دستورالعمل موفقيّت : همدلي با پيامدها
نويسنده : فاستر دبليو کلاين و جیم فی
ترجمه : میترا خطیبی
ترجمه : میترا خطیبی
سال ها پيش،من (جيم)،با فرزندانم،در مورد زمان خواب آنها،مشکلي جدّي داشتم.اغلب گفته ام:«اگر هر بار که سر بچّه ها فرياد مي زدم،که بجنبيد،زود برويد و بخوابيد!همان موقع،يک دلار کنار مي گذاشتم،حالا ويلايي بسيار شيک و مجلّل در باهاما دارم و تعطيلات تابستاني ام را آن جا مي گذرانم.»
من به عنوان پدري دلسوز و نگران،مي دانستم که کمبود خواب و عدم استراحت کافي در شب،موجب کسلي و خستگي بچّه ها در طول روز مي شود،و آنها به علّت خستگي و کسلي،قادر نيستند،به درستي فکر کنند و حضور ذهن داشته باشند،در ضمن در مدرسه نمي توانند تکاليف شان را درست انجام دهند،و حتي شايد پشت ميز و نيمکت کلاس بخوابند! و به خاطر اين کار،يعني خوابيدن در سر کلاس،به سختي نيز تنبيه شوند.بنابراين،آنها را تحت فشارمي گذاشتم،تا وادارشان نمايم که سروقت بخوابند، حتي تهديد مي کردم،که کتک مي زنم،ديگر اجازه ندادم تلويزيون تماشا کنند،آنها را از هر گروه و تيم ورزشي که درآن عضو بودند،بيرون آوردم،و خلاصه هر کاري که فکرش را مي کردم و از دستم برمي آمد،انجام دادم.
سر انجام،يک روز به حقيقتي بزرگ در مورد شيوه ي تربيت کودک پي بردم:شما هرگز نمي توانيد،کودکي را مجبور به خوابيدن کنيد.
بنابراين،بلافاصله به طبقه ي بالا رفتم،فرزندانم را صدا زدم و گفتم:«بچّه ها،من به خاطر اين که در زندگي شخصي و خصوصي شما دخالت کردم،از شما معذرت مي خواهم.قصد دارم، مسائلي را به شما بگويم،اول اين که،اين شما بچّه ها هستيد که بايد براي خودتان تصميم بگيريد،براي همين هم،مي خواهم خودم را از شر اين مسئله خلاص کنم،و تصميم گيري را به عهده ي خودتان بگذارم،البتّه اگر قول بدهيد که اين دو قانون کوچک و ساده را هميشه،به خاطر داشته باشيد.در عوض،من هم قول مي دهم که،هرگز درباره ي سروقت خوابيدن با شما درگير نشوم و جروبحث نکنم.حالا نوبت شماست که،فکر کنيد و ببينيد مي توانيد به اين دو قانون پاي بند باشيد؟»
آنها گفتند:«اوه بله،ما مي توانيم اين کار را بکنيم.»
پس ادامه دادم:قانون اول،اين است که از ساعت هشت شب،ساعت استراحت من و مادرتان شروع مي شود،و از اين ساعت به بعد ما نمي خواهيم،شما را ببينيم،و يا صداي تان را بشنويم.امّا شما آزاديد و مي توانيد تا هروقت که مي خواهيد،بيدار بمانيد.و امّا قانون دوّم،اين است که همه ي ما هر روز رأس ساعت شش صبح از خواب بيدار مي شويم.بسيار خوب،شب بخير،ساعت شش صبح فردا،مي بينمتان.»بعد آنها را بوسيدم و به اتاق نشيمن برگشتم.
ساعت10:30شب بود،امّا چراغ هر دو اتاق هنوز روشن بود.سپس،تلاش کردم تا با ارائه ي يک الگوي رفتاري صحيح،حس رقابت را در آنها ايجاد کنم،بنابراين،به اتاق هاي شان رفتم و گفتم:«خب،من مي روم تا بخوابم،چون نمي خواهم فردا صبح،اخمو و بد اخلاق باشم.شب بخير.»
فردا صبح،وقتي که ساعت شش،از خواب بيدار شدم،چراغ هاي هر دو اتاق هنوز روشن بودند.يکي از بچّه ها با همان لباسي که شب قبل به تن داشت،هنوز در خواب بود.ديگري هم، در گوشه اي خوابيده بود.در همان لحظه،به حقيقت بزرگ ديگري درباره ي نحوه ي تربيت کودک،پي بردم:«از خواب بيدار کردن کودکان،به مراتب راحتر و آسان تر از خواباندن آنهاست.»بعد،دو راديو را با صداي بلند،آن قدر بلند که مي توانست هرکسي را از خواب سنگين اش بيدار کند،روشن کردم.بچّه ها با شنيدن آن صداي بلند از خواب پريدند.
آن روز صبح،آنها با غرولند و چشماني پف آلود و قي کرده،دور تا دور خانه مي چرخيدند و سرگردان بودند.مرتب چشم هاي شان را مي ماليدند و ناله مي کردند:«من امروز خيلي خسته ام و نمي توانم به مدرسه بروم.»«پدر،من مريضم.»«مي خواهم،دوباره بروم بخوابم.»
من،نه تنها از کار آنها عصباني نشدم،بلکه به خاطر وضعيت پيش آمده،عميقاً با ايشان احساس همدردي مي کردم.بنابراين گفتم:«خوب،بچّه ها،مطمئن باشيد که اگر من هم تا ديروقت بيدار بمانم،همين حال و روز شما را خواهم داشت،کاملاً احساس شما را درک مي کنم.مطمئنم که امروز،براي شما روزي طولاني در مدرسه خواهد بود.ولي به هر حال سعي کنيد،تا آن جا که مي توانيد و تحت هر شرايطي،امروز خوش بگذرانيد.خيلي خوب،وقتي به خانه برگشتيد، مي بينمتان.روز خوبي داشته باشيد.»
آنها را مي ديدم که با چه مشقّت و سختي به طرف ايستگاه اتوبوس گام برمي دارند.در ساعت3:30 وقتي که اتوبوس،مثل هميشه در ايستگاه توقف کرد،چارلي شش و نيم ساله،تلوتلو خوران از اتوبوس پياده شد،اوبه زحمت خودش را به طبقه ي بالا رساند،و بلافاصله در تختخوابش خوابيد.او تمام بعد از ظهر را در خواب بود،درحالي که به خاطر افتادن کلاه بيس بال بر روي بيني اش خرخر مي کرد و ژاکت سنگين اش را هنوز بر تن داشت،حتي چکمه هايش بدون اين که حتي بندهاي آن را باز کند،هنوز به پايش بودند.
آن شب،هنگام صرف شام،چارلي هم چنان چرت مي زد،و قبل از اين که غذايش را کاملاً بخورد،موضوع مهمّي را گفت:«فکر مي کنم،امشب زود بخوابم.»
اين درسي بود که،چارلي آن شب ياد گرفت، درسي که من سال ها تلاش کرده بودم تا به او ياد دهم،و حالا اين اتفاق افتاده بود.من با او همدلي و دلسوزي کردم،و به پيامدها اجازه دادم،تا به چارلي درسي بدهند،که من مي خواستم.
به طور مثال،تصور کنيد که در پارکينگي شلوغ خودروي تان را پارک کرده ايد،و هنگام خروج آن قدر عجله داريد،که گلگير خودروي تان کنده مي شود و صدمه اي جدّي به آن وارد مي شود.از اين مسئله خيلي ناراحت مي شويد،و وقتي آن روز عصر به خانه برمي گرديد،اين حادثه را براي همسرتان تعريف مي کنيد.همسرتان فرياد مي زند:«چي!»و ادامه مي دهد:«اين مسئله واقعاً مرا ناراحت و عصبي کرد.حالا چه طوري مي خواهي تعطيلات آخر هفته،به اسکي بروي؟بسيار خب،فراموش اش کن،فعلاً که ماندگار شدي!»
آيا مثال بالا،واقعه اي مسخره و مضحک نيست؟البتّه که هست.ما به عنوان فردي بزرگسال،هنگامي که در زندگي خود آشفتگي و بي نظمي ايجاد مي کنيم،نمي توانيم بي تفاوت و آرام باشيم،به طورمثال اگر قسم يا سوگند دروغي را بر زبان آوريم،هيچ کسي نمي آيد و دهان ما را به خاطر اين عمل زشت نمي شويد،بلکه اين خود ما هستيم که بايد تاوان عمل زشت خود را بدهيم.در دنياي واقعي نيز،هيچ تنبيهي صورت نمي گيرد،مگر در مورد جرائمي که مجرمين مرتکب مي شوند،و قانون در مورد آنها تصميم مي گيرد.هنگامي که افراد براي مسئله اي تنبيه مي شوند،به ندرت وجدان خود را قاضي و از خود بازپرسي مي کنند.معمول ترين واکنشي که اين افراد از خود نشان مي دهند،تنها خشم و رنجش است.
اين مسئله در مورد کودکان نيز صادق است.وقتي که کودکان را به خاطر آن که ما را ناراحت و عصباني مي کنند،زود به رختخواب مي فرستيم،درواقع به نوعي آنها را تنبيه مي کنيم.وقتي که آنها با نمرات بسيار پايين،کارنامه ي خود را به خانه مي آورند،و ما آنها را به مدّت دو ماه از تماشاي تلويزيون محروم مي کنيم،با اين نحوه ي برخورد،عملاً به پيامدها و عواقب اشتباهات پيش آمده،اجازه نمي دهيم تا نقش آموزشي خود را به درستي ايفا نمايند.
دنياي واقعي نيز بر اساس همين پيامدها و نتايج عمل مي کند و واکنش نشان مي دهد.اگر ما در محيط کار خود،عمل زشتي را پيوسته انجام دهيم،رئيس مان هرگز نوار ويديويي مورد علاقه مان را از ما نمي گيرد،بلکه خيلي راحت ما را اخراج مي کند.ما با تنبيه فرزندان خود، در حقيقت،راه گريز و فرار بزرگي براي آنها آماده و مهيّا مي سازيم،و آن راه فرار و گريز از پيامدها و عواقب احتمالي اعمال و کارهاي شان است.اين طبيعي است که کودکان زماني که تنبيه مي شوند،هرگز نبايد فکر نکنند و رفتارشان را تغيير دهند.کودکان با خود فکر مي کنند:«من به خاطر کاري که کردم،تنبيه شدم، ولي حالا ديگر نوبت من است.»به اين ترتيب،خشم و عصبانيت آنها مسقيماً متوجّه فردي مي شود که آنها را تنبيه کرده است،و آن فرد،کسي نيست-جز ما.
ما به عنوان والدين پيرو فلسفه ي تربيتي عشق و منطق،مي خواهيم ضربه و تلنگري از درون به فرزندان مان وارد شود.اين مسئله هنگامي اتفاق مي افتد،که ما اجازه دهيم تا پيامدها،نقش آموزشي خود را ايفا کنند.پيامدها،کودکان را وا مي دارد تا نسبت به رفتار و مسئوليت هاي شان بسيار زياد و به دقّت فکرکنند.اين پيامدها،در نهايت منجر به تفکّر و خود-بازپرسي در کودکان مي شود.
پيامدهايي که به طور طبيعي اتفاق مي افتند،اين اجازه را مي دهند،تا علّت و معلول کارهاي فرزندان ما،در ذهن آنها ثبت شود و باقي بماند.زماني که آنها از خود مي پرسند:«اين چه کسي است،که اين طور به من صدمه مي زند؟»
تنها پاسخ آنها به اين خود-بازپرسي،اين خواهد بود:«خودم.»
امّا اين پيامدها در روحيه ي ما،به عنوان پدر ومادر،احساس درد و ناراحتي به وجود مي آورد.اين پيامدها،دقيقاً همان مسائل و موضوعاتي هستند که ما هيچ گاه نمي خواهيم،براي فرزندان مان اتفاق بيفتد.
برايان وقتي که،ژاکت اش را نمي پوشد،احساس سرما مي کند.شيلا،زماني که به رختخواب مي رود،چون غذايش را نخورده،احساس گرسنگي مي کند.در اين بين،گاهي اوقات،مابه عنوان والدين،وسوسه مي شويم تا،در مورد سوز و سرما و يا درد و ناراحتي حاصل از گرسنگي،به آنها يادآوري کنيم.امّا اگر مي خواهيم،پيامدها کار خود را به خوبي انجام دهند،نبايد خود را درگير مسائل و معضلات پيش آمده،کنيم.
هنر کنار قراردادن پيامدها را،بعضي از والدين به خوبي مي دانند،درحالي که بعضي ديگر از والدين،بايد اين مهارت و خبرگي را تنها از طريق تمرين به دست آورند.اغلب والدين، پيامدهاي تحميلي نامناسب و نامربوطي را انتخاب مي کنند،و اگر پيامدها هم مناسب باشند،يا بسيار سخت و يا بسيار آسان هستند.
هنگامي که پيامدها،به طور طبيعي رخ نمي دهند،ما از پيامدهاي تحميلي استفاده مي کنيم،که بايد داراي خصوصيات زير باشند:(1)قابل اجرا باشند،(2)متناسب با نوع اشتباه و جرم باشند.و(3)براساس عشق
و همدلي پايه گذاري شوند.گاهي اوقات،اين پيامدهاي تحميلي،در ظاهر به صورت تنبيه، به نظر مي رسند.امّا وقتي که اين پيامدهاي تحميلي،بدون عصبانيت و تهديد از جانب ما باشند،و به ميزاني به کودکان تحميل شوند که،رابطه ي بين رفتار ناشايست آنها و پيامدها ساده و روشن باشد،دراين صورت مي توانيم با اطمينان بگوييم که،اين پيامدهاي تحميلي بسيار مؤثر و کارآمد خواهند بود.
سالي و سو هر دو خواهرند،و هر دو نيز دانش آموز هستند،آنها در صندلي عقب خودروي شان نشسته اند،و مي خواهند با مادر خود به مرکز خريد بروند،امّا به محض نشستن در خودرو،دعواي آنها با يکديگر شروع مي شود.بعد از آن که دعوا،مشت زني و هل دادن هاي شان تمام شد،مادر يک خط فرضي،درست در وسط صندلي عقب کشيد،تا به اين صورت آنها را از يکديگر جدا کند.بعد از آن بود،که تازه فرياد هاي يکي بر سر ديگري بلند شد.«مامان،سالي آمده قسمت من.»يا«مامان،سو به من مشت زد.»اين ماجراها و درگيري ها ادامه داشت،تا وقتي که«چراغ»کمربندها راببنديد،روي داشبورد،خاموش شد.
مادر،به اندازه ي کافي،درگير اين ماجراها بوده و با آن سروکار داشته است.امّا دفعه ي بعد،که آنها دوباره خواستند به خريد بروند،مادر به آنها گفت:«بارآخر به مرکز خريد رفتيم،شما دو نفر در صندلي عقب،،کلي با هم جنگ و دعوا کرديد.اين قدر سر و صدا کرديد،که من سرم درد گرفت،و نتوانستم،موقع رانندگي تمرکز لازم را داشته باشم.براي همين هم،تصميم گرفتم،که امروز بي سر وصدا و با آرامش رانندگي کنم،و تنها به خريد بروم.»
«در ضمن،با پرستاري هماهنگ کرده ام که بيايد،و پيش شما باشد.لازم نيست،که حالا نگران پرداخت پول پرستار باشيد.مي توانيد روز شنبه،اين پول را به من بدهيد،و يا اين که مي توانم،اين پول را از هفتگي شما کم کنم.امّا فعلاً احتياجي نيست که،بخواهيد در اين مورد تصميم بگيريد،مي توانيد بعداً به من بگوييد،که مي خواهيد چه کار کنيد.»
اين پيامد تحميلي،بسيار مؤثر و کارآمد است.زيرا،هم زمان (رفتن به مرکز خريد)و هم مکان(خودرو)اين پيامد،هر دو با مشکل و مسئله اي که در قبل رخ داده است،مطابقت کامل دارد،و هم اين که پيامد پيش آمده،با اشتباه و کوتاهي،از جانب سو و سالي،متناسب است.درضمن پيام داده شده به بچّه ها نيز،مبتني بر سخنان تفکّربرانگيز است.
هنگامي که،بيلي بعد از بازي در خانه ي پسر همسايه،دير به منزل آمد،پيامد تحميلي مناسبي، براي دفعه ي بعد که اودرخواست رفتن به خانه ي پسر همسايه را مي کند،به وجود مي آيد .دفعه ي بعد، پدر و يا مادرش به او خواهند گفت:يادت هست،بار آخر چه قدر دير به خانه آمدي؟ديگر نمي خواهم امروز هم نگران بشوم.بنابراين مي تواني خانه بماني،و با خودت بازي کني،يا اين که تلويزيون تماشا کني.بار ديگر که خواستي به جايي بروي،دوباره با هم در اين مورد صحبت مي کنيم.»دراين جا،پيامد حاصله،که همان بازگشت سروقت از خانه ي پسرهمسايه است،به خوبي در ذهن بيلي نقش مي بندد و ماندگار مي شود.
اگرچه،پيامدهاي خوب،هميشه،درذهن ما درست طرح ريزي و پردازش نمي شود حتي، کارشناسان و متخصّصين هم نمي توانند،هميشه پديده ها و پيامدها را به سرعت طرح ريزي و پردازش نمايند.
اگر پيامدي به ذهن ما خطور نمي کند،بهتراست که زمان و فکر خود را معطوف پيامدي مقتضي و کارآمد کنيم،نه آن که با شتاب زدگي و عصبانيت و بدون انديشه،عمل جبران ناپذيري را انجام دهيم،زماني که ما به عنوان والدين،وقت اندکي را صرف تفکّر و بررسي پيامدها مي کنيم، درحقيقت آن کارايي و تأثير به سزا را که مورد نظرمان است، نخواهيم داشت.زمان مورد نياز و کافي، براي انديشه و تفکّر، در مورد پيامدهابسيار مهمّ است.ما مي توانيم اين زمان را،با گفتن جملات زير براي خود فراهم کنيم.
*«واقعاً نمي دانم که حالا بايد دراين مورد چه کار بکنم.امّا قول مي دهم،که تو را در جريان بگذارم.»
*«مي داني،من قبل از اين هرگز پدر/مادر پسر بچّه اي پنج ساله نبوده ام.براي همين هم،به مقداري وقت نياز دارم،تا به اين مسئله خوب فکر کنم.امّا قول مي دهم،با دست پر پيش ات برگردم.»
*«واقعاً نمي دانم نسبت به اين مسئله چه واکنشي داشته باشم.بايد کمي وقت داشته باشم،تا خوب فکر کنم.»
ما با زمان دادن به خود،براي درنظر گرفتن پيامدها،به فرزندان مان نيز کمک مي کنيم.آنها آن قدر زمان دارند،تا از پيامدهاي ممکن و تحميلي ضربه و آسيب ببينند-و درواقع اين کيفيت و خاصيت،زمان براي انديشه و تفکّر است.
ما مي دانيم،اگر عصباني شويم،فرصت تجربه و آموزش پيامدها را از آنها مي گيريم،و نيز مي دانيم،زماني که وارد عمل مي شويم،و خود را در جريان امور قرار مي دهيم،مانع از سيرمنطقي، عملکرد پيامدها،در رفتار و برخورد کودکان مي شويم.
حال اگر کودک،عصباني و ناراحت شود،اين رنجش و عصبانيت او مستقيماً متوجّه ما مي شود،نه درس و تجربه اي که حاصل از پيامدها است.
درضمن،که بچّه ها را حتي در بهترين شرايط ممکن،در کنار خود مي نشانيم،وبراي شان در مورد اشتباهات و خطاهاي شان سخنراني مي کنيم،و از کوتاهي و قصورشان در استفاده ي به موقع از امکانات حرف مي زنيم،درحقيقت،فکر و ذهن آنها را،به جاي تمرکز روي پيامدها،به خود معطوف مي کنيم.اين نحوه ي برخورد ما،تنها موجب کاهش قدرت و کندي عملکرد پيامدها مي شود.
بعد از اين که،بچّه ها خطايي را مرتکب مي شوند،تنها چيزي که در قلب آنها حکّ مي شود، احساس همدلي و دلسوزي ما با آنهاست.ما ابتدا بايد،رابطه ي بين خود و فرزندان مان را در ذهن و انديشه مان به درستي پايه گذاري کنيم.ما از همان دوران کودکي فرزندان مان،با گفتن جملاتي نظير،آنها چقدر دوست داشتني،با استعداد و شايسته و لايق هستند،مي توانيم حس خودباوري را در کودکان پايه ريزي کنيم،و اين که خطا و بي توجهي آنها،نسبت به مسائل شان،هيچ تغييري،در احساس ما نسبت به آنها به وجود نمي آورد.کودکان بايد بدانند و به آنها گفته شود که همواره پيام هاي خوب،از جانب مابه سوي آنها مي آيند.
بنابراين،زماني که بچّه ها خطايي را مرتکب مي شوند،ما به راستي براي آنها ناراحت مي شويم و همدردي مي کنيم.بايد به آنها بگوييم که مسئله ي پيش آمده،همان قدر که براي آنها سخت و ناگوار است،براي ما نيز سخت است.هنگامي که فرزندان مان اشتباهي مي کنند،و از پيامدهاي آن رنج مي برند،اظهار همدردي و بيان ناراحتي، از جانب ما،امري لازم و تعيين کننده است.
جين،به عنوان يک مادر،در پيروي از فلسفه ي تربيتي عشق و منطق،عملکرد خوبي داشت.او سخت در تلاش بود،تا کنترل و نظارت لازمه را به دخترش کارلا بدهد،کنترل و نظارتي،که در واقع جين به آن نيازي نداشت.او همواره به کارلا، که کلاس ششم بود،اطمينان مي داد که اين اوست که بايد بيشتر فکر کند،نه جين.
روزي کارلا،در املاء نمره اي زير ده گرفت،و از مدرسه به خانه آمد،فلسفه ي تربيتي جين، بر اين اساس گذاشته شد که امتحان بسيار سخت بوده است،و اين يعني همان همدلي با پيامد پيش آمده.جين پيوسته ندايي را از درونش مي شنيد که به او مي گفت:«اين مي تواند فرصت بسيار بزرگي باشد.با تذکر بي جا،به کارلا،اين فرصت را از بين نبر.»بدين ترتيب،جين دخترش را توبيخ و سرزنش نکرد.او هم چنين مي دانست که،اين پيامد در مدرسه به وجود آمده است،بنابراين او چيزي در اين باره نمي تواند بگويد.جين همان کاري را کرد،که مي دانست واقعاً درست است.او براي کارلا،احساس تأسف و دلسوزي مي کرد.او با همدلي سنجيده ي خود با پيامدهاي پيش آمده، تعادلي منطقي و درست را برقرار کرد.جين گفت:«اوه،مي دانم نمره ي زير ده گرفتن، چه قدر بد و ناراحت کننده است.مطمئنم،براي معلّم ات هم خيلي ناراحت کننده است که تو درس ات را خوب نخواندي و نمره ي بد گرفتي. واقعاً،درک مي کنم،که چه احساس بدي داري.»
کارلا کاملاً سکوت کرده بود،و به مسئله اي که پيش آمده بود،فکر مي کرد.سپس جين به ياد يک اصل،از اصول تربيتي عشق و منطق افتاد:هنگامي که ديگر چيزي براي گفتن نداريد،با يک پرسش مشکل را به کودک انتقال دهيد،يعني بار مشکل را به دوش او بگذاريد.بنابراين جين گفت:«کارلا،حالا مي خواهي چه کار کني؟»
کارلا با چهره اي ناراحت و افسرده،با شرمندگي جواب داد:«نمي دانم،بايد چه کار بکنم.»
تا اين جاي قضيه،همه چيز به خوبي پيش آمده است.جين کنترل و نظارتي را که نياز داشت،به دست آورده و کارلا هم با تفکّر و انديشه، سرانجام مشکل و مسئله پيش آمده را،قبول کرده و به دنبال راه حلّي مناسب براي آن است.اما بعد،جين مرتکب اشتباه شد و گفت:«چون خوب درس ات را نمي خواني،واز زير باردرس خواندن شانه خالي مي کني،بنابراين حق نداري به مهماني روز جمعه بروي.»
کارلا فرياد زد:«يعني چه،که نمي توانم به مهماني بروم.تقصير من نبوده که نمره ي بد گرفتم.تو بايد بداني،معلّم من چه لغات سختي را به من مي دهد.او هرگز به من فرصت درس خواندن نمي دهد،و هروقت که دستم را بلند مي کنم،تا اشکال بپرسم،هرگز به من کمک نمي کند و...و...اين کار شما به هيچ وجه عادلانه نيست.»
اجازه به عملکرد پيامدها،همراه با ابراز همدلي و دلسوزي از سوي والدين،يکي از سخت ترين اصول تربيتي عشق و منطق است.خشم و عصبانيت،حسي فريبنده و جذاب است،به ويژه زماني که در مورد فرزندان مان به آن متوسّل مي شويم.تنبيه کودک،باعث احساس قدرت در ما مي شود،به همين جهت،فکر مي کينم که همه چيز تحت کنترل ما قرار دارد وتنبيه و عصبانيت در هماهنگي کامل با يکديگر قرار دارند،و ترکيب اين دو با هم،روش تربيتي بسيار بد و سخت گيرانه اي را پديد مي آورد.
کارلا در حال فراگيري درسي تمام و کمال از پيامد پيش آمده بود،که عصبانيت و تنبيه ناگهاني جين،همه چيز را خراب کرد و از بين برد.براي آن که پيامدها،عملکردي درست داشته باشند،بايد با فرزندان خود همدردي کنيم،نه آن که بر سرشان فرياد بکشيم.زماني که ما،ناراحتي و همدردي خود را به آنها نشان مي دهيم،آنها براي خالي کردن خشم خود،ديگر کسي را جز خودشان ندارند.ولي دراين مثال،جين با خشم و تنبيه ناگهاني خود،باعث شد تا کارلا،او و معلم اش را مقصر بداند و سرزنش کند،درنتيجه خشم و عصبانيت کارلا متوجّه آنها شد،نه خودش.
ما پيوسته به فرزندان خود پيام مي دهيم،امّا مهمترين پيام،گفتن اين جمله است،که آنها تحت هر شرايطي،براي ما عزيز و دوست داشتني هستند.شايد کودکان،در طول زندگي خود،با شرايطي سخت و دشوار روبه رو شوند،شايد اشتباهي را مرتکب شوند،ولي بايد با پيامدهاي پيش آمده،کنار بيايند و زندگي کنند،و بدانند که ما هميشه در کنار آنها هستيم و دوست شان داريم.همدلي و دلسوزي با پيامدهاي پيش آمده، به نوعي عشق و علاقه ي ما را به فرزندان مان نشان مي دهد.هم چنين به منطق پيامدها اجازه مي دهد، تا وظيفه ي آموزشي خود را ايفا کند.
تصوّر کنيد،در بزرگ راهي که حداکثر سرعت مجاز در آن55 مايل بر ساعت است،شما با سرعت 70مايل بر ساعت،در حال رانندگي هستيد،بعد از مدّتي،در آيينه ي خود،چراغ هاي چشمک زني را مي بينيد که از فاصله اي دور به شما نزديک مي شوند.دراين لحظه تنها به يک چيز فکر مي کنيد،فقط يک چيز:«جريمه خواهم شد.»
پليس گشتي به خودروي شما نزديک مي شود،با خوش رويي،برگ جريمه را مي نويسد،و بعد با شما خداحافظي مي کند.اين درحقيقت نمايانگر نحوه ي برخورد درست پليس است.او هيچ گونه خشم،خشونت و يا حتي تهديدي را از خود نشان نمي دهد.فقط با کمال ادب و احترام،برگه ي کوچکي را به شما تقديم مي کند-اين برگه همان پيامد قانون شکني شما است.
به عنوان فردي بالغ و بزرگسال،شما هرگز مانند فردي ديوانه و ماليخوليايي ذهن خود را مشغول و درگير چنين تصوارتي نمي کنيد،که مثلاً به او بگوييد:قول مي دهم که ديگر هيچ وقت با سرعت زياد رانندگي نکنم.»و او هم در پاسخ بگويد:«بسيار خوب،اگر قول بدهي که خوب رانندگي کني و پسر خوبي بشوي،من هم جريمه ات نمي کنم.»اين تنها يک تصوّر و انديشه ي مسخره است.امّا چگونه است که اغلب اوقات،درخواست ها و اعتراض هاي فرزندان مان در خانه با شک و دودلي ما والدين مواجه مي شود؟
ريچي کوچولو،به محض آن که،پشت ميز غذا خوري اش مي نشيند،تا غذايش را بخورد، بازيگوش و شيطان مي شود.او مرتب لب ور مي چيند،و ناله و شکايت مي کند،با محتويات درون بشقابش بازي مي کند و خطوط متحرکي را مي سازد که در اطرافش دانه هاي نخود را روي ساقه هاي کرفس،بالا و پايين مي برد و در ميان بشقاب هم،تپه ي کوچکي با پوره ي سيب زميني درست مي کند.
درچنين وضعيتي،مادرش که فکر مي کند اين نقطه نظرش بسيار مهمّ و نتيجه دهنده است،به او مي گويد:«خوب،ريچي،شام ات تمام شده،حالا برو به اتاق ات.»
و امّا آن چه که مادرش در جواب مي گويد:اوه، بسيار خوب.مطمئني که پسر خوبي مي شوي؟يا اين که مي خواهي،دوباره به رفتارهاي زشت و خراب کاري هايت موقع شام،ادامه بدهي؟»
ريچي:«نه،ديگر اصلاً کار بد نمي کنم.قول مي دهم،پسر خوبي باشم.»
مادر:«بسيار خوب.»مادر فکرمي کند که ديگر مشکلات اش،با ريچي،تمام شده است،و ادامه مي دهد:«مي تواني همين جا بماني.»
دنياي واقعي ما،هرگز به صورت يک نظام هشدار دهنده،چندگانه عمل نمي کند،و ما نيز نبايد به اين صورت عمل کنيم.والديني که بسيار هشدار مي دهند،با اين شيوه ي تربيتي،کودکاني را در نهايت پرورش مي دهند،تا به آنها هشدار داده نشود،رفتار درستي از خودشان نمي دهند.
زماني که پائول دوازده ساله،براي اوّلين بار،به عنوان پسر خوانده پا به خانه ي ما(فاستر)گذاشت،از همان ابتدا مي دانستيم که او رفتار مقاوم-غيرفعال دارد،و اين مسئله براي مان دردسر ساز خواهد شد.به نظر مي رسيد«چيزي»در او وجود دارد،که باعث نوعي تأخير و ديرشدگي در رفتار و برخوردهاي او شده است،شايد بشود،اسم آن را نوعي ابراز وجود و جلب توجه ناميد.بنابراين،در طي اوّلين هفته اي که پائول با ما بود،يک دوره ي آموزشي برايش ترتيب داديم،تا به رشد شخصيتي و باور ذهني او از خودش کمک کنيم.
بعد از آن،پائول از ما خواست،تا او را در وسط شهر به تنهايي رها کنيم،و بعد در يک بقّالي که حدود 10 مايل از خانه ي ما فاصله داشت.دوباره او را ملاقات کنيم.من به پائول گفتم که از اين که او را در شهر رها مي کنم،بسيار خوشحالم و مطمئن هستم که مي توانم او را دوباره در مغازه ي بقّالي ملاقات کنم.سپس اضافه نمودم:«پائول من درست مثل اتوبوسي در دنياي واقعي هستم،اگر چه من کمي مهربان تر و ملايم تر هستم.من تنها سه دقيقه منتظرت مي مانم.اگر تو بين ساعت 5 تا 5:03دقيقه،در مغازه ي بقّالي بودي،سوارت مي کنم،اما اگر به هر دليلي نتوانستي،خودت را به موقع برساني، نگران نباش.قول مي دهم،که برگردم،و اين بار از ساعت 10تا10:03 منتظرت مي مانم.امّا اگر باز هم،به هردليلي نتوانستي سرقرار حاضر شوي،باز هم نگران نباش،قول مي دهم که رأس ساعت 7 صبح فردا،در سر راه رفتن به محل کارم،از ساعت 7 تا 7:03 منتظرت بمانم.»
البتّه، به خوبي مي دانستم که پائول مرا امتحان مي کند،و او اين کار را کرد.زماني که من رأس ساعت 5 به آن جا رفتم،پائول نبود.بعد ساعت 10 شب رفتم،و 3 دقيقه هم منتظر ماندم،و درست زماني که خودرويم را روشن کردم تا راه بيفتم،پائول دوان دوان آمد.او دست هايش را بالاي سرش تکان مي داد و فرياد مي زد:«من اينجايم،مرا تنها نگذاريد.»فکر مي کنم اين واقعه ي هرچند کوچک،يک نتيجه ي سودمند و قطعي داشت،و آن اين که پائول،خيلي وقت بود که براي والدين اصلي خود دير کرده بود و تأخير داشت،و نتوانسته بود،به موقع به آنها برسد،امّا براي ما هرگز دير نکرد و نخواهد کرد.
اجازه ي ايفاي نقش آموزشي به پيامدها،به تنهايي کافي نمي باشد.زماني که پيامدها،به بچّه ها ضربه و تلنگر مي زنند،ما به عنوان والدين بايد صداقت و همدلي با فرزندان مان در محيط خانه،براي ما و آنها درسي است،بدون اين که آنها احساس کنند،ما طرفدار و حامي بي چون و چراي آنها هستيم.مثال هاي زير را در نظر بگيريد:
*آرون چون وظايف روزانه ي خود را سروقت انجام نداده است،در نتيجه به موقع نيز سر ميز شام حاضر نمي شود،و گرسنه مي ماند.
سخنان خشم آميز:«البتّه که گرسنه اي!بايد هم باشي.شرط مي بندم که ديگر هرگز اين کار را تکرار نمي کني.گفته بودم که گرسنه مي ماني.»
سخنان همدلانه:«مي دانم،پسرم چه احساسي داري.من هم وقتي يک وعده غذا نمي خورم،گرسنه مي شوم.امّا،ما با هم يک صبحانه ي مفصل مي خوريم.»
*جين،چون شب را تا ديروقت بيدار مانده است، صبح احساس خستگي و کسلي مي کند.
سخنان خشم آميز:«گفته بودم،اگر سروقت نخوابي،احساس خستگي و کسلي مي کني.حالا تمام روز،در مدرسه ناراحتي و زجر مي کشي.»
سخنان همدلانه:«اوه،تو خسته اي،مگرنه؟من هم وقتي که شب ها خوب نخوابم،توي اداره،همين حال و روز را دارم.امّا تو مي تواني تحت هر شرايطي روز خوبي داشته باشي.»
*رِي،نمرات پاييني در کارنامه اش دارد.
سخنان خشم آميز:«چون تکاليف ات را درست انجام ندادي،حالا بايد هم نمرات پايين در کارنامه ات باشد.اين برايت درس عبرتي شد.»
سخنان همدلانه:«اوه،چه قدر ناراحت کننده است.درطول سال هايي که من مدرسه مي رفتم، هروقت تنبلي مي کردم،نمره ي بد مي گرفتم.امّا هميشه دوره ي بعدي ام هست،که بشود جبران کرد.»
در روش تربيتي عشق و منطق،همدلي با پيامدها،بسيار قاطع و تعيين کننده است.با وجود اين،هرزمان که فرزندان ما خراب کاري و بي نظمي مي کنند،اغلب ما با خشم و عصبانيت، موضوع را فيصله مي دهيم،و مي خواهيم آنها را تنبيه کنيم.
قبل از اين که عصباني شويد،و يا خود را درگير مشکل کودک تان کنيد،سعي کنيد از يکي از گفته هاي زير استفاده نماييد:
*«چقدر ناخوشايند.»
*«واقعاً؟من،تو را خوب مي شناسم،مطمئنم که براي هر مسئله اي راه حلّي پيدا مي کني.»
*«وحشتناک است.چه طور مي خواهي اوضاع را روبه راه کني.»
*«اوه،نه،خوشحالم که اين ورقه مال من نيست(کارنامه).حق داري،بايد ناراحت باشي. حالا چه کار مي تواني بکني؟»
*«هوم م م.واقعاً راه و روش جالبي،براي برخورد با اين مسئله است.اجازه بده،ببينم اوضاع چه طور پيش مي رود.»
*«واي،عجب خراب کاري.اجازه بده بدانم،چه راه حلي برايش پيدا مي کني.»
وقتي ما اين گونه،اظهارنظر مي کنيم،هرگز خود را در تقابل با فرزندان مان قرار نمي دهيم،بلکه خود را در کنار آنها و همراه با آنها قرار مي دهيم،و اين نحوه ي برخورد،باعث مي شود،تا آنها از اشتباهات شان درس بگيرند و تجربه کسب کنند.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق
/س
من به عنوان پدري دلسوز و نگران،مي دانستم که کمبود خواب و عدم استراحت کافي در شب،موجب کسلي و خستگي بچّه ها در طول روز مي شود،و آنها به علّت خستگي و کسلي،قادر نيستند،به درستي فکر کنند و حضور ذهن داشته باشند،در ضمن در مدرسه نمي توانند تکاليف شان را درست انجام دهند،و حتي شايد پشت ميز و نيمکت کلاس بخوابند! و به خاطر اين کار،يعني خوابيدن در سر کلاس،به سختي نيز تنبيه شوند.بنابراين،آنها را تحت فشارمي گذاشتم،تا وادارشان نمايم که سروقت بخوابند، حتي تهديد مي کردم،که کتک مي زنم،ديگر اجازه ندادم تلويزيون تماشا کنند،آنها را از هر گروه و تيم ورزشي که درآن عضو بودند،بيرون آوردم،و خلاصه هر کاري که فکرش را مي کردم و از دستم برمي آمد،انجام دادم.
سر انجام،يک روز به حقيقتي بزرگ در مورد شيوه ي تربيت کودک پي بردم:شما هرگز نمي توانيد،کودکي را مجبور به خوابيدن کنيد.
بنابراين،بلافاصله به طبقه ي بالا رفتم،فرزندانم را صدا زدم و گفتم:«بچّه ها،من به خاطر اين که در زندگي شخصي و خصوصي شما دخالت کردم،از شما معذرت مي خواهم.قصد دارم، مسائلي را به شما بگويم،اول اين که،اين شما بچّه ها هستيد که بايد براي خودتان تصميم بگيريد،براي همين هم،مي خواهم خودم را از شر اين مسئله خلاص کنم،و تصميم گيري را به عهده ي خودتان بگذارم،البتّه اگر قول بدهيد که اين دو قانون کوچک و ساده را هميشه،به خاطر داشته باشيد.در عوض،من هم قول مي دهم که،هرگز درباره ي سروقت خوابيدن با شما درگير نشوم و جروبحث نکنم.حالا نوبت شماست که،فکر کنيد و ببينيد مي توانيد به اين دو قانون پاي بند باشيد؟»
آنها گفتند:«اوه بله،ما مي توانيم اين کار را بکنيم.»
پس ادامه دادم:قانون اول،اين است که از ساعت هشت شب،ساعت استراحت من و مادرتان شروع مي شود،و از اين ساعت به بعد ما نمي خواهيم،شما را ببينيم،و يا صداي تان را بشنويم.امّا شما آزاديد و مي توانيد تا هروقت که مي خواهيد،بيدار بمانيد.و امّا قانون دوّم،اين است که همه ي ما هر روز رأس ساعت شش صبح از خواب بيدار مي شويم.بسيار خوب،شب بخير،ساعت شش صبح فردا،مي بينمتان.»بعد آنها را بوسيدم و به اتاق نشيمن برگشتم.
ساعت10:30شب بود،امّا چراغ هر دو اتاق هنوز روشن بود.سپس،تلاش کردم تا با ارائه ي يک الگوي رفتاري صحيح،حس رقابت را در آنها ايجاد کنم،بنابراين،به اتاق هاي شان رفتم و گفتم:«خب،من مي روم تا بخوابم،چون نمي خواهم فردا صبح،اخمو و بد اخلاق باشم.شب بخير.»
فردا صبح،وقتي که ساعت شش،از خواب بيدار شدم،چراغ هاي هر دو اتاق هنوز روشن بودند.يکي از بچّه ها با همان لباسي که شب قبل به تن داشت،هنوز در خواب بود.ديگري هم، در گوشه اي خوابيده بود.در همان لحظه،به حقيقت بزرگ ديگري درباره ي نحوه ي تربيت کودک،پي بردم:«از خواب بيدار کردن کودکان،به مراتب راحتر و آسان تر از خواباندن آنهاست.»بعد،دو راديو را با صداي بلند،آن قدر بلند که مي توانست هرکسي را از خواب سنگين اش بيدار کند،روشن کردم.بچّه ها با شنيدن آن صداي بلند از خواب پريدند.
آن روز صبح،آنها با غرولند و چشماني پف آلود و قي کرده،دور تا دور خانه مي چرخيدند و سرگردان بودند.مرتب چشم هاي شان را مي ماليدند و ناله مي کردند:«من امروز خيلي خسته ام و نمي توانم به مدرسه بروم.»«پدر،من مريضم.»«مي خواهم،دوباره بروم بخوابم.»
من،نه تنها از کار آنها عصباني نشدم،بلکه به خاطر وضعيت پيش آمده،عميقاً با ايشان احساس همدردي مي کردم.بنابراين گفتم:«خوب،بچّه ها،مطمئن باشيد که اگر من هم تا ديروقت بيدار بمانم،همين حال و روز شما را خواهم داشت،کاملاً احساس شما را درک مي کنم.مطمئنم که امروز،براي شما روزي طولاني در مدرسه خواهد بود.ولي به هر حال سعي کنيد،تا آن جا که مي توانيد و تحت هر شرايطي،امروز خوش بگذرانيد.خيلي خوب،وقتي به خانه برگشتيد، مي بينمتان.روز خوبي داشته باشيد.»
آنها را مي ديدم که با چه مشقّت و سختي به طرف ايستگاه اتوبوس گام برمي دارند.در ساعت3:30 وقتي که اتوبوس،مثل هميشه در ايستگاه توقف کرد،چارلي شش و نيم ساله،تلوتلو خوران از اتوبوس پياده شد،اوبه زحمت خودش را به طبقه ي بالا رساند،و بلافاصله در تختخوابش خوابيد.او تمام بعد از ظهر را در خواب بود،درحالي که به خاطر افتادن کلاه بيس بال بر روي بيني اش خرخر مي کرد و ژاکت سنگين اش را هنوز بر تن داشت،حتي چکمه هايش بدون اين که حتي بندهاي آن را باز کند،هنوز به پايش بودند.
آن شب،هنگام صرف شام،چارلي هم چنان چرت مي زد،و قبل از اين که غذايش را کاملاً بخورد،موضوع مهمّي را گفت:«فکر مي کنم،امشب زود بخوابم.»
اين درسي بود که،چارلي آن شب ياد گرفت، درسي که من سال ها تلاش کرده بودم تا به او ياد دهم،و حالا اين اتفاق افتاده بود.من با او همدلي و دلسوزي کردم،و به پيامدها اجازه دادم،تا به چارلي درسي بدهند،که من مي خواستم.
تلنگري از درون
به طور مثال،تصور کنيد که در پارکينگي شلوغ خودروي تان را پارک کرده ايد،و هنگام خروج آن قدر عجله داريد،که گلگير خودروي تان کنده مي شود و صدمه اي جدّي به آن وارد مي شود.از اين مسئله خيلي ناراحت مي شويد،و وقتي آن روز عصر به خانه برمي گرديد،اين حادثه را براي همسرتان تعريف مي کنيد.همسرتان فرياد مي زند:«چي!»و ادامه مي دهد:«اين مسئله واقعاً مرا ناراحت و عصبي کرد.حالا چه طوري مي خواهي تعطيلات آخر هفته،به اسکي بروي؟بسيار خب،فراموش اش کن،فعلاً که ماندگار شدي!»
آيا مثال بالا،واقعه اي مسخره و مضحک نيست؟البتّه که هست.ما به عنوان فردي بزرگسال،هنگامي که در زندگي خود آشفتگي و بي نظمي ايجاد مي کنيم،نمي توانيم بي تفاوت و آرام باشيم،به طورمثال اگر قسم يا سوگند دروغي را بر زبان آوريم،هيچ کسي نمي آيد و دهان ما را به خاطر اين عمل زشت نمي شويد،بلکه اين خود ما هستيم که بايد تاوان عمل زشت خود را بدهيم.در دنياي واقعي نيز،هيچ تنبيهي صورت نمي گيرد،مگر در مورد جرائمي که مجرمين مرتکب مي شوند،و قانون در مورد آنها تصميم مي گيرد.هنگامي که افراد براي مسئله اي تنبيه مي شوند،به ندرت وجدان خود را قاضي و از خود بازپرسي مي کنند.معمول ترين واکنشي که اين افراد از خود نشان مي دهند،تنها خشم و رنجش است.
اين مسئله در مورد کودکان نيز صادق است.وقتي که کودکان را به خاطر آن که ما را ناراحت و عصباني مي کنند،زود به رختخواب مي فرستيم،درواقع به نوعي آنها را تنبيه مي کنيم.وقتي که آنها با نمرات بسيار پايين،کارنامه ي خود را به خانه مي آورند،و ما آنها را به مدّت دو ماه از تماشاي تلويزيون محروم مي کنيم،با اين نحوه ي برخورد،عملاً به پيامدها و عواقب اشتباهات پيش آمده،اجازه نمي دهيم تا نقش آموزشي خود را به درستي ايفا نمايند.
دنياي واقعي نيز بر اساس همين پيامدها و نتايج عمل مي کند و واکنش نشان مي دهد.اگر ما در محيط کار خود،عمل زشتي را پيوسته انجام دهيم،رئيس مان هرگز نوار ويديويي مورد علاقه مان را از ما نمي گيرد،بلکه خيلي راحت ما را اخراج مي کند.ما با تنبيه فرزندان خود، در حقيقت،راه گريز و فرار بزرگي براي آنها آماده و مهيّا مي سازيم،و آن راه فرار و گريز از پيامدها و عواقب احتمالي اعمال و کارهاي شان است.اين طبيعي است که کودکان زماني که تنبيه مي شوند،هرگز نبايد فکر نکنند و رفتارشان را تغيير دهند.کودکان با خود فکر مي کنند:«من به خاطر کاري که کردم،تنبيه شدم، ولي حالا ديگر نوبت من است.»به اين ترتيب،خشم و عصبانيت آنها مسقيماً متوجّه فردي مي شود که آنها را تنبيه کرده است،و آن فرد،کسي نيست-جز ما.
ما به عنوان والدين پيرو فلسفه ي تربيتي عشق و منطق،مي خواهيم ضربه و تلنگري از درون به فرزندان مان وارد شود.اين مسئله هنگامي اتفاق مي افتد،که ما اجازه دهيم تا پيامدها،نقش آموزشي خود را ايفا کنند.پيامدها،کودکان را وا مي دارد تا نسبت به رفتار و مسئوليت هاي شان بسيار زياد و به دقّت فکرکنند.اين پيامدها،در نهايت منجر به تفکّر و خود-بازپرسي در کودکان مي شود.
پيامدهاي طبيعي
پيامدهايي که به طور طبيعي اتفاق مي افتند،اين اجازه را مي دهند،تا علّت و معلول کارهاي فرزندان ما،در ذهن آنها ثبت شود و باقي بماند.زماني که آنها از خود مي پرسند:«اين چه کسي است،که اين طور به من صدمه مي زند؟»
تنها پاسخ آنها به اين خود-بازپرسي،اين خواهد بود:«خودم.»
امّا اين پيامدها در روحيه ي ما،به عنوان پدر ومادر،احساس درد و ناراحتي به وجود مي آورد.اين پيامدها،دقيقاً همان مسائل و موضوعاتي هستند که ما هيچ گاه نمي خواهيم،براي فرزندان مان اتفاق بيفتد.
برايان وقتي که،ژاکت اش را نمي پوشد،احساس سرما مي کند.شيلا،زماني که به رختخواب مي رود،چون غذايش را نخورده،احساس گرسنگي مي کند.در اين بين،گاهي اوقات،مابه عنوان والدين،وسوسه مي شويم تا،در مورد سوز و سرما و يا درد و ناراحتي حاصل از گرسنگي،به آنها يادآوري کنيم.امّا اگر مي خواهيم،پيامدها کار خود را به خوبي انجام دهند،نبايد خود را درگير مسائل و معضلات پيش آمده،کنيم.
پيامدهاي تحميلي
هنر کنار قراردادن پيامدها را،بعضي از والدين به خوبي مي دانند،درحالي که بعضي ديگر از والدين،بايد اين مهارت و خبرگي را تنها از طريق تمرين به دست آورند.اغلب والدين، پيامدهاي تحميلي نامناسب و نامربوطي را انتخاب مي کنند،و اگر پيامدها هم مناسب باشند،يا بسيار سخت و يا بسيار آسان هستند.
هنگامي که پيامدها،به طور طبيعي رخ نمي دهند،ما از پيامدهاي تحميلي استفاده مي کنيم،که بايد داراي خصوصيات زير باشند:(1)قابل اجرا باشند،(2)متناسب با نوع اشتباه و جرم باشند.و(3)براساس عشق
و همدلي پايه گذاري شوند.گاهي اوقات،اين پيامدهاي تحميلي،در ظاهر به صورت تنبيه، به نظر مي رسند.امّا وقتي که اين پيامدهاي تحميلي،بدون عصبانيت و تهديد از جانب ما باشند،و به ميزاني به کودکان تحميل شوند که،رابطه ي بين رفتار ناشايست آنها و پيامدها ساده و روشن باشد،دراين صورت مي توانيم با اطمينان بگوييم که،اين پيامدهاي تحميلي بسيار مؤثر و کارآمد خواهند بود.
سالي و سو هر دو خواهرند،و هر دو نيز دانش آموز هستند،آنها در صندلي عقب خودروي شان نشسته اند،و مي خواهند با مادر خود به مرکز خريد بروند،امّا به محض نشستن در خودرو،دعواي آنها با يکديگر شروع مي شود.بعد از آن که دعوا،مشت زني و هل دادن هاي شان تمام شد،مادر يک خط فرضي،درست در وسط صندلي عقب کشيد،تا به اين صورت آنها را از يکديگر جدا کند.بعد از آن بود،که تازه فرياد هاي يکي بر سر ديگري بلند شد.«مامان،سالي آمده قسمت من.»يا«مامان،سو به من مشت زد.»اين ماجراها و درگيري ها ادامه داشت،تا وقتي که«چراغ»کمربندها راببنديد،روي داشبورد،خاموش شد.
مادر،به اندازه ي کافي،درگير اين ماجراها بوده و با آن سروکار داشته است.امّا دفعه ي بعد،که آنها دوباره خواستند به خريد بروند،مادر به آنها گفت:«بارآخر به مرکز خريد رفتيم،شما دو نفر در صندلي عقب،،کلي با هم جنگ و دعوا کرديد.اين قدر سر و صدا کرديد،که من سرم درد گرفت،و نتوانستم،موقع رانندگي تمرکز لازم را داشته باشم.براي همين هم،تصميم گرفتم،که امروز بي سر وصدا و با آرامش رانندگي کنم،و تنها به خريد بروم.»
«در ضمن،با پرستاري هماهنگ کرده ام که بيايد،و پيش شما باشد.لازم نيست،که حالا نگران پرداخت پول پرستار باشيد.مي توانيد روز شنبه،اين پول را به من بدهيد،و يا اين که مي توانم،اين پول را از هفتگي شما کم کنم.امّا فعلاً احتياجي نيست که،بخواهيد در اين مورد تصميم بگيريد،مي توانيد بعداً به من بگوييد،که مي خواهيد چه کار کنيد.»
اين پيامد تحميلي،بسيار مؤثر و کارآمد است.زيرا،هم زمان (رفتن به مرکز خريد)و هم مکان(خودرو)اين پيامد،هر دو با مشکل و مسئله اي که در قبل رخ داده است،مطابقت کامل دارد،و هم اين که پيامد پيش آمده،با اشتباه و کوتاهي،از جانب سو و سالي،متناسب است.درضمن پيام داده شده به بچّه ها نيز،مبتني بر سخنان تفکّربرانگيز است.
هنگامي که،بيلي بعد از بازي در خانه ي پسر همسايه،دير به منزل آمد،پيامد تحميلي مناسبي، براي دفعه ي بعد که اودرخواست رفتن به خانه ي پسر همسايه را مي کند،به وجود مي آيد .دفعه ي بعد، پدر و يا مادرش به او خواهند گفت:يادت هست،بار آخر چه قدر دير به خانه آمدي؟ديگر نمي خواهم امروز هم نگران بشوم.بنابراين مي تواني خانه بماني،و با خودت بازي کني،يا اين که تلويزيون تماشا کني.بار ديگر که خواستي به جايي بروي،دوباره با هم در اين مورد صحبت مي کنيم.»دراين جا،پيامد حاصله،که همان بازگشت سروقت از خانه ي پسرهمسايه است،به خوبي در ذهن بيلي نقش مي بندد و ماندگار مي شود.
اگرچه،پيامدهاي خوب،هميشه،درذهن ما درست طرح ريزي و پردازش نمي شود حتي، کارشناسان و متخصّصين هم نمي توانند،هميشه پديده ها و پيامدها را به سرعت طرح ريزي و پردازش نمايند.
اگر پيامدي به ذهن ما خطور نمي کند،بهتراست که زمان و فکر خود را معطوف پيامدي مقتضي و کارآمد کنيم،نه آن که با شتاب زدگي و عصبانيت و بدون انديشه،عمل جبران ناپذيري را انجام دهيم،زماني که ما به عنوان والدين،وقت اندکي را صرف تفکّر و بررسي پيامدها مي کنيم، درحقيقت آن کارايي و تأثير به سزا را که مورد نظرمان است، نخواهيم داشت.زمان مورد نياز و کافي، براي انديشه و تفکّر، در مورد پيامدهابسيار مهمّ است.ما مي توانيم اين زمان را،با گفتن جملات زير براي خود فراهم کنيم.
*«واقعاً نمي دانم که حالا بايد دراين مورد چه کار بکنم.امّا قول مي دهم،که تو را در جريان بگذارم.»
*«مي داني،من قبل از اين هرگز پدر/مادر پسر بچّه اي پنج ساله نبوده ام.براي همين هم،به مقداري وقت نياز دارم،تا به اين مسئله خوب فکر کنم.امّا قول مي دهم،با دست پر پيش ات برگردم.»
*«واقعاً نمي دانم نسبت به اين مسئله چه واکنشي داشته باشم.بايد کمي وقت داشته باشم،تا خوب فکر کنم.»
ما با زمان دادن به خود،براي درنظر گرفتن پيامدها،به فرزندان مان نيز کمک مي کنيم.آنها آن قدر زمان دارند،تا از پيامدهاي ممکن و تحميلي ضربه و آسيب ببينند-و درواقع اين کيفيت و خاصيت،زمان براي انديشه و تفکّر است.
اهميّت همدلي و دلسوزي
ما مي دانيم،اگر عصباني شويم،فرصت تجربه و آموزش پيامدها را از آنها مي گيريم،و نيز مي دانيم،زماني که وارد عمل مي شويم،و خود را در جريان امور قرار مي دهيم،مانع از سيرمنطقي، عملکرد پيامدها،در رفتار و برخورد کودکان مي شويم.
حال اگر کودک،عصباني و ناراحت شود،اين رنجش و عصبانيت او مستقيماً متوجّه ما مي شود،نه درس و تجربه اي که حاصل از پيامدها است.
درضمن،که بچّه ها را حتي در بهترين شرايط ممکن،در کنار خود مي نشانيم،وبراي شان در مورد اشتباهات و خطاهاي شان سخنراني مي کنيم،و از کوتاهي و قصورشان در استفاده ي به موقع از امکانات حرف مي زنيم،درحقيقت،فکر و ذهن آنها را،به جاي تمرکز روي پيامدها،به خود معطوف مي کنيم.اين نحوه ي برخورد ما،تنها موجب کاهش قدرت و کندي عملکرد پيامدها مي شود.
بعد از اين که،بچّه ها خطايي را مرتکب مي شوند،تنها چيزي که در قلب آنها حکّ مي شود، احساس همدلي و دلسوزي ما با آنهاست.ما ابتدا بايد،رابطه ي بين خود و فرزندان مان را در ذهن و انديشه مان به درستي پايه گذاري کنيم.ما از همان دوران کودکي فرزندان مان،با گفتن جملاتي نظير،آنها چقدر دوست داشتني،با استعداد و شايسته و لايق هستند،مي توانيم حس خودباوري را در کودکان پايه ريزي کنيم،و اين که خطا و بي توجهي آنها،نسبت به مسائل شان،هيچ تغييري،در احساس ما نسبت به آنها به وجود نمي آورد.کودکان بايد بدانند و به آنها گفته شود که همواره پيام هاي خوب،از جانب مابه سوي آنها مي آيند.
بنابراين،زماني که بچّه ها خطايي را مرتکب مي شوند،ما به راستي براي آنها ناراحت مي شويم و همدردي مي کنيم.بايد به آنها بگوييم که مسئله ي پيش آمده،همان قدر که براي آنها سخت و ناگوار است،براي ما نيز سخت است.هنگامي که فرزندان مان اشتباهي مي کنند،و از پيامدهاي آن رنج مي برند،اظهار همدردي و بيان ناراحتي، از جانب ما،امري لازم و تعيين کننده است.
جين،به عنوان يک مادر،در پيروي از فلسفه ي تربيتي عشق و منطق،عملکرد خوبي داشت.او سخت در تلاش بود،تا کنترل و نظارت لازمه را به دخترش کارلا بدهد،کنترل و نظارتي،که در واقع جين به آن نيازي نداشت.او همواره به کارلا، که کلاس ششم بود،اطمينان مي داد که اين اوست که بايد بيشتر فکر کند،نه جين.
روزي کارلا،در املاء نمره اي زير ده گرفت،و از مدرسه به خانه آمد،فلسفه ي تربيتي جين، بر اين اساس گذاشته شد که امتحان بسيار سخت بوده است،و اين يعني همان همدلي با پيامد پيش آمده.جين پيوسته ندايي را از درونش مي شنيد که به او مي گفت:«اين مي تواند فرصت بسيار بزرگي باشد.با تذکر بي جا،به کارلا،اين فرصت را از بين نبر.»بدين ترتيب،جين دخترش را توبيخ و سرزنش نکرد.او هم چنين مي دانست که،اين پيامد در مدرسه به وجود آمده است،بنابراين او چيزي در اين باره نمي تواند بگويد.جين همان کاري را کرد،که مي دانست واقعاً درست است.او براي کارلا،احساس تأسف و دلسوزي مي کرد.او با همدلي سنجيده ي خود با پيامدهاي پيش آمده، تعادلي منطقي و درست را برقرار کرد.جين گفت:«اوه،مي دانم نمره ي زير ده گرفتن، چه قدر بد و ناراحت کننده است.مطمئنم،براي معلّم ات هم خيلي ناراحت کننده است که تو درس ات را خوب نخواندي و نمره ي بد گرفتي. واقعاً،درک مي کنم،که چه احساس بدي داري.»
کارلا کاملاً سکوت کرده بود،و به مسئله اي که پيش آمده بود،فکر مي کرد.سپس جين به ياد يک اصل،از اصول تربيتي عشق و منطق افتاد:هنگامي که ديگر چيزي براي گفتن نداريد،با يک پرسش مشکل را به کودک انتقال دهيد،يعني بار مشکل را به دوش او بگذاريد.بنابراين جين گفت:«کارلا،حالا مي خواهي چه کار کني؟»
کارلا با چهره اي ناراحت و افسرده،با شرمندگي جواب داد:«نمي دانم،بايد چه کار بکنم.»
تا اين جاي قضيه،همه چيز به خوبي پيش آمده است.جين کنترل و نظارتي را که نياز داشت،به دست آورده و کارلا هم با تفکّر و انديشه، سرانجام مشکل و مسئله پيش آمده را،قبول کرده و به دنبال راه حلّي مناسب براي آن است.اما بعد،جين مرتکب اشتباه شد و گفت:«چون خوب درس ات را نمي خواني،واز زير باردرس خواندن شانه خالي مي کني،بنابراين حق نداري به مهماني روز جمعه بروي.»
کارلا فرياد زد:«يعني چه،که نمي توانم به مهماني بروم.تقصير من نبوده که نمره ي بد گرفتم.تو بايد بداني،معلّم من چه لغات سختي را به من مي دهد.او هرگز به من فرصت درس خواندن نمي دهد،و هروقت که دستم را بلند مي کنم،تا اشکال بپرسم،هرگز به من کمک نمي کند و...و...اين کار شما به هيچ وجه عادلانه نيست.»
اجازه به عملکرد پيامدها،همراه با ابراز همدلي و دلسوزي از سوي والدين،يکي از سخت ترين اصول تربيتي عشق و منطق است.خشم و عصبانيت،حسي فريبنده و جذاب است،به ويژه زماني که در مورد فرزندان مان به آن متوسّل مي شويم.تنبيه کودک،باعث احساس قدرت در ما مي شود،به همين جهت،فکر مي کينم که همه چيز تحت کنترل ما قرار دارد وتنبيه و عصبانيت در هماهنگي کامل با يکديگر قرار دارند،و ترکيب اين دو با هم،روش تربيتي بسيار بد و سخت گيرانه اي را پديد مي آورد.
کارلا در حال فراگيري درسي تمام و کمال از پيامد پيش آمده بود،که عصبانيت و تنبيه ناگهاني جين،همه چيز را خراب کرد و از بين برد.براي آن که پيامدها،عملکردي درست داشته باشند،بايد با فرزندان خود همدردي کنيم،نه آن که بر سرشان فرياد بکشيم.زماني که ما،ناراحتي و همدردي خود را به آنها نشان مي دهيم،آنها براي خالي کردن خشم خود،ديگر کسي را جز خودشان ندارند.ولي دراين مثال،جين با خشم و تنبيه ناگهاني خود،باعث شد تا کارلا،او و معلم اش را مقصر بداند و سرزنش کند،درنتيجه خشم و عصبانيت کارلا متوجّه آنها شد،نه خودش.
ما پيوسته به فرزندان خود پيام مي دهيم،امّا مهمترين پيام،گفتن اين جمله است،که آنها تحت هر شرايطي،براي ما عزيز و دوست داشتني هستند.شايد کودکان،در طول زندگي خود،با شرايطي سخت و دشوار روبه رو شوند،شايد اشتباهي را مرتکب شوند،ولي بايد با پيامدهاي پيش آمده،کنار بيايند و زندگي کنند،و بدانند که ما هميشه در کنار آنها هستيم و دوست شان داريم.همدلي و دلسوزي با پيامدهاي پيش آمده، به نوعي عشق و علاقه ي ما را به فرزندان مان نشان مي دهد.هم چنين به منطق پيامدها اجازه مي دهد، تا وظيفه ي آموزشي خود را ايفا کند.
پيوست 1
تصوّر کنيد،در بزرگ راهي که حداکثر سرعت مجاز در آن55 مايل بر ساعت است،شما با سرعت 70مايل بر ساعت،در حال رانندگي هستيد،بعد از مدّتي،در آيينه ي خود،چراغ هاي چشمک زني را مي بينيد که از فاصله اي دور به شما نزديک مي شوند.دراين لحظه تنها به يک چيز فکر مي کنيد،فقط يک چيز:«جريمه خواهم شد.»
پليس گشتي به خودروي شما نزديک مي شود،با خوش رويي،برگ جريمه را مي نويسد،و بعد با شما خداحافظي مي کند.اين درحقيقت نمايانگر نحوه ي برخورد درست پليس است.او هيچ گونه خشم،خشونت و يا حتي تهديدي را از خود نشان نمي دهد.فقط با کمال ادب و احترام،برگه ي کوچکي را به شما تقديم مي کند-اين برگه همان پيامد قانون شکني شما است.
به عنوان فردي بالغ و بزرگسال،شما هرگز مانند فردي ديوانه و ماليخوليايي ذهن خود را مشغول و درگير چنين تصوارتي نمي کنيد،که مثلاً به او بگوييد:قول مي دهم که ديگر هيچ وقت با سرعت زياد رانندگي نکنم.»و او هم در پاسخ بگويد:«بسيار خوب،اگر قول بدهي که خوب رانندگي کني و پسر خوبي بشوي،من هم جريمه ات نمي کنم.»اين تنها يک تصوّر و انديشه ي مسخره است.امّا چگونه است که اغلب اوقات،درخواست ها و اعتراض هاي فرزندان مان در خانه با شک و دودلي ما والدين مواجه مي شود؟
ريچي کوچولو،به محض آن که،پشت ميز غذا خوري اش مي نشيند،تا غذايش را بخورد، بازيگوش و شيطان مي شود.او مرتب لب ور مي چيند،و ناله و شکايت مي کند،با محتويات درون بشقابش بازي مي کند و خطوط متحرکي را مي سازد که در اطرافش دانه هاي نخود را روي ساقه هاي کرفس،بالا و پايين مي برد و در ميان بشقاب هم،تپه ي کوچکي با پوره ي سيب زميني درست مي کند.
درچنين وضعيتي،مادرش که فکر مي کند اين نقطه نظرش بسيار مهمّ و نتيجه دهنده است،به او مي گويد:«خوب،ريچي،شام ات تمام شده،حالا برو به اتاق ات.»
و امّا آن چه که مادرش در جواب مي گويد:اوه، بسيار خوب.مطمئني که پسر خوبي مي شوي؟يا اين که مي خواهي،دوباره به رفتارهاي زشت و خراب کاري هايت موقع شام،ادامه بدهي؟»
ريچي:«نه،ديگر اصلاً کار بد نمي کنم.قول مي دهم،پسر خوبي باشم.»
مادر:«بسيار خوب.»مادر فکرمي کند که ديگر مشکلات اش،با ريچي،تمام شده است،و ادامه مي دهد:«مي تواني همين جا بماني.»
دنياي واقعي ما،هرگز به صورت يک نظام هشدار دهنده،چندگانه عمل نمي کند،و ما نيز نبايد به اين صورت عمل کنيم.والديني که بسيار هشدار مي دهند،با اين شيوه ي تربيتي،کودکاني را در نهايت پرورش مي دهند،تا به آنها هشدار داده نشود،رفتار درستي از خودشان نمي دهند.
پيوست 2
زماني که پائول دوازده ساله،براي اوّلين بار،به عنوان پسر خوانده پا به خانه ي ما(فاستر)گذاشت،از همان ابتدا مي دانستيم که او رفتار مقاوم-غيرفعال دارد،و اين مسئله براي مان دردسر ساز خواهد شد.به نظر مي رسيد«چيزي»در او وجود دارد،که باعث نوعي تأخير و ديرشدگي در رفتار و برخوردهاي او شده است،شايد بشود،اسم آن را نوعي ابراز وجود و جلب توجه ناميد.بنابراين،در طي اوّلين هفته اي که پائول با ما بود،يک دوره ي آموزشي برايش ترتيب داديم،تا به رشد شخصيتي و باور ذهني او از خودش کمک کنيم.
بعد از آن،پائول از ما خواست،تا او را در وسط شهر به تنهايي رها کنيم،و بعد در يک بقّالي که حدود 10 مايل از خانه ي ما فاصله داشت.دوباره او را ملاقات کنيم.من به پائول گفتم که از اين که او را در شهر رها مي کنم،بسيار خوشحالم و مطمئن هستم که مي توانم او را دوباره در مغازه ي بقّالي ملاقات کنم.سپس اضافه نمودم:«پائول من درست مثل اتوبوسي در دنياي واقعي هستم،اگر چه من کمي مهربان تر و ملايم تر هستم.من تنها سه دقيقه منتظرت مي مانم.اگر تو بين ساعت 5 تا 5:03دقيقه،در مغازه ي بقّالي بودي،سوارت مي کنم،اما اگر به هر دليلي نتوانستي،خودت را به موقع برساني، نگران نباش.قول مي دهم،که برگردم،و اين بار از ساعت 10تا10:03 منتظرت مي مانم.امّا اگر باز هم،به هردليلي نتوانستي سرقرار حاضر شوي،باز هم نگران نباش،قول مي دهم که رأس ساعت 7 صبح فردا،در سر راه رفتن به محل کارم،از ساعت 7 تا 7:03 منتظرت بمانم.»
البتّه، به خوبي مي دانستم که پائول مرا امتحان مي کند،و او اين کار را کرد.زماني که من رأس ساعت 5 به آن جا رفتم،پائول نبود.بعد ساعت 10 شب رفتم،و 3 دقيقه هم منتظر ماندم،و درست زماني که خودرويم را روشن کردم تا راه بيفتم،پائول دوان دوان آمد.او دست هايش را بالاي سرش تکان مي داد و فرياد مي زد:«من اينجايم،مرا تنها نگذاريد.»فکر مي کنم اين واقعه ي هرچند کوچک،يک نتيجه ي سودمند و قطعي داشت،و آن اين که پائول،خيلي وقت بود که براي والدين اصلي خود دير کرده بود و تأخير داشت،و نتوانسته بود،به موقع به آنها برسد،امّا براي ما هرگز دير نکرد و نخواهد کرد.
پيوست 3
اجازه ي ايفاي نقش آموزشي به پيامدها،به تنهايي کافي نمي باشد.زماني که پيامدها،به بچّه ها ضربه و تلنگر مي زنند،ما به عنوان والدين بايد صداقت و همدلي با فرزندان مان در محيط خانه،براي ما و آنها درسي است،بدون اين که آنها احساس کنند،ما طرفدار و حامي بي چون و چراي آنها هستيم.مثال هاي زير را در نظر بگيريد:
*آرون چون وظايف روزانه ي خود را سروقت انجام نداده است،در نتيجه به موقع نيز سر ميز شام حاضر نمي شود،و گرسنه مي ماند.
سخنان خشم آميز:«البتّه که گرسنه اي!بايد هم باشي.شرط مي بندم که ديگر هرگز اين کار را تکرار نمي کني.گفته بودم که گرسنه مي ماني.»
سخنان همدلانه:«مي دانم،پسرم چه احساسي داري.من هم وقتي يک وعده غذا نمي خورم،گرسنه مي شوم.امّا،ما با هم يک صبحانه ي مفصل مي خوريم.»
*جين،چون شب را تا ديروقت بيدار مانده است، صبح احساس خستگي و کسلي مي کند.
سخنان خشم آميز:«گفته بودم،اگر سروقت نخوابي،احساس خستگي و کسلي مي کني.حالا تمام روز،در مدرسه ناراحتي و زجر مي کشي.»
سخنان همدلانه:«اوه،تو خسته اي،مگرنه؟من هم وقتي که شب ها خوب نخوابم،توي اداره،همين حال و روز را دارم.امّا تو مي تواني تحت هر شرايطي روز خوبي داشته باشي.»
*رِي،نمرات پاييني در کارنامه اش دارد.
سخنان خشم آميز:«چون تکاليف ات را درست انجام ندادي،حالا بايد هم نمرات پايين در کارنامه ات باشد.اين برايت درس عبرتي شد.»
سخنان همدلانه:«اوه،چه قدر ناراحت کننده است.درطول سال هايي که من مدرسه مي رفتم، هروقت تنبلي مي کردم،نمره ي بد مي گرفتم.امّا هميشه دوره ي بعدي ام هست،که بشود جبران کرد.»
پيوست 4
در روش تربيتي عشق و منطق،همدلي با پيامدها،بسيار قاطع و تعيين کننده است.با وجود اين،هرزمان که فرزندان ما خراب کاري و بي نظمي مي کنند،اغلب ما با خشم و عصبانيت، موضوع را فيصله مي دهيم،و مي خواهيم آنها را تنبيه کنيم.
قبل از اين که عصباني شويد،و يا خود را درگير مشکل کودک تان کنيد،سعي کنيد از يکي از گفته هاي زير استفاده نماييد:
*«چقدر ناخوشايند.»
*«واقعاً؟من،تو را خوب مي شناسم،مطمئنم که براي هر مسئله اي راه حلّي پيدا مي کني.»
*«وحشتناک است.چه طور مي خواهي اوضاع را روبه راه کني.»
*«اوه،نه،خوشحالم که اين ورقه مال من نيست(کارنامه).حق داري،بايد ناراحت باشي. حالا چه کار مي تواني بکني؟»
*«هوم م م.واقعاً راه و روش جالبي،براي برخورد با اين مسئله است.اجازه بده،ببينم اوضاع چه طور پيش مي رود.»
*«واي،عجب خراب کاري.اجازه بده بدانم،چه راه حلي برايش پيدا مي کني.»
وقتي ما اين گونه،اظهارنظر مي کنيم،هرگز خود را در تقابل با فرزندان مان قرار نمي دهيم،بلکه خود را در کنار آنها و همراه با آنها قرار مي دهيم،و اين نحوه ي برخورد،باعث مي شود،تا آنها از اشتباهات شان درس بگيرند و تجربه کسب کنند.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق
/س