کنترل از طريق دادن حق انتخاب
نويسنده : فاستر دبليو کلاين و جیم فی
ترجمه : میترا خطیبی
ترجمه : میترا خطیبی
مارنا با پسرش لوک مشکل داشت،او مي گفت:«هروقت،لوک را براي شام صدا مي زنم،مثل اين است که با ديوار حرف مي زنم.وقتي با او صحبت مي کنم،هيچ عکس العملي نشان نمي دهد.تمام وقتش را پاي رايانه تلف مي کند.»شبي به او گفتم: «لوک،بيا،شام حاضر است.» فکر مي کنيد،او آمد،حتي به من نگاه هم نکرد.براي همين،با صداي بلندتر گفتم:«بيا شام»امّا باز هم اتفاقي نيفتاد.گفتم:«با تو هستم،دارم با تو حرف مي زنم.»امّا لوک هيچ واکنشي نشان نداد،و به بازي با رايانه اش ادامه داد.«ديگر خيلي نااميدم!آخر وقتي نتوانم،فرزندم را به کاري که از او خواستارم،وادارکنم،آن وقت چه طور مي توانم، مادر خوبي باشم؟»
بسياري از ما،نيز مانند مارنا،به واسطه ي تلقي و درکي که از مفهوم تربيت داريم،دچار يأس و نوميدي هستيم.ما زماني احساس مي کنيم،پدر ومادرخوبي هستيم که بتوانيم کودکان مان را مانند روبات هاي کوچک تحت کنترل خود درآوريم،و از آنها بخواهيم،هرکاري که ما مي گوييم،انجام دهند.
تمامي اين ها،دريک کلمه خلاصه مي شود و آن هم «کنترل»است که
ما خواستاراعمال آن بر فرزندان مان هستيم.ما مي خواهيم،که فرزندان مان هميشه،آن چه را که مي گوييم و مي خواهيم،بلافاصله انجام دهند.اما اين کار ما،موجب ايجاد خشم در کودکان مي شود،و آنها با روحيه اي جنگ طلبانه با ما برخورد مي کنند،و سرانجام اين نحوه ي برخورد باعث مي شود تا تلاش ما،براي تأمين کنترل و نظارت بر آنها،با بن بست و شکست مواجه شود.
براي مارنا،به مراتب راحت تر و بهتر بود،اگر از کلمات تفکّربرانگيز استفاده مي کرد و به آرامي درگوش لوک مي گفت:غذا تا بيست دقيقه،ديگر حاضر است.من و پدرت خيلي خوشحال مي شويم که تو هم موقع شام به ما ملحق شوي،چون دوست داريم،شام را با تو بخوريم.اميدواريم بتواني به موقع سرميز حاضر شوي،امّا اگر نتوانستي،حتماً موقع صرف صبحانه با ما باش.»امّا متأسفانه،نه مارنا و نه خيلي از ما،نمي توانيم، اين گونه برخورد کنيم.امّا اگر بتوانيم اين گونه رفتار نماييم،آن وقت اين احساس خوب را داريم که بچّه ها تحت کنترل ما هستند،نه آن که ما تحت کنترل آنها باشيم.
تربيت، امري که دقت و ظرافت بسيار زيادي مي طلبد
کنترل و نظارت،مسئله اي بسيار دقيق است.در امر تربيت هرچه بيشتر ببخشم،سود و منفعت بيشتري به دست مي آوريم.والديني که تلاش دارند،تا کنترل را از فرزندان خود بگيرند،در حقيقت،کنترل و نظارت اوّليه ي خود را نيز از دست مي دهند،و درنهايت بازنده ي اين ميدان هستند؛اين والدين،براي آن که کنترل از دست رفته را دوباره به دست آورند،فرزندان شان را به جنگي تمام عيار دعوت مي کنند.
دراين نبرد که براي کسب کنترل،به پا مي شود، ما هرگز چيزي بيش از آن چه که بايد داشته باشيم، به دست نخواهيم آورد.بايد بدانيم،که هميشه با فرزندان خود،درکسب چيزي که هر دوي ما خواستار آنيم،بايد شريک و هم دل باشيم،نه در تقابل و تضاد با هم.وقتي ،اين گونه رفتار کنيم،آنها را تحت کنترل بي چون چراي خود درمي آوريم.ما بايد کنترلي را به فرزندان مان بدهيم که لازم نيست در دست ما باشد.
مبارزه و نبرد،براي به دست گيري کنترل،از همان اوان کودکي شروع مي شود.از همان سال هاي اوّليه،کودکان به تدريج،احساس مسئوليت و کنترل بر زندگي خود را به دست مي آورند،و در خود رشد و پرورش مي دهند.به عنوان مثال،کارن کوچولو مي خواهد،خودش به تنهايي تصميم گيري و فکر کند.
اعطاي ميزان معيّني از آزادي ها و کنترل ها،حتي به کودکان خردسال،در مورد بعضي از مسائل شخصي شان،موجب ارتقاي حس مسئوليت و رشد آنها،آن گونه که ما مي خواهيم،مي شود.حس استقلال به کودکان کمک مي کند،تا به موازات رشد عقلي که در برخورد با پيامدها و نتايج تصميمات شان کامل مي شود،در مورد دنياي واقعي پيرامون خود نيز، کسب دانش و تجربه کنند.
البتّه،دراين جا،مسئله اي قابل تأمل هم وجود دارد ،و آن اين است که ما مي توانيم به کودکان خود کنترل و نظارت بيشتري بدهيم،ولي ديدن کودکاني که کنترل زيادي را دردست دارند،چندان دلچسب نيست.درحقيقت، اين بچّه ها،خودشان هم اين را نمي پسندند.اين ها از آن دسته، بچّه هاي لوسي هستند که نيازدارند، هميشه تحت کنترل والدين خود باشند.رفتار آنها نشان دهنده ي اين نکته است،که وقتي تحت کنترل هستند،خوشحال و سرحال اند.آنها با لب ورچيني و عصبانيتي که از خود نشان مي دهند،خواستار اعمال کنترل و نظارت بيشتري هستند.داشتن کنترل،نمايانگر داشتن قدرت است.وقتي کودکان،از همان سنين خردسالي، با حداقل ميزان کنترل از سوي والدين مواجه مي شوند،دراين صورت عادت مي کنند،هميشه مقدار بيشتري از کنترل را جستجو کنند و به دست آورند.
هنگامي که والدين افسار را مي کشند،همين کودکان،مقاومت مي ورزند و به خشم مي آيند.اين کودکان سعي دارند،تا با شدت هرچه بيشتر، ما را تحت فشاربگذارند،تا ازاين طريق، محدوديت هاي سخت تر و بيشتري را براي شان اعمال کنيم،و درنهايت نيز از اين محدوديت هاي اعمال شده،بسيار ناراحت و عصباني مي شوند.اين مقوله،در مورد بزرگسالان نيز مصداق دارد.زماني که،در بعضي از زمينه هاي زندگي کنترل کاهش مي يابد،ما هم با عصبانيت و خشم به آن واکنش نشان مي دهيم،و احساس مي کنيم،آن چه که حق مسلّم ما بوده است،از ما گرفته شده است.
بنابراين،کودکاني که با والدين بزرگ مي شوند، که ميزان کنترل را با گذشت زمان افزايش مي دهند،معمولاً اين کودکان،از اين ميزان کنترل راضي هستند،چون اين کنترل همواره بيش از ميزاني است که در گذشته بوده است.اين تحليل ريم،نمودار«V» شکل ناميده مي شود.اضلاع دوطرف «V»نشان دهنده ي محدوديت هاي ثابتي است که در اندازه و محدوده ي
آن،کودک مي تواند تصميم گيري و با پيامدها و نتايج تصميم گيري هايش زندگي کند.انتهاي نمودار«V»شکل نشان دهنده ي زمان تولّد است،در حالي که دررأس آن،نشان دهنده ي زماني است که کودک به سن رشد و بلوغ رسيده،و آماده ي ورود به جامعه است.
هنگامي که،بچّه ها خيلي کوچک هستند،والديني که از روش تربيتي عشق و منطق پيروي مي کنند،در حوزه هاي خاصي کنترل را به دست بچّه ها مي دهند.به طورمثال،زماني که به کودک يک وان مي دهيم،پدري که پيرو روش عشق و منطق است،به فرزندش خواهد گفت:«خوب حالا مي خواهي از توي وان بيرون بيايي،با اين که مي خواهي از توي وان بيرون بيايي،يا اين که مي خواهي چند دقيقه ديگر هم آن جا باشي؟»دراين مورد مشاهده مي کنيد که پدر نيازي به استفاده از آن کنترل سخت و سخنان قهرآميز ندارد.يا زماني که کودک پشت ميزغذاخوري نشسته است،مادر بايد بگويد:«شيرکافي بود يا باز هم مي خواهي؟»مادر دراين جا کنترل را به دست کودک مي دهد.
به طور مثال،کودکان نوپا،درباره ي چيزهايي مثل شکلات يا شير،بچّه هاي ده ساله،در مورد چگونگي گذراندن اوقات فراغت،و نوجوانان هفده ساله،در مورد دورنماي آينده ي زندگي خود،مي توانند فکر و تصميم گيري کنند.کنترل بچّه ها بر زندگي شان همواره درحال بسط و توسعه است.
متأسفانه،بسياري از والدين،نمودار«V» شکل را به صورت وارونه درنظر مي گيرند.آنها با فرزندان خود،از همان بدو تولّد،مانند بزرگسالاني در قد و قواره ي کوچک،با همان حقوق و امتيازات ويژه دوران بزرگسالي،رفتار مي کنند.
طولي نخواهد کشيد،که اين کودکان،مستبد و خودکامه شوند،والدين شان نتوانند،هيچ کنترلي برآنها داشته باشند،درعوض اين فرزندان هستند که با قشقرق راه انداختن،و لب ورچيني،والدين را تحت کنترل خود درمي آورند.بسيار دردناک است،که اغلب بچّه هايي که زندگي خود را با قدرت و اقتدار بسيار زياد شروع مي کنند،به تدريج که بزرگ تر مي شوند،رنج و ناراحتي بيشتري را در زندگي متحمل مي شوند.رفتار بد و ناشايست کودکان،درهمان ابتداي زندگي،والدين را وا مي دارد تا بر سرآنها فرياد بزنند،که نتيجه ي اين خشم و عصبانيت چيزي نيست جز آن که حقوق و امتيازاتي که بايد به کودک داده شود،به زور از او گرفته مي شود.اين نوجوانان ناراحت و غمگين هميشه گله مي کنند:«زندگي اصلاً خوب نيست،شما هميشه مثل يک بچّه با من رفتار مي کنيد.»
هر پدر ومادري،که در مقابل فرزندش،التماس و تملق کرده،رشوه و باج داده،تهديد کرده،و شکلک و ادا درآورده است،و يا سعي داشته است تا فرزند کوچک اش را وادار به حرف زدن با بستگان و خويشان بکند،حال مي داند که همه ي اين کارها،درواقع نوعي از نبرد براي به دست گيري کنترل است.برت تا زماني که خودش نخواهد،حرف نمي زند.او مبارزه و نبردش را با نخوردن پوره ي سبزيجات آغاز مي کند.ما مي توانيم،به زور کودکان را مجبور به غذا خوردن کنيم،و دهان کوچک کودک،به طور قطع همان چيزي است که ما مي خواهيم،امّا اگر او از خوردن امتناع کند و نخواهد غذايش را بخورد،درآن صورت،هرچه را که خورده به روي ما برمي گرداند.درست درهمين لحظه است،که ما بازي را واگذار مي کنيم و مي بازيم، و درآخر نيز،درد معده و روده ي کوچک کودک،چيز ديگري عايدمان نمي شود.درحقيقت،ما بايد اين نکته را از قبل بدانيم،که کودکان همواره در گوشه اي از اتاق با چهره اي کنجکاو و نگاهي نافذ نشسته اند،و مراقب ما هستند،و اين ما هستيم که با نحوه ي رفتار و برخورد خودمان،از آنها مي خواهيم،تا کارهاي بد و کثيف شان را روي صندلي غذاخوري شان انجام دهند.
تمامي اين موارد گفته شده در بالا،نبردها و درگيري هايي هستند که،نمي توانيم با دستور و امرونهي،پيروز ميدان آن باشيم.پيروزي دراين نبردها،مربوط است به آن چه که بچّه ها ياد مي گيرند،فکر مي کنند،و مي خورند و يا حتي زماني که به رختخواب و يا حمام مي روند،درهرکدام از موارد بالا،بچّه ها براي پيروزي تا آخرين قوا مي جنگد و مبارزه مي کنند،و هنگامي که ما وارد اين نبرد مي شويم،شکست ما قطعي است.درچنين عرصه هايي،ما فقط مي توانيم با الگودهي در فرزندان خود نفوذ نماييم،و آنها را تحت تأثير خود قراردهيم.ما مي توانيم،مقدار غذايي را که دوست داريم،سر ميز ميل کنيم و سرمشق آنان باشيم.با نظريه ها و فلسفه هايي،که پايه ي آن بر خود مرجعي و خود محوري ما قراردارد،با کودکان صحبت مي کنيم، به طور مثال به آنها مي گوييم که تميز کردن بشقاب غذاي مان و خوردن سبزيجات مان،در ما چه احساس خوبي را به وجود مي آورد.امّا هر زمان،که به آنها،دستور انجام کاري را مي دهيم،درواقع کودکان را به نبردي فرا مي خوانيم که بازنده ي ميدان آن،ما هستيم.
راز پايداري و ثبات کنترل،براي ما اين است که فکر خود را متمرکز بر عرصه هايي کنيم،که مي دانيم،مي توانيم،فاتح ميدان آن باشيم.اين مقوله،بدان معناست،که بايد مسائل و موضوعات را با دقّت انتخاب نماييم.بايد زمينه ها و عرصه هايي را انتخاب و گزينش کنيم،که بتوانيم درآنها، کنترل و نظارت بر فرزندان مان داشته باشيم،و بعد از آن بايد گزينه هاي خود را،به کودکان پيشنهاد و ارائه دهيم.
به طورمثال،شايد نتوانيم،کريستي را،وقتي که پشت ميز غذاخوري اش نشسته است،وادار به خوردن غذا نماييم-اين براي ما نبردي منجر به شکست است-امّا مي توانيم،پشت ميز بودن يا نبودن،کريستي را تحت کنترل خود داشته باشيم.شايد نتوانيم،بروس را وقتي که کارهاي روزانه اش را انجام مي دهد،کنترل کنيم،امّا مي توانيم،مطمئن باشيم،که او اوّل کارهايش را انجام مي دهد،و بعد غذايش را مي خورد.ما شايد نتوانيم بر الفاظ زشتي که از دهان شانا بيرون مي آيد،کنترلي داشته باشيم،امّا مي توانيم،مطمئن باشيم که شانا،هيچ گاه در حضور ما،اين الفاظ زشت را به کار نمي برد-او را از خود مي رانيم،تا زماني که بتواند درست و از روي ادب صحبت کند.
ما نمي توانيم براي هر درخواست خود،خواهان اطاعت کورکورانه ي بچّه ها باشيم.وقتي که،درخواست هايي از جانب ما مطرح مي شود، کودکان سرسختي نشان مي دهند و لج بازي مي کنند،درنتيجه براي کسب ارزش هاي خود،دچار نوعي سردرگمي و تأخير مي شوند،و اين چنين نبرد و مبارزه اي براي دست گيري کنترل بازنده اي دارد که آن هم،ما هستيم.
پدري مي گفت:«به محضي که به فرزند سه ساله ام حق انتخابي مي دهم،ناگهان همه چيز تغيير مي کند.اين روش هميشه کارساز است.وقتي که من سخنان قهرآميز خود را به سخنان تفکّربرانگيز،تغيير مي دهم،و به فرزندم«کاري»گزينه اي را مي دهم،تغيير شخصيّتي بارزي را در او مشاهده کردم.من هنوز هم با اعمال محدوديت،آن چه را که مي خواهم،به دست مي آورم،امّا ديگر سخنان قهرآميز، و بحث و جدل را کاملاً حذف کرده و کنار گذاشته ام.»
دوّمين علّت،اين است که گزينه ها،براي بچّه ها فرصت هايي را براي اشتباه،فراهم مي کند،تا از اين طريق از پيامدهاي اشتباهات شان درس بگيرند.با هر انتخاب و گزينه ي اشتباهي که بچّه ها مرتکب مي شوند،نه از جانب ما،بلکه ازجانب دنياي پيرامون خود تنبيه مي شوند،و به اين ترتيب،ديگر بچّه ها از ما ناراحت نمي شوند،بلکه از خود و نحوه ي عملکردشان ناراحت مي شوند، چون اين ما نيستيم که آنها را تنبيه مي کنيم،بلکه اين نحوه ي عمل و برخورد خودشان است،که باعث تنبيه و ناراحتي آنها مي شود.
علّت ديگر،کارآمدي و کارسازي گزينه ها اين است که،آنها به ما کمک مي کنند،تا از درگيري با فرزندان مان بر سر مسئله ي کنترل،اجتناب ورزيم.
و علّت آخر اين که،گزينه ها درواقع فرصت هايي را براي کودکان ما فراهم مي کنند،تا اين نکته را از دهان ما بشنوند،که ما به توانايي و قدرت انديشه ي آنها ايمان داريم،و با چنين درک و نگرشي،حس اعتماد به نفس را در آنها پايه گذاري و تقويت مي کنيم،و روابط ميان خود و آنها را به بهترين شکلي بهبود مي بخشيم.
از همان کودکي،فرزندان ما،با انتخاب درست و پذيرش مسئوليت در قبال تصميمات شان،براي تصميم گيري هاي جدّي تر و مهمّ تري که در طول زندگي و دوران بزرگسالي براي آنها پيش مي آيد،آماده مي شوند.والدين بايد تنها زماني، گزينه ها را به کودکان ارائه دهند،که مطمئن باشند،با اين عمل،فرزندان خود را براي زندگي با پيامدها ي احتمالي اش آماده مي سازند.
پسر بدي در رستوران :
داستاني آموزنده در مورد به دست گيري کنترل و نبرد بر سر آن
درحالي که،فرزندان ما در هر سني،با ما سر جنگ دارند،حال چگونه مي توانيم،موقعيتي را تحت کنترل خود درآوريم؟داستان زير مثالي است،از پيروزي در نبرد و جنگ با کودکان.
مارتي شش ساله،در آزار و اذيت والدينش،استاد بود.حال او رامجسّم کنيد که با پدر ومادرش در رستوراني نشسته است.آنها همگي،با صداي بلند مشغول نوشيدن آخرين جرعه هاي نوشابه شان هستند،و دارند وسايل خود را جمع مي کنند،تا قبل از بسته شدن فروشگاه،براي خريد به آن جا بروند.
البتّه،همه به جز مارتي.او،با نيِ نوشابه اش حباب مي سازد،با تکه هاي چيپس هواپيما بازي مي کند،درحالي که حتي يک گاز هم به ساندويچ همبرگرش نزده است.
مادر که از شدت خشم و عصبانيت،صورتش برافروخته شده است،از لاي دندان هاي بهم فشرده اش به مارتي مي گويد:«بجنب،عجله کن!واي از دست تو با اين کارهايت.ما بايد خريد هم بکنيم.»
مارتي با خود زمزمه و غرولندي مي کند،و به بازي با تکّه اي چيپس ادامه مي دهد،او هر کاري مي کند،جز اين که غذايش را بخورد.حالا ديگر پدر هم کاملاً عصباني شده است و از همسرش مي پرسد:«تو نمي تواني کاري بکني؟وقتي که ما از اين جا بيرون برويم،ديگر فروشگاه تعطيل شده است.»
مادر با دست،همبرگر مارتي را مي قاپد،و سعي مي کند که آن را جلوي صورت مارتي نگه دارد.امّا مارتي حوصله ي بازي«دهانت را باز کن،هواپيما آمد»را ندارد.او دندان هايش را روي هم فشار مي دهد،درواقع با دندان هايش دهان و آرواره هايش را قفل مي کند.
حالا نوبت تهديدهاست که شروع شود:«يا زود غذايت را مي خوري،يا مي داني،که چه بلايي سرت مي آيد؟ما مي رويم خريد،و تو را همين جا تنها مي گذاريم.»
مارتي همبرگرش را برمي دارد،و در فاصله ي نيم متري از صورتش نگه مي دارد، و طوري ژست مي گيرد، مثل اين که يک فرضيه ي رياضي هست که او بايد طبق دستور پدرو مادرش آن را حلّ کند.
خيلي زود و به طور نامحسوسي،لبخند موذيانه اي در گوشه ي لبانش ظاهر مي شود،پدر اين لبخند را مي بيند،و از روي صندلي بلند مي شود و فرياد مي زند:«باشد،خيلي خوب.ما بدون تو به خريد مي رويم،آن وقت مي داني چه بلايي سرت مي آيد،رفيق؟پليس ها مي آيند و تو را با خودشان مي برند.»
ناگهان همبرگر مارتي،از دستش روي ميز مي افتد.بدون شک مارتي به چيزي مثل اين فکر مي کند:«مرا باش.من فقط شش سال دارم،ولي بيست دقيقه بدون اين که حتي دهانم را باز کنم،اين دو آدم بزرگ را کاملاً تحت کنترل خودم درآورده ام.پسر عجب قدرتي!لحن صداي شان،رنگ صورت شان،رفتار و برخوردشان دراين مکان عمومي،همه و همه تحت کنترل من است.تنها مسئله اي که ذهنم را نگران ومشغول کرده است،آمدن پليس و بردنم از اين جاست.»
دو راه پيش روي تو قرار دارد :
گرسنه يا سير.
پدر ومادرپيرو فلسفه ي تربيتي عشق و منطق با لبخند خواهند گفت:«مسئله اي نيست،مارتي،خودروي من تا پنج دقيقه ديگر راه مي افتد.دوراه پيش روي تو قراردارد:راه اوّل گرسنگي؛راه دوّم سيري.»
ارائه ي اين گزينه ها،به والدين بيشترين ميزان کنترل را مي دهد.با ارائه ي اين گزينه ديگر نيازي نيست،که پدر يا مادر همبرگر خوردن کودک را تحت کنترل درآورد،و ببيند آيا کودک غذايش را مي خورد يا نه-درحقيقت،والدين اين مقوله را نمي توانند تحت کنترل خود درآورند،امّا مي توانند زمان حرکت و رفتن خودرو را کنترل کنند.
با ارائه ي گزينه ها به مارتي،در ذهن او نوعي کشمکش و درگيري به وجود مي آيد.او درگير بحث و استدلال ذهني مي شود،گزينه ها را سبک و سنگين مي کند:«گرسنه...سير،گرسنه...سير.»و بدين ترتيب، پدر ومادر،پنج دقيقه را در آرامش مي گذرانند.آنها با از دست دادن يک کنترل،کنترل ديگري را به دست مي آورند.
با وجود اين،بسياري از والدين بعد از بيان گزينه ها، درحالي که کودک مشغول و سرگرم تصميم گيري است،براي تکرار و يادآوري مسئله،و بهانه جويي از کودک و نق زدن به او،وسوسه مي شوند.آنها سخناني از اين دست،به کودک مي گويند:«فراموش نکن!خودروي بابا تا سه دقيقه ديگر حرکت مي کند.اگر غذايت را نخوري،آن وقت گرسنه مي ماني،و نصف شب از خواب بيدار مي شوي و مي بيني هيچي نيست که بخوري.و آن وقت امشب چه شب وحشتناکي مي شود.»
اين قسم تکرارها و يادآوري ها،تنها بسيار اضطراب آور و نگران کننده است،و از کودک سلب آرامش مي کند.مارتي آن قدر باهوش است،تا گزينه هاي داده شده را به ياد بياورد.
شايد مارتي در جواب بگويد:«اوه،امّا من هنوز غذايم را تمام نکردم.»يک بار ديگر،پدر به مارتي، گزينه و حق انتخاب ديگري مي دهد:«مسئله اي نيست،پسرم.تو مي تواني به اختيار خودت يا به اختيار من،يکي از اين دو راه را انتخاب کني، البتّه فقط يک راه.»و به دنبال اين جمله،مارتي، تنها ده ثانيه فرصت دارد،تا تصميم بگيرد.نکته ي مهمّي که،مارتي بايد درک بکند و بفهمد،اين است که غذا خوردن يا نخوردن او،هيچ ربطي به حرکت خودرو ندارد،چون در هر صورت خودرو راه مي افتد و مي رود.
فرض کنيد،مارتي به ميل و اختيار خودش تصميم مي گيرد که با پدرش نرود-درضمن اين فرض معقول نيز وجود دارد،که پدر به زور او را بغل کند و به سمت در خروجي ببرد.(يک نکته ي بسيار مهمّ در ارائه ي گزينه و انتخاب به کودک اين است که همواره سه راه و گزينه وجود دارد:در اين مثال مارتي مي تواند،گزينه ي اوّل را که همان حرف پدر،و رفتن به همراه اوست، انتخاب کند.گزينه ي دوّم اين است که طبق تصميم خودش نرود و آن جا بماند،و گزينه ي سوّم اين است که والدين، تصميم گيرنده ي نهايي هستند و مارتي هيچ اختياري درتصميم گيري ندارد،و درنهايت اين پدر است که براي او تصميم مي گيرد.)
بسياري از والدين،از پيامدهاي بعدي چنين تصميم گيري هايي(يعني نوع سوّم)ضربه مي بينند و آزرده مي شوند.حال بعد ازتمام اين اتفاقات،بسيار بعيد است که مارتي مستقيم به چشمان پدرش نگاه کند و بگويد:«بابا،عجب تربيت فوق العاده اي.»امّا او ابداً چنين جمله اي را نمي گويد،و به احتمال زياد با فريادها و لگد پراني هايش،مثل يک ديو کوچولو تنوره مي کشد.افراد حاضر دررستوران،شاهد برخوردهاي پدر با مارتي خواهند بود،و مي بينند که چه طور پدر،اين کوچولوي وحشي را گرفته است و به سوي در خروجي مي کشاند.
چاره اي نيست،مردم همه چيز را مي بينند و قضاوت هاي متفاوتي نيز مي کنند.اوّل آن که، افراد حاضر در رستوران هرگز به خود نمي گويند:«نگاه کن،عجب باباي بدي.»بلکه آنها فکر مي کنند:«خدا را شکر،که من يک چنين بچه اي ندارم،و حالا مي توانم در کمال آرامش و راحتي غذايم را بخورم.»
دوّم اين که،با خود فکرمي کنند،که والدين کودکان شش ساله،هرگز نبايد به مکان عمومي، مثل رستوران بيايند.چون رفتار زشت فرزندان آنها،موجب آشفتگي اوضاع در رستوران مي شود،و در واقع سلب آرامش از افرادي است که براي صرف غذا به آن جا مي آيند.امّا خوب،کي به نظر و فکرآنها اهميّت مي دهد؟
و سوّم اين که،آموزش مسئوليت پذيري به کودک کار چندان ساده اي نيست.ما بايد در برابر هرمقاومت و مخالفتي، مانند فولاد آبديده باشيم، و اين بهايي است که ملزم به پرداخت آنيم.
مارتي،تا بيرون از رستوران نيز به جيغ زدن و لگد پراني ادامه مي دهد،امّا پدر،با ملايمت او را در خودرو مي گذارد و به راه مي افتد،پدر در تمام اين مدّت آرام نشسته و سکوت کرده است.آخر شب، شايد مارتي با آگاهي کامل و بسيار زيرکانه اين جمله را بگويد:«من گرسنه ام.» هنگامي که، مارتي اين جمله را مي گويد،پدر خونسردي خود را حفظ مي کند،و بدون آن که عصباني شود،مي گويد:«مطمئنم که گرسنه اي.من هم تا حالا سعي مي کردم،همين مسئله را برايت توضيح دهم،امّا تو گوش نمي کني.امّا حالا اين موضوع،به تو ياد داد،که هميشه بايد،غذايت را در رستوران بخوري.»امّا چنين پاسخي،تنها موجب مخالفت و مقاومت بيشتر کودک،در برابر والدين مي شود.
پدر بايد به خاطر مسائل و حوادث پيش آمده، با دلسوزي و همدردي خود،به کودک کمک کند.
به طورمثال،بگويد:«اوه،مطمئنم پسرم.من هم، وقتي شام يا نهارم را نخورم،گرسنه مي شوم.امّا شرط مي بندم که چقدر صبحانه ات را با اشتها مي خوري،نگران نباش،من و مامان قول مي دهيم، صبحانه ي خوشمزه اي برايت درست کنيم.»
بدون شک،مارتي از اين پاسخ پدرش،به مراتب بيشتر درس مي گيرد تا از عصبانيت و تهديدات او.پيامدها،همدردي با کودک، و دست نوازش بر سرش کشيدن،تمامي از عواملي هستند که در يادگيري و کسب تجربه ي کودک نقش مهمّ و به سزايي دارند.
به طور مثال،اگر پدر مارتي در رستوران به او گفته بود:«يا غذايت را مي خوري،يا اين که همين جا مي ماني.»آن وقت،شايد مارتي تصميم مي گرفت تا شب که رستوران بسته مي شود،همان اطراف پرسه بزند و بماند.کودکان در هر نزاع و کشمکشي يک راه فرار و نجاتي،براي خود پيدا مي کنند.
هنر ارائه ي گزينه ها،به کودک،مي تواند مبتني بر دو نکته ي اساسي باشد:
1-هرگز،بيش ازدو گزينه ي لفظي به کودک ارائه ندهيد،امّا از اين مسئله مطمئن شويد،که کودک مي داند گزينه ي مفهومي و تلويحي سوّمي نيز وجود دارد،و آن اين است که اگر او تصميم نگرفت،پس اين ما هستيم که براي او تصميم مي گيريم.
2-از اين مسئله مطمئن شويد،که کودک، گزينه اي را انتخاب مي کند،که براي ما قابل پذيرش است.
*«دوست داري،اتاق ات را تميز کني يا با شن کش علف هاي هرز را بکني؟دراين صورت من هم وقت دارم تا اتاق ات را تميز کنم.»
*«دوست داري،اتاق ات را امروز صبح تميز کني يا بعدازظهر؟»
*«دوست داري،خودت اسباب بازي هايت را جمع کني،يا اين که مرا اجير کني تا اين کار رابرايت انجام دهم؟»
*«دوست داري،اين هفته با پول توجيبي ات، چيزهايي را که مي خواهي بخري،يا اين که مي خواهي با پول هايت يک نفر را به خدمت بگيري، تا کارهايت را انجام بدهد؟»
*«شما بچه ها مي خواهيد خودتان مسئله را حل کنيد يا اين که شير يا خط بيندازيد و ببينيد چه کسي مي تواند کنار پنجره ي خودرو بنشيند.»
اين ها گزينه هايي هستند که بدون تهديد و رفتار خشونت آميز، و در کمال خونسردي،به کودکان ارائه مي شوند.اين گزينه ها، درواقع فرصتي است که ما به کودکان مي دهيم،تا برخود و رفتار خود کنترل داشته باشند.
1-همواره،گزينه هايي را انتخاب کنيد،که خود به عنوان پدر يا مادر آنها را دوست داريد.هرگز گزينه هايي را ارائه ندهيد،که يکي را بپسنديد و ديگري را نپسنديد.زيرا کودک،گزينه اي را انتخاب مي کند،که شما آن را دوست نداريد و نمي پسنديد.
2-هرگز گزينه اي را به کودک ارائه ندهيد،مگر آن که مطمئن باشيد با کمال ميل و رضايت قلبي،اجازه ي کسب تجربه از پيامد حاصله از آن را، به او مي دهيد.
3-هرگز وقتي کودک درخطر است،به او حق انتخاب ندهيد.
4-هرگز گزينه اي ارائه ندهيد،مگر آن که خود، مايل به انجام و فراهم کردن آن باشيد.
5-نحوه ي ارائه ي گزينه،توسط شما والدين بسيار مهمّ است.سعي کنيد گزينه هاي خود را با يکي از جملات زير آغاز کنيد:
الف-«بفرما اين...يا....»
ب-«راحت باش اين...يا....»
ج-«دوست داري اين...يا....»
د-«براي تو کدام بهتر است اين...يا....»
اِمي دوازده ساله است،و مادرش جين،پيرو اين شيوه ي تربيتي است که «کاري را بکن،که من مي گويم.»چون جين فکر مي کند که تمام مسائل زندگي دخترش بايد تحت کنترل و نظارت او باشد. او از زمان خواب و بيداري اِمي گرفته،تا نوع لباس،معاشرت با دوستان،نمرات درسي، و حتي مقدار زمان تماشاي تلويزيون،را تحت کنترل و نظارت خود دارد.
والديني مانند جين،زماني که شب از سر کار به خانه برمي گردند،ميل و رغبتي براي درآغوش گرفتن فرزند خود ندارند،و به او نمي گويند:«دلم برايت تنگ شده بود.»آنها به سرعت به طرف تلويزيون مي روند،و تا آخرين برنامه و زماني که ديگر تلويزيون داغ کرده است،پاي تلويزيون نشسته اند،و آن را در آغوش دارند و مشغول و سرگرم هستند.
کودکان تنها مدت کوتاهي اين وضع را تحمل مي کنند و سرانجام طغيان مي کنند.يک روز اِمي به خودش گفت:«حالا که مامان شورش را در آورده.وقت اش هست که يک کمي اعصاب اش را خرد کنم،و روي انگشت خود بچرخانم اش، و کمي بازي اش دهم.شايد هم،ديگر وقت اين است که مادر نمره ي زير پانزده بگيرد.»و بعد از آن بود که اِمي،در درس هايش نمره کم گرفت.چشم هاي جين تازه باز شد.او فرياد زد،خشمگين شد و طغيان کرد،پا به زمين کوبيد،سخنراني کرد،برسر معلّمان اّمي داد زد،و همسرش را وادار کرد تا اين سخنراني را براي اِمي بکند:«از حالا به بعد،يا نمره ي خوب مي گيري،يا اين که براي هميشه،قيد رفتن به کالج را مي زني.»اِمي نشست و دوباره با خودش فکر کرد:«شما که هنوز چيز زيادي نديديد.صبر کنيد تا مامان نمره ي زير ده بگيرد.»
جين بيچاره،امّا او بايد مي فهميد که اين بچّه ها هستند که نمره مي گيرند،نه والدين.جين ديگر نمي توانست،اِمي را وادار به درس خواندن کند.او واقعاً کنترلش را بر روي رفتارهاي اِمي از دست داده بود، و عملاً هيچ کنترلي نداشت،و هرچه بيشتر تلاش مي کرد،کم تر نتيجه مي گرفت.اين،يکي از همان نبردها و درگيري هايي است که جين و بسياري از والدين،درگير آن مي شوند،و عاقبت نيز بازنده ي اين نبرد والدين هستند.
ما هرگز نمي توانيم در نبردهايي که بر روي فعاليت مغزي کودکان مانند حرف زدن،فکر کردن،ياد گرفتن،خوابيدن و بيدار شدن به موقع، متمرکز است،پيروز شويم.اگرکودکان بتوانند،ما را دراين دام بيندازند،که سعي کنيم،آنها را وادار به کاري نماييم که مي خواهيم و مي گوييم،در اين چنين شرايطي،سرانجام آنها موفق و پيروز هستند،زيرا توانسته اند ما را تحت کنترل خود درآورند.ما هرگز پيروز اين ميدان نخواهيم بود،و فقط انرژي خود را صرف مبارزه اي بيهوده مي کنيم-انرژي که مي تواند در جهتي درست و مثبت به کار گرفته شود و در پيروزي ما نقش مهمّ و به سزايي داشته باشد.
1-به هر قيمتي که هست،از نبرد براي کسب کنترل خودداري کنيد.
2-اما اگر مي خواهيد،وارد ميدان نبرد شويد،سعي کنيد به هر قيمتي که شده پيروز ميدان باشيد.
3-مسائل را با دقّت انتخاب و گزينش کنيد.هر زماني که ما،در نبرد براي کسب کنترل ها با شکست مواجه مي شويم،مسائل موردنظر خود را با دقت انتخاب نکرده ايم.
عبارت «مسئله اي نيست»واژه اي نجات بخش، براي والديني است که با کودکي بدرفتار سروکار دارند.هنگامي که پدر و مادر اين عبارت را به کار مي برند،حتي کودکي با ضريب هوشي بسيار پايين،هم مي تواند،معناي آن را درک کند. يعني اين که،براي بزرگ ترها مسئله اي نيست، امّا براي بچه ها مسئله ي بزرگي است.زماني که مي گوييم«مسئله اي نيست»درحقيقت،مي خواهيم چند ثانيه اي به خودمان اين فرصت را بدهيم،تا با سخنان تفکّربرانگيزي که به فرزندان خود مي گوييم،آنها را نسبت به اين مسأله آگاه سازيم،که ما چه کار خواهيم کرد،نه اين که آنها چه کار بايد بکنند.
کودکان،همواره با گزينه هايي که به آنها مي دهيم،در جدال و جنگند.بسيار اندک اند،کودکاني که هميشه يکي از گزينه هاي داده شده را انتخاب مي کنند،و در تمام عمر از اين انتخاب خود،راضي هستند.امّا اغلب آنها به خاطر نوع گزينه ها،با کينه اي شديد با والدين خود خواهند جنگيد.
يکي از بهترين و دوست داشتني ترين سرگرمي هاي کودکان«مشغوليت و تحليل قواي ذهني»والدين است.در«مشغوليت و تحليل قواي ذهني»کودکان تلاش مي کنند،ما را وادار به تفکّرکنند،تا بدين وسيله قواي ذهني و نيروي تفکر ما تحليل برود.آنها با اشتباه و خطا،شک و دودلي،و ابراز اين نکته که ما آنها را دوست نداريم-مي خواهند با بزرگ نمايي مسائل،فکر و ذهن ما را مشغول و درگير کنند.به طور مثال آنها عباراتي نظير:«اين ازانصاف به دور است.»و «شما مرا دوست ندارين.»و مانند اين ها را به کار مي برند،تا قواي ذهني و فکري ما،به طور کامل درگير شده و تحليل برود،زيرا در اين صورت، ذهن ما به دنبال توجيهي مي گردد.
با وجود اين،اگر قرار است،در اين ميان،کسي ذهن ديگري را مشغول کند و تحليل ببرد،پس بياييد،اين ما باشيم که قواي ذهني و انديشه ي کودکان مان را هدف قراردهيم و مشغول نماييم.ما با پا فشاري و تأکيد،بر گزينه هايي که ارائه مي دهيم،به اين هدف مي رسيم.متن زير را ملاحظه کنيد.
روي:«پدر،خداحافظ.بعداً مي بينمت.مي خواهم با جيسون بيرون بروم.»
پدر:«صبر کن،روي.فکر مي کنم،قبلاً قول داده بودي که امروز قبل از هر کاري، گاراژ را جارو بزني و تميز کني.»
روي:«امّا،پدر،من الآن اصلاً وقت ندارم.»
پدر:«شايد همين طور باشد که مي گويي،امّا تو مي تواني،به محض اين که گاراژ را تميز کردي هرجا که دلت خواست بروي.»
روي:«اوه،بس کن پدر.من به دوستم قول دادم که با او بيرون بروم.»
پدر:«مي دانم،همين طور هست که مي گويي.امّا روي،به محض اين که گاراژ را تميز کني،ديگر آزادي.»
روي:«وقتي که برگشتم،گاراژ را تميز مي کنم.جيسون هم کارش را بعد از بازي انجام مي دهد.»
پدر:«مطمئنم که همين طور است.روي تو به محض اين که گاراژ را تميز کني،آزادي و مي تواني بروي.»
گزينه ها را بارها و بارها تکرار کنيد.عصباني نشويد.سلاح خود را که همان تکرار دوباره و دوباره است،در دست نگه داريد،گزينه ها را حفظ کنيد،و اين گونه قواي ذهني شما،کاملاً تازه و پرانرژي مي ماند.
بيشتر بچّه ها بعد از سه يا چهار بار،براي واداشتن ما به تفکّر و درگيري ذهني،سرانجام خسته مي شوند،و با خود فکر مي کنند:«چه طور مي توانم زود،از اين وضعيت احمقانه،خلاص شوم.»و بعد با صدايي بلند خطاب به ما خواهند گفت:«مي دانم...کافي است،دوباره تکرار نکنيد!»
/س
بسياري از ما،نيز مانند مارنا،به واسطه ي تلقي و درکي که از مفهوم تربيت داريم،دچار يأس و نوميدي هستيم.ما زماني احساس مي کنيم،پدر ومادرخوبي هستيم که بتوانيم کودکان مان را مانند روبات هاي کوچک تحت کنترل خود درآوريم،و از آنها بخواهيم،هرکاري که ما مي گوييم،انجام دهند.
تمامي اين ها،دريک کلمه خلاصه مي شود و آن هم «کنترل»است که
ما خواستاراعمال آن بر فرزندان مان هستيم.ما مي خواهيم،که فرزندان مان هميشه،آن چه را که مي گوييم و مي خواهيم،بلافاصله انجام دهند.اما اين کار ما،موجب ايجاد خشم در کودکان مي شود،و آنها با روحيه اي جنگ طلبانه با ما برخورد مي کنند،و سرانجام اين نحوه ي برخورد باعث مي شود تا تلاش ما،براي تأمين کنترل و نظارت بر آنها،با بن بست و شکست مواجه شود.
براي مارنا،به مراتب راحت تر و بهتر بود،اگر از کلمات تفکّربرانگيز استفاده مي کرد و به آرامي درگوش لوک مي گفت:غذا تا بيست دقيقه،ديگر حاضر است.من و پدرت خيلي خوشحال مي شويم که تو هم موقع شام به ما ملحق شوي،چون دوست داريم،شام را با تو بخوريم.اميدواريم بتواني به موقع سرميز حاضر شوي،امّا اگر نتوانستي،حتماً موقع صرف صبحانه با ما باش.»امّا متأسفانه،نه مارنا و نه خيلي از ما،نمي توانيم، اين گونه برخورد کنيم.امّا اگر بتوانيم اين گونه رفتار نماييم،آن وقت اين احساس خوب را داريم که بچّه ها تحت کنترل ما هستند،نه آن که ما تحت کنترل آنها باشيم.
تربيت، امري که دقت و ظرافت بسيار زيادي مي طلبد
کنترل و نظارت،مسئله اي بسيار دقيق است.در امر تربيت هرچه بيشتر ببخشم،سود و منفعت بيشتري به دست مي آوريم.والديني که تلاش دارند،تا کنترل را از فرزندان خود بگيرند،در حقيقت،کنترل و نظارت اوّليه ي خود را نيز از دست مي دهند،و درنهايت بازنده ي اين ميدان هستند؛اين والدين،براي آن که کنترل از دست رفته را دوباره به دست آورند،فرزندان شان را به جنگي تمام عيار دعوت مي کنند.
دراين نبرد که براي کسب کنترل،به پا مي شود، ما هرگز چيزي بيش از آن چه که بايد داشته باشيم، به دست نخواهيم آورد.بايد بدانيم،که هميشه با فرزندان خود،درکسب چيزي که هر دوي ما خواستار آنيم،بايد شريک و هم دل باشيم،نه در تقابل و تضاد با هم.وقتي ،اين گونه رفتار کنيم،آنها را تحت کنترل بي چون چراي خود درمي آوريم.ما بايد کنترلي را به فرزندان مان بدهيم که لازم نيست در دست ما باشد.
مبارزه و نبرد،براي به دست گيري کنترل،از همان اوان کودکي شروع مي شود.از همان سال هاي اوّليه،کودکان به تدريج،احساس مسئوليت و کنترل بر زندگي خود را به دست مي آورند،و در خود رشد و پرورش مي دهند.به عنوان مثال،کارن کوچولو مي خواهد،خودش به تنهايي تصميم گيري و فکر کند.
اعطاي ميزان معيّني از آزادي ها و کنترل ها،حتي به کودکان خردسال،در مورد بعضي از مسائل شخصي شان،موجب ارتقاي حس مسئوليت و رشد آنها،آن گونه که ما مي خواهيم،مي شود.حس استقلال به کودکان کمک مي کند،تا به موازات رشد عقلي که در برخورد با پيامدها و نتايج تصميمات شان کامل مي شود،در مورد دنياي واقعي پيرامون خود نيز، کسب دانش و تجربه کنند.
البتّه،دراين جا،مسئله اي قابل تأمل هم وجود دارد ،و آن اين است که ما مي توانيم به کودکان خود کنترل و نظارت بيشتري بدهيم،ولي ديدن کودکاني که کنترل زيادي را دردست دارند،چندان دلچسب نيست.درحقيقت، اين بچّه ها،خودشان هم اين را نمي پسندند.اين ها از آن دسته، بچّه هاي لوسي هستند که نيازدارند، هميشه تحت کنترل والدين خود باشند.رفتار آنها نشان دهنده ي اين نکته است،که وقتي تحت کنترل هستند،خوشحال و سرحال اند.آنها با لب ورچيني و عصبانيتي که از خود نشان مي دهند،خواستار اعمال کنترل و نظارت بيشتري هستند.داشتن کنترل،نمايانگر داشتن قدرت است.وقتي کودکان،از همان سنين خردسالي، با حداقل ميزان کنترل از سوي والدين مواجه مي شوند،دراين صورت عادت مي کنند،هميشه مقدار بيشتري از کنترل را جستجو کنند و به دست آورند.
هنگامي که والدين افسار را مي کشند،همين کودکان،مقاومت مي ورزند و به خشم مي آيند.اين کودکان سعي دارند،تا با شدت هرچه بيشتر، ما را تحت فشاربگذارند،تا ازاين طريق، محدوديت هاي سخت تر و بيشتري را براي شان اعمال کنيم،و درنهايت نيز از اين محدوديت هاي اعمال شده،بسيار ناراحت و عصباني مي شوند.اين مقوله،در مورد بزرگسالان نيز مصداق دارد.زماني که،در بعضي از زمينه هاي زندگي کنترل کاهش مي يابد،ما هم با عصبانيت و خشم به آن واکنش نشان مي دهيم،و احساس مي کنيم،آن چه که حق مسلّم ما بوده است،از ما گرفته شده است.
ميزان مناسب کنترل
بنابراين،کودکاني که با والدين بزرگ مي شوند، که ميزان کنترل را با گذشت زمان افزايش مي دهند،معمولاً اين کودکان،از اين ميزان کنترل راضي هستند،چون اين کنترل همواره بيش از ميزاني است که در گذشته بوده است.اين تحليل ريم،نمودار«V» شکل ناميده مي شود.اضلاع دوطرف «V»نشان دهنده ي محدوديت هاي ثابتي است که در اندازه و محدوده ي
آن،کودک مي تواند تصميم گيري و با پيامدها و نتايج تصميم گيري هايش زندگي کند.انتهاي نمودار«V»شکل نشان دهنده ي زمان تولّد است،در حالي که دررأس آن،نشان دهنده ي زماني است که کودک به سن رشد و بلوغ رسيده،و آماده ي ورود به جامعه است.
هنگامي که،بچّه ها خيلي کوچک هستند،والديني که از روش تربيتي عشق و منطق پيروي مي کنند،در حوزه هاي خاصي کنترل را به دست بچّه ها مي دهند.به طورمثال،زماني که به کودک يک وان مي دهيم،پدري که پيرو روش عشق و منطق است،به فرزندش خواهد گفت:«خوب حالا مي خواهي از توي وان بيرون بيايي،با اين که مي خواهي از توي وان بيرون بيايي،يا اين که مي خواهي چند دقيقه ديگر هم آن جا باشي؟»دراين مورد مشاهده مي کنيد که پدر نيازي به استفاده از آن کنترل سخت و سخنان قهرآميز ندارد.يا زماني که کودک پشت ميزغذاخوري نشسته است،مادر بايد بگويد:«شيرکافي بود يا باز هم مي خواهي؟»مادر دراين جا کنترل را به دست کودک مي دهد.
به طور مثال،کودکان نوپا،درباره ي چيزهايي مثل شکلات يا شير،بچّه هاي ده ساله،در مورد چگونگي گذراندن اوقات فراغت،و نوجوانان هفده ساله،در مورد دورنماي آينده ي زندگي خود،مي توانند فکر و تصميم گيري کنند.کنترل بچّه ها بر زندگي شان همواره درحال بسط و توسعه است.
متأسفانه،بسياري از والدين،نمودار«V» شکل را به صورت وارونه درنظر مي گيرند.آنها با فرزندان خود،از همان بدو تولّد،مانند بزرگسالاني در قد و قواره ي کوچک،با همان حقوق و امتيازات ويژه دوران بزرگسالي،رفتار مي کنند.
طولي نخواهد کشيد،که اين کودکان،مستبد و خودکامه شوند،والدين شان نتوانند،هيچ کنترلي برآنها داشته باشند،درعوض اين فرزندان هستند که با قشقرق راه انداختن،و لب ورچيني،والدين را تحت کنترل خود درمي آورند.بسيار دردناک است،که اغلب بچّه هايي که زندگي خود را با قدرت و اقتدار بسيار زياد شروع مي کنند،به تدريج که بزرگ تر مي شوند،رنج و ناراحتي بيشتري را در زندگي متحمل مي شوند.رفتار بد و ناشايست کودکان،درهمان ابتداي زندگي،والدين را وا مي دارد تا بر سرآنها فرياد بزنند،که نتيجه ي اين خشم و عصبانيت چيزي نيست جز آن که حقوق و امتيازاتي که بايد به کودک داده شود،به زور از او گرفته مي شود.اين نوجوانان ناراحت و غمگين هميشه گله مي کنند:«زندگي اصلاً خوب نيست،شما هميشه مثل يک بچّه با من رفتار مي کنيد.»
با انتخابي درست پيروز ميدان باشيد
هر پدر ومادري،که در مقابل فرزندش،التماس و تملق کرده،رشوه و باج داده،تهديد کرده،و شکلک و ادا درآورده است،و يا سعي داشته است تا فرزند کوچک اش را وادار به حرف زدن با بستگان و خويشان بکند،حال مي داند که همه ي اين کارها،درواقع نوعي از نبرد براي به دست گيري کنترل است.برت تا زماني که خودش نخواهد،حرف نمي زند.او مبارزه و نبردش را با نخوردن پوره ي سبزيجات آغاز مي کند.ما مي توانيم،به زور کودکان را مجبور به غذا خوردن کنيم،و دهان کوچک کودک،به طور قطع همان چيزي است که ما مي خواهيم،امّا اگر او از خوردن امتناع کند و نخواهد غذايش را بخورد،درآن صورت،هرچه را که خورده به روي ما برمي گرداند.درست درهمين لحظه است،که ما بازي را واگذار مي کنيم و مي بازيم، و درآخر نيز،درد معده و روده ي کوچک کودک،چيز ديگري عايدمان نمي شود.درحقيقت،ما بايد اين نکته را از قبل بدانيم،که کودکان همواره در گوشه اي از اتاق با چهره اي کنجکاو و نگاهي نافذ نشسته اند،و مراقب ما هستند،و اين ما هستيم که با نحوه ي رفتار و برخورد خودمان،از آنها مي خواهيم،تا کارهاي بد و کثيف شان را روي صندلي غذاخوري شان انجام دهند.
تمامي اين موارد گفته شده در بالا،نبردها و درگيري هايي هستند که،نمي توانيم با دستور و امرونهي،پيروز ميدان آن باشيم.پيروزي دراين نبردها،مربوط است به آن چه که بچّه ها ياد مي گيرند،فکر مي کنند،و مي خورند و يا حتي زماني که به رختخواب و يا حمام مي روند،درهرکدام از موارد بالا،بچّه ها براي پيروزي تا آخرين قوا مي جنگد و مبارزه مي کنند،و هنگامي که ما وارد اين نبرد مي شويم،شکست ما قطعي است.درچنين عرصه هايي،ما فقط مي توانيم با الگودهي در فرزندان خود نفوذ نماييم،و آنها را تحت تأثير خود قراردهيم.ما مي توانيم،مقدار غذايي را که دوست داريم،سر ميز ميل کنيم و سرمشق آنان باشيم.با نظريه ها و فلسفه هايي،که پايه ي آن بر خود مرجعي و خود محوري ما قراردارد،با کودکان صحبت مي کنيم، به طور مثال به آنها مي گوييم که تميز کردن بشقاب غذاي مان و خوردن سبزيجات مان،در ما چه احساس خوبي را به وجود مي آورد.امّا هر زمان،که به آنها،دستور انجام کاري را مي دهيم،درواقع کودکان را به نبردي فرا مي خوانيم که بازنده ي ميدان آن،ما هستيم.
راز پايداري و ثبات کنترل،براي ما اين است که فکر خود را متمرکز بر عرصه هايي کنيم،که مي دانيم،مي توانيم،فاتح ميدان آن باشيم.اين مقوله،بدان معناست،که بايد مسائل و موضوعات را با دقّت انتخاب نماييم.بايد زمينه ها و عرصه هايي را انتخاب و گزينش کنيم،که بتوانيم درآنها، کنترل و نظارت بر فرزندان مان داشته باشيم،و بعد از آن بايد گزينه هاي خود را،به کودکان پيشنهاد و ارائه دهيم.
به طورمثال،شايد نتوانيم،کريستي را،وقتي که پشت ميز غذاخوري اش نشسته است،وادار به خوردن غذا نماييم-اين براي ما نبردي منجر به شکست است-امّا مي توانيم،پشت ميز بودن يا نبودن،کريستي را تحت کنترل خود داشته باشيم.شايد نتوانيم،بروس را وقتي که کارهاي روزانه اش را انجام مي دهد،کنترل کنيم،امّا مي توانيم،مطمئن باشيم،که او اوّل کارهايش را انجام مي دهد،و بعد غذايش را مي خورد.ما شايد نتوانيم بر الفاظ زشتي که از دهان شانا بيرون مي آيد،کنترلي داشته باشيم،امّا مي توانيم،مطمئن باشيم که شانا،هيچ گاه در حضور ما،اين الفاظ زشت را به کار نمي برد-او را از خود مي رانيم،تا زماني که بتواند درست و از روي ادب صحبت کند.
ما نمي توانيم براي هر درخواست خود،خواهان اطاعت کورکورانه ي بچّه ها باشيم.وقتي که،درخواست هايي از جانب ما مطرح مي شود، کودکان سرسختي نشان مي دهند و لج بازي مي کنند،درنتيجه براي کسب ارزش هاي خود،دچار نوعي سردرگمي و تأخير مي شوند،و اين چنين نبرد و مبارزه اي براي دست گيري کنترل بازنده اي دارد که آن هم،ما هستيم.
گزينه ها همه چيز را دست خوش تغيير مي کنند
پدري مي گفت:«به محضي که به فرزند سه ساله ام حق انتخابي مي دهم،ناگهان همه چيز تغيير مي کند.اين روش هميشه کارساز است.وقتي که من سخنان قهرآميز خود را به سخنان تفکّربرانگيز،تغيير مي دهم،و به فرزندم«کاري»گزينه اي را مي دهم،تغيير شخصيّتي بارزي را در او مشاهده کردم.من هنوز هم با اعمال محدوديت،آن چه را که مي خواهم،به دست مي آورم،امّا ديگر سخنان قهرآميز، و بحث و جدل را کاملاً حذف کرده و کنار گذاشته ام.»
علّت کارآمدي انتخاب ها و گزينه ها
دوّمين علّت،اين است که گزينه ها،براي بچّه ها فرصت هايي را براي اشتباه،فراهم مي کند،تا از اين طريق از پيامدهاي اشتباهات شان درس بگيرند.با هر انتخاب و گزينه ي اشتباهي که بچّه ها مرتکب مي شوند،نه از جانب ما،بلکه ازجانب دنياي پيرامون خود تنبيه مي شوند،و به اين ترتيب،ديگر بچّه ها از ما ناراحت نمي شوند،بلکه از خود و نحوه ي عملکردشان ناراحت مي شوند، چون اين ما نيستيم که آنها را تنبيه مي کنيم،بلکه اين نحوه ي عمل و برخورد خودشان است،که باعث تنبيه و ناراحتي آنها مي شود.
علّت ديگر،کارآمدي و کارسازي گزينه ها اين است که،آنها به ما کمک مي کنند،تا از درگيري با فرزندان مان بر سر مسئله ي کنترل،اجتناب ورزيم.
و علّت آخر اين که،گزينه ها درواقع فرصت هايي را براي کودکان ما فراهم مي کنند،تا اين نکته را از دهان ما بشنوند،که ما به توانايي و قدرت انديشه ي آنها ايمان داريم،و با چنين درک و نگرشي،حس اعتماد به نفس را در آنها پايه گذاري و تقويت مي کنيم،و روابط ميان خود و آنها را به بهترين شکلي بهبود مي بخشيم.
از همان کودکي،فرزندان ما،با انتخاب درست و پذيرش مسئوليت در قبال تصميمات شان،براي تصميم گيري هاي جدّي تر و مهمّ تري که در طول زندگي و دوران بزرگسالي براي آنها پيش مي آيد،آماده مي شوند.والدين بايد تنها زماني، گزينه ها را به کودکان ارائه دهند،که مطمئن باشند،با اين عمل،فرزندان خود را براي زندگي با پيامدها ي احتمالي اش آماده مي سازند.
پسر بدي در رستوران :
داستاني آموزنده در مورد به دست گيري کنترل و نبرد بر سر آن
درحالي که،فرزندان ما در هر سني،با ما سر جنگ دارند،حال چگونه مي توانيم،موقعيتي را تحت کنترل خود درآوريم؟داستان زير مثالي است،از پيروزي در نبرد و جنگ با کودکان.
مارتي شش ساله،در آزار و اذيت والدينش،استاد بود.حال او رامجسّم کنيد که با پدر ومادرش در رستوراني نشسته است.آنها همگي،با صداي بلند مشغول نوشيدن آخرين جرعه هاي نوشابه شان هستند،و دارند وسايل خود را جمع مي کنند،تا قبل از بسته شدن فروشگاه،براي خريد به آن جا بروند.
البتّه،همه به جز مارتي.او،با نيِ نوشابه اش حباب مي سازد،با تکه هاي چيپس هواپيما بازي مي کند،درحالي که حتي يک گاز هم به ساندويچ همبرگرش نزده است.
مادر که از شدت خشم و عصبانيت،صورتش برافروخته شده است،از لاي دندان هاي بهم فشرده اش به مارتي مي گويد:«بجنب،عجله کن!واي از دست تو با اين کارهايت.ما بايد خريد هم بکنيم.»
مارتي با خود زمزمه و غرولندي مي کند،و به بازي با تکّه اي چيپس ادامه مي دهد،او هر کاري مي کند،جز اين که غذايش را بخورد.حالا ديگر پدر هم کاملاً عصباني شده است و از همسرش مي پرسد:«تو نمي تواني کاري بکني؟وقتي که ما از اين جا بيرون برويم،ديگر فروشگاه تعطيل شده است.»
مادر با دست،همبرگر مارتي را مي قاپد،و سعي مي کند که آن را جلوي صورت مارتي نگه دارد.امّا مارتي حوصله ي بازي«دهانت را باز کن،هواپيما آمد»را ندارد.او دندان هايش را روي هم فشار مي دهد،درواقع با دندان هايش دهان و آرواره هايش را قفل مي کند.
حالا نوبت تهديدهاست که شروع شود:«يا زود غذايت را مي خوري،يا مي داني،که چه بلايي سرت مي آيد؟ما مي رويم خريد،و تو را همين جا تنها مي گذاريم.»
مارتي همبرگرش را برمي دارد،و در فاصله ي نيم متري از صورتش نگه مي دارد، و طوري ژست مي گيرد، مثل اين که يک فرضيه ي رياضي هست که او بايد طبق دستور پدرو مادرش آن را حلّ کند.
خيلي زود و به طور نامحسوسي،لبخند موذيانه اي در گوشه ي لبانش ظاهر مي شود،پدر اين لبخند را مي بيند،و از روي صندلي بلند مي شود و فرياد مي زند:«باشد،خيلي خوب.ما بدون تو به خريد مي رويم،آن وقت مي داني چه بلايي سرت مي آيد،رفيق؟پليس ها مي آيند و تو را با خودشان مي برند.»
ناگهان همبرگر مارتي،از دستش روي ميز مي افتد.بدون شک مارتي به چيزي مثل اين فکر مي کند:«مرا باش.من فقط شش سال دارم،ولي بيست دقيقه بدون اين که حتي دهانم را باز کنم،اين دو آدم بزرگ را کاملاً تحت کنترل خودم درآورده ام.پسر عجب قدرتي!لحن صداي شان،رنگ صورت شان،رفتار و برخوردشان دراين مکان عمومي،همه و همه تحت کنترل من است.تنها مسئله اي که ذهنم را نگران ومشغول کرده است،آمدن پليس و بردنم از اين جاست.»
کنترل در دست چه کسي است ؟
دو راه پيش روي تو قرار دارد :
گرسنه يا سير.
پدر ومادرپيرو فلسفه ي تربيتي عشق و منطق با لبخند خواهند گفت:«مسئله اي نيست،مارتي،خودروي من تا پنج دقيقه ديگر راه مي افتد.دوراه پيش روي تو قراردارد:راه اوّل گرسنگي؛راه دوّم سيري.»
ارائه ي اين گزينه ها،به والدين بيشترين ميزان کنترل را مي دهد.با ارائه ي اين گزينه ديگر نيازي نيست،که پدر يا مادر همبرگر خوردن کودک را تحت کنترل درآورد،و ببيند آيا کودک غذايش را مي خورد يا نه-درحقيقت،والدين اين مقوله را نمي توانند تحت کنترل خود درآورند،امّا مي توانند زمان حرکت و رفتن خودرو را کنترل کنند.
با ارائه ي گزينه ها به مارتي،در ذهن او نوعي کشمکش و درگيري به وجود مي آيد.او درگير بحث و استدلال ذهني مي شود،گزينه ها را سبک و سنگين مي کند:«گرسنه...سير،گرسنه...سير.»و بدين ترتيب، پدر ومادر،پنج دقيقه را در آرامش مي گذرانند.آنها با از دست دادن يک کنترل،کنترل ديگري را به دست مي آورند.
با وجود اين،بسياري از والدين بعد از بيان گزينه ها، درحالي که کودک مشغول و سرگرم تصميم گيري است،براي تکرار و يادآوري مسئله،و بهانه جويي از کودک و نق زدن به او،وسوسه مي شوند.آنها سخناني از اين دست،به کودک مي گويند:«فراموش نکن!خودروي بابا تا سه دقيقه ديگر حرکت مي کند.اگر غذايت را نخوري،آن وقت گرسنه مي ماني،و نصف شب از خواب بيدار مي شوي و مي بيني هيچي نيست که بخوري.و آن وقت امشب چه شب وحشتناکي مي شود.»
اين قسم تکرارها و يادآوري ها،تنها بسيار اضطراب آور و نگران کننده است،و از کودک سلب آرامش مي کند.مارتي آن قدر باهوش است،تا گزينه هاي داده شده را به ياد بياورد.
به اختيار تو يا به اختيار من
شايد مارتي در جواب بگويد:«اوه،امّا من هنوز غذايم را تمام نکردم.»يک بار ديگر،پدر به مارتي، گزينه و حق انتخاب ديگري مي دهد:«مسئله اي نيست،پسرم.تو مي تواني به اختيار خودت يا به اختيار من،يکي از اين دو راه را انتخاب کني، البتّه فقط يک راه.»و به دنبال اين جمله،مارتي، تنها ده ثانيه فرصت دارد،تا تصميم بگيرد.نکته ي مهمّي که،مارتي بايد درک بکند و بفهمد،اين است که غذا خوردن يا نخوردن او،هيچ ربطي به حرکت خودرو ندارد،چون در هر صورت خودرو راه مي افتد و مي رود.
فرض کنيد،مارتي به ميل و اختيار خودش تصميم مي گيرد که با پدرش نرود-درضمن اين فرض معقول نيز وجود دارد،که پدر به زور او را بغل کند و به سمت در خروجي ببرد.(يک نکته ي بسيار مهمّ در ارائه ي گزينه و انتخاب به کودک اين است که همواره سه راه و گزينه وجود دارد:در اين مثال مارتي مي تواند،گزينه ي اوّل را که همان حرف پدر،و رفتن به همراه اوست، انتخاب کند.گزينه ي دوّم اين است که طبق تصميم خودش نرود و آن جا بماند،و گزينه ي سوّم اين است که والدين، تصميم گيرنده ي نهايي هستند و مارتي هيچ اختياري درتصميم گيري ندارد،و درنهايت اين پدر است که براي او تصميم مي گيرد.)
بسياري از والدين،از پيامدهاي بعدي چنين تصميم گيري هايي(يعني نوع سوّم)ضربه مي بينند و آزرده مي شوند.حال بعد ازتمام اين اتفاقات،بسيار بعيد است که مارتي مستقيم به چشمان پدرش نگاه کند و بگويد:«بابا،عجب تربيت فوق العاده اي.»امّا او ابداً چنين جمله اي را نمي گويد،و به احتمال زياد با فريادها و لگد پراني هايش،مثل يک ديو کوچولو تنوره مي کشد.افراد حاضر دررستوران،شاهد برخوردهاي پدر با مارتي خواهند بود،و مي بينند که چه طور پدر،اين کوچولوي وحشي را گرفته است و به سوي در خروجي مي کشاند.
چاره اي نيست،مردم همه چيز را مي بينند و قضاوت هاي متفاوتي نيز مي کنند.اوّل آن که، افراد حاضر در رستوران هرگز به خود نمي گويند:«نگاه کن،عجب باباي بدي.»بلکه آنها فکر مي کنند:«خدا را شکر،که من يک چنين بچه اي ندارم،و حالا مي توانم در کمال آرامش و راحتي غذايم را بخورم.»
دوّم اين که،با خود فکرمي کنند،که والدين کودکان شش ساله،هرگز نبايد به مکان عمومي، مثل رستوران بيايند.چون رفتار زشت فرزندان آنها،موجب آشفتگي اوضاع در رستوران مي شود،و در واقع سلب آرامش از افرادي است که براي صرف غذا به آن جا مي آيند.امّا خوب،کي به نظر و فکرآنها اهميّت مي دهد؟
و سوّم اين که،آموزش مسئوليت پذيري به کودک کار چندان ساده اي نيست.ما بايد در برابر هرمقاومت و مخالفتي، مانند فولاد آبديده باشيم، و اين بهايي است که ملزم به پرداخت آنيم.
به کارگيري صحيح ترفندهاي تربيتي
مارتي،تا بيرون از رستوران نيز به جيغ زدن و لگد پراني ادامه مي دهد،امّا پدر،با ملايمت او را در خودرو مي گذارد و به راه مي افتد،پدر در تمام اين مدّت آرام نشسته و سکوت کرده است.آخر شب، شايد مارتي با آگاهي کامل و بسيار زيرکانه اين جمله را بگويد:«من گرسنه ام.» هنگامي که، مارتي اين جمله را مي گويد،پدر خونسردي خود را حفظ مي کند،و بدون آن که عصباني شود،مي گويد:«مطمئنم که گرسنه اي.من هم تا حالا سعي مي کردم،همين مسئله را برايت توضيح دهم،امّا تو گوش نمي کني.امّا حالا اين موضوع،به تو ياد داد،که هميشه بايد،غذايت را در رستوران بخوري.»امّا چنين پاسخي،تنها موجب مخالفت و مقاومت بيشتر کودک،در برابر والدين مي شود.
پدر بايد به خاطر مسائل و حوادث پيش آمده، با دلسوزي و همدردي خود،به کودک کمک کند.
به طورمثال،بگويد:«اوه،مطمئنم پسرم.من هم، وقتي شام يا نهارم را نخورم،گرسنه مي شوم.امّا شرط مي بندم که چقدر صبحانه ات را با اشتها مي خوري،نگران نباش،من و مامان قول مي دهيم، صبحانه ي خوشمزه اي برايت درست کنيم.»
بدون شک،مارتي از اين پاسخ پدرش،به مراتب بيشتر درس مي گيرد تا از عصبانيت و تهديدات او.پيامدها،همدردي با کودک، و دست نوازش بر سرش کشيدن،تمامي از عواملي هستند که در يادگيري و کسب تجربه ي کودک نقش مهمّ و به سزايي دارند.
دقت در انتخاب ِ گزينه ها
به طور مثال،اگر پدر مارتي در رستوران به او گفته بود:«يا غذايت را مي خوري،يا اين که همين جا مي ماني.»آن وقت،شايد مارتي تصميم مي گرفت تا شب که رستوران بسته مي شود،همان اطراف پرسه بزند و بماند.کودکان در هر نزاع و کشمکشي يک راه فرار و نجاتي،براي خود پيدا مي کنند.
هنر ارائه ي گزينه ها،به کودک،مي تواند مبتني بر دو نکته ي اساسي باشد:
1-هرگز،بيش ازدو گزينه ي لفظي به کودک ارائه ندهيد،امّا از اين مسئله مطمئن شويد،که کودک مي داند گزينه ي مفهومي و تلويحي سوّمي نيز وجود دارد،و آن اين است که اگر او تصميم نگرفت،پس اين ما هستيم که براي او تصميم مي گيريم.
2-از اين مسئله مطمئن شويد،که کودک، گزينه اي را انتخاب مي کند،که براي ما قابل پذيرش است.
احتياط در ارائه ي گزينه ها
*«دوست داري،اتاق ات را تميز کني يا با شن کش علف هاي هرز را بکني؟دراين صورت من هم وقت دارم تا اتاق ات را تميز کنم.»
*«دوست داري،اتاق ات را امروز صبح تميز کني يا بعدازظهر؟»
*«دوست داري،خودت اسباب بازي هايت را جمع کني،يا اين که مرا اجير کني تا اين کار رابرايت انجام دهم؟»
*«دوست داري،اين هفته با پول توجيبي ات، چيزهايي را که مي خواهي بخري،يا اين که مي خواهي با پول هايت يک نفر را به خدمت بگيري، تا کارهايت را انجام بدهد؟»
*«شما بچه ها مي خواهيد خودتان مسئله را حل کنيد يا اين که شير يا خط بيندازيد و ببينيد چه کسي مي تواند کنار پنجره ي خودرو بنشيند.»
اين ها گزينه هايي هستند که بدون تهديد و رفتار خشونت آميز، و در کمال خونسردي،به کودکان ارائه مي شوند.اين گزينه ها، درواقع فرصتي است که ما به کودکان مي دهيم،تا برخود و رفتار خود کنترل داشته باشند.
قوانيني براي ارائه ي گزينه ها
1-همواره،گزينه هايي را انتخاب کنيد،که خود به عنوان پدر يا مادر آنها را دوست داريد.هرگز گزينه هايي را ارائه ندهيد،که يکي را بپسنديد و ديگري را نپسنديد.زيرا کودک،گزينه اي را انتخاب مي کند،که شما آن را دوست نداريد و نمي پسنديد.
2-هرگز گزينه اي را به کودک ارائه ندهيد،مگر آن که مطمئن باشيد با کمال ميل و رضايت قلبي،اجازه ي کسب تجربه از پيامد حاصله از آن را، به او مي دهيد.
3-هرگز وقتي کودک درخطر است،به او حق انتخاب ندهيد.
4-هرگز گزينه اي ارائه ندهيد،مگر آن که خود، مايل به انجام و فراهم کردن آن باشيد.
5-نحوه ي ارائه ي گزينه،توسط شما والدين بسيار مهمّ است.سعي کنيد گزينه هاي خود را با يکي از جملات زير آغاز کنيد:
الف-«بفرما اين...يا....»
ب-«راحت باش اين...يا....»
ج-«دوست داري اين...يا....»
د-«براي تو کدام بهتر است اين...يا....»
پيوست 1
اِمي دوازده ساله است،و مادرش جين،پيرو اين شيوه ي تربيتي است که «کاري را بکن،که من مي گويم.»چون جين فکر مي کند که تمام مسائل زندگي دخترش بايد تحت کنترل و نظارت او باشد. او از زمان خواب و بيداري اِمي گرفته،تا نوع لباس،معاشرت با دوستان،نمرات درسي، و حتي مقدار زمان تماشاي تلويزيون،را تحت کنترل و نظارت خود دارد.
والديني مانند جين،زماني که شب از سر کار به خانه برمي گردند،ميل و رغبتي براي درآغوش گرفتن فرزند خود ندارند،و به او نمي گويند:«دلم برايت تنگ شده بود.»آنها به سرعت به طرف تلويزيون مي روند،و تا آخرين برنامه و زماني که ديگر تلويزيون داغ کرده است،پاي تلويزيون نشسته اند،و آن را در آغوش دارند و مشغول و سرگرم هستند.
کودکان تنها مدت کوتاهي اين وضع را تحمل مي کنند و سرانجام طغيان مي کنند.يک روز اِمي به خودش گفت:«حالا که مامان شورش را در آورده.وقت اش هست که يک کمي اعصاب اش را خرد کنم،و روي انگشت خود بچرخانم اش، و کمي بازي اش دهم.شايد هم،ديگر وقت اين است که مادر نمره ي زير پانزده بگيرد.»و بعد از آن بود که اِمي،در درس هايش نمره کم گرفت.چشم هاي جين تازه باز شد.او فرياد زد،خشمگين شد و طغيان کرد،پا به زمين کوبيد،سخنراني کرد،برسر معلّمان اّمي داد زد،و همسرش را وادار کرد تا اين سخنراني را براي اِمي بکند:«از حالا به بعد،يا نمره ي خوب مي گيري،يا اين که براي هميشه،قيد رفتن به کالج را مي زني.»اِمي نشست و دوباره با خودش فکر کرد:«شما که هنوز چيز زيادي نديديد.صبر کنيد تا مامان نمره ي زير ده بگيرد.»
جين بيچاره،امّا او بايد مي فهميد که اين بچّه ها هستند که نمره مي گيرند،نه والدين.جين ديگر نمي توانست،اِمي را وادار به درس خواندن کند.او واقعاً کنترلش را بر روي رفتارهاي اِمي از دست داده بود، و عملاً هيچ کنترلي نداشت،و هرچه بيشتر تلاش مي کرد،کم تر نتيجه مي گرفت.اين،يکي از همان نبردها و درگيري هايي است که جين و بسياري از والدين،درگير آن مي شوند،و عاقبت نيز بازنده ي اين نبرد والدين هستند.
ما هرگز نمي توانيم در نبردهايي که بر روي فعاليت مغزي کودکان مانند حرف زدن،فکر کردن،ياد گرفتن،خوابيدن و بيدار شدن به موقع، متمرکز است،پيروز شويم.اگرکودکان بتوانند،ما را دراين دام بيندازند،که سعي کنيم،آنها را وادار به کاري نماييم که مي خواهيم و مي گوييم،در اين چنين شرايطي،سرانجام آنها موفق و پيروز هستند،زيرا توانسته اند ما را تحت کنترل خود درآورند.ما هرگز پيروز اين ميدان نخواهيم بود،و فقط انرژي خود را صرف مبارزه اي بيهوده مي کنيم-انرژي که مي تواند در جهتي درست و مثبت به کار گرفته شود و در پيروزي ما نقش مهمّ و به سزايي داشته باشد.
پيوست 2
1-به هر قيمتي که هست،از نبرد براي کسب کنترل خودداري کنيد.
2-اما اگر مي خواهيد،وارد ميدان نبرد شويد،سعي کنيد به هر قيمتي که شده پيروز ميدان باشيد.
3-مسائل را با دقّت انتخاب و گزينش کنيد.هر زماني که ما،در نبرد براي کسب کنترل ها با شکست مواجه مي شويم،مسائل موردنظر خود را با دقت انتخاب نکرده ايم.
پيوست 3
عبارت «مسئله اي نيست»واژه اي نجات بخش، براي والديني است که با کودکي بدرفتار سروکار دارند.هنگامي که پدر و مادر اين عبارت را به کار مي برند،حتي کودکي با ضريب هوشي بسيار پايين،هم مي تواند،معناي آن را درک کند. يعني اين که،براي بزرگ ترها مسئله اي نيست، امّا براي بچه ها مسئله ي بزرگي است.زماني که مي گوييم«مسئله اي نيست»درحقيقت،مي خواهيم چند ثانيه اي به خودمان اين فرصت را بدهيم،تا با سخنان تفکّربرانگيزي که به فرزندان خود مي گوييم،آنها را نسبت به اين مسأله آگاه سازيم،که ما چه کار خواهيم کرد،نه اين که آنها چه کار بايد بکنند.
پيوست 4
کودکان،همواره با گزينه هايي که به آنها مي دهيم،در جدال و جنگند.بسيار اندک اند،کودکاني که هميشه يکي از گزينه هاي داده شده را انتخاب مي کنند،و در تمام عمر از اين انتخاب خود،راضي هستند.امّا اغلب آنها به خاطر نوع گزينه ها،با کينه اي شديد با والدين خود خواهند جنگيد.
يکي از بهترين و دوست داشتني ترين سرگرمي هاي کودکان«مشغوليت و تحليل قواي ذهني»والدين است.در«مشغوليت و تحليل قواي ذهني»کودکان تلاش مي کنند،ما را وادار به تفکّرکنند،تا بدين وسيله قواي ذهني و نيروي تفکر ما تحليل برود.آنها با اشتباه و خطا،شک و دودلي،و ابراز اين نکته که ما آنها را دوست نداريم-مي خواهند با بزرگ نمايي مسائل،فکر و ذهن ما را مشغول و درگير کنند.به طور مثال آنها عباراتي نظير:«اين ازانصاف به دور است.»و «شما مرا دوست ندارين.»و مانند اين ها را به کار مي برند،تا قواي ذهني و فکري ما،به طور کامل درگير شده و تحليل برود،زيرا در اين صورت، ذهن ما به دنبال توجيهي مي گردد.
با وجود اين،اگر قرار است،در اين ميان،کسي ذهن ديگري را مشغول کند و تحليل ببرد،پس بياييد،اين ما باشيم که قواي ذهني و انديشه ي کودکان مان را هدف قراردهيم و مشغول نماييم.ما با پا فشاري و تأکيد،بر گزينه هايي که ارائه مي دهيم،به اين هدف مي رسيم.متن زير را ملاحظه کنيد.
روي:«پدر،خداحافظ.بعداً مي بينمت.مي خواهم با جيسون بيرون بروم.»
پدر:«صبر کن،روي.فکر مي کنم،قبلاً قول داده بودي که امروز قبل از هر کاري، گاراژ را جارو بزني و تميز کني.»
روي:«امّا،پدر،من الآن اصلاً وقت ندارم.»
پدر:«شايد همين طور باشد که مي گويي،امّا تو مي تواني،به محض اين که گاراژ را تميز کردي هرجا که دلت خواست بروي.»
روي:«اوه،بس کن پدر.من به دوستم قول دادم که با او بيرون بروم.»
پدر:«مي دانم،همين طور هست که مي گويي.امّا روي،به محض اين که گاراژ را تميز کني،ديگر آزادي.»
روي:«وقتي که برگشتم،گاراژ را تميز مي کنم.جيسون هم کارش را بعد از بازي انجام مي دهد.»
پدر:«مطمئنم که همين طور است.روي تو به محض اين که گاراژ را تميز کني،آزادي و مي تواني بروي.»
گزينه ها را بارها و بارها تکرار کنيد.عصباني نشويد.سلاح خود را که همان تکرار دوباره و دوباره است،در دست نگه داريد،گزينه ها را حفظ کنيد،و اين گونه قواي ذهني شما،کاملاً تازه و پرانرژي مي ماند.
بيشتر بچّه ها بعد از سه يا چهار بار،براي واداشتن ما به تفکّر و درگيري ذهني،سرانجام خسته مي شوند،و با خود فکر مي کنند:«چه طور مي توانم زود،از اين وضعيت احمقانه،خلاص شوم.»و بعد با صدايي بلند خطاب به ما خواهند گفت:«مي دانم...کافي است،دوباره تکرار نکنيد!»
پي نوشت :
1- دکتر سيليويا بي ريم،«چگونه تربيت کنيم،تا کودکان ياد بگيرند.»(واتر تاون،انتشارات اَپل .1990).
/س