصيه هاي گفته شده است،زيرا محدوديت هايي که ما بر کودکان نوپا اعمال مي کنيم،همواره ضامن اين نکات هستند:(1)با علاقه و توجه به خود،الگوي رفتاري مناسبي را ارائه مي دهيم.(2)مسائل مرگ و زندگي را به کودک آموزش مي دهيم.همان طور که ذکر کرديم،در هر دوي اين موارد مشکل آنها مشکل مامي شود،البتّه به نحوي که خودمان مي خواهيم.بگذاريد مثالي بزنيم:
دو کودک نوپا را درنظر بگيريد،يکي متفکر و با ملاحظه، و ديگري سر به هوا و شيطان است.هر دوي اين ها مي خواهند که والدين شان آنها را بغل کنند،براي همين هم دست هاي خود را بلند مي کنند و با تمام قوا بر سر والدين خود فرياد مي کشند.والدين کودک سر به هوا و شيطان بلافاصله او را از زمين بلند مي کنند.درحقيقت با اين عمل خود به کودک مي گويند:«زماني که برايم آزار دهنده باشي،من تابع و مطيع تو هستم.تو روش خودت را پيدا کردي.»
از طرف ديگر،وقتي کودک متفکّر و باهوش،دست هايش را بلند مي کند و جيغ مي کشد،پدرش مؤدبانه و بدون هيچ عصبانيت و فريادي مي گويد:«پسر خوب،چرا آرام روي تشک ات نمي خوابي؟تا وقتي که اين کارها را مي کني،من هم نمي توانم بلندت کنم.»و پسرک باهوش بلافاصله مي فهمد و ياد مي گيرد،و بعد مي گويد:«بابا،مي شود بغلم کنين،خواهش مي کنم.»
حد و مرزهايي که براي فرزندان خود مي گذاريم،درواقع حد و مرزي است که براي خود قائل مي شويم.هرچه فرياد و بي ثباتي از جانب ما بيشتر باشد،قيد و بند بيشتري را براي ما موجب مي شود.درعوض هرچه خونسردي و آرامش ما بيشتر شود،محدوديت بيشتري در رفتار و برخورد فرزندان مان اعمال مي شود،البتّه ديگر هيچ گونه قيدي و بندي براي ما وجود ندارد.
پيوست 2
تفاوت ميان بعضي از سخنان تفکّربرانگيز،سخنان قهرآميز را مشاهده کنيد.
*کودک حرف هايي را با صداي بلند و بي ادبانه به والدين مي گويد:
سخنان قهرآميز:«تو حق نداري با صداي بلند با من حرف بزني.»
سخنان تفکّربرانگيز:«صدايت آزار دهنده است.وقتي که صدايت مثل من آرام و ملايم شد،آن وقت خوشحال مي شوم که به حرف هايت گوش کنم.»
*کودک در انجام تکاليف اش وقت تلف مي کند:
سخنان قهرآميز:«برو سر درست و کارت را انجام بده.»
سخنان تفکّربرانگيز:«وقتي تکاليف ات را انجام دادي،آن وقت مي تواني به ما بپيوندي و با هم تلويزيون تماشا کنيم.»
*دو بچّه با هم دعوا مي کنند:
سخنان قهرآميز:«با هم دوست باشيد.دعوا را تمام کنيد.»
سخنان تفکّربرانگيز:«بچّه ها به محض اين که کارتان تمام شد،برگرديد و بياييد.»
*بچّه وظايف و کارهاي روزانه ي خود را انجام نمي دهد.
سخنان قهرآميز:«مي خواهم همين حالا چمن ها کوتاه شود.»
سخنان تفکّربرانگيز:«به محض اين که چمن ها را کوتاه کني،من هم مي برم ات تا فوتبال بازي کني.»
پيوست 3
کلمه ي«نه»يکي از بزرگ ترين کلمات قهرآميز، درفرهنگ تربيتي مبتني بر «دستورها و امر و نهي ها»است.اين کلمه ي قهرآميز،کودک را به مبارزه مي طلبد،و کودک آمادگي خود را با اخم کردن،اعلام مي کند،کودکان،اين کلمه را اغلب بارها و بارها شنيده اند.واقعيت اين است که هفتاد و هفت درصد والدين کودکان دوساله،از کلمه ي«نه»استفاده مي کنند و به آن شناخته مي شوند.درحقيقت،کودکان آن قدر اين کلمه را مي شنوند،که ديگر از«نه»شنيدن خسته مي شوند.بسياري از کودکان،اوّلين کلمه اي را که مي گويند«نه»و شکل هاي مختلف آن است.
هنگامي که کودکان«نه»را مي شنوند،نيمي از مواقع آن را ناديده مي گيرند و اهميّت نمي دهند،آنها«نه»بودن موضوع را درک نمي کنند.گاهي اوقات فکر مي کنند«نه»به معناي«شايد» است،و گاهي نيز فکرمي کنند که معناي واقعي آن«بله» است.
امّا قانون استفاده«نه»اين است که به ندرت و در مواقع ضروري ازآن استفاده کنيم.زماني که از«نه»استفاده مي کنيم،منظور درگيري و دخالت مستقيم ما،در موضوع پيش آمده است.در بسياري از مواقع،براي استفاده از«نه»دچار وسوسه مي شويم.ما والدين،با واداشتن فرزندان خود به تفکر، و جايگزيني«بله»به جاي«نه»مي توانيم از يک جنگ تمام عيار جلوگيري کنيم.با اين روش،ما از سخنان تفکّربرانگيز به جاي سخنان قهرآميز استفاده مي کنيم و آن شيوه و روش برخوردي را که خواهان آن هستيم،پايه گذاري مي کنيم.دو جمله ي زير را مقايسه کنيد:
سخنان قهرآميز:«نه،تا درس هايت را مرور نکني،نمي تواني بيرون بروي و بازي کني.»
سخنان تفکّربرانگيز:«بله،به محض اين که درس هايت را مرور کني،مي تواني بيرون بروي و بازي کني.»
سخنان قهرآميز:«نه،تا وقتي که کارت تمام نشده، نمي تواني تلويزيون تماشا کني.»
سخنان تفکّربرانگيز:«بله،به محض اين که کارت تمام شد،مي تواني تلويزيون تماشا کني.»
پي نوشت :
1- Traci.
/س