به عنوان یک دختر دانشجو، ما چگونه می توانیم از زندگانی حضرت زهرا (س) الگو بگیریم؟ الگوی خود شما در دوره ی جوانی چه کسانی بوده اند؟
سؤال خوبی است. اولا من به شما بگویم که الگو را نباید برای ما معرفی کنند و بگویند که این الگوی شماست. این الگوی قراردادی و تحمیلی، الگوی جالبی نمی شود. الگو را باید خودمان پیدا کنیم؛ یعنی در افق دیدمان نگاه کنیم و ببینیم از این همه چهره ای که در جلوی چشممان می آید، کدام را بیشتر می پسندیم؛ طبعا این الگوی ما می شود. من معتقدم که برای جوان مسلمان، به خصوص مسلمانی که با زندگی ائمه و خاندان پیامبر و مسلمانان صدر اسلام آشنایی داشته باشد، پیدا کردن الگو مشکل نیست، و الگو هم کم نیست. حالا خود شما خوشبختانه از حضرت زهرا (سلام الله علیها) اسم آوردید. من در خصوص وجود مقدس فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) چند جمله ای بگویم؛ شاید این سررشته ای در زمینه ی بقیه ی ائمه و بزرگان بشود و بتوانید فکر کنید.
شما خانمی که در دوره ی پیشرفت علمی و صنعتی و تکنولوژی و دنیای بزرگ و تمدن مادی و این همه پدیده های جدید زندگی می کنید، از الگوی خودتان در مثلا هزار و چهارصد سال پیش توقع دارید که در کدام بخش، مشابه وضع کنونی شما را داشته باشد، تا از آن بهره بگیرید. مثلا فرض کنید می خواهید ببینید چگونه دانشگاه می رفته است؟ یا وقتی که مثلا در مسایل سیاست جهانی فکر می کرده، چگونه فکر می کرده است؟ اینها که نیست.
یک خصوصیات اصلی در شخصیت هر انسانی هست؛ آنها را بایستی مشخص کنید و الگو را در آنها جستجو نمایید. مثلا فرض بفرمایید در برخورد با مسایل مربوط به حوادث پیرامونی، انسان چگونه باید برخورد بکند؟ حالا حوادث پیرامونی، یک وقت مربوط به دوره ای است که مترو هست و قطار هست و جت هست و کامپیوتر هست؛ یک وقت مربوط به دوره ای است که نه، این چیزها نیست، اما حوادث پیرامونی بالاخره چیزی است که انسان را همیشه احاطه می کند. انسان دوگونه می تواند با این قضیه برخورد کند: یکی مسؤولانه، یکی بی تفاوت. مسؤولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحیه ای، با چه نوع نگرشی به آینده، آدم باید این خطوط اصلی را در آن شخصی که فکر می کند الگوی او می تواند باشد، جستجو کند و از آنها پیروی نماید.
من این موضوع را یک وقت در سخنرانی هم گفته ام. در این سخنرانیهای ما هم گاهی حرفهای خوبی در گوشه کنار هست؛ منتها غالبا دقت نمی شود و همین طور گم می شود، ببینید، مثلا حضرت زهرا (سلام الله علیها) در سنین شش سالگی، هفت سالگی بودند - اختلاف وجود دارد؛ چون در تاریخ ولادت آن حضرت، روایات مختلف است - که قضیه ی شعب ابی طالب پیش آمد. شعب ابی طالب، دوران بسیار سختی در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنی دعوت پیامبر شروع شده بود، دعوت را علنی کرده بودند، به تدریج مردم مکه - به خصوص جوانان، به خصوص برده ها - به حضرت می گرویدند؛ بزرگان طاغوت - مثل همان ابولهب و ابوجهل و دیگران - دیدند که هیچ چاره ای ندارند، جز این که پیامبر و همه ی مجموعه ی دور و برش را از مدینه اخراج کنند؛ همین کار را هم کردند. تعداد زیادی از اینها را که دهها خانوار می شدند، و شامل پیامبر و خویشاوندان پیامبر و خود ابی طالب - با این که ابی طالب هم جزو بزرگان بود - و بچه و بزرگ و کوچک می شدند، همه را از مکه بیرون کردند. اینها از مکه بیرون رفتند؛ اما کجا بروند؟ تصادفا جناب ابی طالب، در گوشه ای از نزدیکی مکه - فرضا چند کیلومتری مکه - در شکاف کوهی ملکی داشت؛ اسمش «شعب ابی طالب» بود. شعب، یعنی همین شکاف کوه، یک دره ی کوچک. ما مشهدیها به این طور چیزی «بازه» می گوییم. اتفاقا این از آن لغتهای صحیح دقیق فارسی سره هم هست، که به لهجه ی محلی، روستاییها به آن «بزه» می گویند؛ اما همان اصلش «بازه» است. جناب ابی طالب یک بازه یا یک شعبی داشت؛ گفتند به آن جا برویم. حالا شما فکرش را بکنید، در مکه، روزها هوای گرم؛ شبها بی نهایت سرد بود؛ یعنی وضعیتی غیر قابل تحمل. اینها سه سال در این بیابانها زندگی کردند. چه قدر گرسنگی کشیدند، چه قدر سختی کشیدند، چه قدر محنت بردند، خدا می داند. یکی از دوره های سخت پیامبر، آن جا بود. پیامبر اکرم در این دوران، مسؤولیتش فقط مسؤولیت رهبری به معنای اداره ی یک جمعیت نبود؛ باید می توانست از کار خودش پیش اینهایی که دچار محنت شده اند، دفاع کند.
می دانید وقتی که اوضاع خوب است، کسانی که دور محور یک رهبری جمع شده اند، همه از اوضاع راضیند؛ می گوید خدا پدرش را بیامرزد، ما را به این وضع خوب آورد. وقتی سختی پیدا می شود، همه دچار تردید می شوند، می گویند ایشان ما را آوردند؛ ما که نمی خواستیم به این وضع دچار بشویم!
البته ایمانهای قوی می ایستند؛ اما بالاخره همه ی سختیها به دوش پیامبر فشار می آورد. در همین اثنا، وقتی که نهایت شدت روحی برای پیامبر بود، جناب ابی طالب که پشتیبان پیامبر و امید او بود، و خدیجه ی کبری که او هم بزرگترین کمک روحی برای پیامبر بود، در ظرف یک هفته از دنیا رفتند؛ حادثه ی خیلی عجیبی است؛ یعنی پیامبر تنهای تنها شد.
من نمی دانم شما هیچ وقت رئیس یک مجموعه ی کاری بوده اید، تا بدانید معنای مسؤولیت یک مجموعه چیست. در چنین شرایطی، انسان واقعا بیچاره می شود. در این شرایط، نقش فاطمه ی زهرا را ببینید. آدم تاریخ را که نگاه می کند، این گونه موارد را در گوشه کنارها هم باید پیدا بکند؛ متأسفانه هیچ فصلی برای این طور چیزها باز نکرده اند.
فاطمه ی زهرا مثل یک مادر، مثل یک مشاور، مثل یک پرستار برای پیامبر بوده است. آن جا بوده که گفتند فاطمه «ام ابیها»؛ مادر پدرش است. این مربوط به آن وقت است؛ یعنی وقتی که یک دختر شش ساله، هفت ساله این طوری بوده است. البته در محیطهای عربی و در محیطهای گرم، دختران زودتر رشد جسمی و روحی می کنند؛ مثلا به اندازه ی رشد یک دختر ده، دوازده ساله ی حالای ما. این، احساس مسؤولیت است. آیا این نمی تواند برای یک جوان الگو باشد، که نسبت به مسایل پیرامونی خودش زود احساس مسؤولیت کند، زود احساس نشاط کند؟ آن سرمایه ی عظیم نشاطی که در وجود او هست، اینها را خرج کند، برای این که غبار کدورت و غم از چهره ی پدری که حالا حدود مثلا پنجاه سال از سنش می گذشته و تقریبا پیرمردی شده است، پاک کند. آیا این نمی تواند برای یک جوان الگو باشد؟ این خیلی مهم است.
نمونه ی بعد، مسأله ی همسرداری و شوهرداری است. یک وقت انسان فکر می کند که شوهرداری، یعنی انسان در خانه و در آشپزخانه غذا را مرتب کند و اتاق را تر و تمیز کند و پتو را پهن کند و مثل قدیمیها تشکچه را بگذارد که آقا از اداره یا از دکان بیاید. شوهرداری که فقط این نیست. شما ببنید شوهرداری فاطمه ی زهرا چگونه بود. در طول ده سالی که پیامبر در مدینه بودند، حدود نه سالش حضرت زهرا و حضرت امیر المؤمنین با همدیگر زن و شوهر بودند. در این نه سال، جنگهای کوچک و بزرگی ذکر کرده اند - حدود شصت جنگ اتفاق افتاده - در اغلب آنها هم امیرالمؤمنین بوده است. حالا شما ببینید، او خانمی است که در خانه نشسته و شوهرش مرتب در جبهه است، و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ می ماند - این قدر جبهه وابسته ی به اوست - از لحاظ زندگی هم وضع روبه راهی ندارند؛ همان چیزهایی که شنیده ایم: «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا انما نطعمکم لوجه الله»؛ یعنی حقیقتا زندگی فقیرانه ی محض داشتند؛ در حالی که دختر رهبری هم هست، یک نوع احساس مسؤولیت هم می کند.
ببینید انسان چه قدر روحیه ی قوی می خواهد داشته باشد، تا بتواند این شوهر را تجهیز کند؛ دل او را از وسوسه ی اهل و عیال و گرفتاریهای زندگی خالی کند؛ به او دلگرمی بدهد؛ بچه ها را به آن خوبی که او تربیت کرده، تربیت کند. حالا شما بگویید امام حسن و امام حسین، امام بودند و طینت امامت داشتند؛ زینب که امام نبود. فاطمه ی زهرا او را در همین مدت نه سال تربیت کرده بود. بعد از پیامبر هم که ایشان مدت زیادی زنده نماندند.
این طور خانه داری، این طور شوهرداری و این طور کدبانویی کردند و این طور محور زندگی فامیل ماندگار در تاریخ قرار گرفتند. آیا اینها نمی تواند برای یک دختر جوان، یک خانم خانه دار یا مشرف به خانه داری الگو باشد؟ اینها خیلی مهم است.
حالا بعد از قضیه ی وفات پیامبر، آمدن به مسجد، و آن خطبه ی عجیب را خواندن، خیلی شگفت انگیز است. اصلا ماها که اهل سخنرانی و حرف زدن ارتجالی هستیم، می فهمیم که چه قدر این سخنان عظیم است. یک دختر هجده ساله، بیست ساله و حداکثر بیست و چهار ساله- که البته سن دقیق آن حضرت مسلم نیست؛ چون تاریخ ولادت آن بزرگوار مسلم نیست و در آن اختلاف است - آن هم با آن مصیبتها و سختیها به مسجد می آید، در مقابل انبوه جمعیت، با حجاب سخنرانی می کند؛ که آن سخنرانی، کلمه به کلمه اش در تاریخ می ماند.
عربها به خوش حافظه گری معروف بودند. یک نفر می آمد یک قصیده ی هشتاد بیتی را می خواند، بعد از این که جلسه تمام می شد، ده نفر می گرفتند آن را می نوشتند. این قصایدی که مانده، غالبا این طوری مانده است. اشعار در نوادی - یعنی آن مراکز اجتماعی - خوانده می شد و ضبط می گردید. این خطبه ها و این حدیثها، غالبا این گونه بود. نشستند، نوشتند و حفظ کردند، و این خطبه ها تا امروز مانده است.کلمات مفت در تاریخ نمی ماند؛ هر حرفی نمی ماند. این قدر حرفها زده شده، این قدر سخنرانی شده، این قدر مطلب گفته شده، این قدر شعر گفته شده؛ اما نمانده است و کسی به آنها اعتنا نمی کند. آن چیزی که تاریخ در دل خودش نگه می دارد و بعد از هزار و چهارصد سال هر انسان که نگاه می کند، احساس خضوع می کند، این یک عظمت را نشان می دهد. به نظر من، این برای یک دختر جوان الگوست.
شما راست می گویید؛ تقصیر ما متصدیان این امور است.البته منظورم آن امور دولتی نیست؛ منظورم امر معنوی و دینی است که این جوانب را، آن چنان که باید و شاید، درست در مقابل نسل جوان قرار نداده ایم؛ اما شما خودتان هم می توانید در این زمینه ها کار کنید. همه ی زندگی ائمه از این قبیل دارد.
زندگی امام جواد هم الگوست. امام جواد- امامی با آن همه مقامات، با آن همه عظمت - در بیست و پنج سالگی از دنیا رفتند. این نیست که ما بگوییم؛ تاریخ می گوید؛ تاریخی که غیر شیعه آن را نوشته است. آن بزرگوار، در دوران جوانی و خردسالی و نوجوانی، در چشم مأمون و در چشم همه، عظمتی پیدا کرد. اینها چیزهای خیلی مهمی است؛ اینها می تواند برای ماها الگو باشد.
البته در زمان خودمان هم الگو داریم؛ امام الگوست. این جوانان بسیجی ما الگو هستند؛ هم کسانی که شهید شدند، و هم کسانی که امروزه زنده هستند. البته طبیعت انسان این گونه است که درباره ی کسانی که رفته اند و شهید شده اند، راحت تر می شود حرف زد. ببینید چه الگوهایی می شود پیدا کرد. ما در جنگ کسانی را دیدیم که اینها از شهر یا از روستای خودشان بیرون آمده بود؛ در حالی که یک آدم کاملا معمولی به نظر می رسیدند. اشاره کردم که آن رژیم نمی توانست استعدادها را رشد بدهد، یا به بروز بیاورد. اینها در آن رژیم یک آدم معمولی بودند؛ اما در این نظام، به میدان جنگ - که میدان کار بود - آمدند؛ ناگهان استعدادشان بروز کرد و یک سردار بزرگ شدند، بعد هم شهید شدند. از این قبیل زیاد داریم.
چند سال پیش، شرح حال اینها را در جزوه هایی - به نام «فرمانده ی من» - می نوشتند؛ خاطرات جوانان از فرمانده هانشان در جبهه بود. نمی دانم اینها ادامه پیدا کرد یا نه. یک داستان کوتاه، یک خاطره ی کوچک را نقل کردند؛ آن خاطره، عظمت این شخصیت را به انسان نشان می دهد. اینها می توانند الگو باشند. البته در شخصیتهای علمی خودمان، در شخصیتهای ورزشی خودمان، در شخصیتهای ادبی خودمان، در شخصیتهای هنری خودمان، می شود الگوهایی پیدا کرد؛ شخصیتهای که انصافا برجستگیهایی دارند.
البته انسان هم الگو را با معیارهای خودش انتخاب می کند. من خواهش می کنم هر الگویی که خواستید انتخاب بکنید، معیار «تقوا» را که توضیح دادم، حتما در نظر داشته باشید. تقوا چیزی نیست که بشود از آن گذشت. برای زندگی دنیوی هم تقوا لازم است؛ برای زندگی اخروی هم تقوا لازم است.
و اما این که چه شخصیتهایی روی من اثر گذاشته اند، باید بگویم شخصیتهای زیادی بودند. آن کسی که در دوره ی جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجه ی اول، مرحوم «نواب صفوی» بود. آن وقتی که ایشان به مشهد آمد، حدودا پانزده سالم بود. من به شدت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم؛ و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله ی چند ماه بعد، با وضع خیلی بدی شهیدش کردند. این هم تأثیر او را در ماها بیشتر عمیق کرد. بعد هم امام (ره) روی من اثر گذاشتند. من قبل از آن که به قم بیایم، و قبل از شروع مبارزات، نام امام را شنیده بودم، و بدون این که ایشان را دیده باشم، به ایشان علاقه و ارادت داشتم. علت هم این بود که در حوزه ی قم، همه ی جوانان به درس ایشان رغبت داشتند؛ درس جوان پسندی داشتند. من هم که به قم رفتم، تردید نکردم که به درس ایشان بروم. از اول در درس ایشان حاضر می شدم و تا آخر که در قم بودم، به یک درس ایشان مستمرا می رفتم. ایشان هم روی من خیلی اثر داشتند. البته پدرم در من اثر داشت، مادرم در من خیلی اثر داشت. از جمله شخصیتهایی که عمیقا روی من اثر گذاشته، مادرم هست؛ خانم خیلی مؤثری بود.
با توجه به علاقه ی شما به هنر و ادبیات، از شعرای معاصر، آثار کدامیک را بیشتر مطالعه کرده اید و به کدامیک بیشتر علاقه دارید؟
- من شعرای معاصر را تقسیم می کنم به شعرایی که غزل سرا بودند، و شعرایی که قصیده سرا بودند، و شعرایی که نوسرا بودند. هر کدام چند نفری هستند که من به ایشان علاقه داشتم. در غزل، مرحوم «امیری فیروز کوهی» است، که من با ایشان دوست هم بودم، و ایشان به من هم خیلی علاقه داشتند و سالها تا بعد از انقلاب، با یکدیگر رفت و آمد داشتیم. در زمان ریاست جمهوری من، ایشان از دنیا رفتند.
البته غیر از «امیری» هم یکی، دو نفر شاعر غزل سرا بودند که شعرهایشان را دوست می داشتم؛ یکی مرحوم «رهی معیری» بود که او را از نزدیک ندیده بودم، یکی محروم «شهریار» بود که از شعرش خیلی خوشم می آمد؛ با ایشان هم آشنا بودم. البته من بعد از انقلاب با ایشان آشنا شدم؛ قبل از انقلاب، هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتیم.
در درجه ی اول، قصیده سرا «ملک الشعرای بهار» بود، که قصیده هایش من را خیلی به خودش جلب می کرد. مرحوم «امیری فیروز کوهی» هم یک نوع قصیده ی سبک خاقانی می گفت، که او هم در نوع خودش قصیده ی بسیار فخیم و برجسته ای بود؛ از آن هم خیلی خوشم می آمد.
در شعر نو، دو، سه نفر بودند که شعرهایشان را خیلی می پسندیدم؛ یکی از آنها «اخوان» بود. ما با «اخوان» آشنا بودیم و شعرش، شعر بسیار برجسته ای بود. یکی دو نفر دیگر هم هستند که دوست ندارم از آنها اسم بیاورم. کسانی بودند که آن وقت در زمان جوانی ما، جزو اساتید و برجسته های شعر نو بودند، و به اعتقاد من اینها از خود «نیما یوشیج» بهتر شعر نو می گفتند. اگر چه او شروع کننده ی این راه بود، اما به نظر من اینها از او بهتر و پخته تر و برجسته تر شعر می گفتند. البته صفای «نیما یوشیج» را هیچ کدامشان نداشتند؛ نه اخوان داشت، و نه آن یکی، دو نفر دیگری که من از ایشان اسم نیاوردم.
نیما یوشیج - برخالف آن چیزی که می گفتند - مردی متدین بود. مرحوم «امیری» با «نیما یوشیج» از نزدیک دوست بود. او برای من نقل می کرد و می گفت «نیما یوشیج» آدم متدینی است. او به شعر سنتی هم علاقه مند بود؛ منتها این سبک را هم می پسندید. البته می دانید که ایشان این سبک را هم از اروپاییها گرفته بود. اصلا سبک شعر نوی ما، سبک ابتکاری به معنای حقیقی نیست؛ سبک شعر اروپایی است، با خیلی از خصوصیاتی که آن شعرها دارد؛ حتی سبک جمله بندی انگلیسی، در شعر نوی فارسی ما گرته برداری شده است.
در بین شعرایی که الآن هستند، چند نفر شاعر خوب داریم؛ هم شعر غزلی خوب داریم، و کسانی که می گویند، انصافا خوبند؛ هم شعر نو داریم. در میان شعرای انقلاب، بعضیها واقعا خوب و برجسته اند. به من اجازه بدهید که از شعرای معاصر و زنده اسم نیاورم.
منبع: برگرفته از حدیث شور انگیز جوانی در بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی
/س
سؤال خوبی است. اولا من به شما بگویم که الگو را نباید برای ما معرفی کنند و بگویند که این الگوی شماست. این الگوی قراردادی و تحمیلی، الگوی جالبی نمی شود. الگو را باید خودمان پیدا کنیم؛ یعنی در افق دیدمان نگاه کنیم و ببینیم از این همه چهره ای که در جلوی چشممان می آید، کدام را بیشتر می پسندیم؛ طبعا این الگوی ما می شود. من معتقدم که برای جوان مسلمان، به خصوص مسلمانی که با زندگی ائمه و خاندان پیامبر و مسلمانان صدر اسلام آشنایی داشته باشد، پیدا کردن الگو مشکل نیست، و الگو هم کم نیست. حالا خود شما خوشبختانه از حضرت زهرا (سلام الله علیها) اسم آوردید. من در خصوص وجود مقدس فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) چند جمله ای بگویم؛ شاید این سررشته ای در زمینه ی بقیه ی ائمه و بزرگان بشود و بتوانید فکر کنید.
شما خانمی که در دوره ی پیشرفت علمی و صنعتی و تکنولوژی و دنیای بزرگ و تمدن مادی و این همه پدیده های جدید زندگی می کنید، از الگوی خودتان در مثلا هزار و چهارصد سال پیش توقع دارید که در کدام بخش، مشابه وضع کنونی شما را داشته باشد، تا از آن بهره بگیرید. مثلا فرض کنید می خواهید ببینید چگونه دانشگاه می رفته است؟ یا وقتی که مثلا در مسایل سیاست جهانی فکر می کرده، چگونه فکر می کرده است؟ اینها که نیست.
یک خصوصیات اصلی در شخصیت هر انسانی هست؛ آنها را بایستی مشخص کنید و الگو را در آنها جستجو نمایید. مثلا فرض بفرمایید در برخورد با مسایل مربوط به حوادث پیرامونی، انسان چگونه باید برخورد بکند؟ حالا حوادث پیرامونی، یک وقت مربوط به دوره ای است که مترو هست و قطار هست و جت هست و کامپیوتر هست؛ یک وقت مربوط به دوره ای است که نه، این چیزها نیست، اما حوادث پیرامونی بالاخره چیزی است که انسان را همیشه احاطه می کند. انسان دوگونه می تواند با این قضیه برخورد کند: یکی مسؤولانه، یکی بی تفاوت. مسؤولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحیه ای، با چه نوع نگرشی به آینده، آدم باید این خطوط اصلی را در آن شخصی که فکر می کند الگوی او می تواند باشد، جستجو کند و از آنها پیروی نماید.
من این موضوع را یک وقت در سخنرانی هم گفته ام. در این سخنرانیهای ما هم گاهی حرفهای خوبی در گوشه کنار هست؛ منتها غالبا دقت نمی شود و همین طور گم می شود، ببینید، مثلا حضرت زهرا (سلام الله علیها) در سنین شش سالگی، هفت سالگی بودند - اختلاف وجود دارد؛ چون در تاریخ ولادت آن حضرت، روایات مختلف است - که قضیه ی شعب ابی طالب پیش آمد. شعب ابی طالب، دوران بسیار سختی در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنی دعوت پیامبر شروع شده بود، دعوت را علنی کرده بودند، به تدریج مردم مکه - به خصوص جوانان، به خصوص برده ها - به حضرت می گرویدند؛ بزرگان طاغوت - مثل همان ابولهب و ابوجهل و دیگران - دیدند که هیچ چاره ای ندارند، جز این که پیامبر و همه ی مجموعه ی دور و برش را از مدینه اخراج کنند؛ همین کار را هم کردند. تعداد زیادی از اینها را که دهها خانوار می شدند، و شامل پیامبر و خویشاوندان پیامبر و خود ابی طالب - با این که ابی طالب هم جزو بزرگان بود - و بچه و بزرگ و کوچک می شدند، همه را از مکه بیرون کردند. اینها از مکه بیرون رفتند؛ اما کجا بروند؟ تصادفا جناب ابی طالب، در گوشه ای از نزدیکی مکه - فرضا چند کیلومتری مکه - در شکاف کوهی ملکی داشت؛ اسمش «شعب ابی طالب» بود. شعب، یعنی همین شکاف کوه، یک دره ی کوچک. ما مشهدیها به این طور چیزی «بازه» می گوییم. اتفاقا این از آن لغتهای صحیح دقیق فارسی سره هم هست، که به لهجه ی محلی، روستاییها به آن «بزه» می گویند؛ اما همان اصلش «بازه» است. جناب ابی طالب یک بازه یا یک شعبی داشت؛ گفتند به آن جا برویم. حالا شما فکرش را بکنید، در مکه، روزها هوای گرم؛ شبها بی نهایت سرد بود؛ یعنی وضعیتی غیر قابل تحمل. اینها سه سال در این بیابانها زندگی کردند. چه قدر گرسنگی کشیدند، چه قدر سختی کشیدند، چه قدر محنت بردند، خدا می داند. یکی از دوره های سخت پیامبر، آن جا بود. پیامبر اکرم در این دوران، مسؤولیتش فقط مسؤولیت رهبری به معنای اداره ی یک جمعیت نبود؛ باید می توانست از کار خودش پیش اینهایی که دچار محنت شده اند، دفاع کند.
می دانید وقتی که اوضاع خوب است، کسانی که دور محور یک رهبری جمع شده اند، همه از اوضاع راضیند؛ می گوید خدا پدرش را بیامرزد، ما را به این وضع خوب آورد. وقتی سختی پیدا می شود، همه دچار تردید می شوند، می گویند ایشان ما را آوردند؛ ما که نمی خواستیم به این وضع دچار بشویم!
البته ایمانهای قوی می ایستند؛ اما بالاخره همه ی سختیها به دوش پیامبر فشار می آورد. در همین اثنا، وقتی که نهایت شدت روحی برای پیامبر بود، جناب ابی طالب که پشتیبان پیامبر و امید او بود، و خدیجه ی کبری که او هم بزرگترین کمک روحی برای پیامبر بود، در ظرف یک هفته از دنیا رفتند؛ حادثه ی خیلی عجیبی است؛ یعنی پیامبر تنهای تنها شد.
من نمی دانم شما هیچ وقت رئیس یک مجموعه ی کاری بوده اید، تا بدانید معنای مسؤولیت یک مجموعه چیست. در چنین شرایطی، انسان واقعا بیچاره می شود. در این شرایط، نقش فاطمه ی زهرا را ببینید. آدم تاریخ را که نگاه می کند، این گونه موارد را در گوشه کنارها هم باید پیدا بکند؛ متأسفانه هیچ فصلی برای این طور چیزها باز نکرده اند.
فاطمه ی زهرا مثل یک مادر، مثل یک مشاور، مثل یک پرستار برای پیامبر بوده است. آن جا بوده که گفتند فاطمه «ام ابیها»؛ مادر پدرش است. این مربوط به آن وقت است؛ یعنی وقتی که یک دختر شش ساله، هفت ساله این طوری بوده است. البته در محیطهای عربی و در محیطهای گرم، دختران زودتر رشد جسمی و روحی می کنند؛ مثلا به اندازه ی رشد یک دختر ده، دوازده ساله ی حالای ما. این، احساس مسؤولیت است. آیا این نمی تواند برای یک جوان الگو باشد، که نسبت به مسایل پیرامونی خودش زود احساس مسؤولیت کند، زود احساس نشاط کند؟ آن سرمایه ی عظیم نشاطی که در وجود او هست، اینها را خرج کند، برای این که غبار کدورت و غم از چهره ی پدری که حالا حدود مثلا پنجاه سال از سنش می گذشته و تقریبا پیرمردی شده است، پاک کند. آیا این نمی تواند برای یک جوان الگو باشد؟ این خیلی مهم است.
نمونه ی بعد، مسأله ی همسرداری و شوهرداری است. یک وقت انسان فکر می کند که شوهرداری، یعنی انسان در خانه و در آشپزخانه غذا را مرتب کند و اتاق را تر و تمیز کند و پتو را پهن کند و مثل قدیمیها تشکچه را بگذارد که آقا از اداره یا از دکان بیاید. شوهرداری که فقط این نیست. شما ببنید شوهرداری فاطمه ی زهرا چگونه بود. در طول ده سالی که پیامبر در مدینه بودند، حدود نه سالش حضرت زهرا و حضرت امیر المؤمنین با همدیگر زن و شوهر بودند. در این نه سال، جنگهای کوچک و بزرگی ذکر کرده اند - حدود شصت جنگ اتفاق افتاده - در اغلب آنها هم امیرالمؤمنین بوده است. حالا شما ببینید، او خانمی است که در خانه نشسته و شوهرش مرتب در جبهه است، و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ می ماند - این قدر جبهه وابسته ی به اوست - از لحاظ زندگی هم وضع روبه راهی ندارند؛ همان چیزهایی که شنیده ایم: «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا انما نطعمکم لوجه الله»؛ یعنی حقیقتا زندگی فقیرانه ی محض داشتند؛ در حالی که دختر رهبری هم هست، یک نوع احساس مسؤولیت هم می کند.
ببینید انسان چه قدر روحیه ی قوی می خواهد داشته باشد، تا بتواند این شوهر را تجهیز کند؛ دل او را از وسوسه ی اهل و عیال و گرفتاریهای زندگی خالی کند؛ به او دلگرمی بدهد؛ بچه ها را به آن خوبی که او تربیت کرده، تربیت کند. حالا شما بگویید امام حسن و امام حسین، امام بودند و طینت امامت داشتند؛ زینب که امام نبود. فاطمه ی زهرا او را در همین مدت نه سال تربیت کرده بود. بعد از پیامبر هم که ایشان مدت زیادی زنده نماندند.
این طور خانه داری، این طور شوهرداری و این طور کدبانویی کردند و این طور محور زندگی فامیل ماندگار در تاریخ قرار گرفتند. آیا اینها نمی تواند برای یک دختر جوان، یک خانم خانه دار یا مشرف به خانه داری الگو باشد؟ اینها خیلی مهم است.
حالا بعد از قضیه ی وفات پیامبر، آمدن به مسجد، و آن خطبه ی عجیب را خواندن، خیلی شگفت انگیز است. اصلا ماها که اهل سخنرانی و حرف زدن ارتجالی هستیم، می فهمیم که چه قدر این سخنان عظیم است. یک دختر هجده ساله، بیست ساله و حداکثر بیست و چهار ساله- که البته سن دقیق آن حضرت مسلم نیست؛ چون تاریخ ولادت آن بزرگوار مسلم نیست و در آن اختلاف است - آن هم با آن مصیبتها و سختیها به مسجد می آید، در مقابل انبوه جمعیت، با حجاب سخنرانی می کند؛ که آن سخنرانی، کلمه به کلمه اش در تاریخ می ماند.
عربها به خوش حافظه گری معروف بودند. یک نفر می آمد یک قصیده ی هشتاد بیتی را می خواند، بعد از این که جلسه تمام می شد، ده نفر می گرفتند آن را می نوشتند. این قصایدی که مانده، غالبا این طوری مانده است. اشعار در نوادی - یعنی آن مراکز اجتماعی - خوانده می شد و ضبط می گردید. این خطبه ها و این حدیثها، غالبا این گونه بود. نشستند، نوشتند و حفظ کردند، و این خطبه ها تا امروز مانده است.کلمات مفت در تاریخ نمی ماند؛ هر حرفی نمی ماند. این قدر حرفها زده شده، این قدر سخنرانی شده، این قدر مطلب گفته شده، این قدر شعر گفته شده؛ اما نمانده است و کسی به آنها اعتنا نمی کند. آن چیزی که تاریخ در دل خودش نگه می دارد و بعد از هزار و چهارصد سال هر انسان که نگاه می کند، احساس خضوع می کند، این یک عظمت را نشان می دهد. به نظر من، این برای یک دختر جوان الگوست.
شما راست می گویید؛ تقصیر ما متصدیان این امور است.البته منظورم آن امور دولتی نیست؛ منظورم امر معنوی و دینی است که این جوانب را، آن چنان که باید و شاید، درست در مقابل نسل جوان قرار نداده ایم؛ اما شما خودتان هم می توانید در این زمینه ها کار کنید. همه ی زندگی ائمه از این قبیل دارد.
زندگی امام جواد هم الگوست. امام جواد- امامی با آن همه مقامات، با آن همه عظمت - در بیست و پنج سالگی از دنیا رفتند. این نیست که ما بگوییم؛ تاریخ می گوید؛ تاریخی که غیر شیعه آن را نوشته است. آن بزرگوار، در دوران جوانی و خردسالی و نوجوانی، در چشم مأمون و در چشم همه، عظمتی پیدا کرد. اینها چیزهای خیلی مهمی است؛ اینها می تواند برای ماها الگو باشد.
البته در زمان خودمان هم الگو داریم؛ امام الگوست. این جوانان بسیجی ما الگو هستند؛ هم کسانی که شهید شدند، و هم کسانی که امروزه زنده هستند. البته طبیعت انسان این گونه است که درباره ی کسانی که رفته اند و شهید شده اند، راحت تر می شود حرف زد. ببینید چه الگوهایی می شود پیدا کرد. ما در جنگ کسانی را دیدیم که اینها از شهر یا از روستای خودشان بیرون آمده بود؛ در حالی که یک آدم کاملا معمولی به نظر می رسیدند. اشاره کردم که آن رژیم نمی توانست استعدادها را رشد بدهد، یا به بروز بیاورد. اینها در آن رژیم یک آدم معمولی بودند؛ اما در این نظام، به میدان جنگ - که میدان کار بود - آمدند؛ ناگهان استعدادشان بروز کرد و یک سردار بزرگ شدند، بعد هم شهید شدند. از این قبیل زیاد داریم.
چند سال پیش، شرح حال اینها را در جزوه هایی - به نام «فرمانده ی من» - می نوشتند؛ خاطرات جوانان از فرمانده هانشان در جبهه بود. نمی دانم اینها ادامه پیدا کرد یا نه. یک داستان کوتاه، یک خاطره ی کوچک را نقل کردند؛ آن خاطره، عظمت این شخصیت را به انسان نشان می دهد. اینها می توانند الگو باشند. البته در شخصیتهای علمی خودمان، در شخصیتهای ورزشی خودمان، در شخصیتهای ادبی خودمان، در شخصیتهای هنری خودمان، می شود الگوهایی پیدا کرد؛ شخصیتهای که انصافا برجستگیهایی دارند.
البته انسان هم الگو را با معیارهای خودش انتخاب می کند. من خواهش می کنم هر الگویی که خواستید انتخاب بکنید، معیار «تقوا» را که توضیح دادم، حتما در نظر داشته باشید. تقوا چیزی نیست که بشود از آن گذشت. برای زندگی دنیوی هم تقوا لازم است؛ برای زندگی اخروی هم تقوا لازم است.
و اما این که چه شخصیتهایی روی من اثر گذاشته اند، باید بگویم شخصیتهای زیادی بودند. آن کسی که در دوره ی جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجه ی اول، مرحوم «نواب صفوی» بود. آن وقتی که ایشان به مشهد آمد، حدودا پانزده سالم بود. من به شدت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم؛ و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله ی چند ماه بعد، با وضع خیلی بدی شهیدش کردند. این هم تأثیر او را در ماها بیشتر عمیق کرد. بعد هم امام (ره) روی من اثر گذاشتند. من قبل از آن که به قم بیایم، و قبل از شروع مبارزات، نام امام را شنیده بودم، و بدون این که ایشان را دیده باشم، به ایشان علاقه و ارادت داشتم. علت هم این بود که در حوزه ی قم، همه ی جوانان به درس ایشان رغبت داشتند؛ درس جوان پسندی داشتند. من هم که به قم رفتم، تردید نکردم که به درس ایشان بروم. از اول در درس ایشان حاضر می شدم و تا آخر که در قم بودم، به یک درس ایشان مستمرا می رفتم. ایشان هم روی من خیلی اثر داشتند. البته پدرم در من اثر داشت، مادرم در من خیلی اثر داشت. از جمله شخصیتهایی که عمیقا روی من اثر گذاشته، مادرم هست؛ خانم خیلی مؤثری بود.
با توجه به علاقه ی شما به هنر و ادبیات، از شعرای معاصر، آثار کدامیک را بیشتر مطالعه کرده اید و به کدامیک بیشتر علاقه دارید؟
- من شعرای معاصر را تقسیم می کنم به شعرایی که غزل سرا بودند، و شعرایی که قصیده سرا بودند، و شعرایی که نوسرا بودند. هر کدام چند نفری هستند که من به ایشان علاقه داشتم. در غزل، مرحوم «امیری فیروز کوهی» است، که من با ایشان دوست هم بودم، و ایشان به من هم خیلی علاقه داشتند و سالها تا بعد از انقلاب، با یکدیگر رفت و آمد داشتیم. در زمان ریاست جمهوری من، ایشان از دنیا رفتند.
البته غیر از «امیری» هم یکی، دو نفر شاعر غزل سرا بودند که شعرهایشان را دوست می داشتم؛ یکی مرحوم «رهی معیری» بود که او را از نزدیک ندیده بودم، یکی محروم «شهریار» بود که از شعرش خیلی خوشم می آمد؛ با ایشان هم آشنا بودم. البته من بعد از انقلاب با ایشان آشنا شدم؛ قبل از انقلاب، هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتیم.
در درجه ی اول، قصیده سرا «ملک الشعرای بهار» بود، که قصیده هایش من را خیلی به خودش جلب می کرد. مرحوم «امیری فیروز کوهی» هم یک نوع قصیده ی سبک خاقانی می گفت، که او هم در نوع خودش قصیده ی بسیار فخیم و برجسته ای بود؛ از آن هم خیلی خوشم می آمد.
در شعر نو، دو، سه نفر بودند که شعرهایشان را خیلی می پسندیدم؛ یکی از آنها «اخوان» بود. ما با «اخوان» آشنا بودیم و شعرش، شعر بسیار برجسته ای بود. یکی دو نفر دیگر هم هستند که دوست ندارم از آنها اسم بیاورم. کسانی بودند که آن وقت در زمان جوانی ما، جزو اساتید و برجسته های شعر نو بودند، و به اعتقاد من اینها از خود «نیما یوشیج» بهتر شعر نو می گفتند. اگر چه او شروع کننده ی این راه بود، اما به نظر من اینها از او بهتر و پخته تر و برجسته تر شعر می گفتند. البته صفای «نیما یوشیج» را هیچ کدامشان نداشتند؛ نه اخوان داشت، و نه آن یکی، دو نفر دیگری که من از ایشان اسم نیاوردم.
نیما یوشیج - برخالف آن چیزی که می گفتند - مردی متدین بود. مرحوم «امیری» با «نیما یوشیج» از نزدیک دوست بود. او برای من نقل می کرد و می گفت «نیما یوشیج» آدم متدینی است. او به شعر سنتی هم علاقه مند بود؛ منتها این سبک را هم می پسندید. البته می دانید که ایشان این سبک را هم از اروپاییها گرفته بود. اصلا سبک شعر نوی ما، سبک ابتکاری به معنای حقیقی نیست؛ سبک شعر اروپایی است، با خیلی از خصوصیاتی که آن شعرها دارد؛ حتی سبک جمله بندی انگلیسی، در شعر نوی فارسی ما گرته برداری شده است.
در بین شعرایی که الآن هستند، چند نفر شاعر خوب داریم؛ هم شعر غزلی خوب داریم، و کسانی که می گویند، انصافا خوبند؛ هم شعر نو داریم. در میان شعرای انقلاب، بعضیها واقعا خوب و برجسته اند. به من اجازه بدهید که از شعرای معاصر و زنده اسم نیاورم.
منبع: برگرفته از حدیث شور انگیز جوانی در بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی
/س