درگيري در صندلي عقب خودرو

اين درگيري و برخورد،ابتدا به آرامي و آهستگي آغاز مي شود.کِنت، در صندلي عقب خودرو،در جاي مخصوص خودش نشسته است،ولي به آرامي ،به قسمتي از صندلي که جاي مولي است،مي رود،درواقع به محدوده ي مولي تجاوز مي کند.مولي بلافاصله فرياد مي زند:مادر، کِنت،به قسمت من آمده است.» و بعد،مولي روي دست کِنت مي زند،و به او مي گويد:«کّنت،پاهاي کثيف ات را جمع کن و بگذار طرف خودت.»کِنت کمي عقب نشيني مي کند،تا براي حمله و يورش
پنجشنبه، 9 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درگيري در صندلي عقب خودرو
درگيري در صندلي عقب خودرو
درگيري در صندلي عقب خودرو

نويسنده : فاستر دبليو کلاين و جیم فی
مترجم: میترا خطیبی

اين درگيري و برخورد،ابتدا به آرامي و آهستگي آغاز مي شود.کِنت، در صندلي عقب خودرو،در جاي مخصوص خودش نشسته است،ولي به آرامي ،به قسمتي از صندلي که جاي مولي است،مي رود،درواقع به محدوده ي مولي تجاوز مي کند.مولي بلافاصله فرياد مي زند:مادر، کِنت،به قسمت من آمده است.»
و بعد،مولي روي دست کِنت مي زند،و به او مي گويد:«کّنت،پاهاي کثيف ات را جمع کن و بگذار طرف خودت.»کِنت کمي عقب نشيني مي کند،تا براي حمله و يورش دوباره اي دست اش باز باشد و خود را آماده کند.با اين عقب نشيني،جاي بيشتري براي مولي باز مي شود،و حالا اين مولي است که مي تواند به راحتي به کِنت،سيخونک بزند.
امّا،آن عامل محرّک و تحريک کننده،هنوز در وجود کِنت هست،پس او به آهستگي و با دقّت، دست راست اش را به طرف وسط صندلي مي آورد.اوّل انگشت سبابه،بعد تمامي انگشتان،و در آخر تمام دست کِنت وارد محدوده ي خواهرش مولي مي شود.
مولي فرياد مي کشد:«مادر!جلوي کِنت را بگير.»سپس به طرف کِنت حمله مي کند.مشت ها حواله مي شود،موها کشيده مي شوند،و صداي جيغ و داد است که از عقب خودرو به گوش مادر مي رسد.بدين ترتيب جنگ جهاني سوّم در صندلي عقب آغاز مي شود.
در صندلي عقب يک خودروي در حال حرکت، همواره عاملي محرّک وجود دارد،که باعث تحريک و هيجان کودکان مي شود.اين عامل محرّک،تب خودرو يا هراس از مکان هاي دربسته است.البتّه،شايد اين عامل،عامل وقت کشي يا وقت گيري از والدين نيز باشد،به اين معنا که در لحظاتي که والدين مشغول کار ديگري،به خصوص رانندگي هستند،رفتار بچّه ها باعث مي شود که وقت زيادي از آنها گرفته شود.
حال تصوّر نماييد،در همان خودرو،دو مورد از عوامل بالا و يا بيشتر،با هم و در يک جا وجود دارد،در چنين حالتي بچّه ها،به دو دسته تقسيم مي شوند،دسته اي که مي جنگند و دسته اي که خبرچيني و جاسوسي مي کنند.
آنها با يکديگر بحث و مشاجره مي کنند،به همديگر آزار و اذيّت مي رسانند،و در نهايت ما را درگير مي کنند،و موجب آزار ما هم مي شوند.در نتيجه مجبور مي شويم،بر سرشان فرياد بکشيم:«آهاي با شما هستم.ساکت شويد.»شايد اين تشر و فريادها،آرامشي موقتي و نسبي را به همراه داشته باشد،امّا معمولاً در دراز مدّت تأثيري نخواهد داشت.درحقيقت،شايد تنها چند لحظه اي آرامش برقرار باشد،ولي بعد مجبور مي شويم تا از سخنان شديد اللحن تري استفاده کنيم،و بيشتر به زور متوسّل شويم.
مشکل صندلي عقب،از آن دسته مشکلاتي است که مي توانيم آن را در همان بدو امر از بين ببريم.اگر زماني که هنوز اين مشکل جدّي نشده است،بتوانيم آن را تحت کنترل خود درآوريم،و مسئله را آن گونه که خود مي خواهيم،حلّ و فصل کنيم،دراين صورت هرگز مشکل صندلي عقب به معضلي جدّي تبديل نخواهد شد.امّا نکته ي مهمّ اين است که براي کنترل و حلّ اين مشکل بايد آگاهانه و با دقّت کامل،زمان و فرصت مناسب را انتخاب کنيم.
1-زماني که براي رسيدن و يا رفتن به جايي عجله نداشته باشيم.
2-مدّت زماني که صرف دادن پيام به کودک مي شود،مهمّ نباشد.
به سادگي پيام خود را مي دهيم:ما تحمّل دعوا و پرخاشگري در صندلي عقب را نداريم،و اگر اين مشکل ادامه يابد،به طور قطع حادثه اي رخ مي دهد.
مثال زير را در نظر بگيريد،البتّه در اين مثال بچّه ها به مدرسه مي روند.يک روز صبح،آرنولد خود را براي هر اتفاق و رويدادي،که ممکن بود،در صندلي عقب خودرويش رخ بدهد،و او را نيز متأثر سازد،آماده کرد.ابتدا تمامي مراحل کاررا با خود تمرين و مرور کرد،حتي براي گذراندن وقت،کتابي هم با خودش آورد.او در انتظار گردش خسته کننده اي بود.بعد از مدّتي بچّه ها سوار خودرو شدند،و حرکت کردند.
درست طبق برنامه و زمان تعيين شده،بچّه هاي آرنولد که در صندلي عقب بودند،شروع به دعوا و مرافعه با يکديگر کردند.آرنولد بلافاصله توقف کرد،و با خونسردي کامل به عقب برگشت و گفت:«مي دانيد بچّه ها،من فکر مي کنم قرار گرفتن محبوس شدن در چنين جاي کوچکي،مثل اين خودرو خيلي سخت است،و باعث پايين آمدن و کاهش ميزان اکسيژن خون شما مي شود،و با کاهش ميزان اکسيژن خون،شما بي حوصله مي شويد و با هم دعوا مي کنيد.امّا اگر بتوانيد از خودرو پياده شويد و کمي اکسيژن جذب کنيد، اوضاع بهتر مي شود.خب،حالا چرا پياده نمي شويد و اين مشکل را حلّ نمي کنيد.شما بايد ميزان اکسژن خون تان را بالا ببريد.من هم چند متر جلوتر پارک مي کنم و منتظر شما مي مانم.»
سپس براي توجه و محافظت بيشتر از بچّه ها، آرنولد اضافه کرد:«در ضمن،اگر در قسمت پايين خيابان و خيلي نزديک به خودروها قدم نزنيد و توي پياده رو باشيد،مطمئنم هيچ خطري تهديدتان نمي کند،و صدمه اي هم نخواهيد ديد.»
بچّه ها از خودرو پياده شدند،و آرنولد به طرف بالاي خيابان،جايي که بچّه ها مي توانستند او را ببينند،حرکت و سپس خودرو را در گوشه اي پارک کرد.بعد کتابش را در آورد،و مشغول مطالعه شد.آرنولد نيز مي توانست آنها را ببيند.بچّه ها درحالي که قدم مي زدند،سربه سر هم مي گذاشتند و با هم درگير مي شدند و شلوغ مي کردند.
امّا هرچه به خودرو نزديک ترمي شدند،بهتر و بهتر مي شدند،و زماني که به خودرو رسيدند، ديگر کاملاً آرام بودند.درست در لحظه اي که يکي از آنها مقابل خودرو قرار گرفت،و خواست دستگيره ي آن را بگيرد و در را باز کند،ديگري جلويش پريد و دوباره جنگ و دعوا شروع شد.بنابراين،آرنولد مجبور شد،چند مترجلوتر خودرو را پارک کند،او بعد از توقف و پارک خودرو،دوباره مشغول مطالعه ي کتابش شد.بعد از مدتي که فرزندانش با پاي پياده و قدم زنان به او رسيدند،ديگر اين بار در وضعيت آرام و بسيار خوبي بودند.حال اگر،بعد از نشستن بچّه ها در صندلي عقب،آرنولد حرکت کند،و آنها دوباره جنگ و دعوا را شروع کنند،اين بار پدرخيلي راحت به آنها مي گويد:
«آهاي بچّه ها،مثل اين که دوباره به ذخيره سازي و کسب اکسيژن احتياج داريد؟»
با اين سؤال بچّه ها به سرعت آرام مي شوند،و سر جاي شان مي نشينند.
دراين جا مثال ديگري براي کنترل پرخاشگري و دعواي صندلي عقب وجود دارد:مارگارت،شبي با يکي از صميمي ترين دوستان اش قرارگذاشت،و مشکل خود را برايش به طور کامل توضيح داد،و بعد از دوست اش خواست تا لطفي درحقّ او کند:«آيا مي تواني،روز شنبه ساعت 11:30خودروي مرا تعقيب کني؟دلم مي خواهد، درست مثل يک مأمور کارکشته ي پليس اين کار را برايم انجام دهي،قبول؟تو بايد به فاصله ي چند خودرو،پشت من حرکت کني.وقتي ما به سوّمين خيابان اصلي رسيديم،مطمئنم که اين دو تا بچّه را از خودرو پياده مي کنم.من قبلاً هميشه از انجام اين کار مي ترسيدم،چون فکر مي کردم شايد بچّه ها را بدزدند،يا اين که اتفاق ديگري بيفتد.امّا در صورتي که تو مراقب شان باشي و حواس ات جمع باشد که خطري تهديدشان نمي کند،من هم جرأت و جسارت اين کار را پيدا مي کنم.»صبح روز بعد،همان طور که انتظار مي رفت،درست زماني که خودروي مارگارت به اوّلين خيابان اصلي رسيد،بچّه ها مثل ترقه از جا پريدند و شروع به داد و فرياد کردند،مارگارت گفت:«بچّه ها،من نمي توانم با اين سرو صدا رانندگي کنم.اين شلوغي تمرکزم را به هم مي زند.»امّا بچّه ها لج،و صداي شان را بلندتر کردند.آنها مي دانستند که مادر هيچ کاري نمي کند،چون در گذشته نيز هيچ کاري نکرده بود.آنها با خود فکرمي کردند،هرچه صداي شان را بلندتر کنند،باز هم مسئله اي نيست،و هيچ خطري از جانب مادر تهديدشان نمي کند.
مارگارت فرصت ديگري به آنها داد،تا رفتارشان را اصلاح کنند.امّا باز هم هيچ فايده اي نداشت.او با صداي بلند فرياد زد:«آهاي بچّه ها،به شما گفته بودم که،نمي توانم با اين سر وصدا رانندگي کنم.»امّا باز هم هيچ فايده اي نداشت.
بنابراين به محض رسيدن به سوّمين خيابان اصلي،مارگارت،خودرو را در گوشه اي از خيابان پارک کرد و از آن پياده شد.سپس درسمت بچّه ها را باز کرد،و به آنها گفت:«پياده شويد.»
آنها گفتند:«ما نمي توانيم،پياده به خانه برگرديم، ما را مي دزدند.»
امّا مارگارت کاملاً مصمّم بود،اين پيشامد،همان چيزي بود که او مدّت ها در انتظارش بود،سپس به بچّه ها گفت:«سرتان را پايين مي اندازيد.اين ور و آن ور را هم نگاه نمي کنيد،تا کسي مزاحم تان نشود.درخانه مي بينمتان.»و بعد مادر رفت.
چندي بعد،دوست مارگارت برايش تعريف کرد:«تو اصلاً احتياجي به من نداشتي.بايد بودي و مي ديدي که اين بچّه ها چه طور پياده به طرف خانه مي آمدند.آنها خيلي افسرده به نظر مي رسيدند،و به هيچ وجه به اطراف شان نگاه نمي کردند.»از آن روز به بعد،فرزندان مارگارت ديگر به حرف او گوش مي کنند.
اين روش براي بچّه هاي کوچک تر،مثلاً بچّه هاي پيش دبستاني بسيار کارآمد است.ولي بايد اين نکته را درنظر داشته باشيد که براي مراقبت از کودک،فاصله ي شما با او بايد در حد معقولي باشد.تنها کافي است که به اندازه 3 تا4 ساختمان از او فاصله داشته باشيد،و مطمئن شويد که اوضاع کاملاًتحت کنترل شما يا شخص ديگري قرار دارد.
آخرين مثال براي درگيري و دعواي صندلي عقب:پدر و مادري،در حال رانندگي در بزرگراهي شلوغ و دور از خانه بودند.درچنين موقعيتي،پياده کردن بچّه هاي بي تربيت و پر سر و صدا از خودرو،جاي سؤال و تأمل دارد،و بچّه ها هم که به اين نکته واقفند،دم را غنيمت مي شمارند.اما بعد از مدّتي پدر،خودرو را در منتهااليه،شانه ي خاکي جاده پارک کرد،سپس پدر ومادر،بدون هيچ حرفي از خودرو پياده شدند،و از تپه ي کوچکي بالا رفتند،و همان جا نشستند.آنها با هم حرف مي زدند،و به مناظر اطراف شان اشاره مي کردند،اين طور به نظر مي رسيد که از وضعيت پيش آمده بسيار راضي هستند و لذّت مي برند.(گزينه ي ديگر براي اين زوج خوش شانس،مي تواند توقف در برابر يک بستني فروشي باشد.)
چند لحظه اي نمي گذرد،که از داخل خودرو سخناني از اين دست شنيده مي شود:«ساکت شو،و گرنه مادر و پدر هرگز دوباره برنمي گردند.»و «بهتر است که تو ساکت بشوي.»سرانجام،آرامش در صندلي عقب برقرار شد،و پدر و مادر برگشتند، و خودرو حرکت کرد.
امّا نيم ساعت بعد،دوباره سر و صدا در صندلي عقب شروع شد،ولي به محض آن که پدر خودرو را به سمت شانه ي راست جاده آورد،از پشت سر خود اين صدا را شنيد:«ساکت شو،بفرما.دوباره مي خواهند،بروند.»
اگر زماني که براي رفتن به جايي عجله نداريم، بتوانيم يکي از اين راه کارها را بکار گيريم،درآن صورت،هرگاه که عجله داريم،تنها با اشاره اي کوچک از جانب ما،آرامش در صندلي عقب حکم فرما مي شود.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط